Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: تفاوت غيبت با گناهان ديگر در توبه
تفاوت غيبت با گناهان ديگر در توبه
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب محرمه (درس 1 تا 458)
درس 250
تاریخ: 1382/11/5

بسم الله الرحمن الرحيم

بحث درباره كفاره غيبت بود و گفته شد كه بحث در دو مقام و در دو جهت است، يك بحث در مقتضاى قواعد و اصول قطع نظر از روايات خاصه، دوم بحث با توجه به روايات خاصه. و در جلسه گذشته احتمالات مسأله و آثار هر يك و احتمالات متصوره و احكام متصوره را از كلمات سيدنا الاستاذ بيان كرديم. يك احتمال ديگرى هم هست كه در كلمات سيدنا الاستاذ نيامده و آن اينكه گفته بشود اصلاً غيبت با شُرب خمر و بقيه محرمات تفاوتى ندارد، كفاره اش توبه است و استغفار براى خود. بگوييم الغيبة كغيرها من المحرمات كفارتها التوبة و الاستغفار لنفسه نه استحلال در آن واجب است و نه استغفار براى مغتاب بالفتح؛ اين هم يك احتمال است در مسأله كه اين احتمال در عبارات امام ديده نشده بود.

جهت ديگرى را كه بايد عرض كنم اين است كه از فرمايشات شيخ (قدس سره) بر مي‌آيد كه مقتضاى قواعد اين است كه بگوييم غيبت احتياج به استحلال دارد، مقتضاى قواعد و روايات خاصه اين است كه غيبت احتياج به استحلال و حليت طرف دارد. حاصل كلامش هم اين است كه مي‌ گويد الغيبة من حقوق الناس و كلّ ما كان من حقوق الناس فكفارته و رفع العقوبة عمن عليه الحق به اين است كه رضايت صاحب حق جلب بشود. الغيبة من حقوق الناس كفاره حقوق ناس هم به اين است كه رضايت آن طرف جلب بشود.

اما اينكه از حقوق ناس است، براى اينكه ظلم است به مغتاب؛ پس مي‌شود حقّ الناس؛ و اما اينكه رضايتش بـايد جلب بشود يك سرى روايـات را نقل مي‌كند كه آن روايات مي‌گويد خداوند توبه مغتاب

بالكسر را قبول نمي‌كند تا تحصيل رضايت كند از مغتاب بالفتح.

در اين فرمايش ايشان يك مناقشه است، يك اشكالى است و آن اين است كه كبراى كلّى ايشان تمام نيست كه هر حقّ الناسى احتياج داشته باشد... اين جهت كه چون ظلم است حقّ الناس است؛ اين صغرى تمام نيست. مي‌فرمايد«الغيبة حقّ الناس لأنه ظلمٌ» اين كه هر ظلمى حقّ الناس باشد و احتياج به رضايت طرف داشته باشد نه اينطور نيست كه هر ظلمى حقّ الناس باشد، بعضى ظلمها است كه حقّ الناس نيست و در توبه و غفرانش احتياجى به رضايت طرف ندارد، چه طرف راضى بشود چه راضى نشود. مثل زناى با عُنف، زناى با عُنف ظلم است بر آن مظلوم، اما اينطور نيست كه توبه اش به اخذ رضايت از او باشد، رضايت بعدى در رفع عذاب مؤثر نيست. يا در قتل النفس كه اظهر مظاهر ظلم است، كسى كه كسى را كشت اين بهشت رفتنش و عفو از گناهانش منوط به رضايت طرف نيست، بلكه همينقدر كه قصاص شد در روايات دارد كه ديگر عذاب نمي‌شود؛ اگر قاتل قصاص شد و توبه كرد عذاب نمي‌شود.

