استدلال به برخی روايات باب نذر در مورد عدم وجوب وفا به وعد و نقد آن ها
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 288 تاریخ: 1383/3/2 بسم الله الرحمن الرحيم بحث در امورى بود كه به آن استدلال شده براى عدم وجوب وفاء به وعد كه مطابق با اصل است. بعضى از آن وجوه خوانده شد، يكى از آن وجوهى كه به آن استدلال شده است به بعضى از رواياتى است كه در باب نذر آمده كه ميگويد اگر نذر شرايطش را نداشته باشد آن نذر وجوب وفاء ندارد. به روايات وارده در نذر كه ميگويد اگر شرايطش را نداشته باشد وجوب وفاء ندارد. 1ـ صحيحه منصور بن خازم: «عن أبي عبداللّه(ع) قال: اذا قال الرجل: عليِّ المشي الى بيت اللّه و هو محرم بحجة أو علىَّ هدي كذا و كذا فليس بشيء حتى يقول: لله علي المشي الي بيته»[1] [اين يك روايت. ميگويد اگر يك كسى گفت به عهده من است ملتزم شد كه حج به جا بياورد يا ملتزم شد كه هديى را بفرستد، اين وجوب وفاء ندارد؛ ميتواند عمل كند و ميتواند عمل نكند. 2ـ روايت محمد بن علی بن الحسين: «قال: سئل ابو عبداللّه(ع) عن رجل أغضب فقال عليِّ المشيء الى بيت اللّه الحرام؟ فقال : اذا لم يقل لله علىَّ فليس بشيء»[2]. 3ـ صحيحه زراره و عبدالرحمن: «عن أبي عبداللّه(ع) في رجل قال: هو محرم بحجّة ان لم يفعل كذا و كذا فلم يفعله قال: ليس بشيء»[3] [اين هم يك روايت. استدلال شده به اين رواياتى كه مضمونش اين است كه اگر لله در آن نباشد وجوب وفاء ندارد. كيفيت استدلال اين است وقتى كه ميگويد بر عهده من، اين ميشود همان وعد؛ التزام در آن هست، «لله أن اصوم»، «لله أن احج»، اين التزام در آن هست ميشود وعد و اين روايات ميگويد وعد لزوم وفاء ندارد. (سؤال و پاسخ استاد): اشتباه لفظى شد؛ «عليَّ» اگر گفت؛ گفت «عليَ أن أحج»، «عليَّ أن أهدى»، «عليَ» كه يك ناهارى بدهم و در عين حال لله را نياورد، روايات ميگويد وجوب وفاء ندارد. «لا یقال» كه اين روايات در رابطه با مسائل مربوط به خداست، ميگويد «علىَّ أن أحج»، «علىَّ أن أحرم،» «علىَّ أن أهدى الى بيت اللّه» و بحث ما در أعم از آن است، در وعد است ولو نسبت به ديگران. ميگويد من ملتزم شده ام كه فردا به شما يك ناهارى بدهم، ملتزمم كه بيايم خانه شما منبر بروم، وعده ميكند وعده التزام است؛ ميآيم خانه تان. ميگويد ميآيى خانه ما منبر بروى، ميآيم خانه تان؛ اين التزام است، اين وعده است. روايات وعده اى را ميگويد كه «موعودٌ» به در رابطه با خداست و بحث ما أعم از آن است. ميگويد «علىَّ أن ازورك»، «علىَّ أن اضيفك»، من عهده دار ميشوم كه مهمان كنم تو را، فردا ناهار به تو ميدهم اين روايات آن طور وعدها را ميگويد وجوب وفاء ندارد كه در رابطه غير نيست و در رابطه با خداست و بحث ما أعم است، بلكه اينكه عمده اين قسم دوم است. اين گفته نشود «لأّنه يقال»، لحن اين روايات اين است كه هر طور التزامى كه كلمه لله در آن نباشد اين وجوب وفاء ندارد. «و لك أن تقول» با الغاى خصوصيت و لحن روایات ميفهميم فرقى نميكند که بگويد من فردا ميروم مكه يا بگويد فردا ميآيم خانه شما، بگويد فردا هديى ميفرستم مكه و بگويد فردا برای شما پولى ميفرستم. «بل لك أن تقـول»: كه شـايد صحيحه زراره و عبـدالرحمن موردش آنجايى باشد كه وعد براى غير است]. «فى رجل قال هو محرم بحجّة ان