کلامی پیرامون اجاره منافعی که عین آن قابل زوال است
درس خارج فقه حجت الاسلام والمسلمین فخرالدین صانعی (دامت برکاته) کتاب الاجاره درس 18 تاریخ: 1403/8/1 بسم الله الرحمن الرحیم و به تبارک و تعالی نستعین «کلامی پیرامون اجاره منافعی که عین آن قابل زوال است» آیا اجاره در مثل شیر گوسفند یا زن مرضعه که عین از بین میرود، صحیح است یا نه؟ در این بحث، بین فقها اختلاف شده و علتش هم تعریفی است که برای اجاره کردهاند و گفتهاند شرط اجاره، تملیک منفعت است و منفعت را هم به امور انتزاعی، معنا کردهاند؛ یعنی گفتهاند: منفعت، از امور انتزاعی است. دیدهاید که از نمائات منفصل و متصل میگویند. اگر منفعت گوسفند را شیر بدانید و شیر یکی از منافع گوسفند باشد، باید بتوانید اجاره بدهید. ولی گفتهاند عین، باقی باشد و منفعت مصرف شود، اما منفعت هم منفعت انتزاعی مثل سکونت در دار است. نفس خود و حرفه و تخصص خود را برای آن کار اجاره میدهد. پس اشکالشان این است که این منفعت نباید عینی باشد که از بین برود و مراد از منافع در اجاره، منافع انتزاعی است نه اشیاء خارجی. با این بیان، به مشکل برخوردند و گفتهاند اگر کسی گوسفند را اجاره کرد که از شیرش بهره برده شود، شیر عین است نه منفعت انتزاعی. از آیه هم استفاده کردهاند و گفتهاند اینها به اجماع، خارج است. چون گیر افتادهاند، به این امور، تمسک کردهاند که بهترین راه، این است که مرحوم آخوند و مرحوم آقای بروجردی رفتهاند و والد استاد هم در اواخر، نظرشان عوض شد و گفتند اجاره را چیز دیگری معنا کنیم که نسبتی بین مستأجر و عین مستأجره، برقرار شود و وقتی که بین اینها نسبت بود، دیگر تملیک المنفعه نیست. این را هم اضافه کنم که گفتهاند اگر عقد، اطلاق شده، به ایجاب است یا ایجاب و قبول؟ حرف زیاد دارد و شاید هم بسیاری از آنها را خواهیم خواند. اتفاقاً چند عبارت هم از «مجمع الفائده» و کتاب های دیگر هم یادداشت کردهام که میگویند تعاریفی که از این ماهیات شده، شرح الاسم است و هیچ فایدهای ندارد. ما باید راجع به شرائط و اجزاء و موانع، صحبت کنیم. همه گفتهاند: «لا یهمنا البحث»، اما بعد، چند صفحه را به آن، اختصاص دادهاند و بحث کردهاند. «ادامه آیات اثبات جواز اجاره» آیه دیگری که به آن، استدلال شده و شاید بحث تفسیریاش را چند روز بخوانیم؛ چون بحث خیلی خوبی است. یک بحث کلامی و اعتقادی است و یک روش زندگی و نگاه انسان در زندگی. این بحث، مربوط به روزی است و چون «المیزان» به طور مستوفا وارد شده، آن را میخوانیم. ششم: آیه 32 سوره «زخرف» و آیه قبل از آن میفرماید: «وَ قَالُوا لَوْ لاَ نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ * أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَةَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیّاً وَ رَحْمَةُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ»؛ «سُخْرِیّاً» به معنای به خدمت گرفتن است و از «لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیّاً» استفاده کردهاند که این آیه مربوط به اجاره است. برخی از شاگردان مرحوم آقای بروجردی درباره این آیه فرمودهاند: «یخطر ببالی» و