شرائط موقوف
درس خارج فقه حجت الاسلام والمسلمین فخرالدین صانعی (دامت برکاته) کتاب الوقف درس 139 تاریخ: 1401/8/30 بسم الله الرحمن الرحیم و به تبارک و تعالی نستعین بعد از آنکه از شرائط واقف گذشیتم، بحث بعدی در «تحریر»، بحث شرائط موقوف است: «شرائط موقوف» «یعتبر فی الموقوف [از شرائط موقوف] أن یکون عیناً مملوکةً [این است که عین باشد و مملوک باشد] یصح الانتفاع به منفعةً محللةً مع بقاء عینه بقاءً معتدّاً به [بقای قابل اعتنا، به این جهت است که مسلماً هر چیزی در زمانی از بین میرود، اما باید زمانی داشته باشد که عرف بگوید تحبیس اصل در آن، صادق است] غیر متعلقٍ لحقّ الغیر المانع من التصرف [ممکن است حقّ غیر باشد ولی این آقا مثلاً وکالت داشته و اجازه وقف آن را داشته باشد.] و یمکن قبضه [اینها پنج شرطند که برای موقوف، قرار دادهاند. برخی از کتابها 6 تا 7 شرط برای موقوف ذکر کردهاند که برگشت به این 5 شرط دارد: عین باشد؛ مملوک باشد؛ یصح الانتفاع باشد؛ غیر متعلق لحقّ الغیر باشد، و یمکن قبضه باشد، تصریح کردهاند. «وقف منافع» اولین موردی که ایشان میفرمایند وقفش به جهت آن که عین نیست، صحیح نمیباشد، وقف منافع است] فلا یصح وقف المنافع»[1]؛ ابتدا فرمود یکی از شرائط، این است که عین باشد، عین در مقابل سه چیز، قرار میگیرد: - گاهی مراد از عین، در مقابل «دین» است؛ - گاهی عین را در مقابل «منافع» قرار میدهید؛ - گاهی یک امر مبهم در مقابل آن است. در اینجا عین در مقابل هر سه مورد است؛ یعنی در مقابلش هم منافع است، هم دین است و هم مبهم. اینکه میفرمایند عین بودن از شرائط موقوف است، میخواهد بفرماید وقف منافع، وقف دین و وقف مبهم نیز صحیح نیست به جهت عدم وجود شرط. پس در کتب فقها با تعبیر «عین» خواستهاند از عدم صحت این سه مورد، احتراز بکنند. اما در بحث منفعت، والد استاد در بحثهایشان درباره عدم صحت وقف منفعت، طبق مقاله مشهور، مشی کردهاند و فرمودهاند صحیح نیست، به خلاف حاشیهشان بر «تحریر» که ظاهراً بعد از درسهای وقفشان بوده، وقف منافع را صحیح دانستهاند. برای عدم صحت، به دو دلیل، استدلال شده است: یکی اجماع و دیگری بحث حقیقت وقف؛ گفتهاند حقیقت وقف، تحبیس العین و تسبیل المنفعه یا ثمره است. در اینجا وقتی منفعت را وقف میکنید، چیزی وجود ندارد که آن باقی باشد و شما از منافعش استفاده کنید، بلکه آنچه الآن وقف کردید، منفعت است که با تصرف در آن شیئاً فشیئاً از بین میرود. (اگر دوام را شرط بدانید و وقف برای همیشه باشد یا شرط ندانید آن طور که مرحوم سید و والد استاد میفرمودند) خانهای را برای بیست سال وقف میکنید، چه چیزی را وقف میکنید؟ منافع آن خانه را با آن که این خانه قابل خرید و فروش است. ما وقتی میگفتیم تحبیس العین، میخواستیم بگوییم تقلّبات نسبت به عین، از هبه، خرید، فروش و اجارهاش ممنوع بشود و بنابر این، این عین باقی میماند -چه مدةً و چه دواماً- و از این منافع، استفاده میشد و این را وقف میگفتند.یعنی شارع وقتی که خواست عقدی به نام وقف امضا بکند، شرائط را چگونه قرار داد؟ هرچند که در قدیم هم بوده اما با تحبیس العین و تسبیل المنفعه یا ثمره، طبق همان چیزی که نزد عرف بود، مشی کرد و بر اساس نبوی مشهور به تحبیس العین و تسبیل المنفعه در وقف نیاز داریم بنا بر این باید عین خارجیای وجود داشته باشد چون تا زمانی که این عین هست، منافع هم به دنبال این عین است و شما میتوانید از این منافع، استفاده بکنید. این حقیقت و متفاهم عرفی وقف است و لغةً هم وقف، همین بود و شرعاً هم با آن نبوی معروف همین امضا شده بود. در اینجا آقایان میخواهند بفرمایند وقتی که منافع را وقف میکنید، با استفاده کردن از موقوف شیئاً فشیئاً از بین میرود پس با حقیقت وقف که بقای اصل است، منافات دارد. «استدلال صاحب مسالک بر صحیح نبودن وقف منافع» عبارتی که «مسالک» در کیفیت استدلال دارد، یک عبارت روان است و اشاره به این مطلب دارد با اضافهای که جهت بیان استدلال مانعین از صحت وقف منفعت، میخوانیم تا بعداً تمامیت یا عدم تمامیت آن را بررسی کنیم. ایشان میفرماید: «و أمّا المنفعة فوقفُها منافٍ للغاية المطلوبة من الوقف من الانتفاع به مع بقاء عينه لأنّ الانتفاع بها [زیرا انتفاع از موقوف] يستلزم استهلاكها شيئاً فشيئاً [پس ما در وقف به چیزی نیاز داریم که باقی بماند و از منافعش استفاده کنیم، اما در وقف منافع آنچه باید باقی بماند (اصل)، وجود ندارد] و لا يكفي مجرّد إمكان الانتفاع مع عدم بقاء العين محتبسةً [و کفایت نمیکند چون امکان انتفاع با آن که عینی هم محبوس نباشد، حقیقت وقف با این، سازگار نیست. دلیل دیگری که ایشان دارند و دیگران ندارند این است که:] و لجواز التصرّف في العين فتتبعها المنافع فيفوت الغرضان معاً»[2] وقتی که ملک، طلق باشد، مالک میتواند در آن تصرف بکند و با تصرف در عینی که این منافع به آن متعلق است، باعث میشود که در منافع هم تصرف بکند و هر دو از بین بروند؛ یعنی آن چه که مالک در آن حقّ تصرف داشت، عین بود و با تصرف در عین به تبعیت، منافعش هم از بین میرود. این هم استدلال دیگری است که ایشان دارند. «خدشه در منع وقف منافع» هیچ کدام از این ادلّه نمیتواند تمام باشد؛ ایشان میخواهد بفرماید در وقف، تحبیس الاصل اصلاً نمیخواهیم بلکه وقف تملیک المنفعه للموقوف علیه است. به ترجمه آزاد، اینکه در وقف گفتهاند تحبیس العین و تسبیل الثمره، برای این است که جاری بودن و استمرار استفاده باید دوام داشته باشد. شما میفرمایید حقیقت وقف، تحبیس العین است، میگوییم تحبیس العین، به چه جهت است؟ برای اینکه استمرار استفاده، مداوم باشد و در اینجا منافع یک منزل را که مثلاً برای یک سال یا ده سال در نظر گرفتید، این منافع به صورت کلی، لحاظ میشود؛ یعنی یک امر اعتباری است که مجموعاً در ذهن وجود پیدا میکند و عقلا آن را معتبر میدانند. وقتی میگویید یک خانه را یک سال اجاره دادهام، مجموع این یک سال، منافع این خانه است و به ذهن کسی هم نمیآید که لحظه به لحظه این را اجاره میدهد و الآن هم قصدش باید به لحظه لحظه آن، تعلق بگیرد. وقتی که میگویند یک خانه را یک سال، اجاره میدهیم، یعنی یک مجموعه اعتباریای را که به هم متصل است، اجاره میدهم و شبیه یک عین خارجی میشود. آن خارجی است و این اعتباری