ادامه بحث موارد مجوز غيبت(جرح شاهد)
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 241 تاریخ: 1382/10/20 بسم الله الرحمن الرحيم يكى از موارد استثناء از باب تزاحم كه شيخ[1] ذكر فرمودند جرح شاهد و جرح راوى بود که ايشان براى جوازش به دو وجه استدلال فرمودند: يكى به اين كه مصلحت اين جرح بيشتر است از مفسده حرمت غيبت. مصباح الفقاهه[2] تقرير فرمودند كه اگر بنا باشد جرح جايز نباشد آن وقت فُساق و همج حقوق مردم را تضييع ميكنند. و همينطور اگر بنا بشود جرح جايز نباشد، احكام اللّه بدست فساق ميافتد، و فُساق ميشوند ناقل احكام اللّه و اين ضرر دارد، اين يك وجهى بود كه به آن استدلال فرموده بودند. ما عرض كرديم كه اين وجه تمام نيست براى اين كه حاصل استدلال اين است جرح جايز است و الاّ اگر جرح جايز نباشد لزم منه تضييع حقوق مردم و تضيع احكام اللّه تعالى و بما اين كه لازم باطل است يعنى تضييع باطل است فالملزوم كه عدم جواز جرح باشد آن هم باطل است. اشكالى كه به اين استدلال است اين است كه ملازمه مورد قبول نيست؛ بله بطلان لازم درست است امّا ملازمه قبول نيست. به اين دليل که آنچه مانع از اين مفاسد است، شرطيت العداله است. پس اگر كسى بگويد جرح حرام است باز لازمهاش اين نميشود كه حقوق تضييع بشود چون فرض اين است كه عدالت شاهد يا عدالت راوى بايد احراز بشود تا احراز نشود كسى گوش به حرفشان نميدهد بنابراين لازمهاش اين نيست عدالت الشاهد كه بايد احراز بشود يا عدالت الراوى جلوى اين مفاسد را ميگيرد. گفته نشود كه خوب براى تشخيص اين كه اين آدم عادل است يا فاسق است احتياج به جواز جرح هست؛براى اين كه ميگوييم اولاً اين حرف آقايان نيست اين غير از آن چيزي است كه شيخ و مصباح الفقاهه دارد. و ثانياً احتياج به جواز جرح ندارد با شهادت بينه يا با مراوده يا با ظهور حال يا با امارات و قرائن ميتواند بفهمد كه اين آدم عادل است يا اين آدم عادل نيست، حتماً اينطور نيست كه اگر جرح جايز نباشد آن وقت ديگر هيچ كسى را نميشود فهميد كه عادل است، نه، ميرود خودش با شواهد و قرائن تشخيص ميدهد عدالت را. اين حرفى كه مصباح الفقاهه تقرير كرده بود كلام شيخ اين دليل تمام نيست. لكن جرح شاهد، جرح راوى اينها جايز است از باب عدم صدق غيبت و سيره مستمره هم بر اين معنا بوده بناى عقلا هم بر اين است عقلا هم بنايشان بر اين است كه جرح ميكنند شاهد را. اين يك بحث در رابطه با جرح دو وجه كه عرض كردم اشتباه بود، در رابطه با جرح همين يك و جه بيشتر نداشت. اجماع هم كه عرض كرديم، اجماعى كه شيخ به آن استدلال فرموده آن هم گفتيم چون در مسألهاى است اجتهادى اجماع به درد نميخورد. «موارد مجوزه غيبت در کلام شيخ (دفع ضرر از مغتاب)» مورد ديگرى كه شيخ (قدس سره) بيان فرمودند اين كه مغتاب (بالكسر) براى حفظ جان يا مال يا عرض مغتاب (بالفتح) ميآيد از او مذمّت ميكند، ميفرمايد «و منها دفع الضرر، [دفع مطلق ضرر از مغتاب، اين هم يكى از موارد است كه دفع ضرر از مغتاب جايز است مجوز غيبت است از باب تزاحم مصلحتيـن بعد هـم فـرمود] و