Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: تحليلي بر دهة ذي الحجه
تحليلي بر دهة ذي الحجه
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب محرمه (درس 1 تا 458)
درس 253
تاریخ: 1382/11/8

بسم الله الرحمن الرحيم

من از اين تحليلهاى دهه ذي حجه را بخوانم كه هم بين اين باشد كه مباحثه كرده‌ايم و هم مباحثه نكرده‌ايم و هم آقايان به ذهنشان باشد كه ايام ذى الحجة اين تحليلها را بخوانند. «لا اله الا اللّه عدد الليالى و الدهور لا اله الا اللّه عدد امواج البحور لا اله الا اللّه و رحمته خير مما يجمعون لا اله الا اللّه عدد الشوك و الشجر لا اله الا اللّه عدد الشعر و الوبر لا اله الا اللّه عدد الحجر و المدر لا اله الا اللّه عدد لمح العيون لا اله الا اللّه فى اليل اذا عسعس و الصبح اذا تنفس لا اله الا اللّه عدد الرياح فى البرارى و الصخور لا اله الا اللّه من اليوم الى يوم ينفخ فى الصور»[1] از حالا تا روز قيامت.

« تحليل هاي وارده پيرامون کفارة غيبت»

بحث درباره روايات كفاره غيبت بود كه از كتاب المكاسب امام داشتيم مي‌خوانديم. ايشان مي‌فرمايد «و مقتضى تلك الروايات [يعنى آن رواياتى كه استحلال را مطرح كرده بود] و مقتضى تلك الروايات بعد قرينية بعضها لبعض أنّ بالغيبة يثبت حق للمؤمن على أخيه و تحليله شرط صحة توبته أو قبولها و أنّ الاستحلال لاجل برائته من حقه [استحلال موضوعيت ندارد، اين براى برائت از حقش است.] و البراء لاجل صحة توبته و غفران اللّه جل ذكره له [پس استحلال براى برائت است، برائت هم براى صحت توبه است.]

كمـا تشـهد به مـا عـن اميـرالمؤمنين(ع) فى نهج البلاغة ان قائلا قال بحضرته استغفر اللّه فقال «ثكلتك امك أتدرى ما الاستغفار و الاستغفار درجة العليين و هو اسم واقع على ستة معان أولها الندم على ما مضى و الثانى العزم على ترك العود اليه ابداً و الثالث أن تؤدى الى المخلوقين حقوقهم حتى تلقى اللّه املس»[2] [يعنى ليس لك از قبل آنها بر تو حقى. رابعش را اينجا ننوشته است]

و الظاهر أن الاولين عبارة عن حقيقة التوبة [استغفار و ندامت، عزم على ترك العود و ندامت.] و الاوسطين [كه دوم و سوم باشد] شرط صحتها [يا قبولش است] و الاخيرين شرط كمالها [ يكي اين است که اينقدر گريه و عبادت كند تا همه گوشتهايى كه در گناه پيدا كرده، آب بشود؛ مي‌گويد اين دو شرط آخرى شرط كمالش است.

«نظر استاد در مورد کفارة اغتياب»

نكته‌اى را من در اين روايت عرض كنم، سابقها هم به ذهنم بود و آن اين است كه معلوم نيست اين شخص چطور آدمى بوده و ظاهر اين است كه اين يك نحو حيله اى مي‌خواسته است به كار ببرد كه حضرت به او فرمود ثكلتك امك، و الاّ راه هدايت و تربيت اين نيست كه از اول با اين تعبير تند وارد بشود، آن هم اميرالمؤمنين(ع) كه مدينة العلم است و نفس پيغمبر است. معلوم مي‌شود که مي‌خواسته يك عوام فريبى كند و كلكى بزند و به ديگران بگويد من خيلى آدم خوبى هستم يا بگويد اميرالمؤمنين(ع) متوجه نمي‌شوند، مي‌شود كلاه سرشان گذاشت؛ به هر حال آدم متعارفى نبوده است، در اين قضيه‌اش يك خلافى بوده است در اين استغفارش يك خلافى بوده است؛ حيله‌اى، استعمار فكرى و نقشه‌اى كه حضرت به اين تندى به او فرمود که مادرت به عزايت بنشيند! مي‌دانى كه استغفار چيست؟. نمي‌خواهم بگويم قضيه شخصيه است؛ چون علت است و علت عام است، ضابطه كلى بيان كرده است اما مي‌خواستم بگويم اين نكته در ذهنتان باشد كه اگر يك وقت منبر مي‌رويد نگوييد كه اميرالمؤمنين فرمود ثكلتك امك، بعد يك آقايى اگر از شما پرسيد اين چه سبك تربيتى است، بگويد آقا حرف نزن به تو مربوط نيست. اشكالش وارد است كه اميرالمؤمنين(ع) اينطورى حرف نمي‌زده است، لابد يك طـورى بوده كه ما نمي‌فهميم، اما اجمالا در استغفار او كان شيئاً، يك چيزى بوده است كه صار مستحقاً لقوله(ع) ثكلتك امك.

