استدلال به حرمت قياده از باب ارتکاز متشرعه
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 278 تاریخ: 1383/2/16 بسم الله الرحمن الرحيم يكى ديگر از چيزهايى كه حرام است كسب با او لحرمته لنفسه، قياده است. شيخ در مكاسب اينطور ميفرمايد: «القيادة حرامٌ و هى السّعى بين الشخصين لجمعهما على الوطي المحرّم و هى من الكبائر و قد تقدّم [تفسير] الواصلة و المستوصلة بذلك فى مسألة تدليس الماشطة و فى صحيحة ابن سنان [فى حدّ القوّاة قال] «أنّه يضرب ثلاثة ارباع حدّ الزانى خمسة و سبعين سوطاً و ينفى من المصر الذي هو فيه»[1] [2] اين عبارت شيخ است، حالا يكى دو تا كلمه شايد پايين و بالا داشته باشد. در كلام شيخ (قدس سره) دو جهت مورد بحث قرار گرفته، يكى حرمت قياده و يكى كونها من الكبائر و براى هيچ يك از اين دو به لسان صريح أو ظاهر استدلال ننموده. بله، از اين كه روايت واصله و مستوصله را نقل ميكند بعد از عدّ كبائر و صحيحه ابن سنان، برميآيد كه ميخواهد براى كبيره بودنش به اين دو تا روايت استناد كند. كيف كان، در حرمت اصل قياده بايد گفته بشود قياده حرام است از باب ارتكاز متشرّعه و بلكه ارتكاز و بناء عقلا بر قُبح او. اما قياده كبيره بودنش دليل ندارد، غاية الامر اين است كه قياده حرام است، ارتكاز متشرعه اين است كه اگر كسى زن و مردى یا دو تا مرد را در عمل نامشروع با همديگر ارتباط بدهد اين عمل حرام است، ارتكاز متشرّعه بر حرمتش است و شايد بشود حرمتش را هم از حرمت مقدّمات شراب استفاده كرد. در باب شرب خمر بعضى از مقدّماتش حرام نفسى هستند، در خمر ده تا طايفه را پيغمبر لعن فرموده است غارسها حاملها، محموله و فروشنده اش را. بگوييم زنا و لواط اگر بالاتر نباشد مساوى هست بلكه بالاتر است چون حد زنا صد تاست، حد شرب خمر هشتاد تا. يا حد لواط خراب كردن ديوار است او هشتاد تا؛ ميشود استدلال كرد براى حرمت قياده كه قياده حرام است به ادلّه اى كه ميگويد بعضى از مقدمات خمر را حرام كرده است، روايتى كه چند طايفه را لعن ميكند. به اين بيان كه حرمت خمر يا مساوى است با حرمت زنا و يا حرمت زنا از آنها بالاتر است و بلكه بالاتر است براى اينكه در باب زنا صد تا شلاق است و در باب خمر هشتاد تاست، در باب لواط قتل است اما در باب شرب خمر هشتاد تاست. به هر حال وقتي در شرب خمر مقدمات حرام شده با اينكه حرمتش اضعف از حرمت آنهاست، پس در باب زنا و در باب لواط هم بعضى از مقدماتش مثل قياده حرام باشد. بهر حال حرمت قياده را ميشود با ارتكاز متشرعه، با تمسك به ادلّهاى كه مقدمات شرب خمر را حرام ميكند براى اينكه شرب خمر حرمتش ضعيفتر از آنهاست، بگوييم به طريق اولى اينها هم مقدماتش حرمت نفسى دارد و من جمله از آنها قياده است. (سؤال و پاسخ استاد): در مقابل چيزهاى ديگر خصوصيت دارد. در مقابل مثلاً دروغ يا در مقابل غيبت آنها به اين نميرسد براى اينكه اين حد دارد؛ اما خصوصيت دارد در مقابل زنا هم؟ اگر برخى از مقدمات شرب خمر حرام شده بحرمة نفسيّه يعنى شارع حرامش كرده است كه فتوا بر آن است روايت هم دارد كه ميگويد لعن اللّه ده تا طايفه؛ آنجا مسلم است. اگر مقدمات شرب خمر با اينكه حرمتش اضعف است از حرمت زنـا، اضعف از حرمت لـواط است اين را هم ميگويـيم به طريـق اولى چون مقدمات زنا هم مثل قياده يا مقدمات لواط حرام است. بنابراين حرمتش را ميشود استدلال كرد. اما بر كبيره بودن قياده هيچ دليلى نداريم، هيچ دليلى نداريم كه قياده كبيره باشد. «استدلال شيخ (ره) بر کبيره بودن قياده بر اساس روايات و نقد و بررسی آن ها» و اما اين رواياتى را كه شيخ به آن اشاره فرموده يكى صحيحه عبداللّه بن سنان در باب حد، و دیگری روايت واصله و مستوصله. روايت واصله و مستوصله اين است : شيخ ميگويد روايت سعد اسكاف «قال: سئل ابو جعفر(ع) عن القرامل التى تضعها النساء فى رؤوسهن يصلنه بشعورهن، فقال : لابأس على المرأة بما تزينت به لزوجها. قال: فقلت بلغنا أنّ رسول اللّه(ص) لعن الواصلة و الموصولة. فقال: ليس هنا لك [اين معنايش نيست] انّما لعن رسول اللّه(ص) الواصلة التى تزنى فى شبابها فلمّا كبرت قادت النساء الى الرجال فتلك الواصلة و الموصولة»[3] روايت سعد اسكاف آمده لعنت رسول اللّه را بر واصله قرار داده، واصله هم آنى است كه جوانيش زنا ميكند، پير كه شد زن و مردها را به هم ميرساند. اين ديگر ارتباط ندارد به آنجايى كه يك كسى يك بار رفته يك زن و مردى را به هم رسانده است يا يك كسى اصلاً يك بنگاه جاكشى باز كرده است، جوانيش را هم مسجد ميرفته و نماز و عبادت امّا يك بنگاه جاكشى باز كرده است. حالا اين كه بنگاه جاكشى باز كرده است ولى در جوانيش خيلى آدم نماز خوانى بوده و كارهايش درست بوده، بعد آخرى ديده كه نگرفته زندگى هم خرج دارد، يك بنگاه اينطورى باز كرده است. اين را ديگر نميگيرد روايت واصله! واصله نه قياده را ميگيرد نه قوّاد را، روايت سعد اسكاف. روايت سعد اسكاف مخصوص به كسى است كه در جوانى زنا ميكرده، بعد كه پير شده قوادى ميكند. اما قياده را نميگيرد قطعاً، قوّاد بدون سابقه زنا را هم نميگيرد. (سؤال و پاسخ استاد): ما تابع نص هستيم. حالا اگر يك كسى اينطور نبود، از اين روايت شما ميتوانيد در بياوريد؟ حضرت تفسير فرمود! در مقام بيان بود. ميفرمايد اين آدم را پيغمبر لعن كرده. پيغمبر آيا نسبت به ديگران ساكت است، اينها را لعن كرده است؟ اينطور آدمهايى بوده اند كه جوانى اينطور و پيرى اينطور لعن كرده اند. اما اگر پيرى قياده ميكند، شايد لعن پيامبر آنطورها نبوده كه به طور كلى لعنش كند. فرض اين است كه پيغمبر لعن الواصلة و الموصوله ـ اين يك مبنايى است در فقه ـ در تمام احكام شرعيّه وقتى احكام روى اوصاف مترتّب شد، در قانونگذارى وقتى حكم روى وصف مترتب شد، فهم عرف و عقلا در محيط قانونگذارى اين است كه موضوع حكم وصف است. در باب مُحرم، روايات محرّمات احرام مال مُحرم