... خدا رحمت كند مرحوم والد ما را، وقتى حمام مي‌رفتيم، كيسه كش حمام كه مي‌آمد كيسه بكشد اين ران راست و لنگ را اين طرف مي‌انداختند معمولا ديگر نگه مي‌دارند كه عورتين پيدا نشود، اما ايشان کلّ لنگ را بالا نگه مي‌داشت كه حتى اين رانهايى هم كه او دارد به آن كيسه مي‌كشد و نگاه مردها هم به آن رانها نيفتد. البته اين احترام به شخصيت ديگران نشانه شخصيت خود است. حالا اينجا شخصيتهاى محترمى هستند اولا، فقه اسلامى محترم تر از همه است ثانياً و بنده معتقدم اين آقايان كلاهيها هم اگر يكى يك عمامه داشته باشند وقتى مي‌آيند اينجا سرشان بگذارند و بيايند بنشينند خيلى بهتر خواهد بود، يعنى احترام است كما اينكه در لباس مصلّى حنك انداختن مستحب است.

بحث اين است كه شيخ مي‌فرمايد هر چه ظلم است اين حقّ الناس است و حقّ الناس هم رضايت طرف را در غفران و عفو لازم دارد. من عرض مي‌كنم ظلم هست اما اينطور نيست كه هر ظلمى و هر حقّ الناسى رضايت طرف را احتياج داشته باشد. قتل النفس ظلمٌ، ولى مغفرت آقاى قاتل منوط به رضايت اولياء دم نيست، چه آنها راضى بشوند و چه راضى نشوند وقتى قصاص شد و توبه كرد خداوند از سر تقصيرش مي‌گذرد و روايت دارد خداونـد ديگر در آخرت عذابش نمي‌كند چون خدا اكرم يا بالاتر

از اين است كه براى يك گناه دو تا مجازات كند.

(سؤال و پاسخ استاد): اينها راضى هستند از دست اين آدم و قصاصش مي‌كنند يا خون از دلشان مي‌چكد و قصاصش مي‌كنند؟ اولياء دم كه قصاص مي‌كنند، يعنى رضيا به قتل اين، يعنى گذشتند از اين آدم؟ بله، اگر گذشته بودند درست است، قصاصش نمي‌كردند. گذشت نيست، پس جزا است.

(سؤال و پاسخ استاد): آن جا كه حقّ الناس از بين رفته است! مي‌گويم با قصاص توبه كند رضايت آنها را هم مي‌خواهد كه او را ببخشند؟ آنها مي‌گويند نمي‌بخشيم، مي‌خواهيم در آخرت پوستت را هم بِكنيم، مي‌گوييم بگوييد تا خسته بشويد. ديگر خداوند اكرم از اين است كه دوبار عذاب كند.

به محض اينكه قصاص شد حقّ الناسيش ادا شد، توبه هم كرد حق اللهيش هم ادا شد، اينطور نيست كه در غفران حقوق مردم همه جا عفو و رضايت مردم را بخواهد ؛ خيلى جاها عفو و رضايت مردم مؤثر است؛ اما در خيلى از جاها عفو مردم دخيل نيست. مثل باب قتل، مي‌شود آنها عفو كنند و اين توبه كند خوب آنها رضيا از دست اين آدم، مي‌شود درخواست قصاص كنند خودشان هم بگيرند طناب را ببرند بالاى دار، اما اين هم توبه مي‌كند و خدا از سر تقصيرش مي‌گذرد.

در باب زناى به عُنف اگر اين زانى به عُنف فى ما بين خود و خدا توبه كرد، نوبت به حد نرسيد، خداوند توبه اش را مي‌پذيرد و احتياجى ندارد كه برود به او بگويد كه شما از دست من راضى بشو. مجازات هم شد همينطور است، زانى به عُنف را گرفتند كشتند، به محض اينكه كشتند و در كنارش توبه كرد اميد است كه خدا توبه او را بپذيرد. حالا اين مسأله اى است، گاهى بگوييد براى مردم و آن، اين است ـ البته يك طورى بگوييد كه سوء استفاده از آن نشود ـ زناي محصنه (نعوذ بالله)توبه او احتياج به رضايت از شوهر رضايت ندارد به اينكه بگوييم اين زن بُضعش در اختيار شوهر بوده كما اينكه بعضى از آدمهاى ناآگاه خيال مي‌كنند؛ حالا برود به شوهر بگويد آقا راضى هستى يا نه، يك زندگى خانواده اى را خراب كنند. حالا اين مثال را من باب ادنى شباهتاً عرض كردم.

