Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: وجوه مستدله بر عدم حرمت غيبت مخالفين در كلام حدائق و نقد آنها
وجوه مستدله بر عدم حرمت غيبت مخالفين در كلام حدائق و نقد آنها
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب محرمه (درس 1 تا 458)
درس 210
تاریخ: 1382/7/15

بسم الله الرحمن الرحيم

براى عدم حرمت غيبت مخالفين از فرق اسلام فضلا عن غير المسلمين به وجوهى استدلال شده است كه عمده آنها را صاحب حدائق متعرّض شده است. حالا ما به ترتيب متعرض مي‌شويم.

وجه اول اينكه اصلا مخالفين و عامّه اينها مسلمان نيستند، اينها كافر هستند و غيبت مسلم حرام است، غايت امر غيبت مسلم است و روايات مسلم دارد؛ يا مقدّس اردبيلى[1] مي‌خواهد بگويد غيبت مسلم حرام است، اينها فرض اين است كه اينها مسلم نيستند، پس غيبتشان مانعى ندارد.

«وجه اول: روايات»

براى عدم اسلام اين عامّه به وجوهى استدلال شده كه صاحب حدائق در كتاب الطهارة آن وجوه را متعرّض شده است. در اينجا تنها به رواياتى كه دلالت مي‌كند بر عدم اسلام آنها و كفرشان بسنده كرده، آن هم بعضي روايات؛ در اينجا اكتفا كرده به بعض از رواياتى كه بر كفرشان دلالت مي‌كند. روايات را ديروز يك مقدارش را خوانديم و جواب داديم، از رواياتى كه به آن استدلال كرده ... يك سرى روايات بود كه «إنّ أهل مكة ليكفرون بالله جهرة و إنَّ أهل المدينة اخبث من أهل مكة أخبث منهم سبعين ضعفا»[2] عرض كرديم اين روايات قطع نظر از اينكه مقطعى است، قطعاً مقطعى است، دلالت بر كفر نمي‌كند، مي‌گويد اينها آدمهاى بدى هستند، آدمهاى شرّى هستند، اما حالا آدم شر هستند يعنى كافر هستند؟ اين روايات كه ايشان نقل فرموده بود گفتيم كه دلالت بر كفرشان نمي‌كند قطع نظر از اينكه مقطعى است. بعد فرمود و قد روى فى الكافى جملة من الاخبار فى تفسير الكفر در ذيل آيات، يكي از آنها روايتى است كه از صحّاف دارد. «قال: سألت الصادق(ع) عن قوله تعالى «فمنكم كافر و منكم مؤمن» قال: عرف اللّه ايمانهم بولايتنا و كفرهم بها يوم اخذ عليهم الميثاق[3] [خدا كفر اينها و ايمانشان به ولايت ما را از آن روز اول شناخته و منهم مؤمن و منهم كافر، يك مصداق كفرش اينها هستند. اين روايتى است كه ايشان به آن استدلال كرده. بعد مي‌فرمايد روايات در آن كتاب آمده] فليرجع الى الكتاب المذكور من احب الاطلاع اليه فأين ثبوت الاسلام لاولئك الطغام مع هذه الآيات و الاخبار الواضحة لكلّ ناظر من ذوى الافهام[4]

استدلال به اين روايت جوابش واضح است كه بله اين روايت دارد مي‌گويد اينها كافر هستند اما كافر به ولايت نه كفر در مقابل اسلام! ايمان به ولايت كفر به ولايت، شكر نعمت، كفر نعمت، ايمان و كفر، اسلام و كفر؛ اين كفر در مقابل ايمان به ولايت را مي‌گويد نه كفر در مقابل اسلام مثل كفر مسيحيها و يهوديها. خيلى روشن است كه روايت كفر در مقابل ايمان به ولايت را مي‌گويد. كفر به ولايت در مقابل ايمان به ولايت است.

أين ذلك از كفر در مقابل اسلام؟ خيلى روشن است كه روايت كالنصّ در اين معناست و اين سرى روايات اظهر هستند از روايات قبلى در اينكه مراد از ايمان، ايمان به ولايت است، مراد از كفر هم كفر به ولايت است.

