بررسی قاعده "النّاس مسلّطون علی أموالهم" و اقوال مطرح شده
درس خارج فقه حجت الاسلام والمسلمین فخرالدین صانعی (دامت برکاته) کتاب الوقف درس 23 تاریخ: 1400/8/26 بسم الله الرحمن الرحیم و به تبارک و تعالی نستعین بحث ما در ادّلهای است که بر مشروعیّت وقف دلالت میکند و عرض کردیم که عمومات و اطلاقات ادلّه صحّت عقود، مشروع بودن وقف را اثبات میکند. یکی از ادلّه، «تجارةً عن تراضٍ» بود که عرض شد اطلاق دارد و شامل همه عقود میشود و حضرت امام هم مراد از «تجارةً عن تراضٍ» را «تجارت عن حقٍّ» معنا کردند. «بررسی قاعده "النّاس مسلّطون علی أموالهم" و اقوال مطرح شده» دلیل دیگری که به طور اختصار آن را بیان میکنیم و تفصیل آن در باب معاطات مورد بحث فقها قرار گرفته، قاعده «النّاس مسلّطون علی أموالهم» است. در آنجا بحث شده که این قاعده، شامل معاطات میشود یا نه؟ این قاعده، یک بحث مبنایی مفصل دارد. والد استاد در زمان تدریس وقف، فقط اشارهای به مبنای امام در رابطه با این قاعده کرده و رد شدهاند، اما از آنجا که بحث درباره این قاعده و دیگر ادلّه موجود میتواند در نتیجهگیری همه مباحث معاملات مفید باشد، آن را مطرح میکنیم، اما نه به تفصیلی که باید در بحث معاطات مطرح شود و نه به اختصاری که والد استاد مطرح کردهاند، بلکه بینابین مطالبی را عرض میکنیم. پس دقت بفرمایید که ما میخواهیم از این قاعده، بر مشروعیّت خود وقف استفاده کنیم و شرایط و دیگر مسایل را بعداً عرض خواهیم کرد. در رابطه با قاعده «النّاس مسلّطون علی أموالهم» بحث شده و اقوال و نظریاتی در آن هست. گفتهاند در این قاعده، چهار نظریه وجود دارد: یک نظریه این است که «النّاس مسلّطون علی أموالهم» کمّاً و کیفاً مشرّع است و به عبارت دیگر نوعاً و صنفاً مشرع است. ما این عبارات را توضیح خواهیم داد؛ چون در باب معاطات، در کلمات فقها، زیاد با این عبارات برخورد خواهیم کرد. «مراد از عبارت "کمّاً و کیفاً" در قاعده "النّاس مسلّطون علی أموالهم"» مراد از «کمّاً و کیفاً» چیست؟ گفتهاند مراد از «کمّ»، انواع است و مراد از «کیف»، صنف است. این قاعده بر مشروعیّت انواع عقود ـ بیع، اجاره، هبه و صلح ـ دلالت میکند که تصرّفات مالک بر نقل و انتقالش است، به این معنا که مالک از نظر شرعی مجوز دارد که هر گونه تصرّفی از نظر انواع عقود داشته باشد. انواع عقود هم شامل بیع، اجاره، هبه و صلح است. پس «النّاس مسلّطون علی أموالهم» مشرّع کمّی است و کمّ ـ یعنی نوع ـ به معنای انواع تصرّفات از حیث نقل و انتقال، که شامل بیع، هبه، صلح و هر چیزی که وجود دارد، میشود. این را مشرّعیت در «کمّ» میگویند. اما مشرّعیت در کیف یا صنف: کیف یعنی کیفیّت اجرای تصرّفات. مشرّعیت در صنف و کیف به یک معناست، همانگونه که مشرّعیت در کمّ و نوع هم به یک معنا است. بنابر این دقت بفرمایید اگر از این عبارات در ذیل توضیحات استفاده شد، مراد مشخّص باشد. مراد از کم و نوع، انواع تصرّفات ناقله مثل خود بیع، اجاره، هبه و صلح است و مراد از کیف و صنف، به معنای کیفیّت و چگونگی تصرّفات است. اینکه مالک از نظر شارع مجوز داشته باشد که هر گونه اراده