در وقف بچه ممیّز
درس خارج فقه حجت الاسلام والمسلمین فخرالدین صانعی (دامت برکاته) کتاب الوقف درس 132 تاریخ: 1401/8/21 بسم الله الرحمن الرحیم و به تبارک و تعالی نستعین «در وقف بچه ممیّز» یکی از شرائط واقف، بلوغ است که کلامی در این شرطیّت به عنوان یکی از شروط عامه در عقود نیست. اما در بین فقها به جهت روایات اختلاف واقع شده که اگر بچهای به 10سالگی یا به سن تمییز برسد که از عبارت «قد عقل» استفاده میشود، آیا وقف چنین بچهای، نافذ است یا نه؟ عرض شد که الا تصریحی که از شیخ مفید بر اینکه وقف صبی 10 ساله را نافذ میداند و ظاهر از وصایای «نهایه» و «مهذب» [بنابر اینکه صدقه را اعم از صدقه خاصه و وقف بدانند]، این است که این قول را قبول دارند و مشهور قائل به بطلان وقف صبی ممیز میباشند. ادلّه کسانی مثل شیخ مفید[1] که قائل به صحت وقف صبی ممیزِ دارای رشد یا صبیّی که 10 ساله باشد، سه روایت بود که عرض شد. دو روایتش موثّقه بود و یک روایت را به «خبر» تعبیر کردهاند که شاید با توجه به یک راوی که «سهل بن زیاد» بود که اگر او را موثق بدانید یا برایش اعتبار قائل بشوید، آن روایت هم موثّقه یا معتبره میشود و قابل تمسّک است. بنا بر این، سه روایت را برای قول به جواز صحت وقف صبی: «من بلغ عشراً» ذکر کردهاند. عرض کردیم که استدلال به این روایات، مبتنی بر این است که «صدقه» در این روایات شاملا وقف هم باشد؛ یعنی صدقه را اعم از وقف و صدقه خاصّه و معروف بگیریم. بر این اساس، این روایات دلالت بر صحت وقف مینماید و عمومات و اطلاقات مانعه تصف صبی در اموال را تخصیص میزند و این هم اولین ظرف شیشهای نیست که در اسلام، شکسته شده باشد به این جهت که در وصیت، قائل شدهاند که در عمومات مانعه از تصرّف صبیّ با روایات متظافره در باب وصیت بچه ممیز، تخصیص میخورد. مراد از تصرفات هم تصرفات مالی است و امور عبادی را از صبی، صحیح دانستهاند. «اشکال بر تخصیص عمومات مانعه به روایات ثلاثه» در تخصیص زدن عمومات مانعه به این روایات ثلاثه اشکالاتی وارد شده است: اولاً: این مبتنی بر همان مبنایی است که صدقه را به معنای اعم بگیرید و الا این روایات دلالت بر مطلوب نمیکند. ثانیاً: علی قول به اینکه صدقه را هم اعم بگیریم، این روایات قابلیت تخصیص عمومات را ندارد؛ چراکه آن روایات، متواترهاند و در این روایات، خبر ضعیف وجود دارد که از آنها به «اخبار شاذه» تعییر شده و نمیتواند در مقابل روایات کثیره، مقاومت بکند. این اشکال را هم مرحوم شهید در «مسالک»[2]دارند و هم به یک بیان دیگر، صاحب «جامع المقاصد»[3]این اشکالرا از متن «جواهر» میخوانم: «على أنه في المسالك مثل هذه الأخبار الشاذّة المخالفة لأصول المذهب بل إجماع المسلمين لا تصلح لتأسيس هذا الحكم [ایشان میفرماید این اخبار، شاذّه است و قابلیت مقابله با اجماع (شرطیّت بلوغ در عقود) و عمومات مانعه از تصرّف صبی را ندارد] و فی المقاصد: لا تنهض معارضاً للمتواتر»[4] صاحب «جامع المقاصد» اصلاً تعارض بین اینها را قبول ندارد و میفرماید