شرطیت قبض در رهن و اقوال بیان شده
درس خارج فقه حجت الاسلام والمسلمین فخرالدین صانعی (دامت برکاته) کتاب الرهن درس 17 تاریخ: 1398/10/21 بسم الله الرحمن الرحیم و به تبارک و تعالی نستعین «شرطیت قبض در رهن و اقوال بیان شده» بحث در شرطیّت قبض در رهن بود. عرض شد که اقوال در این بحث، مختلف است و تا سه قول مطرح شده که ادلّهشان خوانده و مناقشاتی که وجود داشت، عرض شد. مجموع ادلّه اقوال بررسی شد مخصوصاً قولی که قایل به شرطیّت قبض بود، چون میگوید قبض شرط در صحّت است، یعنی قبض باید تعبّداً تحقّق پیدا بکند و بدون قبض امکان صحّت رهن شرعاً وجود ندارد، یعنی یک نحوه تعبّد و جزء شرایطی است که شارع اگر رهن را امضا کرده، قبض را هم جزء شرط آن قرار داده است. ادلّه بررسی شد و از آنجا که بحث تعبّد مطرح است و بحث اینکه شارع خواسته مطلب و شرطی را اضافه بکند و بر خلاف مشی عقلا در باب رهن و عقود حرکت بکند که عقلا قایلاند در باب عقود به صرف ایجاب و قبول و رضایت و مُبرِز رضایت که ایجاب و قبول باشد، هر عقد و علقهای ایجاد میشود و به قول معروف، مرد است و حرف و قولش. مبنای عقلا هم ادلّه لفظیهای مثل (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) و «المؤمنون عند شروطهم» است که دلالت میکند بر اینکه به صرف ایجاب و قبول، این علقه ایجاد میشود. پس برای اینکه قبض را شرط صحّت بدانید و هم بر خلاف ادلّه لفظیه باشد هم بر همین بنای عقلا که در خصوص باب رهن که بحث میکنیم، باید در اینجا یک ادلّه صحیحه و متقنهای داشته باشیم. «بررسی ادله شرطیت قبض در رهن» اما بررسی ادلّه که شامل کتاب و سنت بود. در بحث کتاب بحث ارشادیّت بود که مطرح شده بود و قابل استناد نبود و حمل بر کمال توصّل شد. آنکه متأخّرین به آن استدلال کردهاند، روایات بود؛ هر چند که متقدّمین هم استدلال کرده بودند، اما در بحث آیه اشکال را قبول کردند. متأخّرین نسبت به روایات گفتهاند در بیان شرطیّت کافی است که «لا رهن إلا مقبوضاً» بود و آنجا هم بحث شد که اضمار در آنجا آیا کمال است یا صحت است؟ آیا لا رهن، یعنی رهن صحیح نیست مگر اینکه قبض شود یا بگوییم رهن کامل نیست مگر اینکه قبض بشود. این هم با احتمالاتی که وجود داشت، نمیتوانیم بگوییم دلیل صریحی بر شرطیّت قبض دارد. بنابر این برای شرطیّت یا عدم شرطیّت قبض باید برگردیم به باب بنای عقلا و تعریف رهن و آنچه باعث شده که رهن را هم شارع و هم عقلا از قدیم امضا کنند، این وثیقهگیری و وثیقهگذاری را داشتهاند و این به چه جهت بوده؟ یعنی این وثیقهگیری برای که و به نفع کیست؟ علت پذیرش رهن که به معنای وثیقهگیری است، در بین عقلا و بعد هم امضای شارع برای چیست؟ مسلّم است عقلا وقتی مالی را به کسی قرض میدهند، برای این است که مالشان از بین نرود، تضمینی گرفتهاند و گفتهاند که ما یک شیء را وثیقه میگیریم تا اگر در زمان اجل پرداخت نشد، بتوانیم مال خود را از آن استیفا کنیم. این چیزی است که در نظر عقلا وجود دارد و اگر هم عقدی بسته میشود و یا صحبتی راجع به آن میشود، مقتضای عقد این است که شخص هم حقّ تصرّف در مال مرهون نداشته باشد و هم حقّ رجوع نسبت به آن را نداشته باشد. عقد به این صورت، در بحث استیفا مقدمّه و در بحث رهن ملاک تامّ است، همان استیفای حقّ مرتهن نسبت به دینی که به راهن داده شده است. ما عرض کردیم که ما فقه را به عنوان یک نظام حقوقی توجه میکنیم و میخواهیم برای قانونگذار مشخص کنیم که در مرحله اجرا و حمایت از حرف مرتهن چگونه باید رفتار کرد. اگر بگوییم در باب رهن، صرف ایجاب و قبول کفایت میکند و دیگر نیازی به قبض ندارد، اینجا آنچه در باب روایت قرض و تشویق قرض الحسنه است، هم آن امر را تسهیل میکند و هم اوفق