کرد ـ چه به نحو معاطات، چه به نحو اشاره، چه به نحو کتابت و یا به صورت نقد یا نسیه ـ بیع را انجام بدهد، همان کیف است. پس مشرّعیت در نوع و مشرّعیت در کمّ به یک معنا هستند و انواع تصرّفات را شامل میشود و مشرّعیت در کیف و صنف مانند معاطات و معامله نقدی یا نسیه از اصناف بیع است. پس یک قول این است که «النّاس مسلّطون علی أموالهم» هم کمّاً و کیفاً یا هم نوعاً و صنفاً را شامل میشود یا بگویید سبب و مسبّب؛ یعنی مشرّع اسباب و مسبّبات هستند. قبلاً توضیح دادهایم که سبب، ایجاب و قبولی است که به صورت لفظی و فعلی انجام میشود و مسبّب، نتیجه این سبب است؛ فرضاً انتقال مال، خاصیت ویژه بیع است و بیع بر امر اعتباریای که به وسیله سبب ایجاد میشود، اطلاق میشود. به عبارت دیگر امر اعتباری که به وسیله سبب ایجاد میشود را بیع میگویند. پس قاعده «النّاس مسلّطون علی أموالهم» کمّاً و کیفاً، نوعاً و صنفاً، و یا سبباً و مسبّباً دلالت بر مشرّعیت دارد و همه این تعابیر مختلف بر آن دلالت میکند. «نظریه شیخ پیرامون قاعده "النّاس مسلّطون علی أموالهم"» نظریه بعدی پیرامون قاعده «النّاس مسلّطون علی أموالهم» نظریه شیخ است که میفرماید این قاعده صرفاً دلالت بر مشرّعیت در انواع میکند، یعنی نقل و انتقال به دست شماست. اینکه میفرماید هر نقل و انتقالی؛ چه اجاره، چه فروش، چه صلح یا بخشش به دست شماست، یعنی دلالت بر مشرّعیت در انواع و کمّ میکند نه دلالت بر مشرّعیت در کیف و صنف. نقل و انتقال و جابهجایی مال در اختیار مالک هست، اما اینکه چگونه نقل و انتقال بدهد، دیگر در اختیارش نیست بلکه در اختیار شارع است. پس قاعده «النّاس مسلّطون علی أموالهم» علاوه بر اینکه روایت مشهوری هست، شارع هم آن را امضا کرده است. با اینکه این قاعده یک قاعده فقهی هم هست، اما برخی آن را عقلایی و بلکه فطری دانستهاند و معتقدند شارع، فطریت یا عقلایی بودن مفادش را امضا کرده است. شارع با امضای قاعده خواسته بگوید «النّاس مسلّطون علی أموالهم» در کم و کیف مشرّع است، یا طبق نظر شیخ میتوانیم بگوییم فقط در کمّ مشرّع است نه در کیف و شما در نقل و انتقالات مسلّط هستید. توصیه میکنیم در مورد این مباحثها دقت بیشتری بفرمایید؛ چرا که برخی از آنها خلاصه 40 ـ 50 صفحه از مطالب مفید فقهاست. بنا بر نظر شیخ شارع با امضای این قاعده خواسته بفرماید مالی را که در دست توست، به هر نحو و نوعی ـ اجاره، هبه، صلح و بیع ـ میتوانی به دیگری انتقال بدهی، اما اگر صلح را انتخاب کردی، کیفیّت انجام آن دیگر در دست تو نیست، یعنی چگونگی و نوع نقل و انتقال آن در دست شماست، اما کیفیّت آن در دست شما نیست. پس مخلص کلام شیخ این است که «الناس مسلّطون علی أموالهم» خواسته بفهماند شارع قبول کرده که نوع اختیارداری و نقل و انتقال آن در دست شماست، اما این قاعده یا روایت، هیچ نظری در بحث کیفیّت ندارد و شارع در صدد فهماندن چیزی در بحث کیفیت و چگونگی روش انتقال نیست. «نظریه حضرت امام پیرامون قاعده "النّاس مسلّطون علی أموالهم"» نظریه بعدی از حضرت امام(سلام الله علیه) است که میفرمایند در باب معاملات، عقلا دو چیز