جريان احکام الهي در کشته گان زلزله ها و حوادث
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 233 تاریخ: 1382/10/3 بسم الله الرحمن الرحيم ماشاء اللّه و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم فاجعه زلزله بم و اطرافش مصيبتى بود براى همه انسان هاى عالم و مخصوصاً براى ملت بزرگ و شريف ايران و بالاخص براى آنهايى كه آن جا صدمه خوردهاند و اذيت شدند و بازماندگان آنانى كه به لقاء خدا پيوستهاند. آن چه را كه من در اين رابطه ميخواهم امروز خدمتتان عرض كنم اين كه من نميدانم که راجع به مسائل و وظائف دينى عنايت لازم قاعدتاً در آن جا ميشود، اما در رسانههاى گروهى و در سؤال و جوابها تا آن مقدارى كه بنده متوجه شدم چيزى نيافتم، مصيبت بزرگ است و همه انسانهاى جهان هم بايد به كمك ما بيايند كه دارند ميآيند؛ انسانها، قدرتها و دولتها خداوند به همه آن ها عِوَض خير عنايت كند و مردم هم در حد توانشان دارند اقدام ميكنند اما اين ها نبايد سبب بشود كه روى مسائل دينى كمتر توجه بشود. من دوست ميداشتم مرتب مصاحبه بشود و از آقايان روحانيون و بزرگان بپرسند كه آقا نماز، كفن ، غسل و تيمم اينها چگونه است؟ و خيلى ساده هم بود وظائفش خيلى ساده است، خود گفتنش اهميت دارد. درست است عمل ميشود چون مسلمانها عمل ميكنند مقيدند و اين اولين بار نيست كه زلزله در ايران آمده ساليان قبل هم آمده است؛ اما خود گفتنش اهميت به احكام اسلام را مينماياند، در روزنامهها در رسانه ها سؤال كنند که نماز اين ها را چگونه بخوانيم؟ خوب بايد به آن ها گفته بشود كه آقا اينها را مقابل هم قرار بدهيد و يك نماز براى صد نفر هم ميشود خواند خيلى هم مختصر برايشان بخوانند، اللّه اكبر اشهد ان لا اله الا اللّه و اشهد ان محمداً عبده و رسوله يا اشهد ان محمداً رسول اللّه، اين تكبير اول.تكبير دوم: اللّهم صل على محمد و آل محمد، تكبير سوم: اللّهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات، تكبير چهارم: به صورت جمع مذكر و مؤنثيش هم خيلى مهم نيست به اعتبار ميت اللّهم اغفر لهؤلاء المسجين قدامنا تمام ميشود، تكبير پنجم را ميگويد و ميرود كنار. غسلشان را نميشود داد مشكل است. آب نيست، سرما هست، گرفتارى هست، تا برويم اين ها را غسل بدهيم بقيه بو مي گيرند و خداي نا خواسته هتك حرمت ميشود. تيممشان بدهند خيلى راحت تيمم بدهند و دفن كنند و لو حالا مواضع تيمم خون آلود باشد يا نجس باشد احتمال دارد تيمم ساقط باشد، اما حالا حداقل يك تيممى به آن ها بدهند. اين جور فكر نشود كه اين ها چون ثواب شهيد را دارند بر حسب آن چه كه در بعضى از روايات آمده پس خيال كنيم حكم شهيد را هم دارند. درست است ثواب شهيد را دارند بلقاء اللّه پيوستند اما به هر حال مرده مسلمان است و وظيفه زنده هاست كه كفن بشوند غسل بشوند، حالا غسل نبود تيمم، عمل ميشود باز اشتباه نشود، عمل ميشود اما من ميخواهم عرض كنم كه موظفيم به عنوان ارزش نهادن به فرهنگ هاى دينى، توجه به اين معنا كنيم ببينيد پيشينيان چقدر مقيد بودند، من يادم است امروز هم در جلسه براى رفقا گفتم: وقتى والده ما فوت كرده بود كه براى پدر ما خيلى سنگين بود و ميگفت اگر در حق دشمنتان هم نفرين ميكنيد نفرين نكنيد زنش بميرد؛ چون ما همه خردسال بوديم مشكلات آن روز زندگى