آمده است، اما بر محرمه هم آن روايتها چه جور است. الغاى خصوصيت هم اگر بكنيم، مردى... مرد زنا ميكند، زن زنا ميدهد؛ فرق است. اين خصوصيت دارد ممكن است بين زنا دادن و زنا نمودن فرقى باشد از نظر عيب و عار جامعه. اگر كسى خداى ناخواسته اگر يك زنى زنا بدهد اين خيلى برايش بد است تا اينكه يك كسى، يك پسرى برود زنا بكند. لعل اين خصوصيت دارد، اما اگر اين خصوصيت را هم كنار گذاشتيد ما ميگوييم بله، آن هم اينطورى است. پس اين روايت سعد اسكاف مخصوص به واصله خاصه است و قوّادى خاص كه سابقهاش آن باشد، هر قوّادى را شامل نميشود. و اما روايت ابن سنان. در روايت ابن سنان بعد مراجعه بفرماييد كتاب الحدود باب حد القيادة. در روايت ابن سنان راوى ميپرسد كه ما حد القوّاد؟. حضرت ميفرمايد: قوّاد حدى ندارد قريب به اين مضمون نگاه كنيد، اين كسى است كه خوبيها را با هم جمع ميكند، يجمع بين الخير. عرض كرد نه، غرضم از قوّاد آن كسى است كه زن و مردها را به هم از راه حرام ميكشد يقودهما درباره حرام. حضرت فرمودند: حدّش سه چهارم حد زنا را به او ميزنند است، هفتاد و پنج تا حد به او ميزنند. اين روايت هم در قواد است. قواد صيغه مبالغه است «القواد» در المنجد[4] هم ميگويد مبالغه، ظاهرش هم مبالغه است و اصلاً قياده اى هم كه بين مردم هم در فارسى معروف است ، شما به چه كسى ميگوييد جاكش؟ كارش اين باشد، اما حالا يك بار مخفيانه يك جاكشى كرده است و رفته است و بعد پشيمان شده اين را نميگويند جاكش. اصلاً روايت مال قوّاد است، ميگويد حد دارد، به چه دليل شما قياده را ميخواهيد بگوييد كبيره است؟ قياده حد ندارد، قياده كبيره نيست؛ لعدم الدليل على كونها كبيرة و عدم الدليل على الحد فيها. بله، قوّاد حد دارد و از اين حدى هم كه قرار داده شده سه چهارم حد زنا، ما ميفهميم كه اين هم از معاصى كبيره است. عقلا هم عقل هم، او را زشت ميداند، قوادى را عقل زشت ميداند به حيث يُذم فاعله، يذم آن كسى كه قوّادى ميكند؛ بيش از اين دلالت نميكند. پس شيخ (قدس سره) كه ميخواهد قياده را جزء كبائر قرار بدهد ... ظاهرش اين است كه ميخواهد براى كبيره بودنش استدلال كند. روايت سعد اسكاف بر قوّاد هم دلالت ندارد بر كبيره بودنش، فضلاً از قياده. روايت ابن سنان هم بر كبيره بودن قوّاد دلالت دارد چون حد را در او قرار داده است و لذا در بحث حدود اين مسأله هست. امّا چه دليلى داريد شما بر اينكه قياده حد دارد؟ اگر كسى يك بار يك زن و مردى را به هم مرتبط كرد، بعد هم نميخواهد ديگر اين كار را انجام بدهد. شما چه دليلى داريد كه حدش بزنيم؟ قوّاد حد دارد و اصلا لغت فارسيش هم مرادف است با استمرار و الاّ اگر يك بار اين كار را كرد نه دليلى بر حدش داريم و نه دليلى بر كبيره بودن آن داريم. (سؤال و پاسخ استاد): نه اين حرمت قياده بودن را هم نميفهماند. ممكن است نداشته باشد، ممكن است اصل عمل... اصرار على الصغائر چي؟ ليس بكبيرة. خودش (ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم)[5] خودش كه اثرى ندارد، استمرارش اثر دارد. چه مانعى دارد؟ ما در باب گناه و محرمات در مقابل كل شىء لك حلال هستيم با عريض و طويليش. شما بايد براى حرمت قياده دليل بياوريد، من عرض ميكنم قياده حرام است دليلش را هم عرض كردم استفاده اى كه از روايات ادلّه حرمت مقدمات شرب خمر ميشود. اما از اين روايت بر ميآيد قوّادى حرام است چون حد دارد، قوّادى كبيره است چون حد دارد، اما قياده حرام باشد از اين روايت در نميآيد، قياده حد دارد در نميآيد. (سؤال و پاسخ استاد): يك بار بيچاره يك كارى را كرده، نفى بلدش كنيم؟ اين كه نميشود. «و ينفى من المصر الذى هو فيه» ميخواهند بنگاه باز كنند «و ينفى من المصر الذى هو فيه» اينها نفى ميشوند از آن شهرى كه در آن هستند. اين هم بعيد است كه يك بار قياده را بخواهد بگويد. «استدلال صاحب مصباح الفقاقة به مطلق حرمت قيادة بر اساس روايات و نقد آن» مصباح الفقاهة[6] آمده و يك دسته رواياتى را نقل كرده است كه در آن بعضی از روايات مطلق قياده را ميگويد؛ مثلاً (عقاب الاعمال) ... عن رسول اللّه(ص) فى حديث قال: و من قاد بين امرأة و رجل حراماً حرّم اللّه عليه الجنّة و مأواه جهنم و ساءت مصيراً و لم يزل فى سخط اللّه حتى يموت»[7] اين روايات همهاش ضعف سند دارد. ما با اين روايات ضعيفة السند نميتوانيم كبيره بودن را ثابت كنيم! يك بار بيچاره يك كار جاكشى كرده است، توبه هم نكرده است. اين از دنيا كه رفت «مأواه جهنم و ساءت مصيرا». اين همه عذاب براى يك بار قياده مشكل است، طبع ارتكاز آدم نميتواند بپذيرد. قطع نظر از بُعد ارتكاذى متشرعه من نميخواهم قوّادي را ترويج كنم من مي خواهم بحث فقهي كنم كه اين را بعيد ميداند تمام اين رواياتى راكه مصباح الفقاهة نقل كرده ضعيف است. من نميدانم اين تقريرات چرا این گونه شده؟ (سؤال و پاسخ استاد): يكبار بوده؛ هفتاد و پنج تا شلاقش بزنيم؟ ميگويم دليلت چيست؟ اين قوّاد نيست، دليلش اين است كه اين قواد نيست. اين رواياتى را هم كه آقاى خوئى نقل كرده كه از آن ها ممكن است كبيره بودن در بيايد ولی اينها همه ضعف سند دارند. خباز هم همين است! يك بار نان بپزد خباز است؟ صيغه مبالغه دلالت بر كثرت ميكند، علاّم، فهّام، خبّاز، بقّال، عطّار، قوّاد... اصل در صيغه مبالغه اين است كه كثرت است. من تعجبم از بعضى عبارتها است که آقاى مقرر ، نوشته است و بعد هم توجه نشده. من عبارت مقرر را ميخوانم. «القيادة حرام، أقول و هى فى اللغة السعى بين الشخصين لجمعهما على الوطي المحرّم» ميگويد لغت اين را معنا كرده است، در حالى كه من المنجد كه دم دستم بود نگاه كردم معنايى كه نكرده اين معناست. روايت ابن سنان وقتى گفت قوّاد، حضرت فرمود : «يقود الى الخير» اين كه مانعى ندارد! قياده يعنى كشش، يعنى بردن و آوردن. بله، آمده اند در اصطلاحات متشرعه يكى از مصاديقش را قياده در حرام قرار