حرمت غيبت غير مكلّف
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 217 تاریخ: 1382/7/28 بسم الله الرحمن الرحيم يكى ديگر از مباحث غيبت اين است كه همان طرزى كه غيبت مكلّف حرام است، غيبت صغير و غير مكلّف هم حرام است؛ فرقى در حرمت غيبت نيست بين اينكه مغتاب بالغ باشد يا اينكه صغير باشد و در صغير هم فرقى نيست بين اينكه مميز باشد و يا غير مميز. «وجوه مستدله بر حرمت غيبت غير مكلّف» وجه عدم فرق يكى رواياتى كه دلالت ميكرد بر حرمت غيبت الناس، مثل «كذب من زعم أنه ولد من حلال، و هو يأكل لحوم الناس بالغيبة»[1] يا روايات ديگرى كه به همين عنوان بود كه عنوان در آن ناس بود مردم، و غير بالغ هم جزء مردم است و غيبتش حرام است؛ اين يك وجه. وجه دوم اين است كه رواياتى كه غيبت مكلّف را حرام كرده مثل اينكه گفته ميشود روايات حرمت غيبت، غيبت أخ را حرام كرده و أخ مؤمن يا أخ مختصّ به مكلف است، غير مكلف أخ مؤمن نيست يا أخ نيست. اين رواياتى هم كه گفته ميشود كه مورد حرمت جايى است كه مغتاب مكلّف باشد مثل عنوان مؤمن يا عنوان أخ المؤمن يا مسلم. باز اينها هم از باب الغاى خصوصيت و تنقيح مناط بر حرمت غيبت صغير دلالت ميكند، چون ملاك حرمت غيبت تضييع عِرض است و تنقيص ديگرى. تضييع عِرض و تنقيص ديگرى كما يظهر از تعاريفى كه براى غيبت شده و بعد هم متعرض ميشويم و از آيات و روايات، آيه شريفه فرمود (أيحب أحدكم أن يأكل لحم اخيه ميتاً فكرهتموه)[2] آمده از باب تضييع آبرو، آبروى او را به منزله لحمش گرفته و خود آن شخص را به منزله مرده؛ ميفرمايد دوست ميداريد گوشت برادر مرده تان را بخوريد؟ اين معلوم است، تضييع عِرض حرام است. يا روايتى كه داشت «ان اربي الربا عِرض الرجل المسلم»[3] پس از آيات و روايات و تعاريفى كه اصحاب براى غيبت نمودهاند استفاده ميشود ملاك حرمت از بين رفتن آبروى مغتاب و عِرض مغتاب است و در اين جهت فرقى بين مميز و غير مميز نيست. به هر حال هر انسانى براى خودش داراى عِرض و آبرويى است. شما از يك بچه غير مميزى يك نقصى كه سبب تضييع آبرويش ميشود داشته باشيد، فرضاً بگوييد اين دختر بچه دهانش بو ميدهد؛ خوب اين براى آينده اين ضرر دارد. يا اين پسر بچه اينطورى است عيبى كه به هر حال براى آبرو و شخصيتش ضرر دارد. فرقى نميكند، عرض عرض است و تضييع عرض حرام است، چه طرف بالغ باشد و چه غير بالغ، در غير بالغ چه مميز و چه غير مميز. بله، اگر شما چيزى را درباره بچه غير بالغ بگوييد كه عيب نباشد، درست است آن حرام نيست نه از باب اينكه غيبت حرام نيست، از باب خروج تخصصى؛ چون غيبت يعنى تضييع عِرض. اما يك چيزى كه ربطى به عِرض او ندارد اين بچه مثلا بازى ميكند، اين بچه مثلا شر است يا شيطان است در خانه؛ خوب اينها كه عِرض از بين بردن نيست! بنابراين با الغاى خصوصيت و تنقيح مناط از ادلهاى كه ادعا شده كه اختصاص به بالغ دارد مثل اينكه كلمه أخ، كلمه مؤمن، كلمه مسلم اينها مربوط به بالغ است، از آن ادله هم با الغاى خصوصيت و تنقيح مناط ما ميگوييم غير بالغ هم غيبتش حرام است، چه مميز باشد و چه غير مميز. هذا مع اينكه مميز از آنها اگر اسلام آوردند يا اگر مؤمن شدند، مؤمن و مسلم بر آنها صدق ميكند و أخ هم صدق ميكند. هذا مع اينكه اگر هم بگوييم أخ بودن و مؤمن بودن و مسلم بودن معتبر است كما اينكه ظاهر روايات اين است و ادعا هم شده است، خوب ميگوييم مميز از غير بالغين هم اگر اسلام آوردند ميشوند مسلم، ميشوند أخ، ميشونـد مؤمن؛ چـون در ايـمان و اسلام تـكليف شـرط نيست، اسلام و ايمان از هر كسى پذيرفته است چه بالغ باشد و چه بالغ نباشد. «استدلال شيخ براي حرمت غيبت غير مكلّف» شيخ (قدس سره الشريف) استدلال فرموده براى حرمت غيبت غير مكلّف به آيه شريفه (و لايغتب بعضكم بعضاً) به اين بيان كه اين «كاف» خطاب شامل غير بالغها هم از باب تقليب ميشود. «لايغتب