«أظهر من ذلك ما رواه فى الخصال بسنده عن مالك الجهنى قالك سمعت ابا عبداللّه(ع) يقول: «ثلاثة لا يكلّمهم اللّه تعالى يوم القيامة و لا ينظر اليهم و لايزكّيهم و لهم عذاب أليم، من ادّعى اماماً ليست امامته من اللّه تعالى و من جحد اماماً امامته من اللّه تعالى و من زعم أنّ لهما فى الاسلام نصيباً»[5] من نمي‌دانم كه كجاي اين روايت بر كفر مخالفين دلالت مي‌كند؟ اين بيش از اين نيست، غايت دلالتش اين است كه كسانى كه براى آنها سهمى از اسلام قائل هستند يا امامت امامى كه من اللّه امام شده انكار مي‌كنند اينها عذاب أليم دارند، خوب داشته باشند! اما عذاب أليم داشتن ملازمه با كفر ندارد. أين دلالت اين روايت و امثالش بر كفر، چون غايت دلالتش اين است كه مخالفين چون انكار كرده اند امامت اميرالمؤمنين (سلام اللّه عليه) را كه من اللّه است و چون گمان مي‌كنند كه آن آقايان سهمى از اسلام داشته اند اينها لهم عذاب أليم. اين از كجايش در مي‌آيد كه اينها كافر هستند و مسلمان نيستند؟

هذا مع اينكه اصلا اين روايت احتمال دارد كه مربوط به جحد و انكار و زعم عن علم باشد؛ «من ادّعى اماماً ليست امامته من اللّه تعالى» كه ربطى به او ندارد، «من جحد اماماً امامته» جحد عبارت است از انكار، انكار ملازم است با علم به خلاف. اگر كسى يك چيزى را نمي‌داند نمي‌گويند كه جحده، جحد انكار است، انكار علم به خلاف مي‌خواهد، بنابراين، اين مربوط به آنهايى مي‌شود كه علم به خلاف دارد. يا «من زعم أن لهما فى الاسلام نصيباً» يعنى «من زعم أنّ لهما فى الاسلام نصيباً» با اينكه مي‌داند اينها سهمى در اسلام ندارد، و الاّ اگر اشتباه كرده عذابش مي‌كنند؟! اشتباه كرده، واقعاً غافل است، باورش آمده كه أنّ لهما سهماً فى الاسلام، خوب آنها طورى برخورد كرده‌اند كه گفته‌اند أنّ لهما سهماً فى الاسلام. خوب وقتى غافل هستند و عن سهو و عن غفلة چنين چيزى را خيال كرده‌اند، مي‌شود خدا عذابشان كند؟ عذاب بر امر غير مقدور است، عذاب كردن آنها خلاف عدل است و خلاف عقل است (و ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا)[6] يعنى چه؟ يعني حتى نقيم الحجة، فرض اين است كه اقامه حجت بر او نشده است، گوشه دنيا زندگى مي‌كرده آخوندها به او گفته‌اند كه اينطورى، اين هم گفته اينطورى است. پس اين روايت هم غايت امر، معنايش آن است و مربوط به انكار است.

«نعوذ بالله من زيغ الافهام و طغيان الاقلام [ما هم به ايشان با همه عظمتى كه برايش قائل هستيم نسبت به احاطه به روايات و اطّلاع از احكام فقهيه و قلم زيبا، ما هم به ايشان عرض مي‌كنيم نعوذ بالله من زيغ الافهام و طغيان القلم كه شما نسبت به عامّه اينطورى مي‌گوييد و نسبت به مقدس اردبيلى هم آنطور مي‌گوييد. چرا آدم نسبت به مسلمانها اينطورى حرف بزند بگويد اين مسلمانها كافر هستند، همه اين مسلمانها عذاب أليم دارند، نعوذ بالله من زيغ الافهام در فهم اين روايات و طغيان اقلام نسبت به آن مسلمانها و نسبت به مثل مقدّس اردبيلى(قدس سره)] و نسأله سبحانه المسامحة لنا و لهم فى امثال هذا المقام»[7] ما هم مي‌گوييم كه خداوند همه مان را ببخشد. اين يك وجه.

پس ديديد وجهى كه ايشان استدلال كرده بود براى عدم اسلامشان، روايات بود. بعضى از آن روايات را اينجا نقل كرد كه عرض كردم اينها ديگر لابد بهترين روايتش است و ديديد كه اينها هيچ دلالتى بر مطلب ايشان ندارد كه اينها كافر هستند و مسلم نيستند. اين يك وجه.