هاى آن روز بعد از نصفه هاى شب بود هوا هم سرد بود گفتند ببريم حمام غسل بدهيم براى اين كه غسال حاضر نيست بيايد در سرما و بيرون غسل بدهد او اين قدر مقيد بود اين روحانى متعبد گفت اگر ميبريد در حمام غسل بدهيد با آب گرم غسل ندهيد چون كراهت دارد. ببريد با آن حوضچههايى كه براى نماز خواندن پاهايشان را در آن حوض ها ميگذاشتند. ببريد آن جا و با آن آب سرد غسل بدهيد. يا روزى كه سيل آمده بود محل ما و همه ماها و جمعيت جانشان كف دستشان بود زندگى شان كف دستشان بود من فكر ميكنم كه تنها كسى كه تقيد داشت كه آن روز با آن مشكلاتى كه سيل آمده و خانه ها را ميبرد و اصلاً ديگر همه كس جانش كف دستش است كمتر كسى شايد تقيد داشت به اين كه متوجه باشد كه نماز را بايد بخوانم شايد متوجه نميشدند اما او هم توجه كرد و هم نماز را خواند. غرضم اين است كه بياييد يك كارى بكنيم كه براي فرهنگ اسلامى هم ارزش قائل بشويم، همان جورى كه ميگوييم: آقا خون بدهيد و مصاحبه ميكنيم خون بدهيد بسيار به جا هم هست، مصاحبه ميكنيم كه آقا كمك كنيد كمكهاى لوازم مادى که بسيار به جا هم هست، سؤال و جواب كنيم كه دنيا بداند ما براى احكام اسلام ارزش قائليم و دنيا بداند اين جور نيست كه حالا چون ما يك حكومت داريم به نام اسلام و جمهورى اسلامى، ديگر هيچ مسائل اسلامى پيش پا افتاده است و مثل برخى از حكومت هاى غير اسلامى عمل كنيم. بر همه ماهاست كه در حد توانمان تلاش كنيم و كوشش كنيم هر كه هر چه ميتواند درسش و بحثش را تعطيل كند، كارش را تعطيل كند كمك كند هر چه از دستش ميآيد انجام دهد با هماهنگى آن آقايان دست اندركارى كه دارند كار ميكنند و به حق هم خوب كار ميكنند؛ البته حالا وظيفه ما در امروز در آينده چى است؟ آن يك بحث ديگرى دارد امروز مثل ديروز نيست كه بنشينيم زلزله بيايد و بعد هم براى اين مصيبت سخت متأثر بشويم، درست است سخت متأثر مي شويم، اما بايد برايش فكرى كرد. خوب دنيا اين مسائل را تا حدى حل كرده يعنى در بعضى از مملكت هاى زلزله خيز خوب تا حدى حل كرده است و آثار زلزله را كم كرده خوب ما هم بايد تلاش كنيم. مرتب دارد زلزله ميآيد هر چند سال يك بار ميبينيم، از سنه 41 تا حالا من مرتب يادم هست كه زلزلههايى ميآيد ده هزار، سى هزار، پنجاه هزار، بى خانمان ميشوند خوب بايد يك فكرى بكنيم تا آثارش را كم كنيم به وسيله علم و دانش بشر ساختمانها را جورى بسازيم كه آثارش كم بشود، آموزشها كه داده ميشود براى محافظت در مقابله با زلزله كارهاى بسيار خوبى است درست آموزش بدهيم، آن هم يك آموزش همگانى آن هم بُعد سياسى پيدا نكند واقعاً بخواهيم آموزش بدهيم چون گاهى همه چيز بُعد سياسى پيدا ميكند، پس بُعد سياسى پيدا نكند و فقط كيفيت ساختمان ها را براى مردم بيان كنيم مردم خودشان ميروند دنبالش، مسئله تحديد نسل و تنظيم نسل، جامعه دارد دنبالش ميرود براى اين كه بيان كردند هم درد بيان شد هم درمان بيان شد، جامعه خودش دارد دنبالش مي رود و دنبال اين است كه تحديد و تنظيم نسل كند، اين جور نيست كه همه چيز احتياج به زور داشته باشد، اين جور كارها احتياج به زور و اعمال قانون ندارد. همه ما موظفيم تا حدى بگوييم و صدايمان برسد. بنده حالا نسبت به مسائل دينى صدايم در همين مدرسه امام ميرسد خوب بنده موظفم اين جا بگويم، شما