لم يفعل كذا و كذا» [اگر من نرفتم محرم بشوم براى حج، به عهده من باشد كذا و كذا، به عهده من باشد يك ناهار بدهم يك شام بدهم چنين و چنان... اين اطلاقش شامل وعد غير هم ميشود. روايت اين است: «عن أبي عبداللّه(ع) في رجل قال : هو محرم بحجّة ان لم يفعل كذا و كذا فلم يفعله، قال: ليس بشيء»[4] [كذا و كذا اطلاق دارد، هم ميگيرد مربوط به خدا را و هم ميگيرد مربوط به خلق خدا را؛ هر دو را شامل ميشود. اين هم يك وجه از وجوهى كه به آن استدلال شده است. (سؤال و پاسخ استاد): ميگويد ليس عليه شىء. خوب كفاره ندارد يعنى واجب نيست وفائش. ميگويد لم يفعل. حرام اگر بود كه حضرت ميفرمود حرام انجام داده است؛ ليس بشىء. «استدلال به روايتی از ابواب تدبير در مورد عدم وجوب وفا به عهد» عن على بن ابراهيم، عن أبيه، عن اسماعيل بن مرار، عن يونس فى المدبر و المدبرة يباعان يبيعهما صاحبهما فى حياته [در حال حياتش صاحبش اينها را ميفروشد] «فاذا مات فقد عتقا» [در آنجا دارند وقتى كه مردند اينها آزاد ميشوند] «لان التدبير عدة و ليس بشىء واجب» [تدبير يك وعده است و وعده وجوب وفاء ندارد] فاذا مات كان المدبر من ثلثه الّذى يتركه و فرجها حلال لمولاها الّذى دبّرها و للمشترى الذي اشتراها حلال بشرائه قبل موته»[5]. [اين روايت هم ميگويد اين تدبير چون يك وعده است وجوب وفاء ندارد] «التدبير عدة و ليس بشىء واجب». «اشکالات مرحوم مجلسی (قدس سره) به روايت دو از ابواب تدبير» مرحوم مجلسى(قدس سره) در مرآة العقول به استدلال به اين روايت چندين اشكال كرده است كه من حالا آن اشكالها را ميخواهم بخوانم. ایشان می فرماید: «و يرد عليه وجوه من الايراد. الاول: أن الخبر مجهول بابن مرار فلا يمكن اثبات نفى الوجوب به [اين يك شبهه.] الثاني أنه موقوف لم يسنده الى امامٍ [براى اينكه گفت «عن يونس فى المدبر و المدبرة» مسئول عنه معلوم نيست.] «و يشبه أن يكون من اجتهادات يونس و تلفيقاته كما هو داًبه في أكثر المواضع» [به هم ميبافد و از خودش يك چيزى ميگويد] «و لذا كان المحدثون يقدحون فيه مع جلالته بالاجتهاد و الرأي» [با جلالتش محدثون قطع ميكردند او را] «و تشويش الكلام يدل عليه أيضاً» [تشويش كلامش هم بر اين معنا دلالت ميكند، براى اينكه آنجا گفت كه] «و فرجها حلال لمولاه الذى دبرها» «خوب اين كه اشكال نداشت، مولای قبلى برايش حلال بوده» و للمشترى الذى اشتراها]. «الثالث أن ما تضمنه من حكم التدبير خلاف المشهور بين الاصحاب لا سيما المتأخرين» [كه گفت اين وقتى تدبيرشان كرده ميتواند بفروشد و لكن بعد آزاد ميشوند.] «الرابع أن قوله: عدة معلوم أنه ليس بمحمول على الحقيقة» [نميخواهد بگويد وعده حقيقى است]! «بل هو على التشبيه و المجاز فانّ التدبير اما عتق بشرط أو وصيّة بالعتق باتّفاق الخاصّة و العامّة و ليس الشيء منهما وعداً بل الوعد ما يعده الرجل أن يفعله بنفسه» [يك كارى خودش بكند نه اينكه نسبت به ديگرى كه ميگويد او بعد از مرگ من آزاد است.] «فيمكن أن يكون التشبيه من جهة أنه لا يترتب عليه حكمه الآن» [تشبيه مال اين است همانطورى كه وعد وقتى انجام ميگيرد همان وقت نميخواهد وفاء كند ميگويد فردا ميآيم، خوب فردا بايد برود؛ تدبير هم در همان وقت آزادى نميآورد.] «بل يتوقف علي حلول الأجل» [اين هم اشكال چهارم]. «الخامس: سلّمنا أن الحمل على الحقيقة لا نسلّم كون عدم الوجوب تفريعاً» [حالا فرض كنيد كه اين روايت كه فرمود «التدبير عدة» يعنى «التدبير واقعاً عدة»] «بل يمكن أن يكون تقييداً له» [«التدبير عدة» كه وجوب وفاء ندارد؛ اين وعده وجوب وفاء ندارد و الا بقيه جاها وجوب وفاء دارد.] «السـادس: انّـه لـو سلمـنا أنه تفريعٌ فالتفريع من جهة أنه لا يترتب عليه حكم العتق قبل الأجل» [ميخواهد بگويد مثل وعده ميماند كه حكم عتق قبل از أجل نميآيد] «و الاّ لكان الكلام متناقضاً» [اگر بخواهد بگويد الآن بايد وفاء كرد كلام متناقض ميشود چون فرض اين است كه بعد از مرگش آنها آزاد ميشوند.] «و نحن لا نقول في الوعد أنه يجب الوفاء به قبل محله» [ما هم كه وفاء را قبل از محل نميگوييم! اين هم كه ميگويد وعده است يعنى قبل از محل وجوب وفاء ندارد، ما هم كه او را قبول داريم.] «بل نرجع و نستدلّ به على وجوب الوفاء بالوعد» [مى خواهد بگويد وفاء به وعده واجب است] «لانه فرع وجوب التدبير و لزومه بعد الموت على كونه عدة فالوفاء بالوعد بعد حلول الأجل واجب فظهر أنّ مفاد كلامه أنّ التدبير ليس عتقاً منجّزاً لا يمكن التصرف فى المدبر قبل حلول الأجل الذى هو الموت بل عدة أي معلق على شرط و ليس بشيء واجب أي لازم منجز يترتب عليه حكمه عند ايقاعه بل يتوقف على حصول شرطه فلا دلالة له على عدم وجوب الوفاء بالوعد بل دلالته على الوجوب أقرب و بقي في ذوايا المقام خبايا أحلناها على فهم المتأمّل»[6] يك پوشيدگي هايى است مطالبى است كه خود متأمل بايد در آنها دقت كند. اين هم اشکالهایی كه ايشان کرده اند. « پاسخ به اشکال های مرحوم مجلسی (ره) در مورد روايت دو از ابواب تدبير،» يكى اينكه: فرمود خبر مجهول است به اسماعيل بن مرار چون. اسماعيل بن مرار توثيق به نص ندارد، تصريح نشده است به نص؛ لكن از اسماعيل بن مرار، ابراهيم بن هاشم قمى نقل كرده است كه «اول من نشر الاحاديث بقم» و قم اگر كسى از ضعاف نقل ميكرد قمیها از شهر بيرونش ميكردند چه برسد كه خودش ضعيف باشد؛ اين يك. علاوه بر این مرحوم شيخ صدوق(قدس سره) از استادش محمد بن حسن وليد (قدس سرهما) نقل ميكند كه فرموده كل كتب يونس بن عبدالرحمن صحيح است «الا ما تفرد فى نقله محمد بن عيسى بن عبيدى»، فرموده آنى كه محمد بن عيسى بن عبيدى از كتب يونس نقل كند من به آن عمل نمى كنم، صدوق هم قبول كرده است. پس محمد بن حسن وليد استاد شيخ صدوق فرموده تمام روايات كتب يونس صحيحه است الاّ ما تفرد به محمد بن عيسى عن يونس و اين جمله شامل روايات يونسى ميشود كه اسماعيل بن مرار نقل كرده، چون اسماعيل بن مرار يكى از كسانى است كه از يونس بن عبدالرحمن روايت نقل ميكند. و غير اين از جهاتى كه اگر خواستيد مراجعه كنيد به تنقيح المقال جلد اول اسماعيل بن مرار، وجوهى كه اگر وثاقتش را درست نكند روايتش را معتبر ميكند و نمى شود از روايات اسماعيل بن مرار گذشت. عليك به مراجعه به تنقيح المقال جلد اول اسماعيل بن مرار، آنجا وجوهى را ذكر كرده است كه اگر كافى در اثبات وثاقت نباشد لاأقل اين كه براى اعتبار اسماعيل بن مرار كافى است و روايتش ميشود معتبره. و اما اشكالى كه در اشكال چهارم پنجم ايشان هست اين است كه اينها همه خلاف ظاهر است. ظاهر اين است كه دارد در اين روايت تدبير را تنزيل