غيبت و خصوصيات معتبر در آن
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 219 تاریخ: 1382/9/12 بسم الله الرحمن الرحيم بحث درباره موضوع غيبت بود كه آيا غيبت محرمه داراى چه خصوصيات و شرائطى است، چون در خصوصيات و . است و محل بحث قرار گرفته است. ما قبل از ورود در بحث عرض كرديم اصل عملى با شك در هر خصوصيت اعتبار آن خصوصيت است و آن كه محرم است آن چيزي است كه داراى همه شرائط باشد؛ اما اگر يك شرط محتمل را نداشته باشد آن حرام نيست مثل باب غنا كه مقتضاى اصل عملى اين است كه غنائى حرام است كه همه خصوصيات مشكوكه را داشته باشد و مقتضاى اصل برائت است از حرمت غنائى كه يكى از آن شرائط را نداشته باشد، اين اصل عملى. بعد مقدارى از عبارت لغويين را خوانديم و يك نكته اى را آن روز توجه نكرده بوديم اينكه ما در اين بحث به فرمايشات امام (سلام اللّه عليه) نگاه نكرده بودم، ولى باز بحمدالله زود متوجه شدم و نگاه كردم، حالا عرض ميكنم مباحثى كه ايشان دارد. «کلام امام (سلام الله عليه) در معناي غيبت» ما راجع به لغت و عرف بعضى از معناى لغويه و عرفيه را گفتيم. امام يك نكتهاى دارد كه در اين نكته منحصر به فرد است و آن اين است كه ميفرمايد اقوال لغويين در خصوصيات معتبره در لغت با هم اختلاف دارد، بعضيها، بعضى خصوصيات را معتبر كرده اند و بعضيها، بعضى خصوصيات را معتبر نكردهاند، اين يك جهتى كه در كلام لغويين است من نميخوانم خودتان مراجعه كنيد به عبارت ايشان. و جهت ديگر اينكه ميفرمايد اين كلام لغويين بعضيهايش قاطى شده با روايات، يعنى روايت را لغوى آورده و در كنـار كلامش قـرار داده است. من فـكر كنم اينجـا هم آنجايى است كه در ذهن من است، امام ميفرمود مجمع البحرين، شريعت مآبى است لغت، شريعت مآبى است. ميفرمايد لغويين در باب غيبت آمدهاند روايات را آوردهاند در بيان معنا و اين خلطى است كه در لغويين حاصل شده است. روى اين دو جهت نميشود اعتماد كرد به كلمات لغويين در اين باب: يكى اختلاف در خصوصيات معتبره و يكى هم اينكه اين لغويين رفتهاند سراغ روايات و روايات را آوردهاند قاطى لغت، پس بيان لغت نيست بلكه بيان لغت و مفاد روايات است. بنابراين به لغت در تفسير غيبت نميشود اعتماد كرد، بايد برويم سراغ چيزهايى كه در روايات معتبر شده در باب غيبت و يا آنچه را كه از عرف بفهميم عرف و عقلا ميفهمند كه در غيبت معتبر است. لابدّ براى استفاده خصوصيات معتبره من المراجعه الى الروايات و المراجعه الى مستفاد فهم عرفى و ما يفهمه العرف، آنچه را كه عرف ميفهمد از خصوصيات، براى اينكه عرف كه حجت است (و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه)[1] روايات هم وقتى خصوصيات را معتبر كرد حجت است. بعد مطلبى را دارند كه من حالا تقرير ميكنم همين جا و آن اين است كه در خصوصيات معتبره در غيبت اين خصوصيات على نحوين: بعضى از اين خصوصيات است كه شارع معتبر كرده زائداً على الحقيقة و بعضى از اين خصوصيات است كه در فهم عرفى آمده و در حقيقت معنا دخالت دارد. پس خصوصيات معتبره در غيبت على نحوين: يك عده خصوصياتى است كه شارع معتبر كرده، بعضى خصوصيات هم است كه در معناى عرفى و حقيقى معتبر است. من باب نمونه: مسأله اعتبار اخوت كه شما ميگوييد غيبت مؤمن حرام است يعنى شيعه اثنا عشرية، «اعتبار الايمان بالمعنى الخاص فى حرمة الغيبة على اعتباره» اين امر لغوى عرفى نيست بلكه اين امر شرعى است. غيبت هر انسانى غيبت است شما بدي هر كسى را كه بگوييد ميشود غيبت. اعتبار الاخوة فى الغيبة المحرمة اين اعتبار، اعتبار شرعى است، بنا بر قول به اعتبار، اعتبار شرعى است. اما بعضى از خصوصيات است كه اينها اعتبار عرفى است، مثل اينكه بدى او باشد، شما چيزى را بگوييد كه عيب او باشد؛ اگر حسن او را بگوييد كه غيبت نيست! در غيبت معتبر است كه آن ذكر شده عيب و سوء باشد، حالا اِمّا فى خَلقه اِمّا فى خُلقه اِمّا فى دينه اِمّا فى معيشته هر چيزى، و الا اگر شما بگوييد اين آقا خيلى آدم بزرگوارى است و بالملازمه هم نخواهيد تنقيصش كنيد مثل آن نباشد كه اخلاقش خوب است يعنى چيز ديگرى بلد نيست. اگر شما گفتيد اين آقا خيلى بزرگوار است و از او تعريف كرديد، اين را غيبت نميگويند بلكه اين را ميگويند ذكر خير مثل اذكروا موتاكم بالخير. اين خصوصيت اينكه مذكور بايد عيب باشد، سوء باشد، نقص باشد، اين از امور معتبره در غيبت است به فهم عرفى و معناى حقيقى. پس چند تا نكته شد حالا قبل از ورود در بحث: يكى اينكه اصل برائت است مثل قدر متيقن حرام، موارد ديگرى كه آن خصوصيات را نداشته باشد اصل عملى برائت است و اباحه. آنى كه همه را دارد حرام است، آنى كه مشكوكها را نداشته باشد حرام نيست مثل غنا؛ اين يك بحث. بحث دوم اينكه عرض كرديم نميشود در اينجا به قول لغويين اعتماد كرد، چرا؟ لوجهين. يكى از آن وجوه مسأله اختلاف لغويين و دوم ذكر بعضى از روايات در كتاب لغت و در بيان معناى لغت، اين هم يك نكته كه عرض كرديم اين از آنِ امام (سلام اللّه عليه) است. نكته سومى كه عرض كرديم باز از آنِ امام(سلام اللّه عليه) است اين كه در باب خصوصيات أخذ شده على دو قسم : يكى از آنها گاهى خصوصيات أخذ شده به أخذ شرعى و شارع معتبر كرده در موضوع حرمت، گاهى هم خصوصيات مأخوذه بأخذٍ عرفى و دخيل در معناى حقيقى است. اين دو مطلب أخير را از امام امت (سلام اللّه عليه) برايتان عرض كردم در قبل از ورود به بحث. «آيا در صدق غيبت، وجود نقص در مغتاب معتبر است؟» ما عرض كرديم يكى از امورى كه بحث شده در غيبت معتبر است و شكى هم در اعتبارش نيست أن يكون المذكور فى الغيبة سوءً و نقصاً و عيباً فى المغتاب بايد يك عيب و نقصى در مغتاب باشد. اگر صفت خوبى او باشد و برنگردد به عيب اين غيبت بر آن صدق نميكند لاعرفاً و لالغة و واضح است، از كسى كه تعريف ميكنند كه غيبت نيست! ذكر خير ذكر خير است، مدح، مدح است، غيبت هم غيبت، چون اسم مصدر غيبت بالكسر است. امر دومى كه گفته شده در غيبت معتبر است و معتبر هم هست اين است كه غيبت بايد به قصد انتقاص باشد، به قصد تضييع آبرو و هتك باشد كما ذكره جامع المقاصد[2] و بعض ديگر كه آن روز خواندم. در غيبت معتبر است شما صفت بدش را بگوييد براى اينكه آبرويش را ببريد، نيت شما و انگيزه شما هتك آبروى او باشد، اين در غيبت معتبر است. هر كجا اين قصد انتقاص بود غيبت هم هست. گفته نشود خوب ممكن است قصد انتقاص باشد و صفت صفت خوبى باشد، پس