مروری کوتاه بر حرمت مطلق الکذب
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 281 تاریخ: 1383/2/21 بسم الله الرحمن الرحيم مبحث اول در كذب اين بود كه آيا مطلق الكذب حرام است يا كذب خاص. ما عرض كرديم كه دليلى از كتاب و سنت و از عقل و اجماع نداريم كه بتواند بگويد مطلق الكذب حرام است. آنچه كه از عقل و نقل استفاده ميشود حرمتش، حرمت كذبى است كه داراى مضار و مفاسد باشد و الا اگر كذبى فى حد نفسه مفسده اى و ضررى ندارد، اين را نميشود گفت حرام است و دليلى بر حرمتش نداريم و روايات را بررسى كرديم، بنده آن روز هم عرض كردم آيات قرآن را بررسى كرده ام و در آن آيات معمولاً كذب على اللّه مطرح است. يك جاى تأسفى هست و جاى گله از دوستان و آن اينكه به هر حال قرآن در فقه به آن حدى كه بايد به آن عنايت بشود نشده، ما هم كه تلاش ميكنيم باز گاهى آنطورى كه بايد و شايد مورد عنايت قرار نميگيرد. می دانیم که حجيت سنت هم با قرآن است و اگر روايات مخالف با قرآن بود خود معصومين (عليهم السلام) فرمودهاند كه درست نيست. و من فكر ميكنم كه اگر يك مقدارى بيشتر در فقه توجه به آيات قرآن بشود ، خيلى بهتر خواهد بود. اين آيه شريفهاى را كه شيخ در ادله كبيره بودن نقل ميكند (انما يفترى الكذب الذين لا يؤمنون بآيات الله و اولئك هم الكاذبون)[1] اين را نه آقايان توجه فرمودهاند و نه ما توجه كرديم. البته من در ذهنم يك چيزى بود، اما نرسيديم كه توجه كنيم. حالا در عين حال بحثش را بعد در جاى خودش عرض ميكنيم. ما يك كلمه گفتيم شراب اين طورى است، آقايان رفتند سى چهل تا با كم و زيادش روايت پيدا كردند آوردند. اين گوياى اين است كه حوزه ها به روايات خيلى عنايت دارد، حق هم همين است مخصوصاً حوزه قم! حق هم همين است كه روايات اهل بيت همه چيز ماست، اما به هر حال قرآن مورد توجه قرار نميگيرد. نميدانم سرش چه بوده و چگونه شده است؟ كيف كان: ما گفتيم دليلى بر حرمت مطلق الكذب نداريم. «کبيره يا صغيره بودن معصيت کذب در صورت قائل به حرمت کذب» بحث بعدى در اين است كه اگر ما قائل شديم كذب حرام است يا كذب مع المفسده حرام است، آيا اين حرمت در كذب موجب كبيره بودن معصيت ميشود يا نه؟ آيا كذب (اذا قلنا بحرمته مطلقا أو بحرمته مع الضرر و المفسده) معصيت كبيره است يا معصيت كبيره نيست؟ لايخفى كه بحث در اين نيست كه آن مفاسد ممكن است كبيره باشد! اگر دروغى موجب شرب خمر شد، خوب اين آدم مرتكب معصيت كبيره شده به اعتبار سببيتش براى شرب خمر. اگر دروغى موجب ظلم به كسى شد اين مرتكب كبيره شده به اعتبار اينكه سبب ظلم است. بحث در كبيره بودن ما يترتب على الكذب نيست! آن تابع مترتب عليه است. ممكن است كبيره باشد، ممكن است اكبر باشد، ممكن است صغيره باشد آن تابع مايترتب عليه است. بحث ما در اين است كه خود كذبش كه حرام شده اين هم كبيره است يا نه؟ اگر دروغى گفت كه اين دروغ موجب قتل نفس شد اين آدم دو تا معصيت كبيره مرتكب شده يكى سببيتش از باب قتل نفس و يكى هم از باب كذب يا نه، يكى است. بنابراین بحث در اين است كذب چه قائل به حرمت مطلق بشويم چه قائل به حرمت كذب خاص بشويم، آيا كبيره است يا نه؟ وجوه استدلال شيخ(ره) به معصيت کبيره بودن کذب» شيخ (قدس سره) براى كبيره بودن به وجوهى استدلال فرمودهاند. وجه اول: «فالظاهر من غير واحد من الاخبار [كه از كبائر است. يكى روايت] كالمروي في العيون بسندٍ عن الفضل بن شاذان[2] لا يقصر عن الصحيح و المروى عن الاعمش»[3] [در روايت اعمش و روايت فضل بن شاذان، روايت اعمش در حديث شرايع دين در اين دو روايت كذب از كبائر شمرده شده است. در روايات مبيّن كبائر اين دو تا روايت كذب را از كبائر شمرده است. و دیگر موثقه عثمان بن عيسى «ان اللّه تعالى جعل للشرّ اقفالا و جعل مفاتيح تلك الاقفال الشراب و الكذاب شر من الشراب»[4] [اين هم يك روايت.] و ارسل عن رسول اللّه(ص) «ألا اُخبركم بأكبر الكبائر؟ الإشراك بالله و عقوق الوالدين و قول الزور»[5] أى الكذب» [بعد يك روايت ديگر هم شبيه اين امام نقل ميكند.][6] روايت ديگر، از جامع الاخبار است و مستدرك هم دارد ـ انّ «المؤمن اذا كذب بغير عذر لعنه سبعون الف ملك و خرج من قلبه نتن حتى يبلغ العرش، كتب اللّه عليه بتلك الكذبة سبعين زنية اهونها كمن يزنى مع امّه»[7]. و يؤيده ما عن العسكرى(ع) جعلت الخبائث كلها فى بيت واحد و جعل مفتاحها الكذب ... الحديث[8]، فانّ مفتاح الخبائث كلها كبيرة [مفتاح خبائث همه اش كبيره است] لا محالة. «وجه دوم استدلال شيخ (ره) به معصيت کبيره بودن کذب و نقد و بررسی وجوه مستدله» و يمكن الاستدلال على كونه من الكبائر بقوله تعالى (انّما يفترى الكذب الذين لا يؤمنون بآيات اللّه)[9] فجعل الكاذب غير مؤمن بآيات اللّه كافراً بها»[10] در حقيقت ميشود سه وجه شيخ به آن استدلال كرده است. وجه اول روايت اعمش و فضل كه آمده كذب را من الكبائر حساب كرده است. وجه دوم رواياتى كه بر كبيره بودنش به «السنه» مختلفه و به اكبر بودنش ظهور دارد، وجه سوم آيه شريفه. لكن اثبات كبيره بودن كذب با اين ادله مشكل است، حالا من يكى يكى عرض ميكنم. 1ـ روايت اعمش و فضل: قطع نظر از بحث سندى آنها كه امام مستوفى بحث فرمودهاند و ثابت فرمودهاند كه سندشان تمام نيست، در دلالت اين دو روايت بر كبيره بودن يك شبههاى وجود دارد و آن اين است كه در اين روايات در مقام بيان عدّ كبائر است و اگر دليلى در مقام بيان عدّ شيئى بود دليل بر اطلاق در معدود نميشود. اين روايت كبائر را شماره كرده و بيان كرده و در مقام عد اطلاق معدود از آن در نميآيد. اگر يك كسى گفت فروع دين هشت تا، اول نماز يا مثلاً يك مشرعى مثل امام صادق(ع) فرمود: بنى الاسلام على ثمانية يا خمسة، الصلاة و الزكاة و ... به اطلاقش نميشود تمسك كرد! براى اينكه در مقام عد است نه مقام معدود، و ميخواهد پايه ها را بيان كند. اين مال اشكال روايت اعمش، حالا ضعف سند هم كه دارد. 2ـ موثقه عثمان بن عيسى: در این روایت آمده بود مفاتيح اين اقفال شراب است، اين هم جوابش گذشت و همانطورى كه مرحوم نائينى ميفرمايد كليد بودن دليل بر حرمت نيست «جعل مفاتيح تلك الاقفال الشراب» بله اين كليدش است، اما كليد بودن دليل بر حرمت نيست! شبهات هم طريق ارتكاب محرمات هستند اما در عين حال حرام نيستند. 3ـ روايت مرسله: «ألا اُخبركم بأكبر الكبائر؟ الاشراك بالله و عقوق الوالدين و قول» الزور أى الكذب» اولاً؛ اين احتمال در آن است كه اين «أى الكذب» از راوى باشد نه از معصوم، نه از پيغمبر. پيغمبر فرموده «اخبركم بأكبر الكبائر الاشراك بالله و عقوق الوالدين و قول الزور» راوى آمده معنا كرده قول الزور را به كذب. اين دليل نيست بر اينكه كذب هم از كبائر است! مگر اينكه شما بگوييد كذب هم قول زور است. همانطورى كه شهادت ناحق و شهادت كذب قول زور است، كذب هم قول زور است لكن باز هر كذبى قول زور است عرفاً؟ اجمالاً كذب قول زور است ولی هر كذبى قول زور نیست از آن مطلق در نميآيد. ثانیاً، در مقام عد است. اگر بگوييد أى الكذب مال خود پيغمبر هم هست، اين در مقام عد است نه در مقام بيان معدود. فى الجمله در ميآيد دروغ اكبر كبائر است. 3ـ روايت «ان المؤمن اذا كذب... اهونها كمن يزنى مع امه» اولاً؛ ممكن است ثانیاً؛ اگركسى بگويد اين روايت قابل اعتماد نيست بر خلاف ضوابط است، بر خلاف اصول است. يعنى چگونه ميشود يك دروغ از هفتاد زناى با مادر... هفتاد هم خصوصيت ندارد، كلمه هفتاد مبالغه در كثرت است يعنى از زناى با مادر فوق العاده، از هفتاد زناى با مادر بالاتر باشد. پس ممكن است كسى بگويد اين روايت بر خلاف ضوابط است و قابل قبول نيست، براى اينكه چطور ميشود يك دروغ از هفتاد زناى با مادر كه سبعين هم به عنوان كثرت است، بدتر باشد؟ لكن با قطع نظر از اين اشكال ممكن است بعضى از دروغها اينطور باشد، گاهى يك دروغى كه يك جامعهاى را به هم ميريزد يك ملتى را به نابودى ميكشاند، آبروى يك عدهاى را ميبرد، ممكن است از هفتاد زناى با مادر بدتر باشد. اين منافات ندارد، بعضى از دروغها كه آدم ميشنود از دروغ هم بالاتر است، سه روغ است! دروغى است كه گاهى يك مملكت را زير و رو ميكند، گاهى يك ملتى را به نابودى ميكشاند، گاهى موجب يك خيانتهاى بزرگى به جامعه بشريت ميشود. اين قابل قبول است، بله هر دروغى اينطور نيست! اما ممكن است دروغى اينطور باشد. قطع نظر از او باز فى الجمله ميفهماند كبيره است يعنى بدتر از زناى با مادر است و كبيره ميشود ، ولى به طور كلي در نميآيد، مضافاً به اينكه سندش هم تمام نيست. 4ـ روايت حضرت عسكرى(ع) «جعلت الخبائث كلها فى بيت واحد [مفتاحش كذب است. شيخ ميفرمـايد مفتاح خبائث كلش كبيره است] «فان مفتاح الخبائث كلها كبيرة» [كليد خبائث، از كجا كليد خبائث كبيره است؟ چه دليلى است بر اينكه كليد خبائث كبيره باشد؟] (سؤال و پاسخ استاد): تمام گناهان عِرضى از آلت رجوليت درميآيد، پس وجودش از كبائر است؟ به قول حاج آقا كاظم قريشى برويم عمل جراحى كنيم؟ مفتاحٌ! آلة الرجولية مفتاح للزنا غير محسن، للزنا المحسن، للواط، للزنا مع العنف، هزاران مفسده دارد. من عرض ميكنم كليد بودن و راه بودن كه دليل نيست! زبان مفتاح همه گناهان است، آلت همه گناهان است. اما آيه شريفه: اولاً؛ آيه شريفه دلالت ميكند بر اينكه كذب از نشانههاى عدم ايمان است و آدمهاى غير مؤمن دروغ ميبندند. لكن دو تا اشكال در دلالتش هست، يكى اينكه خيلى خوب از نشانه هاى عدم ايمان باشد، نشانه عدم ايمان دليل بر كبيره بودن نيست! (انما يفترى الكذب الذين لا يؤمنون بآيات الله