مروری کوتاه بر وجوه استدلال شيخ (ره) بر کبيره بودن مطلق کذب
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 284 تاریخ: 1383/2/26 بسم الله الرحمن الرحيم وجوهى كه شيخ به آن استدلال فرموده بود براى اينكه مطلق كذب از كبائر است، گذشتيم كه آنها دلالتش تمام نيست يا سندش تمام نيست و بعد وجوهى و رواياتى را امام به آن استدلال فرمودند كه آنها دلالت ميكند بر اينكه مطلق كذب كبيره نيست، آنها را هم خوانديم. «استدلال شيخ (ره) به برخی روايات در مورد عدم کبيره بودن مطلق کذب» و « نقد و بررسی آن » خود شيخ (قدس سره) بعد از آنى كه ميفرمايند مطلق كذب از كبائر است با استدلال به آن ادله اى كه فرموده و بعد هم تأييد ميكند به خبر ابي ذر، پس از آن رواياتى را بيان ميكند كه ميفرمايد از اين روايات بر ميآيد كه مطلق كذب از كبائر نيست، ميفرمايد «و لذلك كله اطلق جماعة كالفاضلين و الشهيد الثانى ـ فى ظاهر كلماتهم ــ كونه من الكبائر من غير فرق بين أن يترتّب على الخبر الكاذب مفسدة و أن لا يترتب عليه شىء اصلاً» [فرقى نميكند، ميفرمايد مقتضاى ادله آن است كه مطلقا كبيره است، فاضلين و شهيد هم ظاهر عبارتشان به اين معنا است.] و يؤيده [اين ظاهر را] ما روى عن النبى(ص) [كه اين حديث 4 باب 140 از أبواب العشره.] فى وصيته لابي ذر (رض) «... ويل للذى يحدّث فيكذب ليضحك به القوم ويل له ويل له ويل له ...»[1] [پيغمبر سه بار فرمود واى بر او.] فانّ الاكاذيب المضحكة لا يترتّب عليها غالباً ايقاع فى المفسدة اكاذيب مضحكه غالباً مفسدهاى ندارد ولى در عين حال پيغمبر سه بار راجع به او تعبير به ويل كرده است. و لايخفى عليكم كه تعبير به ويل دليل بر كبيره بودن نيست اولاً، و ثانیاً اين هم ناظر است به كسى كه كارش اين است كه دروغ ميگويد براى خنداندن؛ اگر بنا بشود كارش دروغ باشد براى خنداندن، ممكن است بعضى مواقعش هم مفسده بر آن بار بشود. عمده اين است كه ويل دليل بر كبيره بودن نيست. بعد از اين مطلب شيخ ميفرمايد «نعم» محل بحث اينجاست «نعم فى الاخبار ما يظهر منه عدم كونه على الاطلاق كبيرة» [امام به روايات كثيره اى استدلال فرمودهاند كه دلالت ميكرد كذب بما هو هو جزء كبائر نيست. شيخ بعد از آنى كه فرمودند كذب بما هو هو جزء كبائر است به وجوهى استدلال فرموده اند، ميفرمايد بله در روايات چيزى است كه ظاهر ميشود كه به طور مطلق كبيره نيست.] مثل رواية أبى خديجة [3 باب 139 أبواب العشرة. در آنجا دارد] عن أبىعبداللّه(ع)«: إنّ «الكذب على اللّه و على رسوله من الكبائر»[2] [كذب بر خدا و پيغمبر از كبائر است. شيخ ميفرمايد اين روايت ظاهر است در اينكه اختصاص دارد] «فانها ظاهرة في اختصاص الكبيرة بهذا الكذب الخاص» اين اختصاص دارد كبيره مال كذب على اللّه و رسوله. اين فرمايش شيخ كه ظاهره باشد، بنا بر نقلى كه خود ايشان روايت را نقل كرده فى محلش است، تمام است. ايشان روايت را اينطورى نقل ميكند، «رواية أبى خديجة عن أبى عبداللّه(ع) إنّ الكذب على اللّه تعالى و رسوله من الكبائر» بنا بر اين نقل ظهور تمام است و وجيه. اما بنا بر نقلى كه وسائل دارد و اصول كافى هم همان را دارد دلالتش محل مناقشه است. در اصول كافى و وسائل اينطورى نقل كرده عن أبى عبداللّه «قال: الكذب على اللّه و على رسوله من الكبائر»[3] اگر روايت اينطور باشد دلالتش در اختصاص قابل مناقشه است. چه فرقى دارد؟ آنجا إنَّ دارد و اين إنّ كه تأكيد است ظهورش را در كبيره بودن درست ميكند و در بيان ضابطه. و به صورت مؤكد دارد بيان ميكند ميگويد «إنّ الكذب على اللّه و رسوله من الكبائر» اين ظهور دارد. اما اگر «الكذب على اللّه و رسوله من الكبائر» باشد اين اشبه شىء به مفهوم لقب است. و دلالتش بر انتفاع كبيره عند انتفاع كونه على اللّه و رسوله ميشود اثبات شىء نفى ما عدا نميكند. چرا نگفته مطلق كذب؟ شايد مورد ابتلا بوده، جهتى شايد داشته است. بنابراین، اين اشبه شىء است به مفهوم لقب. شما اگر گفتى العالم يجب اكرامه اين مفهوم ندارد كه جاهل لايجب اكرامه براى اين كه اين لقب است و اشبه شىء به لقب است، اگر يادتان باشد در آيه شريفه نبأ كه به آن استدلال شده شيخ در رسائل به آن استدلال فرموده براى حجيت خبر ثقه «إن جاءكم فاسق بنأ» گفتند اگر استدلال به جمله شرطيه باشد جمله شرطيه مفهوم دارد اما اگر استدلال به فاسق باشد ان جاءكم فاسق بنأ اين فاسق اشبه شىء است به لقب وصف نيست چون محل بحث بعد آمده، گفتند اشبه شىء به لقب اين جا هم من عرض ميكنم كه اين اشبه شىء به لقب و مفهومش اشبه شىء به لقب است. (سؤال و پاسخ استاد): اگر نميخواست و نظر به مفهومش نداشت تأكيد نميكرد، اگر نظر نداشت به مفهوم و به اين كه بيان ضابطه است تأكيد نميكرد ميگفت «الكذب على اللّه من الكبائر» اين كه تأكيد ميفرمايد در اين تأكيد دلالت است كه در مقام بيان ضابطه است و بيان مفهوم ـ ميخواهد بگويد همانا كذب به خدا و رسول جزء كبائر است در اين تأكيد دلالت است كه در بيان ضابطه است و در بيان قاعده، قيد در مقام ضابطه و قاعده مفهوم دارد مثل الماء اذا بلغ قدر كر لاينجس شىء مفهوم دارد اما اگر: انّ نباشد اين اشبه شىء به مفهوم لقب است و اشبه شىء به لقب و لقب مفهومش ثابت نيست. بله. ببينيد آن جا مقام بيان ضابطه نيست، اگر مقام بيان مفهوم ندارد آن جا «الانسان لفى خسر» مفهوم ندارد، به این معناكه باقى ديگر در خسران نيستند شايد باشند، اما وقتى ميگويد (إنّ الانسان لفى خسر)[4] اين تأكيد ميكند معلوم ميشود كه همين ها بوده و لا غير كما اين كه ميخواهد بگويد انّما، فرق است بين مفهوم و بين انتفاع حكم عند انتفاع موضوع هر قيدى كه در كلام اخذ بشود اصل در قيد احتراز است، اما اين مفهوم درست نميكند مفهوم معنايش اين است كه اين دليل ميفهماند كه غير اين ها از كبائر نيست به حيث كه اگر دليلى آمد گفت از كبائر است با اين چه ميكند؟ معارضه ميكند فرق انتفاع حكم به انتفاع موضوع كه يك امر عقلى و لابد منه است و انّ الاصل فى القيد الاحتراز معنايش همين است، فرق او با مفهوم اين است كه اگر يك كلامى مفهوم داشته باشد دلالت ميكند بر عدم حكم نزد عدم اين قيد به نحوى كه با دليل ديگر معارض است اما اگر اين طور انتفاعى را نفهماند ولو انتفاع را بفهماند و معارضه از آن درنيامد آن معنايش مفهوم نيست العالم يجب اكرامه قطعاً معنايش اين است، اين دليل ميگويد عالم وجود اكرام دارد يعنى اگر عالم نبود وجوب اكرام ندارد اما