ایشان هم به این آیه، استدلال کردهاند. در تقریراتی که از مرحوم خندقآبادی به صورت نیمهکاره، درباره اجاره مانده ـ و مرحوم آقای منتظری آنچه را که مرحوم آقای بروجردی، القا کردهاند، به صورت کامل مرقوم فرمودند ـ استدلال به این آیه را ندیدم، ولی ایشان هم میفرمایند: «یخطر ببالی» که به این آیه هم استدلال کرده باشند. البته اگر لغت را ملاحظه بفرمایید، «سُخْرِیّاً» را در «المنجد» و کتب لغت اینگونه معنا کردهاند که: «کلّفه بفعلٍ مکرهاً أو تطوعاً»؛ شما اگر به کسی بگویید کاری برایتان انجام دهد یا او را مجبور به انجام آن کار میکنید. یکی از معانی هم همین است و در «المیزان» هم به آن، استناد کرده که: یک نفر را برای انجام کاری، مقهور خود میسازد. اگر این معنای لغوی و این معنایی هم که تفسیرش را صاحب «المیزان» فرموده، در نظر گیریم، چگونه دلالت بر اجاره میکند؟ اجاره «کلّفه بعوض» است برخلاف اینجا که «کلّفه مکرهاً»؛ چون وقتی اکراهش کرد، دیگر نمیخواهد چیزی به او بدهد. مزد داشتن در این مسخّر بودن نیامده است. پس چگونه برای اجاره، استفاده میشود؟ بنابراین، در لغت، مزد برایش نگفتهاند. گفته: «کلّفه بعملٍ»، ولی نگفتهاند: «آجره کرهاً أو تطوعاً بعمل». «کلّفه بعملٍ بلا مزد». هیچ عبارت مزد در اینجا نیست و عبارتی هم که از «المیزان» خواهیم خواند، میفرماید که اصلاً مسخّر کرده است، قهراً تسخیر کرده است و مقهور این شخص برای انجام کارهایی قرار گرفته است. تا جایی که نگاه کردم، مرحوم آقای بجنوردی در کتاب «قواعد فقهیه» خود و جاهای دیگر از ایشان دیدم که فرمودهاند: اگر بخواهیم به این آیه برای اجاره، استدلال کنیم و «سخّر» را تسخیر بعضی موارد، با مزد بگیریم، از خود آیه استفاده نمیشود، بلکه باید به معونه روایتی که از حضرت علی(علیه السلام) نقل شده، استفاده کنیم. «روایت حضرت علی(علیه السلام) در استدلال به آیه اجاره» روایت در وسائل، «باب کراهة اجارة الانسان» آمده است: «علي بن الحسين المرتضى في رسالة (المحكم والمتشابه) نقلاً من تفسير النعماني بإسناده الآتي عن علي (عليه السلام) في بيان معايش الخلق قال: وأمّا وجه الإجارة» در استدلال برای اجاره فرموده: «فقوله عزّ وجلّ: «نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیّاً وَ رَحْمَةُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ». حضرت علی(علیه السلام) به این آیه برای اجاره، استناد کردهاند. پس این آیه هم میتواند در اجاره، مورد استناد قرار گیرد: «فأخبرنا سبحانه أنّ الإجارة أحد معايش الخلق، إذ خالف بحكمته»؛ خدا به حکمت خودش اختلاف انداخت «بين هممهم وإرادتهم وسائر حالاتهم» انسانها را از حیث همتها، علایق و غرائزشان مختلف آفرید، «وجعل ذلك قواماً لمعايش الخلق، وهو الرجل يستأجر الرجل في ضيعته وأعماله وأحكامه وتصرفاته وأملاكه» هرکس در امری، دیگری را استخدام میکند، «ولو كان الرجل منّا يضطر إلى أن يكون بنّاءً لنفسه أو نجّاراً أو صانعاً في شيءٍ من جميع أنواع الصنائع لنفسه ويتولى جميع ما يحتاج إليه من اصلاح الثياب وما يحتاج إليه من الملك فمَن دونه ما استقامت أحوال العالم بتلك؟» دنیا به این صورت، اداره