(سؤال و پاسخ استاد): و قال بحضرته. در مقابلش، يك كلكى مي‌خواسته است بزند. استغفارش كه بى‌ادبى نيست! پس بر مي‌گردد به عرض من! مي‌خواهد خودش را به رخ او بكشاند. به هر حال شما هم قبول داريد كه فى استغفار اين شخص كان شيئاً، حالا هر چه مي‌خواهيد احتمال بدهيد؛ اينجا باب باز بودن فكر است كه فى استغفاره كان شيئاً.

و الحاصل أن هذه الطائفة تدلّ من بين الاحتمالات المتقدمة فى صدر البحث [حاصل اين است كه اين طائفه] على أن الاستحلال للتوسل به الى التحليل و البرائة من حق الغير و هى شرط صحة التوبة أو قبولها [اين يك سرى روايات دسته دوم].

« و منها ما هى مربوطة بالاستغفار: كرواية حفص بن عمر عن أبى عبداللّه(ع) قال سأل النبى(ص) ما كفارة الاغتياب» [از پيغمبر سؤال شد كفاره غيبت چيست؟] قال «تستغفر اللّه لمن اغتبته كلما ذكرته»[3] [هر وقت يادت آمد طلب مغفرت كنى براى او.] كذا فى الوسائل و فى مرآة العقول عن نسخة: كما ذكرته»[4] و عن الجعفريات «من ظلم احداً فعابه فايستغفر اللّه له كما ذكره فانه كفارة له»[5] و عن امالي الشيخ المفيد بسنده عن رسول اللّه(ص) قال «كفارة الاغتياب أن تستغفر لمن اغتبته»[6] و عن كشف الريبة عنه(ص) «كفارة من استغتبته أن تستغفر له»[7] و لعل نسخة الوسائل فى رواية حفص غير صحيحة و كانت مصحفة عن «كما ذكرته» [كما ذكرت بوده روايت، تصحيف شده و يك لام به آن اضافه شده است. و الا لازمه‌اش اين است كه هر وقت آدم ياد آن آدم مي‌افتد تا آخر عمر بگويد كه خدايا او را بيامرز. نه! كما ذكرت.]

مصحفة لعل نسخة الوسائل كانت غير صحيحة و مصفحة لتشابههما خطاً و على فرض صحتها [حالا بر فرض كلما ذكرته هم باشد نه اينكه هر وقت اسمش يادش آمد، هر وقت يك فتوكپى شناسنامه‌اش را پيدا كردي برايش استغفار كنى، نه!] يمكن أن يراد به: كلما اغتبته [يعنى] تستغفر اللّه له فى كل مرة اغتبته [يك بار غيبتش كردى يك بار استغفار، دو باره غيبتش را كردى دو بار استغفار؛ هر يك بار غيبت يك بار هم استغفار.] فتوافق سائر الروايات أو يراد به أنّ فى كل ذكر من المغتاب و التوجه الى اغتيابه يستغفر اللّه له مرة [هر وقت كه متوجه شد و يادش آمد استغفار كند يك بار؛ تكرار واجب نيست] الاّ أن يغفل عنه و يتذكر لاغتيابه مرة اخرى فيجب مرة ايضاً [استغفار كرده، يادش رفته؛ دوباره كه ياد غيبتش آمد دوباره هم استغفار كند. اين هم يك احتمال كه خلاصه معنايش اين نيست كه هر بار آن شخص يادت آمد استغفار! يا معنايش اين است كه هر يك غيبت يك استغفار، يا معنايش اين است كه اگر استغفار كردى بعد يادت رفت، وقتي دوباره ياد غيبتت افتادي، به محض يادآوري گناه، استغفار هم در كنارش انجام بگيرد.]