پس اين كه شيخ (قدس سره) مي‌فرمايد: «الغيبة حقّ الناس و كل حقّ الناس محتاج» در كفاره و غفرانش به رضايت، ما عرض مي‌كنيم كه اين خدشه دارد. نخير، بعضى از ظلمها و بعضى از حقوق الناسها

است كه احتياج به رضايت ندارد، مثل زناى به عُنف.

(سؤال و پاسخ استاد): در قذف نيز اگر آقاى مقذوف عليه قبل از آن كه قذف اين آقاى قاذف ثابت بشود رضايت داد، توبه اش قبول است ؛ به محض رضايت او توبه اش قبول است، ديگر چيزى ندارد! يك كسى اگر با زور خمرى را در دهان كسى ريخته، يا با زور وا داشته روزه‌اش را افطار كرده‌اند، خوب اين ظلم به اوست، حق او از بين رفته است! در حدود او تصرف كرده است! اما اينطور نيست كه توبه اش احتياج داشته باشد به رضايت او. بله، يك سرى جاهايى كه در ادله آمده و در روايات آمده ما تابع هستيم. حقوق الناسى كه غفرانش در روايات منوط شده به رضايت به علاوه از ادا، بحث سر ادا نيست! آنهايى كه ادا دارد بايد ادا بشود، ادا شرط توبه است؛ اما به علاوه از ادا رضايت طرف را هم بخواهيم، اين به طور كلى ثابت نيست. پس اين كه شيخ مي‌فرمايد تمام نيست.

اللهم الا أن يقال كه شيخ تمام نظرش به روايات باب بوده است. مي‌فرمايد: الغيبة ظلمٌ و الظلم حقّ الناس و حقّ الناس محتاج به رضايت است اما حقّ الناس فلأنه ظلم. اما رضايت مي‌خواهد بعد روايات را نقل كرده است. بگوييد شيخ نظرش به روايات بوده است؛ بله، اگر شيخ نظرش به روايات بوده نعم الوفاق، ما هم قبول مي‌كنيم. حقّ الناسى كه جلب رضايت طرف به حسب روايات و ادله شرط صحت توبه و غفران باشد آنجا جلب رضايت لازم است. اما اينطور نيست كه شما بگوييد در حقّ الناس به علاوه از اداي حقوق فيما يمكن اداي حقوق به علاوه از آن رضايت هم لازم داريم. غالباً نخير، بيش از اداي حقوق ما رضايت طرف را لازم نداريم، چه طرف راضى بشود چه راضى نشود. اگر گلاب مي‌خواهد مي‌رود قمصر كاشان. دزدى كرده، غصب كرده، مال طرف را به او مي‌دهد بعد هم توبه مي‌كند، هيچ هم از دستش راضى نيست ؛ توبه اش قبول است يا نه؟ قبول است، اينطور نيست كه حقّ الناس ها همه جا توبه اش احتياج به رضايت داشته باشد.

(سؤال و پاسخ استاد): پس توبه ندارد، آنجا كه معذور است، رفع ما لا يعلمون دارد! دزد مي‌داند كه دزدى است، دزدى هم حرام است مي‌آيد دزدى مي‌كند و بعد هم اموال شما را به شما پس مي‌دهد، بعد هم توبه مي‌كند. اصلاً توبه جايش آنجاست! (و ليست التوبة للذين يعملون السوء بجهالة ) آن جهالت يعنى نادانيهايى كه سر چشمه از غرور مي‌گيرد، نه جهل به معناى عدم العلم. باب العقل و الجهل در اصول كافى، جهل به معناى بى سوادى نيست، يعنى نفهمد تمسك به عام در شبهه مصداقى مخصص جائز است يا جائز نيست.

(سؤال و پاسخ استاد): پس به من اشكال نداريد، شما اشكال بالاتر به شيخ داريد، به من اشكال نداريد. در باب قتل اگر طرف عفو كرد و راضى شد، توبه من قبول است يا نه؟ پس آنجا بدون قصاص قبول شد. مي‌گويم توبه‌اش با رضايت، يا بالقصاص يا بالرضاية. پس اين فرمايش شيخ (قدس سره) على نحو كليتش تمام نيست.

