موارد مجوزه غيبت(جرح شهود)
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 240 تاریخ: 1382/10/17 بسم الله الرحمن الرحيم «کلام شيخ در اين زمينه» از جمله مواردى كه شيخ (قدس سره) استثناء فرمودهاند از حرمت غيبت از باب تزاحم جرح شهود است. من عبارت شيخ را بخوانم «و منها جرح الشهود فانَّ الاجماع دلَّ على جوازه [اين يك] و لانَّ مصلحة عدم الحكم بشهادة الفسّاق اولى من الستر على الفاسق [مصلحت اينكه به شهادت فسّاق و آدمهاى بى تعهد حكم نكنيم اين اولى است از پوشيدن بر فاسق] و مثله، بل اولى بالجواز، جرح الرّواة فانَّ مفسدة العمل برواية الفاسق اعظم من مفسدة شهادته [يك حكم الهى را با گفته يك فاسقى ما درست كنيم براى اينكه كسى نيامده بگويد اين فاسق است] و يلحق بذلك: الشّهادة بالزّنا و غيره لاقامة الحدود»[1] آنجا هم نميشود كه يك كسى اين فاسق بودن اين آقا را اعلام نكند و در نتيجه ما بر نظر او فتوى بدهيم اين موجب مفسده است. « کلام مصباح الفقاهه در اين زمينه» حرف شيخ را مصباح الفقاهه قشنگ بيان كرده من عبارت ايشان را بخوانم، حرف ايشان را بيان كرده، و فى مصباح الفقاهه «و قد اتَّفق الاصحاب على جواز جرحهم [يعنى جرح شهود] و اظهار فسقهم، بل اقامة البينة على ذلك [بلكه ميشود بينه هم اقامه كرد بر فسقش] صوناً لاموال الناس و اعراضهم و انفسهم. اذ لولا ذلك لبغى الفسّاق فى الارض و اظهروا فيها الفساد فيدّعى الواحد منهم على غيره حقاً مالياً او عرضياً او بدنيا [اين عبارت نويسى اينها خيلى قوى است، هر كسى اينها را بخواند ميگويد صد در صد اين ديگر درست است] او يدّعى زوجية امرأة اجنبية لنفسه او يدّعى نسباً كاذبا ليرث من ميّت ثم يقيم الشهود على دعواه من اشباه الهمج الرعاع فيصيب من اموال الناس و اعراضهم و دمائهم ما يشاء و اولى بالجواز من ذلك جرح الرواة الضعفاء اذ يتوقف عليه حفظ الدّين و صيانة شريعة سيد المرسلين و قد جري عليه ديدن الاصحاب فى جميع الامصار و الاعصار و دونوا فى ذلك كتباً مفصّله لتمييز الموثق منهم عن غيره، بل على هذا سيرة الائمه (عليهم السلام) و يؤمى الى هذا قوله تعالي [منبر كه ميخواهيد برويد اينجورى بعضى جاها بايد منبر برويد] و يؤمى الى هذا قوله تعالى (ان جائكم فاسقٌ بنبأ فتبيّنوا)[2] فانَّ التبين عن حال الفاسق الحامل للخبر لايخلوا عن الجرح غالباً [كه آنروز يکي از آقايان ميفرمود تفتيش هم مستلزم غيبت است. به هر حال شما بخواهيد تبين كنيد كه اين فاسق است يا نه خوب يك عده اى بايد بگويند كه اين فاسق است] و من هنا يظهر حكم الشهادة على الناس بالقتل و الزناء و السرقه و القذف و شرب الخمر و نحوها لاقامة الحدِّ عليهم، و قد ثبت جواز الشهادة بل وجوبها بالكتاب و السنَّة المعتبرة كما يظهر ذلك لمن يراجع أبواب الشهادات»[3] اضف الى ذلك كلّه انَّ باب الحدود باب الدّرء بالشبهات و انَّ الاصل البرائه و انَّ الاسلام حافظٌ لحقوق الناس و انَّ ذي مقراتيه فى الاسلام افضل ذى مقراتيه فى العالم. «مناقشه