اين شرط با شرط اول با هم نميسازد و تساوى ندارد، لأنه يقال اين ديگر خيلى كم لطفى است! اگر خوبيش را ميگويد قصد انتقاص متمشى نميشود مگر اينكه بر گردد اين خوبى به بدى. آقا اصولش خيلى خوب است، نميدانى كه در بحث ترتب چه كار ميكند! ميخواهد بگويد يعنى فقه بلد نيست چهار تا مقلدهايش را از او بگيرد، خوب اين غيبت ميشود. اين كه ميگويى اصولش خوب است عنايت دارد، آقا اصولش خوب است. آقا همه چيزش خوب است، اگر بنا بود بعضى حرفهاى شاذ را نميزد، خوب اين غيبت است! اين براى خورد كردن اينطورى خورد ميكند. پس نميشود قصد انتقاص بلا نقص باشد، مگر برگردد صفت خوب هم به نقص. پس نقص يا بالمطابقة و يا بالالتزام، بدلالة التزامية. آقايان خوب دقت كنند در بحث غيبت، چون من امروز كه مطالعه ميكردم از بحثهاى بسيار خوب است و از بحثهاى بسيار زنده است و خيلى از مشكلات را ما ميتوانيم در اينجا در باب غيبت حل كنيم؛ خيلى بحث زنده و يد و طولا دارى است. اين هم معتبر است. «امر ديگري که در صدق غيبت متعبر است» امر ديگرى كه هست اين است كه بعضيها گفتهاند در غيبت معتبر است وجود عيب در مغتاب و اگر عيب در مغتاب نباشد فهو بهتان. گفتهاند يعتبر فى صدق الغيبة وجود العيب فى المغتاب اگر اين عيب در مغتاب نباشد اين بهتان است و بهتان غير از غيبت است. اين چيزى است كه شايد شما بالاى منبرها هم گفتهايد ما هم گفتهايم، در كتابهاى اخلاقى هم هست. امام(سلام اللّه عليه) ميفرمايد كه اين يك امر حادث است ظاهراً، غيبت لغة و عرفاً أعم است از اينكه در او باشد يا در او نباشد. اگر شما بدى كسى را گفتيد پشت سرش به قصد ... ذكر سوء كسى اين غيبت است، چه اين سوء در او باشد و چه اين سوء در او نباشد. بنابراين ولو بهتان هم باشد اما غيبت هم هست و لذا اگر يك اثرى مخصوص غيبت است و شامل بهتان نميشود، آن اثر بر ذكر سوئى كه در ديگرى نيست چه ميشود؟ مترتب ميشود. شما در غيبت مثلا گفتهايد كفاره غيبت اين است كه بروى به طرف بگويى و راضيش كنى، اما در بهتان چنين چيزى نداريم. خوب اگر كسى ذكر ديگرى را بسوء كه در او نيست، امام ميفرمايد اين هم آثار غيبت را دارد. «آيا در غيبت وجود عيب در مغتاب معتبر است يا نه؟» پس بحث اين است كه آيا در غيبت معتبر است وجود عيب در طرف و اگر نباشد بهتان است، يا نه غيبت أعم است از وجود و عدم؛ ثمره اش هم اين است كه اگر ديگرى را با بدى ياد كرد بدى در او نباشد آثار غيبت چه ميشود؟ بار ميشود، ولو آن اثر بر بهتان بار نشود اما اين هم غيبت و هم بهتان. امام مدعى است معنا أعم است، اين اصطلاح هم اصطلاح حادث است. براى اين حرف به لغت و درايت و به روايت استدلال فرموده، حالا من عبارت ايشان را ميخوانم براى اينكه اين روايت که آقا گفتند هم يك طورى خوانده بشود. « نقل کلام امام (سلام الله عليه) در اين زمينه» ايشان ميفرمايد: «و تحتمل شرعية بعض آخر أيضاً [ميگويد اخوت اعتبار شرعى دارد، احتمال دارد بعضى از چيزهاى ديگر هم در آن معتبر باشد شرعاً] كاعتبار تحقق العيب فيه [يعنى اين را از روايات در آورديم، خلاف آن چيزى كه شما ميفرماييد] مقابل البهتان، فان الظاهر عدم اعتباره فى معناه اللغوى و العرفى [ظاهر اين است كه تحقق عيب