کلام امام خميني (سلام الله عليه)در مورد غيبت مظلوم از ظالم
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 229 تاریخ: 1382/9/26 بسم الله الرحمن الرحيم در جلسه گذشته عرض كرديم كه صاحب حدائق مى فرمايد دليلى در كلمات اصحاب براى استثناء غيبت للتظلّم من نيافتم و خودش هم يك روايتى را نقل كرده است. ما عرض كرديم كه لا ينبغى اين كلام از ايشان و كان عليه الفهم و مراجعه به كشف الريبه اى كه در باب غيبت نوشته شده و در آنجا شهيد ثانى به دو وجه استدلال فرموده : يكى لكلّ حق مقال و يكى به مطل الغنىّ لىٌّ و لىُّ الواجد يحلّ عقوبته و عِرضه است. بعد هم عرض كرديم که شيخ اعظم (قدس سره) و ديگران مجموع آنچه كه از عبارات اينها به دست مى آيد كه به ده وجه براى جواز غيبت للتظلّم استدلال شده، از آيات كتاب، از روايت و از قاعده. اکنون امام (قدس سره) کلامي در اين بحث غيبت دارد كه من آن را مي خوانم و بعد وارد بحثى كه مى خواهيم بشويم و بگويم اصلاً مسأله تظلّم چيست. «و تظلّم المظلوم و اظهار ما فعل به الظالم و ان كان متستراً به. و هو فى الجملة ممّا لا اشكال فيه بل جوازه فى الجملة من الواضحات، ضرورة أن نصب الوالى و قاضى فى البلاد من قبل رسول اللّه(ص) و اميرالمؤمنين للانتصاف من الظالم و رفع الظلم عن المظلوم و عدم تضييع حقوق الناس، و لازال رفع الناس أمرهم و شكواهم إلى ولاة الامر و القضاة من غير نكير[اين دليل بر اين است كه تظلّم فى الجمله جائز است و پيغمبر و ائمه هم افرادى را بر اين كار نصب مى كردند. اين سبك استدلال را ديگران ندارند، من براى اين مى خوانم چون امام دارد.] «و قـد رفع الأنصارىّ شكـواه مـن سمرة بن جندب [در حديث لا ضرر] الى رسول اللّه و اغتابه عنده فى دخوله فى داره بلا استيذان و مع كون نسوة على حال غير مناسب لدخوله عليهن، و لم يمنعه عن اغتيابه و ذكره بالسوء، تأمل. و رفع الناس أمرهم و شكواهم إلى اميرالمؤمنين(ع) إلى ما شاء لله،بل رفع الأمر الى الولاة و القضاة فى دفع الظلامة مستلزم غالباً لاطلاع حواشيهما [نامه نويس و مترجم و اينها هم مطلع مى شوند] و اصحابهما عليه و لم يعهد المنع منه. و قد أوجب اللّه تعالى أداء الشهادة و حرّم كتمانها، و هو مستلزم فى كثير من الموارد لكشف ستر الناس و اغتيابهم. و هذا القدر ممّا لا شبهة فى جوازه [تظلّم اين مقدار يعنى تظلّم عند القاضى و عند الوالى و شهادت شاهد و استماع او اين لا شبهة فى جواز] انما الكلام و الاشكال فى جوازها مطلقاً عند الحاكم و غيره [پيش غير از حاكم] للانتصاف من الظالم أو لا [حالا پيش غير يا براى اينكه اميد رفع ظلم دارد يا اصلاً اميد رفع ظلم هم ندارد، همينطورى مى خواهد بگويد تا سفره دلش را خالى كند] و فى مورد الظلامة و غيره فى سائرعيوبه [اينكه آيا تظلّم جائز است در مورد ظلامه جائز است يا غيرش هم جائز است، مي تواند پرونده اش را باز كند و هر چيزى كه در زندگى اين آقاى ظالم است مطرح كند] إلى غير ذلك من الموارد المشتبهة التى لابدّ من التماس دليل على تسويغها»[1] بايد برويم