عليـه يحمـل مـا ورد فى ذمّ زرارة مـن عـدة احـاديث و قـد بين ذلك الامام(ع)»[3] در آن روايت. «نقد کلام شيخ» استدلال به اين معنا تمام نيست؛ براى اين كه دفع مطلق الضرر بر فرض تزاحم كه نميتواند اقوا باشد از مفسده حرمت غيبت، حالا اين آدم دارد ميرود سراغ يك كسى اگر من بگويم اين آدم بدى است پنج تومان ضرر به فلانى نميخورد، پنج تومان كه حالا ضررى نيست براى او، من آبروى طرف را ببرم براى اين كه پنج تومان ضرر به او نخورد. دفع مطلق ضرر در مقام تزاحم با حرمت غيبت و مفسده غيبت، اينطور نيست كه هميشه اقوا باشد يا محتمل الاقوائيه باشد بلكه ممكن است مفسده غيبت از دفع ضرر اقوا باشد براى اين كه دفع يك ضرر جزئى است. بله دفع ضرر جانى يا مالى معتد به، يا آبرو آن على التزاحم مقدم بر حرمت غيبت است اين يك شبهه. شبهه ديگر به فرمايش شيخ و من تبعه، هر كسى مثل شيخ فرموده اين است كه اصلاً غيبت لدفع ضرر جايز است از باب عدم صدق غيبت، غيبت «لدفع الضرر عن الغير يكون جايزاً لخروجه عن الغيبة». پس اصلاً نوبت به باب تزاحم نميرسد، خروج خروج تخصصى است. و اين رواياتى هم كه راجع به ذمّ زراره و امثالش آمده است اينها هم از اين باب است كه اصلاً غيبت نيست، آن حرفهاى را كه ائمه ميزدند، غيبت نبوده براى اين كه براى دفع ضرر از مثل زراره بود است. مصباح الفقاهه اينجا يك حرفى دارد ميگويد اين روايات وارده در ذمّ زراره اينها اصلاً از موارد غيبت نيست تا بگوييم جزء موارد تزاحم است و استثناء شده است اينها جوازش بر اين است كه اصلاً اينها از موارد غيبت نيست؛ براى اين كه ذمّى نشده است نسبت به زراره بلكه اينها نشانه رفعت مقام زراره است اينها دليل بر اين است كه زراره مقامش بالاست. و غيبت كشف الستر است، زراره كه چيزى نداشته است، بدى نداشته كه تا حضرت بيايد غيبتش را كند، (بعد مراجعه كنيد من حالا عين عبارتش يادم نيست) فرمايش ايشان مورد تعجب است با اين كه ايشان در رجال هم وارد است. بخاطر اين كه رواياتى كه وارد شده در ذمّ زراره مثل اين كه او از دوستان ما نيست بعنوان يك انتقاد يا او اين حرفى را كه زده است دروغ به ما نسبت داده است يا فلان كارى را كه انجام داده است نادرست بوده اين روايات وارده در ذمّ زراره مِن تكذيب زراره فى النسبه و من ان فعله كان معصيه و خلاف واقع و امثال اينها خوب اينها غيبت است ذكر انسانى است به مَساوي او، ذكر الغير است به مَساوي، در كجاي اين، درجه و مقام است؟ غيبت ميكرده اگر بنا بود ارتفاع درجه و مقام بود كه احتياج نبود زراره پسرش را بفرستد كه آقا چرا عليه ما صحبت ميكنيد؟ خوب من تعريفت را ميكنم اين مثل همان حرفى است كه مرحوم آقاى فلسفى ميفرمود كه يك كسى آمد پشت يك در ايستاد تا برود تو ديد اينها عليه اش حرفى ميزنند يك مقدار گوش داد، بعد رفت داخل اينها خجالت كشيدند كه خوب حالا آقاى فلسفى آمده حالا دارند بدش را ميگويند، گفت آقا ذكر خير شما بود تعريف شما بود ما غيبت نميكرديم ذكر خير ميكرديم. اگر بنا باشد اين روايات على قول مصباح الفقاهه براى رفعت او است دليل رفعت مقامش است