استدلال به قرآن و روايات بر حرمت آلات لعب
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 269 تاریخ: 1382/12/26 بسم الله الرحمن الرحيم بحث درباره لعب به غير آلات قمار بود مع الرهان و عمده در بحث هم حرمت اين لعب است و الاّ عدم ملكيت و فسادش ظاهراً جاى بحث بين اصحاب نيست. براى حرمتش هم استدلال ميشود به وجوهى: كتاب و سنت و اجماع. أما الكتاب يكى آيه شريفه (يا ايها الذين آمنوا لا تأكلوا اموالكم بينكم بالباطل الاّ أن تكون تجارة عن تراض)[1] به اين نحو استدلال كه گفته بشود اين نهى، نهى تكليفى است از تصرف در اموال حاصله با اسباب باطله و يا نهى است از تحصيل مال به اسباب باطله. به هر حال يا نهى به تصرف مال حاصل به سبب باطل است يا نهى به تحصيل مال ـ كنايه از آن است ـ تحصيل مال به سبب باطل. وقتى تصرف در مال با سبب باطل و يا تحصيل مال به سبب باطل حرام است پس خود آن سبب هم يكون محرماً بالملازمة العقلائية. جواب عرض كرديم از اين استدلال به اينكه مضافاً كه تمام لعب هاى به غير آلات قمار يا به صورت كلى موجبه كليه يا موجبه جزئيه، همه آنها باطل نيست يا هيچيش باطل نيست. اگر لعب كند با رهان در باب خط، در باب قرائت، در باب علميت، اينها ليس بباطل عند العقلاء؛ يا نه، اصلاً كلاً رهان در باب لعب به غير آلات با مسابقه اين اصلاً باطل نيست، راه پول در آوردن باطل حساب نميشود. مضافاً به اين عرض كرديم كه اين نهى، نهى ارشادى است به قرينه الاّ أن تكون تجارت عن تراض يعنى ميخواهد بگويد باطل سبب مملك نيست، تجارت عن تراض سبب مملك است؛ تصرف نكنيد چون مالتان نيست اما با تجارت عن تراض يسير براى شما مال. اين را در جلسه گذشته عرض كرديم كه نهى ارشادي در عدم مالكيت است و اين كه اين سبب ملكيت نميآورد يعنى همان فسادى كه در اينجا مورد نزاع بين اصحاب نيست. لايقال كه در بعضى از روايات باطل به قمار تفسير شده و نهى در آنجا هم ظاهرش نهى تحريمى است، لايقال كه ظاهر از بعض روايات اين است كه نهى در (لا تأكلوا اموالكم بينكم بالباطل) نهى تكليفى است نه نهى ارشادى و آن روايات، اين رواياتى است كه امام در صفحه 27 نقل فرموده. منها صحيحه زياد بن عيسى، اين روايت (حديث 1 از باب 35 ) از ابواب ما يكتسب به «قال : سألت ابا عبداللّه(ع) عن قوله عزوجل (و لا تأكلوا اموالكم بينكم بالباطل)[2] فقال : كانت قريش تقامر الرجل بأهله و ماله فنهاهم اللّه عزوجل عن ذلك»[3] [ظاهر اين است كه اين نهى، نهى تكليفى است. اينها اين كار را ميكرده اند خدا اينها را باز داشت و نهيشان كرد از اين كار. اين يك روايت. روايت ديگر ـ و منها روايت عياشى] «عن أسباط بن سالم قال : كنت عند ابى عبداللّه(ع) فجاء رجل فقال: أخبرنى عن قول اللّه عزوجل (يا ايها الذين آمنوا لا تأكلوا اموالكم بينكم بالباطل) قال: يعنى بذلك القمار»[4] [اين هم يك روايت. روايت عياشى اظهر است از اين روايت، روايت عياشى ايشان ميفرمايد كه آن هم حديث 9 است.] «و رواية العيّاشى الاخرى عن محمد بن على عن أبى عبداللّه(ع) فى قول اللّه عزوجل (يا ايها الذين آمنوا لا تأكلوا اموالكم بينكم بالباطل) قال: نهى عن القمار و كانت قريش يقامر الرجل بأهله و ماله فنهاهم اللّه عن ذلك»[5] اين هم ظهور دارد كه نهى به قمار خورده و نهى هم نهاهم اللّه يعنى نهى تكليفى، نهاهم اللّه عن ذلك. اين هم اين روايت. پس