در کلام مصباح الفقاهه» حالا در بحث جرح شهود ما هم معتقديم جايز است سيره اصحاب و بزرگان هم بر اين معنا بوده است. اما جوازش از باب خروج تخصصى است مثل تظلّم مثل آن يكى هاى ديگر كه داشتيم حسم مادّه فساد نهى از منكر، نظر ما هم بر اين است كه جرح شهود جايز است و سيره فقهاء و مسلمين هم بر اين معنا بوده، دليلش اين است، وجهش اين است. و امّا اينهايى كه شيخ فرموده است و مصباح يكيش را تقرير فرموده اينها نميتواند دليل باشد امّا ما فى عبارت الشيخ از اينكه «دل الاجماع على جوازه فانَّ الاجماع دلَّ على جوازه و لانَّ مصلحة عدم الحكم». بعد از آن كه مسأله مورد اجتهاد است اجماع حجّت نيست، پس اين كه ايشان دوتا دليل قرار داده ببينيد ميگويد: «فانَّ الاجماع دلَّ على جوازه و لانَّ مصلحة عدم الحكم»، اول سراغ اجماع بر جواز رفته بعد سراغ مسأله تزاحم مصلحت. خوب اجماع در يك مسأله اجتهادى حجت نيست، لعلَّ مجمعين هم از باب كى گفته باشند از باب تزاحم فرموده باشند، لعلَّ از باب عرض ما گفته باشند كه اينها غيبت را عبارت ميدانند از ذمِّ به قصد انتقاص، قصد را در آنجا معتبر ميدانند و بعيد هم نيست براى همين جهت باشد و اين همه مواردى كه در استثناء جايز شده اينها نه از باب تزاحم مصلحت است بلكه همه اش از باب خروج موضوعى است. بعيد نيست فتوى از اين باشد، و لك ان تقول، اسلام اگر يك حكمى را آورده يك حرامى را آورده كه غالب موارد در اجرايش همراه با تزاحم مصلحت است و در اجراء قابل اجراء نيست. از باب مصلحت اقوى. اين كماترى. شارع و قانونگذار دقت بفرماييد، (اين نكته اى است كه الان به ذهنم آمد، گفت نه خدا گفته نه پيغمبر نه حسنين) قانونگذار و شارع يك حكمى را جعل كند كه اين حكم در غالب مواردش بلكه جُلِّ مواردش روبرو باشد با تزاحم مصلحت اقوى و قابل عمل نباشد، مثل تظلّم، مثل نهى از منكر، مثل حسم مادّه فساد مثل باب افتى و استفتاء مثل باب جرح شهود، مثل باب تقيه و ابواب ديگرى كه صاحب جواهر و ديگران مفصل گفتهاند اين كماترى، خوب از اول چرا اينجورى قانونگذار قانون را وضع ميكند، خوب قانونگذار ميديده كه غالباً با يك مصلحت اقوايى روبرو است پس از اول بايد قانونش را تخصيص ميزد، از اول دايره قانون را مضيّق ميكرد كه نوبت به مرحله تزاحم نرسد، تزاحم خلاصه مربوط به موارد خاص است اگر يك قانونى غالباً در مقام اجراء با مزاحم روبرو هست و در مقام اجراء مصلحت او يا مفسده او در مقابل ملاك اقوى از بين ميرود، خوب سبك اين با قانونگذارى مناسبت ندارد، كانَ مناسب براى قانونگذار ان لم يكن واجباً كه از اول قانونش را مقيّد كند، از اول تخصيص بزند از اول مقيد كند براى اينكه ميبيند معمولا روبرو است با مصلحت اقوى، روبرو با مصلحت اقوى كه شد خوب از اول تخصيص بزند، مثل تخصيصى كه نسبت به احكام واقعيه زده در مقابل احكام ظاهريه، موارد امارات موارد اصول حكم فعليت ندارد، رفع ما لايعلمون اصلا برش داشته است نه باب تزاحم است خوب اينجاها هم