خلاصه بحث ادله جواز غيبت مظلوم از ظالم
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 231 تاریخ: 1382/10/1 بسم الله الرحمن الرحيم بحث درباره ادلّه اى بود كه به آن استدلال شده براى غيبت مظلوم از ظالم و گفته شد جواز غيبت مظلوم از ظالم فى الجملة ممّا لا اشكال فيه و واضح است از جعل ولات و قضات و از سيره مسلمين و عقلا. انما الاشكال در خصوصيات آن است كه آيا تظلّم مظلوم مطلقاً جائز است ولو عند من لا يرتجى ازالة الجور و براى تشفّى قلبش، يا اختصاص دارد به من يرتجى منه ازاله الجور و آيا جواز غيبتش مخصوص است به همان ظلمش، سوء ظلم ظالم به مظلوم، يا نه مى تواند عيوب ديگرش را هم بيان كند و ذكر كند؟ آيا اختصاص دارد به جايى كه تمكّن ندارد از مراجعه به والى و قاضى يا نه، ولو با تمكّن هم يكون جائزاً؟ اين جهات مورد بحث است. براى اصل جواز عرض كرديم كه به ده وجه استدلال شده بود، در مقابل اينكه صاحب حدائق فرموده بود اصحاب متعرض وجه و دليل نشده اند. يكى از آنها آيه سوره شورى بود كه دلالت مى كرد انتصار مظلوم مانعى ندارد (و لمن انتصر من بعد ظلمه فاولئك ما عليهم من سبيل)[1] و انتصار ملازمه عاديّه دارد چه به معناى انتقام بگيريد و چه به معناى خودش بگيريد ؛ ملازمه عاديه دارد با غيبت از آقاى ظالم، حداقل اينكه ظلم او را بيان كند تا بتواند انتقام بگيرد و يا انتصار و الا مراجعه كند به والى و به والى هم مى گويد من از دست فلانى آمده ام شكايت كنم، مى گويد: چه كار كرده؟ مي گويد: چون غيبت حرام است نمى توانم بگويم. خوب نمى شود، يا از يك عده اى انتصار مى خواهد كمكش كنند، شورا، كدخدا، اهل ده، كمكش كنند؛ مى آيد آنجا مى گويد من از دست فلاني شاكى هستم، خوب بگو، غيبتش حرام است. «حدود و ثغور غيبت مظلوم از ظالم» انتصار چه به معناى انتقام باشد و چه به معناى خودش طلب النصرة باشد، ملازمه عاديه غالبيه دارد با ذكر مساوى و مظالم آقاى ظالم، بنابراين آيه يا بالمطابقة يا بالالتزام دلالت مى كند بر اينكه ذكر او مانعى ندارد، مظالم او را گفتن مانعى ندارد. و ما عرض كرديم كه چون با باب انتصار است فرقى نمى كند كه آن من يرتجى منه و من ينتصر والى يا قاضى باشد و يا جماعت باشند و يا جامعه. اگر مى بيند آقاى مظلوم كه ظلامه ظالم را به جامعه اگر بگويد او مى آيد و ظلم را صرف نظر مى كند و جبران مى كند، اين يكون جائزاً چون انتصار است. انتصار جائز است، نصرت و انتقام جائز است، چه عند القاضى و الوالى أو جماعة كه بيدهم الامر يا نزد جامعه اى كه مى داند به اين جامعه اگر گزارش بدهد آن آقا رفع ظلم مى كند. اين هم باز انتصار مى شود و لازم هم نيست كه انتصار از جامعه بعد از عدم تمكّن از انتصار از قاضى و والى باشد قضاعاً لاطلاق دليل، هيچ هرج و مرجى هم لازم نمى آيد(من انتصر بعد ظلمه). براى اينكه انتصار محقق بشود يعنى احتمال رفع ظلم به اعتبار اينكه به جامعه مى گويد تحقق پيدا كند، بايد به او اعلام كند كه آقا اگر