غيبت مؤمن و شيعه حرام است يا غيبت هر انساني
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 205 تاریخ: 1382/7/7 بسم الله الرحمن الرحيم بحث درباره اين بود كه آيا غيبت مومن و شيعه اثنا عشريه حرام است فقط و يا غيبت انسان حرام است و يا غيبت مسلم حرام است ولى غيبت غير مسلم جايز است، عرض كرديم سه احتمال هست و مقدس اردبيلى(قدس سره) از او ظاهر ميشود كه قائل به احتمال سوم است يعنى غيبت مسلم حرام است چه مومن باشد چه غير مومن، من حالا عبارت شرح ارشاد را اول بخوانم، يكى دو تا عبارت بوده بخوانم، بعد بروم سراغ مطلب. شرح ارشاد محقق اردبيلى در باب ذيل بحث هجاء «و الهجاء حرامٌ» [ارشاد دارد چون ارشاد هم متعرض غيبت نشده، متعرض هجاء شده، ذيل بحث هجاء ميفرمايد:] «و الظاهر انَّ عموم ادلة تحريم الغيبة من الكتاب و السنّه يشمل المومنين و غيرهم فانّ قوله تعالى و لا يغتب بعضكم بعضا امّا للمكلفين كلّهم او للمسلمين فقط»، [اينجا ميخواهد بگويد همه، اما بعد حالا كفّار را استثناء ميكند،] لجواز غيبة الكافر و لقوله تعالى بعده (لحم اخيه ميتا)»[1] از عبارت ايشان ظاهر ميشود كه غيبت مسلم حرام است، حالا اگر كسى گفت نه مثلا ميلى هم پيدا كرده غيبت انسان حرام است خيلى جزاف نيست ولى ظاهر عبارت اين است، بحثى كه بين مسلم و غير مسلم فرق نميگذارد در باب هجو و تعزيرات است كه آنجا اگر كسى سخن نابجايى به كسى گفت تعزير دارد فرقى بين مسلم و غير مسلم هم نيست. عبارت امام كه عرض كردم از او برميآيد كه مسأله در نظرش مسلّم بوده و قائل است مثل صاحب جواهر و ديگران كه حرمت غيبت اختصاص به كى دارد؟ مومن، شيعه اثنا عشريه، عبارت ايشان اين است بعد از آنى كه مفصّل بحث ميكند و ميگويد غيبت اختصاص دارد به مومن ميفرمايد «فنعم ما قال المحقق صاحب الجواهر [حرف صاحب جواهر حرف قشنگى است (امام در مكاسب محرمهاش در بحث غيبت دارد)] فنعم ما قال المحقق صاحب الجواهر انَّ طول الكلام فى ذلك كما فعله فى الحدائق من تضييع العمر فى الواضحات»[2] اين هم كلام امام، و صاحب جواهر كه اصلا حرمت اختصاص دارد به شيعه، اثنا عشريه و اصلا بحث اينكه غير آنها حرام است يا نه اين اصلا بحث كردن طول عمر است در توضيح واضحات. «حق در مسأله چيست؟» ما عرض كرديم كه قطع نظر از اين فرمايشات آقايان كه ميفرمايند طول و... مصرف كردن عمر در توضيح واضحات است از نظر بحث صناعى حق اين است كه غيبت مطلق انسان حرام است يعنى حرمت الغيبة و الانتقاص و تضييع عِرض الاشخاص به ظهر غيبهم به قصد انتقاص ناشى از حسد از حقوق همه انسانهاست. مثل حرمت الخيانه، يا حرمت نقض عهد يا حرمت شرّ به پدر و مادر اينها از حقوق انسانى است! چند تا امر است كه همه افراد در او مساوى هستند در كافي و ديگر جاها دارد، اداء الامانه توى بحث امانات هست توى كافى و همه جا هست «اداء الامانه الى البرّ و الفاجر و الوفاء بالعهد، الي اللبر و الفاجر و برّ الوالدين برين كانا او فاجرين»[3]، اينها را ميگويند حقوق انسانى، وجوب وفاء به عهد حق انسانى است، حرمت نقض حق انسانى است، اداء امانت حق انسانى است وجوبش، حرمتش هم حقِّ انسانى است، نيكى به پدر و مادر، خوب باشند يا