«وجه دوم: ناصبي بودن آنها»

وجه دومى كه صاحب حدائق به آن استدلال كرده اين است كه بر فرض قبول كنيم كه اينها مسلم هستند، لكن چون ناصب هستند ناصبى همانطورى كه مالش و جانش غير محترم است، عِرضش هم غير محترم است در باب غيبت. سلّمنا كه اين عامّه مسلم هستند و كافر نيستند لكن اين اسلام آنها مثل اسلام نواصب است منتحل به اسلام هستند، همان طرزى كه در نواصب مالشان و جانشان محترم نيست، غيبتشان هم جائز است درباره اينها هم همانطور است و اين كه صاحب حدائق(قدس سره) فرمود مالشان و جانشان و عِرضشان محترم است پس غيبتشان حرام است، مي‌گوييم نه اينها نواصب هستند و نواصب جان و مالشان محترم نيست، عِرضشان هم تا سر حدّ غيبت محترم نيست؛ بله عرضشان نسبت به جهات ديگر محترم است.

دليل بر اينكه اينها جزء نواصب هستند سه روايت است كه ايشان به آن استدلال كرده كه اينها جزء نواصب هستند، استدلال كرده بر اينكه اينها جزء نواصب هستند با اينكه ناصبى عرفاً و لغةً به اينها نمي‌گويند، ناصب، نصب، يعنى دشمنى، ناصب يعنى دشمنى و در اصطلاح روايات مراد از نصب و دشمنى، دشمنى با اهل بيت (عليهم السلام) يا با اميرالمؤمنين است، اما اين عامّه اينها نواصب نيستند. ايشان استدلال كرده براى ناصب بودن اينها با اينكه نصبشان هم خلاف لغت عرف است چون دشمنى ندارند و هم خلاف اصطلاح است، چون دشمنى با اميرالمؤمنين مطرح است، دشمنى با اهل بيت مطرح است.

به دو سه تا روايت ايشان استدلال كرده كه ظاهراً نظرش بر اين است كه اين روايات حاكم هستند بر رواياتى كه احكام ناصب را گفته است. گفته مال الناصب حلالٌ، جان ناصب حلال است، اين روايات آمده ناصب را تفسير كرده، استدلال كرده براى ناصبى بودنشان به دو سه تا روايت.

يكى «ما رواه [ابن ادريس] فى مستطرفات السرائر من كتاب مسائل الرجال و مكاتباتهم لمولانا على بن محمد الهادى(ع) فى جملة مسائل محمد بن على بن عيسى، قال: «كتبت اليه، أسأله عن الناصب. هل احتاج فى امتحانه إلى اكثر من تقديمه الجبت و الطاغوت و اعتقاد امامتهما؟ [آيا من احتياج دارم در امتحان ناصب به بيش از اينكه او جبت و طاغوت را مقدم مي‌دارد و معتقد به امامت آنهاست؟] فرجع الجواب: من كان على هذا فهو ناصب»[8] اين يك روايت كه ايشان به آن استدلال كرده است.

«و هو صريح فى أن مظهر النصب و العداوة هو القول بامامة الاولين»[9] اين نشانيش است. هر كسى كه قائل به امامت اولين شد اين مظهر نصب و عداوت است.

«و روى [شيخ صدوق] فى العلل عن عبداللّه بن سنان عن الصادق(ع) قال: ليس الناصب من نصب لنا -اهل البيت- لأنّك لا تجد أحداً يقول انى ابغض محمداً و آل محمد(ص) لكن الناصب من نصب لكم و هو يعلم أنّكم تتولّونا و أنكم من شيعتنا»[10] هر كسى با شما به حساب شيعه بودن دشمنى مي‌كند نه به حساب ارث بابايم، به حساب ارث بابا و پست و مقام و مرجعيت و امام جماعتى نه، بلكه با حساب شيعه بودن با شما دعوا مي‌كند اين ناصب است.