اعتبار ندارد در معنا] كما هو ظاهر كلام المصباح [اين تحقق عيب معتبر نيست لغةً و عرفاً؛ ظاهر كلام مصباح اللغة هم اين است كه معتبر نيست. من اينجا يادداشت كردهام، مصباح اللغة منشورات دار الهجرة قم صفحه 458 در ماده غيب.] حيـث قال و ان كان بـاطلا فـهو الغـيـبـة فى بـهت»[3] اولش فرموده حق اين را دارد، آن تكه اول را همه نقل كردهاند، صاحب جواهر، مكاسب اينها نقل كردهاند كه ذكر عيبى در او و هو حق، بعد اين جمله را ديگر نقل نكردهاند؛ امام روى اين جمله نقل نشده عنايت دارد، ميفرمايد: فرموده است: «و ان كان باطلا فهو الغيبة فى بهت» حالا ميخواهيد دنباله عبارتش را بخوانم، عبارت مصباح اينطورى است: «اغتابه اذا ذكره بما يكرهه من العيوب و هو حقٌ و الاسم الغيبة [خود امام هم در صفحه قبل نقل كرده است] فان كان باطلا فهو الغيبة فى بهت» معلوم ميشود كه غيبت است منتها غيبت بهتانى است. اين را ميگوييم اجتهاد، اين را بايد به او گفت (سلام اللّه عليه). «و ظاهر كلام الطبرسى المتقدم [ظاهر كلام مجمع البيان هم همين است. كلام مجمع البيان اين بوده است كه در قبل نقلش كرده] ذكر العيب بظهر الغيب على وجه تمنع الحكمة»[4] چه در او باشد و چه در او نباشد. اين اطلاق دارد! «ذكر العيب بظهر الغيب على وجه تمنع الحكمة» اين اطلاق دارد. و ظاهر تعريف محكى از شهيد الذى نسبه الى المشهور و كذا تعريف ديگرش هم. دو تا تعريف از شهيد ثانى نقل شده است. شهيد ثانى اينطور فرموده است: «قال الشهيد الثانى فى رسالته و اما بحسب الاصطلاح فلها تعريفان أحدهما المشهور و هو ذكر الانسان حال غيبته بما يكره نسبته اليه مما يعدّ نقصاناً فى العرف بقصد الانتقاص و الذم و الثانى التنبيه على ما يكره نسبته اليه»[5] شهيد ميخواهد بگويد دو تا تعريف شده است: يكى ذكر زبانى و يكى مطلق آگاهى دادن ولو با ذكر زبانى باشد ولو با تقليد باشد هر طورى ميخواهد باشد. ميگويد اين هم اطلاق دارد «ذكر الانسان حال غيبته بما يكره نسبته اليه مما يعدّ نقصاناً فى العرف بقصد الانتقاص و الذم» ميخواهد در او باشد، ميخواهد در او نباشد! تعريف دومش هم همينطور است و اطلاق دارد. «و الظاهـر منه حصر معنى الغيبة لدى الفقهاء بهما [ظاهر اين است كه معناى غيبت در اين دو معنا منحصر است] و أن عدم هذا القيد مفروغ عنه لديهم [اصلا اينكه اعتبار ندارد كه در آن باشد اين اصلا مسلم بوده و لذا اصلا از آن بحث نكرده اند، به صورت اطلاق آورده اند.] بل لدى غيرهم [لدى فقها معين بوده، بل لدى غير فقها هم مسلم بوده است] و ظاهر معقد الاجماع المتقدم»[6][ اجماع متقدم اين بالاى صفحه ميگويد و حكى الشيخ عن بعض من قارب عصر، نراقى اول، شيخ اينطورى دارد در مكاسب: «أن الاجماع و الاخبار متطابقان على أن حقيقة الغيبة أن يذكر الغير بما يكرهه لو سمعه» ديگر چه در او باشد و چه در او نباشد. ميگويد اجماع بر اين معنا قائم است. و همينطور ظاهر معقد اجماع متقدم هم همين است كه وجود عيب در آن شرط نيست]. و ظاهر عنوان الوسائل [ ـ اينها را كه ميخوانم براى اين است كه كيفيت استنباط را ياد بگيريم ـ و ظاهر عنوان المسائل، حقوقدانها ميگويند تيتر بندى و فصل بندى يك قانون اين گويايى دارد؛ اين همين است