ادامه بحث گذشته پيرامون موضوع غيبت
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 221 تاریخ: 1382/9/16 بسم الله الرحمن الرحيم درباره موضوع غيبت، ما عرض كرديم كه كُون آن مذكور سوءً و عيباً در مذكور منه و مغتاب اين معتبر است و الا اگر صفات خوبش را بگويد اين غيبت نيست و دليلش هم قضاوت عرفيه و صدق عرفى و اين كه اصلا از روايات بر ميآيد كه حرمت غيبت به عنوان تضييع آبرو و عِرض است «وقع الرجل فى عرض اخيه» يا «أيحب أحدكم أن يأكل لحم اخيه ميتاً»[1]. روشن است كه بايد عيب باشد، خوبيها را غيبت نميگويند مدح مي گويند؛ اگر شما خوبى كسى را بگوييد «مدحه» ميگويند، نميگويند «غابه» يا «اغتابه»! و از روايات هم استفاده ميشود. «معتبر بودن قصد انتقاص در غيبت» شرط دومى كه عرض كرديم در غيبت معتبر است اين كه بايد قصد انتقاص باشد يعنى غيبت از امور قصديه است مثل توهين و تعظيم و هتك كه از امور قصديه است، غيبت هم از امور قصديه است، به قصد انتقاص و به قصد تفكه در عِرض مسلم بايد باشد. اين قيد را هم شهيد ثانى در كشف الريبة به آن تصريح كرده و هم محقق ثانى (قدس سره)در جامع المقاصد او را بيان كرده و هم ظاهراً شيخ مسلم گرفته، حالا عبارت شيخ را بعد ميخوانيم. به هر حال ما گفتيم قصد انتقاص هم معتبر است و اگر بدون قصد انتقاص باشد نقص طرف ذكر شده اما غيبت نيست؛ اگر كسى عيب طرف را ذكر ميكند نقص طرف را ذكر ميكند براى معالجه طبيب، فرض كنيد يكى از دوستانش مثلا گرفتار مرض استمناء است. اين براى اينكه برود نزد دكتر، ميرود به دكتر ميگويد كه فلانى اينطورى است براى معالجهاش. درست است كه اين عيب را ذكر كرده اما غيبت به آن صدق نميكند، چون قصد انتقاص ندارد بلكه قصدش معالجه نزد طبيب است. يا اگر كسى شاهدى را جرح ميكند يا راوى را جرح ميكند مثل شيخ، نجاشى، همه بزرگان رجال و همه فقها كه ميگويند فلانى مثلا فاسقٌ، جرح شاهد حكم به فسق شاهد و راوى اين اصلا غيبت نيست! چون قصد انتقاص در آن نيست. پس در غيبت قصد انتقاص معتبر است كما صرّح به شهيد ثانى و محقق ثانى، او در كشف الريبه[2] و محقق در جامع المقاصد[3] و اگر بدون قصد انتقاص باشد ذكر العيب هست عيب او بيان شده نقص او بيان شده، اما غيبت صدق نميكند و دليل بر اعتبار قصد انتقاص فهم عرفى و لغوى است و يظهر از قاموس[4] أيضاً «غابه أى عابه» عيبجوئى او، عيبجوئى يعنى قصد انتقاص. درست است كه بعدش دارد «و ذكره بسوء» اما باز آن «و ذكره بسوء» هم اين اين عيبجوئى در آن هست. پس هم فهم عرفى و صدق عرفى اين را ميگويد و هم از بعض از كتب لغت مثل غابه أى عابه از آن درميآيد، هم در آيه شريفه كه ميگويد )أيحب أحدكم أن يأكل لحم أخيه( كه غيبت را خوردن گوشت مُرده برادر دانسته؛ خوب در خوردن قصد ميخواهد! اگر كسى خواب است يك چيزى را توى دهانش بريزند اين كه اكل نيست! اكل لحم اخيه اين در آن قصد معتبر است، پس در مشبه به كه قصد معتبر است در مشبه هم قصد معتبر است. اين هم دليلش فهم عرفى، كلمات بعض از لغويين، آيه شريفه و همينطور رواياتى كه در مسير آيه شريفه است كه غيبت را أكل لحم غير ميداند. اين چيزى بوده است كه ما در انتقاص قبلا گفته بوديم امروز تكرار كردم، غرضى دارم، عنايت دارم به تكرار. «کلام مصباح در قصد انتقاص در غيبت» من