آنها متواترند و اینها متواتر نیستند بلکه خبر ضعیف هم در میانشان وجود دارد. پس قائلین به بطلان وقف صبیّ فرمودهاند این روایات نمیتواند عمومات مانعه و اجماع را تخصیص بزند. ثالثاً: صاحب «ملحقات»[5]میفرماید اصلاً این روایات مربوط به صدقههای صغیره است که دیگر احتیاجی نیست خیلی در آن، کنکاش بشود. مثلاً یک بچه، 50 تومان در دست دارد و میخواهد آن را به یک فقیر، صدقه بدهد. در اینجا دیگر بلوغ شرط نیست و تمییز کفایت میکند و آقای فقیری که میگیرد، مالک میشود و صدقه این صغیر در امور جزئیه، نافذ است. «تأمل در ناتوانی این روایات از تخصیص عمومات» اشکال اول اشکال مبنایی است. ممکن است یکی بگوید صدقه را اعم میدانم و به این روایات بر صحت وقف صبی استدلال بکند، و کسانی هم بگویند لفظ صدقه اعم نیست و فقط صدقه معروفه را شامل میشود. اما اشکال دوم که فرموده بودند این روایات، قابل معارضه با عمومات نیست چرا که عمومات متواتر است و این روایات ثلاثه نمیتواند آنها را تخصیص بزند، فیه تأملً، چرا که میگوییم اگر آنها عمومات هستند، عموماتی نیستند که آبی از تخصیص باشند؛ چون به وسیله روایات باب وصیت و بنابر قولی مثل شیخ الطائفه در باب صحت طلاق صبی، تخصیص خورده بنابر این از عموماتی نیستند که قابل تخصیص نباشند. عدم جواز تصرفات صبی یک قانون شرعی است. شارع فرموده بلوغ شرط است و در مواردی هم برخی از عقود را استثنا کرده است. در وصیت که تقریباً متفقٌ علیه است که وصیتش نافذ است و در طلاق هم مثل شیخ و برخی دیگر، قائل به صحت طلاق صبی هستند. پس این ادلّه تخصیص خورده و اگر مبنای اعمیت صدقه را قبول کنیم، این روایات ثلاثه میتوانند آن عمومات را هم تخصیص بزنند؛ چون با خود همین روایت، آن عمومات نسبت به وصیت و طلاق، تخصیص خورده است. اگر روایت را نگاه کنید، مخصوصاً خبر اول که 10سالگی[6] را دارد، وصیت در آن آمده است و در روایت بعدی[7] هم وصیت ذکر شده. پس در مورد صحت وصیت صبی، به این روایات عمل شده و توانسته عمومات را تخصیص بزند هرچند که با مخصوص یعنی وصیت مؤید به روایات دیگری هم میشود، اما بالاخره این هم جزء روایاتی است که به استناد به این روایات، نسبت به مورد وصیت، تخصیص خورده. پس اگر این روایات را-که دو تایش موثّقه است و دیگری را هم معتمده یا موثّق یا صحیح و یا روایت سهل را به قول «روضة المتقین» قوی کالصحیح[8] بدانید- با این سه روایت هم چون روایات قابل اعتمادی است، میتوان عمومات را تخصیص زد. پس اگر کسانی مبنای اعمیت صدقه از وقف و صدقات خاصه را قبول داشته باشند، تخصیص به وسیله این روایات، اشکالی ندارد و مثل صاحب «مسالک»[9] و ظاهراً صاحب «جامع المقاصد»[10] از کسانیاند که اعمیت معنای صدقه را قبول دارند، اما فرمودهاند با این روایات نمیشود آنها را تخصیص زد. ما عرض میکنیم فیه تأملٌ؛ چون با خود همین روایات در مورد وصیت، عمومات را تخصیص زدیم و عمومات آبی از تخصیص نیستند، پس این روایات میتواند عمومات را تخصیص بزند، پس در باب وقف هم بگوییم که