معناي ايمان و مؤمن
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 216 تاریخ: 1382/7/27 بسم الله الرحمن الرحيم در رابطه با بحث از مؤمن و ايمان كه معتمد قائلين به جواز غيبت غير مؤمن بود و مدّعى بودند غير شيعه اثنا عشرية غير مؤمن است، همه فرق اسلاميه غير مؤمن هستند و مؤمن فقط شيعه اثنا عشريه است و چون آيات و روايات غيبت، غيبت را نسبت به مؤمن حرام كرده پس نسبت به بقيه جائز است و دليلى بر حرمت نداريم. مفصل حرفهايشان گذشت، حالا براى تكميل مطلب روايتى را كه يكي از آقايان پيدا كردند از اصول كافى من ميخوانم كه از اين روايت بر ميآيد نه، ايمان و مؤمن به معناى اعتقاد به امامت ائمه اثنا عشر نيست بلكه يك معناى عامى است. «نقل روايتي از كافي پيرامون مؤمن و مسلم» اين روايت در كافى جلد 2 صفحه 26، حسنه هم هست «عدة من اصحابنا عن سهل بن زياد، و محمد بن يحيى، عن أحمد بن محمد جميعاً، عن ابن محبوب، عن على بن رئاب، عن حمران بن أعين [اينجا البته علامت گذاشته حُمران بن أعين] عن أبيجعفر(ع) قال: سمعته يقول: «الايمان ما استقر فى القلب و أفضى به الى اللّه عزوجل و صدقّه العمل بالطاعة لله و التسليم لامره [اين ايمان است، اين را امام باقر(ع) دارد ميفرمايد] و الاسلام ما ظهر من قول أو فعل و هو الذى عليه جماعة الناس من الفرق كلها [همه اينها داراى اسلام هستند] و به حقنت الدماء و عليه جرت المواريث و جاز النكاح [همين قدر كه شهادتين را ميگويد اسلام است، اما وقتى كه تصديق قلبى باشد آن ميشود ايمان.] الى أن قال، قلت : فهل للمؤمن فضلٌ على المسلم فى شىء من الفضائل و الاحكام و الحدود و غير ذلك [آيا تفاوتى با هم دارند؟] فقال: لا، هما يجريان فى ذلك مجرى واحد [بنابراين اگر غيبت مؤمن حرام شده حسب دلالت اين روايت غيبت غير مؤمن هم حرام است. اين ميگويد هيچ تفاوتى بين مؤمن و غيرشان در فضائل و احكام نيست.] فهل للمؤمن فضل على المسلم فى شىء من الفضائل و الاحكام و الحدود و غير ذلك فقال: لا، هما يجريان فى ذلك مجرى واحد و لكن للمؤمن فضل على المسلم فى أعمالهما و ما يتقربان به إلى اللّه عزوجل[1] [در ثواب اخروى يك بحث ديگرى است، اما نسبت به احكام و نسبت به حدود هيچ فضيلتى مؤمن بر مسلم ندارد و در احكام مشترك هستند. بنابراين اگر قبول كنيم مؤمن در روايات هم يعنى شيعه اثنا عشريه اين را قبول كنيم و قبول كنيم آيات و روايات غيبت هم كه غيبت مؤمن به اين معنا را حرام كرده با حاكميت اين روايت و تفسير اين روايت ميگوييم غيبت بقيه هم يكون حراماً، براى اينكه هيچ تفاوتى بين مؤمن و غير مؤمن در اين جهت نيست و روايت از امام باقر(ع) است، چون آنهايى كه مدّعى هستند مؤمن يعنى معتقد به امامت ائمه اثنا عشر(عليهم السلام) آنهايى كه به اين معنا معتقد هستند ميگويند اين اصطلاح در زمان امام باقر و امام صادق پيدا شده و الا قبل اين اصطلاح نبوده است، خوب روايت مال خود امام باقر و امام صادق(ع) است. پس هم صدرش دلالت ميكند ميگويد ايمان همان عقيده است و اسلام اقرار به زبان، هم ذيلش دلالت ميكند كه ميگويد به هر حال بين مؤمن و بين مسلم تفاوتى وجود ندارد. اين هم تكميلى براى بحث. حالا در رابطه با قاصرها هميشه ما عرضمان اين بوده كه اين افراد غير مسلمان كه مغزشان بيش از اين کشش ندارد، اصلا احتمال خلافى نميدهد؛ چگونه ما معتقديم تشيع حق است، اسلام حق است، نتيجتاً يقين داريم بقيه هم باطل است، احتمال صحت بقيه را نميدهيم؟ آن افرادى هم كه معتقد به غير اسلام هستند و اصلا احتمال غير به ذهنشان نيامده، اصلا به گوششان نخورده، يا اگر به گوششان هم خورده مطمئن شدهاند كه اين باطل است فلذا دنبالش اصلا نرفتهاند. ما بارها عرض كردهايم كه آنها عذاب نميشوند به خاطر عدم ايمان و عدم اسلامشان، چون عذاب آنها عذاب بر امر غير مقدور است، عذاب بر تكليف بلابيان و بلا حجة است. بعبارت اخرى غافل هستند و غافل را نميشود عذاب كرد. اين حرفى است كه ما چندين بار تكرار كردهايم در مباحث مختلفه. «نقل كلام علامه طباطبائي(قدس سره) در ذيل آيه 98 سوره نساء» يك حرفى را علامه طباطبايى(قدس سره) در تفسير الميزان دارد، در ذيل آيه 98 از سوره نساء كه در آنجا ميگويد، ملائكه ميپرسند چرا شما اينطور بوديد؟ (قالوا كنا مستضعفين فى الارض قالوا ألم تكن ارض اللّه واسعة فتهاجروا فيها فاولئك مأواهم جهنم و ساءت مصيراً * الا المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان لا يستطيعون حيلة و لا يهتدون سبيلا)[2] علامه طباطبايى(قدس سره) در ذيل اين آيه كلامى دارد كه همان مطلب عقلى است كه ما عرض ميكرديم يعنى كتاب و عقل در اين جهت با هم هماهنگ هستند. ايشان اينطور ميفرمايد: «كلام فى المستضعف يتبين بالآية أن الجهل بمعارف الدين اذا كان عن قصور و ضعف ليس فيه صنع للانسان الجاهل كان عذراً عند اللّه سبحانه [حالا توضيح ميدهد.] [توضيح او:] ان اللّه سبحانه يعد الجهل بالدين و كل ممنوعية عن اقامة شعائر الدين ظلماً لايناله العفو الالهى [هر جهل و هر عدم اقامهاى را ميگويد عفو الهى شاملش نميشود.] ثم يستثنى من ذلك المستضعفين و يقبل منهم معذرتهم بالاستضعاف ثم يعرفهم بما يعمهم و غيرهم من الوصف [بعد نشانه مستضعفين را ميگويد كه معذور هستند] و هو عدم تمكنهم ممّا يدفعون به المحذور عن انفسهم و هذا المعنى كما يتحقق فى من أحيط به فى ارض لا سبيل فيها الى أن تلقى معارف الدين لعدم وجود عالم بها خبير بتفاصيلها أو لا سبيل الى العمل بمقتضاه تلك المعارف [يا عالم اين را بپرسد يا راهى ندارد كه عمل كند] للتشديد فيه بما لا يطاق من العذاب مع عدم الاستطاعة [بخواهد عمل كند اذيتش ميكنند] من الخروج و الهجرة الى دار الاسلام و الالتحاق بالمسلمين لضعف فى الفكر، أو لمرض، أو نقص فى البدن، أو لفقر مالى و نحو ذلك، كذلك يتحقق فى من لم ينتقل ذهنه الى حق ثابت فى المعارف الدينية و لم يهتد فكره اليه [هيچ راه به آنجا ندارد، اصلا مُخش نميكشد، غزالى ميگويد كه بيخود نميكشد! غزالى در اين بحث ميگويد بايد بكشد، بابا نميكشد! اين بايد بكشد، مقصر است. ادله اسلام حق است بايد قبول كند، ميگوييم بابا نميكشد مُخش، چطور ميگوييد بايد بكشد؟ خوب غزالى بايد اينطور بگوييد، علامه طباطبايى(قدس سره) بايد اينطور بگوييد.] كذلك يتحقق فى من لم ينتقل ذهنه الى حق ثابت فى المعارف الدينية و لم يهتدى فكره اليه [اين هم معذور است] مع كونه ممن لايعاند الحق [با حق دشمنى ندارد] و لايستكبر عنه اصلا بل لو ظهر عنده حقٌ اتبعه [اگر مُخش بكشد دنبال حق ميرود] لكن خفى عنه الحق لشىء من العوامل المختلف الموجبة لذلك، فهذا مستضعف لايستطيع حيلة و لايهتدى سبيلا، لا لانه اعيت به المذاهب بكونه احيط به من جهة اعداء الحق و الدين بالسيف و السوط [نه اينكه مستضعف است و مجبور است چون شمشير بالاى سرش است نميتواند] بل انما استضعفته عوامل اخر سلطت عليه الغفلة و لا قدرة مع الغفلة و لا سبيل مع هذا الجهل»[3] نثار روح امام امت (سلام اللّه عليه) بزرگترين عارف و فيلسوف مثل اينكه بزرگترين فقيه در عصر خودش بوده و علامه طباطبايى و همه بزرگانى كه در حوزههاى علميه زحمت كشيدهاند و عقائد شيعه را به اين بلندى و بالايى بيان كردهاند كه آدم ميخواهد عبارتهايشان را بخورد يعنى اين صفحه الميزان را باز كند و بگذارد در دهانش و بخورد او را، وضو بگيرد و صفحه الميزان را بخورد؛ نثار همه آنها صلوات ختم كنيد. اين هم راجع