اين مفهوم نيست ميگويند لقب مفهوم ندارد و به قول صاحب كفايه ميفرمايد مفهوم عبارت است از انتفاع سنخ حكم از مورد قيد و شرط. انتفاع عند الانتفاع يعنى انتفاع شخص حكم است عند انتفاع موضوع و اين عقلى است تمام موضوعات و قيود دلالت بر اين انتفاع دارند، زيد اكرمه زيداً اكرمه اين ميفهماند كه امر وجوب اكرام ندارد اما اين مفهوم نيست. قابل توجه که بین مفهوم و انتفاع عند انتفاع الموضوع چند فرق وجود دارد: فرق اول: فرق بين مفهوم و انتفاع عند الانتفاع در مفهوم اختلاف هست در انتفاع عند الانتفاع اختلاف نيست؛ فرق دوم : در مفهوم بحث است كه دلالت جمله بر او به دلالة اللفظية او عقلية است يا دلالت ندارد. در انتفاع بحثى نيست كه جمله دلالت دارد اما بدلالة عقليه براى اين كه محال است اين حكم بدون موضوعش بماند. فرق سوم: در مفهوم انتفاع سنخ حكم از سنخ موضوع است در غير مفهوم انتفاع شخص حكم است؛ فرق چهارم: در مفهوم دليل ديگرى اگر آمد با مفهوم تعارض دارد ولى در انتفاع عند الانتفاع تعارضى ندارد. يك آقاى بزرگوارى (حالا چون صد در صد نيست من نقل نميكنم كه كيست) ميفرمود مرحوم شيخ «قدس سره» در بحث روائى و اقوالى يك مقدار ضعيف بود خيلى نميتوانست دست و بالى بزند، در تحقيقات خيلى قوى بود اما نقل اقوال و روايات كه ميرسيد يك مقدار نميتوانست آن طورى شنا كند و لذا خوشش ميآمد كه يك وقت يك بحث فقهى برود سراغ يك تحقيق فقهى يا برود سراغ يك مسئله اصولى آن جا ديگر حسابى شنا ميكرد و دست و دلش باز بود، حالا من هم اين جا در اين مسائل دست و دلم باز است كه مفهوم و انتفاع حكم را برايتان عرض كردم. ببينيد فقه خيلى اختلاف دارد، دقت كنيد در مسائل فقهيه ارتماس در آب براى روزه ماه مبارك رمضان چطور است؟ قضا و كفاره دارد. پنج قول در آن است: اصلاً نه كراهت دارد و نه حرمت اين يك، كراهت دارد دون الحرمة اين دو، حرمت دارد مع القضاء اين سه، حرمت دارد مع القضاء و الكفارة اين چهار، حرمت دارد ولى قضا و كفاره ندارد اين پنج، نه كراهت و نه حرمت از ريشه عرب، كراهت دارد دون الحرمة، حرمت دارد دون القضاء و الكفارة، حرمت دارد مع القضاء، حرمت دارد مع القضاء و الكفارة پنج قول در مسئله ارتماس فقها فرمودند و هر كدامشان هم استدلالى كردند و دليلى براى حرفشان دارد. پس ما وقتى ميگوئيم ديه زن برابر با ديه مرد است نگوئيد خلاف قرآن است، اين ها را براى آن حرفم ميگويم. اين يك روايتى كه ايشان استدلال فرمودند بعد ميفرمايد «لكن يمكن حملها على كون هذا الكذب الخاص من الكبائر الشديدة العظيمة» [اين از كبائر است ممكن است اين روايت را حمل كنيم بر اين كه اين از كبائر شديدة عظيمة است] و لعل هذا [روايت را حمل بر اين معنا كنيم اولي است از تقييد مطلقات متقدمه، ظاهراً نظر شيخ در اولويت به اين است كه آن اطلاقات كثيرة و واضحة را با اين يك روايت تقييد كردن خلاف اولي است اطلاقات واضح بود و كثير با اين روايت تقييدش كنيم تركش اولي است لكن بنده عرض ميكنم كه اصلاً نميتواند اين روايت مقيد آن ها باشد، بلكه اين روايت معارض با آنهاست نه اين كه اولي اين است كه تقييد نزند براى اين كه لسان آن روايات نميتواند اين قيد را بخورد، آن ادلهاى كه