و كيف كان توهم تلك الروايات تكفير الذنب بالاستغفار له [اين روايات اينطورى مي‌فهماند كه تكفير ذنب به استغفار] من غير احتياج الى التوبة و الاستغفار لنفسه [اصلا ديگر توبه نمي‌خواهد، همين كه بگويد خدا او را بيامرز! كفايت مي‌كند.] لكن الظاهر المتفاهم منها أنّ الاستغفار له كفارة و براء ممّا عليه من حق اخيه و ظلمه اياه [اين استغفار در مقابل ظلمش است] و ان شئت قلت أنّ تلك الروايات لا تصلح لمعارضة ادلة وجوب التوبة أو تقييدها [نمى تواند با ادله توبه معارض بشود، همه جا توبه نمي‌خواهد، يا همه جا توبه بدون استغفار، اما اينجا توبه با استغفاراست ؛ نه، تقييدى نيست! اين مربوط به حق الغير است. خوب در باب توبه حق الغير بايد جبران بشود.]

الجمع بين الروايات ثم ان هذه الروايات معارضة للروايات المتقدمة فان مقتضى ما تقدمت توقف صحة التوبة على غفران المغتاب و تحليله و يؤكدها ظهوراً قوله «و الغيبة اشد من الزنا»[8] [آنها مي‌گويند اين اشد است، اين مي‌گويد نخير همين كه بگويى خدايا او را بيامرز كافى است.] و مقتضى هذه الروايات تكفيرها بالاستغفار له و كونه غير اشد من الزنا فلا شبهة فى تعارضهما و عدم جمع مقبول بينهما. نعم لا يبعد أن تكون موثقة السكونى عن أبى عبداللّه(ع) شاهدة جمع بين الطائفتين. قال: رسول اللّه(ص) «من ظلم احداً ففاته فايستغفر اللّه فانه كفارة له»[9] [كسى كه به كسى ظلم كرد بعد فات اين شخص آن شخص را] من ظلم أحداً ففات [اين ظالم آن شخص را] «فايستغفر اللّه فانه كفارة له». فان الظاهر منها ولو بقرينة سائر الروايات أنّ المراد الاستغفار لصاحبه لا لنفسه [نه اينكه استغفار براى خودش باشد، اين كه ديگر گفتن ندارد! اين معلوم مي‌شود استغفار براى خود آن شخص را مي‌گويد، و الا براى خودش كه همه مي‌دانند هر گناهى استغفار دارد.] بل لعله المتفاهم من نفسها ولو بالارتكاز [چرا؟] فان الظاهر أنّ مع فوت المظلوم [دسترسى به او ندارد] يكون الاستغفار لمراعاة حاله نظير الصدقة من ماله اذا فاته [مال غير را وقتى كه دسترسى به آن ندارى برايش صدقه بده. اينجا هم وقتى كه دسترسى به او ندارى برايش طلب مغفرت كن.]

فتكون الرواية موجبة لحمل ما دلت على وجوب الاستحلال و الاستغفار منه على صورة وجدانه و عدم فوته كما هو ظاهر سوقها أيضاً [سياق آن روايات هم همين بود و مع فوت آن شخص] و مع فوته يكون الاستغفار له مرتبة من اداء حقه و لا مانع منه ظاهراً. نعم يمكن الاشكال على رواية السكونى بأنّ مقتضاها ان الاستغفار موجب للبرائة عن الحقوق المالية أيضاً [براى اينكه گفت من ظلم أحداً، ظلم به طور مطلق است.] عند فقد صاحب الحق و هو كماترى[10] [كه حقوق ماليه صرف استغفار نيست، بايد براى او صدقه بدهد.] و يمكن أن يجاب عنه بأن الظاهر من كون الاستغفار كفارة أنه كفارة الظلم من حيث هو لا الضمان الحاصل باليد أو الاتلاف [كارى به آن ضمان ندارد] فلا تنافى بينها و بين ما دلت على وجوب التصدق فى المال. و بالجملة ان تلك الرواية مع اعتبارها سنداً حاكمة على الطائفتين من الروايات و مفسرة لها و قرينة على المراد منها»[11] اين فرمايش ايشان.

