مطالبی پيرامون حديث ثقلين
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 293 تاریخ: 1383/3/9 بسم الله الرحمن الرحيم چون مباحثه فردا تعطيل ميشود و تا روز شانزدهم ماه رجب انشا لله ، (يعنى ما دو سه روز بيش از آقايان تعطيل ميكنيم و انشاالله ميرويم سفر دعاگويتان باشيم) و به مناسبت اين كه روز آخر سال تحصيليمان است و مقارن هم هست با چندمين سالگرد رحلت امام (سلام اللّه عليه) چهارده خرداد و پانزده خرداد روز قيام مردم به حساب دين و ايمانشان و به حساب عشقشان به امام و به تقوا و مرجعيت و فضيلت، من در رابطه با همين مسائل دو سه تا مطلب را عرض ميكنم. مطلب اول امرى است كه بايد گفت بنده فى حد نفسه از جملات امام الهام گرفتهام. امام در وصيت نامهشان ميفرمايند حديث ثقلين يك حديث متواتر است بين الفريقين و آنچه بر سر قرآن آمده بر سر عترت هم آمده و بعد مفصل بحث ميكند كه چه بر سر قرآن در طول تاريخ آمده و ميفرمايد بر سر عترت هم همان آمده است، چون اينها با هم هستند. و در حديث ثقلين دارد «ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا»[1] يا در يك نقل ديگرى دارد «حبلان ممدودان من السماء الى الارض»[2] نبى مكرم اسلام در روزهاى آخر عمرشان فرمودند من از بين شما ميروم، دو چيز گران و سنگين را به عنوان وديعه و امانت ميگذارم كه اگر شما به هر دوى آنها را تمسك كرديد نجات پيدا ميكند، يا هر دو، دو حبل ممدود از آسمان به سوى زمين هستند «و لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض» اينها از هم جدا نميشوند تا بر لب حوض كوثر به من برگردند. يكى از امورى را كه ما در باب فقه و استنباط احكام ميتوانيم از اين حديث استفاده كنيم اين است كه بايد ما در استنباط احكام هم به قرآن توجه كنيم و هم به عترت و سخنان اهل بيت(عليهم السلام). اگر يكى از آنها را گرفتيم و ديگرى را ترك كرديم به اين حديث پيغمبر عمل نكردهايم و نجات هم پيدا نميكنيم. و متأسفانه در تاريخ اين اختلاف به وجود آمده است. يك روزى عدهاى از مسلمانان، که عدهشان هم زياد بود، داراى قدرت هم بودند گفتند كه ما قرآن برايمان بس است و هيچ احتياجى به حرفهاى على بن أبيطالب اميرالمؤمنين (عليه افضل صلوات المصلين) كه هميشه هم با پيغمبر بوده و خصوصيات را بلد است نداريم، قرآن براى ما بس است. و ميبينيم و مراجعه كنيد كه آن ها چگونه احكامى را دارند و نميتوان با آن احكام اسلام را معرفى كرد بلكه بعضى از آنها را اگر شما تبليغ كنيد ضد اسلام را تبليغ كردهايد، چون رفتند سراغ قرآن تنها و عترت كنار را گذاشتند «و بكم علمنا اللّه معالم ديننا» اصلا با ائمه و عترت، ما نشانههاى دين را يافتهايم. اگر شما بخواهيد میتوانید به قضاوتهايى كه اميرالمؤمنين(ع) داشته و در كتاب القضاء وسائل و بقيه كتب حديثى شيعه نقل شده است مراجعه کنید كه اميرالمؤمنين چه قضاوتهايى ميفرموده و ديگران چه قضاوتهايى ميكردهاند. يك نمونه از فاصله گرفتن از على و عترت را من عرض ميكنم و بعد ميروم سراغ بحث بعديم، چون اين نمونه اى را كه من عرض ميكنم در آن قضاوتها ظاهراً نيست. يك مردى شخصی را كه قاتل پدرش بود مأمور شد كه او را قصاص كند، يعنى مقابله به مثل كه به نظر بنده ما اگر دو تا قانون زيبا در اسلام داشته باشيم یکی از آن دو قانون مقابله به مثل و قصاص است به آن نحوى كه در قرآن و كتب فقهيه آمده است كه اگر طرف خواست ببخشد، ببخشد، خواست پول بگيرد، پول بگيرد، خواست منت