نگوييد براى ما كه ميگويي چه فايده اى دارد ما كه به وظيفه مان عمل ميكنيم، ما كه حاضريم مسئله را جواب بدهيم. من به شما عرض ميكنم شما به ديگرى ميفرماييد كم كم اگر ان شاء اللّه به صورت يك فرهنگى در بيايد كه در مشكلات، فرهنگ دينى فراموش نشود اگر به فرهنگ دينى اهميت بدهيم فراموش نميشود، همان جورى كه مشكلات بدنى اهميت دارد، به مشكلات معنوى و جهات فرهنگى هم اهميت بدهيم. به هر حال ما ميگوييم عزت براى اسلام است. عزت براى خداوند است. بايد احكام اسلام حفظ بشود و دقت كنيم و خدا را هم قسمش ميدهيم به اولياء مكرم و گرامياش و به احكام نورانياش كه همه انسان ها را از اين جور گرفتارى ها محافظت بفرمايد و انسان ها در عالم گرفتار اين جور مشكلات نشوند. مشكلاتى است به هر حال نظام آفرينش بر اين مشكلات آفريده شده، اما راهش هم امروز دارد بشر پيگيرى ميكند، بشرى كه امروز ميخواهد در كره مريخ وارد بشود، چهارصد ميليون كيلومتر راه را طى ميكند، اين بشر راه كم كردن ضررهاى زلزله را هم بلد است، نميتوانيم ديگر در مقابل علم امروز ما بگوييم که نه ما كارى نداريم ما دنبال خدا هستيم همان خدايى كه زلزله را ميآفريند حسب جريان علت و معلول همان خدا هم علم را آفريده، همان خدا دانش را آفريده، همان خدا امر را آفريده، همان خدا ميگويد: آقا مسئولى، اگر بلدى كه جلويش را بگيرى يا كم كنى و به ديگران نگويي. ارشاد عالم جاهل را از واجبات مسلم اسلام است: چو مي بيني كه نابينا به چاه است اگر خاموش بنشينى گناه است آن چه به جايى نرسد سخن بنده و امثال بنده است كه خودم لابد عمل كننده نيستم و لذا سخنم به جايى نميرسد. «احتمالات در آية 148سوره نساء» خوب بگذريم بياييم سراغ بحثمان، بحث درباره آيه 148 سوره نساء بود من يك نكته را حالا عرض كنم ـ من در تعجبم که چرا در اين آيه 148 سوره نساء اين قدر اختلاف به وجود آمده شما تفسير تبيان شيخ طوسى را برداريد نگاه كنيد اصلاً اين قدر احتمال در اين آيه داده شده كه آدم گيج ميشود. در اين آيه كه چى ميخواهد بگويد؟ چرا اين قدر احتمال داده شده است؟ من فكر ميكنم غير مستقيم ظلمه دست داشتند، غير مستقيم ظالمين دست داشتند كه بيايند اين آيه را يك جورى كنند كه به ضرر ظالمين تمام نشود و اين عرض بنده مؤيد هم دارد. مرحوم فيض در اين المهجة البيضايش در بحث غيبت اشاره اى به اين حرف دارد كه بله بعضى از اين روايات غيبتى كه آمده، بعضى هايش كه حالا خيلى سندش قوى نيست ميگويد بعضى هايش را آمدند آوردند براى اين كه به ضرر ظالمين تمام نشود. حالا يك نمونهاش را من بيان بكنم مثلا اين جمله ـ اين را فيض ندارد من دارم عرض ميكنم «اذكروا موتاكم بالخير»[1] بله ما يك حق مؤمن داريم كه معل بن خنيس نقل ميكند از امام صادق(ع) كافى هم نقل كرده كه بله حق برادر مؤمن اين است كه بعد از مرگش ديگر چيزى نگويي كه آن درست هم هست، اما اذكروا موتاكم بالخير؛ يعنى يزيد را هم با خير يادش كنيد، موتا است يعنى عمر سعد را هم با خير ياد كنيد يعنى همه ستمكاران عالم را با خير ياد كنيد اين از آن احاديثى است كه احتمال جعل در آن خيلى قوى است يا يك چيزى داشته افتاده يا اگر اين باشد جعل است، همه مرده ها را به خير ياد كنيد يعنى ظالم را در جامعه جلوى منفور شدنش را بگيريد خب شما چرا مرتب در زيارت