نقد امام خميني (سلام الله عليه) به استدلالات بر آيه
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 232 تاریخ: 1382/10/2 بسم الله الرحمن الرحيم بحث در آيه سوره نساء بود (لا يحب اللّه الجهر بالسوء من القول الا من ظلم)[1] كه سيدنا الاستاد (سلام اللّه عليه) در استدلال به اين آيه و اطلاقش هر دو اشكال فرموده اند. اما در استدلال اولاً احتمال دادند که استثناء، استثناء منقطع باشد بلكه اگر تقدير نگيريم استثناء منقطع است و استثناء منقطع براى افاده عموم در مستثنى منه است، خودش مورد عنايت و توجه نيست؛ اين يك اشكال و احتمال. يكى هم اينكه اصلا مَن ظُلم مبنى للفاعل باشد كه بشود مَن ظَلَم كه ديگر هيچ ارتباطى به محل بحث ما پيدا نميكند و «الا» به معناى حتى است. (سؤال و پاسخ استاد): تقدير معنايش همين است. «و حذف ما يعلم جائزٌ كقولك زيدٌ دنف» سيوطى دارد در باب مبتداء و خبر، مثل قول تو كه از تو ميپرسد زيد چطور است ميگويى «دنف» يعنى «زيدٌ دنف». ما جواب داديم كه نه، استثناء منقطع نيست يعنى «مَن ظَلم» هم كه درست نيست و انقطاع هم دليل نداريم كه هميشه براى تأكيد مستثنى منه است؛ نخير، اصل اين است كه خودش هم مورد بيان و توجه باشد. اشكال ديـگر اينكه ايشان فرمود بر فرض اينكه ما استثناء را متصل بگيريم بايد قائل به تقدير بشويم، يا تقدير در مستثنى منه يا تقدير در مستثنى «لا يحبّ اللّه الجهر بالسّوء من القول من أحد الا من ظُلم» يا «لا يحبّ اللّه الجهر بالسّوء من قول الا جهر من ظُلم». اگر شما تقدير را در مستثنى منه بگيريد، اين مقام بيان جهر نيست كه كجا جهر جائز است و كجا جهر جائز نيست، مقام بيان عدم جواز و جواز نسبت به افراد است «لا يحبّ اللّه الجهر بالسوء من القول من أحد الا من ظُلم» كأنه آيه خواسته بگويد آن مبغوضيتى كه براى جهر به سوء وجود دارد، آن مال همه است مگر مظلوم كه براى او مبغوضيّت ندارد. اما آن جهر چيست؟ آيا مطلق جهر به سوء است دعاءً و غيبتاً يا اختصاص دارد به دعاء عليه؟ و آيا در غيبتش مطلقا چه عند الوالى و القاضى و چه عند ديگران، چه نزد كسى كه يرتجى منه رفع ظلم و چه لا يرتجى، اينهايش را ديگر اطلاق ندارد؟ بله، اگر تقدير را در مستثنى بگيريد آن وقت مقام بيان جهر است «لا يحب اللّه الجهر بالسوء من القول الا جهر من ظُلم» لكن در جمل استثنائية متكلّم در مقام بيان مستثنى منه است. اصل در جمل استثنائيه اين است كه متكلم در مقام بيان مستثنى منه است، اما مقام بيان مستثنى احتياج به دليل دارد. اجمالا ميخواهد بگويد که جهر من ظُلم خارج است اما خصوصياتش را ديگر مورد تعرّض نيست. پس نميدانيم اگر مقدر را در مستثنى بگيريم اطلاق در مستثنى محرز نيست، فقط اطلاق در مستثنى منه است. اين فرمايش ايشان راجع به اين جهت. (سؤال و پاسخ استاد): در مستثنى منه است، چه ربطى به مستثنى دارد؟ خوب دليل بر اينكه در مقام بيان مستثنى است كجاست؟ الا جهر من ظُلم، جهر كه مطلق است! آن هم كه اسم مفرد محلّي به الف و لام است، آن هم باز اطلاق است، از الفاظ عموم كه نيست! الفاظ عموم نگوييد، بگوييد اينجا مستثنى منه مطلق، خوب در مستثنى منه بحثى نداريم؛ بحث ما بر سر مستثنى است. اين اشكال ايشان هم وارد نيست كه ما اگر مستثنى را متصل بگيريم، اگر تقدير را در مستثنى منه بگيريم اطلاق از نظر جهر نيست اطلاق از نظر افراد است؛ اگر در مستثنى بگيريم اطلاق در مستثنى منه از حيث جهر ثابت است، اما در مستثنى معلوم نيست كه اطلاق داشته باشد و چون نميدانيم تقدير مال كدام است، ترجيحى ندارد تقدير أحدهما بر ديگرى، پس نميشود به آن استدلال كرد. ما عرض ميكنيم كه ما تقدير را در مستثنى ميگيريم و چون اصل در كلام اين است كه متكلم در مقام بيان است، بنابراين ميگوييم متكلم هم در مستثنى منه در مقام بيان بوده و هم در مستثنى. اصل در هر كلام متكلّمى و اصل در كلام هر مشرّعى اين است كه مقام بيان باشد. خوب وقتى اينطور شد، ما طبق اصل ميگوييم (لا يحب اللّه الجهر بالسوء من القول) آن كه اطلاق دارد الا جهر من ظُلم اين هم اطلاق دارد، قضاعاً للاصل فى الكلام. پس ما تقدير را در مستثنى ميگيريم و اطلاقش درست ميشود. اگر شما بگوييد نه، تقدير در مستثنى معلوم نيست بلكه تقدير در مستثنى منه است لايحب اللّه الجهر بالسوء من القول من أحد الا من ظُلم و اين ديگر راجع به أحد اطلاق دارد، راجع به افراد؛ اين افراد نه، اين افراد آرى، ناظر به افراد است. ما عرض ميكنيم كه نخير، ترجيح با اين است كه تقدير را در مستثنى بگيريم. سه تا شاهد است در خود آيه شريفه كه تقدير در مستثنى است. يكى ذيل همين آيه (لا يحب اللّه الجهر بالسوء من القول الا من ظلم و كان اللّه سميعاً عليماً)[2] اگر مستثنى منه تقدير داشت آيه ناظر به افراد است و ميگويد آن جهر به سوئى كه مفروض محبوب نيست، از هيچ كسى محبوب نيست جز از اين دسته؛ اين كه سميعاً ديگر نميخواهد! عليماً كافى است. چون اصلا جهر به سوء را كارش ندارد، آيه مقام بيان كيفيت جهر نيست. ميگويد آن جهر به سوئى كه معلوم بوده مفروض است كه لا يحب اللّه به آن كارى ندارد، آن از هيچ كسى مطلوب نيست جز از من ظُلم، ان اللّه كان عليماً يعنى خدا ميداند كه اين آدم مظلوم است يا نه. تعبير عليما كافى بود، سميع ميخواهد چه كار؟ چون بعد از آنى كه آيه ناظر به جهر نيست، اصلا كارى به جهر ندارد يك جهر مفروغى را گرفته است، سميعاً ارتباطى پيدا نميكند. سميع اگر بخواهد ارتباط پيدا كند بايد مورد تعرّض چه باشد؟ جهر؛ لا يحب اللّه الجهر بالسوء من القول جهر من ظُلم ان اللّه كان سميعاً عليماً؛ خدا هم ميشنود در رابطه با جهر، هم عليم است در رابطه با اينكه اين آقا ظالم است يا اين آقا مظلوم است. پس اين كه در ذيل آيه سميعاً هم آمده مناسب با اين است كه تقدير در كجا باشد؟ در مستثنى باشد. شاهد دوم اينكه اصلا اين آيه به قرينة آيه بعد ناظر به جهر و عدم جهر است. (لا يحب اللّه الجهر بالسّوء من القول الا من ظلم و كان اللّه سميعاً عليماً * ان تبدوا خيراً أو تخفوه أو تعفوا عن سوء فان اللّه كان عفواً قديراً)[3] آيه اصلا ناظر به اخفات است. در باب خير چه آشكار باشد چه مخفى (ان اللّه كان عفواً قديراً) در خير ابدائش و اخفائش مانعى ندارد، اما در سوء و بدى جهرش مذموم است مگر از كسى كه مظلوم باشد. پس اين آيه به ضميمه آيه بعد بر ميآيد كه اين ناظر به جهر است يعني اين ناظر به حيثيات فعل است و جهات فعل را ميخواهد بيان كند نه حيثيت افراد و جهات افراد؛ اين هم شاهد دوم كه تقدير در مستثنى است. شاهد سوم : تقدير در مستثنى منه نيازى نيست! (لا يحب اللّه الجهر بالسوء) يعنى نياز نبوده با مستثنى و مستثنى منه بگويد. اگر ناظر به حيثيت استثناء است و ميخواهد بگويد همه افراد از آنها مطلوب و محبوب نيست جز از مظلومين. خوب اين احتياج ندارد كه مستثنى و مستثنى منه بگويد! بعد از آنى كه معلوم است و مفروغ گرفته در آيه على فرض اينكه بخواهيم أحد تقدير بگيريم، مفروغ جهر به سوء بد است؛ خوب بعد از آنى كه جهر به سوء بد است خوب اين بدى مال همه است، ديگر همه اش احتياج به بيان نيست. آنى كه احتياج به بيان دارد كدام است؟ مستثنى است. ميتوانسته بگويد يحب اللّه الجهر بالسوء من القول ممن ظُلم اصلا ديگر لازم نبود كه مستثنى منه را بگويد! چون وقتى محبوب نيست جهر به سوء معلوم است كه از هيچ كسى محبوب نيست، احكام مال همه است. اگر جهر به سوء مبغوضيتش فرض شده، عدم محبوبيتش فرض شده، از حيث ارتكاز عقلائى فرقى بين افراد نيست و ديگر هيچ كس نميخواهد بگويد. خوب معلوم است كه از هيچ كس پسنديده شده نيست، عنايت به آن است كه پسنديده شده است؛ پس همان را با يك جمله مستقل بيان ميكرد، احتياج ندارد كه يك سطر عبارت بيايد و او از اول تا آخر بگويد بلکه ميفرمود: «الجهر بالسّوء محبوب ممن ظُلم» که كافى بود و ديگر احتياجى نداشت كه اول بگوييم از هيچ كس محبوب نيست، چون همه ميدانند كه از هيچ كس محبوب نيست؛ بعد از آن كه اصل مبغوضيت و عدم محبوبيت مفروغ است، ديگر بيان ميخواهد. مرتكز است كه از هيچ كس محبوب نيست. آنى كه بيان ميخواهد مستثنى است با يك جمله مستقل «يحب اللّه الجهر بالسوء من القول ممن ظُلم» ديگر آن را چه كار داشت كه بگويد؟ پس اين كه ميبينيم او را هم گفته مقام بيان جهر است، يعنى خيال نكنيد يك جهر، غير محبوب است ولى جهر ديگر، محبوب است. هر جهرى غير محبوب است چه جهر به سوء به شتم باشد و چه جهر به سوء به غيبت باشد و چه جهر به سوء به تهمت باشد چه جهر به سوء به دعاء عليه باشد، همه اينها لايحب اللّه الا من ظُلم؛ پس مي گوييم تقدير در مستثنى ترجيح دارد و اطلاقش را هم با اصل درست ميكنيم، نتيجه اين ميشود كه آيه اطلاق دارد لايحب اللّه الجهر بالسوء من القول الا جهر من ظُلم آدم مظلوم ميتواند جهر به سوء كند نسبت به آقاى