«نظر مرحوم ايرواني و پاسخ مرحوم آيت الله خويي»

يك حرفى مرحوم ايروانى دارد ؛ آقاى خوئى در اين مصباح الفقاهه اش به ايشان اشكال كرده است. حرف آقاى ايروانى اين است كه مي‌گويد اگر عقوبتى را ما يقين كرديم، فهميديم در غيبت عقوبتى وجود دارد ؛ شك كرديم آيا استحلال يا استغفار در رفع اين عقوبت مؤثر است يا مؤثر نيست، قاعده چيست؟ يقين داريم در غيبت عقوبتى هست، شك داريم استحلال يا استغفار در كفاره معصيت و غفران دخالت دارد يا ندارد، قاعده چيست؟ احتياط. براى اينكه اگر استحلال نكنيم شك داريم عذاب از ما رفع شده و يا رفع نشده است. يقين به عقوبت مؤمن از عذاب مي‌خواهد. بله، يك وقتى شما شك مي‌كنيد در اينكه اصلاً استحلال وجوب نفسى دارد يا نه، اصل برائت است؛ شك مي‌كنيد وجوب شرطى دارد براى توبه يا وجوب شرطى براى توبه ندارد، برائت است يا اشتغال؟ شك مي‌كنيم در توبه از غيبت استحلال يا استغفار شرط توبه است يا نيست؟

(سؤال و پاسخ استاد): هم برائت و هم اشتغال مبنى است بر مسأله اقل و اكثر ارتباطى. اگر كسى در اقل و اكثر ارتباطى قائل به اشتغال شد، اشتغال اگر هم قائل به برائت شد که برائت است.

پس مرحوم ايروانى ـ دوباره تقرير مي‌كنم ـ ايشان مي‌فرمايد اگر اطمينان به عقوبت و علم به عقوبت حاصل شد و شك كرديم استحلال يا استغفار در رفع عقوبت مؤثر است يا نه، اينجا قاعده اين است كه احتياط كنيم و برويم از طرف حليت بخواهيم يا براى طرف استغفار كنيم و اين حرف درستى هم هست؛ يقين به عقوبت با شك در برائت رفع نمي‌شود. يقين به عقوبت يقين به عدمش را مي‌خواهد.

آقـاى خوئى به اين حرف مرحـوم ايروانـى اشكال دارد و همينـطور هم به حرف شيخ. من عبارت را

مي‌خوانم، ايشان مي‌فرمايد (مصباح الفقاهة صفحه 516) «و قال المصنف (رحمه اللّه) [اول به حرف شيخ اشكال دارد و بعد به ايروانى] أن اصالة بقاء الحق الثابت للمغتاب بالفتح على المغتاب بالكسر [استصحاب بقاي حق] يقتضى عدم الخروج منه الا بالاستحلال خاصة [يقين دارم يك حقى به گردن من مغتاب بالكسر آمده، شك مي‌كنم كه بدون استحلال فايده‌اى دارد يا ندارد، استصحاب بقاي حق است. نمي‌دانم بى استحلال حقش از بين رفته يا نه؛ اين هم حرف شيخ.

اشكال ايشان به شيخ اشكال به صغرى است، نه به كبرى.] و فيه: أنه لم يثبت هنا للمقول فيه حق حتى يستصحب [حقى ثابت نشده براى مغتاب تا استصحاب بشود بقائش، و واجب باشد خروج از عهده‌اش. چرا؟] فان من حق المؤمن على المؤمن أن لا يغتابه [حق مؤمن بر سر مؤمن اين است كه او را غيبت نكند] و اذا اغتابه لم يحفظ حقه [وقتى غيبتش كرد ديگر حقش را حفظ نكرده است] فلم يبق موضوع للاستصحاب و لم يثبت بذلك حق آخر للمغتاب حتى يستصحب [اگر از باب اين روايات مي‌خواهيد بگوييد اين روايات مي‌گويد که از اول غيبتش را نكن! وقتى غيبت كرد ديگر حق از بين رفت، راه ديگرى هم براى اثبات حق براى مغتاب نيست ؛ اين اشكال به شيخ.