كه غالباً اينجورى است، بياييم بگوييم نه ديده غالباً اينجورى است؛ يعنى آن مصلحت فانى در مصلحت اقواست، خوب اگر ديده فانى است از اول تخصيص بزند؛ اين سبك مناسب با قانونگذارى نيست بلكه واجب است كه قانونگذار تخصيص و تقييد بزند، بنابراين ما احتمال ميدهيم فقهاء هم از اين جهت فرموده باشند و به نظر من بعيد به نظر نميرسد كه فقهاء تكيه كرده باشند روى اين نكته يا تكيه هم نكرده باشند روى ذهن ساذج عقلائيشان گفته باشند. و اما اين فرمايشاتى را كه آقايان شيخ فرموده و مصباح الفقاهه تقريرش كرده به احسن تقرير اصلا ارتباطى به بحث ما ندارد؛ براى اينكه در باب آنچه كه ميتواند جلوى مفاسد را بگيرد آنچه كه ميتواند مانع از اين محذورات بشود شرطية العداله فى الشاهد است. شرطيت العداله فى الشاهد جلوى اين محذورات را ميگيرد اگر شما عدالت را شرط ميدانيد طرف بايد برود عدالت را احراز كند، اينجور نيست كه هر همج الرعايى بتواند بيايد شهادت بدهد اينجور نيست كه هر كسى بتواند مال مردم را با شهادت دروغ بخورد، آن چيزي كه مانع تحقق اين محاذير است كه به حق هم محاذير است و لقد اجاد (قدسسره) آقاى خوئى هم اجادا مُقرِر و مُقَرَر، اما ريشه اين نيست آن چيزى كه مانع است شرطية العداله است خوب بايد برود تفتيش كند ببينيد عادل است يا عادل نيست آيا منكر قبول دارد عدالتش را يا منكر عدالتش را قبول ندارد، در باب روايات شما بايد برويد احراز كنيد عدالت راوى را، اگر احراز كرديد عمل ميكنيد احراز نكرديد عمل نميكنيد خوب شما خوب بود اگر اينجور بود نماز جماعت را هم جزئش ميكرديد شهادت طلاق را هم جزئش ميكرديد آنچه كه اين محاذير را بطور غالب و رائج مانع تحققش است شرطية العداله است نه اينكه فسق و الّا فاسق ها چنين و چنان ميكنند، ما كه نگفتيم خبر فاسق حجت است تا شما بگوييد فاسقها و چنين و چنان ميكنند، ما ميگوييم عدالت شرط است با شرطية العداله جلوى همه اين محذورها با آن بهر طويلش گرفته ميشود، بگذاريد رد بشويم، امر سهل است. و باز اولاى به جواز جرح روات «فانَّ مفسدة العمل به رواية الفاسق»... همه اينها شرطية العداله جلويش را مي گيرد. «موارد مجوزه غيبت (دفع ضرر از مغتاب)» «و منها دفع الضرر عن المغتاب [بخواهيد مغتاب را دفع ضرر كنيد، بله جايز است نه از باب تزاحم از باب اينكه اصلا اين غيبت نيست] و عليه يحمل ماورد فى ذمِّ «زرارة» من عدة احاديث [سى تا حديث از زراره مذمّت كرده حدود بيست تا حديث تعريف كرده آنجورى كه ممقانى ميگويد، سى تا حديث هم از زراره مذمّت كرده ائمه معصومين (صلوات الله عليهم اجمعين) ميفرمايد اين روايات حمل ميشود كه براى خاطر جلوگيرى از ضرر زراره بوده براى اينكه اگر ميفهميدند زراره با امام ارتباط دارد پوست از سرش ميكندند] و قد بيَّن ذلك الامام(ع) بقوله فى بعض ما امر[4] عليه السلام، [يك روايت صحيحه اى را ايشان به آن اشاره ميكند كه من اين روايت صحيحه را از ممقانى كه از كشّى نقل كرده ميخوانم و خودتان آنجا به