ببينيم ادله چه مقدار اقتضا مى كند، يعنى برويم سراغ ارزيابى ادله. پس اصل جواز غيبت للتظلّم و فى الجمله او را يعنى جايى كه عند القاضى و والى و استماع شهادت است، كأنه از امام (قدس سره) و ديگران بر مى آيد که اشكالى ندارد، بلكه از ظاهر عبارت امام بر مى آيد كه اصلاً اين ضرورى فقه اسلام است كه جائز است و الا اصلاً قضاوت و ولايت معنايى ندارد. اين مطلبى كه امام دارد، ديگران هم دارند. مى خواهند بگويند تظلّم جوازش فى الجمله مما لا اشكال فيه، براى اينكه تظلّم مظلوم عند القاضى قطعاً جائز است، استماع قاضى هم جائز است. امام خوب بيان كرده، امام حام حول المسألة و الا از امام تنها نيست؛ امام به قصه سمره رفته است و به شهادت و كتمان و اين حرفها رفته است. چيزى كه من مى خواهم عرض كنم امروز خدمت شما آقايان به شرط اينكه آقايان روى آن فكر كنند، يك باب ديگرى است من مى خواهم در تظلّم عرض كنم كه اگر يادتان باشد بنده عرض كردم ادله حرمت غيبت قابل تخصيص نيست، لسان ادله غيبت آبى از تخصيص است؛ اين يك امرى كه گذشتيم. پاى اين امر من ايستاده ام و تا شب اول قبر هم اگر ملكين موكلين كه ان شاءلله بشير و مبشر هستند نه نكير و منكر، آنها هم از من پرسيدند من جواب مى دهم كه ادله حرمت غيبت تخصيص بر نمى دارد و تظلّم مظلوم و اينكه آقاى مظلوم بيايد بگويد كه فلانى زده توى سر من، تظلّم مظلوم اصلاً يا غيبت نيست و يا ادله حرمت غيبت از آن انصراف دارد و يا اگر صدق لغوى و صدق عرفى هم داشته باشد ادلّه از آن انصراف دارد. پس يا خروج خروج تخصصى است و يا خروج خروج انصرافى، از اول شامل نبوده است. ضيّق فما الركية نه يعنى ضيق فما الركية يعنى اول دهانه چاه را زياد كن بعد چاه را دهنه اش را تنگ كن، يعنى از اول مضيق دهنه چاه را بياورد. «منع غيبت از نظر قرآن» و ذلك، براى اينكه غيبت يعنى عيب جويى و اين عيب جويى در لسان آيات و روايات معلّل است و يا مشبّه است به أكل لحم أخيه ميتاً )يا أيها الذين آمنوا اجتنبوا كثيراً من الظنّ ان بعض الظن اثم و لا تجسّسوا و لا يغتب بعضكم بعضاً أيحب أحدكم أن يأكل لحم اخيه ميتاً فكرهتموه([2] اين معلل است و مشبه است به خوردن گوشت برادرش كه مرده است. از اين جهت مشبه است كه او اصلاً خبر ندارد که من الآن دارم غيبت و بدگويى او را مى كنم. خوب اين تشبيه در جايى كه او زده توى سر من، چشمم را نابينا كرده، گوشم را كر كرده، شكمم را پاره كرده، فحش به من داده، باز هم اين تشبيه آنجا جا دارد؟ باز من دارم گوشت برادر دينيم را مى خورم يا او خودش سبب خوردنش است؟! (أيحب أحدكم أن يأكل لحم اخيه ميتاً) مال جايى است كه شما وارد بشوى به گوشت مردار خوارى، يعنى بدون دخالت او وارد شديد. اما جايى كه او توى سر من زده، چون توى سر من زده دارم غيبتش مى كنم. اين هم باز (أيحب أحدكم أن يأكل لحم اخيه) اين خوردن گوشت است؟ اين خوردن گوشت يا ظهور دارد يا منصرف است به آنى كه من گوشت او را بخورم در حالتى كه او هيچ دخالتى نداشته است. اما او زده، بد و بيراهى كه خودش مستحق بوده به من گفته، زده نخاع مرا قطع كرده، زده مرا توى سلول و ديوانه كرده، حالا بعد كه عاقل شدم حق ندارم بگويم كه نخاع مرا قطع كرده است، (أيحب أحدكم أن يأكل لحم اخيه ميتاً)؟ اين يا از اول شامل نمى شود يا انصراف دارد. اگر بخواهيد بگوييد شامل مى شود مثل آن افراد ظالمى مى ماند كه ظلم مى كنند، تا مظلوم مى آيد حقش را بگيرد مى گويد آقا برادر مسلمان كه اذيت نمى كند برادر مسلمانش را! مگر تو مسلمان نيستى؟ مگر ما برادر نيستيم؟ يا مثل آنهايى كه با دين و مذهب سر و كارى نداشته اند، اما تا ديدند در بعضى از جاها دين دارد به ضررشان تمام مى شود ـ من يك وقتهايى در سخنرانيهايم هم گفته ام ـ بلافاصله يك شرائع و يك توضيح المسائل يكى زير اين بغلش و يكى هم زير آن بغلش، آقا دين اجازه نمى دهد اين كارها را بكنيد. بنده معتقدم اين أكل لحم اخيه ميتاً انصراف دارد از جايى كه آن دخالت دارد و يا اصلاً نمى گيرد! اين يك. قرينه دوم: اين (فكرهتموه) است، شما آن را خوش نداريد. (سؤال و پاسخ استاد): مرا كشته، گلويم را چسبيده و من حق ندارم بگويم كه گلويم را چسبيده است. مى گويم آقا! زده نخاع مرا قطع كرده، من حق ندارم بگويم كه نخاع مرا قطع كرده است، چون گوشت برادرت را مى خورى؟! من كارى به عوض ندارم، بحث كتاب البيع كه نيست! يا آقايى به شما بگويد كه گوشت برادرت را مى خورى؟ به او بگويى اگر خودت بودى نمى كردى؟! مثل آن كه گفت مقتضى موجود، مانع مفقود، اگر تو بودى نمى كردى؟! ـ من نمى گويم اشكال نكنيد، بگذاريد من حرفم را بزنم براى اولين بار، شما بعد اشكال كنيد ـ مى گويم جنابعالى را نعوذ بالله صد تا بد و بيراه كه خودش مستحق بوده به شما گفته، شش ماه هم توى سلول انفرادى نگه داشته، جايي که چشمت به آسمان نيامده، الآن كه آمدى بيرون اگر خواستى بگويى آقا من شش ماه توى سلول چشمم را نگذاشت فلانى به آفتاب بيايد، او بيايد كه آقا چرا گوشت برادر مسلمان مى خورى؟ يا يك مسلمانى بيايد آقا چرا غيبت مى كنى؟ غيبت حرام است. احسنت،حرف وقتى مطابق با عقل باشد، عقلاى كامل مى پذيرند. بله، اين اصلاً غيبت نيست! غيبت صدق نمى كند و حرمت أكل لحم أخيه نيست! غيبت عيب جوئى ابتدائى است به نظر مردم، نه عيب جوئى با فرض اينكه او به من ظلم كرده. دو: (فكرهتموه) مى گويد غيبت نكنيد، براى اينكه به حسب طبع خوش نداريد. آيا اگر انسانى مظلوم واقع شد، غيبت كردنش از ظالم را خوش ندارد يا خوش دارد؟ شما از هر انسانى بپرسيد كه آقا اگر به تو ظلم شد تو خوش دارى كه غيبت كنى او را يا خوش ندارى بما هو انسانٌ؟ مى گويد خوشم مى آيد. تظلّم مظلوم مصداق فكرهتموه است يا انسانها ففرحتموه است؟ (سؤال و پاسخ استاد): انسان بدش مى آيد، سر خودم بدم مى آيد؛ من خودم به ديگرى ظلم مى كنم من به عنوان يك انسان خوشم مى آيد بگويم يا خوشم نمى آيد؟ به عنوان انسان يا به عنوان حیوان؟ به عنوان خوشت مى آيد اما به عنوان حیوان بدت مى آيد. حالا اين طرف قضيه: ظالم بما هو انسان لا يكره از اينكه ديگرى ظلمش را بگويد! قبل از اينكه كارى انجام داده باشد بما هو انسان. انسان بما هو انسان طرفدار حق است، طرفدار عدالت است. بله، در مقام عمل اينطورى است ولى در مقام انسانيت خوشش مى آيد، كرهتموه اصلاً صدق نمى كند. سه : آيه شريفه چند تا چيز را كنار هم آورده است ؟ تجسّس، ظن و گمان بد، غيبت. اين وحدت سياق به ما مى فهماند كه حرمت غيبت و حرمت تجسّس و حرمت سوء ظن اينها يك مسير دارند غالباً يا دائماً. آنجايى كه يك كسى زده توى سر من، آيا اين ظن من، ظن سوء است؟ اصلاً ظن اختيارى است يا قطعاً اين گمان آمده است؟ آيا زده نخاع مرا قطع كرده، ديوانه ام كرده ... ـ برويد هميشه در مسائل اسلامى خودتان را جاى ديگران قرار بدهيد ـ آيا من گمان دارم كه او مرا زده است؟ يقين دارم، اصلاً گمانى مطرح نيست. تجسّس مى خواهد كه مرا زده است؟ پيش وجدانم بروم تجسّس كنم؟ خيلى محتاط مى شوم، نكند كه مرا نزده باشد، بروم يك قدرى تجسّس كنم اين طرف و آن طرف بگردم؟ اصلاً در مورد ظلم ظالم ظن معنا ندارد، تجسّس وجه ندارد، غيبتى هم كه دنبالش آمده همين را مى خواهد بگويد. شاهد چهارم : اصلاً اين همه آيات و روايات آمده براى جلوگيرى از يك كار اخلاقى كه در جامعه بوده است و براى اين آمده که وحدت حفظ بشود. حكمت حرمت غيبت چيست؟ وحدت. افراد با همديگر برادر باشند، رفيق باشند به همديگر كمك كنند. شهيد ثانى در كشف الريبة مى گويد منشاء غيبت حقد است و حسد. اين حقد و حسد در باب تظلّم نيست. من كه دارم بدگويى مى كنم، دارم آبرويش را مى برم اين نه از باب حقد و حسد با اوست و الا صدها آدم ديگر دارند راه مى روند كارشان ندارم. اين از باب ظلمى است كه به خودم شده نه اينكه حسد بر او مى برم، نه حقدى بر او مى برم! اين كه من بيايم ظالم را بدگوئيش كنم، وحدت جامعه را به هم نمى زند بلكه وحدت جامعه را بهتر حفظ مى كند! مردم ديگر تلاش مى كنند كه سراغ اين فرد نروند. اين آدمى كه مى زند و مى كوبد تلاش مى كنند كه سراغش نروند! شخصيت او در جامعه ترور مى شود، نتيجتاً ديگران ظلم نمى كنند. ظلمى كه اساس تفرّق جامعه است با اين انتقاد و بدگويي از آقاى ظالم از بين مى رود «و ممّا يؤيّد و يشهد على ما ذكرناه بل يدلّ عليه» اين كه اين آيه شريفه را گفته اند آيه مجوز غيبت است (لا يحب اللّه الجهر بالسوء من القول الا من ظلم)[3] و گفته اند قدر متيقنش عند القاضى است. خوب شما مى بينيد اين نمى خواند با آيات و روايات غيبت! آيات و روايات غيبت مى گويد غيبت «كذب من زعم أنه يأكل لحوم الناس بالغيبة»[4] ـ «حق المؤمن على المؤمن أن لا يغتابه»[5] و لا يظلمه و لا يخونه حرام است، حرمتش را هم گفته اند از معاصى كبيره است. حرمتش اينقدر عظمت دارد كه در نصّ كتاب اللّه با تهديدات و چيزهايى كه عظمت را مى فهماند آمده است. يك دفعه از چهل هزار پا اوج گرفتن يك دفعه مى آيد زير زمين؛ نه، خدا دوست مى دارد. نمى سازد اين آيه (لا يحب اللّه الجهر بالسوء من القول الا من ظلم) با آن شدت حرمت غيبت و عظم حرمت غيبت، غيبتى كه داراى آن عظمت و آن شدت است، دروغ مى گويد آن كسى كه