ظالم. الاّ ما خرج بالدليل؛ نفرينش ميتواند بكند، غيبتش را هم ميتواند بكند، غيبت كند از او و بدگويى كند، اما دشنامش نميتواند بدهد تهمت نميتواند بزند (لا يحب اللّه الجهر بالسوء من القول الا من ظُلم). «انتصار به چه معنايي آمده است؟» و على ذلك اين آيه اشمل است از آيه انتصار، چون آيه انتصار به مفهوم انتصار كه چه به معنا طلب النصره بگيريم و چه به معناى انتقام؛ آنجا جواز غيبت منوط به اين بود كه عند من يرتجى رفع الظلم و الاّ همينطورى بگويد براى تشفّى قلب كه انتصار نيست؛ صدق انتصار، موقوف بود بر جهر به سوء لرفع الظلم عند من يرتجى، ظلم را رفع كند. اما صرف اينكه ميخواهد دلش خنك بشود، ميخواهد ظالم را در جامعه محدود كند و اگر مسأله انتقام نباشد، آيه شاملش نميشود. اما اين آيه اطلاق دارد (لا يحب اللّه الجهر بالسوء من القول الا من ظُلم) يحب جهر به او را، چه احتمال بدهد با جهرش رفع ظلم ميشود و چه احتمال بدهد با جهرش رفع ظلم نميشود. آدم مظلوم حق دارد داد بزند، شفافاً بگويد به من ظلم شده ولو بداند كه هيچ كس هم به فريادش نميرسد؛ اطلاق آيه اين را ميگويد (لايحب اللّه الجهر بالسوء من القول الا من ظُلم) و اين اطلاق با اعتبار تأييد ميشود، براى اينكه وقتى ظالم را ظلمش را بيان كنند، در جامعه شخصيت اجتماعى او منكوب ميشود و لطمه ميخورد، ديگران يك مقدارى از ظلم كردن مرتدع ميشوند. اثر دارد جهر به سوء من القول درباره ظالم ولو نسبت به اين مظلوم رفع ظلم نشود، اما اثر ارتداع نسبت به بقيه ظلمه دارد. بقيه ظلمه ميفهمند كه اينجا اينطورى است، اگر به يك كسى ظلم شد او داد ميزند در جامعه، به او اجازه ميدهند كه داد بزند و بگويد که به من ظلم شده، آن ها ديگر نميآيند به فرد ظلم كنند مطابق با اعتبار هم هست و اطلاق آن يكون محفوظاً. (سؤال و پاسخ استاد): ميگويم اگر كسى ظالم است در حد نامه هيچ كس هم اين نامه را نميداند اين اولا ظلم است يا نه؟ محل بحث است يك نامه مخفيانه نوشته به من تهمت زده اما ظلم كرده به من و هيچ كس نميداند.به هر حال من عرض ميكنم جواب فقهى فرمايش شما را که اگر بنا شد اين آدم آمد و نامه نوشت چه ظلمى به من كرده هيچ كس نامه را نخوانده اين ظلم نيست. (سؤال و پاسخ استاد): اين اگر ميخواهد رفع ظلم از خودش بشود؛ پس نامه اى كه هيچ كس نفهميده جز خودش و جز دو ملك موكّل خودش و دو ملك موكّل آن كسى كه نامه اش برايش نوشته شده، ظلم صدق نميكند. بهتان هست، افترا هست، اذيت هست، به هر حال بدش ميآيد نامه برايش نوشتند اما ظلم نيست. (سؤال و پاسخ استاد): پس آيه از اين جهت اطلاق دارد كه چه براى رفع ظلم باشد و عند من يرتجى منه الظلم و چه براى رفع ظلم نباشد براى اين است كه بقيه ظالمين مرتدع بشوند، آيه از اين جهت اطلاق دارد. بله قدر متيقن از اين آيه به مناسبت حكم و موضوع اين است كه مظلوم قبل از آنى كه جهر به سوء من القول داشته باشد، بايد به طرف قضيه را