و مثل همين روايت است روايت معلّى بن خنيس «و لكنّ الناصب من نصب لكم و هو يعلم أنّكم تتولّونا و تتبرّئون من أعدائنا»[11] خوب پس مي‌بينيد ناصب يك جا تفسير شده است به كسى كه امامت آن دو را قبول دارد، يك جا تفسير شده است به كسى كه با شيعه دشمنى مي‌كند. بنابراين اين مخالفين ولو مسلمان هستند، اين عامّه ولو مسلم هستند اما اسلامشان مثل اسلام نواصب است، اينها نواصب هستند اين عامّه نواصب هستند و نواصب غيبتشان جائز است.

«مناقشه در استدلال به رواياتي كه عامه را ناصبي مي‌داند»

در استدلال به اين دو سه تا روايت چند تا مناقشه و اشكال وجود دارد. يكى اينكه اين روايت علل و معلّى بن خنيس اخصّ از مدّعاست؛ آن كسى كه از اينها دشمنى مي‌كند با ما براى اينكه ما شيعه هستيم آن مي‌شود ناصب، مثل بعضى وهّابيها. بعضى وهّابيها كه با شيعه دشمنى مي‌كنند يا بعضيها كه در زمان ائمه با شيعه دشمنى مي‌كردند و حتّى شهادت آنها را به حساب حُبّ به اهل بيت (عليهم السلام) قبول نمي‌كردند، بله آنها مي‌شوند جزء نواصب حسب روايت علل و معلّى؛ همه عامّه را كه شامل نمي‌شود! پس روايت علل و معلى اخّص از مدّعاست، اختصاص دارد به طايفه خاص از آنها را كه با ما دشمنى مي‌كنند. گفت: «هذا امام الرافضة فاعرفوه»، در شهادت موسى بن جعفر(ع) يكى از چيزهايى كه براى شيعه در آورده بودند گفت «هذا امام الرفضة فاعرفوا» اين را به عنوان توهين مي‌گفتند. و السلام على الجنازة المنادى عليها بظل الاستخفاف، انشاء اللّه برويد كاظمين و اين صلوات را بر حضرتش آنجا بخوانيد.

اما روايت اوّلى كه دارد «أسأله عن الناصب هل احتاج فى امتحانه الى أكثر من تقديمه» جبت و طاغوت را و اعتقاد امامتشان را، اين هم احتمال دارد كه ناصب بودن را مفروض گرفته است؛ اين هم أخص از مدعاست. در اين روايت هم احتمال أخصيت از مدعا هست، ناصب بودن و دشمنى را مفروض گرفته «أسأله عن الناصب هل احتاج اليه» كه جبت و طاغوت را هم مقدم بدارد؟ يعنى كسى كه دشمنى مي‌كند و ناصبى است، بايد ببينم جبت و طاغوت را مقدم مي‌دارد يا نه ديگر لازم نيست؟ شما نگوييد سؤالش چرا، خوب اگر دشمنى مي‌كند مي‌شود ناصب. سرّش اين است مي‌گويد شايد اين كسى كه دشمنى مي‌كند ممكن است دشمنيش از راه عقيده و دين نباشد، دشمنيش ممكن است از راه تقيه باشد، مي‌گويد هر كسى دشمنى مي‌كند به محض دشمنى ناصبى است؟ منشاء سؤال اين است كه لعلّ معتقد نيست، اتفاقاً يك جا دشمنى كرده است؛ يا لعلّ اين دشمنى كه مي‌كند از راه تقيّه است، تقيةً دارد دشمنى مي‌كند. هل احتاج امتحانش به تقديم جبت و طاغوت يا نه؟ پس دشمنى را مفروض گرفته، بعد از فرض دشمنى حضرت فرمود كه نه همانقدر كه آنها را مقدّم مي‌دارد كفايت مي‌كند؛ باز اين روايت هم مي‌شود أخص از مدّعا.

اين اولا كه روايت علل و معلّى روايت عيون و معلّى آن دو روايت أخص از مدعا هستند كما هو واضح، اين روايت هم احتمال أخصّيت در آن روشن است.

و ثانياً اين روايت محمّد بن على بن عيسى «فرجع الجواب من كان على هذا فهو ناصب»، هذا اشاره به چيست؟ من كان على هذا يعنى على تقديم جبت و طاغوت فهو ناصب كه آن وقت بشود دليل براى صاحب حدائق؟ مشار اليه هذا آن تقديمى است كه در سؤال آمده تا بشود دليل ايشان؟ يا مشار اليه هذا خود آن ناصب است؟ اشكال ديگر اين است كه اين مشار اليه على هذا در روايت محمد بن على بن عيسى معلوم نيست كه آيا مراد تقديم است، تقديم را مي‌خواهد بگويد كسى كه مقدم مي‌دارد فهو ناصب، يا اينكه هذا بر مي‌گردد به كسى كه دشمنى مي‌كند، يعنى آن كسى كه دشمنى مي‌كند احتياج به امتحان ندارد؟ دو احتمال دارد روايت.