لايقال: حسب آنـچه از روايـات برميآيد لا يقـال روايـاتى دلالت دارد بر اينـكه اين نـهى، نـهى تكليفى است، نه اينكه نهى ارشادى باشد. لانه يقال: بله، در صحيحه زياد و اين روايت دوم عياشى نهى ظهور دارد در نهى تكليفى؛ دليل است بر اينكه نهى در آيه، نهى تكليفى است. صحيحه زياد دلالت دارد و حجت است بر اينكه نهى در آيه نهى تكليفى است. «قال: سألت ابا عبداللّه(ع) عن قوله عزوجل )و لا تأكلوا اموالكم بينكم بالباطل( فقال: كانت قريش يقامر الرجل بأهله و ماله فنهاهم اللّه عزوجل عن ذلك». اين ظهور دارد بر اينكه نهى در آيه نهى تكليفى است و خود آيه هم قطع نظر از اين روايت ظهور در نهى تكليفى دارد، براى اينكه دو تا آيه ما داريم يكى در سوره نساء و يكى هم در سوره بقره. (و لا تأكلوا اموالكم بينكم بالباطل و تدلوا بها الى الحكام)[6] براى اينكه اموال مردم را با اثم بخوريد. اين آيه كه در سوره بقره است، قطع نظر از اين حديث ظهور در نهى تكليفى دارد. بحثى ندارد ظهور در نهى تكليفى دارد و يشهد عليه اينكه هم بعدش نهى تكليفى است و تدلوا بها الى الحكام اموال را نزديك حكام نبريد يعنى رشوه ندهيد. هم قبلش نهى تكليفى است درباره اعتكاف است كه ميگويد در حال اعتكاف با زنهايتان مجامعت نداشته باشيد. پس هم قبل از اين نهى و هم بعد از اين نهى، هر دو نهى ها نهى تكليفى است و ظاهر آيه هم تكليفى است و آن قرينه اى كه در سوره نساء[7] داشتيم اينجا نيست، چون آنجا داشت الاّ أن تكون تجارت عن تراض. لكن مع ذلك دليل بر محل بحث ما نميشود، براى اينكه اين نهى تكليفى است از قمار بازى با زن و بچه؛ زن و زندگى و دخترش را ميخواهد در قمار بازى بدهد. به قول مرحوم نراقى صاحب مستند[8] (قدس سره) ميفرمايد اين روايت بيش از اين قمار اين نحو را حرمتش را نميفهماند. در قمار بازى، زن و بچه و همه چيزش را ميگذارد به قمار، پولهايش را تمام شده حالا زن و بچهاش را هم گذاشته به قمار؛ اين را دارد ميگويد حرام است و نهى ميكند. ببينيد روايت را ـ «فقال: كانت قريش يقامر الرجل بأهله و ماله» مقامره ميكرد آن مال را با اهلش و مالش «فنهاهم اللّه عن ذلك» گفت ديگر زن و بچه مردم را از دستشان با قمار نگيريد. اين قمار به اهل و مال را حرام تكليفى ميكند، نه مطلق قمار را. پس آيه باطل را اينجا به يك معناى خاصى گرفته و او را حرام ميكند، ما هم ميگويم حرام است بحثى نيست. ممكن است مطلق لعب حرام تكليفى نباشد اما لعب به قمار با زن و بچه حرام تكليفى است. در دوندگى هم ميگويد من اگر بردم زن و بچه تو مال من، اگر كه تو بردى زن و بچه من مال تو؛ آن هم يكون حراماً. اين روايت دلالت دارد لكن موردش خاص است. روايت عياشى آن هم همين طور است، لكن به نظر ميآيد آنجا اشتباهى شده است در نقل آيه، براى اينكه دارد «عن محمد بن على عن أبى عبداللّه(ع) فى قوله عزوجل )يا ايها الذين آمنوا لاتأكلوا اموالكم بينكم بالباطل( قال نهى عن القمار و كانت قريش يقامر الرجل بأهله و ماله فنهاهم اللّه عن ذلك». ظاهر است بلكه مقطوع است كه در اين روايت سهو رخ داده است، اين آيه را نميخواسته بگويد! آن روايت را ديديد كه مال آيه سوره بقره بود «و لا تأكلوا اموالكم بينكم بالباطل و تدلوا بها الى الحكام»[9]. (سؤال و پاسخ استاد): «و تدلوا بها الى الحكام لتأكلوا فريقاً من اموال الناس بالاثم» اين روايت عياشى اشتباه شده كه عن أبى عبداللّه فى قول اللّه عزوجل نه يا ايها الذين آمنوا، فى قول اللّه عزوجل و لاتأكلوا اموالكم بينكم بالباطل. آيه مورد سؤال آيه بقره بوده، نه آيه نساء. چرا؟ دليل بر اين اشتباه يكى صحيحه زياد بن عيسى. معلوم است كه دوباره سؤال نبوده، يك بار سؤال بوده است! صحيحه زياد بن عيسى عن أبى عبداللّه عن قوله عزوجل؛ اين يك. دوم: اين که روايت اصلاً با ذيلش نميخواند. (يا ايها الذين آمنوا لا تأكلوا بينكم بالباطل)، اى مسلمانها با باطل اموالتان را نخوريد. اين كجا نازل شد؟ ميگويد قريش زن و بچه شان را قمار بازى ميكردند آمد گفت (يا ايها الذين آمنوا لا تأكلوا اموالكم ...) چه ربطى به مؤمنين دارد؟ قريشى كه يقامر بأهله و ماله اين جزء مؤمنين نبوده است! نميشود مؤمن زن و بچه اش را به قمار بازى بدهد. پس خود اين ذيل دليل بر اين است كه اين مال همان آيه قبلى است (و لا تأكلوا اموالكم بينكم بالباطل)، نه مال اين آيه. اين آيه خطاب به مؤمنين است، چه ربطى دارد به قريشى كه يقامر الرجل بأهله و ماله! چون او اگر مؤمن بود كه يقامر نبود. پس اين روايت هم ولو دلالت دارد و مورد روايت هم آيه سورء نساء است لكن به شهادت صحيحه زياد بن عيسى و به شهادت ذيل سهو در آن رخ داده است و آيه اينطور بوده است، اگر روايت بوده اينطور بوده است «عن محمد بن على عن أبى عبداللّه فى قول اللّه عزوجل و لا تأكلوا اموالكم بينكم بالباطل». اما آن روايت عياشى كه گفت يعنى به ذلك القمار، بله مانعى ندارد ؛ قمار جزء باطلهاست، ولى ما گفتيم كه آيه سوره نساء بر بيش از ارشاد دلالت نميكند. پس استدلال به اين آيه تمام نيست. (سؤال و پاسخ استاد): ميگويند توى قمار زن و بچه اش را هم داد، پولهايش را هم داد. نميگويد آن است! ميگويد آنها اين كار را ميكردند آمد نهاهم. آيه ديگر اين آيه بود (انما الخمر و الميسر و الانصاف و الازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوا لعلكم تفلحون * انما يريد الشيطان أن يوقع بينكم العداوة و البغضاء فى الخمر و الميسر و يصدكم عن ذكر اللّه فهل انتم منتهون)[10]. استدلال به اين آيه به دو تقريب است و از دو وجه است: 1ـ عموم علت ذيل كه در جلسه گذشته عرض كردم «انما يريد الشيطان أن يوقع بينكم العداوة و البغضاء». مستدل ميگويد خوب در رهان با غير آلات قمار هم اين عداوت و بغضاء ميآيد، يكى ميبرد و يكى ميبازد. 2ـ اينكه گفته بشود ازلام قمار نبوده، ازلام همان قرعه كشى با قدحها بوده است كه ده تا چيز را مينوشتند رويش، هفت تايش سهم داشت، سه تايش بى سهم بود، شترى را هم ميخريدند بعد روى هر يك از اين هفت تا چند تا سهم مينوشتند تا بيست و شش سهم. ميدادند هر كس از اين سهم ها از او درميآمـد از آن شتـر ميبـرد يكى پنـج سهم، يكى ده سهم ... آن سه سهمش خالى بود. هر كسى از آن سهمها گيرش ميآمد بايد پول شتر را بدهد و اين بقيه بخورند؛ خوب اين يك نحو برد و باخت است. گفتهاند اين ازلام ميسر نيست، اين خودش يك لعبى بوده به غير آلات قمار و قرآن اين را حرام دانسته است. حرامش دانسته است از باب برد و باختى كه در آن بوده است، به الغاى خصوصيت ميگوييم هر لعبى كه در آن برد و باخت باشد ولو آلات قمار هم نباشد يكون حراماً، براى اينكه ازلام اينطورى بوده است چون نه اقداح خصوصيت دارد و نه شتر؛ نخير، معيار اين است برد و باخت افراد، مغالبه