بد باشند بايد به آنها نيكى كرد اين از حقوق انسانى است يا حقّ الجار از حقوق انسانى است، همسايه را نبايد با او بدى كرد، ايذاء همسايه حرام است چه مسلمان باشد چه غير مسلمان باشد، اينها را ميگوييم حقوق انسانى، حرمة الغيبة هم به نظر بنده از حقوق انسانى است و همانطورى كه از بحث ظاهر ميشود تعجّب است از مثل بزرگانى همچون صاحب جواهر كه مسلّم گرفته اختصاصش را به شيعه و بحث را تضييع عمر دانسته و عجب از او امام امت (سلام الله عليه) كه حرف صاحب جواهر را دوباره تكرار فرموده با همه دقت و تحقيق و ابتكار و تتبعى كه امام در كتاب و سنت و اقوال فقهاء داشته و دارد. حالا ما عرض كرديم وجوهى براى اين عموميت هست، يكى دليل ملازمه كه آنروز عرض كرديم باز تكرار ميكنم اگر بنا باشد حرمت غيبت اختصاص داشته باشد به شيعه دوازده امامى به مومن، تعبير آقايان مومن است، رمز اختصاريش مومن است، اختصاص داشته باشد به مومن لازمه او اين است كه حرمت غير مومن از مومنين و حرمت خودشان، غيبت كردن غير مومن از مومنين و غيبت كردن خودشان از همديگر حرام نباشد، غيبت غير مومن از مومن و غيبت خودشان از همديگر حرام نباشد و هو كماترى، نميشود به اين معنا ملتزم شد با اجماعى كه داريم كفار در فروع و اصول مثل غير كفار احكام بين كفار و مسلمين مشترك است و اصلا چطور ميشود بگوييم آبروى شيعه را شعيه اگر ببرد حرام است اما اگر دهرى آبروى شيعه را ببرد حرام نيست، شيعه اگر آبروى شيعه را ببرد حرام است اما دهرى آبروى همديگر را ببرند حرام نيست؟ اين كماترى. بيان اين ملازمه اين است كه غايت چيزى كه به آن استدلال شده براى اختصاص قصور ادلّه است، ميگويند ادلّه حرمت غيبت قصور دارد كه شامل غير شيعه بشود، و احسن بيانش، بيان امام (سلام الله عليه) است ميفرمايد اين دو تا آيه غيبت كه يكى ايحب احدكم است «و لا يغتب بعضكم»، [و يكى] «انَّ الذين يحبّون أن تشيع الفاحشه فى الذين آمنوا»[4] اين دو تا آيه اينها خطاب متوجه به مومنين است، حكم معلّق به مومنين است، وقتى خطاب متوجه به مومنين است، حكم معلّق به مومنين است، غير از آنها را شامل نميشود. بيان ذلك، اينكه آيه شريفه ميفرمايد: اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، (يا ايها الذين آمنوا اجتنبوا كثيراً من الظّن انَّ بعض الظنِّ اثم و لا تجسسوا) [چه كسى لا تجسسوا؟] (الذين آمنوا). (و لايغتب بعضكم) [يعنى «بعضكم الذين آمنوا بعضا»]، بنابراين شامل غير مومنين نميشود، يا (الذين يحبّون أن تشيع الفاحشة فى الذين آمنوا لهم عذاب اليم) روايات هم ايشان ميفرمايد كه روايات هم ايمان توش آمده اخوت توش آمده چون مومن و ايمان و اخوت در آن آمده آن هم مخصوص باز شيعيان است چون ما با غير شيعه اخوت و برادرى نداريم بلكه از آنها بايد برائت بجوييم. اين حاصل كلام اينهاست كه حالا بعد مفصلش ميآيد در بحث ادلّه شان. ليكن لايخفى خوب اين لازمه اين كلام همين است كه من عرض كردم، پس (و لا يغتب بعضكم بعضا) براى كيست؟ براى شيعه است، ديگر شما نميتوانيد بگوييد نه دليل اشتراك ميآيد ايشان ميفرمايد اصلا خطاب متوجه به آنهاست. يا «فى الذين آمنوا» براى آمنوا است ديگران را شامل نميشود، اين بيان ملازمه، بطلان لازم واضح فالملزوم مثله، اين وجه اول. وجه دوم اينكه... . وجه دوم: عموم ادله من الكتاب و السنّه، ادله عموميت دارد چه كتابش چه سنّت. چون تنها آيه اى كه بر حرمت غيبت دلالت ميكرد، آيه سوره حجرات بود، همين آيهاى كه الان خوانديم (و لايغتب بعضكم بعضا. ايحب احدكم أن يأكل لحم اخيه ميتاً فكرهتموه)[5]. اين آيه عام است، چرا؟ براى اينكه ولو «يا ايها الذين آمنوا» در صدرش آمده و «لايغتب» هم خطاب به همانها هست، اما اولا اين نقض ميشود به غير واحدى از احكامى كه در قرآن كريم آمده، غير واحد از احكامى كه در قرآن آمده اينها مسبوق به ايمان است، تمام حقوق مدنى و اجتماعى در يك آيه جمع است اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم، (يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود)[6] پس آمنوا، اوفوا بالعقود، غير مومن ها وفاء به عهد ندارند، يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود، من حالا امروز ديگر مراجعه نكردم، شما مراجعه كنيد در قرآن معمولا غير واحدى از احكامى كه در قرآن هست خطاب در آنجا متوجه به آمنوا است خطابهايى هست كه متوجه به آمنوا است، يكي از آنها هم همين است، شايد در باب آن آيه 288 سوره بقره نگاه كنيد، كه مفصل ترين آيه است، اين آيه سوره مائده اجمال است از عقود وفاء به عقود آن يكى هم... آيه دين را عرض كردم كه 28 تا حكم از آن درميآيد. بخوانيد قرآن را بلند. «و ليكتب بينكم كاتب بالعدل»[7] خوب اين هم براى مومنين است اين احكام در غير مومنين نبايد بيايد و خيلى جاها در غير واحدى از احكام قرآنيه كه به صورت خطاب آمده مصدّر است به «يا ايها الذين آمنوا» خوب آنجا را هم الكلام الكلام، شما آنجا را هم بگوييد اختصاص دارد اين جواب نقضى اولا به نقض و ثانياً بالحل، اين تعبير به ايمان و خطاب به مومنين براى تحريص و ترغيب است و براى تذكر ضمانت اجرايى، تو كه ايمان آورده اى كه ديگر سزاوار نيست نكنى، تو كه باورت آم ده، حالا ما از آنها توقع نداريم از شما ديگر توقع داريم تو كه خدا و پيغمبر باورت آمده چرا مخالفت ميكنى با خدا و پيغمبر تصدير و خطاب به آمنوا تحريص و ترغيب است و تذكر به ضمانت اجرايى است و الّا احكامش براى همگان است به ضرورة من فقه الاسلام بل من اوضح الواضحات، از اوضح واضحات است و لذا اگر غير مسلمانها در مسائل حقوقى به مسلمانها مراجعه كردهاند غير مسلمان در دينش به قاضى مسلمان مراجعه كرد، قاضى مسلمان ميتواند اگر آنها خواستند طبق احكام اسلام بينشان قضاوت كند ميتواند ارجاعشان بدهد به قضات خودشان، خوب اينكه ميتواند به قوانين اسلام قضاوت كند اگر قوانين اسلام براى آنها نبود چطور قضاوت ميكند به قوانينى كه براى آنها نيست، در باب قضاء اگر غير مسلمان به قاضى مسلمان مراجعه كرد در حقوق اجتماعى، در حقوق مدنى و اجتماعى فقهاء فرمودهاند مخيّر است قاضى بين اينكه حكم كند بر طبق مذهب ما و بين اينكه حكم كند و ارجاعشان به قضات خودشان، مسائل جزايى كه روشن است، در مسائل جزايى كه قطعاً بر طبق مذهب حكم ميكند اگر يك غير مسلمان زانى را گرفتند آوردندش حتماً بايد محكمه او را مجازات كند به