میخواهند: یک شخص بر مالش سلطنت داشته باشد و محجور نباشد، دو معاملات به وسیله اسباب عقلائیه صورت بگیرد؛ یعنی کیفیّت اجرا در دست عقلا و شرع است. آنچه عقلا بفرمایند سببیت دارد و شارع هم امضا میکند، به عبارت دیگر باید شارع مشخّص بکند که معاملات چگونه انجام شوند و عقلا باید اسباب را قبول داشته باشند. گفته شد در باب معاملات، عقلا دو چیز میخواهند: اول اینکه مردم باید در معاملات بر مالشان سلطنت داشته باشند و محجور نباشند. سلطنت یعنی شخص قدرت بر انجام داشته باشد. قدرت بر انجام، مختص غیرمحجور است مثل آدم بالغِ عاقل نه طفل و سفیه و مجنون. دوم اینکه عقلا اسباب را قبول داشته باشند. ایشان میخواهد بفرماید قاعده «النّاس مسلّطون ...» فقط سلطه را تنفیذ میکند و میگوید مردم محجور نیستند و قدرت تصرّف در اموالشان را دارند، اما این سلطه، با اینکه مالک اختیار داشته باشد هر تصرّفی را خواست انجام بدهد ملازمه ندارد تا بگوییم معاطات انجام داده و به جهت «النّاس مسلّطون ...» میتوانست این کار را بکند، یا بیع نقد یا نسیه انجام داده و به جهت «النّاس مسلّطون ...» میتوانست این کار را بکند. حضرت امام میفرمایند «النّاس مسلّطون ...» جز سلطه و عدم محجوریت چیزی را نمیرساند و با مشرّعیت در اسباب ملازمهای ندارد. میخواهند بگویند این اطلاق فقط در زمینه سلطنت است و شامل اسباب و کمّیت و کیفیّت نمیشود تا نافذ باشد. در باب معاملات نیاز به احراز رضایت شارع هست و باید برای آن دلیل اقامه شود. در باب معاطات باید بگوییم که زندگی مردم همیشه به این طریق بوده که پولی را میگذاشتند و جنسی را میبردند. پس چرا درباره معاطات این قدر صحبت میکنند؟ چرا از شرع، هشت یا نه دلیل بر صحّت معاطات آوردهاند؟ مگر معاطات واضح نیست؟ عرض کردیم که حضرت امام میفرمایند عقلا در معاملات دو چیز میخواهند. ما می میگوییم این دو چیز ـ سلطه و کیفیّت اجرا ـ را که عقلا لحاظ میکنند و شرع هم بر آن صحه گذاشته است. حضرت امام میفرمایند «النّاس مسلّطون ...» سلطه را اثبات میکند، اما کیفیّت اجرا را نمیتواند اثبات بکند؛ چون ملازمهای باهم ندارند. اگر بگویید بیع مجهول به مجهول انجام شده، میگوییم باطل است. میگویید آیا از باب اینکه «النّاس مسلّطون ...» این را شامل نمیشود باطل است یا شارع جلوی آن را گرفته است؟ میگوییم شارع جلوی آن را گرفته است. بنابر این معلوم است که اگر «النّاس مسلّطون ...» میخواست دایرهاش وسیع باشد و هم کمّ را بگیرد هم کیف را، بیع مجهول به مجهول نباید اشکالی داشته باشد. میتوانید بگویید مال خودش است و میخواهد مجهول به مجهول بفروشد یا بیع غرری انجام بدهد و یا بیع ربوی انجام بدهد. پس این نظر حضرت امام است که این قاعده و روایت، فقط وجه اولی ـسلطنت ـ را که نزد عقلا برای معاملات معتبر است، اثبات میکند و لازمهای ندارد که شخص بر انواع تصرّفات و کیفیّت تصرّفات سلطنت داشته باشد، پس این قاعده دلالت بر صحّت معاطات نمیکند؛ چون این قاعده گفته بود شما فقط سلطنت دارید، یعنی محجور نیستی و اگر زمانی شارع به شما گفت بیع را باید با صیغه انجام بدهی، باید با صیغه انجام دهی. قبلاً