مع الرهانة، الغاء خصوصيت. امام سلام اللّه عليه در اين مكاسب محرمه به هر دو وجه اشكال فرموده اند، اما استدلال به عموم علت ميفرمايد اين كه علت نيست! اين حكمت است «انما يريد الشيطان» ميگويد گذشتيم كه اين حكمت است نه علت. به الغاى خصوصيت ميفرمايد تمام نيست الغاى خصوصيت براى اينكه ازلام كما عن اللغة قمار عرب بوده است و تخصيص به ذكرش روى جهتى بوده است، شايد چون قمار عربى بوده تخصيص به ذكرش داده است يا چون رائج بوده است؛ اين يك قمار بوده، ازلام قمار للعرب مثل اينكه شطرنج را ميگويند وسيله لعب بوده براى پادشاهان و شاه هم اينطورى داشته است؛ آن صاحب الشاهين صاحب الشاهَين است. به هر حال اين ازلام را ايشان ميفرمايد اينطور نيست كه آلات قمار نبوده، جزء قمار عرب است و ذكرش كرده است. پس نميتوانيم الغاى خصوصيت كنيم. لكن اين اشكال ايشان به عموم علت وارد نيست، براى اينكه درست است که علت نيست اما حكمت است يا نه؟! حكمت وقتى بود «الحكم يدور مدار الحكمة وجوداً لا عدماً». وقتى كه اين حكمت بود بايد اين حكم هم بيايد. خوب در مراهنه به غير آلات قمار هم مستدل ميگويد اين عداوت و بغضاء هست. «فرق بين آلات لعب و مسابقه» حق در اشكال در اين آيه اين است كه بگوييم نه، اصلاً در مراهنه به غير آلات قمار مثل دويدن مثل پريدن مثل خط مثل قرائت، در اينها آن حكمت وجود ندارد چون در باب قمار، قمار بازى اينطور نيست كه يك بار باشد؛ وقتى نشستند در جلسه قمار يك ساعت دو ساعت طول ميكشد، پيوسته ميبازد و ميبرد. خوب نتيجتاً آن کسى كه باخته است دشمنى پيدا ميكند. اما در مراهنه ها و مسابقه ها يكبار با هم دو ميگيرند، وقتى يك بار با همديگر دو گرفتند نتيجتاً همان ميشود و هيچ دشمنى هم به وجود نميآيد (انما يريد الشيطان أو يوقع بينكم العداوة و البغضاء) به وجود نميآيد. بله، اگر بنا بشود چند نفر ده بار، هفت ـ هشت ساعت باهم دو بگيرند و بپرند و اينطور چيزها، آن وقت آنجا ميشود گفت كه (انما يريد الشيطان أن يوقع بينكم العداوة و البغضاء). پس حق در اشكال اين است كه بگوييم اين حكمت در غالب مراهنه هاى به غير آلات قمار وجود ندارد. حالا من قبل از آن كه روايتى را از امام زين العابدين(ع) برايتان بخوانم، به مناسبت اين دو من بارها عرض كرده ام و باز هم عرض ميكنم تا ثوابش مال همه گذشتگان و اموات باشد و بدانيد كه پيشينيان چقدر دقيق بودهاند. مرحوم والد نقل ميكرد سفر اولى كه رفته بودم مشهد كه يك خانى هم بانيش شده بود، خدا رحمتش كند؛ بانى شده بود كه اين برود مشهد دعا كند اين صاحب فرزند بشود، رفت و دعا كرد صاحب فرزند هم شد منتهي ما سر به سرش ميگذاشتيم فرزندش پايش فلج بود ميگفتيم دعايت خيلى مستجاب نشده است؛ ميگفت خوب آنها به همين هم خوشحال بودند. ما يك همسايهاى داشتيم آدم قوى بود، با نايب حسين كاشى و اينها هم خيلى درگير شده بود. اينها با هم از ده كه ميروند بيرون ميگويند كه بيا الاغهايمان را دو بدهيم. مرحوم والد ما ميگويد الاغ مردم را دو بدهم كه چطور بشود؟ تا مشهد رها نميكرد مرحوم والد ما را كه بايد الاغهايمان را دو بدهيم ببينيم كدام بيشتر ميرود. در برگشتن هم همينطور، تا ميرسند نزديك مورچه خورت. ميفرمايد نزديك مورچه خورت رسيديم، شب توى يكى از رباطها خوابيديم، من پيش از سپيده صبح بلند شدم براى نماز شب يا نماز صبح ـ اين را من نميدانم ـ ديدم كه احتياج به آب دارم و محتلم شده ام. چه كار كنم؟ گفت رفيق را بيدارش كردم، چون او آدم قلدر و قوى بود، هيكل قوى داشت. گفتم بلند شو، امشب ديگر من ميخواهم حيوانهايمان را دو بدهيم اگر مردش هستى يا اللّه. گفت اين بلند شد و حيوانها را مرتب كرد و كاه و علوفه و اينها را به آنها داد و راه را هم بلد بود. گفت اين مدام ميدويد، من هم الاغم را دو نميدادم يك ذره به او ميگفتم كه برو به طورى پيش از طلوع آفتاب برسيم به مورچه خورت. گفت: آمديم تا رسيديم مورچه خورت، يك جايى حمام بود سابقها حمام را لنگ آويزان ميكردند؛ تا رسيديم آنجا، گفتم همين جا دومان بس است. گفت: چرا اينجا بس است؟ گفتم: من كه نميخواستم دو بدهم، من ميخواستم بروم غسل كنم نماز و صبحم را با غسل بخوانم و با تيمم نخوانم، اين كلاه را سر تو گذاشتم. گفت خيلى خيت شد و البته اظهار رضايت كرد و رفتم غسلم را كردم نماز صبحم را با غسل خواندم كه با تيمم نخوانده باشم با اينكه خوب «الماء احد الترابين» ولى در رابطه با دو، البته اين بلا رهان بوده است. بلا رهان مانعى ندارد، مع الرهانش محل بحث است كه حرام است يا نه. تازه لهو هم نبوده است، پدر ما غرض عقلائى داشته است. «به مناسبت شهادت امام زين العابدين(ع)» از امام زين العابدين(ع) كه فردا روز شهادتش است حسب بعضى از نقلها، دو تا نكته از نكات زندگى او را كافى در باب الحجة متعرض شده است و خوب است كه آقايان و ماها روى اين دو تا نكته خيلى توجه داشته باشيم. يك نكته اين است كه ميدانيد رواياتش را اصول كافي دارد كه وقتى مادر امام زين العابدين(ع) به نام شاه زنان يا جهان شاه، اينها اسير شدند و آوردند آنها را در مدينه، كسى از افرادى كه آنجا بود از قدرتمندان، چون خيلى زيبا صورت بوده جهان شاه، حتى دارد كه اصول كافى نقل ميكند دخترها از بالاى پشت بام آمده بودند اين زن خوشگل و خوش تيپ را ببينند البته ميگوييد خوشگلي عيب است اسلام اين را عيب نميداند و كل جمعيت مسجد هم توجه كرده بودند به اين زن اسير به نام جهان شاه. آن آقا به هر حال ميلش گرفت نگاهى كرد به اين زن، ديد كه نگاه يك نگاه خريدارى است، خائنانه نه، و ظاهراً جهان شاه در شبهاى قبلش حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) را در خواب ديده بود و بنا بود به هر حال با ابا عبداللّه باشد. اين تا ديد كه او دارد نگاه ميكند و آدم قدرتمندى است، قدرتمند هر كارى كه ميخواهد ميكند دين كه سرش نميشود! اين نگاه كرد و ديد كه اين دارد نگاه ميكند، گفت: سياه باد روزگار هرمز. اين نفهميد، گفت تو يك زن اسير به من بد و بيراه ميگويى؟ حالا است كه حساب تو را مي رسم اميرالمؤمنين(ع) آمد فرمود: اين حرفها چيست كه ميزنى؟ اين به تو بد نگفته است! اين به نياكانش دارد بد ميگويد كه چرا مثلا با پيغمبر درگير شدند كه حالا اين اسير شد. بعد اميرالمؤمنين فرمود: اين اختيارش به دست خودش است. چون دختر پادشاهان و ملوك ولو كافره باشند اختيارشان به دست خودشان است. در يك جاى ديگرى دارد پيغمبر فرمود: «اكرموا كريم كل قوم» هر بزرگى را و هر با شخصيتى را شخصيتش را بايد حفظ كرد. مضافاً به اينكه به هر حال دختر قدرتمندان و پادشاهان وقتى دختر خوبى باشد مثل قطائع ملوك است. قطائع ملوك را كه به همه كس نميدهند! شما در فقهتان ميگوييد مال امام است، يعنى اينها نبايد دست