گله معنا ندارد؛ گله زراره شكايت زراره و ارسال پسرش براى شكايت وجه ندارد. امّا اين كه گفته بشود كه نه اينها درش نبوده كه اين جوابش اين است اولاً غيبت اعم است از تهمت و غيبت در بعضى از عبارات لغويين گفته بود غيبت فى بهت اين اعم است از او، اين اولاً. و ثانياً اگر بهتان جايز است براى دفع ضرر غيبت به طريق اولى جايز است؛ چون مفسده بهتان بالاتر است از مفسده غيبت، بله ظاهراً ايشان به اين روايت نگاه كرده و بقيه را مثل اين حساب كرده است خوب بله اين روايت تعريف است بحث در اين روايت نيست بحث در روايات ذامّه است. بله بعضى از روايات، ذامّه غيبت نيست، بعضى از رواياتى كه مذمّت كرده است كه لحن مذمّتش لحن غيبت نيست؛ لحن بعضي از روايات، لحن غيبت نيست اما لحن اين كه اين كار خلاف انجام داده است اين دروغ به ما نسبت داده است اينها لحن لحن غيبت است و مذمّت، اين هم فرمايش ايشان كه تمام نبود. بنابر اين، ذكر غيبت مغتاب لدفع الضرر عنه يكون جايزاً. بلكه غيبت مغتاب لدفع الضرر عن نفسه و عن ماله و عن عِرضه اين هم بعيد نيست جايز باشد، اگر يك جمله پشت سر او بگويد جان خودش حفظ ميشود مالش حفظ ميشود، ضرر به خودش نميخورد اين هم كه قصد انتقاص ندارد. نميخواهد حقد و حسدى در باره او ندارد بلكه دفع ضرر مغتاب (بالكسر) هم بعيد نيست مجوز غيبت باشد. بعد شيخ (قدس سره) در ذيل بحث ميفرمايد «و يلحق بذلك الغيبة للتقية على نفس المتكلم او ماله او عِرضه او عن ثالث [اصلاً غيبت كند براى خودش يا براى ديگرى] فان الضرورات تبيح المحذورات[4] [ضرورت ها حرام ها را مباح ميكند، التقيه فى كل شىء اضطر اليه ابن آدم ماضطر ابن آدم الى شىء الا و قد رفعه الله. مى فرمايد به خاطر اين كه ضرورات مبيح محذورات است بگوييم ميتواند غيبت كند براى دفع ضرر از خودش، دفع ضرر از ثالث يا دفع ضرر از مغتاب. فتأمل كه اگر باب باب تقيه باشد جايز است براى اين كه در باب تقيه ادله خاصه قائم است براى اين كه حتى خلاف واقع گفتن هم جايز است، و تقيه براى حفظ مذهب است، اصلاً تقيه براى حفظ مذهب است اين كه ائمه معصومين تقيه ميكردهاند براى اين بوده كه اگر تقيه نميكردند اين چهارتا شيعه شاخ شكسته اى هم كه بودند از بين ميرفتند نتيجتاً مذهب از بين ميرفت. پس تقيه لحفظ مذهب است و براى تقيه غيبت جايز است قطعاً، حالا چه ضرر به خودش باشد و چه ضرر به ديگرى باشد اگر باب باب تقيه شد كه لحفظ المذهب است. امّا اگر باب، باب قاعده اضطرار شد و باب، باب قاعده ضرورت شد شما با باب تزاحم نميتوانيد قصه را حلش كنيد، براى اين كه لعل مفسده غيبت او از ضررى كه به شما ميخورد بيشتر باشد. با حديث اضطرار هم نميتوانيد حرمتش را ببريد، چون حديث اضطرار حديث منت است. پس همانطورى كه شما ميخواهيد و منت بر شماست، بايد منت بر مغتاب هم باشد. در حالى كه منت بر مغتاب نيست، آبروى او را ميبريد براى اين كه خودت را حفظ كنى. پس اين است كه شيخ (قدس سره) ميفرمايد اگر برگردد به باب تقيهاى كه لحفظ المذهب است و داراى يك مصلحت خيلى با اهميتى است كه حتى بيان خلاف واقع هم