ميكند به منزله عِده و عموم تنزيل هم اقتضا ميكند تنزيل مثل وعده باشد. تنزيل است، ادعاست! درست است مجاز است اما مجاز ادعايى است. [«التدبير عدة»] [مثل] «الطواف بالبيت صلاة»، «الفقاع خمر» [اين تنزيل است و ظاهر تنزيل در عموميت است، منتها در روايت يك وجه از «منزل عليه» را بيان كرده و آن اينكه وفاء به اين تنزيل واجب نيست. و اما اشكال ششم ايشان كه فرمودند بله، وعده هم وجوب وفاء ندارد اما اين ناظر است به قبل از حلول أجل، نسبت به بعد از حلول أجل بحثى نيست. جواب از اين اشكال ششم ايشان اين است خوب همه كس ميداند كه وقتى تدبيرى انجام گرفت وفاء به تدبير مال بعد از موت است نه قبل از أجل! اگر مولائى به عبدش گفت] «أنت معتق [دبر بعد] وفاتى» [صيغه تدبير را خواند، همه كس ميداند كه قبل از مرگ وجوب وفاء ندارد، اين نياز به بيان نداشته است. پس معلوم ميشود اين كه ميفرمايد] «التدبير عدة» [ميخواهد بگويد «التدبير عدة» كه نياز به وفاء ندارد، حتى بعد حلول الأجل. بله، شما اشكال كنيد اين خلاف قواعد است، آن يك بحث ديگرى است! اما اينكه ايشان بخواهد فقه الحديثش را بخواهد اينطور درست كند اين تمام نيست. پس در اشكال چهارم و پنجم ايشان هم اين اشكال وارد است كه اين ظاهر در تنزيل است و باب باب ادعاء است، وقتى باب باب ادعاء شد ديگر عموم تنزيل اقتضا ميكند وفاء ندارد، اشكال ششم ايشان كه فرمودند اين ميخواهد بگويد وجوب وفاء ندارد قبل حلول الأجل و لذا دلالت ميكند بر وجوب وفاء به وعد بعد حلول الأجل؛ اين هم اشكالش اين است که اين واضح است، براى همگان و روشن است كه تدبير قبل حلول الاجل وجوب وفاء ندارد، وعده قبل حلول الأجل وجوب وفاء ندارد. گفتند يك كسى آمد در منزل مرحوم آقاى خوانسارى(قدس سره الشريف)، گفت: كيست؟ گفت: من هستم، ديروز آمدم. اين ديگر ميخواست خيلى قضيه را جا بياندازد كه مثلاً من هستم ديروز آمدم گفت: من هستم فردا آمدم، ميخواست خلاصه قصه را محكمش كند. حالا اين روشن است كه قبل حلول الأجل وجوب وفاء ندارد. پس سه تا اشكال شد: يكى به اسماعيل بن مرار، يكى به اشکال چهارم و پنجم، يكى هم به اشکال ششم. اشكال چهارم و پنجم اين است كه خلاف ظاهر است و ظاهر تنزيل است و عموم تنزيل؛ يك جهت را ذكر كرده است. اشكال ششم اينكه اين چيزى است كه احتياج به بيان ندارد. مهم اين فرمايش دوم ايشان است كه من مخصوصاً بحث را آوردم بخوانم؛ ايشان فرمود اين حديث موقوف است] «و لم يسنده الى امام [به امام اين نسبت نداده است] « و يشبه أن يكون من اجتهادات يونس و تلفيقاته كما هو دأبه فى أكثر المواضع»] بعد هم ميفرمايد محدثين با همه جلالتى كه يونس داشته، قدح ميكردند و ميگفتند در رواياتش از خودش حرف ميزند. من از اين فرمايش علامه مجلسى در تعجب هستم که جهات تعجب بعد ميآيد. به هر حال جاهايى از تعجب در فرمايش علامه مجلسى (قدس سره و نور اللّه مضجعه الشريف) وجود دارد. ايشان ميفرمايد اين از اجتهاداتش است و به اجتهاداتش حديث نيست و لذا درآن قدح ميشود. در مورد اجتهادات او كه شما ميفرماييد، من عرض می کنم اجتهادات او حجت است؛ براى اينكه در روايات آمده وقتى عبدالعزيز بن مهتدى از امام هشتم سؤال ميكند من نمى رسم (قمى هم بوده است) من نمىرسم كه خدمت شما برسم و معالم دينم را از شما ياد بگيرم. حضرت فرمود برو سراغ يونس بن عبدالرحمن و معالم را از يونس بن عبدالرحمن بگير، يعنى فتاواى يونس بن عبدالرحمن را چه كرده است؟ حجت كرده است. كما اين كه فتاواى زكريا بن آدم حجت شده است كه در روايت دارد] «عليك بزكريا بن آدم فانه المأمون على الدين و الدنيا» [چطور آن روايات فتاواى زكريا بن آدم را حجت كرده است، رواياتى هم درباره يونس هست كه فتاوايش را حجت كرده است. پس اجتهاداتش چه بيلى به كمرش خورده؟ چرا ايشان ميفرمايد چون از اجتهاداتش است حجت نيست؟ از اجتهاداتش باشد! اجتهادات او را بالخصوص ائمه معصومين(عليهم السلام) حجت كرده اند. مگر اين كه بگوييد اجتهادات او براى مجتهد ديگر حجت نيست، بگوييد بله اجتهادش حجت است اما براى خودش حجت است و براى مجتهد ديگر حجت نيست. ولى باز چرا ايشان تلفيقاته ميگويد؟ من اجتهاداته و تلفيقان! تلفيق نمى دانم معنايش چيست، تلفيق ظاهراً برف انبار كردن است. اين از علامه مجلسى نسبت به يونس بن عبدالرحمن بعيد است. (سؤال و پاسخ استاد): بافتنى است، تلفيقات يعنى بافتن. من اجتهاداته و تلفيقاته، اين هم باز درست نيست! يك محدث نمى آيد نظر خودش را با روايت قاطى كند، يك محدث آن هم مخصوصاً مثل يونس بن عبدالرحمانى كه بيش از سى كتاب تأليف دارد، نمى آيد نظريه هاى خودش را با روايت قاطى كند. يكى از اشكالهايى كه به صدوق(قدس سره) در من لا يحضره الفقيه است اين است كه گفته اند صدوق گاهى نظريات خودش را با روايت قاطى ميكرده است و لذا اضبط كتب حديث «كافى» است، براى اينكه خيلى وقت صرفش كرده است. بعد از او تهذيب و بعد استبصار و بعد من لا يحضره الفقيه است. اين كه شما بگوييد يونس بن عبدالرحمن قاطى ميكرده است، معلوم نيست كه حديث ميگويد يا نظرش را ميگويد؛ اين درست نيست! مخصوصاً در زمان يونس كه أحاديث با دقت مورد مطالعه و بحث قرار ميگرفته، اين بيايد يك چيزى كه رأى خودش است به عنوان حديث جا بزند يا يك چيزى كه حديث است به عنوان رأى خودش جا بزند يا قاطى كند و همينطورى بگويد. مگر ما بوده و حرفهاى ما! آن وقت روى حركات روايات دقت ميشده است! بنابراين اين تعبير از مثل علامه مجلسى نسبت به مثل يونس بن عبدالرحمن لاينبغى صدورش. (سؤال و پاسخ استاد): اسلام آزادي داده خصوصاً در بحث با روايت قاطى ميكرده؟ نميگفته كه روايت است يا اجتهاد؟! نميشود كه اين كار را بكند! حتى مقيد بوده اند اصحابى هم كه فتوا ميدادهاند كه تا ميشود فتاوايشان را عين روايت قرار بدهند. اين براى همه ميگفته است، بحث اين نيست كه او سى تا كتاب دارد، سى تا كتاب را كه براى مقلدش ننوشته است! سى تا كتاب نوشته و بيش از چهل نفر از محدثين از او روايت دارند؛ قاعدتاً دقت ميكند كه بيايد بگويد اين روايت است يا درايت. قاطى نمى كند بين روايت و درايت، چه تلفيق به اينكه روايت را درايت نقل كند، چه درايت را روايت و چه قاطى پاطى كند و بگويد. اين از شأن يونس بن عبدالرحمن و دون يونس بن عبدالرحمن در آن شرائط بعيد است، الآن هم بعيد است؛ الآن هم كسى اگر ميخواهد بعدها از حرفش استفاده بشود حق ندارد كه روايت را قاطى درايت كند و درايت را قاطى روايت كند! او فقط براى مقلدهايش كه نميگفته است، بنابراین اجتهاداتش براى مقلدهايش حجت بوده است. (سؤال و پاسخ استاد): ميگويم اجتهاد او براى مجتهدين حجت نيست. بدتر از اين بوده است! اجتهاد به معناى امروز خيلى ظريفتر و دقيقتر در زمان امام صادق(ع) بوده است. شما مثل آن اخباريها هستيد يا بعضى آدمهاى كم سواد؛ ميگويد آن روز كه ديگر اجتهاد نمى خواسته است، خودش ميرفته از امام صادق ميپرسيده است. چرا اجتهاد نمىخواسته و خودش ميرفته ميپرسيده است؟ چون خودش كه ميپرسد بايد ظاهر كلام را بفهمد، يا نبايد بفهمد؟ اين اجتهاد است. بايد بفهمد اين ظاهر خلاف قرآن و خلاف سنت قطعيه است يا نبايد بفهمد؟ بايد بفهمد كه اين روايت را كه امام فرموده براى بيان واقع فرموده يا تقيه، يا نبايد بفهمد؟ بايد بفهمد كه اين روايت معارض ديگرى دارد يا نه؟ بايد بفهمد مرجحات باب علاجيه منصوصش چندتاست و غير منصوصش چند تاست يا نه؟ بايد بفهمد... اين حرفها را نزنيد، از شما بعيد است يعنى از اين جلسه بحث ما بعيد است. بعيد است اينطور حرف زدن، اجتهاد از اول بوده با همين وضع، فوقش اين است؛ حالا توسعه پيدا كرده، آن وقت توسعه نداشته است. فرقش اين است كه حالا ممكن است آدم هر روز يك مرحلهاى از علم را پيدا كند آن روز اينطور نبوده است، حالا با راديو و تلويزيون درست ميشود آن وقت ممكن است با مراوده درست بشود، و الا اصلش فرقى نكرده است. اما این که أكثر محدثين یونس بن عبدالرحمن را قدح كرده اند؛ اشتباه كردهاند براى اينكه روايات مادحه در حالات يونس بن عبدالرحمن بيش از سى روايت است، اکنون به برخی از آن ها اشاره می شود: آن 1ـ يونس از اصحاب اجماع است. 2ـ سى روايت در باب مدح يونس آمده كه اكثر اسناد آن درست است از قبیل موثق و صحيح می باشد كه يونس بن عبدالرحمن را تعريف كرده است. 3ـ كتاب يونس بر امام حسن عسگرى(ع) عرضه شد؛ وقتى كتاب يونس بر حضرت عرضه شد حضرت فرمود براى هر كلمهاش ثوابى است، يا براى هر حرفش حسنه اى است. 4ـ چهل نفر از يونس بن عبدالرحمن حديث نقل كردهاند. 5 ـ آن حديثى هم كه دارد كه بعد از شهادت امام هشتم(ع) جمع شدند يك عده اى گفتند چه كسى امام است و يونس بن عبدالرحمن گفت كه امام نُهم (جواد الائمه) صغير است، ما چه كنيم تا اين كه كبير بشود، مرحوم ممقانى در حاشيه تنقيح ميگويد احتمال دارد او ميخواسته تثبيت كند نه این که ميخواسته كه رد كند كه به او حمله كردند (چون در آن جلسه هم به او حمله كردند). او ميخواسته تثبيت كند يعنى اگر امروز جواد الائمه امام نباشد و صبر كنيم تا بزرگ بشود، پس امام كيست؟ و باز امام هشتم(ع) سه بار براى او ضمانت جنت فرموده است. شيخ (قدس سره) در فهرست و رجالش، نجاشى،علامه و ديگران همه او را توثيق كرده اند و از او تجليل كرده اند. با اين وضع غرضم اين جمله بعد بود، با همه اين جهاتى كه بنده عرض كردم تفصيلش را در يونس خواهيد ديد، بدانيد كه وضع شيعه چه بوده و بزرگان از شيعه در چه شرايطى حفظ كردند احكام را و به ما منتقل كردند و اگر مشكلى در بيان مطالب برايتان پيش ميآيد از نادانان يا از جنايتكاران، مبادا تحت تأثير قرار بگيريد و دست از خط و مشيتان برداريد. وقتى كه يك خط و مشى را صحيح دانستيد و خدمت به اسلام دانستيد، آن خط و مشى را دنبال كنيد؛ البته مواظب باشيد كه وسيله اى نشود دست دشمنان كه مردم را به جان هم بياندازند كما اينكه ما در تاريخ نهضت داشتيم يك سوژه هايى را ميگرفت ساواك و