من مي‌خوانم. «كتبت اليه أسأله عن الناصب، هل احتاج فى امتحانه إلى اكثر من تقديمه الجبت و الطاغوت [من احتياج دارم در امتحان كردنش به اينكه بيش از جبت و طاغوت به اعتقاد امامت آنها باشد؟] فرجع الجواب من كان على هذا فهو ناصب». من كان على هذا يعنى على اين ناصب بودن فهو ناصب، همينقدر كه مي‌دانى ناصب است ناصب است، يا من كان على هذا يعنى تقديم جبت و طاغوت؟ دو احتمال دارد و به نظر بنده اظهر اين است كه بر مي‌گردد به آن ناصب، براى اينكه اگر مي‌خواست جواب بدهد راجع به امتحان مي‌فرمود «نعم، امتحنه بذلك». او پرسيد هل احتاج فى امتحانه، حضرت فرمود لاتحتاج فى امتحانه، مي‌گفت نه تو احتياج به امتحان ندارى يا احتياج دارى.

من كان على هذا يعنى من كان على تقديم جبت و طاغوت، شما اينطورى مي‌گوييد ديگر! خوب اينكه اينطور عبارت جواب سؤال كه اين نيست! او سؤال كرده احتياج دارم يا نه، حضرت مي‌فرمود بله احتياج دارى. اگر هذا بر مي‌گردد به تقديم جبت و طاغوت مي‌فرمود بله احتياج دارى.

پس اين اشكال دوم وارد نيست، براى اينكه بحث از تقديم نيست بحث از أكثر از تقديم است. اين يك اشكال كه پس گفتيم اين دو تا روايت أخصّ از مدّعاست و احتمال دارد جايى را مي‌خواهد بگويد كه... آن يكى مال دشمنى است و اين يكى هم مال جايى است كه دشمنيش مسلم است.

قطع نظر از اين اشكالى كه عرض كرديم با اين دو سه تا روايت كه تنها روايت مستطرفاتش ضعف سند ندارد، بنابراينكه بگوييم مستطرفاتى كه نزد سرائر بوده سند نمي‌خواهد، ما مي‌توانيم با اين دو سه تا روايت كه در علل و در مستطرفات سرائر آمده و غير از مستطرفات سرائر، آن دو روايت ديگرش ضعف سند دارد و در كتب اربعه نيامده، اصحاب هم بر طبق اينها فتوا نداده اند كه بگويند همه احكام ناصب بر اينها بار است، تنها از صاحب حدائق است كه مي‌خواهد بگويد اينها ناصب هستند. آيا مي‌شود با اين سه روايتى كه در كتب اربعه نيامده و آنى كه در علل آمده و از معلّى بن خنيس آمده اينها ضعف سند دارد فقط مستطرفات سرائرش ممكن است سندش معتبر باشد؛ اصحاب هم به اينها فتوا نداده اند، ما بياييم كلّ اين مخالفين را بگوييم همه اينها از زمان به وجود آمدنشان تا آمدن مهدى موعود (عج) بياييم بگوييم كه اينها همه شان ناصبى هستند و همه احكام ناصب را دارند، مشكل است بلكه ممنوع است.

اين روايات را حاكم قرار بدهيم بر روايات ناصب و مفسّر آنها قرار بدهيم و بگوييم همه اينها جزء نواصب هستند، اعتماد بر اين دو سه تا روايت براى يك چنين حكم كلّى كه در كتب اربعه معتمده نيامده، اصحاب هم كسى فتواى به اين معنا نداده، دو روايت هم كه ضعف سند است، فقط مستطرفات سرائر مي‌شود كه خالى از اعتبار نباشد؛ مشكل است يك چنين چيزى.

چگونه ما بتوانيم اين حرف را بزنيم و اين روايات را حاكم قرار بدهيم با اينكه شيخ انصارى (قدس‌سره) در كتاب الطهارة از فقها نقل كرده كه فقها ناصب را منحصر مي‌دانند به كسانى كه دشمنى مي‌كنند با اهل بيت(عليهم السلام).