به اين جمله از بحثى كه ما مرتب ميگفتيم و مرتب بعضى از آقايان اشكال ميكردند مثل غزالى، ابايي نيست به هر حال غزالي هم گفته آنها هم ميگفتند. اما حرف علامه طباطبايى اين است كه کشش ندارد. «به مناسبت ايام ماه مبارك رمضان» به ماه مبارك رمضان هم داريم نزديك ميشويم، ماه رحمت و ماه نزول قرآن. بنده معتقدم آدم بايد در هر ماه رمضانى مخصوصاً شما فضلا و دانشمندان و اهل علم يك برنامهاى براى مطالعهاش آدم بگذارد، يعنى ماه رمضان كه سر رفت بگويد امسال ماه رمضان من چه مطالعه كردم؛ برنامهريزى در مطالعه و حاصل مطالعهاش را در روز آخر ماه رمضان داشته باشد. حالا در فقه مطالعه ميكند، در اصول مطالعه ميكند، يا نه مناسب اين است كه به هر حال ماه رمضان آدم راجع به معارف دينى مطالعه كند، معارف دينى غير از فقه و اصول، چون در سال هفت هشت ماه راجع به فقه و اصول مباحثه ميكند. يك برنامه ريزى كند چه منبرى است، چه امام جماعت است و چه در حوزه است و اين برنامه ريزيش منظم باشد يادداشت كند، آخر ماه رمضان ببيند چه كرده و چه استفاده كرده است. و وقتى آدم برنامهريزى كرد لذت ميبرد از تحقيق و مطالعه، خسته هم نميشود. بنده فكر ميكنم اگر دوستان در ماه رمضان بخواهند يك مطلبى را انتخاب كنند بيايند موازين اسلام و اصول اسلام و معيارهاى اسلام را رويش فكر كنند و يادداشت بردارند و مطالعه كنند. موازين اسلام يعنى آن چيزهايى كه اگر يك مطلبى خلاف او بود بايد برويم رويش فكر كنيم كه چطور اين مطلب اسلامى خلاف او آمده است، راحت باور نكنيم راحت هم به مردم نگوييم؛ اين را مي گوييم موازين و اصول اسلام. بعضى از اين موازين خيلى روشن است، اسلام دين علم است اين واضح است؛ اگر يك روايتى يا يك مؤلف و محققى گفت نه شما بايد جاهل باشيد و چيزى ياد نگيريد، اين خلاف اسلام است؛ اگر يك كسى گفت اسلام با فلان دانش و علم مخالف است، اين خلاف اسلام است «اطلبوا العلم ولو بالصين»[4] همه نوع علمى را اسلام با آن موافق است و در مسير عمل و براى سعادت جامعه بايد به كار گرفته شود. همه ميدانيم اسلام دين علم است، همه ميدانيم اسلام دين تقوا و دورى از گناه است، اگر يك جايى هم مطلبى ديديم كه اين دارد تحريص به گناه ميكند نعوذ بالله، بايد روي آن بايستيم و فكر كنيم ببينيم قصه چيست، سر و ته قصه را مطالعه كنيم. اما بعضى از موازين در اسلام است كه گاهى پوشيده مانده براى ما و براى امثال بنده، گاهى هم چون خيلى واضح بوده و مورد احتياج نبوده به آن توجهى نشده است. حالا من چند تايش را عرض ميكنم شما بعد خودتان يادداشت كنيد و روي آن فكر كنيد. يكى از ميزانهاى اسلام كه مخصوصاً در رابطه با ماه رمضان و روزه بايد مورد توجه قرار بگيرد، اسلام دين سهولت و آسانى است. اسلام دين سهولت است نه صعوبت و مشكلى؛ اسلام دين راحت است نه دين زحمت و مشقت؛ اين يك اصل اسلامى است. بنابراين اگر شما يك جا يك مطلبى را ديديد كه خلاف آسانى است و مستلزم درد سر و مشقت است يك مقدارى روي آن فكر كنيد و بعد نسبت به اسلام بدهيد. در همين آيات روزه در سوره بقره دوبار اين قصه را تكرار كرده (فمن كان منكم مريضاً أو على سفر فعدة من ايام أخر)[5]. يك بار اول آيه أعوذ بالله من الشيطان الرجيم (يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون * أياماً معدودات فمن كان منكم مريضاً أو على سفر فعدة من أيام أخر)[6] يك بار اينجا. يك بار بعدش ميگويد (شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن هدى للناس و بينات من الهدى و الفرقان فمن شهد منكم الشهر فليصمه و من كان مريضاً أو على سفر)[7] دو بار قصه را تكرار كرده، مريض هستيد يا مسافر هستيد احتمال ضرر ميدهيد احتمال