پس شيخ كه مي‌فرمايد اصل استصحاب بقاء حق ثابت است براى مغتاب (در اواخر بحث كفاره مي‌گويد) در استصحاب بقاء، ايشان مي‌فرمايد حقى براى مغتاب نيست، چون آنى كه هست اين است كه او حق دارد اين غيبتش را نكند، اما بعد كه غيبتش را كرد ديگر حق از بين رفت. ـ گفت دو تا بار شيشه بود يك چوب زد به يك طرفش، كلش شكست؛ گفت: آن لنگه بار چيست؟ گفت: يك چوب ديگر بزنى هيچى ـ ايشان مي‌فرمايد حقى براى مغتاب ثابت نيست الا أن لا يغتابه، حالا كه غيبتش را كرد حقش تمام است، ديگر هم كه حقى نيست استصحاب كنيم؛ اين هم اشكال به شيخ.

بعد مي‌فرمايد و بر همين اشكال:] و عليه فلا وجه لما افاده المحقق الايروانى من أن الاصل فى المسألة هو الاحتياط و الاتيان بكل ما احتمل دخله فى رفع العقاب من الاستحلال و التوبة و الاستغفار للمغتاب و غير ذلك»[1] مي‌گويد از اينجا معلوم مي‌شود به ايروانى هم اشكال است. ايشان مي‌گويد اصل در مسأله احتياط است و اتيان به هر چيزى كه احتمالش را داديم دخالتش در رفع عذاب، از استحلال و توبه و استغفار و غير اينها ؛ هر چه كه شك كرديم بايد تأمينش كنيم، قاعده احتياط است. اين هم حرف مصباح الفقاهه كه اشكال به شيخ دارد، بعد هم اشكال به شيخ را منشاء عدم تماميت كلام ايروانى قرار مي‌دهد.

«شبهات وارده بر کلام مرحوم آيت الله خويي»

با كمال ادب عرض مي‌كنم از سر تا به پاى اين حرف اشكال دارد، دفاعاً از شيخ و دفاعاً از ايروانى. حالا من بر مي‌گردم دوباره از اول اشكالهايش را مي‌گويم.

ايشان مي‌فرمايد اين كه شيخ فرموده استصحاب بقاء حق ثابت، حقى در اينجا نيست! خوب اين اولاً اشكال مبنايى است، اين از نظر صناعى اشكال نيست. او مي گويد حق ثابت مقتضايش استصحاب است، اشكال اين است كه شما بگوييد استصحاب جريان ندارد. حق ثابت استصحاب دارد نمي‌شود شما بگوييد كه نه اين حق اصلاً وجود ندارد. اين كه اشكال نيست! اشكال صناعى نيست؛ او مي‌فرمايد «الحق الثابت باق على الاستصحاب» خوب حرف درستى هم هست! شما مي‌گوييد حقى نيست، خوب اشكال صغروى و مبنايى است، نه اشكال كبروي! اين كه قاعده اشكال كردن نيست! اين اولا كه اين اشكال از نظر صناعت اشكال درست نيست.

ثانياً : ايشان مي‌فرمايد حقى براى مغتاب ثابت نيست، چون در روايات گفته مغتاب بالكسر نبايد غيبت كند، وقتى غيبت كرد ديگر حقش از بين مي‌رود و حق مؤمن بر مؤمن اين است كه نبايد غيبت كند....، ما داريم حرف آقاى خوئى را نقل مي‌كنيم و به هر حال كرامت انسان اقتضا مي‌كند كه خوب گوش بدهد، به مسائل اسلامى گوش بدهد. هر وقت نخـواست گوش بدهد يك حرف ديگرى است، مي‌رود بيرون مي‌نشيند و گوش نمي‌دهد، الزامى كه ندارد! اما تا نشسته است بايد گوش بدهد.