به جان هم ميانداخت، طرفداران انقلاب و نهضت را. البته با توجه به اينكه مبادا سبب اختلاف و استفاده دشمنان از او بشود، يعنى يك پايگاهى پيدا كنيد، شخصيتى، محبوبيتى، آن وقت دنبال كنيد. حالا من ميگويم كه چه بر سر يونس آوردند و به جاى اشك آدم بايد خون گريه كند براى اين بزرگان كه چه بر سرشان آوردند. حدود هفت هشت تا روايت براى ذم يونس بن عبدالرحمن آمده است. يكى از آن روايتها اين است، در اين تنقيح المقال صفحه 341 روايت 5. ببينيد با ائمه چه ميكردند براى كوبيدن اطرافيانشان، خيلى عجيب است! هم خودشان را ميكوبيدند و هم ائمه را چه با آنها ميكردند و يك مُشت نادان هم ميفهميد و يك مُشت نادان هم قبول ميكرد. «عن محمد بن عيسى عن عبداللّه بن محمد حجال قال: كنت عند الرضا(ع) [حضرت رضائى كه در آن روايت داشت سه بار براى يونس ضامن بهشت شد] و معه كتاب يقرئه فى بابه [يك كتاب داشت، داشت ميخواند آن را؛ همان كتاب يونسى كه امام يازدهم از آن تعريف كرد] حتى ضرب به الارض [كتاب را به زمين زد] فقال : كتاب ولد زنا لزانية و كان كتاب يونس» گفت اين يك كتابى است از يك ولد الزنائى، از يك زانيه اى و آن هم كتاب يونس بن عبدالرحمن است. بـاز روايت ديگر دارد از همين عبداللّه بن محمد حجال «قال: كنت عند أبى الحسن الرضا(ع) اذ ورد كتاب يقرئه فقرئه ثم ضربه على الارض [حالا اسم خدا و پيغمبر در آن است ولى زد به زمين] فقال هذا كتاب ابن الزانية هذا كتاب زنديق لغير رشده» نميخواهم ناراحتتان كنم، اما بدانيد امروز هم شبيه اين در يك حد پائين ترش هست. امروز هم شبيهش هست، يعنى حرف ميزنى، حرف را توجيهى ميكند كه احدى نگفته است. رساله را نميگذارد يك جا منتشر بشود. بابا! رساله احكام اللّه است؛ قدغن است، قاچاق است، رساله داشته باشى از درجه مياندازند تو را. نه اينكه من ناراحت باشم، خودم را نمى گويم اصلا كلا ميگويم. زمان امام شماره تلفن به نام امام نبود، بارها عرض كردم دفترچه تلفنى بود يك سال نوشت «خ» سال بعد اصلا آن را هم برداشتند. پياز فروش در ميدان گفت پياز خمين، گرفتند بردند شلاقش زدند. حالا در يك مراحل ديگرش نسبت به ديگران. ميگويد كه من كتاب را دادم آن وقت او زد به زمين، فرمود اين «هذا ابن زان لزانية» هم پدرش زنا كار بوده و هم مادرش، دو قبضه زنا كار بوده است. «هذا كتاب زنديق» [اين كتاب زنديق است لغير رشده. بعد اين مردك] (عبداللّه بن محمد حجال) ميگويد «فنظرت فاذا هو كتاب يونس» بعد من ديدم كه اين كتاب يونس است. باز روايت ديگرى را سرائر نقل كرده از جامع بزنطى«عن على بن سليمان عن محمد بن عبداللّه بن زرارة عن محمد بن فضيل بصرى» حالا اين روايت را ميخوانم، بعد ببينيد كه مرحوم ممقانى ميگويد كه چقدر دروغ در اين روايت است. تازه ابن ادريس اين را در آخر سرائر به عنوان مستطرفات نقل كرده است. «نزل بنا ابوالحسن بالبصرة، ابوالحسن موسي بن جعفر(ع) ذات ليلة فصلى المغرب فوق سطحه[ نماز مغربش را بالاى پشت بام خواند] فسمعت يقول فى سجوده [من ديدم دارد سجده ميكند، در سجده اش شنيدم، سجده بعد از نماز] اللّهم العن الفاسق ابن الفاسق [خدايا اين بى بند و بار پسر بى بند و بار را لعنتش كن. اين مرد محمد بن فضيل ميگويد]فلما فرغ من صلاته قلت: اصلحك اللّه من هذا الذى لعنته فى سجودك؟ فقال هذا يونس مولا ابن يقطين [مى گويد من هم آن وقت پياز داغش را رويش ريختم،] و قلت له انه قد اضل خلقاً كثيراً من مواليك [خيلى از دوستان شما را از راه بيرون برده است] انه كان يفتيهم عن آبائك(ع) » [ببين چه دروغهايى را نسبت ميدهند، خيلى عجيب است!] انه كان يفتيك عن آبائك (ع) أنه لا بأس بالصلاة بعد طلوع الفجر الى طلوع الشمس [مانعى ندارد بعد از طلوع فجر تا طلوع شمس نماز بخواند] و بعد العصر الى أن تغيب الشمس [حالا نمى دانم.] فقال : كذب، لعنه اللّه على أبيه أو قال على آبائه و ما عصى أن يكون قيمة عبد من اهل السواد» اين به قدر يك برده سياه هم ارزشى ندارد. جوابى كه مرحوم ممقانى ميدهد از اين روايت، خيلى قشنگ است. ميگويد «و كذا الحال فى خبر سرائر المتضمن للعنه و تفسيقه فان الشاهد على وضعه تضمنه أن أبى الحسن(ع) نزل البصرة [مى گويد يك شاهد دروغ بودنش اينكه ميگويد امام هفتم آمد بصره.] فانه لم يؤثر أن احد من الائمة(ع) بعد اميرالمؤمنين نزل البصرة [اصلا وارد نشده بعد از اميرالمؤمنين كسى بصره آمده باشد.]أما الرضا (ع) فانه فى طريقه الى خراسان منع من المرور بها [آنها گفتند اصلا تو حق ندارى كه بروى آنجا.] و اما موسى بن جعفر (ع)فانه حبس فى البصرة [حبس شد] عند عيسى بن جعفر بن أبى جعفر دوانقى فى بيوت من بيوت الدار و لم يصله احد [كسى او را نديده است] و لم يراجعه القول من شيعته بشرٌ [هيچ يك از شيعيانش هم او را نتوانستند ببينند.] الا أنه لا يصلح أن يقال للمحبوس فى البصرة نزل بنا [محبوس را كه نمى گويند نزل!] فكذا الحال فى خبرين تضمنا قذفه [حضرت فرمود اين پسر زن زانيه است اين يكبار، يك بار هم گفت هم بابايش زانى بوده و هم مادرش، دو قبضه زانى است.] فانه لا يعقل صدور القذف لاحد ممن منع من القذف و لا يعقل [فكر كوچكترين جمله اى كه بد در بيايد از ائمه معصومين(عليهمالسلام)!] طاب و طهر بعضهم من بعض، خلقهم اللّه انواراً، فجعلهم بعرشه ... حتى من علينا بهم، رزقنا اللّه و اياكم شفاعتهم. [ميگويد] حتى أنه لما قال محبه الذى صاحبه سنين [امام معصوم يك رفيق داشت چند سال رفيقش بود، لعبد المجوسى گفت] يابن الفاعلة، ضرب بيديه وجه نفسه [با دو تا دستهايش خود حضرت به صورت خودش زد] و فارغ صاحبه المذكور [ديگر با او صحبت نكرد] و لم يجتمع معه الى أن مات» آن وقت آنطور امامانى نعوذ بالله ميآيد ميگويد كه يونس بن عبدالرحمن پسر زن زانيه است، يك جاى ديگر ميگويد هم بابايش زانى بوده و هم مادرش زانى بوده و هم پدرش بى بند و بار بوده و هم خودش بى بند و بار بوده. «فيكشف بذلك أن اخبار الذم موضوعة» و اما أخبار لعنش فلاتزيد بر آن لعنهاى زراره. مطالعه بفرماييد خيلى داستان شيرينى است. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- وسائل الشيعة 23 : 293، كتاب النذر والعهد، باب انه لاينعقد النذر، باب1، حديث1. [2]- وسائل الشيعة 23 : 295، كتاب النذر والعهد، باب انه لاينعقد النذر، باب1، حديث6. [3]- وسائل الشيعة 23 : 295، كتاب النذر والعهد، باب انه لاينعقد النذر، باب1، حديث7. [4]- وسائل الشيعة 23 : 295، كتاب النذر والعهد، باب انه لاينعقد النذر، باب1، حديث7. [5] - وسائل الشیعه: 23: 116، کتاب التدبیر و المکاتبة والاستیلاد، باب 1، حدیث2. [6]- مراة العقول 11: 28 و 29.
|