آيات وارده پيرامون نيکي به ديگران
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 258 تاریخ: 1382/11/19 بسم الله الرحمن الرحيم بحث در شواهد و جهاتى بود كه استفاده ميشد از آن خوبى به همه افراد مطلوب است و در بحث خوبى نمودن آنچه مطرح است أن يكون انساناً است، مذهب و مليت و قوميت و جنسيت مطرح نيست؛ رواياتش را خوانديم البته بعضش بود و الا متتبع بيش از آنها روايت پيدا ميكند كه اينها اطلاق داشت يا اطلاقى كالظهور داشت مثلا آنى كه الناس دارد اين اطلاقش كالظهور است چون خود ناس يعنى مردم، الناس ميشود، جنس مردم و اطلاقش كالظهور است؛ مفرد محلى به الف و لام است. و همينطور از قرآن هم شواهدى بر اين معنا هست كه من بعضى از آياتش را ميخوانم. يكى آيه160 سوره انعام: أعوذ بالله من الشيطان الرجيم (من جآء بالحسنة فله عشر امثالها و من جآء بالسيئة فلايجزى الاّ مثلها و هم لا يظلمون)[1] در حسنه و سيئه در اين آيه مثل بقيه الفاظ قرآن معناى عرفى مراد است (و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه)[2] بلسان عربى مبين. حسنه يعنى نيكويى، سيئة يعنى بدى. ميگويد هر كسى نيكويى كند ما ده برابر به او ميدهيم، اين نيكويى به مسلم باشد يا به غير مسلم، به مردم باشد يا به زن، به سياه پوست باشد يا به سفيد پوست (من جآء بالحسنة فله عشر امثالها و من جآء بالسيئة فلا يجزى الاّ مثلهـا و هم لا يظلمون) ظلمى هم نميشود، براى اينكه آنجا ده برابر دادهاند در خوبيها، در بديها كه ديگر يك برابر را كه بدهند! نميشود كه بدى را هيچى كيفر ندهند. (سؤال و پاسخ استاد): آن (انما يتقبل اللّه من المتّقين)[3] قبول خداوند است، نسبت به شيعه اش هم همينطور است. متّقين يعنى متّقين درجه بالا تا خدا قبول كند، يا متّقي در همان امر؛ يتقبل اللّه از متّقي در آن امر يعنى اگر كسى انفاق ميكند و منت ميگذارد. اين متّقي در انفاق نيست، يا دزدى ميكند و انفاق ميكند اين متّقي در انفاق نيست. «انما يتقبل اللّه من المتّقين» یعنی متّقي در آن كار خير؛ بله هر كار خيرى بايد از متقيش باشد، متّقي در آن كار خير و لذا به اين روايت درباره آن دزدى مرد به آن استدلال فرموده على ما نقل امام معصوم(ع). پس اولا اين مسلم و حتى شيعه دوازده امامى خالص را هم ميگويد «انما يتقبل اللّه من المتّقين» بحث قبول است و قبول مرحله بالاتر است؛ ثانياً من المتّقين نه اين که متّقين، آدمهايى هستند که در آنجا با عبا و عمامه صف بستهاند ميگويند متّقين برويد راه ميافتند، ميگويند متّقين بايستيد مي ايستند، نه! متّقي در هر عملى. اگر كسى انفاق ميكند هم در انفاقش بايد متّقي باشد و هم در ما ينفقش بايد متّقي باشد. اين يك آيه. آيه ديگر آل عمران آيه 92 است. (سؤال و پاسخ استاد): اولا بدى و خوبى که در جلسه گذشته هم عرض كردم عناوين ثانوية است و اين ربطى به اصل قصه ندارد. به آدم دزد، چه شيعه باشد چه سنى يا مسيحى، نبايد پول داد، اين كه فرقى نميكند! آدمى كه وسط خيابان عربده ميزند و مشروب ميخورد و تجاهر به يك معصيت كبيره ميكند، در فقه ما هم آمده که نبايد زكات به او داد ولو دوازده امامى باشد؛ كارى