و اولئك هم الكاذبون)[11]، [آدمهاى دروغگو ايمان به خدا ندارند و اينها افتراء ميبندند. ايمان به خدا ندارند اين معصيت معصيت كبيره است، از كجايش درميآيد؟] (انما يفترى الكذب الذين لايؤمنون بآيات اللّه واولئك هم الكاذبون) [افتراء نشانه عدم ايمان است و همين غير مؤمنها هم دروغ ميگويند، خوب غير مؤمنها دروغ بگويند! نشانه عدم ايمان است، نشانه عدم ايمان دليل بر كبيره بودنش نيست. ايمان نداشته باشد، اين كجايش كبيره است؟ عدم ايمان دليل بر كبيره بودن نيست.] (سؤال و پاسخ استاد): (انما يفترى الكذب الذين لايؤمنون بالله) [خيلى از ما ايمان به خدا نداريم. اولاً؛ ايمان ذات مراتب است. ثانياً؛ خيلى از مسلمانها به آن معنايى كه ما ميگوييم ايمان به خدا ندارند.] (قالت الاعراب آمنا قل لم تؤمنوا و لكن قولوا اسلمنا و لما يدخل الايمان فى قلوبهم)[12]. ثانياً: اين آيه اصلاً مربوط به مطلق كذب نيست! بلکه مربوط به افتراء به کذب نسبت به رسول اللّه(ص) ؛ افتراء به كذب در رابطه با قرآن می باشد. كما يظهر از آيات قبلش و كما يظهر از علامه طباطبايى كه همه مفسرين هم همين را گفتهاند، بنابراین اين آيه اصلاً مربوط به مطلق دروغ نيست! افتراء به كذب نسبت به قرآن كه به پيغمبر ميگفتند اين قرآن از تو نيست، اين آيه در آن رابطه است. سوره نحل آيه 101 به بعد. أعوذ بالله من الشيطان الرجيم (و اذا بدلنا آية مكان آية و اللّه اعلم بما ينزل) [ما يك آيهاى را جاى يك آيه اى ميآوريم يك قانونى را جاى يك قانونى ميآوريم، خداوند اعلم است به آنى كه نازل ميكند يعنى مصلحت را تا حالا در آن ديده، حالا به بعد مصلحت را در اين ميبيند.] (قالوا انما أنت مفتر) [نگفتهاند فقط در اين آيه افترا ميزنى، اصلاً به طور كلى گفته اند تو مفتر هستى، چون وقتى ميگويند در اين افترا ميزنى يعنى در همه آيات افترا ميزنى.] (بل اكثرهم لايعلمون) [لكن خيلى از اينها نميفهمند كه افتراء نزنند، لايعلمون كه خداوند اگر نازل كرده مصلحت را در اين ديده است و ندانسته دارند عن غفلة و عن عدم علم دارند افتراء ميزنند. بله، بعضيهايشان هم ميدانند كه دارند دروغ ميگويند اما باز هم افتراء ميزنند. بعضيها افتراء ميزنند عن علم بالافتراء و اينكه كلامشان كذب است و دروغ نيست، بعضيهايشان غافل هستند] (اكثرهم لا يعلمون). (قل نزله روح القدس من ربك بالحق) [روح القدس از طرف خداى تو آورده با حق] (ليثبت الذين آمنوا و هدى و بشرى للمسلمين) [ايمان آنها اضافه بود ايمانشان محكم بشود بگويند خداوند هميشه حال ما مورد نظرش است و هميشه لطف دارد در قانونگذارى كه مرتب قانونى را براى ما ميگذراد كه انفع به حال ما باشد. و هدايت و بشارت هم هست براى آنهايى كه تسليم قوانين خدا هستند.] (و لقد نعلم انهم يقولون انما يعلمه بشر) [ما ميدانيم كه اينها ميگويند يك بشرى به او ياد ميدهد] (لسان الذى يلحدون اليه اعجمى) [يك اعجمى است كه اين قرآن را به اين پيغمبر ياد ميدهد كه معلوم ميشود يك اعجمى بوده چيزهايى را بلد بوده با پيغمبر رفت و آمد داشته اينها گفتهاند او ياد ميدهد.] (لقد نعلم و هذا لسان عربى مبين * ان الذين لا يؤمنون بآيات اللّه لا يهديهم اللّه و لهم عذاب أليم * انما يفترى الكذب الذين لا يؤمنون بآيات اللّه و اولئك هم الكاذبون).