معانيش توجه ميكنيد اگر وقت هم رسيد من استفاده هاى ديگرى غير از اصل مسأله زراره را عرض كنم، روايت اين است روايت به سند صحيح است كشّى نقل كرده به سند صحيح عن عبدالله ابن زراره اين جلد اول ممقانى از آن چاپهاى قديم 441، حالا بخواهيد توى رجال كشّى تو حالات زراره روايات را نقل كرده اين روايت كه شيخ اشاره ميكند اين صحيح زراره، عبداللّه ابن زراره است، نميخواهد يادداشت كنيد، گوش بدهيد حديث را بخوانم، ببينيد كلام الائمه ائمة الكلام،] قال قال لى ابو عبداللّه [به عبداللّه بن زراره فرمود] اقرأ منّى على والدكَ السلام [اين يك، از قول من به بابايت سلام برسان، يعنى سلام همه انبياء و اولياء و همه فرشتگان، چون سلام امام سلام عادى نيست، سلام امام يعنى سلام همه خوبان و سلام همه انبياء] وقل له انَّما اعيبكَ دفاعاً منّى عنك [من اگر عيب روى تو گذاشتم از باب اينكه خواستم از تو دفاع كنم] فانَّ الناس و العدوّ يسارعون الى كلِّ من قرَّبناه و حمدنا مكانه [هر كسى كه به ما نزديك باشد و ما تعريف از او بكنيم اينها اذيتش ميكنند] لادخال الاذى فيمن نحبّه و نقرّبه [اينها اذيتش ميكنند كه با ما ارتباط دارد] و يذمّونه لمحبّتنا له [تازه ميگويند ببينيد اين تو هستى كه امام صادق دوستت ميدارد، گفت هذا امام الرفضه فاعرفوه، اين تو هستى كه امام صادق دوستت ميدارد،] و قربه و دنوّه منّا، [لا اله الا الله] و يرون ادخال الاذى عليه و قتله [اصلا اذيت كه هيچى، بدشان نميآيد اصلا بكشند، برش دارند كه نباشد] و يحمدون كلَّ من عبناه نحن [هر كسى ما عيبش را بگوييم آنها تعريفش را ميكنند و ان يحمد امره هر كى ما عيبجويى كرديم آنها تعريفش را ميكنند] فإنَّما اعيبكَ [اينها را مكاسب هم دارد] لانَّك قد اشتهرت بنا و بميلكَ الينا [تو با ما مشهور شدى تو ميل به سوى ما دارى] و انتَ فى ذلك مذمومٌ عند الناس غير محمود الاثر بمودَّتكِ لنا [تو پيش مردم مذمّت ميشوى، تعريفت نميشود به واسطه اينكه ما را دوست ميدارى، خوب حالا كه اينجور شد] فاحببت ان اعيبك [دوست داشتم رويت عيب بگذارم] ليحمدوا امرَكَ فى الدين بعيبكَ و نقصِك [تا فتواهاى تو در جامعه ارزش پيدا كند، همينقدر كه بدانند تو دوستدار ما نيستى ديگر حرفهايت جا پيدا ميكند، بدانند دوستدار امام نيستى كارت درست است، ديگر حرفهايت جا پيدا ميكند ـ امرت در دين مورد ستايش قرار بگيرد] و يكون بذلك منّا دافع شرّهم عنك [حالا اين زيبايش اين است، اينى كه ما بايد سراغ قرآن برويم و فقه را از متن قرآن و روايات با خصوصياتى كه استعدادمان ميرسد در بياوريم بسنده نكنيم بر آنى كه بزرگان ديروز فرمودند خوب بزرگان ديروز دقّتشان به بزرگان بعدى نيست، كما سرّه به اين مجلسى و صاحب جواهر ما اينجور نباشد كه يك آيه قرآن يك روايتى را يك كسى يك چيزى از او فهميده ما هم همان را بفهميم نه يك قدرى بازتر فكر كنيم يك قدرى عالى تر و جهانى تر فكر كنيم، قرآن را بسنده نكنيم در (فباى آلاء ربِّكما تكذبان)[5] لا به شىء من