شما نيامده ايد و اين ظلم را رفع كنيد، من مطلب را به جامعه گزارش مى دهم، اينجا بايد اين كار را بكند. اما اگر گزارش نكرده اين كار را كرد، خوب اين معلوم نيست اثر بكند يعنى احتمال زوال نيست، انتصار صدق نمى كند! با اينكه مى توانسته به خودش بگويد و رفع ظلم بشود خوب اين انتصار بود. مى توانست به خودش بگويد آقا رفع ظلم از من بكن و الاّ به جامعه مطلب را اعلام مى كنم. يا به خودش بگويد، رفع ظلم كن و الاّ به محكمه شكايت مى كنم. ظاهراً لازم است اعلام انتصار به رجوع الى الوالى و الى الحاكم و الى الجامعه و الى جمعيت، لازم است قبلا به او بگويد، براى اينكه اگر از قبل به او بگويد، احتمال مى دهد كه با گفتنش ظلم را رفع كند، ديگر زمينه اى براى انتصار نمى ماند. وقتى به خود او بگويد و ظلم رفع مى شود ديگر زمينه (و لمن انتصر بعد ظلمه) شاملش نمى شود. انتصار وقتى است كه خود آن آقاى ظالم قبل از انتصار نيايد و رفع ظلم كند. و بالجملة تحقق انتصار و ذكر ظلامه ظالم عند القاضى أو الوالى أو الجمعية أو الجامعة، اين جوازش منوط به اعلام قبلى است كه به آقاى ظالم بگويد که اگر شما رفع ظلم نكرديد من اين كارها را انجام مى دهم، چرا؟ براى اينكه اگر احتمال مى دهد به او بگويد و اگر او ظلم را رفع كرد ديگر انتصار محقق نمى شود. پس قبل از اعلام انتصار تمسك به لمن انتصر تمسّك به دليل است در شبهه مصداقيه، نمى داند انتصار است يا نيست. بعد الاعلام ديگر مانعى ندارد و از اينجا روشن شد كه فرقى نيست در جواز انتصار و غيبت ظالم بين الوالى، قاضى، جمعيت، جامعه و هيچ ترتيبى هم بينشان نيست قضاعاً لاطلاق آيه شريفه، لكن شرط است كه به طرف اعلام بشود ليحرز الانتصار چون اگر به طرف گفته نشود شك مى كند انتصار صدق مى كند يا انتصار صدق نمى كند. (سؤال و پاسخ استاد): در جواز غيبت مظلوم عن الظالم باظهار ظلامته استناداً به آيه انتصار اعلام به آقاى ظالم در آن شرط است. اگر آمد خودش انسان خوبى شد و آدم حسابى شد، آمد ظلم را رفع كرد يا عذر خواهى كرد فبها و نعمة. بعبارت اخرى گرهى را كه با دست مى شود باز كرد نيازى به دندان ندارد. اين راجع به اين جهت. بله! از آيه انتصار جواز غيبت در مساوى ديگرش در نمى آيد. حالا به او ظلم كرده توى سرش زده، بعد مى آيد مى گويد كه آقا مشروب مى خورد، رباى حرام هم مى خورد، اين آقا همسايه آزار هم هست، اينها ديگر از آيه جواز انتصار استفاده نمى شود. الاّ أن يتوقف الانتصار على ذكر معايب؛ اگر بگويد توى سر من زده اين رفع ظلمش نمى شود، آن كسى كه يرتجى منه يا آن جامعه با اين مقدار رفع ظلمش نمى کند. اما اگر بقيه مساويش را هم بگويد، شايد آن آقايى كه قدرت دارد رفع ظلم كند يك قدرى دلش به حال اين مظلوم بسوزد و بگويد اين مظلومى است كه گرفتار آدمى شده كه صدها خلاف ديگر هم دارد. مساوى ديگر را جائز نيست، براى اينكه انتصار موقوف بر او نيست؛ الاّ در موردى كه انتصار بر او موقوف باشد. (سؤال و پاسخ استاد): زماني که مى خواهم جلوى ظلم خودم را بگيرم. هر چه بگويم توى سرم زدند، كسى به فريادم نمى رسد؛ (و لمن انتصر بعد ظلمه) انتصار بر او موقوف است. مگر غير از غيبت است؟ هر چه مى گويم آقا توى سر من زده است فايده اى ندارد، اما اگر به او بگويم يك نگاه چپ هم به آقازاده ات كرده، به داد من مى رسد. انسانها مختلف هستند! مى گويم آقا توى سر من زده كارى ندارد، مى گويم آقا مريدت را از تو گرفته، اينجا ديگر مى آيد دنبال قضيه. اشاعه فحشاء چيست؟ آقا كاظم قريشى خدا رحمتش كند سنه 54 تقريباً شهيد شد. آقاى اراكى اينجا در مسجد بالاسر يك جايى كوچكى بود نماز مى خواند، سر قبر حاج شيخ جدا بود از مسجد بالاسر. اينجا شبها خيلى مأموم داشت، ظهرها يك عده از خصيصين مى رفتند پشت سرش، شايد ده نفر يا پانزده نفر بيشتر نبودند. آقا كاظم قريشى مى گفت كه من مى خواهم بروم از آقاى اراكى بين الصلاتين ظهر و عصرش كه خصيصين مى آيند و نمازش هم با يك وضع خاصى مى خواند بروم از او بپرسم، ما مى خواهيم عروسى كنيم، به نظر مبارك شما مطرب زنانه بياوريم يا مطرب مردانه. خوب اين مسأله مى خواست بپرسد، نمى شود گفت اشاعه فحشا بوده است. پس موارد و حدود و ثغور از اين آيه شريفه معلوم شد، از قاضى تمكن داشته باشد و چه نداشته باشد، ظلامه را بايد بگويد غير ظلامه را نمى تواند، الاّ أن يتوقف عليه الانتصار. (سؤال و پاسخ استاد): انتصار يعنى چه؟ خوب اين فرق مى كند، شما مى خواهيد مطرب زنانه بياوريد يا مردانه، من نمى دانم. بحث اين است كه اين آيه چه مى گويد؛ شما يك جاى ديگرى را مى فرماييد ما كار نداريم؛ اين آيه با آن آيه دو تاست. انتصار به هر غيبتى كه موقوف است جائز است. (سؤال و پاسخ استاد): به چه دليل؟ من مى گويم اين آيه چه دلالتى دارد، من جاى ديگر را كار ندارم. ما دائر مدار انتصار و الفاظ هستيم و علل و حكمى كه از روايات در آمده است. چيزهايى كه در روايات نيست ـ متأسفانه گاهى از وحى منزل بالاتر مى شود ـ مثل اينكه مى گويى آقا چرا ديه زن نصف است؟ بدون اينكه بگويد دليل آن چيست؟ مى گويد آقا زن كار كن نيست پس ديه اش نصف است. خوب اين در هيچ يك از روايات نيامده، اين آقا دارد از خودش درست مى كند. زن عواطفش بر عقلش مقدم است، فلان دانشمند گفته است، اين كه در روايات نيست! اينها اعتبارات است لا اعتبار بالاعتبار. حضرتعالى مى فرماييد از نظر حماسى و ايجاد جوّ خطابى آقاى ظالم را بايد در جامعه محدودش كرد تا ديگران فكر ظلم نكنند، اينها اعتبارات است براى خطابه خوب است، اما دليل فقهى نيست. (سؤال و پاسخ استاد): يظلمون الناس كه همان سبيل، نه سبيل با حرام! انما السبيل كه نمى تواند غيبت را درست كند! غيبت حرام است. توى سر من زده است، شما به چه تمسّك مى كنيد؟ شما به (انما السبيل على الذين يظلمون) تمسك مى كنيد؟ دليل را بگو. اين كه دليل نيست، اين اعتبار است! (انما السبيل على الذين يظلمون) يعنى راههاى حلال، نه (انما السبيل على الذين يظلمون)[2] ولو با حرام، پس اين نمى تواند غيبت را درست كند! انما السبيل نمى تواند غيبت را درست كند. آن توى سر من زده است، جرمش توى سر زدن است؛ من كه نمى توانم با غيبت جبران كنم؛ اين انما السبيل حلالها را مى گويد، انما السبيل به راه جائز؛ چون محرمات را كه نمى گويد. آيه انتصار به قدر انتصار را تجويز مى كند، مازاد بر او را تجويز نمى كند؛ ظالم در جامعه نبايد پاى بگيرد و بايد جامعه از ظالم خالى بشود، شفاف عمل مى كنم با ظالم، اينها خوب است اما اينها دليل فقهى نيست مثل همان حرفهايى كه مى زنند مال زن و مرد نصف است، چون زن عاطفه اش بر عقلش بيشتر است، چون زن كار كن نيست، اينها حرف است و شعار است. (سؤال و پاسخ استاد): أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم (مدهامتان * فبأى آلاء ربكما تكذبان)[3] اين هم يك آيه. يك آيه ديگر (سيقول السفهاء من الناس ما ولاهم عن قبلتهم)[4] آيه سوم است. (و ليتلطف)[5] وسط قرآن است، (عمّ يتسائلون * عن النباء العظيم)[6] اينها همه آيات قرآن است، مگر كسى انكار كرده است؟! مگر نمى گويى «لا يحب اللّه»؟ ما گفتيم ده وجه استدلال شده براى جواز غيبت مظلوم، يكيش آيه (و لمن انتصر) است آيه 41 سوره شورى، يكى هم آيه (لا يحب اللّه الجهر بالسوء من القول الا من ظلم)[7] است، آيه 148 سوره نساء. حرف شيخ به قاعده حرج است، روايت اسائه ضيافت است، ده وجه شيخ استدلال كرده است. صحبت هاي امام (سلام الله عليه) را حالا دارند نقل مى كنند داشت كه آدمهاى بد يكدفعه بد نمى شوند، آهسته آهسته بد مى شوند. «آيا جواز غيبت ظالم، براي تشفي مظلوم است؟» پس اين آيه شريفه مدلولش همين مقدار بود كه عرض كرديم و خصوصيات مسأله روشن شد. واين مطلب در آمد كل غيبة يتوقف انتصار المظلوم عليه يكون جائزاً بالنسبة الى من يرجى زوال ظلم. اما غيبت براى تشفّى از اين آيه جوازش استفاده نمى شود، چون انتصار نيست غيبت براى تشفى، آن تشفى قلب است، سفره دلش را مى خواهد باز كند. «استدلال آيت الله خويي (قدس سره)» وجه دوم : آيه 148 سوره نساء بود (لا يحب اللّه الجهر بالسوء من القول الا من ظلم و كان اللّه سميعاً عليماً). اين آيه اي است که آقاى خوئى (قدس سره) به آن استدلال كرده و هيچ اشكالى هم در آيه نكرده است، مى گويد آيه اطلاق دارد و مى گويد مظلوم مى تواند از ظالم غيبت كند، مطلقاً؛ نزد هر كسى هم كه مى خواهد باشد (لا يحب اللّه الجهر بالسوء من القول الا من ظلم) يعنى مظلوم يحب جهر به سوء، چه عند من يرتجى زوال الظلم و چه عند من لا يرتجى؛ چه والى، چه قاضى و چه جامعه و چه تشفّى قلب، اين آيه مى گويد مي تواند جهر به سوء داشته باشد و هم استدلال را تمام دانسته و هم ظاهرش اين است كه اطلاقش را قبول دارد. در مقابل، امام (قدس سره) استاد (قدس سره) ايشان استدلال به اين آيه را ناتمام مى داند. اصلاً استدلال را تمام نمى داند، بر فرض تماميت هم اطلاقش را قبول ندارد. هم در اصل استدلال اشكال دارد و هم در اطلاق. يك