به آن استدلال فرمودند آن مطلقات لسانش آبى از تقييد به اين قيد است نه مطلق قيد از تقييد به اين قيد من يكى يكى ميخوانم ايشان يكيش را فرمود روايت شرائع الدين كه فرموده من الكبائر او را از كبائر شمرده است كه ما آن جا گفتيم در مقام بيان حد است و اطلاقى ندارد. «موثقة عثمان بن عيسى ان اللّه تعالى جعل للشر اقفالا و جعل مفاتيح تلك الاغفاله الشراب و الكذب شر من الشراب» اين شر من الشراب فقط كذب خدا و رسول را ميگويد يا هر نوع كذبى را، او مفاتيح همه خبائث است پس كذب هم كه ميخواهد شر باشد كذبى است كه با همه خبائث سر و كار دارد، شما حملش كنى بر كذب على اللّه و رسوله خلاف ظاهرش است، ببينيد روايت را: روايت اين است «ان اللّه تعالى جعل للشر اقفالا» همه بدىها را براى قفل قرار داديم، كليد همه اين قفلها شراب است، دروغ بدتر از شراب است، دروغ بدتر از شراب است يعنى كليد همه قفلهاست يا كليد بعضيها؟ همهاش است پس نميتوانيم حملش كنيم بر باب كذب على اللّه و رسوله اين خلاف ظاهر است و با اين معارض است شما بگوئى نه خداوند همه اشرار را قرار داده و كليد قفل همه را شراب قرار داده، دروغ بدتر از آن است يعنى دروغ به خدا و پيغمبر اين با اين نميسازد معارض است با ظهورش نميسازد. باز روايت ديگرى كه آن جا داشتيم «ارسل عن رسول اللّه(ص) الا اخبركم باكبر الكبائر الاشراك بالله و عقوق الوالدين و قول الزور» قول زور اي الكذب او ميگويد اكبر كبائر اين هاست شما اگر بخواهيد قید نزنید ميگوئيم آن ها اكبر هستند و اين اكبرتر است، او اكبر را دارد ميگويد آن وقت شما چطور اين را حمل ميكنى بر اكبرتر؟ او ميگويد الكذب من اكبر الكبائر، شما ميگوئيد مقيدش ميكنيم. كدام كذبى من اكبر الكبائراست؟، كذب بر خدا و پيغمبر؟ اين كه خلاف ظاهر روايت است او اصلاً در مقام بيان اكبر الكبائر است اصلاً نميشود تقييدش كرد «اكبر الكبائر الاشراك بالله و حقوق الوالدين و قول الزور» قول زور را كه نميشود تقييدش كرد قول زور يعنى و اجتنبوا قول الزور، قول زور قابل تقييد نيست نميشود گفت يك قول زورى اكبر هست و يك قول زورى اكبر نيست، تقييد به قول زور اين هم باز نميشود این روایت را تقييد كرد. روايت بعدى.... .... پس ايـن المؤمن را هم نميشـود تقييدش كـرد براى اين كه يلزم اين كه غير مؤمن باشد و خلاف ظاهر و معارضه با هم دارند. بعد روايت ديگر «عن العسكرى(ع) جعلت الخبائث كلها فى بيت واحد و جعل مفتاحها الكذب» كليد همه آن اتاق ها كذب است، كدام كذب را ميگويد؟ يعنى هر كذبى چون بايد از خبائث باشد و الا اگر شما بگوئى كذب على اللّه و رسوله اين مفتاح يك حديث است نه مفتاح همه خبائث، مفتاح يك خبيث است كه دين را وسيله سياست يا ماديت خودش قرار داده، اما همه خبائث نميتواند باشد. (سؤال و پاسخ استاد): روايت اين را نميگويد؟ آن درايت شماست! نخير در بقيه امور خيلى متدين است اما در خدا و پيغمبر كاسبياش اين است به خدا و پيغمبر دروغ ميبندد براى اين كه كاسبياش بچرخد بدعت به وجود ميآورد اما غير آن جا خيلى دقت ميكند كه مردم به او سلام كنند، دروغ ميبندد به خدا و پيغمبر للمعيشة او لسياسة او للاستعمار او الاستثمار ولى بقيه جاها را دروغ نميگويد براى اين كه بتواند كاسبى اش بچرخد، اگر باقى جاها دروغ بگويد كه مشتش باز ميشود، من عرض ميكنم اولاً؛ اين كه شما ميگوئى درايه است ثانیاً، درايتى است كه تمام نيست چون بحث ما در روايت است. روايت ميگويد مفتاح خبائث كذب است خوب اگر بخواهد كذب مفتاح خبائث باشد همه انواع كذب است و الا اگر بنا باشد فقط دروغ بر خدا و پيغمبر باشد مفتاح يك خبيث است و آن جعل الدين وسيلة للمعيشة او الاستعمار او الاستثمار او البدعة اين خباثت است، ديگر چطور كليد همه خبائث است كليد همه خبائث به اين است مشروب ميخورد ميگويد مشروب نخوردم، قمار بازى ميكند ميگويد قماربازى نكردم دروغ ميگويد ميگويد دروغ نگفتم. (سؤال و پاسخ استاد): پس بنابراين اين طور نيست كه ملازمه داشته باشد، شيخ ميفرمايد تقييد است! مفتاح نيست ادله تقييد ميخورد، تقييدش به اين است كه مفتاح آن جا موضوعى و حكومت نيست روايت اين است «جعلت الخبائث كلها فى بيت واحد و جعل مفتاحها الكذب» جعل مفتاحها در كذب على اللّه و رسول الكذب، ببينيد اين هم راجع به خودش است من گفتم اصلاً نميشود. «استدلال به آيه 105 سوره نحل در مورد عدم کبيره بودن مطلق کذب و نقد و بررسی آن» و اما آيه شريفه (انما يفتري الكذب الذين لايؤمنون بآيات اللّه و هم الكاذبون)[5] رد و هم الكاذبون» حصر را ميخواهد برساند، انما يفتري الكذب الذين لا يؤمنون و هم الكاذبون شما ميآئيد ميگوئيد «انما يفتري الكذب على اللّه و على رسوله» چون كبيره بودن را از خودش درآورديد «الذين لا يؤمنون بالله و هم الكاذبون» پس مطلق كذب كجاست؟ ديگر مطلقى نميماند بعد ميفرمايد: و فى مرسله سيف بن عمیرة دارد كه عن ابى جعفر(ع) قال: «كان يقول على بن الحسين(ع) لولده: اتّقوا الكذب الصغير منه و الكبير فى كل جدّ و هزل فإنّ الرجل اذا كذب فى الصغير اجترأ على الكبير اما عملتم انّ رسول اللّه(ص) قال: ما يزال العبد يصدق حتى يكتبه اللّه صدّيقاً و ما يزال العبد يكذب حتي يكتبه اللّه كذّاباً»[6] ايشان ميفرمايد كه اين روايت دلالت ميكند. پس خود كذب از كبائر نيست حق هم با ايشان است، اين روايت دلالت ميكند كه خود كذب از كبائر نيست حق هم با ايشان است يك نكته اي را هميشه من در ذهنم هست و آن اين است، «عن ابى جعفر(ع) قال كان على بن الحسين» چرا نميفرمايد كه قال ابى؟ چرا تعبير به پدر نميكند؟ قال ابى على بن الحسين، تعبير به پدر چرا نميشود چه عنايتى بوده در اين سبك از روايات كه امام باقر (صلوات اللّه و سلامه عليه) نميفرمايد قال ابى على بن الحسين يا كان ابى على بن الحسين عليهما السلام يقول لولده؟ حالا اين يك شبهه اى است كه من نميدانم چرا؟ روايت ديگرى كه دارد صحيحه ابن حجاج است ميفرمايد «قال: قلت لأبى عبداللّه(ع) الكذاب هو الذى يكذب فى الشىء؟» آیا كذاب آن است كه دروغ ميگويد؟ حضرت فرمود نه «لا ما من احد الاّ يكون ذاك منه و لكن المطبوع على الكذب»[7] بلکه کذاب کسی است که اصلاً عادت به دروغ كرده. از اين هم برمى آيد كه خود دروغ مذمتى ندارد، عبارت شيخ دارد «و لكن المطبوع على الكذب» آن وقت مرحوم ممقانى هم معنا كرده يعنى متشجّع بر كذب، ايروانى هم كه نداشتم كه ببينم چه شده؟ «و لكن المطبوع على الكذب» [اين را متشجع معنا كرده ممغانى ولى وسائل مطبوع دارد.] «فانّ قوله ما من احد... الخبر » يدل علي انّ الكذب من اللمم» [دروغ از معاصى صغيره اى است كه] «الذي يصدر من كل احد لا من الكبائر» [اين روايت هم دلالتش خوب است] «و عن حارث الاعور عن على(ع) قال: «يصلح من الكذب جدٌ و لا هزل و لا أن يعد احدكم صبيِّه ثمّ لا يفي له انّ الكذب يهدى الى الفجور و الفجور يهدى الى النار و ما يزال احدكم يكذب حتى يقال كذب و فجر و ما يزال احدكم يكذب حتى لايبقى موضع إبرة صدق...»[8] [اين ها را قبلاً هم ظاهراً خوانديم «و ما زال احدكم» ايشان فرمود] «و فيه ايضاً اشعار بانّ مجرد الكذب ليس فجوراً» «عدم كذب خلف وعده بنابر قول مشهور» و قوله: «لا يعدنّ احدكم صبيّه ثم لا يفى له» لا بد ان يراد به النهى عن الوعد» [از اين جا شيخ سراغ يك بحث ديگرى ميرود و آن اين كه آيا وعده هم كذب است يا وعده كذب نيست؟ ايشان ميفرمايد كه اين لابد يك نحو از وعد مع اضمار عدم الوفا وعده ميدهد اما در ذهنش است كه وفا نكند] «و هو المراد ظاهراً بقوله تعالي (كبر مقتاً عند اللّه ان تقولوا ما لا تفعلون)[9] [بعيد او اين باشد،] «بل الظاهر عدم كونه كذب حقيقيا» [وعده ولو تصميم هم دارد انجام ندهد اين كذب حقيقى نيست] «و انّ اطلاق الكذب عليه فى الروايه لكونه فى حكمه من حيث الحرمة» [كذب است حكماً نه كذب است حقيقة يا براى اين است يا براى اين كه وعد مستلزم است براى اخبار به وقوع فعل، ميآيم خانهتان اين كارا برايت انجام ميدهم اين اخبار به وقوع فعل است] «...كما انّ ساير الانشائات كذلك و لذا ذكر بعض الاساطين: انّ الكذب و إن كان من صفات الخبر» [ظاهراً كاشف الغطاء را ميگويد] « الاّ انّ حكمه يجرى فى الانشاء المبنيء عنه كمدح المذموم» [فلانى اين طورى بوده اين خبر است. ذِم ممدوح، تمني مكاره، ترجيح غير متوقع، ايجاب غير موجب، ندب غير نادب به هر حال وعده اى ميدهد كه تصميم ندارد وفا کند«قطاهر عدم دخول خلف الوعده فى الكذب» [خلف وعده داخل دروغ نيست لعدم كون اين خلف للمقولة الكلام] نعم هو كذب للوعد [دروغ در وعده است] «بمعنا جعله مخالفاً للواقع» [وعده را مخالف با وعده قرار داده] «كما انّ انجاز الوعد صدق له بمعني جعله مطابقاً للواقع فيقال: صادق الوعد»، و «وعد غير مكذوب»و الكذب بهذا المعني ليس محرماً على المشهور و ان كان غير واحد من الاخبار ظاهراً فى حرمته و فى بعضها»[10] استشهاد به آن آيه متقدمه يعني كبر مقتاً عند الله. بحث فردا راجع به اين است كه آيا خلف وعده حرام است يا نه؟ (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- وسائل الشيعة 12: 251، كتاب الحج، أبواب احكام العشرة، باب 140، ذيل حديث 4. [2]- وسائل الشيعة 12: 248، كتاب الحج، أبواب احكام العشرة، باب 139، ذيل حديث 3. [3]- كافي 2 : 239، باب الكذب، حديث 5. [4]- العصر (103) : 2. [5]- النحل (16) : 105. [6]- وسائل الشيعة 12: 250، كتاب الحج، أبواب أحكام العشرة، باب 140، حديث 1. [7]- وسائل الشيعة 12: 245، كتاب الحج، أبواب أحكام العشرة، باب 138، حديث 9. [8]- وسائل الشيعة 12: 250، كتاب الحج، أبواب أحكام العشرة، باب 140، حديث 3. [9]- الصحف (61) : 3. [10]- المكاسب 1: 148 – 149.
|