نمیشود، «ولا اتسعوا له ولعجزوا عنه» اگر هرکس بخواهد کارهای خود را انجام بدهد، دنیا اداره نمیشود، بلکه باید هر کس، کاری را برای دیگری به دست گیرد و انجام دهد و آن کسی هم که الآن برایش کار انجام شده، کار دیگری را برای طرف مقابلش انجام دهد، «ولكنّـه أتقن تدبيره لمخالفته بين هممهم» برای اختلافی که ایجاد شد، «وكلّما يطلب ممّا تنصرف إليه همته ممّا يقوم به بعضهم لبعضٍ، وليستغني بعضهم ببعضٍ في أبواب المعائش التي بها صلاح أحوالهم»،[1] میفرماید: برای اینکه هرکس نیازی دارد، باید نیازش را با افراد دیگر، رفع کند؛ یعنی ما جامعه یکطبقهای نداریم بلکه جامعه از طبقات مختلف، تشکیل شده است. والد استاد هم همیشه میفرمود: شما هیج منّتی بر کسی که برای شما کار میکند و کارگر شماست، ندارید؛ نه او بر شما منّت دارد و نه شما بر او؛ چون شما پول و قدرت داری که شخصی را به استخدام خود در آوری، دلیل بر این نیست که شما فخر بفروشی و حق داشته باشی در غیر آن امر، به او توهین کنی یا دستوری بدهی. پس هیچ کس بر دیگری، منّت ندارد. کار من مثلاً متوقف بر یک راننده یا نجار است و او هم کارش وابسته به من است تا کار به او بدهم و زندگیاش اداره شود. پس یک جامعه که دارای طبقات مختلف است، باید شکل گیرد و یک جامعه نمیتواند یک طبقه داشته باشد که مسلط بر همه افراد باشند. «بیان علامه طباطبایی و رزق مقسوم و معیشت انسانها» علامه در المیزان چند صفحه عبارت دارد که از مجموع آنها یک احتمال در آیه، داده شده است. آیه هم به این صورت است که گفتند: اگر این قرآن از طرف خداوند، نازل شده، قرآن، خودش یک امر عظیم است، پس باید بر کسی نازل گردد که خودش از حیث معروفیت، مال، جاه و قبیله، بزرگ باشد. دو نفرهم در نظرشان بوده است و گفتهاند دو آدم در «قریتین» یعنی مکه و طائف است که باید قرآن بر آنها نازل میشد؛ چون آدمهای بزرگی بودند، پس چرا بر پیامبری، نزول یافته که مال و ثروتی ندارد؟ چون پیامبر، پیش از نبوتش کسی نبوده که از حیث امر و نهی، مورد اعتنای مردم باشد. اعتراضشان این است و خداوند میفرماید: ما این روزیای را که گمان دارید خودتان به دست میآورید به شما میدهیم و چنین نیست که میپندارید ثروتمندیتان از تلاش و کوشش خودتان به دست آمده است. چه «عیش» را مال بدانید که به تبعش جاه و مقام میآید، چه عیشی که مربوط به انسان است و مقام، جاه و پول را میگیرد، اینها را هم ما بین شما تقسیم میکنیم. یک رزق مقسوم دارید که ما، بین شما تقسیم میکنیم، نه اینکه شما تلاش میکنید و پولدار میشوید؛ چون یکسری از عوامل، در ید و اختیار شماست اما بقیه در دست شما نیست. پس فقیر و غنی بودن افراد، در دست خود افراد و تلاششان نیست. به عبارت دیگر، چنین نیست که هرچه تلاش کنید، روزی بیشتری به دست آورید. اینجا را میخواهم عرض کنم که نکته کلامی و اعتقادی در زندگی است. اگر رزق، مقسوم است و ما آن را تقسیم کردهایم، معنایش این نیست که انسان نباید تن به کار بدهد؛ چون به این معناست که اگر کار میکنید، به رزق مقسوم میرسید و تلاش شما آنچه را برای شما قرار داده شده، به شما میرساند. البته این هم، یک امر نظری نیست، بلکه به تجربه در طول زندگی