مقدار از فرمايشاتش در اين تقريرات و اين نوشته خودش آمده، يك مقدار هم از نوشته هاى ديگران هم گرفته ام، من حالا حاصل همه را مى گويم حالا هر مقداريش را كه از اينجا بود يا از امام بود شما بگوييد اشكال به آن وارد است، هر مقدارش هم كه از ايشان نبود من ميگويم و صحتش را بيان مى كنم. در استدلال به اين آيه يك اشكال اين است كه احتمال دارد اصلاً الاّ و استثنا منقطع باشد و مَن ظُلم هم نباشد بلكه مَن ظَلَم باشد، كما اينكه بعضيها مَن ظَلَم خوانده اند. (لا يحب اللّه الجهر بالسوء من القول الا من ظَلَم) استثنا، استثناى منقطع است، يعنى از آن هم دوست نمى دارد يعنى از مَن ظَلَم هم جهر به سوء را دوست نمى دارد، كأنه مى شود حتى من ظَلَم، «الا» به معناى حتّى است، اين احتمال دارد كه آيه اينطورى باشد و استثنا هم منقطع باشد. اگر گفتيد كه اين خلاف قرائت رائج است و تمام نيست؛ مى گوييم خيلى خوب! خلاف قرائت رائج و تمام نيست ولى باز احتمال انقطاع استثناء وجود دارد براى اينكه مستثنى، منه جهر به سوء است و فعل است، مستثنى مَن است و اسم ذات (لا يحب اللّه الجهر بالسوء من القول الا من ظُلم)؛ مَن كه مستثناست و اسم ذات است، مستثنى منه فعل است و جهر به سوء است؛ پس مستثنا و مستثنى منه دو چيز هستند، وقتى دو چيز شدند استثنا مى شود استثناء منقطع. استثنا كه استثناء منقطع شد، يك اشكال هست و آن، اين است كه استثناء منقطع آورده مى شود براى افاده عموم در مستثنى منه؛ خودش عمومى در او نيست. استثناء منقطع را مى آورند براى تأكيد عموم و اطلاق مستثنى منه، و الا خودش مورد عنايت و بيان نيست، بلكه آورده مي شود فقط براى اينكه عموم مستثنى منه تأكيد بشود. تقريباً استثناى منقطع معناى حرفى است، يا مثل آن است كه يك كس ديگرى كله قندش را مى خورد و ديگرى تاريخ عقدش را تعيين مي کند. استثناء منقطع آمده فقط براى تأكيد او. اگر مى گويد ما جاء القوم الاّ بقراً ممكن است كه اصلاً بقر هم نيامده باشد، حتى اصلاً آن هم تحقق پيدا نكرده باشد، اما مى خواهد بگويد هيچ كدامشان نيامده است. استثناء وقتى منقطع شد اطلاق در او نيست، مؤكد اطلاق مستثنى منه است. پس ما نمى فهميم چه جهر به سوئى جائز است؟ آيا جهر به سوء به اينكه نفرين كنم جائز است؟ آيا جهر به سوء به اينكه غيبتش كنم جائز است؟ آيا اگر غيبتش جائز است، فرقى بين مقام انتصار و غيرش نيست؟ از همه اينها آيه ساكت است؛ اين يك شبهه. شبهه ديگرى كه امام در اين عبارت كتابشان دارد، مى فرمايد : اگر الا من ظُلم باشد استثناء منقطع، يعنى خداوند جهر به سوء را دوست نمى دارد، آن ظالم جهر كرده است به ظلمش، مظلوم هم جهر است به مظلوميتش. اين هم يك شبهه اى است كه ايشان دارد مى گويد كه اصلاً ربطى به غيبت و سوء در قول ندارد. «أو كان التقدير: لكن من ظُلم جهر بظلامته و من ظلم جهر بظلمه»[8]من ظلم جهر به ظلامه اش و من ظلم جهر به ظلمش. اين اصلاً باب جهر را مى گويد که آن اينطورى آشكار كرده است