ذلك يظهر، عدم تماميت اين كه در مصباح الفقاهة آمده است. در مصباح الفقاهة در بحث غيبت (جلد اول مكاسب محرمة صفحه 511) اينطورى دارد : «و قد يتوهّم اعتبار قصد الانتقاص فى موضوع الغيبة، و لكنه توّهم فاسد اذ لا دليل عليه، فان صدق عنوان العيب على المقول امرٌ عـرفىٌّ لا يـرتبط بالقصد و لا يقاس هذا بالتعظيم و الهتك المتقومين بالقصد»[5] همين بحث را اينجا تمام ميكند. «نقدکلام مصباح » از آنچه كه ما عرض كرديم روشن شد عدم تماميت ما فى مصباح، براى اينكه غيبت هم مثل تعظيم معناى مصدرى دارد، همانطورى كه در تعظيم و هتك قصد معتبر است در غيبت هم معتبر است، دليلش هم عرف، آيه شريفه و روايات مسير آيه شريفه، كلمات بعض از لغويين. اينكه ايشان ميفرمايد دليلى ندارد و عنوان عيب بر مقول امر عرفى است بر مقول امر عرفى، ما ميگوييم غيبت كه عيب نيست! غيبت اسم ذات نيست! غيبت اسم مصدر است، يا بعضيها گفته اند خود مصدر است از بعض از لغويين در ميآيد مصدر است كه آن وقت غِيبت ميشود نه غيبت، چون غاب به معناى مقابل حضور مصدرش غِيبت آمده است. اين اسم مصدر است، بحث ما در غيبت است كه اسم مصدر است نه در يك امر ذاتى! چه ارتباطى دارد اين جمله «فان صدق عنوان العيب على المقول امر عرفى» اين چه ارتباطى دارد به بحث غيبت؟ ما هم قبول داريم صدق عنوان عيب امر عرفى است، احتياج به قصد هم ندارد؛ عيب عيب است چه شما قصد بكنيد چه قصد نكنيد. بحث ما كه در عيب بودن عيب نيست! ميفرمايد: «فان صدق عنوان العيب على المقول امر عرفىٌّ» عيب بر اين گفته شده صدق ميكند، بحثى نيست. اما ما بحثمان در صدق العيب است يا در صدق ذكر العيب؟ بحث در صدق عيب است يا بحث در غيبت است؟ پس صدق عنوان عيب در مقول اين ارتباطى به اعتبار قصد انتقاص فى الغيبة ندارد، چون اين بر ميگردد به ذات مقول و اسم ذات، بحث ما در اسم معناست در اسم مصدر است؛ اين اولا. و ثانياً خيلى كم لطفى شده در عبارت، ... حالا من كه هُو ميكنم دوستانه هُو ميكنم، اين آقاى مقرّر كم لطفى كرده در عبارت، براى اينكه ميگويد «قد يتوهّم» در حالتى كه حرف مال محقق ثانى است «الذى ثنى به المحقق» شيخ وقتى ميخواهد از او تعريف كند ميگويد «الذى ثنى به المحقق». حرف مال شهيد ثانى است كه استشهد لحفظ الشريعة و مذهب الشيعة و احياء فقه شيعة و اولين كسى است كه رساله در غيبت يك رساله فقهى و اخلاقى نوشته است. اينها يتوهّم، قد يتوهّم. خوب بود كه ميفرمود محقق ثانى و شهيد ثانى (قدس اللّه سرهما) اينها اين چيز را معتبر كردهاند، لكنه غير تمام. بعد ميآيد ميگويد «لكنّه توهّمٌ فاسدٌ»! خوب ما به اين آقاى مقرّر ميگوييم نخير، قلم تو «توهّمٌ فاسدٌ». يعنى چه؟ من عبارت محقق ثانى و عبارت شيخ را ميخوانم. اينها براى اين است كه در مباحثه ها يادتان باشد و در نوشتن حساب دستمان باشد. ايشان ميفرمايد، از محقق نقل ميكند، «قال المحقق فى جامع المقاصد، بعد ما تقدّم عنه فى تعريف الغيبة أن ضابط الغيبة المحرمة كلّ فعل يقصد به هتك عِرض المؤمن و التفكه به أو اضحاك الناس منه»[6] قصد آبروريزى يا خنداندن. عبارت شهيدثانى: «أنّ الغيبة ذكر الانسان فى حال غيبته بما يكره نسبته اليه ممّا يعدّ نقصاً فى العرف بقصد الانتقاص و الذم»[7] «و يخرج على هذا التعريف ما اذا ذكر الشخص بصفات ظاهرة»[8] اين چون اينطورى گفته، خودش در كشف الريبة دارد كه اگر عيوبش را پهلوى دكتر بگوييم، اين اصلا غيبت بر آن صدق نميكند. «آيا در غيبت، کراهت شخص معتبر است؟» اما بحث خودمان راجع به اين بود كه آيا در غيبت كراهة الشخص معتبر است به حيث كه اگر رضى بالغيبة و اجاز غيبت كننده را مغتاب بالكسر را، غيبت ديگر حرام نيست يا نه؟ امام (قدس سره) ميفرمايند كراهت شخص در غيبت معتبر نيست لا لغة و عرفاً و لاروايةً و اينكه ميبينيد در بعض از روايات «يكرهه» آمده اين از تخلل اجتهاد است و الا نه در صدق عرفى معتبر است و نه در حكم شرعى. اما در صدق عرفى معتبر نيست، ايشان ميفرمايد گفته ميشود «اغتاب فلان فلان و هو راض عنه [غيبتش كرده اما غيبت مع الرضاية. ميگويد آقا چرا غيبت ميكنى؟ ميگويى غيبتش با رضايت خودش است، خودش راضى به غيبت است. گفته ميشود «اغتاب فلان مع رضايت منه» اين صدق عرفى. «اعتبار کراهت در غيبت از نظر روايات در کلام امام (سلام الله عليه) » و اما از نظر روايات، ايشان ميفرمايد دليلى نداريم بر اينكه آمده باشد حرمت... از نظر روايات هم روايات هم اطلاق دارد و غيبت را حرام ميكند بدون دخالت كراهت ديگرى.] «و لابحسب الاخبار [از نظر اخبار هم دليلى نداريم كه كراهت شخص مغتاب معتبر باشد] فان مقتضي اطلاقها عدم اعتباره» آن وقت روايات را ميگويد. يكى روايت داود بن سرحان است 1 باب 154، ايشان ميگويد اطلاق اين روايت قيد كراهت طرف را در آن نميخواهيم. قال سألت ابا عبداللّه(ع) عن الغيبة، قال: «هو أن تقول لاخيك فى دينه ما لم يفعل، و تبث عليه امراً قد ستره اللّه عليه لم يقم عليه فيه حدٌّ»[9] غيبت اين است كه شما در برادر مسلمانت چيزى بگويى كه او انجام نداده، يعنى حرامهايى را به او نسبت بدهى يا يك امرى را كه خدا پوشانده و حدى نداشته شما او را اظهار كنيد. ايشان ميفرمايد اين روايت اطلاق دارد، چه طرف خوشش بيايد و چه طرف خوشش نيايد؛ اين يك. باز روايتى كه اطلاق دارد، دو روايت عبدالرحمن بن سيابه، يكى حديث 2 باب 154 است. قال: سمعت أبا عبداللّه(ع) يقول: «الغيبة أن تقول فى أخيك ما ستره اللّه عليه، و أمّا الامر الظاهر مثل الحدة و العجلة فلا، و البهتان أن تقول فيه ما ليس فيه»[10] اين را هم ميگويد اطلاق دارد. «أن تقول فى أخيك ما ستره اللّه» چه ميخواهد راضى باشد و اجازه داده باشد و چه اجازه نداده باشد. و حديث 14 باب 152، آنجا دارد : «إنّ من الغيبة أن تقول فى أخيك ما ستره اللّه عليه، و ان من البهتان أن تقول فى أخيك ما ليس فيه»[11] اين ميگويد ستره اللّه. و همينطور روايت يحيى الأرزق حديث 3 باب 154: قال: قال لى أبوالحسن(ع): «من ذكر رجلا من خلفه بما هو فيه ممّا عرفه الناس لم يغتبه، و من ذكره من خلفه بما هو فيه مما لا يعرفه الناس اغتابه، و من ذكره بما ليس فيه فقد بهته»[12] اين هم ميگويد اطلاق دارد. و باز از رواياتى كه اطلاق دارد روايت عبداللّه بن سنان است حديث 22 باب 152: قال العيّاشى فى تفسيره عن عبداللّه بن حماد انصارى، عن عبداللّه بن سنان قال: قال أبوعبداللّه(ع): «الغيبة أن تقول فى أخيك ما قد ستره اللّه عليه، فأمّا اذا قلت ما ليس فيه»[13] آن وقت بهتان است. و غيرهما مما فى الوسائل و المستدرك بل و مرسلة ابن ابى عمير؛ مرسله ابن ابى عمير حديث 6 باب 152: «من قال فى مؤمن ما رأته عيناه و سمعته اذناه فهو من الذين ...»