مجازات اسلامى، مجازاتها امروز هم در دنيا ميگويند مجازاتها عمومى است، حتماً بايد، نميتواند بگويد برو تا ببينيم ديگران چه ميگويند يا ما اصلا چون حكم شامل حال تو نميشود نميگوييم، روشن است، واضح است در فقه، ضرورت فقه احكام اسلام است كه بين مومن و شيعه و غيرشان هيچ تفاوتى نيست و همه را شامل ميشود، همه آنها را شامل ميشود ولو اين احكام در خطابش تصدير به مومن شده، در خطاب تصدير به مومن عرض كردم اين تحريص بر عمل و تذكر به ما هو ضامن للاجراء و لك أن تقول اينها براى ترغيب به اجراء است. ترغيب به اجراء. اين اولا كه يا ايها الذين آمنوا اينجورى است. ثانياً اگر شما بگوييد (يا ايها الذين آمنوا) اختصاص را ميفهماند ما ميگوييم به عموم علّت ذيل، حكم اعم از مومنين است، به عموم علت ذيل حكم اعم از مومنين است آيه اين بود (و لايغتب بعضكم بعضا) يعنى لايغتب بعضى شما مومنين، اختصاص هم بگوييد، آنوقت ميگوييد كه (و لايغتب بعضكم بعضا، ايحب احدكم ان يأكل لحم اخيه ميتاً)[8]، اين اخ، اخ دينى نيست اخ متعارف است به همان برادر ديگر، شما دوست ميداريد گوشت برادر خودت را كه برادرت است، دوست ميدارى، گوشت او را بخورى، خوشت نميآيد، آقايان اين اشتباهشان به نظر بنده يك كم لطفى كردند اخ را اينجا خيال كردند انّ المومنون الاخوه است، اين اصلاً كارى به آن ندارد، (ايحب احدكم ان يأكل لحم اخيه)، آدم كه گوشت برادرش را نميخورد، كه ميگويد برادر را جاى برادر نميكشند، يعنى چى؟ يعنى جاى برادر دينى؟ نه، جاى برادر نسبى، شما گوشت برادر خودت را كه نميخورى، پس غيبت نكن، خوب لحم اخيه اخ تنى است، علت حرمت غيبت و يا حكمت غيبت، جهت غيبت، اين است كه خوردن گوشت برادر كراهت دارد، چه فرقى ميكند اين برادر مسلمان باشد يا غير مسلمان، چه خورنده مسلمان باشد چه غير مسلمان باشد؟ اى انسان تو كه گوشت برادر مردهات را نميخورى پس غيبت نكن، عموم علّت براى اينكه اخ اخ نسبى است، اخ احترامى و اخ دينى نيست ظاهر آيه اين است مناسبت حكم و موضوع هم همين را ميگويد، پس بر فرض معلول مربوط به مومنين باشد، علّت ميشود عام. به هر حال، نخير ما گذشتيم احتمال علّيت در آن قوى است به هر حال ارتباط دارد يا نه؟ حكمت هست يا نه؟ تشبيه به چى؟ نميگويم تعليل صد در صد است به هر حال يك چيزى ميخواهد بفهماند ميخواهد يك مطلبى را تقريب به ذهن كند، هر چه باشد براى تقريب به ذهن است، گوشت برادر كه ديگر مسلمان و غير مسلمان ندارد كه، گوشت برادر خوردنش بد است، ميخواهد مسلمان باشد ميخواهد غير مسلمان، حتى گرگ هم گوشت خودش را نميخورد، در آن اشعار منصوبه به ثامن الائمه(صلوات الله و سلامه عليه) دارد كه «تعجّل الذنب بما تشتهى و تأمل التوبة من قابلى...»[9] آن چيست؟ «و ليس الذئب يأكل لحم ذئب و يأكل بعضنا بعضاً عيانا»[10]، در اين شعر هم دارد، به هر حال اين ذيل آيه هم كه به منزله علّت است اين در آن شهادت است بر عدم عموميت اين هم وجه دوم. و ثالثاً اگر آيه اختصاص داشته باشد به مومنين با القاء خصوصيت و مناسبت حكم و موضوع آدم ميفهمد كه اين كار كار نادرستى است، تنقيص انسان و پشت سرش در حالتيكه خودش نيست دفاع كند ناشياً أن الحسد اين كار بدى است چه فرقى ميكند كه شيعه باشد يا دهرى باشد مناسبت حكم و موضوع و القاء خصوصيت عرفيه و اعتبار، اقتضا ميكند كه فرقى ندارد، حتماً تنقيص آنى كه تو شناسنامهاش نوشته مذهب اسلامى اين تنقيص را شارع حرام كرده، گناه قرارش داده اما همين تنقيص تو آن بيچارهاى كه تو شناسنامهاش نوشته مسلمان اما خيلى مقيدتر از بنده شيعه است (نعوذ بالله) آنجا، حرام نيست آبرويش را مانعى ندارد ببري! تو شناسنامهاش نوشته مسيحى دارد خدمت ميكند به بشريت مورچهاى را هم زير پايش له نميكند، شما ميگويى نه آبرويش را ببر، اصلا تو جامعه بايكوتش كن، پر كن روزنامه و راديو و بالا هر منبرى كه ميروى حالا هر وقت مطالعه يادت رفت چيزى مطالعه كنى چهار تا بد و بيراه بكش به جان اين، غيبت كن از اينها كار درست ميشود، القاء خصوصيت، مناسبت حكم و موضوع حكم عقل به قبح تنقيص و ظلم به ديگران آخر چه ظلمى بالاتر كه من زبانم را از اينجا دراز كنم، نشستم ناهارم را خوردم، سر حال هم آمدم، چپق و قليان هم كشيدم، دنجم گرفته زبانم را دراز كنم از فلان مسيحى كه در فلان گوشه دنياست آبرويش را بريزم، كه چى آخر؟ چه دردى دوا شد؟ يا از فلان مسلمان آبرويش را بريزم، چطور ما ميتوانيم اين را بگويم، چطور ميشود گفت تنقيص از آنها جايز است از مخالفين از مسلمين با اينكه در روايت از امام صادق(ع) رئيس مذهب آمده جورى برخورد كنيد با آنها كه آنها وقتى ديدند بگويند: «رحم الله جعفر الصادق» روايتش را بعد پيدا كنيد، خوب اگر بنا باشد ما ميگوييم جايز است، هر جا هم نشستيم اولين بحثمان اين است آنها غير خودمانى هستند به خودمانى ها كار نداريم، خودمانى ها هزار جور خلاف داريم كارش نداريم، امّا آنها را هر جا نشستيم براى اينكه جلسه گرم بشود يا الله بگيريم به باد انتقاد، نه لدّين بل لدنيا، آن هم نه دنياى همه، دنياى خودم، چون غيبت اين است ديگر، اين آنوقت عمل شده به فرمايش امام صادق، ايا حلّيت جواز الغيبه للمخالفين معارض نيست با آن رواياتى كه گفته جورى برخورد كنيد با آنها كه بگويند رحم الله جعفر الصادق؟ آيا مخالف نيست با رواياتى كه ميگويند «كونوا لنا زيناً و لا تكونوا علينا شيناً»[11]؟ [آيا مخالف نيست با اينكه ميگويد] «كونوا دعاة الناس بغير السنتكم»[12] اين دعوت است، آنوقت ما ميتوانيم مخالفين را مسلمان كنيم؟ بيچاره قاصر است كه يك جا زندگى ميكند، من هر جا مطلب كم بياورم يا الله بنا كنم پشت سر او حرف بزنم، چطور مي شود؟ پس ثالثاً الغاء خصوصيت به مناسبت حكم و موضوع و اعتبار و اينكه حِلِّ غيبت مطلق انسان مخالف با ظلم است و حلِّش... غيبت مخالفين مخالف با جمله امام صادق (صلوات الله و سلامه عليه) كونوا لنا زينا است، مخالف است با رحم الله جعفر الصادق، با اين سرى از روايات مخالف است خوب اينها دستورات ما است، حالا فقهاء اينها را در بحث غيبت نياورده باشند ما كه ننشستيم چون آنها نياوردند ما هم نياوريم، خوب فقه يعنى همينجور، اينها روايات است اينها اصولى است كه براى ما ترسيم شده اين هم وجه سوم. و اما آيه دوم (انَّ الذين يحبّون ان تشيع الفاحشه فى الذين آمنوا لهم عذاب اليم)[13] آن اصلا گفتيم ربطى به باب غيبت ندارد. «روايات» روايات