عقلائى، مخفيانه روزه خودتان را افطار كنيد، البته مخفيانه در ملاء؛ دوبار گفته است. باز تأكيد كرده (يريد اللّه بكم اليسر و لايريد بكم العسر)[8] اين هم تأكيدش، ميگويد خدا اراده آسانى دارد، اراده مشكل كه ندارد. (فمن تطوع خيراً فهو خير له)[9] اين را به تفسير الميزان مراجعه كنيد، يعنى هر كسى كار خوب را با اراده اش و با رضايتش و با دلخواهش بياورد اين برايش خوب است. روزه را با دلخواه بايد گرفت قربة الى اللّه بايد گرفت نه بعداً عن السيف و... نه براى اينكه اذيت نشوم و نزنند مرا؛ نه، بايد روزه را براى خدا گرفت. اگر براى خداست خير است، اگر براى ريا بود خير نيست، اگر اجبار بود خير نيست (فمن تطوع خيراً فهو خير له) باز تأكيد ميكند بايد دلتان بخواهد، بايد لذت ببريد، بايد جگرتان خنك بشود وقتى روزه ميگيرد. البته مراتب فرق ميكند بعضيها خيلى جگرشان خنك ميشود و بعضيها هم كم خنك ميشود، اما بايد اجبارى در كار نباشد؛ و پر است آيات قرآن از اينكه سهولت را در اسلام مطرح كرده، صعوبت نيست زحمت و مشقت هم نيست. اين يك اصل كه صاحب حدائق در باب خبرين متعارضين يكى از مرجحات را سهولت يك روايت ميداند، اگر دو تا روايت متعارض بودند يكيشان مطلب در آن آسان است و يكى مشكل تر است ميگويد اين روايتى كه آسان دارد بر آن روايتى كه امر به مشكل دارد ترجيح دارد، شيخ صدوق هم همين حرف را زده است، صاحب حدائق هم گفته، سماعه هم در عصر امام صادق(ع) گفته است. اين يك اصل كه از اينجا استفاده ميشود. اصل دومى كه ما بايد در اسلام روى آن تكيه كنيم اينكه اسلام را دين عقل بدانيم و دين خرد، نه دين ارتجاع و تحجّر، نه دين خمودى، نه دين بسته شده و غير پويا! اسلام را، فقه اسلام را، اجتهاد اسلام را، پويا بدانيم، باب اجتهاد را منفتح بدانيم، عقل و خرد را در فهم و استنباط احكام پايش را به ميان بياوريم. اگر مطلبى خلاف عقل بود ـ منتها حالا عرض ميكنم چه عقلى ـ يك قدرى رويش فكر كنيم، ساده او را نپذيريم. 1ـ عقل در كنار كتاب و سنت، يعنى همدوش با كتاب و سخنان اهل بيت دارد حركت ميكند. 2ـ عقل روشن و آشكار. بنابراين اگر من خودم نشستم فكر كردم منهاى اهلبيت و سنت، اين عقل حجت نيست، ضرر دارد، اين خودمحورى است، اين خودخواهى است، اين آدم را به بدبختى ميكشاند؛ انسان را گرفتار ميكند كه هم در دنيا عذاب بكشد و هم در آخرت، عقلى كه منهاى اهلبيت باشد. عبدالرحمن بن ملجم مرادى و امثال عبدالرحمانها اينكه أشقى الاولين و الآخرين شدند با اينكه دنبال دركشان رفتند گفتند بله، ما بايد سه نفر را از اين جامعه برداريم، جامعه اصلاح بشود؛ نشستند تصميم گرفتند يكى اميرالمؤمنين، يكى معاويه و يكى هم عمرو عاص، براى صلاح جامعه؛ بعد هم ضربت را زد و اميـرالمؤمنيـن را به شـهادت رسـانـدند آن وقت جبرئيل امين بين آسمان و زمين ندا داد «الا و اللّه تهدمت اركان الهدى قتل على المرتضى»[10] و جامعه را با آن وضع رو برو كرد. اين همان عقل بدبخت كننده است، يعنى اين عقل نيست اين خود محورى است، اين خودخواهى است، اين غرور است، اين حسد است، اين دشمنى با بشريت است؛ براى اينكه يك كسى نبود به عبدالرحمن بگويد، اگر ميگفتند هم اثرى نداشت كه آقاى عبدالرحمن تو مگر صلاح جامعه را نميخواهى؟ خوب برو از جامعه نظر خواهى كن، ببين اين جامعه ميخواهد تو اميرالمؤمنين را بكشى يا نه؟ آيا با كشتن اميرالمؤمنين جامعه اصلاح ميشود يا جامعه بدبختر ميشود؟ آيا با كشتن عدلى كه اميرالمؤمنين دارد ديگر عدالت جايش ميآيد؟ تو صلاح جامعه را ميخواهى، چرا خودت نشستى و فكر ميكنى؟! اين خودخواه بود، خود محور بود، جنايتكار بود، مكار و حيله گر بود، نه آن عقلى كه ما ميگوييم. اگر هم به او ميگفتند، ميگفت مردم نميفهمند، اينها نميفهمند «اكثرهم لا يعلمون» اينها بيشعور هستند، نميفهمند، من ميفهمم. چطور شده تو ميفهمى و مردم نميفهمند عبدالرحمن؟ خوب همه آنها هم ميگويند تو نميفهمى، همه آنها هم شب نوزدهم ماه مبارك رمضان ميگويند «اللّهم العن قتلة اميرالمؤمنين»[11] صد بار ميگويند. اين را كه ما نميگوييم! اين خود محورى است، خود خواهى است. سرّ اينكه اين خود محوريها گناه است مال اين است كه از اهل بيت و از قرآن جدا شده است، به امثال عبدالرحمانها و به كسانى كه در جامعه دست به كشتن ميزنند و دست به ترور انسانها ميزنند بايد گفت مگر شما براى خدا اين كار را نميكنيد؟ مگر نميگوييد براى دين؟ خوب بايد از دين پرسيد، بايد برويم از قرآن و از حوزههاى علميه و از كتاب و سنت و از آنهايى هم كه يك ذره درد دين دارند بپرسيم، آيا دين اجازه داده من انسانها را بكشم؟ براى اينكه فكر كردم اين آدم بدى است بكشم، دين اجازه داده؟ پس وقتى نميرويم بپرسيم. وقتى كه ميگويند برويد از حوزه هاى علميه بپرسيد نعوذ بالله ثم العياذ بالله، ميگويد حوزههاى علميه ملتفت نميشود. برويد از روحانى بپرسيد، ميگويد روحانى ملتفت نميشود، دست ميزند آدم ميكشد پستان زن را ميبُرد براى خدمت به خدا؛ اين كجايش خدمت به خداست؟ اين جنايت، خودخواهى و خود محورى است! اين نقشه هاى شيطانى است! سرّ اينكه اينها ملعون هستند و سرّ اينكه اينها بايد مجازات بشوند اين است كه اينها خود محور هستند نه خدا محور، خود محور هستند نه جامعه محور، اگر جامعه محور بود بايد از جامعه پرسيد خدا محور بود بايد از خدا بپرسند. عقل در رابطه با اهلبيت(عليهم السلام) را ميگوييم، عقلى را ميگوييم كه در كنار زيارت جامعه همراه است، ميگويد «و بكم علمنا اللّه معالم ديننا و انقذنا من شفاجرف الهلكات و من النار بأبى أنتم و امى و اهلى و مالى كيف اصف حسن ثنائكم و احصى جميع بلائكم»[12] آن عقل را ما ميگوييم. بعد هم عقل روشن، نه همينطورى چهل درصد يا سى در صد! نه مطالعه نكرده اطراف يك حرفى را بزنم! آن عقل همراه با قرآن و سنت و اهل بيت (عليهم السلام) و عقلى كه شما به عنوان يكى از ادله فقه دانسته ايد احكام اسلام بايد با او بسازد. اگر حكمى در اسلام ديديد با او نميسازد يك مقدار رويش وسوسه كنيد يك مقدار رويش فكر كنيد. شما ببينيد پر است فقه و اصول شما از عقل، تمام اصول اعتقادات بر پايه عقل است. باب حجج و امارات جلد دوم كفايه بر پايه عقل است. ظواهر چرا حجت است؟ چون در زمان معصوم بوده و جلوگيرى نكردند پس حجت است، اين درك عقل است؛ حجيت قطع بر پايه عقل است. اصول اربعه چند تايش عقلى است؟ اصول اربعه برائت عقلى است، احتياط عقلى است، تخيير عقلى است، استصحاب هم تا قبل از والد شيخ بهائى(قدس سرهما) عقلى بود و بعض از بزرگان خيلى بالا هم در كتابهايى كه براى رد بعضى از شبهات نوشتند به عنوان جدل آنجا خواستند آن طرف را محكوم كنند نوشته اند كه استصحاب عقلى است. بعد متأخرين آمدند و گفتند استصحاب شرعى و تعبدى است. ميآيى در فقه، از اول كتاب الطهارة تا آخر كتاب الديات عقل مطرح است. نگوييد اسلام دين عقل نيست! اول كتاب الطهارة عباداتش چه چيزهايى است؟ وضو و غسل، ميگويند چند تا غسل واجب است؟ معروف بين فقها اين است كه ميگويند شش تا غسل واجب است. اين واجب از راه عقل است، يعنى ميگويند شارع واجب كرده، دليل بر وجوبش بحث مقدمه واجب است و ترشح وجوب از ذى المقدمه به مقدمه، بحث عقلى است و الا يك دليل شرعى نداريم كه غسل واجب است! البته امام قبول ندارد، امام وجوب مقدمه قائل است نه شرعى، اما شرعيش را از راه عقل ميگويد. وضو واجب است براى نماز، مينويسد در رساله وضو واجب است، وضوى واجب ميگيريم قربة الى اللّه يعنى واجب شرعى. اين وجوب از كجا آمد؟ اين از عقل آمد، از باب مقدمه و ترشح وجوب از ذى المقدمه به مقدمه آمد و الا آيه (اذا قمتم الى الصلاة فاغسلوا وجوهكم)[13] آن را اهل علم ميگويند وجوب شرطى را ميفهماند نه وجوب شرعى؛ اين اول كتاب الطهارة. برو تا آخر ديات و حدود؛ اگر دو سبب ديه موجود شد چند تا ديه دارد؟ هم دستش را شكسته هم پايش را شكسته، چند تا ديه بايد بدهد؟ دو تا. چرا؟ تعدد سبب تعدد مسبّب ميطلبد، اين عقل است. اگر دو سبب مجازات مرتكب شده هم دزدى كرده و هم قذف كرده، چند تا مجازات دارد؟ دو تا مجازات، اين عقل است، تعدد سبب تعدّد مسبب ميطلبد. بياييد در مسائل مدنى و محرمات و حقوق اجتماعى. برداريد اين مكاسب محرمه شيخ را ورق بزنيد. «الغيبة حرام بالادلة الاربعة»[14] ـ «هجاء المؤمن حرام بالادلة الاربعة»[15] غيبت با چهار تا دليل حرام است: عقل، اجماع، كتاب و سنت. هجاء حرام است با كتاب، سنت، عقل و اجماع. «الكذب حرام بضرورة من العقل»[16] برداريد در محرمات مكاسب نگاه كنيد. برويد در بحث ضمان، اگر يك كسى مال كسى را تلف كرده و ضامن است و بايد مثلش را بدهد و مثلش را ندارد، فقها فرموده اند بايد چه بدهد؟ قيمت بدهد. دليل بر اينكه قيمت را بدهد جمع بين الحقين است يعنى حكم عقل، يعنى درك عقل. ميگويند اگر به آقاى مالك بگوييم كه آقا حق مطالبه ندارى كه اين ضرر بر مالك و ظلم بر مالك است. اگر بگوييم آقاى ضامن هم نبايد چيزى بدهد حق او تضييع شده، جمع بين الحقين به اين است كه ميگوييم آقا قيمت او را بايد شما به آقاى مالك بپردازيد. مقدس اردبيلى (قدس سره الشريف) كه ديگر پر است شرح ارشاد از مسأله عقل. در باب تعاقب ايادى، اگر دست يك كسى از روى نادانى بر يك مالى قرار گرفت. يك كسى يك كتابى را به من داد عاريه، كتاب غصبى بود من نميدانستم كه غصبى است، بعد كتاب عاريه در دست من تلف شد، بسيارى از فقها فرموده اند اين آقايى كه كتاب در دستش تلف شده ولو جاهل بوده و نميدانسته ضمان دارد. مقدس اردبيلى ميگويد ضمان ندارد، براى اينكه اين ضمان آدم جاهل خلاف عقل است و خلاف عدل. اين بيچاره به خيالش كتاب خودش است، حالا در دستش تلف شده بگوييم ضامن است؟ ميگويد اين جاهل بوده است. برداريد كتاب الضمان را نگاه كنيد، پر است كتاب الضمان شرح ارشاد از دركهاى عقلى. همه جا بحث عقل مطرح است، اسلام دين عقل است. در همين آيه صوم اسلام از عقل استفاده كرده است. اگر گفتيد چطورى؟ (يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم)[17] چرا؟ يعنى تمرين تقوا كنيد؛ اين استفاده از عقل است، يعنى در باب اجراء دارد از عقل استفاده ميكند. بنابراين خلاف عقل را هيچ كجا در اسلام نپذيريد و اگر بود رويش فكر كنيد. اسلام دين پاسخ و پرسش است، دين سؤال و جواب است نه دين حرف نزن، نه دين به تو و به من چه! اين علل الشرايع شيخ صدوق است، حدود ششصد و پنجاه باب در علل الشرايع است، تمام اين بابها باب سؤال و جواب است. سؤال از اينكه ابراهيم چرا ابراهيم است تا سؤال و جواب اينكه در نماز ميت چرا پنج تا تكبير است، تا سؤال اينكه «لما سميت فاطمة فاطمة» پر است از سؤال و جواب؛ ششصد و پنجاه باب سؤال و جواب است جزء اول و جزء دوم، هر كدامش چند تا روايت دارد. باب آخرش شايد بيش از صد تا سؤال دارد. شما ميدانيد كه در قرآن چند تا سؤال از پيغمبر شده و خدا نقل كرده؟ اين المعجم را برداريد نگاه كنيد، پانزده تا سؤال از پيغمبر شده «يسئلونك». يك جا ندارد پيغمبر جواب سر بالا داده باشد! جواب سر بالا خلاف اسلام است. از روح ميپرسند تا كوهها؛ (يسئلونك عن الروح)[18] روح يك موجود مجرد است. از كوهها ميپرسند (يسئلونك عن الجبال)[19]، از روز قيامت ميپرسند، از خمر ميپرسند، (يسئلونك ما ذا اُحلّ لكم) ـ (يسئلونك ماذا ينفقون)[20] پانزده تا سؤال اينطورى در قرآن از پيغمبر شده است. خوب ما بايد ياد بگيريم، ما بايد در جواب دادن سر بالا جواب ندهيم. شبهات را امروز بايد جواب داد عزيزان و برادران، من از نظر اسلام ميگويم من از نظر فقه ميگويم. ميتوانيد جواب بدهيد به يك جوابى كه طرف را قانع كنيد، نميتوانيد جواب بدهيد فكر كنيد، نگوييد جواب ندارد حرف نزن تو حق سؤال و جواب ندارى! اسلام دين سؤال و جواب است. به همه انسانها از طرف بنده بگوييد كه صانعى گفت بنده بعد از گذشت حدود شصت و پنج سال از عمرم عرض ميكنم ايمان من به اسلام و مظهر تشيع به وسيله قوانين نورانيش به مراتب بيشتر است از ادله و برهانهاى فلسفى و عقلى. من هر روز كه به احكام اسلام مينگرم ايمانم به فقه غنى شيعه بيشتر ميشود. هر روز كه به احكام اسلام مينگرم ميبينم اسلام ميتواند دنيا را اداره كند. بنده بارها به اين خبرنگاران خارجى گفتهام، گفتهام يك كرسى سر چهارراه بشر بگذاريد همه حقوقدانان و دانشمندان بيايند بنده هم بيايم با كتاب مقدس اردبيلى و جواهر و حدائق و كتاب شيخ و با وسائل الشيعه و اصول كافى و فروع كافى بيايم آنجا، سؤال كنند من جواب ميدهم، از شش ميليارد جمعيت هفت ميليارد شيعه درست ميكنم؛ بنده معتقدم اينطورى است. شما هم عقيده تان اينطورى بشود. بنـده معتقدم قـانون قصاص زيبـاترين قـانون در قوانين بشريت است بلكه در قوانين اسلام. شما تمام قوانين اسلام را روى هم بريزيد همهاش نورانى است «اللّهم انى اسألك من كلماتك باتمها و كل كلماتك تامة، اللّهم انى اسألك من جمالك باجمله و كل جمالك جميل»[21] همه نورانيت است، همه جمال است. بين تمام اين احكام نورانى اسلام اگر دو تا حكم زيبا ما داشته باشيم يكيش قانون قصاص است، اگر يكى هم داريم خودش است. در قانون قصاص مسأله كشتن نيست، مسأله مقابله به مثل است. كسى كه پدرش كشته شده به او ميگويند آقا تو حق دارى كه مقابله به مثل كنى، حق دارى ببخشى، حق دارى ديه بگيرى، حق دارى كه با هم تراضى كنيد. قانون نيامده صاحب خون را به قيد و بند بكشد، آزادى صاحب خون را حفظ كرده و مقابله به مثل هم آورده با حفظ جنبه هاى عاطفى. چه قانونى بهتر از مقابله به مثل؟ كجا قانون بهتر از مقابله به مثل شما پيدا ميكنيد؟ اگر در قرآن سهم الارث پسر دو برابر سهم الارث دختر است، اين اگر بناست شكايتى بكنند كه حقى از بين رفته، ما مردها بايد شكايت كنيم نه زنها. اگر سهم الارث پسر دو برابر دختر است مراعات زنها آنجا بيشتر شده، اين خودش يك معمايى است، من براى همه عرض كردهام وقتى براى افراد ميگويم خيلى چشمهايشان باز ميشود، اصلش هم مال علامه طباطبايى است. سهم پسر در ارث دو برابر سهم دختر اين از قوانين بسيار بلند اسلامى است. بر سر چهار راه بشريت بلندگو بگذارند من آنجا ثابت ميكنم در اينجا حق مردان اگر تضييع نشده حق زنان تضييع نشده است! در باب قصاص غير مسلمان روايات ميگويد غير مسلمان را قصاص ميكنند با مسلمان، روايات متعارض است! خوب ما آنجا ترجيح داده ايم رواياتى كه ميگويد غير مسلمان با مسلمان قصاص ميشود. درباره ديه غير مسلمان كه محترم است مالش، چهار دسته روايت داريم ما آنجا گفتيم ديه غير مسلمان به اعتماد يك دسته از روايات همانند ديه مسلمان است. ما در باب ديه زن به استناد و به الهام از فرمايش مقدس اردبيلى و بحث فقهى كه انشاء اللّه در كتاب القصاصى كه همين زوديها از طرف نشر آثار امام (سلام اللّه عليه) منتشر ميشود مفصل بحث فقهى كرده ام، گفتيم ديه زن با ديه مرد با هم برابر است خونبها برابر است. اصلا مگر ميشود