عاشورا ميگوييد «اللّهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد»[2] اين براى اين كه ظالم در جامعه مرده و زندهاش منفور باشد نه اين كه اذكروا موتاكم بالخير. در داستـان مسلم بن عقيـل هم ميدانيد كه آن مـرد آمد و گفت كه دو تا قدرت با هم جنگ دارند به ما چه كار دارد، ما بياييم برويم دنبال كارمان. آن يكى ديگر گفت كه سر سالم را كى دستمال ميبندد. به هر حال اين آيه به اين زيبايي (لا يحب اللّه الجهر بالسوء من القول الا من ظلم)[3] كه اطلاق دارد كه مظلوم حق دارد كه پشت سر ظالم... «آيات و رواياتي که بر غيبت مظلوم از ظالم دلالت دارد» به هر حال اين آيه شريفه را آمدند احتمالاتى در آن دادند و اعجب از همه امام (سلام اللّه عليه) است، امام (سلام اللّه عليه) اشكال ميكند در دلالت اين روايت، در حالتى كه اين روايت به نظر ما تمام است و مظلوم را ميگويد ميتواند غيبت كند از ظالم و حتى اطلاقش شامل ميشود غيبت كردن او را در غير ظلمش يعنى اصلاً پرونده زندگى ظالم را باز كند، (لا يحب اللّه الجهر بالسوء من القول الا من ظلم) اين دو تا آيه از ادلّه، يكى (و لمن انتصر بعد ظلمه)[4] يكى هم (لا يحب اللّه الجهر بالسوء من القول) منتها آيه انتصار، اخص از اين است. اين آيه از آيه انتصار اعم است؛ براى اين كه من ظلم اطلاق دارد و هر چه ميخواهد درباره آقاى ظلم ميتواند بگويد. و اما دو تا روايتى كه به آن استدلال شده براى جواز غيبت ظالم كه از عياشى ظاهراً نقل شده يكيش اين است كه «من اضاف قوماً فأساء ضيافتهم فهو ممّن ظَلَم [اگر فهو ممن ظَلَم خوانديد، بايد آيه شريفه را هم الا من ظَلَم بخوانيم تا هو ممن ظَلَم، ظاهراً ظَلَم است چون آن ها ضمير مفرد نميتواند برگردد،] فلا جناح عليهم فيما قالوا فيه [اين روايت اطلاق دارد،] من اضاف قوماً فأساء ضيافتهم فهو ممّن ظَلَم فلا جناح عليهم فيما قالوا فيه»[5] چه نسبت به مهمانياش و چه نسبت به غير مهمانياش و اسائة و ضيافت بايد برگردد به ظلم يك جور اسائه ضيافتى هست كه برمى گردد به ظلم مثل ضيافت هايى كه بعضى از بنى العباس از ائمة معصومين (عليهم السلام) داشتند، اين ها را دعوت ميكردند بعد كه وارد بر آن ها ميشدند جلوى چشم آن ها مشروب ميخوردند. اين ميشود أسائة الضيافة حالا بگوييم اين آقايى كه أساء الضيافة ما حق نداريم درباره او چيزى بگوييم که اساء اضافتهم، يا در ضيافت به نحوي عمل کرده كه هتك احترام او شده، بياحترامى شده به او و مورد ذلت قرار گرفته اضاف قوماً فأساء ضيافتهم، اضاف قوماً ظاهراً ظهور در اين دارد كه دعوت كرده اضاف قوماً يعنى ضيف نازل نبوده ضيف مدعو بوده، اين ميتواند درباره او هر چه بخواهد بگويد (لا يحب اللّه الجهر بالسوء من القول الا من ظلم) اين يك روايت كه اطلاق دارد و دلالتش هم خوب است و ظاهراً ذيل آيه شريفه هم هست اطلاق آيه را هم تحكيم ميكند هم خودش اطلاق دارد و هم... «انواع اسائه ادب» (سؤال و پاسخ استاد): الحاق حكمى نيست بعد از آنى كه اضافه دو جور است يك اضافه مع الاساعة و ظالمانه يك اضافه مع الاساءة غير ظالمانه، خب اين اسائه است، اما هنوز ظالمانه نيست نه اساءه ممن ظلم، رأيت اسداً يرمى شما نگوييد كه بين اسد و يرمى تناقض است للمتكلم ان يلحق بكلامه ما شاء، اساءه ممن ظلم بايد بشود ممن ظلم، اگر شما بگوييد