من عرض كردم كه در باب غيبت روايات استحلال روشن است، آنها بر حسب قواعد است؛ حقى از مغتاب از بين رفته، آبرويى از او ضايع شده، مي‌گويد برو از او حليت بگير. حالا وقتى كه رفت حليت بطلبد يا مي‌بخشدش، يا پولى از او مي‌گيرد و عفوش مي‌كند، و يا اينكه مي‌گويد آقا راضى نمي‌شوم تا بروى و نزد آنهايى كه آبروى مرا ريختى، آبروى ريختة مرا دوباره جبران كنى به حدّ متعارف. اين روايات هيچ اشكالى ندارد.

رواياتى كه مي‌گويد كفاره غيبت استحلال است، اينها اشكالى در آنها نيست، از نظر تضييع حق الغير، چرا؟ براى اينكه مي‌گويد برو از او رضايت بخواه «فهو اما أن يرضى مجاناً و اما يصالح الرضاية بشىء» با يك چيزى مصالحه مي‌كند رضايتش را و اما يقول له عليك اينكه آبروى از دست رفته مرا برگردانى، خوب بايد هم اين برود و آن مقدار را برگرداند.

بله نمي‌تواند بگويد كه راضى نمي‌شوم مگر اينكه تو با دستهايت راه بروى، يا پايت را بگذارى بالا و سرت را بگذارى پايين، اين خلاف متعارف است. سبك متعارفش اين است كه يكى از اين امور فوق را انجام بدهد كه در بقيه حقوق هم اين ضمان محفوظ است.

و اما در رواياتى كه مي‌گويد كفاره اغتياب استغفار براى اوست، اين مشكل است از اين جهت. استغفار

براى او، كه من بگويم خدايا او را بيامرز، خدا جهنمش نبر، خدا چنين و چنانش كن، اين آبروى از دست رفته او را جبران نمي‌كند. «كفارة الاغتياب الاستغفار» اين استغفار و طلب مغفرت من و اين كه اللهم اغفر له اين جبران نمي‌كند آبروى از دست رفته او را. پس بايد بگوييم كه ذات بارى تعالى براى لطفى كه به تائب از غيبت داشته، گفته شما همين مقدار كه براى او طلب مغفرت كنى من آن آبروى از دست رفته اش را ، در قيامت يك طورى برايش جبران مي‌كنم. يا ذات بارى از باب لطفش به مغتاب تائب فرموده فقط استغفار كن و ضياع عرض مغتاب بالفتح را من برايش جبران مي‌كنم كما اينكه در بعضى روايات حقوق الناس اين معنا آمده است. يا بايد اينطور بگوييم كه اين روايات قابل عمل نيست يا بايد توجيه كنيم.

به هر حال در اين روايات بظاهرها خلاف قواعد است؛ حقى است كه از كسى از بين رفته، حق الناس به جبرانش است نه به استغفار! على ترى كه در قضيه مبدعى را كه خوانديم، ذات بارى تعالى[12] به آن پيغمبر فرمود كه برو به اين آدم بگو که هر چه گريه و ناله كنى من از تو نمي‌گذرم، مگر بروى آنهايى را كه گمراهشان كردى، برگردانى. خوب چطور نسبت به حق خودش اينطورى است، نسبت به حق ديگران اينطور نباشد!؟ اين خلاف قواعد است. من اين را به عنوان يك شاهد دارم عرض مي‌كنم.

(سؤال و پاسخ استاد): من عرض مي کنم به هر حال آدم آنها را كه مي‌بيند يك الهامى مي‌گيرد، مي‌گويد خودت را هم بكشى فايده اى ندارد تا آن آخريشان و حتى مرده هايشان را هم از قبر بيرون بياورى و از انحراف نجاتشان بدهى. خوب چطور ذات بارى جل و علا نسبت به از بين بردن توحيد كه حق اللّه است نه حق الناس، و حق الناس كه بابش آسانتر است! چطور برود آنها را راضى كند ولى اينجا نه؟! من نمي‌گويم دليل است، من مي‌گويم الهام است! مقرّب به ذهن است و مبعّد روايت. شبيهش را در باب تعدّد زوجات من دارم.