[13] بنابر اين اصلاً مربوط به افتراء است، افتراء به پيغمبر نسبت به اين كه قرآن از طرف خدا نيست، اين دارد دروغ ميگويد كه از طرف خداست. اصلاً آيه مربوط به تكذيب پيغمبر و افتراء راجع به كذبش است. «عبارات تقسير الميزان درباره افتراء» براى اينكه خوب روشن بشود تفسير آيه من اين جملات علامه طباطبايى را ميخوانم كه به حق علامه طباطبايى خيلى قوى بوده است. روحش شاد. البته توفيق الهى بوده و الا بشر عادى نميتواند اينطورى بشود. جلد 12 صفحه 347 ـ «قوله تعالى (و لقد نعلم انه يقولون انما يعلمه بشر) افتراء آخر منهم على النبى(ص)» [يك افترا قبل زدند نسبت به آياتى كه ميآمد، آيه كه نسخ ميشد اينها افتراء ميزدند. يك افتراء هم اين است، ميگويند اصلاً بشر ياد ميدهد] و هو قولهم انما يعلمه بشر و هو كما يلوح اليه سياق اعتراضهم و ما ورد فى الجواب عنه [تلويح دارد آيه] انه كان رجل اعجمى غير فصيح فى منطقه عنده شىء من معارف الاديان و احاديث النبوه [يك سرى مسائل ادیان را بلد بوده] ربما لاقاه النبى(ص)] چه بسا پيغمبر با او ملاقات ميكرده است. «فاتهموه بانه يأخذ ما يدعيه وحياً منه و الرجل هو الذى يعلمه و هو الذى حكاه اللّه تعالى من قولهم انما يعلمه بشر و فى القول ايجاز و تقديره انما يعلمه بشر و ينسب ما تعلمه منه الى اللّه افتراء» [گفتهاند او يادش ميدهد، بعد او ميآيد نسبت به خدا ميدهد. غرضم اين جملات بعديش است، خيلى قشنگ است!] و من المعلوم ان الجواب عنه بمجرد ان لسان الرجل اعجمى والقرآن عربى مبين لا يحسم مادة الشبهة من اصلها» اين كه بگوييم او اعجمى است پيغمبر عربى است، اين شبهه را از بين نميبرد! براى اينكه مانعى ندارد آن اعجمى ياد ميدهد به پيغمبر، پيغمبر در لباس عربى ميآورد آن را. شبهه آنها اين نبود كه املاء ميكند او بر او، تا شما بگوييد او عجمى است و قرآن عربى است. شبهه آنها اين بود كه اين مرد ياد پيغمبر ميدهد. شما بگوييد زبان او با زبان اين فرق دارد پس يادش نميدهد. ميگويد نخير، يادش ميدهد اين ميرود آن مطالب را با زبان عربى ميآورد. اين جواب نميشود، اين نكته هايى كه حالا از اين به بعد در عبارت علامه است خيلى قشنگ است. و من المعلوم ان الجواب عنه بمجرد ان لسان الرجل اعجمى و القرآن عربى مبين لايحسم مادة الشبهة من اصلها لجواز أن يلقى اليه المطالب بلسانه الاعجمى ثم يسبكها هو(ص) ببلاغة منطقه فى قالب العربية الفصيحة» [خيلى قشنگ هم بلد بود پيغمبر حرف بزند] «بل هذا هو الاسبق الى الذهن من قولهم انما يعلمه بشر حيث عبروا عن ذلك بالتعليم دون التلقين و الاملاء و التعليم اقرب الى المعانى منه الى الالفاظ» [تعليم برميگردد به مطالب، القاء برميگردد به الفاظ. پس اينها نميگفتند الفاظ يادش ميدهد تا اين جواب كافى باشد كه آقا آن عجم است اين عرب است! نخير ميگفتند مطالب را يادش ميدهد، خوب مطالب را يادش ميدهد او ترجمه ميكند با عربى مبين و افتراء ميزند به خداوند.] و بذلك يظهر ان قوله لسان الذى يلحدون اليه الى قوله مبين ليس وحده جواباً عن شبهتهم بل ما يتلوه من الكلام