به دوازده امامى ندارد! محض اينكه شنـاسنامهاش اينطورى است، من قرآن ميخوانم (من جاء بالحسنة) آن كسى كه نيكى اسمش است. شما اگر به عربده كش كمك كنيد نميگويند نيكى كرده، به دزد كمك كنى كه بهتر بتواند دزدى كند نميگويند كمك كرده، به ظالم كمكى كنى نميگويند كمك كرده، به تضييع كننده حقوق مردم كمك كنى نميگويند كمك كرده، ميگويند خيانت كرده است؛ اين خيابان و آن خيابان ندارد، اين مملكت و آن مملكت هم ندارد. آيه 92 از سوره آل عمران ـ (لن تنالوا البرّ حتى تنفقوا مما تحبون و ما تنفقوا من شىء فان اللّه به عليم)[4] انفاق كنيد، بدهيد به ديگران از آنچه كه دوست ميداريد؛ قدرتت را دوست ميدارى به ديگران هم بده و تقسيم كن، علمت را دوست ميدارى به ديگران هم بده آنها هم با سواد بشوند، پولت را دوست ميدارى به ديگران هم بده آنها هم با سواد بشوند. به چه كسى بدهم؟ حصر متعلق دليل بر عموم است. (لن تنالوا البرّ حتى تنفقوا مما تحبون) روغن چراغ ريخته خرج امامزادهاش هم فايدهاى ندارد، بايد يك چيز به درد بخورى باشد، به درد بخور را وقتى دادى و انفاق اسمش بود اين كار خوبى است، منفق عليه هر كسى كه ميخواهد باشد به شرطى كه انفاق مما تحبون باشد. اين هم آيه 92 كه باز اطلاق دارد نسبت به منفق عليه. سوره انفطار آيه 13 ـ (ان الابرار لفى نعيم * و ان الفجار لفى جحيم * يصلونها يوم الدين * و ما هم عنها بغائبين * و ما ادريك يوم الدين * ثم ما ادريك ما يوم الدين * يوم لا تملك نفس لنفس شيئاً و الامر يومئذ لله)[5] ابرار چه كسى است؟ ابرار رويش ننوشته است كه ساوه اى يا قمى باشد، ايراني يا فرانسوى و يا آمريكايى باشد، هر كسى كه جزء خوبان است. همينقدر كه آدم جزء ابرار شد لفى نعيم، مردم ميگويند اين جزء خوبان است. خوبان به خوبى كردن با ديگران است، با هر كسى كه ميخواهى خوبى كن. و ان الفجار لفى جحيم، آنهايى كه شكافنده حدود و ثغور هستند و باك ندارند حدود و ثغور را ميشكافند اينها لفى جحيم هستند؛ اين ديگر فرقى نميكند ابرار شدن به ايجاد برّ است نسبت به افراد و ازمان و امكنه، شد جزء ابرار و لفى نعيم. ندارد ان الابرار اذا كان برهم به عمامه به سرها يا برّهم به مثلا فلان شهر يا برّهم هر كه مردم او را جزء ابرار ميدانند. سوره مطففين آيه 18 ـ (كلاّ ان كتاب الابرار لفى علّييين * و ما ادريك ما عليون)[6] نوشته ابرار در بالاست. اصلا كتابشان بالاست، خودشان كه هيچى! اصلا نوشته هايشان در بالاست. ابرار نوشته و پرونده شان و دفترچه شان لفى علّيين، هر كسى ابرار شد كتابش لفى علّيين. علّيين كجاست؟ مرحوم صافى (قدس سره) ميفرمايد، اين كتاب همان قلب انسان است، روح انسان است كه همه چيز در او نوشته ميشود و در او ضبط ميشود، او لفى علّيين است. خلاصه كتاب ابرار لفى علّيين، ابرار اذا كان ابراراً برّش به هر كسى كه ميخواهد باشد. آيه 22 از سوره مطففين ـ (و ما ادريك ما عليون * كتاب مرقوم * يشهده المقرّبون * ان الابرار لفى نعيم * على الارائك ينظرون * تعرف فى وجوهم نضرة النعيم * يسقون من رحيق مختوم * ختامه مسك و فى ذلك فليتنافس المتنافسون * و مزاجه من تسنيم * عينا يشرب بها