است و عقلا برای این مجموعه و ماندگاریاش، اعتبار قائلند؛ یعنی اگر گفتند خانه را یک سال اجاره دادیم و یک ماه از آن گذشت، دیگر نمیگویند که یکساله نیست و الآن یازدهماهه است. نه، این خانه مجموعاً یکساله اجاره داده شده است. اگر به یاد داشته باشید، در بحث رهن هم گفته بودند منافع، قابل رهن نیست چون قابل توثیق نیست. آنجا هم عرض کردیم که آن هم قابل توثیق است. در زمانهایی، قابل توثیق نبوده اما امروزه، قابلیت توثیق دارد و عُقلا هم برایش اعتبار قائلند. مثالی هم که میزدیم منافع حق کشتیرانی در یک مسیر بود که یک منفعت است و امروزه به وسیله اسناد محکمی، جابهجا میشود و قانون از آن، حمایت میکند. آنجا گفتیم میتواند مورد وثیقه قرار بگیرد؛ چون ملاک، وثیقه بودن است و این که مرتهن بتواند طلبکاری خود را از آن استیفا نماید. در اینجا هم میگوییم، مقصود از وقف استمرار استفاده موقوف علیه است. مثلا خانه را وقف میکند و مانع از تقلّبات نسبت به خانه میشود و این مانعیت، برای این است که این انتفاع، جریان داشته باشد. حالا اگر جریان انتفاع، نسبت به خود موقوف، تحقق پیدا بکند، چه اشکالی دارد؟ این عرفاً چه اشکالی دارد و با متفاهم عرفی و حقیقت وقف چه تنافیای دارد؟ این جریان انتفاع در این هم موجود است. اگر شارع گفته تحبیس العین، به این دلیل است که نخواسته این انتفاع در معرض هلاک باشد و از بین برود. اگر من بگویم خانه را وقف میکنم اما میتوانم آن را بفروشم، با فروش خانه موقوفه انتفاع از بین میرود. دلیل دوم صاحب «مسالک»، عرضمان این است که این حقّ الانتفاع را وقف میکند و فرض میکنیم که ملک هم طلق باشد. اصلاً برود بفروشد. این خانه را که میفروشد، زمینش را میفروشد، استفاده از منافع آن چیست؟ مثل اجاره که اگر خانهای را اجاره داد و خانهای را فروخت، به این معناست که منافعش را هم در همان زمان، فروخته است؟ نه، چون منافعش را در آن زمان، مالک نیست و در محلههای قدیم، کوچههایی بود که چون مسیر مردم بود، زمینش مال این منزلی بود که مجبور بود راه داشته باشد و به قول معروف، فضای هواییاش مال کس دیگری بود. آن هوایی میتوانست سه طبقه دیگر بسازد، با اینکه روی همین زمین است، ولی آقایی که راهش بود، حق ساختن هوایی را نداشت. عین، مال یکی بود و منافع از کس دیگر. یعنی میخواهم بگویم این، اعتبار عقلائی دارد. در اجاره هم همین طور است و وقتی که عین را فروخت، تا مدت اجاره، مالک منافع نیست. در اینجا هم میگوییم هر تقلّبی هم در این عین، حاصل بشود، مانع از انتفاع موقوفٌ علیهم نیست. میگوید این ملک را میفروشم و هیچ منفعتی ندارد (اگر بیعش عقلائی باشد و مثلاً بگوید میخواهم املاکم زیاد بشود) اگر قصد عقلائی در بیع چنین ملکی، وجود داشته باشد، چه مانعی دارد؟ آیا در اینجا وقف از بین رفته است؟ مطلوب از وقف، در اینجا از بین نمیرود و ما منافع را یک امر جزءجزء و مقوِّم به زمان، حساب نمیکنیم، بلکه یک امر مجموعی اعتباری میگیریم. متعلق وقفیت که خودش هم یک امر اعتباری است، گاهی امر خارجی است و گاهی هم یک امر انتزاعی و اعتباری را به ذهن میآوریم که برایش اعتبار قائلید. آیا عقلا برای چنین امری، اعتبار قائل نیستند؟ مثل عین خارجی برایش اعتبار قائلند و به همین دلیل است که در مثل اجاره و رهنش که گذشتیم، وثیقهگذاری نسبت به آن، مانعی ندارد. اما آنچه در مورد اجماع، نقل شده، اولاّ عرض کردیم که اجماعها را در باب معاملات، قبول نداریم و نمیتوانیم تحقق آن را تصور کنیم، ولی به احتمال زیاد، مستمسکشان در این اجماع اقتضای حقیقت وقف است و چون دیدهاند حقیت وقف، تحبیس العین است، گفتهاند اینجا عینی وجود ندارد؛ چون تحبیس العین و تسبیل المنفعه است لذا باید از منفعت، استفاده بشود که با تصرف از بین نرود اما در وقف منافع از خود چیزی که متعلق وقف میشود، استفاده میگردد. میگوییم اگر استفاده بشود، چه اشکالی بر آن، مترتب است؟ شما میخواهید این استفاده، جریان و استمرار داشته باشد و استفاده موقوف علیهم، با وقف منافع هم مستدام است. «منع وقف دَین» تا اینجا بحث از منافع بود. اما به بحث دین میپردازیم. درباره دین هم فرمودهاند وقفش صحیح نیست و در آنجا هم ادعای اجماع شده. مضافاً به اجماع، همان طور که در منافع فرموده بودند، فرمودهاند در وقف، نیاز به عینیت داریم و دین یک امر کلی در ذهن است و عین خارجی نیست، و کلی هم کالمعدوم است و وقف بر معدوم هم باطل است. این عمده استدلال است که مضافاً به اجماع و مضافاً به اینکه فرمودهاند ادلّه وقف و آنچه از اوقاف ائمه به دست میآوریم، این است که تهیؤ فعلی برای انتفاع باید وجود داشته باشد و ادلّه وقف از وقف دین، انصراف دارد. اما مهمترین دلیلی که به آن، تمسک کردهاند، این است که فرمودهاند: - دین، کلی است. - کلی، کالمعدوم است. - وقف بر معدوم، باطل است. - پس وقف دین، باطل است. اینکه میفرمایند کلی کالمعدوم است، محل کلام است؛ مضافاً به اینکه در باب بیع و صلح و مانند آن، خرید و فروش کلی را قبول کردهایم پس کالمعدوم نیست و نزد عقلا دارای اعتبار است. پس نقضش به باب بیع و صلح است [که هرچند صاحب «جواهر»[3] به این نقض جواب داده است و جواب ایشان هم تمام است] پس اولاً به باب بیع، صلح و امور ناقله، نقض میشود که در آنجا گفتهاند بیع کلی ما فی الذّمّه، صحیح است و دین هم ما فی الذّمّه است؛ چون شما طلبی را بر ذمّه غیر دارید. اصلاً در باب کلی فی الذّمّه گفتهاند بیع اشکالی ندارد. مثلاً شخصی میگوید: من صد گوسفند را به شما فروختم یا یک خانه در فلان شهر فروختم یا هزار متر زمین در آن محله، به شما فروختم. در اینجا در ذمّه میگیرد و میفروشد، چیزی هم نیست بلکه بعداً میخرد و به دیگران منتقل میکند. پس کالمعدوم نیست بلکه عقلا بر آن، اعتبار دارند. در باب مثل استطاعت و غنا اگر کسی یک میلیارد تومان از دیگری طلب داشته باشد و الآن قابل وصول باشد، نمیتوانید به او زکات بدهید و همچنین با یک میلیارد، تحقق استطاعت عرفاً حاصل میشود، این آقا از نطر مالی هم مستطیع است. پس دین چون بر ذمّه غیر است، عند العقلاء، دارای اعتبار است و در بیع، بیع کلی فی الذّمّه را هم صحیح دانستهاند و در اینجا هم میگوییم کلی کالمعدوم نیست بلکه عقلا برای آن، اعتبار قائلند. گاهی شما عین خارجی را وقف میکنید، این طبق روال است اما گاهی یک امر اعتباری عقلائی را وقف میکنید که عقلا برایش اعتبار قائلند. این چه اشکالی دارد؟ بحث اعتباریات است. شخص میگوید خانهای را که در ذمّه آن آقا دارم، وقف قرار دادم. پس از این حیث که کلی را کالمعدوم دانستهاند، اشکالی به عدم صحت وقف دین وارد نیست؛ چون کلی، دارای اعتبار عقلائیه است و در این صورت، از آن طرف که شما بیعش را شما صحیح میدانید، ما هم وقفش را صحیح میدانیم. صاحب «جواهر»[4] خواسته بفرماید بین باب بیع -که فرمودهاند کلی فی الذّمّه را میتوان فروخت- و باب صلح، با باب وقف، تفاوت وجود دارد؛ چون در آنجا این اسباب، ناقلهاند و ایجاد یک امر اعتباری در ذمّه طرف میشود. مثلاً میگویم صد هزار گوسفند را به شما فروختم؛ یعنی آن را انتقال دادم و به سبب مثل بیع انتقال یک امر کلی به خریدار میشوم و ذمّه من مشغول شده که باید این را تهیه بکنم چون در مقابلش ثمن دریافت کردهام اما در باب مثل هبه (بنابر عدم صحت هبه دین بر غیر من علیه الدین) و در باب مثل صدقه و وقف که امور غیرمعاوضی هستند، شخصی میگوید من وقف کردم، اما ذمّه کسی را به ذمّه خودش مشغول نمیکند. من وقتی گفتم به شما فروختم، ذمّه من به سبب دریافت ثمن یا طلبکار شدن ثمن مشغول به این شد که شما این را از من طلب دارید و از آن طرف هم ذمّه من مشغول به پرداخت این شده است، ما در وقف، چون عقد معاوضی و سبب انتقال نیست، چیزی به عهده این آقا نیست. در پاسخ باید گفت چون کلی دارای اعتبار عقلائی است، در وقف هم ذمّه شخص را مشغول میکند و به عبارت دیگر چون کلی دارای یک اعتبار است و عقلا این را اعتبار میکنند و واقف این امر کلی را وقف میکند، ذمّهاش هم به این، مشغول میشود. همان طور که صاحب «عروه» هم میفرماید، فرقی که صاحب «جواهر» گذاشتهاند، اولاً مصادره به مطلوب است و فارقیت ندارد و اگر امر کلی دارای اعتبار عقلائی باشد، فرقی نیست در اینکه اسباب، اسباب معاوضی باشد یا اسباب معاوضی نباشد مثل وقف. بنا بر این در صحت وقف کلی فی الذمه شکی نیست و کلام صاحب جواهر نمیتواند فارق باشد؛ معاوضهای بودن عقد نمیتواند فارق باشد بلکه آنچه که عقلا برای آن اعتبار قائل باشند میتواند متعلق عقد قرار گیرد چه عقد معاوضهای و چه عقد غیر معاوضهای. پس در بحث دین که فرمودند وقفش جایز نیست، به این جهت است که گفتهاند کلی است؛ کلی کالمعدوم است؛ و وقتی که وقف بر معدوم، صحیح نباشد، پس وقف دین هم صحیح نیست. ما عرض کردیم که کلی کالمعدوم نیست بلکه دارای اعتبار عقلائی است و وقتی که عقلا اعتبار کردند، در مثل بیع و صلح میبینیم که قابل انتقال و خرید و فروش است. در باب وقف نیز همین گونه است و فرقی که صاحب «جواهر» بین اسباب معاوضی و اسباب غیرمعاوضی در بحث کلی فی الذمه، قائل شدهاند هم به نظر ما فرق واضحی نیست. این دلیل اول برای عدم صحت بیع دین و کلی ما فی الذمه بود. انشاءالله بقیه ادلّهشان را در جلسات بعدی پی میگیریم. «و صلّی الله علی سیدنا محمّدٍ و آله الطاهرین» [1]. تحریر الوسیله 2: 69، مسأله31. [2]. مسالک الافهام 5: 319. [3]. جواهر الکلام 28: 6. [4]. همان.
|