الحاق حكمى است، الحاق حكمى خلاف ظاهر است هر اسائهاى كه ممن ظلم شد، اين مانعى ندارد كه آقاى ضيف درباره او هر چه ميخواهد بگويد. (سؤال و پاسخ استاد): دو جور است اسائه من كه نديدم فرمايش ايشان را، يك جور اسائة ضيافتى است كه ظلم است، يك آقاى روحانى بزرگوارى را آن جا دعوت كرده، سفره قمار را هم آن جا گسترانيده است و ميگويد آقا شما ميخواهيد قمار كنيد خدمت شما وسيله قمار هم آورديم، غير آن كريم شيرهاىها، گفت: سفره مشروب و بهترين آب جو را هم من خدمت شما تهيه كردم که در آن اتاق موجود است، ترياك را هم براى شما آماده كردم اگر حال داشته باشيد بكشيد كه مثلا سرطانتان را يا قند خونتان را پائين بياورد ، خب اين جلوى جمعيت به من ميگويد آقا بلند شو مشروب بخور، خب اين اضاف است و اساء است. اما يك وقت اضاف است و لم يسأ است به جاى اين كه چلوكباب برگ به من بدهد رفته چلو خورشت گرفته آن هم از توى قهوه خانهها ماندهاش را آورده به من ميدهد، اين اساء و لم يظلم. (سؤال و پاسخ استاد): هر چه بگويي حضرت امام، من اشكالم محكمتر ميشود؛ چون عنايت به بزرگان به اين است كه به حرفشان اشكال كنند اين جو به ضرر خودت تمام ميشود. اگر جو ميخواهى بسازى سلام اللّه عليهش را هم بگو كه اشتباه نكنى، دو جور است، اساء و كان ظلماً نه مشمول آيه، مانعى ندارد. آقاى بزرگوار ميگويم اگر رسيد به سر حد ظلم غيبتش جايز است يا جايز نيست، اولا اگر آيه شريفه را شما جورى معنا كنيد كه اطلاق ندارد اين آمده كه نظر به آيه دارد ميگويد آيه چه دارد؟ اطلاق دارد. اين آمده ميخواهد بگويد كه آيه اطلاق دارد اين يك جهت. «روايات وارده دربارة اسائه ادب» جهت دوم تذكر بعضى از مسائل مفيد است ـ شما خيال ميكنى كه همه بلد بودند كه اسائه از مصاديق ظلم است؟ اولا همه بلد نيستند، ظلم را خيال ميكنند كه زندان كردن و شلاق زدن است، ثانياً اگر هم بلد باشند تذكر مهم است. امام ميفرمايد: ما مبنايمان اين است كه مهمانى ظالمانه مجوز غيبت است. اين حديث پس خوب است، عن تفسير العياشى از امام عليه السلام «من اضاف قوماً فأساء ضيافتهم فهو ممّن ظَلَم فلا جناح عليهم فيما قالو فيه» اين يك روايت. روايت ديگرى كه دارد تفسير قمى، «لايحب ان يجهر الرجل بالظلم و السوء و يظلم الا من ظلم فقد اطلق له ان يعارضه بالظلم»[6] اين دو تا روايت را در باب 154 هم آمده، اين دو تا روايت هم اطلاق دارد و ميگويد كه ظلم مانعى ندارد. اين روايت بعدى كه در مجمع آمده از امام باقر(ع): «ان الضيف ينزل بالرجل فلا يحسن ضيافته فلاجناح عليه فى ان يذكر بسوء ما فعله»[7] اگر نيكو اضافه نكرد اين مانعى ندارد كه آن كارش را بگويد اين البته اختصاص دارد به همان فعلى كه مورد عدم حسن بوده و ديگر بقيه امور را شامل نميشود. «نقد امام خميني (سلام الله عليه) بر روايات» امام (سلام اللّه عليه) ميگويد که آن روايتها ضعف سند دارد اولا، تفسير عياشى ظاهراً از فضل بن ابى قره است كه فضل بن ابى قره خودش هم توثيق نشده است، آن روايت ها ميگويد ضعف سند دارد؛ و ثانياً معارض است با يك روايتى كه در ذيل همين آيه آمده و گفته كه در مجمع البيان آمده «انه لا يحب الله الشتم فى الانتصار الا من ظلم، فلا بأس له ان ينتصر ممن ظلمه بما يجوز الانتصار به فى الدين»[8] كه ميگويد اين روايت نه مستنثى