اسلام به زن ظلم كند! ميگويد (هن لباس لكم و انتم لباس لهن)[22] هر دو لباس هم هستند. (عاشروهن بالمعروف)[23] اگر يك جا ميگويد «فاضربوهن» دقت كنيد! (فعظوهن و اهجروهن فى المضاجع و اضربوهن)[24]. برويد سراغ باقر العلوم، برويد سراغ آن كسى كه در تورات اسمش باقر بوده است. مجمع البيان ميگويد امام باقر فرمود : «انه الضرب بالسواك»[25] اين با چوب مسواك زدن است، با چوب مسواك يعنى شوخى، يعنى ملاعبه در رختخواب، نه زدن با چاقو و با چماق و شلاق! اگر ضرب به آن معنا بود كه قبلا بايد تهديد بيايد. موعظه، هجر در مضجع، بعد تهديد، بعد زدن! نه اينكه موعظه كنيد، پشتش را به او كنيد بعد بزنيد. كى مسأله زدن آنجا مطرح است؟ باقر العلوم ميگويد «ضرب بالسواك» قرينه هم هست كه ضرب بالسواك است، از نظر فقهى ضرب بالسواك است، نميشود اين ضرب را ضرب با چوب گرفت و شلاق. تازه اگر هم بگيريم از نظر فقهى بين زن و مرد تفاوتى نيست. (عاشروهن بالمعروف) سكن است، مگر ميشود سكن را زد، با شلاق بزنى و داغونش كنى؟ اين اسلام است، اسلام عزيز را اينطورى معرفى كنيد، بگوييد همه خونها محترم، همه انسانها محترم؛ طلاق هم درست است، هِى ميگويند آقا طلاق دست مرد است، درست است كه طلاق دست مرد است اما آنجا هم عدالت است، آنجا هم برابرى انسانهاست. مرد مهريه داده، شما ميگوييد زن ميخواهد طلاق بگيرد هم مهريه بگيرد و هم طلاق بگيرد، اين را ميگوييد؟ اين كه ظلم به مرد است، همه مهريه بگيرد و هم طلاق، مرد نه پول داشته باشد و نه زن. ميگوييـد نه مـرد طلاق بـدهد و مهريه را بدهد، اين كه درست است طلاق ميدهد مهريه را هم به او ميدهد. زن ميخواهد طلاق بگيرد خوشش نميآيد طلاق خُلع، ميگويد آقا مهريه را به تو پس ميدهم يا مهريه را نميخواهم طلاق بده. برخى از قدماى اصحاب در جواهر مراجعه كنيد فرمودهاند يجب بر مرد كه زن را طلاق بدهد، اگر طلاق نداد محكمه طلاق ميدهد. اين كجايش خلاف عدالت است؟ هم مرد ميتواند و هم زن، منتها شما ميخواهيد بگوييد زن طلاق بگيرد پولها را هم بگيرد، خوب اين ظلم به مرد است! ميخواهيد بگوييد مرد به زن بگويد تا گيسويت سفيد بشود يك هفت هشت ميليون هم اضافه بايد بدهى تا طلاقت بدهم، بنده معتقدم اين خلاف شرع است و خلاف موازين شرع است، شيخ الطائفه هم در نهايه معتقد است كه خلاف است، ابن ابى عقيل هم معتقد است كه خلاف است، سيد بن زهره هم معتقد است كه خلاف است، دليل هم ميگويد خلاف است؛ هر وقت كراهت دارد او بايد طلاقش بدهد، نشد محكمه بايد طلاقش بدهد. به نورانيت احكام اسلام و به نورانيت ماه مبارك رمضان خدا قسمت ميدهيم قلوب ما را نسبت به احكام نورانى اسلام نورانى تر گردان. پروردگارا ماه رمضان را ماه عبادت و دعا و توجه به تو و تلاوت قرآن براى ما قرار بده. پروردگارا مصيبت ما را در دينمان قرار مده. همتمان را در دنيايمان قرار مده. پروردگارا در ظهور ولى عصرت تعجيل فرما. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1] - اصول كافي 2: 26 و 27. [2]- نساء (4) : 97 و 98. [3]- الميزان 5 : 51. [4]- مجمع البحرين 4 : 149. [5]- بقره (2) : 184. [6]- بقره (2) : 183 و 184. [7]- بقره (2) : 185. [8]- بقره (2) : 185. [9]- بقره (2) : 184. [10]- بحارالانوار 42 : 286. [11]- مفاتيح الجنان : 373. [12]- مفاتيح الجنان : 901. [13]- مائده (5) : 6. [14]- كتاب المكاسب 1: 17. [15]- كتاب المكاسب 2 : 117. [16]- كتاب المكاسب 2 : 11. [17]- بقره (2) : 183. [18]- اسراء (17) : 85. [19]- طه (20) : 105. [20]- بقره (2) : 215. [21]- مفاتيح الجنان : 303. [22]- بقره (2) : 187. [23]- نساء (4) : 19. [24]- نساء (4) : 34. [25]- مجمع البيان 2 : 80.
|