صبی 10 ساله یا ممیز، وقفش نافذ است. پس از این حیث، این اشکال وارد نیست. «خدشه والد استاد بر اشکال سیّد صاحب عروه» اشکال سوم را که «ملحقات» بیان کرده بود والد استاد به آن جواب دادهاند. عبارت ایشان از «ملحقات» را مرور میکنیم. صاحب «ملحقات» بعد از آنکه روایات را ذکر میکند، میفرماید: «لكن يمكن أن يقال: إن المراد من الصدقة في هذه الأخبار، الصدقات الجزئية الصادرة من الصبی لا مثل الوقف و لا أقل من الشكّ فالأقوى عدم الصحة»؛[11] ایشان میفرماید چون نمیدانیم این روایات وقف را هم شامل میشود یا نه، با شک در مخصص، به اصالة العموم، تمسّک میکنیم. به عبارت دیگر ما نمیدانیم مراد از صدقه در این روایات وقف هم هست که بتواند عمومات را تخصیص بزند یا نه. اگر شک کردیم در مخصّص، نمیتوان عمومات را تخصیص زد و در مقام شک هم اصالة العموم را جاری میکنیم و میفرماید «لا أقل من الشک فالاقوی عدم الصحة» با شک در مخصص بودن، اقوی عدم صحت وقف صبی است. والد استاد در حاشیه خودشان بر این مطلب مینویسد: «لكن يمكن أن يقال: إن المراد من الصدقة في هذه الأخبار، الصدقات الجزئية؛ لكنه محلّ منعٍ [این که این روایات بخواهد صدقات جزئیه را بگوید، محل منع است] لعدم اختصاص ذلك بعشر سنین [چرا که اولا اگر مراد صحت صدقات جزئی باشد، چرا قید 10 سال را آورده در حالی که حکم صدقات جزئیه در صبی 8 ساله هم همین است. اگر مراد از صدقات، صدقات جزئیه است، دیگر 10 سال نمیتواند قید باشد و فرقی بین 10 و قبل از آن نیست؛ چون شما میخواهید درباره بچه بگویید صدقات جزئیهاش نافذ است، چه ربط به 10 سال دارد؟ 9 سال هم کافی بود. پس اینکه 10 سال را ذکر کرده و در روایات دوم یا سوم هم «قد عقل» داشت یعنی درایت داشته باشد و این همان رشدی است که در بحث معاملات فرمودهاند. پس معلوم است که مراد صدقات جزئیه نیست. اشکال دیگر والد استاد] و لکونه مخالفاً لوحدة السیاق و هی المقارنة مع العتق ثانیاً [شما میگویید مراد از «صدقه»، صدقه جزئیه است. اگر این را بپذیریم، در کنارش عتق آمده که نه یک امر جزئی، بلکه یک امر مهم و بزرگ است. پس این اشکال دوم است] و لاناطة الجواز بالمعروف [در روایت اول یعنی خبری که سهل بن زیاد در آن بود، جواز مشروط به «معروف و عن حق» شده بود] و الوضع فی موضع الصدقة [در روایت سوم که گفته بود آن را در موضع صدقه، قرار بدهید] و هی غیرملائمة مع الصدقات الجزئیة [شما میگویید اگر 50 یا 100 تومان باشد، باید در حد معروفش باشد درحالی که خودش جزئیه است] و تقییدها بذلک کاللغو ثالثاً»[12] که اشکال سوم است. شما میگویید جزئی است، درحالی که این جزئی را باید در محلش قرار بدهد و به اندازه معروف و در موضع صدقه باشد. این اشکال «ملحقات» با این که ایشان از کسانی است که قبول دارد وقف، اعم است و در اول کتاب الوقف میفرماید کلمه «وقف» برای وقف، در روایات، کم وارد شده و ندرتاً وقف بر وقف، اطلاق شده بلکه بسیاری اوقات اطلاق لفظ «صدقه» شده و مراد از آن، وقف بوده است. بنابر این در اینجا که