زيادى داريم كه حرمة الغيبة را به عنوان عام ميفهماند، خيلى، شايد تبلغ الى عشرين يا نيّف و عشرين، از رواياتي زيادى كه غيبت را حرام ميكند، توى ذهن هايتان يادداشت كنيد، چون بعد برايمان مفيد است، يكى از آن روايات حديث 10 باب 152 ابواب المعاشره، وسائل. بله حديث دوم اين است. موثقه سماعة ابن مهران، «عن أبى عبدالله(ع) قال قال: من عامل الناس فلم يظلمهم و حدّثهم فلم يَكذبهم و وعدهم فلم يخلفهم كان ممّن حرمت غيبته، و كملت مروّته، و ظَهَر عدله، و وجَبت اخوّته»[14] هر كى كه با مردم سر و كار دارد ظلم نميكند، حرف هم ميزند دروغ نميگويد، اصول اخلاقى اين است، ظلم نكند به مردم، دروغ نگويد، خلف وعده هم نكند، شما اين حرمت غيبته ميخواهد دوازده امامى باشد ميخواهد شش امامى باشد، ميخواهد چهار امامى باشد، ميخواهد سنى باشد، مسيحى باشد، دهرى باشد، از 72 فرقه هر كى ميخواهد باشد، مسائل اجتماعى را كه نميشود با مسائل فردى حلّش كرد كه. (من عامل الناس) اين از روايات بلندى است كه من فكر ميكنم به بلنداى همه كهكشانهاست (من عامل الناس فلم يظلمهم و حدّثهم فلم يكذبهم و وعدهم فلم يخلفهم كان مماً حرمت غيبته و كملت مروّته و ظهر عدله و وجبت اخوّته) الان ممكن است شما تو ذهنتان بيايد عادل بايد امامى باشد، عدل يعنى اعتدال كجايش دارد امامى باشد، و ظهر عدله يعنى ظهر اعتدالى، آدم درستى است ديگر، آدم مستقيمى است، آدمى كه حرف ميزند دروغ نميگويد، با مردم هم سر و كار دارد ظلم به آنها نميكند، يكى ديگرش چى؟ وعده هم ميدهد خلف وعده نميكند، اين ظهر عدله اين آدم معتدلى است، ظهر اعتدالش، ظهر استقامتش، حالا چه شناسنامه اش سنى باشد، شيعه باشد، دوازده امامى باشد، دهرى باشد، هر چى ميخواهد باشد. باز روايت ديگر حديث هفت همين باب، موثقه سكونى «عن أبى عبدالله(ع) قال: قال رسول الله(ص) الغيبة اسرع فى دين الرجل المسلم من الآكلة فى جوفه»[15] آدم مسلمان وقتى غيبت ميكند آكله تو شكمش افتاده باشد، خوره و شكمش را بخورد، غيبت زودتر از خوره دينش را ميبرد، غيبت چه کسی؟ غيبت هر كسى، مگر انسان را گذاشتند پشت سر مردم بد بگويند، نبايد بد گفت، زبان را نبايد عادت داد الغيبة مطلق، «الغيبة أسرع فى دين الرجل المسلم من الآكلة فى جوفه». روایت هشتم، به همين سند موثقه سكونى «قال: و قال رسول الله(ص) الجلوس فى المسجد انتظاراً للصلاة عبادة ما لم يحدث قيل يا رسول الله و ما يحدث قال: الاغتياب»[16] پشت سر مردم حرف زدن، تمام شد، اغتياب مطلق است. حديث 16 اين باب، نوف بكّالى «قال: عطيت امير المومنين(ع) و هو فى رحبة فى مسجد الكوفه فقلت: السلام عليك يا اميرالمؤمنين و رحمة الله و بركاته، فقال: و عليك السلام يا نوف و رحمة الله و بركاته، فقلت له: يا امير المومنين عظنى، فقال: يا نوف احسن يحسن اليك» با انسانها خوبى كن، با سگ هم بايد خوبى كرد، حالا ميرسيم كه غيبت سگ هم جايز نيست، آنوقت شما ميگوييد غيبت غير شيعه جايز است، (احسن يحسن اليك) اينها از چيزهايى است كه آدم بايد پايش برقصد و اى كاش قدرتى بود و ميتوانستيم دنيا كشش داشت اين روايات اهل بيت را معنا ميكرديم آنوقت به دنيا ميفهمانديم «و بهم علمنا الله