شبهه دوم به فرمايش آقاى خوئى (قدس سره) اين است ـ به مصباح الفقاهه ـ (حالا نمي‌دانم حرف ايشان است يا نه) كه ايشان مي‌فرمايد حقى براى مغتاب ثابت نيست، چون آنى كه ما داريم للمؤمن أن لايغتاب لاخيه المؤمن، حق براى مؤمن اين است كه غيبت نكند او را. خوب وقتى غيبت كرد، حق تمام شد.

ففيه اولاً كه مستفاد از اين حرف اين است كه حق دارد غيبت نكند، يعنى اگر غيبت كرد حق را از بين برده و او بر اين حق پيدا مي‌كند. مي‌گويم آقا حق است كه مال مردم را نخورى، آبروى مردم را نريزى، برادر دينيت به تو حق دارد كه مالش را نخورى ؛ خوب اين معنايش اين است كه اگر خوردى او بر تو حق پيدا مي‌كند؛ متفاهم عرفيش اين است و لذا ديگران هم از اين روايات همين را فهميده‌اند. اين اولا كه متفاهم عرفى اينكه از حق برادر دينى كه غيبتش نكنى يعنى وقتى غيبتش كردى حق او پايمال شده و او بر تو حق پيدا كرده است. حقش را پايمال كردى، پس او حقى بر تو پيدا كرد ؛ پايمال كردن حق سبب ايجاد حق است.

من حق او را پايمال كرده‌ام، پس او حقى پيدا مي‌كند! از بين بردن حقى كه او بر من دارد، اتلاف حقى كه او بر من دارد خود اين عند العقلاء و بلكه و العقل سبب اين است كه و بر من حق پيدا كند ؛ چه حقى؟ مي‌گويد چرا حق را پايمال كردى؟ چرا حقى كه من سر تو داشتم پايمال كردى؟ اين خودش حق است! اين اولا.

(سؤال و پاسخ استاد): بنابر اين، آنجا دليل داريم. ما كه طبع قضيه را مي‌گويم! حق مسلمان بر مسلمان اين است كه عيادتش كند ؛ اگر كسى او را عيادت نكرد، او حق دارد بعد بگويد كه من بر تو حق پيدا كردم كه تو از من عيادت نكرده اى، اگر حق واجب باشد؟ كما اينكه اگر حق مستحب هم باشد حق دارد گِله كند. حق مؤمن بر مؤمن اين است، از آن اول تا آخر دنبالش است أن يعوده فى مرضه، أن يشيع جنازته اين حقش است. حالا اين نرفت عيادت، فرض كنيد كه حق، حق مستحب است، اگر نرفت عيادت او حق دارد گله دوستانه كند يا نه؟ او مي‌گويد چرا آقا ما مريض شديم نيامدى؟ ما كه حق داشتيم به تو، اسلام كه اين حق را براى تو قرار داده بود! همين قدر كه شما تلف كرديد، او هم حق گله دوستانه دارد. اگر حق الزامى باشد حق دارد به محكمه شكايت كند، بگويد حق مرا پايمال كرده و از بين برده است. خود از بين بردن حق چه مي‌آورد؟ حق مي‌آورد، حق شكايت، حق دفاع و حق استيفا مي‌آورد؛ اينها حقوق است.

(سؤال و پاسخ استاد): مي‌گوييم اين كه ايشان مي‌فرمايد چون حق ضايع شد، بار شيشه است، مي‌گوييم نه؛ يكى زديم به اين يكى و شكست، اما آن يكى شد سنگ بعد مي‌آيد سراغت؛ مي‌گويد چرا زدى آن يكى را شكستى.

«شبهات وارده بر کلام شيخ»

(سؤال و پاسخ استاد): قابل استيفا را من كارى ندارم، رضايت مي‌خواهد! بحث سر كفاره است، بخواهى خدا از سرت بگذرد بايد از من رضايت جلب كنى، بايد از من استحلال كنى. اين يك شبهه به فرمايش ايشان.