براى او جايز شده است حتى سه بار لعن به زراره هم براى او جايز شده است، حتى نسبت هاى نا روا به زراره هم براى او جايز شده است، خلاف دين را گفتن براى او جايز شده است؛ بله قبول داريم كه يجوز، امّا اگر به حساب دفع باب غيبت نباشد باب تزاحم باشد، باب تقيه نباشد باب تزاحم داير مدار اقوائيت و اضعفيت است يا باب اضطرار باشد باز حديث امتنان آنجا را شامل نميشود بله ما عرض كرديم اگر كسى بگويد غيبت لدفع الضرر هم باز جزء مصاديق غيبت نيست غير بعيد ولو خيلى هم نميشود صاف گفت كه آدم آبروى مردم را بريزد براى اين كه خودش حفظ بشود اين مشكل است.] «موارد مجوز غيبت در کلام شيخ (ذکر عيوب مشخص)» و منها: [از موارد استثناء از باب تزاحم] ذكر الشخص بعيبة الذى صار بمنزلة الصفة المميزة التى لا تعرف الاّ بها. [صفتى دارد كه با همان صفت ميشناسدش] كالاعمش و الاعرج و الاشتر و الاحول و نحوها و فى الحديث: جائت زينب العطارة الحولاء الى نساء رسول اللّه [در حديث و روايات هم آمده است اين صفات ها را ذكر كرده اند] و لا بأس بذلك فيما اذا صارت الصفة فى اشتهار يوصف الشخص بها الى حيث لا يكره ذلك صاحبها [اين قدر معروف شده است كه ديگر بدش نميآيد.] و عليه يحمل ما صدر عن الامام(ع) و غيره من العلماء الاعلام، لكن كون هذا استثناء مبنى على كون مجرد ذكر العيب الظاهر من دون قصد الانتقاص غيبةً [بدون قصد انتقاص هم بگوييم غيبت است] و قد منعنا ذلك سابقاً اذ لا وجه لكراهة المغتاب لعدم كونه اظهاراً لعيب غير ظاهر و المفروض عدم قصد ذمّ ايضاً [قصد مذمّت هم كه نداشته است] اللهم الا ان يقال ان الصفات المشعرة بالذمّ كالالقاب المشعرة به يكره الانسان الاتصاف بها [اصلاً انسان خودشش نميآيد با يك صفت بدى صدايش بزنند] ولو من دون قصد الذمّ فان اشعارها بالذمّ كاف فى الكراهة. [اين هم اين جهت كه باز حق اين است كه اگر با اين صفات معروف است و بقصد بد گويى نميگويد اينجا هم غيبت صدق نميكند، بله ممكن است حرام باشد از باب ايذاء، از باب غيبت حرام نيست لعدم صدق الغيبه امّا اذيت ميشود، اذيت حرام است، ذمّ مسلم است، ذمّ انسان است از آن جهت ميشود حرام، نه از باب غيبت.] «موارد مجوز غيبت (معصيتي که سامع و مغتاب ديده اند) از کلام شهيد» و منها: [از موارد تعارض] ما حكاه فى كشف الريبه [شهيد ثانى حكايت كرده است از بعضى ها] «من انه اذا علم اثنان من رجل معصية شاهداها [ديدند هردو نفر ديدند اين خلاف را مرتكب ميشود] فاجرى احدهما ذكره فى غيبة ذلك العاصى [جاز اگر هردو ديده اند اينجا جايز است.] لانه لا يؤثر عند السامع شيئاً و ان كان الاولى تنزيه النفس و اللسان عن ذلك لغير غرض من الاغراض الصحيحة خصوصاً مع احتمال نسيان المخاطب لذلك او خوف اشتهارها عنهما»[5] [اين را كشف الريبه فرموده جايز است بعد هم فرموده، بله بايد مواظبت كرد ممكن است او اصلاً غرض صحيح بايد باشد، ممكن است طرف هم يادش رفته باشد.] اقول اذا فرض عدم كون ذكرهما فى مقام التعيير و المذمّة و ليس هنا هتك ستر ايضاً [تعير و مذمّتى كه نيست سترى هم وجود ندارد] فلا وجه