داده اند. من تعجبم ايشان چطورى ميگويد! «فى اللغة السعى بين الشخصين لجمعهما على الوطي المحرّم» من اينها را که ميبينم در تقريرات خودم دقت ميكنم كه يك دفعه چيز خيلى ناجور در آن نباشد. اين هم راجع به اين روايت. اين هم راجع به بحث قياده. پس قياده حرام نيست، قوّادى حرام و كبيره است و حد دارد؛ اما قياده نه كبيره است و نه بما هى هى حد دارد، دليلى نداريم. حرمتش هم ارتكاز متشرعه است. من داشتم مطالعه ميكـردم روايـات را نگاه ميكردم به يك روايتى برخورد كردم كه خيلى خوشم آمد از آن روايت و ديگر ديدم انصاف خودم اجازه نداد كه براى شما آن روايت را نخوانم. البته ميتوانستم به جاى آن روايت بروم مطالعه كنم كه يك ربع وقت منبر را با آن تمام كنم، اما ديدم اين روايت را خواندن شايد خيلى انفع باشد. اين روايت 24 در اصول كافى جلد دوم كتاب الايمان و الكفر از باب المؤمن و علاماته و صفاته. البته در اين باب روايات خيلى هست، همهاش روايتها خوب است. ولى من حالا اين روايت را كه برخورد كردم دارم ميخوانم. «عن أبى جعفر(ع) قال : قال اميرالمؤمنين(ع): شيعتنا المتباذلون فى ولايتنا [شيعيان ما، مال و عرض و آبرويشان را در راه يارى ما ميدهند؛ وَلايت به فتح يعنى نصرت.] المتحابوّن فى مودتنا [همديگر را دوست ميدارند در مودت و دوستى ما، به خاطر دوستى ما؛ يا دوستداران ما را دوست ميدارند به خاطر دوستى ما، با همديگر اظهار علاقه ميكنند، دوست ميدارند همديگر را به خاطر ما.] المتزاورون فى احياء امرنا» [اجتماع دارند، رفت و آمدها دارند، با همديگر مذاكره دارند، مباحثه دارد، گفتگو دارند در احياء امر ما يعنى حقايق فقهى ما، حقايق اخلاقى ما، حقايقى دينى ما و آنچه خوبيهايى كه ما داريم آنها را براى مردم زنده كنند و زنده نگه دارند.] «الذين ان غضبوا لم يظلموا» عصبانى شدند به كسى ظلم نميكنند. عصبانى شده خودش را كنترل ميكند. خدا رحمت گذشتگان را ـ من نميتوانم واقعاً از بعضى قضايا بگذرم ـ مرحوم والد ما در خانه وقتى عصبانى ميشد چيزى را پرت ميكرد، هيچ وقت به ماها نميزد، هيچ وقت در خانه دست زدن نداشت؛ حتى يك وقتى يك ظرف برنجى نازكى بوده، يك وقت ايشان عصبانى ميشود در همان دوران سى چهل سالگيش اين ظرف را بر ميدارد روى هم ميگذارد لگد ميزند ميشكند دو تا نصفه اش ميكند و مياندازد دور. به جاى اينكه دست بزند به افراد و كتك بزند اينطورى عصبانيت خودش را رفع ميكرد. حالا آن هم نميخـواهم بگويم كه... در اختيـارش نبوده است، شما الآن اشكال نكنيد كه اين هم خلاف شرع است و تبذير مال است و تبذير مال خلاف شرع است، نه! ديگر در اختيارش نبوده است. «و ان رضوا لم يسرفوا» اگر از كسى راضى شدند از حد تجاوز نميكنند، نميآيند شهادت دروغ برايش بدهند، نميآيند هميشه از او تعريف كنند و تملّق بگویند، نميآيند بديهايش را خوب جلوه بدهند؛ خوشا به حال آن آدمى كه از نظر دنيايى چند نفر داشته باشد كه هر چه اين بدى