در روايات دارد، صاحب حدائق هم فتوا داده است كه يك نفر آدم نمي‌تواند دو تا سيده را در عرض هم ازدواج كند، نمي‌تواند اينها را هووى هم قرار بدهد. بعد تعليل شده حضرت زهرا (سلام الله عليها) ناراحت مي‌شود. صاحب حدائق هم فتوا به حرمت داده است، گفته اصلا حرام است؛ خوب آنجا من حرفم اين است كه اگر اين كار، كارى است كه حضرت زهرا (عليها سلام اللّه) را نسبت به بچه هايش ناراحت مي‌كند، آن وقت شما مي‌گوييد اسلام اجازه داده است كه درباره ديگران اين كار بشود؟! چطور حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) از اين که دو تا دخترهايشان را هووى هم كنند ناراحت مي‌شود و نهى شده است، تعليل هم شده است كه زهرا اذيت مي‌شود؛ چرا زهرا اذيت مي‌شود؟ اين براى هووى ذره اذيت مي‌آورد.

(سؤال و پاسخ استاد): ممي‌گويم صاحب حدائق فتوا داده است؟ آدم حرفى كه مي‌زند بايد مستند حرف بزند. مي‌گويم أى آية فى القرآن تدل على ذلك؟ فانكحوا، فاء چه فايى است؟ قبلش چيست؟ پس بهتر بود مي‌گفتى مدهامتان يعنى دو تا مدهام، پس تعدد زوجات جائز است، آنكه زيباتر بود! مدهامتان تثنيه است، پس تعدد زوجات جائز است. مي‌گويم فاء چه فائى است؟

پس اين روايات بظاهرها خلاف قواعد است، يا بايد توجيهش كنيم ثبوتاً و بگوييم خدا نسبت به مغتاب تائب لطف داشته است گفته من اينجا آن حق ضايع شده را كه تو ضايع كردى من از كيسه خودم جبران مي‌كنم، براى اينكه مي‌خواهد به اين تائب لطف داشته باشد، و يا اينكه بياييم بگوييم اصلا اين روايات قابل عمل نيستند و يا يك توجيه ديگرى.

اين توجيه ثبوتى مشكل است! براى اينكه درست است كه اين مي‌خواهد توبه كند، اما وقتى در روايات توبه آن حق مردم با اهميت بيان شده به حيث كه گفته خدا نمي‌آمرزد مگر اينكه مغتاب بگذرد. با اينكه بگوييم خدا به تائبهاى ديگر لطف نكرده، اما اين آدم را لطف كرده گفته هشتاد ساعت عليه او حرف زدى، آبرويش را برده اى در جامعه، حالا بيا بگو اللهم اغفر له. اين توجيه به نظر بنده مشكل است.

(سؤال و پاسخ استاد): در اين جا حق ايجاد شده است، آبروى او محترم است! اگر سه تا شاهد عادل شهدوا بالزناء و قالوا أنّ الرابع سيأتى بعد از نيم ساعت، فجلدوهم، اين مصحلت است! آبروى انسانهاست! هشتاد ساعت عليه يك نفر حرف زده، هر چه خودش مستحقش بوده به او گفته، حالا ولو او هم داشته است، البته غيبت أعم است از بهتان. حالا گفته، چون گناه كرده، اين كه مي‌شود حرف ابوحنيفه! چون كه گناه كرده من هم حق دارم هر كارى بكنم؟!