للتحريم و لا لكونها غيبة الاّ على ظاهر بعض التعاريف المتقدمه [كه ما يكره گفتند نه ما يكرهه ذكرك اخاك بما يُكره نه بما يَكرهه اين فرمايش كشف الريبه اين هم حرف شيخ (قدس سره) لكن به نظر ميآيد كه اطلاقات و عمومات غيبت اينجا را شامل مي شود. لعل اصلاً حرمت غيبت براى اين است كه خود انسان آلوده به ذكر مَساوي غير نشود من چه ميدانم غيبت براى چه حرام است يا يكى از حِكمش، لعل يكى از حِكم حرمت غيبت اين است كه خود انسان معتاد نشود به ذكر مَساوي غير، آلوده نشود به ذكر مَساوي غير، اصلاً اسلام نميخواهد انسان آلوده بشود به ذكر مَساوي غير. چون نميخواهد آلوده بشود بنابر اين ولو هيچ اثرى هم در آن طرف نداشته باشد اما باز يكون محرماً. به هر حال گفتنش يكون محرما قضاءً لاطلاق ادله غيبت و لعل حِكم حرمت اين است كه خود انسان آلوده نشود ان لا يعتاد بذكر مَساوي الناس ان لا يعيش بذكر مَساوي الناس، شايد يكى از حِكمش اين باشد. هذا مع اين كه به هر حال، گفتن بى اثر نيست، گفت هفتاد دليل ميآورم كه توى اين حوض آب نيست، گفت من يك دليـل ميآورم كه هست بغـلش كـرد انـداخت توى آب خيس شد گفت: اين يك دليل براى اين كه آب توى حوض است. حالا شما به هزار روش بگوييد او ميداند و اثر نميكند، اين حرفها و صناعت ها اما باز فى ذكر المَساوي ثانياً اين خودش فيه شىء.] «موارد مجوز غيبت(حفظ انساب)» و منها: رد من ادعا نسباً ليس له [يك كسى ميگويد من سيد هستم، يا ميگويد از نواده هاى فلانى هستم،] فان مصلحة حفظ الانساب اولى من مراعاة حرمة المغتاب [اين كه مصلحت نسبت آقا را حفظ كنيم اين اولى است از مراعات حرمت مغتاب ما عرض ميكنيم باز اين جايز است كه به قصد انتقاص نيست. اما اين كه شيخ فرموده آقاى خوئى در اين مصباح الفقاهه فرموده بله اين جايى اقوا است كه بر اين نسب اثرى بار بشود ميخواهد بگويد من پسر فلان سيد هستم كه اين چهار شىء خمس را هم بگيرد، ميخواهد او را بگيرد. يا ميگويد پسر فلانى هستم كه زكات بگيرد، آنجا كه پاى زكات ميشود، ميگويد پسر فلانى هستم آنجاى كه باز سهم الساده ميشود ميگويد پسر فلانى هستم، يا در باب ازدواج مثلاً اگر بگويد من پسر فلانى هستم، واقعاً پسر او باشد ميتواند ازدواج كند و اگر نباشد نميتواند ازدواج كند، ايشان ميفرمايد آنجايى كه حفظ نسب مستلزم محاذير شرعيه باشد بله مصلحت حفظ نسب اقواى از حرمت غيبت است. ايشان ميفرمايد حفظ النسب بما هو هو مصلحتش اقواى از حرمت غيبت نيست، بلكه داير مدار مواردى است كه بر اين نسب آثار شرعيه بار بشود، كار اداره آمار حفظ نسب است نه اين كه ما غيبت كنيم براى اين كه حفظ كنيم نسب را. اين فرمايش ايشان است. لكن بعيد نيست حرف شيخ درست باشد اصلاً خود حفظ نسب، اين خودش عند العقلا داراى ارزشى است براى اين كه هرج و مرج لازم نيايد خصوصيت ها از بين نرود، مشكل ها پديد نيايد اين خودش داراى ارزشى است، حفظ النسب خودش داراى ارزش است. اصلاً يك كسى نميخواهد اين توى فاميلش باشد، ميخواهد ژن طايفگى شان حفظ بشود، بعيد نيست كه گفته بشود حفظ النسب بما هو هو فيه مصلحه قويه