اعلام كند و بگويد: من ميخواهم عليه شما طرح دعوا كنم پيش والى به عنوان والى، ميخواهم عليه شما طرح دعوا كنم پيش كدخداى ده پيش ريش سفيد محله ـ ميگويد برو طرح دعوا كن، ميگويم آقا آن جا ميخواهم شفافاً حرف بزنم، ميگويد برو حرف بزن. بله قدر متيقن اين است كه قبلا براى رفع ظلم به او اعلام بشود آن هدفى را كه دارد به او بگويد اگر رفع ظلم شد عذرخـواهى كرد فبـها و نعمـت. (سؤال و پاسخ استاد): (لا يحب اللّه الجهر بالسوء)، التماس نه! التماس ذلت است، به جاى اين كه او بيايد از من التماس كند من بروم التماس كنم؟ ميگوييم اين كه ذلت است جايز نيست، من ميگويم اعلام ـ به قول امام فرمود: از موضع قدرت ميگويم آقا در اين باره كارى كه كرده اى جبران كن يا فردا بالاى منبر در مسجد بين الصلاتين مطرح ميكنم ـ قدر متيقن نيست انصراف است از باب مناسبت حكم موضوع، التماس نه، ذلت نه، انذلام نه، از موضع قدرت، نه يكى را بگويند بيا بينمان اطلاع كن آن هم بگويد آن قصه اصلاح آن لهاف است گفت اين طرفش من ميخوابم آن طرفش هم او ميخوابد هيچى! تو هم برو بيرون بخواب، نصفٌ لك و نصفٌ لقد له خير الحافظين. من كه ذلت را نميگويم من اعلام را ميگويم «ان موضع القدرة» همه خصوصيات اسلام را بايد روى هم بريزيم، اين راجع به اين آيه. (سؤال و پاسخ استاد): همه شان اين جور نيست، يك جلسه هيئت دارد بالاى منبر ميرود در هيئت حرف ميزند، چكارش ميتوانند بكنند؟ همه مظلوم ها كه مثل هم نيستند. بالاى منبر انذلام نيست. خوب اين ها اختلاف موضوعى است، فقيه شأنش دخالت در موضوع نيست اين راجع به اين دو تا آيه. پس در اين دو آيه، آيه اول دائر مدار انتصار است، ولي آيه اول دائر مدار انتصار نيست و مطلقا جايز است؛ بله اعلام قبلى لازم است به مناسبت حكم و موضوع. «نظر استاد نسبت به تمام بودن استدلال به آيه» پس استدلال به اين آيه تمام است و اطلاقش هم درست است و اما بقيه ادلّه اى كه به آن استدلال شده براى جواز تظلُّم يكي آن روايت عياشى است در تفسير عياشى كه نقل كردند از تفسير عياشى «من اضاف قوماً فأساء ضيافتهم» كسى كه ميخواهد براى تشفى عليه ظالم حرف بزند اين بعد از كى است؟ اين اول خودش را ميخواهد ببيند اين اگر ديد نميتواند رفع ظلم كند ميآيد به تشفى و الا اگر بتواند رفع ظلم كند تشفى هم رفع، تشفى يحصل برفع ظلم بمرتبة اقوى من تلك المراتب. ميگويم اگر بتواند رفع كند تشفى نيست، تشفى عاقلانه نيست ميگويم با آن جور تشفى ميشد اين ديوانه است كه ميگويد ميخواهم ديگران گناه نكنند؛ خوب هر كس كله قندش را ميخورد تاريخ عقدش را بگويد. ميگويد براى اين كه ميخواهم ديگران گناه نكنند افشا ميكنم ميگويم: يا دروغ ميگويى يا خيلى مقدسى! خيلى آن جور مقدس براى اين كه ميگويد نه من نميخواهم رفع ظلم از من بشود من فقط ميخواهم ديگران ظلم نكنند؛ خنك شدن كه آن جورى است ميگوييم آقا چرا آن جورى نميخواهى خنك بشوى پس مريض است، من اعلام نميگويم ميگويم تشفى، مي گوييم آقا تو ميخواهى براى تشفى اين كار را بكنى براى تشفى هم شده برو به او بگو من ميخواهم در جامعه بگويم اگر آمد رفع ظلم از تو كرد تشفى شده يا نشده؟ اگر بخواهد لواط با او بكند تشفى است، آقا تشفى شده ميگويم اگر او آمد عذرخواهى كرد تشفى شده. حالا ايشان ميگويد براى تشفى، خوب تشفى اگر ميخواهد به خودش بگويد که بيايد عذرخواهى كند بگويد ميخواهم فردا اعلام كنم بيا عذرخواهى كن بيا پول من را به من بده تشفى نميشود، تمام شد. پس به هر حال نميشود تشفى هم بگوييم كه همين جورى تشفى! پس آن تشفى نميخواهد يا خوابش دروغ است يا ترازويش سر و سر دارد. و اما وجوه ديگر: يكى از اين وجوه اين روايت عياشى كه در وسائل باب 154 از ابواب احكام العشره آمده، خوانديم قبلا هم عن ابى عبداللّه(ع) «فى قول اللّه لا يحب اللّه الجهر بالسوء من القول الا من ظلم قال من اضاف قوماً فأساء ضيافتهم فهو ممّن ظلم فلا جناح عليهم فيما قالوا فيه»[4] اين ها مانعى ندارد. يك نكته يادم رفت در ذيل آن آيه 148 نساء و آن اين كه آيه اطلاق دارد چه آن ظلم را بيان كند چه به غير از آن ظلم، اگر يك كسى مظلوم شده و ميخواهد اعلام كند كه اين به من ظلم كرده ميخواهد رفع ظلم كند يا ميخواهد تشفى كند اين فرق نميكند آن ظلم را بگويد يا باقى عيوب ديگرش را بگويد قضاءً لاطلاق الآيه (لا يحب اللّه الجهر بالسوء من القول الا من ظلم)، مظلوم ميتواند پرونده ظالم را باز كند چه ظلمى كه به اين نكرده چه مشروب ها كه نخورده چه رشوه ها كه نگرفته چه پولهاى زورى كه نگرفته چه خيانت هايى كه به بيت المال نكرده، (لا يحب اللّه الجهر بالسوء من القول الا من ظلم)، مظلوم دائر مدار همان جهت نيست همه چيز را ميتواند بگويد اين هم باز آيه شريفه اطلاق دارد كجايش دارد؟ تظلم نيست آيه شريفه كه در باب تظلم گفتم (لا يحب اللّه الجهر بالسوء) [اطلاق] (من القول الا من ظلم) آقاى مظلوم ميتواند هم آن بدى هم اين ظلم را بگويد و هم غيبت كند نسبت به بقيه چيزها، اين را من از باب لايحب ميفهمم كه خدا ميخواهد كه ظالم اگر ظلمش رفع نشد در جامعه به قول امروزي ها محدود بشود اصلا (لا يحب اللّه الجهر بالسوء) يعنى يحب، اين يحب فقط مسئله رفع ظلم نيست، هم دفع ظلم است اولا اگر رفع ظلم نشد ارتداع از ظلم. خدا هم رفع ظلم را دوست دارد و هم دفع ظلم را، مثل (و لكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب)[5]. (سؤال و پاسخ استاد): قيد فى ظلمه كجايش هست؟ (لا يحب اللّه الجهر بالسوء من القول الا من ظلم)، المظلوم يجوز له الجهر بالسوء، چه براى رفع ظلامه چه براى ارتداع و براى تشفى، آيه اطلاق دارد از اين جهت. و اما اين روايت هم مؤيد اطلاق آيه است «من اضاف قوماً فأساء ضيافتهم فهو ممّن ظلم فلا جناح عليهم فيما قالوا فيه»، ميخواهد آن بد پذايرايى اش را بگويند، ميخواهند اصلا پرونده اش را باز كنند اين، هم مؤيد دلالت آيه است شاهد بر دلالت آيه هست هم شاهد بر اطلاق آيه بر جهر بالسوء است و هم شاهد اين است كه چه آن ظلم و چه غير آن ظلم. (سؤال و پاسخ استاد): مناسبت در مجازات هاى قانونى است، من كه نتوانستم، مجازات قانونى اش را رفتم نشد، من كه به او گفتم، گفتم آقا بيا يا عذرخواهى كن يا رفع ظلم كن و الا فردا پرونده ات را باز ميكنم. اين كجايش خلاف اصل برابرى جزا با جرم است؟ اولا اصل برابرى جزا با جرم مال مجازات هاى حكومتى ولايى است يعنى وُلاة و ثانياً اين هم من كه به او گفتم خوب بكند، حالا هم ميگويم مجازات اوليه بله اما اين جا مناسبت نيست به او ميگويم آقا بيا رفع ظلم كن و الا فردا ميروم شكايت ميكنم به قدر جرمت چه كارت ميكنند؟ مجازاتت. ميگويد: گور پدر محكمه صلوات برو هر كارى ميخواهى بكن، ميگويم آقا ميروم فردا در نماز جماعت هم مطرح ميكنم ميگويد نمازجماعتت به سرت بخورد برو مطرح كن؟ خوب من دارم به او ميگويم اين كجايش نيست؟ مرحله به مرحله دارد پيش ميآيد، ببينيد مناسبت همه جايش محفوظ است؛ پس اين حديث هم دلالت ميكند بر دلالت آيه و شاهد بر دلالت آيه هست هم بر اطلاق آيه نسبت به هر ظلمى و هم نسبت به هر گفته اى چه آن بد پذيرائى كردن و چه چيزهاى ديگر كه دخترش اين جورى بود زنش اين جورى بود حالا دخترش كه مال خودش نيست خودش مشروب ميخورد، شيخ (قدس سره) ميفرمايد: اين روايت را بايد توجيهش كرد أساء ضيافتى كه ظلم باشد ما عرض ميكنيم اين روايت توجيه نميخواهد خودش دلالت ميكند براى اين كه روايت ميگويد «من اضاف قوماً فأساء ضيافتهم فهو ممّن ظَلَم» بايد اين بد پذيرايى بشود ظلم، آورده او را آن جا نشانده است و كنارش هم يك مشروب خور را آورده نشانده در حالي که اين آقا بيچاره نماز شب خوان است از آب شب هم پرهيز مي كند نشانده آن جا يك مشروب خور هم آورده كنارش نشانده گفته حالا با هم صحبت كنيد تا ناهار و شام بياوريم خوب أساء ضيافته، يك آدم محترمى را كه از آب شب دهانش پرهيز ميكند اين را نشانده آن جا و يك آدم بددهان را هم آورده آن جا نشانده كه ميگويد، أساء بايد ظلم باشد چه از نظر كيفيت غذا چه از نظر كميت غذا، چه از نظر كميت مسكن چه از نظر آنهايى را كه دعوت كرده در كنار اين. اين ها اگر جورى است كه اصلا خون هم را تشنهايم حالا آورده پهلوى من نشانده است، براى اين كه من را اذيت كند و من اصلا نميخواهم ببينمش ولي کنار من نشانده آن هم نزديك ميشود به من، خوب اين أساء الضيافة پس خود روايت چون جزء آيه قرار داده است معلوم ميشود كه آن اسائه هايى است كه يكون ظلماً، اين هم يك روايت يك روايت ديگر هم هست كه ان شاء اللّه در جلسه آينده به آن خواهيم پرداخت. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- نساء (4) : 148. [2]- نساء (4) : 148. [3]- نساء (4) : 148 و 149. [4]- وسائل الشيعه 12: 289، كتاب الحج، ابواب احكام العشره، باب 154، حديث 6. [5]- بقره(2) : 179.
|