بعضكم» چه مكلفين و چه غير مكلفين، اين خطاب تغليباً آنها را هم ميگيرد ولو خطاب ظاهر است در مكلفين، اما غير مكلفين را هم تغليباً شامل ميشود، چون آنها هم در اينها هستند. وقتى مثلا ميگويند شما جمعيت يك كارى نكنيد ولو خطاب به مكلفين و به بالغين است اما آنها را هم تغليباً شامل ميشود. بنابراين غيبت آنها هم حرام است «لايغتب بعضكم بعضاً» يعنى آن بعض چه بالغ باشد و چه غير بالغ. «نقد كلام شيخ» اشكالى كه به شيخ(قدسسره) شده كه خوب اگر اينطور باشد، بايد غيبت كننده هم اگر غير بالغ بود فعلش حرام باشد يعنى غيبت حرام باشد ولو براى غير بالغ، براى اينكه «لايغتب بعضكم بعضاً» تغليباً غير بالغ را هم شامل ميشود. اين اشكال به شيخ(قدس سره) وارد نيست براى دو جهت: يكى به خاطر آنچه معروف است كه حديث رفع قلم، قلم تكليف را از غير بالغ بر ميدارد، درست است «لا يغتب بعضكم» اين «كم» تغليباً شامل غير مكلف هم ميشود لكن به وسيله حديث رفع قلم حرمتش برداشته شده است. اما مغتاب ديگر حديث رفع قلم ندارد، اگر مغتاب غير مكلف باشد آيه شاملش ميشود. اين يك جواب بنا بر معروف. جواب دوم يك مبنايى است، اختلاف در مبناست. على المبنا حديث رفع قلم شامل محرمات نميشود، حديث رفع قلم شامل واجبات ميشود اما محرمات را شامل نميشود؛ يعنى بنده عقيدهام اين است كه محرمات الهيه همان طرزى كه براى بالغ و پانزده سال تمام حرام است براى غير بالغ هم حرام است و حديث رفع قلم نميتواند آن را بردارد. بعبارت اخرى اطلاق حديث رفع قلم تقييد لُبّى و عقلى دارد به غير محرمات؛ رفع القلم عن الصبى اين مال غير محرمات است يعنى واجبات، محرمات را شامل نميشود؛ مقيد است عقلا و لباً به غير محرمات. مبنا را كه معلوم شد چيست. و ذلك براى اينكه محرمات حسب عقيده عدليه ناشى از مفاسد است لم يحرم اللّه تعالى شيئاً الا و فيه مفسدة و مضرة حرامها براى مفسده و مضرتى بوده كه شارع آمده حرامش كرده كه در آن روايتى كه محمد بن سنان دارد در علل الشرايع مراجعه بفرماييد، يكى يكى بيان كرده، ميته را حرام كرده براى اينكه مثلا خون است، خون را حرام كرده براى مثلا... اصلا عقيده عدليه بر اين است كه محرمات ناشى از مفاسد و مضار است و رواياتى هم كه در باب علل و حكم محرمات داريم تأييد ميكند اين معنا را. خوب اگر از باب مفسده و مضار شد، شارع تعالى نميتواند اين حرمت را بردارد از صبى، براى اينكه تكاليف شرعية الطاف فى الاحكام العقلية كما عليه المتكلمون و العدلية تكاليف شرعية الطاف در احكام عقليه هستند، يعنى تكاليف شرعيه آمده كه انسان برسد به مصالحش و ترك كند مفاسد و مضارش را؛ و لطف ذات بارى كما اينكه اقتضا ميكند جلوى مفاسد و معاصى را بگيرد و مضار را جلويش را بگيرد با بعثت انبياء و بيايند هدايت كنند، با انزال كتب، با به وجود آمدن انسانهاى صالح و انسانهايى كه با پرهيزشان به سعادت رسيدهاند و با عقلى كه به بشر داده و با جنود عقلى كه به بشر داده، همه اينها را بر خدا لازم بوده؛ بر خدا لازم است جعل قوانين، بر خدا لازم است بعثت انبياء و اولياء، بر خدا لازم است اعطاء عقل، بر خدا لازم است كه عقل را حجت ذاتى قرار بدهد كه قرارش هم داده، همه كس ميفهمد عقل حجت است، دركش را دنبالش ميرود و بر خدا لازم است كه جنود عقل را بياورد و بر خدا لازم است كه انسانهاى شايستهاى را به بشريت براى حجت معرفى كند. چرا لازم است؟ چرا خدا بايد قانون بگذراند؟ چرا بايد قانون را بفرستد؟ اصلا علت احتياج به انبياء و به قانونگذارى چيست؟ لطف خدا اقتضا ميكند كه جلوگيرى كند. چو می بینی كه نابينا و چاه است اگر خاموش بنشينى گناه است قبيح است از ذات بارى تعالى (جل شأنه) كه بشر را هدايت نكند، به بشر مضارش را تفهيم نكند مصالحش را تفهيم نكند. بر او واجب است از باب لطف و قُبح ظلم، حسن عدل و لطف و قبح ظلم كه احكام را بيان كند. خوب اگر اين شد، يكى از چيزهايى كه ميتواند انسان را جلوگيرى كند از ارتكاب محرمات چيست؟ تحريم. يكى از عواملى كه ميتواند انسان را از مفاسد بازدارد تحريم ذات بارى است، تحريمى كه به دنبالش عذاب است. اين تحريم يكى از عوامل بازدارنده است، چون به هر حال اثر ميگذارد در انسان. آن وقت اگر اين تحريم را از صبى بر دارد اين عامل بازدارنده را از او برداشته و اين خلاف لطف است. همانطورى كه لطف اقتضا ميكند چيزهايى كه مفسده دارد و مضرت دارد بر مكلفين حرام كند، حرام او چه فايده اى دارد براى مكلف؟ راهنمايى است. همان هم اقتضا ميكند كه بر صغير هم حرامش كند. اگر حرامش نكند اين راهنما را از او گرفته، اين رادع را به او نداده؛ ديده نابينا به چاه است به او نگفته كه اينجا چاه است. پس بر او از باب لطف، قُبح ظلم، حُسن عدل، همان ملاكى كه اصلا بايد چيزهايى كه مصلحت دارد واجب كند چيزهايى كه مفسده دارد حرام كند، آيا بر خدا لازم است كه اين كار را بكند؟ بايد مصلحت دار را واجب كند يا نه؟ بايد مفسده دار را حرام كند يا نه؟ چرا بايد؟ از باب اينكه اگر نكند هدايت نكرده و بشر در گرفتارى قرار گرفته است، ظلم است. به هر حال اين ديگر به نظر من خيلى روشن است كه ذات بارى تعالى همانطورى كه بايد انبياء را بفرستد، همانطورى كه بايد آنچه كه داراى مصلحت ملزمه است واجب كند و آنچه كه داراى مفسده است حرام كند براى لطف، براى قبح ظلم، به همان بيان بايد محرماتش شامل بالغ و غير بالغ هم بشود، چون باز وقتى شامل غير بالغ شد يك عامل كنترل كننده دارد. يك عامل كنترل كننده نمره اخلاقيش است در مدرسه، يك عامل كنترل كننده علاقه خودش است به آبرو، يك عامل كنترل كننده هم عذاب، به او ميگويند اگر مرتكب شدى پوست از سرت ميكَنند. بله، نسبت به غير مميز حرام نيست، آن نه از باب حديث رفع قلم است، بلكه از باب اين است كه لطف درباره او معنا ندارد. بچه قنداقى را در گوشش بگويد كه بچه من شراب را خدا براى تو حرام كرده، اگر هم بخورى به جهنم ميروى؛ اين اصلا نميفهمد مثل ديوار ميماند. عدم حرمت محرمات بر جدار و بر حيوان نه از باب حديث رفع قلم است، از باب اين است كه اصلا قابليت لطف ندارد و لذا آنجا برايش حرام نيست، اصلا معنا ندارد كه بگوييم حرام است يا نه، شايد اصلا نه حرام است و نه غير حرام. اگر عدم حرمت را از باب عدم و ملكه بگيريم نه حرام است و نه غير حرام. فلسفه خوانده ايم، ماهيت نه موجود است نه معدوم «ليس بموجود و لا معدوم» نه كلى است و نه جزئى، هم جزئى است و هم كلى... و لذا در باب قتل هم اگر متوجه باشد همان حرمت سر جايش است و در كتاب القصاص هم ظاهراً نوشتهام، همان حرمت سر جايش است و قصاص هم ميشود. و يؤيد اين معنا را كه محرمات را حديث رفع قلم شامل نميشود، مجازاتها و تعزيرهايى كه در باب گناهان براى غير مكلف آمده است. در باب سرقت ميگويد غير مكلف اگر دزدى كرد و مميز است انگشتهايش را يك مقدارى زخم ميكنند، قطع نميكنند انگشتهايش را زخم ميكنند. در باب تعزيرات و در باب مجازاتها، تعزيرات و مجازاتهايى براى غير بالغها قرار داده شده است. آقايان آنجا گير كردهاند ديدهاند كه خوب اين كه حرام مرتكب نشده است! پس چرا مجازاتش كنيم؟ آمدهاند اسمش را عوض كردهاند گفتهاند اينها تأديب است. خوب تأديب كه واجب نيست! آن هم بر حكومت كه نيست! آن هم تازه ناخنهايش را بچينيم؟! به هر حال رواياتى هم كه مجازات قرار داده براى غير بالغين من حالا در ذهنم نيست مراجعه كنيد، آنها هم مؤيد اين است كه حديث رفع قلم حرامها را شامل نميشود. در غير مميز هم بر ديگران واجب است كه جلويش را بگيرند. حالا درجلسه بعد، عبارت مكاسب. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- وسائل الشيعة 12: 283، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 152، حديث 16. [2]- حجرات (49) : 12. [3] - تنبیه الخواطر:124.
|