و لذا بشر بعد از آنى كه به يك مرحله از تمدن رسيد شناسنامه در آورد كه به هر حال معلوم بشود چه کسي پسر چه کسي است. شناسنامه ها يك وقت طورى بود، بعد ملحوق به عكس شد، و حالا شده كارت ملى حالا فردا نميدانيم چه ميشود، اين بعيد نيست كسى اين حرف را بزند تأييداً لكلام شيخ. و الامر سهل ما كه اصلاً اين حرفها را قبول نداريم.] «موارد مجوز غيبت (ابطال حرف ناحقّ)» و منها: القدح فى مقالة الباطلة و ان دل على نقصان قائلها [شما ميخواهيد يك حرف نادرستى را باطلش كنيد، وقتى ميخواهيد باطلش كنيد ميگوييد اين آقا اشتباه كرده اين آقا درست مطلب را ملتفت نشده است، اين كه غيبت نيست اگر اينطور باشد كه حرام باشد، تمام مباحث علمى بايد بسته بشود] اذا توقف حفظ الحق و اضاعة الباطلة عليه [براى اين كه حفظ حق مصلحتش اقواى از مفسده غيبت است اين حرف شيخ، ما چيز ديگرى عرض ميكنيم، ما عرض ميكنيم اصلاً اينها غيبت نيست. توى مباحث علمى ميگوييم اين آ قا اشتباه رفته است و اين آقا ملتفت نشده، اين حرفش نادرست است اين كم دقت كرده است اينها مسائل علمى است و غرض شخصى در كار نيست وقتى غرض شخصى نبود ميشود مباحثات علميه و مباحثات علميه اصلاً خارج از غيبت است، من رأس.] و اما ما وقع من بعض العلماء بالنسبة الى من تقدم منهم من الجهر بالسوء من القول فلم يعرف له وجه مع شيوعه بينهم من قديم الايام.[لكن ما اينجا به شيخ عرض ميكنيم شما با همه مقدسى تان باز كَر على ما فر شديد؛ شما ميفرماييد بعضى از علماء ما اين خلاف را مرتكب ميشدند، خوب اين لا ينبغى صدورش از مثل شما! اگر بنا باشد اين نادرست است ولو غيبت نيست امّا حرف نا جورى كه هست؛ شما بگوييد بعضى از علماء ما، بعض ديگر را آبرويشان را ميريختند از شماى شيخ اعظم نبايد صادر بشود. پس معلوم ميشود بحث از مسائل علمى نه غيبت است نه مذمّت است و نه هتك و توهين، اصلاً بحث مسائل علمى از اين مباحث بطور كلى خروج دارد بعنوان بحث علمى. ثم انهم ذكروا موارد للاستثناء لا حاجة الى ذكرها بعد ما قدمنا ان الضابط فى الرخصة وجود مصلحة غالبة على مفسدة هتك احترام المؤمن [يا مغتاب بقول ما] و هذا يختلف باختلاف تلك المصالح و مراتب مفسدة هتك المؤمن فأنها متدرجة فى القوة و الضعف. فرب مؤمن لا يساوى عِرضه شىء [اين اينقدر شخصيتش بايد حفظ بشود كه هيچ چيز با او مَساوي نميشود، اينجا نميشود غيبتش كرد.] فالواجب التحرى فى الترجيح بين المصلحة و المفسدة»[6]. صاحب مفتاح الكرامه ميفرمايد مجموع موارد مستثنى كه شهيدان و محقق ثانى فرموده اند 12 مورد است و شمرده موردها را من مراجعه كردم به جواهر حدوداً سى مورد جواهر براى جواز غيبت ذكر كرده است. براى اين كه به هر حال احاطه پيدا بشود بر موارد جواز غيبت و اين بحث غيبت كه حتى نسبت به ظالمان و فاسقان و خائنين روشن بشود؛ اسلام اينطورى نيست. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- 1- المکاسب 354:1. 2- مصباح الفقاهه354:1. [3]- تنقيح المقال 1: 441. [4]ـ المکاسب 356:1. [5]- كشف الريبه : 80. [6]- كتاب المكاسب 1: 355 تا 358.
|