آلائك رب اكذب فقط سر قبر مرده، يا قرآن ميگويد (احل اللّه البيع و حرَّم الرِّبا)[6]، همينجور حرَّم الربا را بگيريم تا گاو و ماهيش برويم فردا كم كم بگوييم اگر يك كسى هم زياد سواد داشته باشد اين هم مذموم است، براى اينكه حرَّم الرباء، اگر يك كسى هم زياد آگاهى بدهد اين هم انَّ اللّه حرَّمَ، چون حرَّم الرباء اينجورى نباشيم، فقه همراه با تحقيق و تتبع و انفتاح باب اجتهاد، حالا ببينيد امام معصوم چطور قصه را حلِّ كرده. امام فرمود كه] يقول اللّه عزّوجل [هم دلدارى به او داده هم راه استفاده قرار داده] امّا السفينة فكانت لمساكين يعملون فى البحر، فاردتُ ان اعيبها و كان ورائهم ملكٌ يأخذ كلِّ سفينة غصبا، [يك كسى بود كه هر كشتى درستى را ميگرفت براى خودش، آشغال براى مردم، اما هر كشتى درست براى خودش،] هذا التنزيل من عند اللّه صالحةٌ [اين قرآن است من دارم براى شما ميگويم، به پسر زرارة ميگويد به بابايت بگويد من ديگر قرآن ميخوانم ديگر قرآن كه شكّى در آن نيست كه،] هذا التنزيل من عند الله، صالحةٌ لا و الله ما عابها الّا لكي تسلم من الملك، [كشتى درست بود، عيبش زد قسم به خدا براى اينكه از دست پادشاه و حاكم نجاتش بدهد] و لا تعطب على يديه [به دست او هلاك نشود] و لقد كانت صالحة ليس للعيب فيها مساغ، [اصلا تا صد سال ديگر هم كشتى بيمه بود عيب پيدا نميكرد،] و الحمد اللّه فافهم المثل يرحمك اللّه، [زراره اين مثال مرا بفهم،] فانَّكَ و اللّه احبُّ الناس اليّ و احبُّ اصحاب أبى الي(ع) حيّاً و ميتاً، [دوستت ميدارم احب اصحاب پدرم هستى، در حال حياتش و در حال مماتش، حالا از اينجا به بعد، اينجاست كه ديگر بايد زرارة پر در بياورد و ما پر در ميآوريم كه اسم زراره را به ما اجازه دادند بگوييم، ما پر در ميآوريم كه خدا به ما توفيق داده اين روايت را بخوانم ما هم بايد پر دربياوريم،] فانَّكَ افضل سفن ذلك البحر القمقام الزاخر، [تو بهترين، با فضيلت ترين اين كشتى اين دريا، قمقام يعنى چه؟ اين درياى موّاج] و انَّ من ورائكَ ملكاً ظلوماً غصوبا، [غصوب صيغه مبالغه است ظلوم هم صيغه مبالغه است] يرقب عبور كلِّ سفينة صالحة ترد من بحر الهدى ليأخذها غصبا، [هر كشتى كه در درياى هدايت سالم است و درست ميخواهم جامعه را هدايت كند اين آن را ميگيرد ميگويد بايد تحت قدرت من باشد هر چه من ميگويم تو همان را بگويى،] ثمَّ يغصبها و اهلها، [كشتى را با اهلش غصب ميكند،] و رحمة اللّه عليكَ حيّاً و رحمته و رضوانه عليك ميّتا، [خدا ما را با زرارة محشورمان بكن، خدا توى قبر همين قدر كه ما اگر به ملكين گفتيم يك روزى اين روايت را ما خوانديم از ما قبول كن همين بس است براى ما حالا ما كه نميتوانيم برسيم به مقام زراره] و لقد ادّي الي ابناك الحسن و الحسين رسالتك، [لابد يك نامه اى نوشته بوده گله دوستانه كرده،] حاطهما الله و كلاهما و رعاهما و حفظهما بصلاح ابيهما [اينها را با صلاح پدرشان حفظشان كند،] كما حفظ الغلامين، فلا يضيقن صدركَ من الذى