فكر مى كند حلال زاده است و گوشت مردم را با غيبت مى خورد حالا يكدفعه آمده خدا مى گويد نه، بعضى جاها ما دوست مى داريم. خود همين كه اين آيه را اصحاب دليل گرفته اند و خود همين كه امام (قدس سره) مى فرمايد: وُلات نصب مى كرده اند، قضات نصب مى كرده اند، اينها همه شاهد بر اين است كه اين اصلاً غيبت نيست يا غيبت حرام نيست، ادله از آن انصراف دارد و الا نمى شود يك امر با آن اهميتى را اينطور برايش پافشارى كرده باشند. (سؤال و پاسخ استاد): اين أخ من است؟ صد تا فحشى كه خودش مستحقش بوده به من داده برادر من است؟ اين روح اخوت است؟ أخ يك چيز همينطورى كه نيست! چه خوش بى مهربانى از صد تا بد و بيراه كه خودش مستحق بوده به من گفته؛ خانه ام را آتش زده، نخاعم را قطع كرده، چشمهايم را در آورده مثل محمد خان قاجار، گوشم را كَر كرده، حالا شما حق ندارى بگويى كه آقا محمد خان قاجار چشم در مى آورده؛ آقا غيبت نكن! حق هم ندارى كه بنويسى. محمد خان قاجار را كه دو هزار چشم از حدقه در آورده حق داريم بگوييم و بنويسيم يا نه؟ الآن كه مرده تمام شده است. (سؤال و پاسخ استاد): استثناء كه نمى تواند باشد! تخصيص بر نمى دارد! غيبت است و محبوب؟ همان غيبت شد محبوب؟ تخصيص است! پس شما هنوز اباى لسان از تخصيص را توجه نفرموده ايد. در اين مورد و آن مورد ندارد. ما خالف القرآن زخرفٌ اين آبى از تخصيص است. تخصيص معنايش چيست؟ تخصيص معنايش اين است كه مى گويد بله اين مخالف قرآن است ولى زخرف نيست. تخصيص حفظ موضوع، اخراج از حكم. مى گويم «كذب من زعم»! اما اين آدم «لا يأكل لحوم الناس». اين يأكل يا لا يأكل؟ جائز است چيست؟! اصلاً ما لسان آبى از تخصيص نداريم. من همين كه گفته ام من مى ترسم عمرم تمام بشود نتوانم اين جمله آبى از تخصيص را براى شما آقايان عرض كنم. قرينه دارد، فلذا راوى تعجب كرد! گفت: چطورى من ظالم را ياريش كنم؟ گفت: همين كه جلوى ظلمش را گرفتى ديگر از آن به بعد ظلم نمى كند. مى گويد آقا برادرت است، خوب شما برادرت باشد! من كه نمى توانم محمد خان قاجار را برادر خودم بدانم، من كه نمى توانم اصغر قاتل را برادر خودم بدانم، من كه نمى توانم اين جنايتكاران تاريخ را برادر خودم بدانم، شما برادر مى دانيد بدانيد! من كه نمى توانم شاه عباس صفوى را برادر خودم بدانم كه ملا صدرا را زجر داد، من كه نمى توانم آن آخوندى كه در آن فيلم آمده مى گويد بله، ملا صدرا دمِ مغازه هاى زرگرى رفته دختر خوشگل مرا ديده به او علاقمند شده برايش شعر گفته، او را برادر بدانم. يكدانه از ظالمها برادر من نيست، خدايا گواه باش! من با هيچ كدام از اينها برادرى در روايات غيبت، برادرى مستحقّ اينكه غيبتش حرام نباشد ندارم. انصراف دارد اينها! كساني هستند که اگر يك فحش به آنها بدهى بدتر از اين است كه صد تا شلاق بزنى، كسى هم هست كه فحش برايش مهم نيست لا يبالى بما قال و لا ما قيل فيه بحث ظلم است! حالا اين حق ندارد برود در يك جمعيت ديگر بگويد آقا فلانى فحش داده، تا رفت فحش بدهد آقا غيبت نكن! غيبت حرام است «كذب من زعم ...» كِى غيبت اينجا را مى گيرد؟ حضرت عباسى، به روح رسول اللّه قسم ادله غيبت اينجا را نمى گيرد، حالا شما باور كنيد يا نكنيد. (سؤال و پاسخ استاد): مى گويم اصل ظلم را قبول دارى يا نه؟ ظلم ظلم است! شما رفته ايد نشسته ايد توى مسجد كه نماز بخوانيد، رفتى وضو بگيرى و بيايى، يك آدم قُلدر آمد آنجا نشست، وقتى هم آمده به او مى گويى: آقا بلند شو، مى گويد: خودت بلند شو! مگر من گفته ام غيبت مجازات است؟! من مى گويم غيبت نيست يا حرام نيست، من كِى گفته ام مجازات است؟ (سؤال و پاسخ استاد): مى گويم ادلّه انصراف دارد. آبى از تخصيص است! ذكرك أخاك بما يكره كه هست او بدش مى آيد كه تو رفتى به كَس ديگرى گفتى. او مى خواست كه تو نفس هم نكشى! او مى خواست كه چشمهايت را در مى آورد نگويى چشمهايت را در آوردند، بگويى آقا چشمهايم تراخم گرفت براى اينكه غيبت نكند. گوشش را كر كرده، بگويد آقا صداى صانعى بلند بود توى گوشم مى پيچيد، صداى صانعى توى مباحثه بلند بود پرده گوش مرا پاره كرد. مى گوييم چرا از صانعى مى گويى؟ مى گويد خوب آن رفيقمان است، اما او را نمى گويم چون غيبت حرام است. بنابراين بنده معتقدم اصلاً ادله غيبت نمى گيرد و تظلّم مظلوم من رأس حرام نيست. بنابراين ديگر احتياجى هم نداريم كه ما برويم سراغ ادله، كلّ تظلّم مظلوم حرام نيست حالا مشكلات بعديش را ميگويم. تظلّم مظلوم از اول حرام نيست. «نظرمصباح الفقاهه درباره آيه شريفه» برويم سراغ بحث آقايان. مصباح الفقاهه به اين آيه شريفه (و لمن انتصر بعد ظلمه)[6] در سوره شورى اشكال كرده، عمده اشكالش به نظر من اين است كه مى گويد: اين آيه اطلاق ندارد كه هر جور انتقامى را بگيرد، يك انتقام خاصى را مى خواهد بگويد، هر جور انتقامى را نمى تواند بگيرد و اطلاق ندارد بنابراين نمى توانيم بگوييم همه غيبتها جائز است يا مثلا اصلاً غيبت جائز است، مى گويد اطلاق ندارد، يك سرى از انتقامها را تجويز مى كند. مى گويد «على ترى» كه اگر يك كسى زنا كرد نمى شود انتقام بگيرند به زنا! حالا من اضافه مى كنم «على ترى» يك كسى لواط كرد نمى شود به لواط انتقام بگيرند! «الا ترى» اگر يك كسى مساحقه كرد نمى شود كه به مساحقه انتقام بگيرند! اين عبارت ايشان است. مى فرمايد اين آيه نمى گيرد هر جور انتقامى را، «الا ترى» كه اگر زنا كرد نمى شود به زنا انتقام گرفت. خوب اين از نظر سطح ظاهرى حرف قشنگى است مثل بعضى حرفهاى من براى هُو كردن خوب است، اما عمق ندارد به نظر من. حالا يكى يكي برايتان مى گويم. اصلاً بعضى جاها انتقام نيست! مردِ آمده به زن زنا كرده جبراً عليها؛ حالا زن مى خواهد انتقام بگيرد به مرد مى گويد دوباره زنا كن تا انتقام بگيرم؛ اين انتقام است يا خوشايند اوست؟ مى خواهم بگويم جوّها را هميشه توجه كنيد، خيلى با دقت روى مسائل فكر كنيد. مردي آمده قهراً با زني زنا كرده، حالا مى خواهد انتقام به زنا بگيرد، يعنى چه كار بكند؟ يعنى بگويد يك بار ديگر هم بيا زنا بگير تا انتقام گرفته شده باشد. اين كه انتقام نيست! خوشايند اوست، خيلى هم خوشش مى آيد. اگر به عكسش، زنى آلت رجوليت مردى را با قهر و غلبه وارد فرج خودش كرده است، حالا مرد شاكى است مى گويد مى خواهم انتقام بگيرم؛ خوب انتقام به مثل اين است كه دوباره هم مرد آلتِ رجوليت را وارد كند، اين كه انتقام نيست! خيلى به نفع مرد تمام مى شود. كجايش انتقام است؟ شبيهش همانى كه همه تان گفته ايد و من تعجبم كه چطور مصباح الفقاهه نوشته است. مى گويند يك زنى آمد شكايت كرد به پيغمبر، گفت اين مردِ مرا بوسيده است حالا مى خواهم قصاص كنم، مجازاتش كنيد. من نمى دانم حالا روايتش چقدر درست است، پيغمبر فرمود : حالا تو هم او را ببوس. پس زناء الرجل على المرأة قهراً عليها، زناء المرأة على الرجل قهراً عليها، اين كه انتقام نيست خيلى هم خوشش مى آيد. اما در باب لواط! اگر يك مرد شصت ساله اى با يك بچه ده سيزده ساله آمد لواط كرد، حالا مى خواهد با مقابله به مثل انتقام بگيرد ؛ حالا اين بچه سيزده ساله با او لواط كند، اين مقابله به مثل است؟ اين كه نمى شود اسمش مقابله به مثل باشد، براى اينكه او پيرمردى است كه اصلاً ديگر از همه كارها افتاده است، حالا اين مى خواهد مقابل به مثل كند. عكسش : يك بچه اى آمده با يك پيرمردى لواط كرده ... مصباح الفقاهه مى خواهد بناى فقه را بر آن بگذارد، مى خواهد به عنوان يك حجت اقامه كند. يك بچه قهراً بر يك پيرمردى لواط كرده؛ حالا مقابله به مثل و انتقامش اين است كه پيرمرد را بگوييم با اين بچه مقابله به مثل كن، خوب اين زيادتر مى شود! پس در باب زنا و در باب لواط و در باب مساحقه اصلاً انتقام و مقابله به مثل معنا ندارد و الاّ آنجايى كه انتقام معنا دارد اسلام عزيز بزرگترين جرم را مجازاتش را به مثلش قرار داده و از احكام بلند اسلام است به بلنداى همه جهان تاريخ و بشريت، به بلنداى ازل و ابد! قتل نفس حرام است يا نه؟ آدمكشى حرام است يا نه؟ اگر كسى يك كسى را كشت انتقامش به چيست؟ دوباره او را بكشند (و لكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب)[7]. قتل حرام است، اما در عين حال مقابله به مثل دارد چون معنا دارد. بله، ابو حنيفه مى گويد اگر يك كسى يك كس ديگرى را با لواط كشت آن قاتل را با چوب مثلا در آنجايش بكنند و بكشند او را، حالا آن يك فرعى است كه ابوحنيفه مى گويد به گردن خودش. اما من عرض مى كنم قتل نفس از محرمات بسيار اكيده است، در عين حالى كه اسلام مقابله به مثل و انتقام را در او تجويز كرده، پس محض انتقام صدق نمى كند. مواردى را كه ايشان فرموده اند اين آقاى مقرّر در مصباح الفقاهه انتقام و مقابله به مثل در آن صدق نمى كند. برويم سراغ بقيه ادله. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1] - المكاسب المحرمة 1: 282 و 283. [2] - حجرات (49): 12. [3] - نساء (4): 148. [4] - وسائل الشيعه 12: 283، كتاب الحج، ابواب احكام العشره، باب 152، حديث 16، با اختلاف عبارت. [5] - وسائل الشيعه 8: 546، كتاب الحج، ابواب احكام العشره، باب 122، حديث 13. [6] - شوري (42): 41. [7] - بقرة (2): 179.
|