به استیفای مرتهن است. به صرف ایجاب و قبول باعث میشود که حاکم و مجری و امروزه قوه قضائیه ـ اگر گفتید قبض شرط نیست، ـ حقوق مرتهن را استیفا بکند. «بررسی نکات بیان شده در آیات 282 و 283 سوره بقره» پس استیفای حقوق مرتهن، که ملاک تامّ در باب رهن بود، به اینکه قبض را شرط ندانیم، سهلتر از آن است که بگوییم قبض هم در آن شرط است. مضافاً به اینکه از کتاب هم همینها استفاده میشود. در آیات 282 و 283 سوره بقره یکی میگوید شاهد بگیرید، یکی میگوید بنویسید و یکی میگوید رهن بگیرید. اینها همه برای این است که حقوق کسی که قرض را پرداخت کرده، از بین نرود و رهن در بین نوشتن و شاهد گرفتن، از حیث استیفا از همه قویتر است؛ چون در صورت گرفتن شاهد و نوشتن باید به محکمه مراجعه کنید و اگر به محکمه رفتید، با دُیّان دیگر شریک و یکی هستید. اما در بحث رهن شما بر دُیّان دیگر تقدیم دارید، مضافاً به اینکه اگر ـ در مواردی که نیاز به قبض باشد، ـ قبض هم حاصل بشود شما نیازی در مراجعه به دادگاه هم ندارید. پس همه اینها اشاره است برای اینکه حقوق دُیّان از بین نرود و در باب رهن، فرد کاملش هست و در باب استیفای فرد کاملش است. «رضایت بر عدم قبض، موجب یا مانع صحت رهن» آنچه میخواهیم بحث کنیم این است که آیا اگر من رضایت داشته باشم که قبض نکنم، رهن صحیح است یا صحیح نیست؟ ما راجع به این بحث میکنیم که آیا اینکه میتواند بگیرد و در ذهن شما هست که باید بگیرد و حق دارد، یک حقّ دیگری است. هر کسی که رهن میگیرد، برای اسیتفای اموال است، اگر این را بگیرد، کسی نگفته اشکالی دارد. مطالبه را هم خواهیم خواند که اگر گرفت، حق دارد یا نه؟ ما در این قسمت بحث میکنیم. پس ما اینها را ذهناً از هم تفکیک میکنیم. اگر گفتید قبض شرط است، در مال مشاع هم خواهیم خواند که چون مال مشاعی را نمیتواند قبض بدهد، گفتهاند آن شریک از طرف اینها باید اقباض و قبض را انجام بدهد و این، نائب و وکیلشان است. یعنی حتی در آنجا هم وقتی قبض را شرط میدانیم، باید به عنوان وکالت و نیابت، شریک قصد قبض بکند، یعنی به هیچ عنوان قبض از بین نمیرود. شرطیّتی که گفتیم، معنایش این است. ما وقتی اینها را تفکیک کنیم، بحث مطالبه را الآن جدا کنیم که میگویید مقتضای رهانت است که باید بگیرد و میخواهد با آن استیفا بکند، و اینکه شرط هست یا شرط نیست. با این عرایض و مؤیّدات و اینکه این مؤیّدات ناظر به این است که ما در آن وقت دلیل محکمی نداشتیم. هر جا که این استیفا تحقّق پیدا بکند و این حق تحقّق بباید، کافی است. شما میگویید مثلاً امروزه قانونگذار میگوید به صرف ایجاب و قبول، ـ همان طور که عقلا گفتهاند، ـ من هم از شما حمایت میکنم. این استیفا الآن دیگر قابل تحقّق است، اما یک جایی هست که استیفا فقط به قبض است، مثلاً در بیابان است و این آیه هم ناظر به سفر است، در جایی است که هیچ کس نمیتواند از او حمایت بکند، محضری نیست که بروند بنویسند، یا کسی نیست که شاهد باشد یا نوشته بشود، اینجا مسلّم است که این رهن نه اینکه تحقّق آن به این باشد، بلکه این مصداق استیفا به قبض آن است. «حق مطالبه در قبض رهن» مترتّب بر این مسأله، بحث مطالبه میشود. عرض کردیم که چون بقیه فقها این را بحث کردهاند و قواعد آورده است: «و له المطالبة بها».[1] و یک عبارت به این صورت و مؤجز دارد که بحث کردهاند و گفتهاند حق مطالبه ندارد، مگر اینکه در ضمن عقد لازمی باشد که خودش قرینه میشود و بحث آن را از طرف فقها خواهیم خواند. حالا بحث هست که آیا حقّ مطالبه دارد یا نه؟ مخصوصاً بر مبنای عدم شرطیّت قبض، عقد رهن تحقّق پیدا کرده، بگوییم آیا حقّ مطالبه دارد یا ندارد؟ اقباض بر راهن واجب است یا واجب نیست؟ صاحب جواهر میفرماید مقتضای رهانت این است که حقّ مطالبه دارد و فقهای دیگر فرمودهاند حقّ مطالبه ندارد یا علی اشکالٍ، که در بحث قواعد وارد شده است. اما به نظر میرسد که این هم باید تفصیل داده بشود. در بحث رهانت گفتیم بحث وثیقهگیری است و حقّ مطالبه در جایی است که مطالبه بر استیفا مترتّب باشد؛ یعنی اگر قبض نکند، حقّ استیفایش از بین میرود. به همین جهت در قانون مدنی ظاهراً حرف مشهور را قبول کردهاند که قبض شرط صحّت است و بعد از اینکه قبض شرط صحّت شد، تا زمانی که عقد بسته شده و هنوز قبض نکرده، گفتهاند حقّ مطالبه قبض هم ندارد. ظاهراً باید در آنجا هم قایل به تفصیل شد و باید به ملاک عقد رهن برگردیم. عقد رهن برای چه بود؟ برای استیفا بود. بنابر این اگر اموالی هست که منقول است و این اموال منقول در دست به دست شدن و جابجا شدن، از بین میرود و چیزهایی است که اگر مرتّب جابجا بشود، فاسد میشود مثل مواد فریزی و یخچالی که امروز اگر بخواهد خرید و فروش بشود، بگویید قبض در آن شرط نیست و اگر بخواهد در دست طرف باشد و مدام آن را جابجا بکند، از بین میرود. ما در بحث رهن گفتیم که یکی استیثاق و وثیقهگیری است، به این جهت استیفای دین و تقدّم بر سایر دُیّان. در مثل کتابت و شهادت اثبات دین میکند، در رهن هم اثبات دین میکند، ولی اوثق به استیفا رهن است؛ چون این بر دیگران مقدّم است. گاهی قبض لازم نیست، مثلاً یک منزل است که از بین نمیرود. گاهی قبض برای استیفا در آن لازم است. ما باید در بحث مطالبه برگردیم به این حقّ تقدّم و اگر قبض نباشد ببینیم کجاها این حقّ تقدّم از بین میرود و کجاها این حق تقدّم از بین نمیرود. بنابر این اگر به صورت مطلق بگوییم مطالبه را حق ندارد، یا به صورت مطلق بگوییم حق دارد، با معنا و ملاک رهن و علتی که برای رهن هست و اظهر موارد رهن است نمیتواند قابل پذیرش باشد. حالا آن دو مورد را که گفتیم، مؤیّد سومی میشود که حق تقدّم مرتهن نسبت به این چیز میباشد. گفتیم به صرف ایجاب و قبول راهن حق تصرف و حق رجوع ندارد، ولی مرتهن حقّ تقدّم نسبت به این عین مرهونه را دارد، درست است که گفتیم با عقد رهن قبض نمیخواهد، اما در اینجا که این شیء مثلاً منقول است یا غیرمنقولی است که احتمال دارد از بین برود، ـ چون آن حق تقدّم از بین میرود، حقّ مطالبه دارد ـ حاکم میتواند او را اجبار به اقباض کند؛ یعنی اگر گفت این مال را به من بده و نداد، حاکم میتواند او را مجبور به اقباض کند. اما اگر خانهای را رهن قرار داد، که امروزه سندش به وسیله عقد رهن گرو گذاشته میشود، دیگر حق قبض و مطالبه این را ندارد؛ میگوید شما در رهن چه میخواهید؟ اینکه حق فروش این را نداشته باشد، نتواند در این رجوع بکند و شما نسبت به سایر دُیّان مقدّم باشید. آیا به صرف اینکه در مثلاً محضر، این به عنوان رهن به نام شما میشود، یعنی این دیگر حقّ فروش آن را ندارد، ملاک رهن با آن تحقّق مییابد یا نه؟ پس در این موارد میبینید که ملاک رهن تحقّق پیدا میکند. اما اگر در یک جنسی که از بین میرود بگوییم حقّ مطالبه ندارد و این شیء از بین رفت، آیا باز مرتهن حق تقدّم نسبت به سایر املاک این شخص دارد یا نه؟ ندارد؛ چون حق تقدّم مرتهن فقط نسبت به عین مرهونه است نه نسبت به سایر اموال. پس در آنجا ملاکی که در رهن داریم، اگر قابل تحقّق باشد، حقّ مطالبه قبض را ندارد و نمیشود بر این مطلب هم اجبارش کرد و حاکم نمیتواند اجبار کند، اما در مواردی که این حق تقدّم از بین میرود، میتوانیم بگوییم اقباض واجب است و حاکم هم باید بر این حقّ القبض اجبارش کند. کلام در مطالبه، انشاءالله برای فردا. «و صلّی الله علی سیدنا محمّدٍ و آله الطاهرین» ---------------------- [1]. قواعد الأحکام 2: 120.
|