كه امام هم دارد ميگويد و يك رسمى است در فقه]. « حيث قال: باب تحريم اغتياب المؤمن ولو كان صدقاً [يعنى چه كذب باشد و چه صدق باشد] بل لعلّه ظاهر جملة من كلمات اللغويين [عدم اعتبار وجود اين عيب در مغتاب اين ظاهر كلمات لغويين است] مثل الجوهرى و الطريحى، فان قوله و الاسم الغيبة [بعد فرموده] و هو أن يتكلم خلف انسان مستور بما يغمه لو سمعه [اگر بشنود بدش بيايد حالا چه در او باشد و چه در او نباشد، بلكه نباشد خيلى بدتر بدش ميآيد اين ديگر خيلى دو قبضه دشمنى دارد ميكند.] فان قوله و الاسم، ظاهر فى كونه بصدد بيان ماهية الغيبة، فبعد بيان ماهيتها بذلك و بقوله قبله: اغتابه اغتياباً: اذا وقع فيه [اين حرفها را زده] قسّمها الى قسمين، قسم يقال له الغيبة و قسم يقال له البهتان [گفته اين دو صورت است؛ حالا ايشان ميفرمايد] فالمقسم غيبة و القسم كذلك [در معالم گفتهاند اقسام شىء داخل در مقسم است، اولين حرفى را كه آدم ميشنود در معالم است، يادم نيست كجا گفتـهاند. «فـالمقسـم غـيـبـة و القسم غيبة» يعنى بهتان هم باز ميشود غيبت، براى اينكه اقسام بايد داخل مقسم باشند.] فالغيبة على ما هو ظاهر كلامه و كلام من عبّر بمثله لها معني عامٌّ مشتركٌ بين البهتان و الغيبة بالمعنى الخاص، فيرجع كلامهم الى كلام صاحب المصباح [اينها حرفشان برميگردد به حرف مصباح] الذى كالصريح فى ذلك [ديديد كه عبارت مصباح صريح بود، براى اينكه عبارت مصباح اينطورى بود، فرمود: «بما يكرهه من العيوب و هو حق و الاسم الغيبة فان كان باطلا فهو الغيبة فى بهت» آن ديگر تصريح كرد كه غيبت است.] بل يمكن الاستظهار من كلام الجماعة أن هذا التقسيم للغيبة أمر حادث اصطلاحى [اين اصلا اصطلاحى است كه بين علماى اخلاق و فقها آمده است. حالا تو قبول ندارى لاأقل از اينكه شك ميكنيم كه آيا غيبت أعم است يا أخص] فلو نوقش فى الظهور فلاأقل من الاحتمال القريب [يعنى اينكه بگويى اين كلمات اينها اين استظهار كه اين امر حادث است اين را قبول نداشته باشى، خوب احتمالش كه داده ميشود!] [دوباره امام بر ميگردد] و ما ذكرناه محتمل القاموس أيضاً [اين محتمل قاموس هم هست] حيث كان من دأبه ذكر المعانى المتعدّدة لشىء متعاقباً [دعب قاموس اين بوده كه معانى متعقب پشت سر هم ميافتد] فقوله غابه: عابه [اينطورى گفته] و ذكره بما فيه [ايشان ميفرمايد] لا يبعد أن يكون من قبيل تعداد المعانى لا العطف التفسيرى [بعيد نيست كه اين و ذكره بما فيه اين يك معناى دوم باشد چون عادت ايشان اين است كه معانى را مثل دانه هاى تسبيح پشت سر هم ميآورد.] نعم ظاهر المنجد أن العطف تفسيرىٌّ لعدم جعل علامة التعداد بينهما [قاموس كه واو آورده چون دعب و ديدنش اين است كه معانى متعدده را ميآورد اين گوياى اين مطلب است، اما المنجد ظاهرش اين است عطف تفسير اين نيست كه چون علامت تعدد نگذاشته است، اين هم استفاده از لغت و تسلط ايشان بر فهم لغت و درسى كه به ما ميدهد در فهم لغت.] و مـا ذكرنـاه هو الظاهـر مـن شـأن نـزول «لايـغتـب بعضـكم بعضاً» على ما فى مجمع البيان [اين آيه ميگويد كه على ما فى مجمع البيان؛ حالا چطورى از مجمع البيان ميخواهد در بياورد؟] قال: و قوله: لايغتب بعضكم بعضاً [اين] نزل