منه آن اطلاق دارد و نه مستثى، ميگويد آن دو تا روايت بعلاوه از ضعف در سند، با اين روايت هم معارضه دارد؛ چون اين روايت دارد فقط شتم را ميگويد بعد هم ميگويد بما يجوز. «اشکال استاد بر نقد امام خميني(سلام الله عليه) » اين اشكال هاى امام (سلام اللّه) به اين كه اين ها ضعف سند داردخيلى وارد نيست؛ براى اين كه درست است ضعف سند دارد اما موافق است با كتاب و خبر واحدى است كه داراى محفوفه به قرينه حجت است اين ها با كتاب هماهنگ هستند، اين دو تا آيه با كتاب موافق است و ميشود خبر واحد محفوف به قرينه، محفوف به حجت ـ پس خودشان حجت نميشوند باز حجت كى است؟ آيه شريفه است. و اما اين كه ميفرمايد با اين حديث بعدى معارضه دارد كه مجمع البيان فرموده از امام باقر(ع) نقل كرده «لايحب الله الشتم فى الانتصار الا من ظلم، فلا بأس له ان ينتصر ممّن ظلمه ممّا يجوز الانتصار به فى الدين»، اين روايت هم خودش اضطراب در متن دارد، شتم در انتصار محبوب نيست مگر كسى كه مظلوم است، آن هم تازه برود سراغ وفق شرع. پس مظلوم و غير مظلوم هر دو چند تا حكم دارند؟ يك حكم دارند، «لا يحب الانتصار فى الشتم مظلوماً كان المنتصر او غير المظلوم» اين عبارت را چه طور معنا ميكنيم؟ اين عبارت اضطراب در متن دارد نميشود به آن اعتماد كرد براى اين كه ميگويد لايحب الشتم فى الانتصار الا من ظلم، خوب استثنايش معلوم ميشود كه الا من ظلم كه مظلوم ميتواند شتم در كى كند؟ انتصار. اين است ظاهراً در حالى كه ذيلش ميآيد ميگويد كه اين را نميتواند. خوب نتيجتاً اين شد كه شتم مطلقاً در انتصار جايز نيست، لايجوز الشتم فى الانتصار مظلوماً كان المنتصر أو غير المظلوم اين اضطراب دارد. يك جا ميگويد «لايحب الشتم فى الانتصار» يك جا استثناء ميكند مظلوم را و نتيجه استثناء هم ميشود عين مستثنى منه، مستثنى منه يعنى لا يحب الشتم فى الانتصار نتيجه استثناء هم همان مستثنى منه است، پس اين چه استثنايي است؟ مستثنى منه با مستثنى يك حكم پيدا كردند، لايحب الشتم فى الانتصار الا من ظُلم آن هم يحب يا لا يحب، خوب مستثنى و مستثنى منه يكى شد، اين ديگر خلاف استاندارد بين المللى مستثنى و مستثنى منه است، پس با اين روايت هم معارضهاش روشن نيست، اين روايت خودش اضطراب دارد، بر فرضى كه معارض هم باشد حالا بر فرض معارض هم باشد، ترجيح با كدام است؟ با آن روايتها. براى اين كه آن دو تا موافق با كتاب بودند. بنابراين هر جورى شما بفرماييد هر اشكالى بكنيد قابل ضب است و ميشود روايتها را به آن عمل كرد. بله بين آن دو تا روايت يكى اختصاص دارد به غيبت در ظلم و يكى اعم است، فتأمل كه اين تعارض هم نيست بينشان چون يكى موضوعش اسائه ضيافت است و يكى موضوعش عدم حسن ضيافت است، عدم حسن ضيافت يك ترك اولايى است اما ظلم در ضيافت و اسائه كه ظلم آن حرام است پس بين اين ها هم تعارضى وجود ندارد، بنا براين، خودشان تعارض ندارند لاختلاف موضوعهما، ضعف سندشان هم با موافقت با قرآن منجبر است معارض با اين روايت هم نيستند، روايت سوم براى اين كه آن هم اضطراب در متن دارد، تازه اگر بنا شد اضطراب در متنش را شما به آن گير كرديد ميگوييم خيلى خوب اين ها با همديگر تعارض ميكنند ترجيح با آن روايات موافقت با كتاب است، شما نفرماييد چرا اين ها را اين قدر طول ميدهى و اين قدر رويش مو شكافى ميكنى؟ چون به هر حال اين مبانى بايد روشن بشودمن عرض مي کنم که امروز نه، پنجاه سال ديگر جامعه بشريت بايد رويش قضاوت كند، فكر اين نباشيد كسى گوش نميدهد بنده معتقدم از اين دو تا آيه و روايات برمى آيد كه مظلوم ميتواند پرونده ظالم را آفتابى كند، منتهى اين کار چه براى تشفّي باشد چه براى ارتداع،اول بايد برود به مرجعى كه ميتواند و اميد اين هست كه ظلمش را رفع ميكند به او مراجعه كند اگر او رفع ظلم نمود فبها و نعمة اگر او رفع ظلم نكرد يا به خودش بگويد، آقا ميخواهم پرونده ات را آفتابى كنم و فردا در جلسه مباحثه ام كه چند نفريم پرونده ات را آفتابى ميكنم، به نظر من هيچ مانعى ندارد هم غيبت نيست ـ همان طورى كه عرض كردم ـ هم ادله غيبت از آن انصراف دارد و هم اين آياتى است كه به آن استدلال شده، خيلى اميدوار باشيد امروز من شنيدم كه اين ديه كفار را گفتند با ديه مسلمانها يكى است، خب ما وقتى ده سال قبل اين را گفتيم شماها شايد ميگفتيد آقا اصلاً اين بحث ها چه فايده اى دارد چه نتيجه اى دارد، ولى امروز بشريت دارد به اين سمت ميرود. ميبينيد امروز ديگر به هر عنوانى تصويبش كردند، اين هم مال اين دو تا حديث. (سؤال و پاسخ استاد): خيلى ها كه اين حرف زدن بحثى نيست، اين ساندويچى است، يك: من عرض كردم ضعف سند با موافقت كتاب فتأمل، قبول نكرده باشد اشكال از مبنايى، اشكال كه هست نه كه اشكال نيست، مبنايى باشد ما كار نداريم ما دنبال حقيم كار به بنا و مبنا نداريم. «استدلال شيخ در مورد جواز غيبت مظلوم از ظالم» وجه ديگرى كه به آن استدلال فرموده شيخ براى جواز غيبت مظلوم اين كه «فى منع المظلوم عن غيبة الظالم حرجٌ»، عبارت مكاسب اين است؛ من عين عبارت را بخوانم چون اين عبارت از شيخ بسيار زيبا است، يادتان باشد كه اگر بخواهيد بگوييد اسلام چگونه است، بگوييد شيخ زاهد اين را ميگويد، «ان فى منع المظلوم من هذا الذى هو نوعٌ من التشفّي حرجاً عظيماً»[9] توى سرش زدى ميگويي نفست هم درنيايد، خوب براي اين بيچاره خيلى مشكل است که هم توى سرش زده اند و هم ميگويند نفست در نيايد، دزد سر گردنه كه نيست ، شيخ دارد اين حرف را ميزند ميگويد منع مظلوم از اين كه ظالم را غيبت كند با اين كه در اين غيبتش يك تشفّي هست، به هر حال يك ذره دلش خنك ميشود عقده اش باز ميشود اين حرجٌ عظيم. «نظر آيت الله خويي در مورد غيبت مظلوم از ظالم» امام (سلام اللّه عليه) ميفرمايد: اين ها ديگر دلالتش تمام نيست و همين جور با اجمال رد ميشود. آقاى خويي اشكال كرده در تمسّک به قاعده نفى حرج ميفرمايد: قاعده نفى حرج يك قاعده امتنانى است؛ چون قاعدة امتنانى است اگر بگوييم اين ميتواند از آقاى ظالم غيبت كند نسبت به آقاى ظالم خلاف امتنان است، ببينيد اين ها بافت هاى فكرى ماست، اين مصباح الفقاهه ميگويد ظالم مي تواند هر چه ميخواهد، فحش بدهد و بد و بيراه بگويد وهر كارى ميخواهد بكند، اما اگر شما بگوييد مظلوم از باب قاعده نفى حرج براى تشفّي حرمت غيبت از آن چه شده؟... (وما جعل عليكم فى الدين من حرج)[10] ميگويد درست است اين تشفّي پيدا ميكند، به او هم بگوييم اين كار را نكن اين حرجى است، اما در عين حال قاعده نفى حرج شامل آن نمي شود؛ چون قاعده نفى حرج، امتنان بر امت است و نسبت به آن آقاى ظالم امتنان نيست؛ يعني اگر شما به اين مظلوم بگويي كه غيبت او را نكن اين امتنان نيست. «پاسخ استاد به آيت الله خويي» در مورد اين کلام جاي تعجب است. و العجب از اين كلام اولا كه مسئله امتنان خيلى ثابت نيست، قانون است دارد ميگويد (و ما جعل عليكم فى الدين من حرج) قانون است كجايش حرج است؟ خدا لطف كرده حرج را برداشته نه اين كه بر هر فرد، اين حرف خيلى روشن نيست. ثانياً در صورتى كه او ظلم نكرده باشد خلاف امتنان است؛ اما وقتى كه او ظلم كرده من هم چاره اى ندارم راهى ندارم براى تشفّي قلبم الا اين كه از او غيبت كنم، باز هم خلاف امتنان است؛ خلاف امتنان مال جايى است كه او كارى نكرده است من بدواً ميخواهم از او غيبت كنم، يك نفر عادت كرده به غيبت، اين جا خلاف امتنان است، کسي که عادت كرده به غيبت و ساديسم غيبت دارد، بگوييم اگر غيبت نكند مريض ميشود، پس براى اين كه جنگ اعصاب پيدا نكند آبروى مردم را بريزد، اين جا قاعده حرج، شامل خلاف امتنان است به نفع اين است اما به ضرر آن. اما جايى كه خود او ابتدا كرده به ظلم اين آقاى مظلوم راهى ندارد براى تشفّي قلبش الا به اين كه بيان كند ظلم او را، اين را هم عقلاء خلاف امتنان ميدانند يا اين را ظلم ميدانند و ميگويند: آقا حق ندارى كه پشت سر او حرف بزنى براى اين كه به تريج قباى او بر ميخورد، حق ندارى بگويي بالاى چشمت ابرو، بالاى چشم ابرو است اين كه خلاف امتنان نيست، بلكه اگر به من بگوييد تو نميتوانى تمسّک به قاعده حرج كنى، منع تمسّک مظلوم ـ شما نديديد ظلم را، آقاى خويي (قدس سره) ظلم را نچشيده اين هايى كه حالا هستند در نجف يك مقدار چشيدند حالا شايد اين ها در نظريه هايشان فرق بكنند مثل آقاى سيستانى و بزرگان ديگر، چون آن ها يك وقت كميته تشكيل دادند ميخواستند آن جا انقلاب اسلام بر پا كنند، بعد گرفتار شدند ديگر خيلى هم صدمه خوردند علماى نجف چه آنهايى كه شهيد شدند چه آن هايى كه هستند، آنهايى كه شهيد شدند، قدس اللّه ارواحهم، آنهايى كه هستند خدا حفظشان کند. اين ها شايد در فكرهايشان يك تحليل و تحولى بيايد اما من از آقاى خويى در تعجبم که ميگويد: اين خلاف امتنان است، كجاي اين خلاف امتنان است! اگر قاعده حرج بخواهد غيبت مغتاب بالكسر را جايز كند در حالتى كه كارى نكرده، خلاف امتنان است. تو مريضى به من چه كه آبروى من را ببرى، اما جواز غيبت نسبت به حضرت آقاى ظالم، با حضرت هم ميگويم شما بگويي نه حق ندارى به او بگويي كه بالاى چشمت ابرو، آن وقت اين كه ميشود «انما أهلك من كان قبلكم انه اذا صرف فيهم الشريف» اين كه خودش ظلم است، اين خلاف عدالت است كه بيچاره مظلوم دلش خوش است يك جمله بگويد، تشفّي قلبش به يك جمله است، باز هم اين جا طرفدارى از ظالم بلا توجيه است و قاعده نفى حرج، قاعده امتنانيه است، قاعده نفى حرج امتنانش مال غيبت ابتدايى است. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- ترجمة القاضي نور الله: 50. [2]- مفاتيح الجنان: 750. [3]- نساء (4) : 148. [4]- شوري (42) : 41. [5]- وسائل الشيعه 12: 289، كتاب الحج، ابواب احكام العشره، باب 154، حديث 6. [6]- تفسير القمي 1: 157. [7]- وسائل الشيعه 12: 290، كتاب الحج، ابواب احكام العشره، باب 154، حديث 7. [8]- مجمع البيان 3: 225. [9]- كتاب المكاسب 1: 348. [10]- حج (22) : 78.
|