برای افراد مختلف، ثابت شده است، یک سطح از زندگی را دارند. گاهی یک سطح پایین است که از آن به سطح بالاتر میروند و در یک جا هم زندگی توقف پیدا میکند. این منحنی و خط ثروت در جاهایی، مستقیم میشود و تغییر آنچنانی ندارد. در یک ماه اگر درآمدتان بیست میلیون تومان است و گاهی به سی میلیون تومان رسید، در همان روز یا قبل و یا بعدش هم هزینهاش تراشیده شده؛ یعنی از یک حالت در زندگی، خارج نمیشوید. این رزق مقسوم است و چنین نیست که کسی بتواند با کار زیادتر، از آن رزق مقسومش فاصله بگیرد. «روزی حلال و رزق مقسوم» ظاهراً در برخی روایات آمده و یک درس و داستان هم دارد که میتوان از آن، کمک گرفت. داستان نیز همان داستان حضرت علی(علیه السلام) و حیوانی که به دست کسی سپرد تا آن را برای حضرت، نگاه دارد، ولی او لگامش را باز کرد و در بازار فروخت. حضرت فرمود: من میخواستم پولی از راه حلال به شما بدهم. اگر شخصی از راه حرام به پولی رسید، در روایات دارد که مثلاً قرار بوده امروز، صد میلیون به او برسد، ولی آن را از راه حرام به دست آورد. این شخص شروع به کار در بازار کار کرده و رزق مقسوم به او میرسد. باید به این، اعتقاد داشته باشد که نباید به دنبال روزی حرام برود. اگر کار کرده، روزی حلالش میرسد. در روایت دارد که اگر روزیاش را از طریق حرام، کسب کرد، آن روزی حلالش نزد خداوند، باقی میماند و چنین نیست که خدا این صد میلیون را گذاشته باشد امروز به دست آورد و راه را برای صد میلیون حلال، باز کند تا آن را هم به دست آورد و جمعش به دویست میلیون برسد. یک مطلب هم این است که انسان نباید بیشتر کار کند تا پول بیشتری کسب کند. اگر کسی کار میکند، نیتش این باشد که به جامعه، خدمت نماید و به روزی حلالش برسد، قناعت در اینجا معنا پیدا میکند. پس کسی که کار نمیکند و همگان او را قانع میدانند، درست نیست و به نظرم معنایش قناعت نیست. شخصی که میگوید این مقدار کار میکنم و برایم کافی است، قناعت نیست. شما باید تلاش خود داشته باشید، تن به کار دهید و فایده بیشتری به جامعه برسانید، درآمدتان هم زیادتر نمیشود، اما در مقابلش خدمتی به جامعه کردهاید و روزی مقسوم شما هم میرسد. این یک بحث است که علامه آن را در ذیل آیه مورد بحث، مطرح کرده است. در آیات بعدی محل بحث و در تفسیر «أمة واحدة» گفتهاند اگر به کفار، آنقدر پول میدادیم که سقف خانههایشان را از نقره بسازند، چنانچه بیم آن نمیرفت که مردم گمان کنند چون آنان کافرند، خدا به آنان ثروت داد و بدینسان، ایمانشان را از دست بدهند، این کار را میکردیم. این یک تفسیر از آیه بعدی است. ما نمیگوییم روزی، کم و زیاد نیست. خود علامه هم میفرمایند که روزیها مختلف است. ما شکی در وجود تفاوتها نداریم، چون اسباب متفاوت دارد و یکی از سببهایش پولی است که از آن برخوردار است و اسباب دیگر را در کنارش قرار میدهد. «بیان علامه طباطبایی در المیزان در تفسیر حیات و معیشت انسانها» علامه در المیزان در ذیل آیه شریفه 32 زخرف: «أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَةَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا» میفرماید: «وقال الراغب: العيش الحياة