ميكند آنها بگويند نخير خوب است، هر چه سلطان بپسندد هنر است. «الذين اذا رضوا لم يسرفوا» وقتى راضى شدند در رضايت و علاقه شان زياده روى نميكنند، شهادت به ناحق بدهند، حكم به ناحق بكنند، بازى سياسى در بياورند، خيانت بكنند، تملق بگويند، بديهايش را روپوش بگذارند، همه بديهايش را خوب جلوه بدهند اما يك بيچاره اى اگر يك بدى جزئى كرد يا اللّه. بالاتر! «بركة على من جاوروا» همسايه شده در بحث، همسايه شده در خانه، همسايه است در محله، همسايه است در دنيا، بركت براى آنهاست؛ بايد نفع داشته باشد. اميرالمؤمنين(ع) ميفرمايد: وقتى اينها پيرو ما هستند، كه براى همسايه هايشان نفع داشته باشند. مرحوم مجلسى در مرآت العقول جاور را أعم ميداند از جاور خانه، ميگويد جاور خانه را يا جاور بحث را؛ من عرض ميكنم جاور مملكت را، امروز مملكتها به صورت يك دهكده ميخواهد در بيايد با اين ارتباطاتى كه به وجود آمده است. براى آنها نفع داشته باشد «بركة على من جاوره». تمام حقوق انسانى اينجاست! تمام حقوق بشريت اينجاست! «بركة على من جاوره». «سلم لمن خالطوا»[8] سلم ميگويند مبالغه است، مصدر است مثل زيد عدلٌ. با هر كسى كه برخورد دارد برخورد مسالمت آميز دارد يعنى اصلاً شيعيان ما بر خورد با اسلحه كه هيچى، برخورد خشن كه هيچى، برخورد با قيافه ترش كردن هم ندارند. شيعيان ما هيچ وقت در برخوردهايشان قيافه شان را ترش نميكنند چه برسند كه اهل زدن و بستن و خشونت و كشتن و اعدام و بعد هم به نام اسلام و به نام قرآن. بالاترين جنايت را امروز كسى ميكند كه چهره اسلام را، چهره گرفتن و زدن و بستن و خشونت و ترور بداند، اين بالاترين خيانت به اسلام است. اين جمله اميرالمؤمنين است، اين رئيس مسلمين است حالا به معنايى كه شما ميگوييد و الاّ اميرالمؤمنين معنايش چيز ديگر است. اين جمله ابو الائمه است «بركة لمن خالطوا» در جلسه بحث براى رفيقت مفيد باش، با بركت باش؛ در جلسات سخنرانى براى مستمعينت بركت باش، چيزى يادشان بده نه اينكه در اين شرايط حساس بك يا اللّه! مطالعه كن، حديث بخوان. اين همه روايات قشنگ، آدم بيست شب ميخواهد منبر برود بيست تا از اين روايتها را بخواند من كه حالا متأسفانه نميتوانم منبر بروم، حالا كه ميفهمم چطوري بايد منبر رفت نميتوانم منبر بروم. «بركة على من جاوروا، سلم لمن خالطوا». بقيه بحث براى شنبه انشاء لله. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- وسائل الشيعة 28 : 171، كتاب الحدود، ابواب حد السحق و القيادة، باب 5، حديث 1. [2]- المكاسب 1: 146. [3]- وسائل الشيعة 17: 132، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 19، حديث 3. [4]- المنجد : 660. [5]- نساء (4) : 31. [6]- مصباح الفقاهة 1: 382. [7]- وسائل الشيعة 20 : 351، كتاب النكاح، ابواب تحريم القياده، باب 27، حديث 2. [8]- كافي 2 : 236، كتاب الايمان و الكفر، باب المؤمن و علاماته و صفاته، حديث 24.
|