بنده يك احتمالى مي‌دهم در اين روايات و آن اين است كه «كفارة الاغتياب أن تستغفر له كما ذكرته» كفاره غيبت اين است كه طلب غفران كنى او را، همانطورى كه يادش آورده‌اى؛ يعنى به همان نحوى كه انتقاد كردى و بدگويي كرده اى از نظر ساعت انتقاد، از نظر مستمعين انتقاد، از نظر محل انتقاد، همانطور بايد برايش طلب آمرزش كنى «كما ذكرته من حيث المجلس» كما ذكرته تنقيصاً حالا بايد برايش استغفار كنى. من حيث محل الغيبة، من حيث مستمعين غيبة، من حيث زمان غيبت بايد برايش طلب استغفار كنى؛ خوب حالا شما بگويى طلب استغفار كنم، آن صد نفر را جمع كنم بگويم خدايا او را بيامرز، اين چطور حقش جبران شده است؟ اين جوابش اين است كه غفران دو جور است: يك غفرانى است كه دليل بر مدح است و يك استغفار و غفرانى است كه مال ذمّ است. شما آيات قرآن را نگاه كنيد، من المعجم را نگاه كردم، منتها گفتم خودتان مراجعه كنيد. بعضى از جاها استغفار و غفران يك مرحله عاليه از كمال است، جنبه مدح دارد، جنبه كمال دارد. مثلا در نماز ميت «اللهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات» مي‌خواهيم از كل مؤمنين بدگويي كنيم كه اينها گناه كرده اند؟! اين غفران، غفران از ذنب نيست! اين غفران شمول يك رحمت خاصه است، آيات هم فراوان اينطورى داريم. مي‌گويد تو براى او طلب مغفرت كن، يعنى طلب مغفرتى كه متضمن مرحله اى از غفران است و دليل بر كمال است، نه اينكه طلب مغفرتى كه دوباره رفتى آتش را شعله ورتر كنى و غيبت كردى دوباره بيشتر آبرويش را ببرى ؛ معلوم است كه اين را نمي‌خواهد بگويد! مي‌خواهد بگويد «أن تستغفر له بما يكون الاستغفار منافى لاغتيابك و موجباً لمدحه بالغفران و الاستغفار الذين كذلك موجودٌ كما ذكرته» در مسجد غيبت كرده اى، فردا شب برو در مسجد يك طورى برايش طلب غفران كن كه آبرويش را حفظ كنى و بيشتر كنى ؛ در روزنامه غيبت كرده اى، در روزنامه طلب غفران كن ؛ در مدرسه، هر كجا به مناسب خودش و آن وقت به نظرمن اين از روايات بسيار زيبا است. «كما ذكرته» احتياجى نيست به اينكه امام و ديگران فرمودند «كما ذكرته، كلما ذكرته»! «كما ذكرته اغتياباً» نه «كما ذكرته» يعنى اسمش يادت آمد يا شماره شناسنامه اش يادت آمد و مؤيد است اين معنا به اينكه توبه از هر گناهى بايد در همان محيط باشد. هر گناهى توبه بايد موافق با او باشد، نمي‌شود كه توبه آبروى مردم را ريخته حالا بگويد استغفر اللّه ربى و أتوبه اليه. شايد آنى هم كه آن مرد گفت استغفر اللّه شايد آبروى كسى را برده بوده، حالا مي‌خواسته است با يك استغفر اللّه قصه را تمام كند؛ حضرت فرمود نه، بايد طورى باشد كه حقى از او به گردن تو نباشد.

بنابراين اگر دسترسى به او ندارد، با يك اللهم اغفر له تمام نمي‌شود! دسترسى ندارد به اين است كه طلب مغفرت و استغفار كند بما يوجب زيادة على عرضه و احتراماً به و طلب مغفرت و استغفار اينطورى ما در قرآن و در روايات و فرهنگ اسلامى هم داريم، بنابراين اين روايات هم هيچ اشكالى پيدا نمي‌كند. آن شبهه اساسى ما هم در باب غيبت، مرتفع مي‌شود.

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- ثواب الاعمال : 72.

[2]- نهج البلاغه، حكمت 417 : 549.

[3]- وسائل الشيعه 8 : 605، كتاب الحج، ابواب احكام العشره، باب 155، حديث 1.

[4]- مرآت العقول 10: 431، حديث 4.

[5]- مستدرك الوسائل 9 : 130، كتاب الحج، ابواب احكام العشره، باب 135، حديث 1.

[6]- مستدرك الوسائل 9 : 130، كتاب الحج، ابواب احكام العشره، باب 135، حديث 2.

[7]- كشف الريبه:110.

[8] - وسائل الشيعه 12: 598، كتاب الحج، ابواب احكام العشره، باب 152، حديث 9.

[9] - وسائل الشيعه 11: 343، كتاب الجهاد، ابواب جهاد النفس، باب 78، حديث 5.

[10]- مرآت العقول 10 : 308، حديث 20.

[11]- المكاسب المحرمه 1: 478، 479، 480 و 481.

[12]- وسائل الشيعه 16: 54، كتاب الامر بالمعروف ...، ابواب جهاد النفس، باب 79، حديث 1.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org