روایات، صحیحه است و قابلیت مخصّص بودن را دارا میباشد، این روایات را حمل بر صدقات جزئیه نمودهاند و به عبارتی با احتمال مراد بودن صدقات جزئیه، ایجاد شک در مخصصیّت نمودهاند تا بتوانند به عمومیت عام و اطلاق مطلقات تمسک کنند. والد استاد قائلند که با رشد، وقف صحیح است. تأملی که در قول والد استاد وجود دارد این است که صحت تصرفات صبی با رشد در تمام عقود، جاری میشود و دیگر ربطی به باب وقف ندارد. پس اگر ملاک اصلی در تصرفات صبی را رشد دانستید، نه بلوغ به تنهایی، یعنی رشد اصل باشد، دیگر ربطی به باب وقف ندارد و نیازمند بحثهای روایی نیست و لازم نیست بفرمایید از شرائط صحت وقف بلوغ بما هو بلوغ است، زیرا در نظریه والد استاد بلوغ اصل نیست بلکه رشد اصل است و حتی بلوغ بدون رشد کفایت نمیکند. بنا بر این اگر گفتیم در تصرفات صبی اصل، رشد است، دیگر نیازی به این مباحث و استدلال به این روایات نداریم. والد استاد هم در حاشیه بر تحریر الوسیله فرمودهاند اقوا صحت وقف صبی رشید است.[13] اما اگر والد استاد بخواهند از باب روایات در اینجا بفرمایند وقف صبی صحیح است، همان اشکال مبنایی پیش میآید. اگر بخواهیم از این روایات، استفاده کنیم باید مبنایمان این باشد که صدقه بر وقف به نحو اعم، اطلاق شده که هم وقف را میگیرد و هم صدقه را و اگر به یاد داشته باشید، در بحثی که والد استاد با مرحوم سید داشتند، سید خواسته بود بفرماید کثیراً ما اطلاق «وقف» میشود و مراد از آن، صدقه است و ندرةً کلمه «وقف» آمده، اما والد استاد روایات بسیاری را نقل کردند و فرمودند همان مقدار که از لفظ «صدقه»، وقف فهمیده میشود، اگر نگوییم بیشتر، روایات هم آمده و کلمه «وقف» را آورده و مرادش همین وقفی است که از آن، بحث میکنیم. این دو مبنا در بابت کلمه «صدقات» و «وقف» بود. یک مبنای سوم را هم مفصلاً بحث کردیم و شواهد بسیاری از کتب مختلف بر آن آوردیم و آن، این بود که اگر کلمه «صدقه» آمده و مرادش «وقف» بوده است، حتماً باید در کنارش قرینهای وجود داشته باشد و اگر قرینه نباشد، حمل بر وقف، مشکل است و ما روایاتی که به آنها استدلال شده بود بر اینکه کلمه «صدقه» آمده و مرادش «وقف» است را بررسی کردیم و دیدیم در کنار هریک، قرینه وجود داشت. بنا بر این میگوییم در هیچیک از این روایات، قرینهای وجود ندارد که «صدقه» به معنای وقف باشد، بلکه در یک روایت داشت که در موضع صدقه قرار بدهید. اگر نگوییم که قرائن، مخالف با این است که در اینجا «صدقه» به معنای وقف است. با اتخاذ این مبنا در استعمال کلمه صدقه، در این سه روایت، هیچ قرینهای وجود ندارد [و حتی مثل صاحب «قواعد فقهیه»[14] اصلاً میفرماید مراد در این سه روایت، صدقه مخصوصه است و این ادعای ایشان است.] ما میگوییم نیاز به قرینه داریم که مراد از «صدقه» وقف باشد، نه اینکه بگوییم «صدقه» اطلاق شده و مراد از آن وقف است. ما نیاز به قرینه داریم. عرض ما این است که اگر صدقه در روایات آمده و بخواهیم بگوییم وقف از آن، اراده شده است، نیاز به قرینه