معالم ديننا و بهم اخرجنا الله من الظلمات الى النور»[17] آنوقت ميفهمانديم كه (انّك لعلى خلق عظيم)[18] يعنى چى، ميفهمانديم (انّما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا)[19] يعنى چى، ميفهمانديم «السلام عليك يا امين الله فى ارضه و حجّته على عباده السلام عليك يا على ابن ابيطالب، اشهد انّك جاهدت فى الله حقّ جهاده و عملت بكتابه و اتبعّت سنن نبيه، حتّى دعاك الله الى جواره، فقبضك اليه باختياره و الزم اعدائك الحجه مع ما لك من الحجج البالغه»[20]، مگر حجت بالغه از اين بهتر ميشود، مگر از اين زيباتر ميشود اخلاق بشرى را گفت؟ بياييد بيشتر دقت كنيم. «الي أن قال: قلت: زدنى، قال: اجتنب الغيبة [حرف پشت سر مردم نزن] فانّها إدام كلاب النّار، [پشت سر چه كسى؟ هر كس، غيبت نكنيد، چى؟ دنبالهاش را بخوانم، دنبالهاش اين است] ثم قال: يا نوف كذب من زعم انّه ولد من حلالٍ و هو يأكل لحوم الناس بالغيبة»[21]، اينكه صريحش است اين هم اين روايت. روايت ديگر 17 اين باب، خبر حسين ابن خالد، «عن الرضا عن ابيه، عن الصادق(ع) قال: انَّ الله يبغض البيت اللحم [خانه گوشتى را خدا بدش ميآيد] و اللحم السمّين، [گوشتهاي چاق.] قال فقيل لانّا لنحب اللحم و ما تخلوا بيوتنا منه، [خانه هاى ما پر است،] فقال: ليس حيث تذهب، انّما البيت اللحم البيت الذي تؤكل فيه لحوم الناس بالغيبة و امّا اللحم السّمين فهو المتبختر المتكبّر المختال فى مشيه»[22] اين هم آدم خيلى چاقى است. حديث ديگر، 3 باب 154. مرسلة ابان «عن رجلٍ لا نعلمه إلا يحيي قال: قال لى أبوالحسن(ع) من ذكر رجلاً من خلفه بما هو فيه ممّا عرفه الناس لم يغتبه، ومن ذكره [رجل را نه رجل شيعه يا رجل مسلم، رجل را مرد،] من خلفه بما هو فيه مما لا يعرفه الناس اغتابه و من ذكره بما ليس فيه فقد بهته»[23]. بقيه روايت براى فردا ان شاء الله. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1] - مجمع الفائده و البرهان 8: 76. [2]- مكاسب محرمه 1: 252. [3]- اصول كافي 5 : 132، باب اداء الامانه، حديث 1. [4]- نور (24) : 19. [5]- حجرات (49) : 12. [6]- مائده (5) : 1. [7]- بقره (2): 282. [8]- حجرات (49) : 12. [9]- حياة الإمام الرضا(ع) 2: 79. [10]- عيون أخبار الرضا (ع) 2: 177/5. [11]- الامالي: 484. [12]- وسائل الشيعة 12: 8، كتاب الحج، ابواب احكام العشره، باب، حديث 9. [13]- نور (24) : 19. [14]- كافي 2: 239، باب المؤمن و علاماته و صفاته، حديث 28. [15]- وسائل الشيعة 12: 280، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 152، حديث 7. [16]- وسائل الشيعة 12: 280، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 152، حديث 8. [17]- مفاتيح الجنان، زيارت جامعه كبيره. [18]- قلم (68) : 4. [19]- احزاب (33) : 33. [20]- مفاتيح الجنان : 575. [21]- وسائل الشيعة 12: 283، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 152، حديث 16. [22]- وسائل الشيعة 12: 283، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 152، حديث 17. [23]- وسائل الشيعة 12: 289، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 154، حديث 3.
|