الى تمام آيتين من تمام الجواب» [تا آخر آيه جواب اوست، يعنى] (انما يفترى الكذب الذين لايؤمنون بالله و هم الكاذبون) [اين جواب اينهاست يعنى در رابطه با حرف اينهاست و الا نه اينكه اين آيه جواب آنها مسأله ديگرى است!] و ملخص الجواب مأخوذ من جميع الآيات الثلاث ان ما اتهمتموه به انّ بشراً يعلمه ثم هو ينسبه الى اللّه افتراء [چقدر واقعاً پيغمبر اسلام صدمه خورده است! ما اوذى نبى مثل ما اوذى؟] [جواب اين است:] ان اردتم انه يعلمه القرآن بلفظه بالتلقين عليه و ان القرآن كلامه لا كلام اللّه» [جوابش دو تا كلمه است] «فجوابه ان هذا الرجل لسانه اعجمى و هذا القرآن عربى مبين» كأنّه خدا پاى اينها را در پوست گردو گذاشته است يا در قيد و بند گذاشته است. اگر ميگوييد اين آيات عين اين آيات را او به اين ياد ميدهد اين كه جوابش واضح است، او زبانش عجمى است چطور ميتواند عربى ياد بدهد. روحش شاد مرحوم علامه، فقط در باب حقوق زن به نظر من يك مقدارى خوب نيامده است و الا تمام قرآن را كه من هر وقت نگاه ميكنم لذت ميبرم. «و ان اردتم ان الرجل يعلمه معانى القرآن و اللفظ لا محال للنبى» [اما الفاظش مال پيغمبر است] «و هو ينسبه الى اللّه افتراءً فالجواب عنه أن الذى يتضمنه القرآن معارف حقه لا يرتاب ذو لب فيها و تضطر العقول الى قبولها» حرفهاى معانى قرآن يك معانى بلندى است، دهانش ميچايد اين مرد كه آن معانى بلند را بگويد! تمام بشريت دهانش ميچايد از اينكه در باب آدم كشى با سبق تصميم بگويد (و لكم فى القصاص حيات يا اولى الالباب) (و ان تعفوا فهو خير لكم)، جمع بين عواطف، جمع بين انسانيت، جمع بين هدايت و معجزه در قانون قصاص كرده است. بشريت دهانش ميچايد بتواند اينطورى حرف بزند. (انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا) نه اينكه تو بيش از من حق دارى! همه مساوى هستند در مقابل حقوق انسانى و هدف این است که طايفه ها از هم جدا بشوند لتعارفوا. (ان اكرمكم عند اللّه اتقاكم) ميگويند يك غلام سياهى از دنيا رفت، مسلمان بود. پيغمبر خودش غسلش داد، خودش كفنش كرد، خودش دفنش كرد. اعتراض كردند به پيغمبر، مخالفين آزادى بشر و مخالفين حقوق انسانيت اعتراض كردند. گفت اين را كه تو نبايد غسلش بدهى! يك آدم عادى بايد غسلش بدهد. اگر بخواهى غسل بدهى آدمهاى بزرگ و پولدارى كه سى چهل بار اسمش را در راديو تلويزيون و روزنامه ها برده باشند، غلام سياه چيست؟ ميگويند اين آيه نازل شد (انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوباً...) دهانش ميچايد كسى مثل قرآن حرف بزند! اين جواب را ميدهد، ميگويد «معارف حقه» البته علامه طباطبايى اينهايى كه من ميگويم نميتوانسته بيان كند، چون وقتش اينقدر نبوده است. «معارف حقه لايرتاب ذو لب فيها و تضطر العقول الى قبولها [انسانها از باب دركشان مجبور هستند قبول كنند، حرف حق را آدم قبول كند، نه مجبور يعنى سر نيزه ها! يعنى درك از راه منطق و عقل.] «قد هدى اللّه النبى اليها فهو مؤمن بآيات اللّه» [آن آيات خدا را قبول دارد] «اذ لو لم يكن مؤمناً لم يهده اللّه و اللّه لا يهدى من لا يؤمن بآياته و اذ كان مؤمناً بآيات اللّه» [خوب اگر