[14] اين روايت و صحيحه هشام، صحيحه هشام كه همين روايت است، آن وقت ايشان ميفرمايد «من قال فى مؤمن ...». بل رواية عقاب الاعمال. روايت عقاب الاعمال حديث 21 باب 152: «و من مشى فى عيب أخيه و كشف عورته»[15] چه راضى باشد و چه راضى نباشد. ايشان ميفرمايد اينها اطلاق دارد ولو طرف هم راضى باشد اين حرام است. اين هم از نظر روايات كه ايشان ميفرمايد، ميفرمايد اين روايات هم اطلاق دارد و بحثى در اين جهت هم نيست. و روايت شيخ را هم كه فرمودند «يكرهه» نيست، يكرهه فقط در جواهر بوده، شايد اشتباه در نسخه شده است. بعد ميفرمايد شما اگر بگوييد خوب «يكره» را هم ما مبنى للفاعل[16] ميخوانيم؛ مفعولش ميشود «يكرهه» همان حديث نبوى را ميخوانيم «ذكرك أخاك بما يكره» يعنى «بما يكرهه» مبنى للمفعول نميخوانيم تا مفعول نداشته باشد. پس ولو آن ضمير در دو نبوى نيست اما ضمير در تقدير است، فعل را مبنى للفاعل ميخوانيم «ذكرك أخاك بما يكرهه» يعنى يكره او را. پس بنابراين اگر راضى باشد غيبت نيست. مى فرمايد بله، اگر اين يك احتمال را شما بدهيد ميگوييم بيش از احتمال چيز ديگرى نيست. دو احتمال در حديث است: يكى اينكه مبنى للمفعول باشد «يُكره» و يكى اينكه مبنى للفاعل باشد «يَكره» ميفرمايد دو احتمال است، اطلاقات را باز هم نميشود به آن قيد زد. بعد ميفرمايد كه اگر كسى بگويد روايات و آيات انصراف دارد به آنجايى كه طرف راضى نباشد، اما اگر راضى باشد روايات و آيات شامل حال آن نميشود. بعد راجع به اينكه آيا انسان حق دارد آبرويش را ببرد يا نبرد بحث ميكند، مطالعه بفرماييد. آن وقت يك نكته به شما بگويم، مصباح الفقاهة وقتى رسيده به «يكره» ميفرمايد كه بله، بلا اشكال از نظر عرف و لغت كراهت شخص معتبر است و روايات هم بر آن دلالت دارد من الخاصة و العامة. بعد در پاورقى من الخاصة آن روايت أبيذر را نوشته، من العامه هم روايات را. خوب آنجا همين اشكال پيش ميآيد كه اين معلوم نيست «يَكره» يا «يُكره». شما از كجا فهميدهايد «يَكره» است كه ميگوييد روايات مسلم گرفت است؟ اين هم مال فرداى مصباح الفقاهة. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- حجرات (49) : 12. [2] - کشف الریبه:51. [3] - جامع المقاصد27:4. [4] - قاموس 116:1. [5]- مصباح الفقاهه 1: 328. [6]- جامع المقاصد 4 : 27. [7]- كشف الريبه : 51. [8]- كتاب المكاسب : 323. [9]- وسائل الشيعة 12: 288، كتاب الحج، ابواب الاحكام العشرة، باب 154، حديث 1. [10]- وسائل الشيعة 12: 288، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 154، حديث 2. [11]- وسائل الشيعة 12: 282، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 152، حديث 14. [12]- وسائل الشيعة 12: 289، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 154، حديث 3. [13]- وسائل الشيعة 12: 286، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 152، حديث 22. [14]- وسائل الشيعة 12: 280، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 152، حديث 6. [15]- وسائل الشيعة 12: 286، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 152، حديث 21. [16] - المکاسب المحرمه 393:1.
|