شيخ در كتاب الطهارة در ذيل مسأله نجاست كافر مسأله مخالفين را مطرح كرده، بعد مي‌فرمايد: «قال الصدوق فى باب النكاح من الفقيه أنّ الجهّال يتوهّمون أنّ كلّ مخالف ناصب [شيخ صدوق مي‌گويد جهال، خيال مي‌كنند كه هر مخالفى ناصب است] و ليس كذلك انتهي.

و فى المعتبر و هي فى باب الاسئار [ناصبى را خواسته اند شرح كنند] انّهم الذين يقدحون فى على(ع) [گفته‌اند كه ناصبى اين است.] و عن التذكرة المصنف أنه الذى يتظاهر بعداوة اهل البيت و عن السعيد المحدّث المتقدّم أنّه من نصب العداوة لاهل البيت و تظاهر بغضهم و نسب ذلك الى اكثر الاصحاب و عن القاموس أنّ النواصب هم المستدينون ببغض على(ع) [اصلا ديانتشان بغض است] لأنّهم نصبوا للذى عادوه و عن الصحّاح النصب العداوة [اين عبارت يك قدرى گير دارد لانهم نصبوا للذى عادوه نمي‌دانم يعنى چه، نواصب هم المستدينون ببغض على(ع) لان اين نواصب نصبوا للذى عادوه يعنى دشمنى كرده‌اند با آن كسى كه با آن دشمنى مي‌كرده‌اند كه اميرالمؤمنين(ع) باشد.]

و عن الصحاح النصب العداوة و عن شرح المقداد أنّ الناصب يطلق على خمسة أوجه الاول القادح فى على(ع) الثانى من ينسب إلى احد المعصومين (عليهم السلام) ما يسقط العدالة الثالث من ينكر فضلهم لو سمعها الرابع من يعتقد فضيلة غير على (ع)، الخامس من أنكر النص على علىٍّ (ع) بعد سماعه و دخوله إليه بوجه يصدقه [شنيده و در عين حال قبول نمي‌كند.]

[حالا فاضل مقداد مي‌گويد:] و لا يخفى أنّ الظاهر من الاخبار هو من يبغض اهل البيت (عليهم‌السلام) و لما كان المنشاء فى ذلك غالباً بغض سيّدهم اميرالمؤمنين(ع) إقتصر فى المعتبر و هى على ذلك و كذا صاحب القاموس و ينطبق عليه ما حكاه السيّد المحدّث عن اكثر الاصحاب و كيف كان فلا يخفى ضعف تعميم الناصب للمخالف و الذى يسهّل الخطب أنّه قد اعترف [در خود حدائق] و قال أنه لا خلاف منّا فى أنّ الناصب هو العدو لاهل البيت [گفته ما اصلا خلافى نداريم كه ناصب دشمن اهل بيت است] و النصب لغة العداوة و شرعاً بل لغة ايضاً على ما يفهم من القاموس هو العداوة لاهل البيت و انما الخلاف [صاحب حدائق فرموده] فى أن هؤلاء المخالفين هل يدخلون تحت هذا العنوان أم لا، فنحن ندعى دخولهم و هم يمنعون»[12] ما كه صاحب حدائق هستيم مي‌گوييم اينها هم جزء نواصب هستند لابد الحاق حكمى، ادعا، لكن ديگران مي‌گويند اينها جزء نواصب نيستند.