المقربون * ان الذين اجرموا كانوا من الذين آمنوا يضحكون * و اذا مرّوا بهم يتغامزون * و اذا انقلبوا الى اهلهم انقلبوا فاكهين * و اذا رأوهم قالوا ان هؤلاء لضالون * و ما ارسلوا عليهم حافظين * فاليوم الذين آمنوا من الكفار يضحكون * على الارائك ينظرون * هل ثوّب الكفار ما كانوا يفعلون)[7] در تفسير آمده اين مسخره كردن اينها (فاليوم الذين آمنوا من الكفار يضحكون) درِ بهشت را باز ميگذارند ميگويند برويد توى بهشت، به اين مجرمها ميگويند اينجا جاى شماست. اينها عجله ميكنند با خيلى سرعت كه خودشان را به بهشت برسانند؛ تا دمِ در رسيدند در را رويشان ميبندند، آن وقت آن مسلمانها به آنها ميخندند؛ ميگويند اين خنده جاى آن خنده. دنيا اره دو سر است و آخرت اره چهار سر است. «نظر استاد درباره آيات و روايات» و لايخفى كه در بعض از روايات و يا در بعضى از آيات قيد ايمان آمده مثل روايات غيبت كلمه ايمان داشت به اسلام، ايمان آمده حقوق مؤمن آمده، مؤمن بر مؤمنين حق دارند، ولى اين ذكر وصف ايمان نميتواند مقيّد اين اطلاقات باشد لوجهين. يكى اينكه اينها هر دو مثبتين هستند، مثبتين كه با هم تقييد نميشوند! نافين كه اطلاقش تقييد نميشود! دوم اينكه اصلا لسان اين آيات آبى از تخصيص است. (من جآء بالحسنة فله عشر امثالها) بگويند تو اگر نيكى كردى به فلان عده ده برابر، اگر نيكى كردى به فلان عده نه اصلا اين نيكى تو نيكى حساب نميشود؛ با اينكه عقلا نيكى ميدانند اين هم آدم خوبى است، نه اينكه آدم دزدى باشد. حسنه صدق ميكند، اما ميگويند با اين حسنه صدق ميكند تو اينطور نيستى. اين آدم را مردم جزء ابرار ميدانند، چقدر آدم خوبى بوده، چقدر خدمت به بشريت كرده، با علم، دانش و فكرش به بشريت خدمت كرده است. حالا يك چيزهايى را بلد نبوده است و قبول نداشته بعضى از چيزها را اما دشمنى نميكرده است؛ عقلش نرسيده است. اين آدمى كه به بشريت خدمت كرده اما عقلش نرسيده است به يك مسأله از مسائلى كه شما مثلا ميفرماييد، حالا بگوييم نه تو لفى نعيم نيستى براى اينكه تو آن مسأله را نمی توانستی در ک کنی. ميگويد بابا من چه ربطى به آن داشتم، من در كار مهندسيم، زمين شناسيم، گياه شناسيم، محيط زيست و امثال آن کار می کردم و اختراعات داشتم؛ ميگوييم نه (ان الابرار لفى نعيم) بشويم متحجر، بشويم بعضى از افراد متحجر كه اخباريين ديروز اينطور بودند بگوييم نه چون تو نميدانى كه استبراء چطورى است بنابراين جزء ابرار نيستى. تو چون نميدانى استنجاء در غايت بايد باید با سه سنگ باشد يا يك سنگ باشد، جزء ابرار نيستى. لسان آيات آبى از تخصيص است، نميشود بگوييم اين جزء ابرار نيست براى اينكه قاصر بوده است. شناسنامه تو اسلامى نيست، آخر اين كه نشد، اين ميشود حرف شاه. شاه ميگفت همه بياييد در رستاخيز اسم نويسى كنيد، هر كسى نيامد، بيايد گذرنامه بگيرد و برود. اين كه ديگر جبرى نميشود! آیا رستاخيز جبرى هم به درد ميخورد؟ اسمش را هم گذاشته بود رستاخيز. به هر حال آيات آبى از تخصيص است عرفاً و عقلائاً، بلكه عقلا آبى از تخصيص است! يعنى به قول شما استاندارد عقلى دارد. آن استاندارد عقلائى، استاندارد بين المللى بود. بر مبناى مثل مرحوم ملا صدرا و امام (سلام اللّه عليه) و بزرگان از فلسفه و عرفان كه جهنم و بهشت را ما با خودمان ميبريم و ما ميسازيم، اين ماييم كه آنجا يا گرگ درنده ايم و يا انسان خدوم، براى اينكه روح ما اثر ميگذارد، اين ماييم كه در قبرمان مار و كژدم و عقرب ميآفرينيم با صفات نفسانيمان، چون با ما هست اين صفت! و يا اينكه نه آنجا گل و سبزه ميآفرينيم. يا ما سبب شديم كه بشير و مبشر بيايند از ما سؤال و جواب كنند يا نكير و منكر. اللهم عينى مبشراً و بشيراً در دعاى ماه رجب دارد. خود ما داريم ميسازيم! روح ما از ما جدا نيست، ما داريم ميرويم آنجا! هيچى خدا اضافه نكرده است؛ ظلم هم نميكند. خوب وقتى بناست روح ما ميسازد جان ما ميسازد. حالا شما بگو يك بهشت و جهنم هم خدا خلق كرده، اما وقتى ما ميسازيم، من كه آدم خوبى هستم چطور ميشود مرا ببرند و بسوزانند؟! خوب روح من و جان من آنجا نعمت ميآفريند (و لكم فيها ما تشتهى انفسكم [خودتان!] و لكم فيها ما تدعون)[8] خواستن، پديد آمدن؛ نه اينكه خدا ميآفريند! ظاهر اين آيات اين است كه خود ما داريم درست ميكنيم و به قول ملا صدرا حركت جوهرى است و تكامل. با اين وضع ديگر نميشود اين حرفها را زد كه تو آدم خوبى بودى اما در عين حال قاصر هم بودى، ولى فلان قيد و شرط را نداشتى تو رد هستى. چرا رد هستم؟ (ان الابرار لفى نعيم) خودت گفتى! خودت قيد نزدى! اين عقلى كه حاكم است و ميگويد ما خود، خویشتن را ميسازيم، روايات دارد انسانها روز قيامت به صور غير انسان محشور ميشوند يعنى چه؟ يعنى آنجا يك دستگاه است که آدمها را در آن می ریزند و ميشوند مورچه، يك دستگاه هم هست که ميشوند خوك، يك دستگاه هم هست که میمون می سازد؛ آدم آنجا پارتى بازى كند برود در دستگاهى كه آدمها را همانطورى ميدهد بيرون؛ مثل دنيا است؟ مثل كارهاى قدرتمندان است که قبل از آمدن امام زمان(ع) و در يك مدت كوتاهى از حكومت على(ع)و حكومت امام (سلام اللّه عليه)؟ اينطور نيست! خودكار و اتوماتيك آدم مورچه ميآيد، خودكار گرگ درنده ميآيد، خودكار ميمون ميآيد،. اينكه جبر است! نه اينكه ميسازند! اصلا خودش آنطورى ميشود. اصلا نميتواند نشود، محال است كه نشود براى اينكه اين روح او (قوا انفسكم و اهليكم ناراً [خودش شده است آتش!] وقودها الناس و الحجارة)[9] خود آدم شده آتش، شده بوته. (نار اللّه الموقدة * التى تطلع على الافئدة)[10] دل را ميسوزاند. همين جا اين آتش را روشن كردى و خوب تو دل عده اى را سوزاندى، روح تو روح سوزانندگى است نه روح سبزه و خرمى. آنجا ميشود سوزنده، نميتوانى هم فرار كنى. آتش جهنم از مقابل ميآيد، از پشت سر ميآيد، از يمين ميآيد، هر كجا ميرود با او هست چون خودش است. اين روانى كه ميسوزاند اين حالت سوزانندگى دارد آنجا هم تطلع على الافئدة دلش را ميسوزاند. (نار اللّه الموقدة * التى تطلع على الافئدة) خوب اين همه آيات و روايات را كه ما نميتوانيم كنار بزنيم؛ اينها يك مسائل عقلى برهانى است! خلاف عدل خداوند است كه وعده بدهد و عمل نكند. خوب بود كه بگويد ان الابرار اذا كان برّهم به فلان طايفه، حالا كه نگفته بايد عمل كند! (ان اللّه لا يخلف الميعاد)[11] حسابش آنطورى است. در كافى در ابواب تجهيز ميت، من دقيق يادم نيست اما مدتها بود كه دنبال اين روايت ميگشتم. امام (سلام اللّه عليه) در روزهايى كه موعظه و نصيحت ميفرمودند شايد يكى دو سه بار، ميفرمودند يك روايت است كه كمر آدم را ميشكند و آن اين است كه راوى سؤال كرد من شفاعت ميشوم؟ فرمود: اگر برزخ را رد كردى به صورت آدم آمدى، ما شفاعتت ميكنيم. اما اگر آدم نرفتم (يوم تبلى السرائر)[12] حجابها ميرود كنار، آن مكنونها ظاهر ميشود، آن عقده ها، آن رياست طلبي ها، آن حقد و حسدها، آن حالت انتقامجويي ها، آن كثافتهاى روحى، اينها همه ظاهر ميشود. ميشود غير آدم، چطور ائمه شفاعت كننـد؟ اين در اصـول كافى است منتها من جايش يادم نيست ولى ديدهام. كافى در ابواب تجهيز الميت، ما به صورت آدم بايد برويم تا آنها ما را شفاعتمان كنند. پس خوبى به همه كس و از همه كس خوب است، بدى از همه كس و به همه كس بد است. بله! گاهى بدى از بعض افراد خيلى بدتر است چون خوبي هايش بيشتر است. به قول حاج آقاى احمدى (قدسسره) ميفرمود خدا که مجانی چيزى نميدهد! روايت دارد كه اگر عالمى، روحانىاى، فقيهى، واعظى، منبرى اى، عمامه به سرى، محدثي عبور كند از يك قبرستانى اهل آن قبرستان آمرزيده ميشوند. بد هم بكند، عذابش چندين برابر آن آدمهاى نادان است. من متولّى اسلام هستم، من همه چيزم از اسلام است، آن طفلك چيزى از اسلام ندارد جز اطاعت! دست من را براى اسلام ميبوسند، از دهان زن و بچه شان ميگيرند به من ميدهند به حساب اسلام به عنوان وجوهات، به عنوان پول منبر، به عنوان وجوه برّيه؛ هم دستم را ببوسند، هم پول مجانى به من بدهند، هم اگر خلاف كردند نخير خدا ميبخشد خدا با ما يك ارتباطى دارد. او با هيچ كس قوم و خويشى ندارد! (لم يلد و لم يولد * و لم يكن له كفواً احد([13] ـ )فلا انساب بينهم يومئذ و لا يتسائلون)[14] اين حرفها مطرح نيست! شفاعت معصومين هم معنايش اين است كه يك آدم خوبى از دنيا رفته يك سرى گناهان دارد، توانسته خودش را آدم برساند و گناهان مسخش نكرده است. حالا ائمه ميآيند از خوبيهاى خودشان روى پرونده عملش ميگذارند تا پرونده اش سنگين بشوند، نه اينكه از كسى چيزى بر ميدارند و روى پرونده اش ميگذارند تا پرونده عملش سنگين بشود و بشود (ثقلت موازينه فهو فى عيشة راضية)[15] شود اگر يك حق جزئى از كسى دارد خدا هم به طرف گفته: از اين حقت بگذر من به تو عوض ميدهم، ميگويد نميگذرم پايش را در يك كفش كرده ميگويد نميگذرم؛ ائمه ميآيند ميگويند خيلى خوب ما يك مقدار از خوبيهاى خودمان را به جاى حقّ تو ميدهيم، تهاتر حاصل ميشود و اين ميشود شفاعت و الاّ شفاعت نه پارتى بازى است و نه قوم و خويش گرى، نه خيانت است و نه رشوه و تهديد و تلفن، هيچى! شفاعت ائمه هیچ کدام از این ها را ندارد و فقط به این صورت است که از خوبيهاى خودشان ميگذارند، حق ندارند؟! آنهايى كه منكر شفاعت هستند به آنها بگوييد آيا حق ندارند كه از خوبيهاى خودش بگذارند؟ مگر چقدر خوبى دارد اميرالمؤمنين؟ خوب هر چه بگذارد به او ضررى نميخورد! أبىعبداللّه هر چه از خوبيهايش بگذارد كه به او ضررى نميخورد! اينقدر خوبى دارد كه ميگذارد روى پرونده ما. اين روايت را به ياد مقدس اردبيلى بخوانم در این شب عيد غدير، ایشان که قبرش در كنار قبر اميرالمؤمنين(ع) است؛ روايت را ايشان نقل كرده و بعد در وسائل هم نقل شده.روایت این است که يك زنى از دنيا رفت، این زن زنا ميكرد و بچه هايش را هم آتش ميزد. مادرش از این قضیه خبر داشت، وقتی که برای دفن بردند، زمين او را به بیرون پرت كرد ؛ خواستند در يك جاى ديگرى دفن كنند باز هم زمين او را پرت كرد بيرون. مادرش خدمت امام صادق آمد (ع) و عرض کرد: يابن رسول اللّه! اين دختر من را زمين قبول نميكند. فرمود: بگو ببينم چه كار كرده است؟ گفت: دختر من زنا ميكرد و بچههاي خاصل از زنا را ميسوزاند تا فاش نشود؛ غير از من هم كسى خبر ندارد. فرمود: برويد يك كمى از تربت أبى عبداللّه بگذاريد روى بدنش و دفنش كنيدو در این صورت قبر قبول ميكند. خوب بله، او نميفهمد چون غرق در ماديات است و نميتواند بفهمد. آن كسى كه غرق در شهوت و قدرت است نميتواند اين حرفها را بفهمد. يا اگر هم بداند ممكن است مثل بنده بخواهد ـ نعوذ بالله ـ كلاه بگذارد سر ديگران، عمقش را نميتواند بفهمد. اما اگر آدمى ائمه را بشناسد عمقش را ميفهمد. تربت پنج فرسخيش ميتواند اين را نجات بدهد. شهيد ثانى ميگويد پنج فرسخ در پنج فرسخ تربت است. در مسالك در باب تربت روايات دارد از پنج فرسخ در پنج فرسخ، يك فرسخ و بيست و پنج زراع هم دارد. شهيد ميگويد اين اختلاف روايات به اختلاف ارزش تربت است. امام هشتم چيزى را براى كسى نميفرستاد جز این که از تربت أبى عبداللّه(ع) رويش ميگذاشت. حالا اگر در روز قيامت اينها يك نگاه بكنند کافی است! بگـويند اين ما را دوست ميداشته بس است! اما شرطش اين است كه ما بتوانيم خودمان را از برزخ رد كنيم. پس اين اطلاقات عقلا و عقلائاً قابل تخصيص نيست. عقلائاً مردم ميگويند نميشود خوبى كند و جزايش ندهند، عقلاً براى اينكه جزاى خوبيها مربوط به روح و روان ماست، اين جان ماست كه يا آتش ميسازد و يا ناز و نعمت ميسازد (و لكم فيها ما تشتهى) دلخواه همان، آفريده شدن همان؛ همينقدر كه دلش بخواهد. اينجا روان جان ما الآن خلاق هست يا نه؟ الآن شما در ذهنتان صورتها ميتوانيد خلق كنيد، بهترين ميوه ها را خلق كنيد، بهترين نعمتها را خلق كنيد، بهترين باغ و بستانها را خلق كنيد، صورتى را در ذهن آفريديد؛ اين آفرينندگى صور ذهنيه ما كمال پيدا ميكند ميشود به آفرينندگى واقعى يعنى آنجا خلق ميكند بارادة من اللّه . اينجا گل و بلبل را در ذهنش فكر كرد و آفريد، آنجا همين گل و بلبل را به وجود ميآورد بارادة من اللّه تعالى. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- انعام (6) : 60. [2]- ابراهيم (14) : 4. [3]- مائده (5) : 27. [4]- آل عمران (3) : 92. [5]- انفطار (82) : 13 تا 19. [6]- مطففين (83) : 18 و 19. [7]- مطففين (83) : 19 تا 36. [8]- فصلت (41) : 31. [9]- تحريم (66) : 6. [10]- همزه (104) : 6 و 7. [11]- آل عمران (3) : 9. [12]- طارق (86) : 9. [13]- توحيد (112) : 3 و 4. [14]- مؤمنون (23) : 101. [15]- قارعه (101) : 6 و 7.
|