فى رجلين من اصحاب رسول اللّه(ص) [كه اينها] اغتابا رفيقهما [مجمع البيان ميگويد كه اين آيه شأن نزولش آنجاست، آن دو نفر رفيق هم سلمان بودند و اسامه.] بعثاه الى رسول اللّه(ص) ليأتى لهما بطعام [اينها فرستادند كه يك غذايى بياورند] فبعثه إلى أسامة بن زيد خازن رسول اللّه(ص) على رحله، فقال: ما عندى شىء فعاد اليهما، فقالا : بخل أسامة، و قالا لسلمان لو بعثناه الى بئر سميحة لغار مائها [اگر سلمان برسد به چاهي که آب زياد دارد، آبش خشك ميشود، آنجا اينطورى اين هم اينطورى.] ثم انطلقا يتجسّسان عند أسامة ما أمر لهما به رسول اللّه(ص) فقال لهما: ما لى أرى خضرة اللحم فى افواهكما [چطور است ريشههاى گوشت و سبزيهاى گوشت لابلاى دندانهايتان هست؟!] قالا : يا رسول اللّه [ما امروز گوشت نخوردهايم] ما تناولنا يومنا هذا لحماً، قال: ظللتم تأكلون لحم سلمان و أسامة [باز هم ميگوييد گوشت نخوردهايم! ـ فنزلت الاية» حالا ببين امام چطور ميخواهد استفاده كند.] انتهى، و معلوم أن سلمان و أسامة لم يكونا على ما وصفاهما [اينها كه نداشتند] فقد نزلت الآية حسب هذا النقل فى مورد التهمة [اين ديگر از اين بهتر؟! حالا ممكن است يك كسى مثل من و آن آقا يك چيزى به ذهنش بيايد، آقا اين روايت ضعف سند دارد، ضعف سند دارد مثل آن ضعيفه، امام جوابش را ميدهد با اينكه شأن نزول و تأييد خيلى اين حرفها مطرح نيست. امام ميفرمايد:] و ظاهر الطبرسى الجزم بكون النزول لذلك [مى گويد نزل، نميگويد روى، نميگويد بعضيها گفتهاند] و لايخلوا هذا النحو من الارسال من مثله من نحو اعتبار [اين ارسال اينطورى از طبرسى ارسال بالخير نيست كه آن وقتها اينجا نشسته بود آفتابه ميداد! نه، اين ارسال ارسال طبرسى است، ارسال يك آدم عادى كه نيست! و همين معنا] مقتضي اطلاق صحيحة هشام. و مرسلة ابن أبى عمير عن أبى عبداللّه(ع) من قال فى مؤمن ما رأته عيناه و سمعته أذناه فهو من الذين قال اللّه (ان الذين يحبون أن تشيع الفاحشة...)[7] «فان اطلاق ما سمعته اذناه يشمل غير الموافق للواقع [اين اطلاقش آنجا را ميگيرد، ميخواهد مطابق باشد ميخواهد مطابق نباشد، بلكه معمولا مطابق هم نيست؛] كما أن الآية الكريمة واردة فى قضية الافك و مربوطة بها، فراجع الكتاب العزيز و ان كان اطلاقها يشمل البهت و غيره و هو الظاهر من بعض الروايات مثل ما عن المجالس بسنده»[8] «عن أبى عبداللّه(ع) و فيها: و لقد حدثنى أبى، عن آبائه، عن رسول اللّه(ص) قال: من اغتاب مؤمناً بما فيه لم يجمع اللّه بينهما فى الجنة ابداً، و من اغتاب مؤمناً بما ليس فيه فقد انقطعت العصمة بينهما و كان المغتاب فى النار خالداً فيها و بئس المصير»[9]. بقيه براى فردا انشاء اللّه. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- ابراهيم (14) : 4. [2] - جامع المقاصد27:4. [3]- المكاسب المحرمة 1: 254. [4]- المكاسب المحرمة 1: 253. [5]- في مقدمة كشف الريبة. [6]- المكاسب المحرمة 1: 253. [7]- وسائل الشيعة 12: 280، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 152، حديث 6. [8]- المكاسب المحرمة 1: 255. [9]- وسائل الشيعة 12: 258، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 152، حديث 20.
|