پس با دو سه روايت غير منقوله در كتب معتبره و با اينكه غالبش ضعف سند دارد و با اينكه اصحاب فتوا نداده اند، خود صاحب حدائق هم قبول دارد اصحاب عمل نكرده‌اند ما نمي‌توانيم بياييم كل مخالفين را حكم به اينكه اينها جزء دشمنان اهل بيت هستند و انشاء اللّه با آمدن حجة ابن الحسن(صلوات اللّه و سلامه عليه) حقانيت حرف مقدّس اردبيلى كه با خودش صحبت مي‌كرده، وحيد بهبهانى دارد اين حرف مال وحيد بهبهانى استاد الكل است، مي‌گويد مقدس اردبيلى مي‌آمد از دربهاى بسته حرم اميرالمؤمنين(ع) وارد مي‌شد و رو به حضرت مي‌ايستاد يك مقدار سلام مي‌كرد، اميرالمؤمنين به او مي‌فرمود برو مسجد سهله فرزندم آنجا منتظرت است، برو سؤالات را از او بگير. انشاء اللّه وقتى مهدى موعود آمد آن وقت حقانيت تحقيق (نمي‌خواهم بگويم حق واقعى)، حقانيت تحقيق مقدس اردبيلى(قدس سره) و قدردانى از زحمات علمائى كه فقه را به اينجا رساندند كه يكى از آنها كه در تحقيق و تتّبع واقعاً يد طولائى داشته است مرحوم صاحب حدائق كه مقدس هم بوده، انشاء اللّه از او و از همه كسانى كه به اسلام و تشيّع خدمت كرده اند، او تقدير مي‌كند، تقدير از باب كرامت تقدير از باب آقائى، چون عادتشان احسان است سجيّتشان كرم است و طورى بشويم انشاء اللّه كه وقتى مي‌آيد ما را قبول كند.

يكى از جهاتى كه براى شيعه سازندگى دارد رواياتى كه داريم اين است كه معلوم نيست چه زماني مي‌آيد، خودش هم نمي‌داند كه چه زماني مي‌آيد. وقتى آدم نمي‌داند چه زماني مي‌آيد خوب اين آدمى كه ادّعا مي‌كند شيعه هستم، مجبور است هميشه خودش را آماده كند براى آمدن، نكند وقتى آمد حلقومش را بگيرد بگويد حالا من غائب بودم اما تو چرا اينطورى مال مرا تلف كردى و از بين بردى؟ دستهايش را بگيرد بگويد تو گفتى من شيعه هستم دستهاى من جاى دستهاى امام زمان است، در عين حال زدى توى سر مظلوم؟ قلمش را بگيرد بشكند بگويد تو با اين قلمت ديگران را اذيت كردى، زبانش را بگيرد بگويد با اين زبانت آبروى مردم را بردى، چون وقتى او آمد ديگر افراد مجرم به مجازاتشان مي‌رسند، آنجا ديگر نه تلفن به كار است نه پارتى به كار است نه روزنامه به كار است نه راديو به كار است نه داخل كار است، هيچى كاره نيست. وقتى ولى عصر (عج) مي‌آيد واقع را مي‌نگرد و بر حسب واقع قضاوت مي‌كند.

پروردگارا به مولود نيمه شعبان و به شب نيمه شعبان و به حرم أبى عبداللّه كه همه انبياء و اولياء شب نيمه شعبان كنار حرم أبى عبداللّه هستند، كسى هم كه مي‌خواهد با آنها مسافحه كند بايد برود آنجا، حالا انشاء اللّه سال ديگر موفق بشويم همه مان برويم آنجا و با انبياء و اولياء مسافحه كنيم. قسم مي‌دهيم ما را جزء شيعيان و دوستداران آن حضرت محسوب گردان. پروردگارا به مولود در شب نيمه شعبان به آن كسى كه وقتى به دنيا آمد بر كتفش اين آيه نوشته بود، (و نريد أن من على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمه)[13] خدا لطفش را شامل حال همه ما بگردان. شنبه هم تعطيل است اين هم عيديتان، يكشنبه هم كه خود به خود تعطيل است، روز دوشنبه انشاء اللّه.

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- مجمع الفائده و البرهان 8: 76.

[2] - الكافي 1: 187، حديث 12.

[3]- كافي 1: 413، حديث 4 و ص 426، حديث 74.

[4]- حدائق الناضرة 18: 149.

[5]- كافي 1: 373، حديث 4.

[6]- اسراء (17) : 15.

[7]- حدائق الناضرة 18: 149.

[8]- وسائل الشيعة 29 : 133، كتاب القصاص، ابواب القصاص في النفس، باب 68، حديث 4.

[9]- حدائق الناضرة 18: 158.

[10]- وسائل الشيعة 29 : 133، كتاب القصاص، ابواب القصاص في النفس، باب 68، حديث 3.

[11]- وسائل الشيعة 29: 133، كتاب القصاص، ابواب القصاص في النفس، باب 68، حديث 3.

[12]- كتاب الطهارة 2: 357.

[13]- قصص (28) : 5.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org