توضیح دادیم که بیع از اسباب عقلائیهای است که در بین عقلا وجود دارد. شارع ابتدا برای شما برنامهریزی میکند و میگوید بیع را باید با صیغه انجام بدهید. ایشان در کتاب البیع، بعد از توضیح کلام بقیه فقها میفرمایند: «و فيه: أنّ ما لدى العرف في إنفاذ المعاملات يتوقّف على أمرين [متوقف بر دو امر است] أحدها: سلطنة المالك على ماله [یک: باید مالک ابتدا باید سلطنت؛ یعنی قدرت داشته باشد] فلمثل المجنون و الطفل الغير المميّز ليس سلطاناً لدى العقلاء [مجنون و طفل غیر ممیّز سلطنتی ندارند؛ یعنی عند العقلاء قدرت بر معامله ندارند] فلا بدّ في إنفاذ المعاملة من السلطنة على المال. ثانيها: إيقاع المعاملة على طبق المقرّرات العقلائيّة [دو: معامله باید بر طبق مقرّرات عقلائیه باشد. مثلاً اگر در جایی گفتند بیع فقط با لفظ انجام میشود، این شرط باید رعایت شود.] فبيع المجهول المطلق بمجهول مطلق ليس نافذاً لديهم [گفتهاند عقلا این را نافذ نمیدانند] لا لقصور سلطنة المالك [گفتید مالک بر مالش مسلّط است. پس اگر خواست بیع مجهول به مجهول انجام بدهد، چنانچه «النّاس مسلّطون ...» مشرّع بود، باید این بیع هم صحیح میبود. پس ایشان میخواهد بفرماید «النّاس مسلّطون ...» مشرّع نیست؛ چرا که معاملات باید بر اساس مقرّرات عقلائیه انجام بشود و اینجا هم بیع مجهول به مجهول را عقلا قبول ندارند.]بل لمخالفته للمقرّر العقلائي [این مخالف ـ بطلان بیع مجهول به مجهول ـ چیزی است که بین عقلا ثابت شده است.] فتسلّط الناس على أموالهم شيءٌ [پس اینکه مردم بر اموالشان مسلّط هستند، یک مطلب است] و لزوم تبعيّة العاقد للمقرّرات العقلائيّة شيءٌ آخر [با اینکه شما بر مالتان سلطه دارید، اما چگونگی نقل و انتقالات و انواع آن در اختیار شما نیست و لازمهد سلطه این نیست که بر همه مقرّرات عقلائیه سلطه داشته باشید. به عبارت دیگر شما نمیتوانید مقرّرات را به وجود بیاورید، بلکه باید آنها را اجرا کنید. در معاملات شما مقنّن و قانونگذار نیستید، بلکه مجری قوانینی میهستید که وضع شده است. میخواهد بفرماید «النّاس مسلّطون ...» فقط سلطه را میرساند و سلطه با تقنین ملازمه ندارد. دو تا مطلب متفاوت است] و ليست المقرّرات العقلائيّة ناشئةً عن السلطنة [اینکه من بر مالم سلطنت داشته باشم دلیل نمیشود که هر کاری هم بخواهم، میتوانم انجام بدهم.] و ليست من شؤونها [از شؤون سلطنت نیست. ایشان میفرماید اینکه گفته شود چون مال خودش است و بر آن سلطنت و قدرت دارد، لازمهاش این نیست که در معاملات هر کاری بتواند میتواند با مال انجام بدهد] بل هي قواعدٌ لديهم لتنظيم الأُمور و سدّ باب الهرج [یک سری قوانین را وضع کردهاند تا مشخّص کنند کیفیّت اجرای سلطنت مالک چگونه باشد. میبینید که در کتابهای حقوقی هم بهمانند فقه ابتدا واژهها و عناوینی مثل بیع، وقف، نکاح، صلح و... را تعریف میکنند و سپس کیفیّت اجرای آن را بیان میکنند. بنابر این اینها قراردادهای عقلائیهاند که مالک در محدوده سلطنت دارد نه اینکه در اجرای انواع معاملات و کیفیات مختلف آنها سلطنت داشته باشد] فتبيّن من ذلك: أنّ إنفاذ سلطنة الناس على أموالهم على النحو المقرّر لدى العقلاء [یعنی محجور نباشد] لا يلازم إنفاذ المعاملات العقلائيّة [چرا؟ دوباره تأکید میکنند که] لأنّ السلطنة على الأموال أحد شرائط النفوذ لدى العقلاء [یکی از شرایط نفوذ معاملات لدی العقلاء این است که بر اموال سلطه داشته باشد] و ليس في محيط العرف و العقلاء السلطنةُ على الأموال موجبةً للسلطنة على المقرّرات [این ادعای ایشان است که میفرماید وقتی میگویند یکی مسلّط بر مالش است، عرف این را قبول ندارد که چون سلطنت بر مال دارد، پس سلطنت بر مقرّرات هم داشته باشد. البته خواهیم گفت که چگونه قابل جمع است] فالنّاس مسلّطون على أموالهم و تابعون للمقرّرات [ اینها تابعاند] لا مسلّطون عليها [نه اینکه مقنّن باشند. تعیبر میکنند که اینها مقنّن نیستند] فالسلطنة على الأموال شيءٌ أجنبيٌّ عن نفوذها بالنسبة إلى الأسباب المقرّرة للمعاملات».[1] سلطنت و مقرّرات هر کدام بحث مستقلی هستند و به نظر ایشان ملازمهای بین سلطنت و مقرّرات عقلائیه وجود ندارد. «چگونگی قابل جمع بودن سلطنت و مقرّرات عقلائیه» اشارتاً عرض میکنیم که قابل جمع است که بگوییم مالک سلطنت دارد تا جایی که مقرّرات عقلائیه مانعی ایجاد نکند. ما هم قبول داریم که وقتی یک عام یا مطلق میآید، ما قبل از فحص از مخصص و مقیِّد نمیتوانیم به آن عمل بکنیم. اگر گفتیم شارع فرموده شما سلطنت دارید و ما قائلیم به اینکه اطلاق دارد، ـ یعنی همه تصرّفات از کمّ و کیف را شامل میشود، ـ مرادمان این است که اگر از طرف شارع تخصیصی به عموم خورده باشد یا قیدی برای اطلاقش آمده باشد، آنها را لحاظ میکنیم مثلاً میگوییم شارع گفت بیع غرری باطل است. ما هم که قایل به عمومیت یا اطلاق قاعده هستیم، بعد از دیدن مخصصات و مقیدات به این قاعده عمل میکنیم. بنابر این لازم نیست بگوییم شارع باید همیشه برای ما قانونگذاری بکند، همین که با «النّاس مسلّطون علی اموالهم» یا با «اوفوا بالعقود» بر عقود صحّه گذاشته یا با «المؤمنون عند شروطهم» صحّه گذاشته که مردم نزد شرطهایشان هستند، همه دلالت بر عمومیت میکند نه اینکه «اوفوا» شامل همان عقودی میشود که شارع گفته است. ما میگوییم «النّاس مسلّطون ...»، «اوفوا ...» و برخی ادلّه یا عمومیت دارند یا ـ طبق نظر برخی بزرگان ـ اطلاق دارند و همه جا را در برمیگیرند. در بیع مجهول ـ که شارع هم همین را فرموده ـ یا در بیع غرری عقلا جلویش را گرفته و گفتهاند شما در این مقدار تسلط ندارید؛ چرا که باعث هرج و مرج میشود و منِ قانونگذار برای حمایت از شما، میگویم معامله به این شکل باطل است. ما هم میگوییم چون انفاذ معاملات به اسباب عقلائیه و متعارف بین عقلاست ـ که خود این جای بحث دارد ـ مالک هر چه هم که خواست، میتواند انجام بدهد و این بیان شامل قراردادهای جدید مثل بیمه هم میشود. شارع درباره بیع دو حکم دارد؛ یکی اینکه غرری نباشد و یکی اینکه مجهول نباشد. قاعده«النّاس مسلّطون علی اموالهم» میگوید بیمه قراردادی است که شما میتوانید انجام بدهید؛ چون در آن نه غرر و ربایی وجود دارد و نه بیع مجهول است. «و صلّی الله علی سیدنا محمّدٍ و آله الطاهرین» [1]. کتاب البیع 1: 122.
|