هر كسى بيافتد، از بينش ببرد؛ خوب يك چيزهايى ارزش دارد، نميشود كه قيمتى ها را بدهند دست مردم، ميراثهاى فرهنگى را بدهند خرابش كنند و به هم بزنند و اينطورى كنند. نه! اينها مال ملوك است و ميدهند كه براى حكومت بماند. فرمود اين اختيارش به دست خودش است، بگذار هر كسى را كه ميخواهد انتخاب كند. دوم اين که مهريه اش را هم از بيت المال بده، سهم آن كسى كه انتخابش كرده است. او آمد بين جمعيت نگاه كرد، ابي عبداللّه الحسين(ع) را پيدا كرد، گفت من حاضرم با اين باشم. آن وقت اميرالمؤمنين آمد فرمود: اسمت چيست؟ گفت: اسمم جهان شاه. فرمود: نه! «انى سميتك بشهربانويه» من اسم تو را شهربانو گذاشتم. و بعد به آقا ابي عبداللّه فرمود از اين زن براى تو فرزندى متولد ميشود كه خير اهل ارض است از بعد تو و لذا به على بن الحسين ميگفتند ابن الخيرتين، ما در شهادتهاى زين العابدين اينها را زياد ميخوانديم. ابن الخيرتين، از طرف پدر به هاشم «ان اللّه اختار من العرب قريش و من العجم فارس». ابي الاسود دوئلى هم يك شعرى گفته كه زين العابدين را ابن الخيرتين ناميده است. حـالا چرا اسمش را تغيير داد، چند جهت ذكـر كردهانـد. يكي اين است كه حضرت ديـد اين جهان شاه از اسامى ذات بارى است، او شاه جهان است نه يك زن؛ يا نه، ميخواست اصلاً اسمش را تغيير بدهد با يك اسم غير اسلامى و غير الهى و مربوط به آنهايى كه زردشتي بودند ميخواست اسمش را بگذارد به شهربانو. و بعد جالب است كه در حال ولادت زين العابدين على بن الحسين(ع) نقل شده كه در حال ولادت و در حال نفاس از دنيا رفت. درباره مهربانى زين العابدين اين را رويش تكيه كنيد و مطالعه كنيد، اسلام اين است! شترى دارد زين العابدين، روايات مستفيضه است؛ شترى دارد بيست و چهار بار حج خانه خدا رفته است، براى يك بار يك شلاق به اين شتر نزده است. براى يك بار با تازيانه شتر را نترسانده است. اسلام را اينطورى معرفى كنيم، مسئوليم اگر غير از اين معرفى كنيم. گناه جن و انس بر گردن ماست اگر خون همه شهدا و زحمات همه انبياء و اولياء و اين بزرگان را اينطورى از بين ببريم. شتر است، بيست و پنج بار با آن رفته است، يك بار با تازيانه به او اشاره نكرده است. بعد هم شتر آمد كنار قبرش آنقدر خودش را به زمين زد تا روايت دارد كه از دنيا رفت. اين طبيعى است، قابل انكار كه نيست! اين معانى و مسائل در زندگى اهل بيت (عليهم السلام) بسيار ارزنده و بالاست، من حالا همين دو تا نكته را عرض كردم. نكته اولش را هم كه عرض كردم ميخواستم اينجا براى شما عرض كنم كه بدانيد من هم مادرم شهربانو بوده است و او هم در حال نفاس از دنيا رفته است و براى من اين يك افتخار بسيار بزرگى است و خداوند همه گذشتگانتان را بيامرزد، همه را مشمول رحمتش قرار بدهد. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- نساء (4) : 29. [2]- بقره (2) : 188. [3]- وسائل الشيعة 17: 164، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 35، حديث 1. [4]- وسائل الشيعة 17: 166، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 35، حديث 8. [5]- وسائل الشيعة 17: 166- 167، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 35، حديث 9. [6]- بقرة (2) : 188. [7]- نساء (4) : 29. [8]- مستند الشيعه 14: 104. [9] - البقره (2): 188. [10]- مائده (5) : 90 و 91.
|