امَرَكَ ابى(ع) و اَمَرتُكَ به، [دلتنگ نشو از آنى كه بابايم برايت دستور داده من به تو دستور دادم] و أتاكَ ابوبصير بخلاف الذى امرناكَ به، فلا و اللّه ما امرناكَ و لا امرناه الّا بامر وَسَعنا و وَسَعَكم الاخذ به، [ما راحتى و وسعت شما را خواستيم] و لكل ذلك عندنا تصاريفٌ و معان توافق الحق فلو اذن لنا لعلمتم انَّ الحق فى الذّى امرناكم فردّوا الينا الامر و سلّموا لنا و اصبروا لاحكامنا و ارضوا بها و الذى فرَّق بينكم فهو راعيكم الذى استرعاه خلقه [اگر ميبينى بين تو و بقيه اصحاب جدايى مياندازم ميگويند تو اينجورى برو، آنها يك جور ديگر بروند اين راعى شما كه خدا امرش را به او واگذار كرده اين كار را ميكند.] و هو اعرف بمصلحة غنمه فى فساد امرها. فان شاء فرَّق بينها لتسلم ثمَّ يجمع بينها ليأمن من فسادها و خوف عدوّها فى اثار ما يأذن الله و يأتيها بالامن من مأمنه و الفرج من عنده عليكم بالتسليم و الردّ الينا و انتظار امرنا و امركم و فرجنا و فرجكم ولو قد قام قائمنا و تكلَّم متكلِّمنا ثمَّ استأنف بكم تعليم القرآن و شرايع الدين و الاحكام و الفرائض كما انزله الله على محمد(ص) لانَّكم اهل البصائر فيكم ذلك اليوم انكارٌ شديد [امام زمان حرفهايش را كه بزند انكار شديد دارد ملّا صدرا ميگويد خيلى از ماها ميشويم دشمنش،] ثمَّ لم يستقيموا على دين اللّه و طريقته [اينها حاضر نميشوند دين خدا را بپذيرند،] الّا من تحت حدّ السيف فوق رقابكم بعد نبى اللّه(ع)»[7] تا آخر روايت را بخوانيد. مفصّل است خوب اين روايت يك نكته خيلى مهمى كه دارد روش امام معصوم و حفظ دوستانش است. ميگويد اگر من عيبجويى كردم اين به مصلحت تو بوده. و بعد تمسّك به قرآن براى اينكه او را خوب قانعش كند، به هر حال سى تا روايت در مذمّتش رسيده است و سه اهميت زرارة را ما از اين روايت يك مقدارش را ميفهميم و چهار اينكه در باب استنباط از كتاب و سنّت كه همان كتاب است به يك معنا بايد با يك سعه نظرى نگاه كنيم با يك ديد بازى نگاه كنيم، نه مثل حشويه و اخباريين بشويم، علامه طباطبائى راجع به حشويه ميگويد شيخ مفيد هم حمله دارد به حشويه، اينها راجع به ترازوى روز قيامت بحث ميكردند حالا يكى از بحثهاى ممكنه كه آيا آن چوبش مثلا چه چوبى است ترازو را كه آنجا ميگيرند، چون ترازوها سابق دو تا كفّه داشته خوب آن چوبش چه چوبى است مثلا آن نخش چطورى است، آيا سراسر ميبرد، مثلا يك جايش دارد، حالا آنوقت اينها چطور معنا ميكنند، اينها ميزان را بسنده ميكردند در يك مصداق، صراط را بسنده ميكردند در همين صراط خارجى اينها حشويه بودند ديگر، سؤال در قبر را بسنده ميكردند به همين معنايى كه ميفهمند فلذا من يادم است آنوقتها كه ما منبر ميرفتيم، بالاى منبر ميگفتيم يك كسى ضبط صوت برده گذاشته بغل گوش بابايش كه بعد برود قبر را نبش كند، به او هم ياد داده كه وقتى از تو پرسيدند من ربُّك بگو اللّه ربّى ببينيد اين درست جواب داده يا درست جواب نداده است، با يك ديد وسيعى به قرآن و