دارد و در این روایات ثلاثه قرینهای نیست. پس این روایات نمیتواند عمومات منع تصرف صبی را تخصیص بزند، چراکه اول باید اثبات بشود که این روایات وقف را میگیرد و وقف صبی را صحیح میداند تا بتوانیم عمومات و اطلاقات را تخصیص بزنیم، ولی اگر این اثبات نشود، امکان تخصیص، وجود ندارد همان طور که صاحب «ملحقات» فرمودند و فقهای دیگر هم با تمسّک به عمومیت عام گفتهاند در جایی که شک در تخصیص، وجود داشته باشد، نمیتوانیم تخصیص بزنیم. ما هم میگوییم به سبب مبنا نمیتوانیم چنین چیزی را در اینجا اثبات کنیم. بله، از باب اینکه مبناءاً در باب نفوذ معاملات صبی، رشد را کافی بدانیم -و در روایت دوم هم «قد عقل» آمده و آن «عشراً» را هم تخصیص میزند و مراد این است که نه فقط 10 سال، بلکه 10 سالی که رشد و درایت داشته باشد- در این صورت و با صرفنظر از روایت، وقف صبی دارای رشد نافذ است. البته این صحت مستفاد از روایات ثلاثه نمیباشد پس اگر بخواهیم نظر بدهیم، باید بگوییم اگر مبنایتان رشد باشد، ربطی به این روایات ندارد و در وقف هم رشد را کافی میدانیم و معاملات و اوقاف صبی، صحیح است. این تمام بحث تا اینجاست. «شرط اسلام در واقف» یکی از مسائلی که از «تحریر» باقی مانده، این است که خواستهاند بگویند آیا اسلام در واقف، شرط است یا شرط نیست؟ مسلماً اسلام در واقف، شرط نیست و این هم بحثی ندارد؛ چون عمومات و اطلاقات مثل «الوقوف بحسب ما یوقفها اهلها» این را میرساند و همه دلالت بر عدم شرطیت اسلام میکند. شاید بحثی که باشد، این باشد که آیا آنچه برای مسلم، وقفش صحیح نیست، وقفش از طرف کافر، صحیح است یا نه؛ مثل وقف خوک و وقف بر محلهای عبادتشان مثل کنیسه و کلیساها؟ فرمودهاند بالاجماع، این امر صحیح است. زیرا نزد خودشان برای خودشان محترم است و بنابر این در اموری که حتی ما هم باطل میدانیم و عند المسلمین، باطل است و وقف مسلمان برای این امور، باطل است، اما برای آنها صحیح است. پس شرطیة الاسلام را اصلاً در برخی از کتب، مطرح نکردهاند و ظاهراً «جواهر» هم نداشته باشد، به جهت وضوحش بحث نشده و امر وقف، یک کار خیر است. البته مطالب خوبی را صاحب «ملحقات» دارند و بحثهای مبنایی را مطرح کرده که میتواند زیربنای فکری یک مجتهد و کسی که قصد فتوا دارد، قرار بگیرد که عبارت ایشان را انشاءالله در جلسه آینده میخوانیم. «و صلّی الله علی سیدنا محمّدٍ و آله الطاهرین»
[1]. المقنعه: 668-667. [2]. مسالک الافهام 5: 323. [3]. جامع المقاصد 9: 36. [4]. جواهر الکلام 28: 22. [5]. تکملة العروة الوثقی 1: 208 و ملحق العروة الوثقی 1: 434. [6]. وسائل الشیعه 19: 211، کتاب الوقوف و الصدقات، الباب15، الحدیث1. [7]. همان: 212، الحدیث2. [8]. روضة المتقین 11: 64. [9]. مسالک الافهام 5: 323. [10]. جامع المقاصد 9: 36. [11]. تکملة العروة الوثقی 1: 208 و ملحق العروة الوثقی 1: 434. [12]. ملحق العروة الوثقی 1: 434، تعلیقه 27. [13]. ملحق العروة الوثقی 1: 434، تعلیقه 28. [14]. القواعد الفقهیه 4: 233-232.
|