و اين هم ظلمش آشكار شده است. ايشان مى فرمايد احتمال دارد معناى آيه اين باشد. در اين شبهه كه بگوييم استثناء، استثناء منقطع است، پس براى تأكيد آورده شده است، اين غالباً اينطور نيست كه غالباً استثناء منقطع براى تأكيد بيايد و خودش كاره اى نباشد. گاهى وقتها به استثناء منقطع عنايت است و اصلاً با اينكه ربطى به مستثنى منه ندارد و مى آورد يعنى مى خواهد حكم او را بيان كند! مى خواهد دفع دخل و دفع توهّم كند استثناء منقطع را مى آورد. پس اينكه گفته بشود استثناء منقطع معناى حرفى است و فقط مؤكد مستثنى منه است، خودش مورد عنايت و توجه نيست؛ اين دائماً نيست، بلكه لقائل أن يقول اصل در انقطاع عنايت به مستثناى منقطع است، اصلاً مى خواهد دفع شبهه كند كه نه، تو خيال نكنى اين مورد هم اينطورى است با اينكه خارج است! نخير، اين مورد حكمش با آن مورد جداست. پس اطلاق دارد و مقام بيان دارد. اين اولا. «استدلال علامه طباطبايي(قدس سره) بر آيه» و ثانياً ما اين را نمى فهميم از فرمايش ايشان كه مى گويد اين معنايش اينطورى مى شود. من هر چه فكر كردم نفهميدم. «لكن من ظُلم جهر بظلامته و من ظَلم جهر بظلمه» علامه طباطبايى در تفسير الميزان وقتى كه ذيل اين آيه بحث مى كند، مى گويد استثناء منقطع است به معناى لكن. (لا يحب اللّه الجهر بالسوء من القول) و لكن من ظُلم يحب اگر الاّ به معناى لكن شد و استدراك شد، آن وقت اطلاق و عموميتش واضح است؛ اين يك شبهه. كسى بگويد احتمال دارد استثناء استثناء منقطع باشد و من ظَلم باشد يا استثنا، استثناء منقطع ولو من ظُلم، ما عرض كرديم که اين اشكال تمام نيست. مضافاً به اينكه ظاهر اين است كه اين استثناء استثناء متصل است نه استثناء منقطع، ولو حالا بتقدير. ظاهر اين است كه استثناء متصل است كما اينكه از تفاسير هم بر مى آيد ولو بتقدير. اين يك شبهه، كه اين وارد نيست. اشكال ديگر اين است كه ما بر فرض قبول كرديم استثناء استثناء متصل است لابد معه من تقدير؛ اگر استثناء را متّصل گرفتيم بايد تقدير بگيريم. تقدير اگر خواستيد بگيريد دو احتمال در تقدير وجود دارد : احتمال دارد تقدير را در مستثنى منه بياوريم و احتمال دارد تقدير را در مستثنى بياوريم. «لا يحب اللّه الجهـر بالسوء من الـقول من أحـد الا من ظلم» مَن بـه أحـد بخـورد من أحد الا من ظلم مى شود استثناء منتصل. اسم ذات استثناء از اسم ذات. احتمال هم دارد كه تقدير در مستثنى باشد «لا يحب اللّه الجهر بالسوء من القول الا جهر من ظُلم» تقدير را در جهر بياوريد. اگر شما بياييد تقدير را در مستثنى منه بگيريد، امام مى فرمايد که اين اطلاق ندارد، اين مقام بيان اين است كه هيچ كس حق جهر به سوء ندارد جز مظلوم. مظلوم فى الجمله حق جهر به سوء دارد لا يحب اللّه الجهر بالسوء من القول من أحد الا من ظُلم اينها استثناء دارد، اين استثناء از احد است. اما اين من ظُلم چه جور جهرى را برايش جائز است مقام بيانش نيست، اين در مقام بيان افراد است و مى گويد هيچ فردى حقّ جهر به سوء ندارد مگر مظلوم. اين در مقام بيان حيثيت افراد است، آن افراد نمى توانند اما اين فرد مى تواند. اين فرد كه مى تواند چقدر مى تواند، عند الانتصار، عند التشفى، اينهايش را ديگر آيه شريفه ناظر به آن نيست. «حدّ جهر مظلوم چه اندازه است؟» جهر چه جهرى است؟ جهر به اينكه برود نفرين كند عليه او؟ چون يكى از انواع جهر نفرين است. غيبت كند عليه او؟ اينها هيچ مقام بيان اينها نيست مستثنى، چون مقام بيانش نيست بنابراين از آنها چيزى در نمى آيد. اجمالا مى فهميم كه مظلوم حق جهر دارد. چطور جهرى و كجا اينها بر نمى آيد. بله! اگر شما تقدير را در مستثنى بگيريد لا يحب اللّه الجهر بالسوء من القول من أحد الا جهر من ظلم خوب اين جهر بود و آمده گفته: لا يحب الا اين جهر؛ خوب اين اطلاقش خوب است! ايشان مى فرمايد ـ يعنى شبهه اين است، من نمى گويم حتماً ايشان ـ شبهه اين است كه خوب از اين راه آمدى، از يك راه ديگر مى آييم. مى گوييم در جمل استثنائيه آيا اين جمله استثنائى متكلم مقام بيان مستثنى منه است فقط، يا مقام بيان مستثنى منه و مستثنى هر دو است؟ نمى دانيم. در جمل استثنائيه متكلم مقام بيان مستثنى منه است، اما مقام بيان مستثنى بودن مشكوك است، احتمال مى دهيم كه فقط مقام بيان مستثنى منه بوده «لا يحب اللّه الجهر بالسوء من القول» مطلقاً، جهر به طور كلى، چه دعا، چه شتم، چه غيبت الا جهر من ظُلم، اما ديگر مقام بيان اين نيست كه جهر بالدعاء، أو بالتظلم عند من يرتجى أو لا و در جمل استثنائيه اگر بخواهى بگويى که متكلم مقام بيان مستثنى هم هست، اين احتياج به دليل دارد. اين هم يك شبهه. پس شبهه اول، اين است كه اين استثناء، استثناء منقطع باشد و من ظَلم. يك شبهه هم اين است كه من ظُلم باشد و باز استثناء منقطع؛ ما عرض كرديم اين اشكال وارد نيست، اما من ظَلم خلاف قرائت معروف است، اما اگر منقطع هم بود، منقطع خودش موضوعيت دارد و خصوصيت دارد. اشكال دوم اين است كه اگر شما گفتيد در اينجا باب استثناء متصل است، لابدّ من تقدير. در تقدير دو احتمال است : يك احتمال اين است كه تقدير در مستثنى منه باشد مقام بيان حيثيت افراد است، اينها نمى توانند، اما اين آدم مى تواند؛ اما حيثيت جهر را مقام بيانش نيست. احتمال دارد تقدير در مستثنى باشد لا يحب اللّه الجهر بالسوء من القول الاّ جهر من ظُلم هر دو جهر باشد هر دو اسم معنا؛ اين احتمال است، مى گوييم بله، ولى اين همه اطلاقش احتياج دارد كه بگويى اين جمله استثنائيه در مقام بيان هر دو بوده است و اين اول كلام است. جمله استثنائيه در مقام بيان مستثنى منه است، اما در مقام بيان مستثنى بودنش احتياج به دليل و قرينه دارد. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1] - شوري (42): 41. [2] - شوري (42): 42. [3] - الرحمن (55): 64 و 65. [4] - بقرة (2): 142. [5] - كهف (18): 19. [6] - نبأ (78): 1 و 2. [7] - نساء (4): 148. [8] - المكاسب المحرمة 1: 283.
|