المختصة بالحيوان» راغب گفته عیش، مخصوص حیوانیت است و مربوط به خدا نیست، «وهو أخص من الحياة، لأنّ الحياة» حیات و زندگانی، عمومیت دارد، «تقال في الحيوان وفي الباري تعالى وفي الملك، ويشتقّ منه المعيشة لما يتعيش به» میگوید: معیشت هم از این، اشتقاق پیدا کرده، «وقال: التسخير» اینجا در تسخیری که اشکال کردهاند، فرموده: «سياقه إلى الغرض المختص قهراً» میگوید: به خدمت گرفتن کسی با قهر، «إلى أن قال: والسخريّ هو الذي يقهر فيتسخّر بإرادته»؛ یعنی وا داشتن کسی با اجبار به کاری، و این خلاف اجاره است؛ چون در اجاره، اجبار نیست. ایشان در صفحات بعد میفرماید: «وقوله: «نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا» این همان است که عرض کردم. گفتند: اگر قرآن به این عظمت است، بر فردی عظیم، فرود نیامده و بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) نازل شده؟ «بيانٌ لوجه الإنكار في الجملة السابقة بأنّهم عاجزون عن قسمة ما هو دون النبوة بمراحل»؛ اینها از تقسیم روزی، عاجزند پس چطور میخواهند در نبوت، اظهار نظر کنند؟ یعنی در روزی و امور مربوط به خودشان و تقسیم آن، عاجزند و هرکس نمیتواند هر مقدار که خواست، پول به دست آورد. تسخیر از قسمت کردن یعنی از به دست آوردنش عاجزند که مادون نبوت است، «بمراحل ولا منزلة له وهو» آن چیست که از آن عاجزند و دون النبوه به مراحل است؟ «وهو معيشتهم في الحياة الدنيا فنحن قسّمناها بينهم فكيف يقسّمون ما هو أرفع منزلةً منها بما لا يقدر قدره وهو النبوة التي هي رحمة ربّك الخاصّة به»؛ شما در امور پست، اختیاری ندارید چه رسد به نبوت که اصلاً قابل مقایسه با آن نیست. دنیا و روزیای که ارزشی ندارد، خارج از حیطه دخالت شماست؛ پس مسلّماً حق دخالت در امری به این بزرگی و حق تقسیمش را ندارید. شما نمیتوانید امروز، کاری کنید که یک نفر، پولدارتر یا فقیرتر شود و بگویید شما امروز کار کن تا پولدارتر شوی. شما حق و اختیاری در اینها ندارید، پس چطور میخواهید پیامبری را تقسیم کنید و بگویید به چه کسی برسد و به چه کسی نرسد، «والدليل على أنّ الأرزاق والمعايش ليست بيد الإنسان اختلافُ أفراده بالغنى والفقر والعافية والصحة و في الأولاد و سائر ما يعدّ من الرزق»، میدانید که رزق را فقط اموال نگرفتهاند، بلکه هر چیزی دانستهاند که انسان با آن سروکار دارد، «وكلٌ يريد أن يقتني منها ما لا مزيد عليه» هرکس میخواهد آنقدر به دست آورد که بالای دست خودش کسی نباشد. آیا چنین قدرتی دارد؟ نه؛ بلکه هرکس در هر رتبهای باشد، دست دیگری بالاتر از او وجود دارد، «ولا يكاد يتيسر لأحد منهم جميع ما يتمناه ويرتضيه»؛ نمیتواند هر چیزی را که میخواهد، به دست آورد، «فلو كان ذلك بيد الإنسان لم يوجد معدم فقير في شيء منها»؛ اگر به دست انسان بود، خودش پولدار میشد، پس هیچ فقیری نباید وجود میداشت اما وجود دارد. «بل لم يختلف اثنان فيها فاختلافهم فيها أوضح دليلٍ على أنّ الرزق مقسوم بمشية من الله دون الإنسان».[2] «و صلّی الله علی سیدنا محمّدٍ و آله الطاهرین» _____________ [1]. وسائل الشیعه 19: 103، باب 2 از ابواب کتاب الإجاره، ح 3. [2]. المیزان 18: 354 ـ 355.
|