شبهه دوم: تنها مسأله حق بودن غيبت كه منحصر به اين روايات نيست! آن رواياتى كه دارد استحلال واجب و لايغفر خدا است تا صاحبش را تا طرف رضايت بدهد. پس اين كه ايشان به شيخ اشكال فرموده‌اند سه تا شبهه داشت. 1ـ شبهه اول اشكال مهمى نيست «ليس باشكال اصطلاحياً بل اشكال اسمى» براى اينكه او سپر را به سر گرفته شما شمشير را به پهلو مي‌زنيد. او مي‌گويد حق الثابت استصحاب دارد، حق ثابت در غيبت، يعنى اگر بود ؛ شما مي‌گوييد حق ثابتى در غيبت وجود ندارد. اشكال در صغرى مي‌كند، اشكال در صغرى هم كه ليس اشكالا اساسياً.

2ـ ايشان مي‌فرمايد چون بر مؤمن است «للمؤمن على أخيه أن لا يغتابه فاذا اغتابه ذهب الحق» ديگر چيزى ندارد آن آقا! حقى ندارد. مي‌گوييم بله، همين كه گفت للمؤمن على المؤمن أن لا يغتابه اذا اغتابه ولو حق خودش را مخالفت كرد با حق او، همين مخالفت سبب حق دفاع براى ديگرى مي‌شود، حق استنقاض، دفاع، لزوم حليت براى ديگرى مي‌شود عند العقل و العقلاء.

3ـ دليل حق براى غيبت منحصر به اين روايات كه نيست! روايات استحلال خودش دلالت دارد و دلالتش هم خوب است. اين مال حرف شيخ.

و رابعاً، ايشان مي‌فرمايد: «و عليه فلا وجه لما افاده المحقق الايروانى» من به مصباح الفقاهه مي‌گويم به اين مقرر مي‌گويم: كلنگ از آسمان افتاد و نشكست، و گرنه من همان خاكم كه هستم. كلام شيخ استصحاب بقاء الحق است، كلام ايروانى استصحاب بقاء العقوبة است، چه ربطى به هم دارد؟ شما آن را نادرستش كرده ايد، اين هم نادرست مي‌شود؟! مرحوم محقق ايروانى مي‌گويد وقتى يقين به عذاب پيدا كرديم بايد يقين به رفعش پيدا كنيم، به برائت از آن عقاب. ايشان بحث عقاب را دارد مي‌گويد قاعده اشتغال است در عقاب، يقين به عقاب مؤمن يقينى مي‌خواهد ؛ اين حكم عقلى عقلائى هم هست.

كلام شيخ در استصحاب حق بود، پس اولا او استصحاب اين قاعده عقلية، ثانياً او مال حق ثابت است اين مال عقوبت است، چطور از او ظهر كه اين ناتمام است؟ چه ارتباطى به هم دارد؟ اگر بنده اين حرف را زده بودم شما مي‌خواستيد اشكال كنيد، آن وقت مي‌گفتيد مثل اينكه در روزنامه سطرها را با هم بخواند، يعنى اين سطر و آن سطر را با هم بخواند؛ اگر بنده گفته بودم اشكالش اين بود. اين هم يك شبهه به فرمايش مصباح الفقاهه.

شبهه ديگرى كه دارد اين است كه ايشان مي‌فرمايد اين روشن شد، «لا وجه له»؛ چطور لا وجه له؟ يقين به عقوبت دارم، يقين به عقوبت مؤمن از عقوبت مي‌خواهد. من وقتى يقين دارم به عقوبت، بايد مؤمن از عقوبت پيدا كنم و محقق ايروانى فرموده ـ عبارتش را بعداً مراجعه كنيد ـ كه اگر ما شك هم بكنيم در استحلال، برائت از استحلال نمي‌تواند مؤمن از عقوبت باشد. چرا؟ براى اينكه استحلال يك حكم عقلى است، عقل مي‌گويد اگر بخواهى آن حكم از بين برود بايد بروى از او رضايت بطلبى. يك وجوب شرعى نيست تا با برائت از بين برود! يك امر عقلى است و چون يك امر عقلى است برائت در آنجا فايده اى ندارد.

بنابراين هم كلام شيخ به نحو كبراى كلى درست است و هم كلام محقق ايروانى (قدس سره) به نحو كبراى كلى درست است كه امام هم همين را قبول فرموده‌اند.

بحث بعد در روايات.

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- مصباح الفقاهه 1: 331.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org