روايات نگاه كنيم، بعبارة اخرى، مفهوم كلّى الفاظ معتبر، مصاديق را با تغيّرات و اختلافات فرق ميكند، مصاديق فرق ميكند آنجايى كه ميتوانيم برويم سراغ مصاديق، يا برويم سراغ خصوصيات، مال بنده هم نيست حرف، بالاترش را مجلسى اول گفته كه اخبارى هم بوده مجلسى اول (قدس سره) در روضة المتّقين در بحث كفاره به مدٍّ و مدَّين ميگويد اگر كسى بگويد كه اين مُدُّ و مُدَّين غذاى آنروز بوده كه يك نفر سير ميشده، متعارفاً يك آدم با هفتصد و پنجاه گرم گندم يا نان سير ميشده، اگر در يك زمانهايى يك كسى با پنجاه سير، سير ميشود، بايد بگوييم كفاره چقدر است؟ پنجاه سير است، اگر يك روزى مثل امروز يك كسى با سه سير نان سير ميشود، بايد بگوييم كفاره سه سير است، من نميخواهم بگويم اين از موارد عرض بنده است نه اين از باب دخيل قرار دادن زمان و مكان در استنباط است، ميگويد اينكه آمده مُد و مُدين آورده از باب اين بوده كه متعارفاً با او سير ميشدند، اختلاف روايات را بر همين حمل ميكند، ميگويد اينكه بعضى جاها دارد يك مُد، بعضى جاها دارد دو مد، اين به اعتبار افراد است يكى با يك مُد سير ميشده يكى با دو مد سير ميشده است، با ازمنه و امكنه شما بياييد كفاره را اشباع قرار بدهيد امّا اشباعاً حقيقيا، چلوكباب برگ به او بدهيد بخورد سير بشود، و امّا اشباعاً به هر مقدارى كه متعارفش است، ايشان تا اينجا هم پيش رفته يا بعضى از فقهاء يادم نيست كى الان به ذهنم نميآيد، بعضى از فقهاء بزرگ راجع به زراع و زراعين هم اين حرف را دارند، ميگويند زراع و زراعين حدّ ميزان متر بوده، نه خودش خصوصيت دارد اگر ميگويد مثلا دو زراع اينجورى، چون واحد متر دو زراع بوده شما امروز اگر بخواهيد بگوييد بايد بگوييد دو متر، من يادم نيست اين را، الان يادم نيست، شما هنوز توان اين را نداريد كه آنجا پيش برويم و جامعه هم شايد بعضى ها هم تو جامعه توان نداشته باشند، هنوز ما نرسيديم به آنجا امّا حدّاقل در مفاهيم توسعه بدهيد همان توسعه اى كه ائمه (صلوات اللّه عليهم اجمعين) داشتند كه اينجا ميآيد حضرت از كشتى غصبى ميآيد سراغ كشتى دينى، از موسى ميآيد از خضر ميآيد سراغ خودش، از ضربه مادى ميآيد سراغ ضربه معنوى، حداقل يك مقدار توسعه بدهيم فقه را بتوانيم پاسخگو قرار بدهيم، شما امروز با فقه ميخواهيد دنيا را آشنا كنيد، دنيا چشمش به فقه است و به حوزه هاى علميه بايد يك مقدارى با سعه صدر نگاه كنيم، اگر يك كسانى هم يك حرفى را زدند شما نميپسنديد اشكال كنيد به آنها، اشكال به جاست، اما توهين نكنيد، خداى ناخواسته هتك نكنيم كه نعوذ باللّه منه و اگر بخواهيد راه اينجور استنباط را پيدا كنيد عليكم به مراجعه مجمع الفائده و البرهان مقدس اردبيلى و كتابهاى امام (س). (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- كتاب المكاسب 1: 354. [2]- حجرات (49) : 6. [3]- مصباح الفقاهة 1: 354 و 355. [4] ـ المکاسب354:1. [5]- الرحمن. [6]- بقرة (2) : 275. [7]- تنقيح المقال 1: 441.
|