كسى آيات خدا را باور كرده كه ديگر نميشود افتراء ببندد!] و اذا كان مؤمناً بآيات اللّه فهو لا يفترى على اللّه الكذب فانه لا يفترى عليه الا من لا يؤمن بآياته فليس هذا القرآن بمفترى و لا مأخوذ من بشر و منسوباً الى اللّه. فقوله لسان الذى يلحدون اليه اعجمى و هذا لسان عربى مبين جواب عن اول شقى الشبهة [اين از يك لنگه شبهه جواب داده است] «و هو أن يكون القرآن بلفظه مأخوذاً من بشر على نحو التلقين و المعنى ان السان الذى يلحدون أى يميلون اليه و ينوونه بقوله انما يعلمه بشر اعجمى أى غير فصيح بين و هذا القرآن المتلو عليكم لسان عربى مبين و كيف يتصور صدور بيان عربى بليغ من رجل اعجمى اللسان؟» [اين جواب.] و قوله ان الذين لا يؤمنون الى آخر الايتين جواب عن ثانى شقى الشبهة و هو ان يتعلم منه المعانى ثم ينسبها الى اللّه افتراء [مى گويند كه اين يادش ميداده بعد او در قالب عربى به خدا افتراء ميزند.] «ان الذين لا يؤمنون بآيات اللّه و يكفرون بها لا يهديهم اللّه اليه» [به آن آيات خدا و به خودش و به معارفه حقه ظاهرهاش يعنى دهان ديگران ميچايد كه اينطور حرف بزنند، اين حرفها از راه هدايت الهيه است. اين هدايت الهيه است كه ميگويد (لذكر مثل حظ الانثيين) و از زيباترين کلام قرآن است و خدا از رحمت خودش دور كند كسانيكه اين آيه را ميآيند به ديه معنا ميكنند، اين خيانت به قرآن است! ما اگر در قرآن نص داريم يكي همين است. و از عادل ترين قانون الهى همين است. از برابرى حقوق بشر اگر دو تا در قرآن داريم يكي اين است كه سهم پسر دو برابر سهم دختر است ولى در عين حال دخترها از نظر منافع و لب مالكيت يا بيشتر برده اند يا مساوى با او بردهاند.] «و لهم عذاب أليم. و النبى مؤمن بآيات اللّه لانه مهدى بهداية اللّه و انما يفترى الكذب و ينسبه الى اللّه الذين لا يؤمنون بآيات اللّه و اولئك الكاذبون المستمرون على الكذب و اما مثل النبى مؤمن بآيات اللّه فانه لا يفترى الكذب و لا يكذب فالايتان كنايتان عن ان النبى مهدى بهداية اللّه مؤمن بآياته و مثله لا يفترى و لا يكذب و المفسرون قطعوا آيتين عن الاية الاولى و جعل الاية الاولى هى الجواب الكامل عن الشبهة و قد عرفت انها لا تفى بتمام الجواب»[14]. پس بيّن علامه طباطبايى كه اين آيه مربوط به افتراء كذب است بر رسول اللّه نسبت به قرآن، اصلاً ربطى به بقيه كذب ها ندارد و جاء بما لا مزيد عليه و نور اللّه روحه و حشرنا اللّه معه و مع امام الشهداء و الشهداء. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1] - النحل (16) : 105. [2]- عيون اخبار الرضا(ع) 2: 127، باب 35، حديث 1. [3]- وسائل الشيعة 15: 331، كتاب الجهاد، ابواب جهاد النفس، باب 46، حديث 36. [4]- وسائل الشيعة 12: 244، كتاب الحج، ابواب أحكام العشرة، باب 138، حديث 3. [5]- المحجة البيضاء 5 : 242. [6]- المكاسب المحرّمة 2 : 98. [7]- مستدرك الوسائل 9: 86. [8]- جامع الاخبار : 173، و بحارالانوار 72: 263، حديث 46. [9]- النحل (16) : 105. [10]- مكاسب 1: 148. [11]- النحل (16) : 105. [12]- حجرات (49) : 14. [13]- النحل (16) : 101 و 102 و 103 و 104 و 105. [14]- الميزان 12.
|