بگذارد، رهايش كند، منت بگذارد و رهايش كند، اگر نخواست ميتواند مقابله به مثل كند. يعنى هم جنبه عاطفى حفظ شده، هم جنبه انسانى حفظ شده و هم مجازات آمده كه افراد جرأت نكنند انسانها را بكشند و انسانها را از بين ببرند؛ همه جهات به نظر بنده در اين قانون جمع شده است. آنهائى كه ناآگاهانه ميگويند اين قانون خشن است و نعوذ بالله اين قانون به درد امروز نميخورد كه بشريت رشد كرده، اولاً بايد به آنها گفت نه همه انسانها اين را قبول ندارند كه شما ميگوييد و لذا خيلى افراد در جنايتهاى بزرگ حتى مجازات اعدام دارند ؛ ما كه ميگوييم مقابله به مثل، نميگوييم مجازات در باب قصاص. و ثانياً اگر يك كسى يك نان آور يك خانواده و يك جاندارى از يك خانواده را بكشد و آن خانواده ناراحت است ما به او بگوييم تو ناراحت نباش، تو حق ندارى ناراحت باشى؟! او ناراحت است، او ميخواهد مقابله به مثل كند، ما هم براى حاكميت اراده و براى آزادى انسان به او اجازه ميدهيم. اين را توجه داشته باشيد كه اصولاً قانون آزادى را محدود ميكند و لذا اسلام آمده و بر موارد اقتصار كرده ؛ همه چيز با قانون نيست، همه چيز حدّ و مرز دارد اما قانون لازم الاجراء و بر خلاف اراده و آزادى و حاكميت اراده می باشد اسلام تا توانسته حاكميت اراده و آزادى را حفظ كرده، بله قوانين جزائى دارد، قوانين ديگرى هم دارد ولى اصل بر حاكميت اراده است از نظر حقوق امروز ميگويند حاكميت اراده. اسلام آمده حاكميت اراده را حفظ كرده گفته اين آقاى ولى دم اگر ميخواهد قاتل پدرش را مقابله به مثل كند مانعى ندارد، حق دارد. ميتواند پول بگيرد و ببخشد، ميتواند منت بگذارد و ببخشد، ميتواند مجاناً ببخشد، ميتواند بگويد ميبخشمت به شرط اينكه ده سال براى پدر من نماز بخوانى و روزه بگيرى، ميبخشمت به شرط اينكه تو ده سال زيارت جامعه براى پدرم بخوانى ؛ همه اينها هست، جنبه عاطفى و جنبه انسانى. آن ناآگاهى كه ميگويد قانون قصاص خشن است، آن ناآگاه توجه ندارد، خيليهايشان هم تقصير ندارند ولی واقعیت این است كه هيچ خشونتى نيست، مقابله به مثل است و حاكميت اراده و تمام جهات در اين قانون جمع شده است. يعنى اگر دو تا قانون زيبا بنده با همه اطلاعاتى كه دارم در قرآن و اسلام باشد يكي همين است، اگر يكى هم باشد همين است. همچنانى كه در باب ارث زن و مرد، ارث فرزند پسر دو برابر فرزند دختر است (للذكر مثل حظ الانثيين)[3] يا در ارث زن و شوهر، شوهر گاهى نصف ميبرد گاهى يك چهارم ميبرد، زن گاهى يك هشتم ميبرد و گاهى يك چهارم ميبرد؛ اينها از قوانين بسيار زيباى اسلام است. پس قانون قصاص، قانون زيبا و از زيباهاى قانون اسلام است، هر چند نميتوانيم بگوييم زيبا و زيباتر؛ همه احكام خداوند زيباست اما بنده عقيدهام بر حسب درک خودم اين است که اگر بخواهيم معرفى كنيم ميگوييم اگر دو تا زيبا داريم يكي قانون قصاص است اگر يكى هم داريم آن است. و دیگر قانون زيبا اگر داريم ارث پسر است كه دو برابر ارث دختر است و ارث مرد است كه دو برابر ارث زن است، البته آنجا بحث مفصل است، بنده در جاى خودش نوشتهام كه آنجا عين عدالت است و خيلى هم زيباست. وقتى هم با آقايان صحبت ميكنم آنها هم لذت ميبرند از اين كه اين دو تا قانون در اسلام چقدر زيباست. مرد مأمور قصاص شد، زد يك نفرى را كه قاتل پدرش بود خيلى ضربه زد را تا حدی که خيال كرد مرده است، رفت ولی بعد آن مرد خوب شد، معلوم شد كه نمرده است. آمد برود در كوچه و بازار ولىّ دم خرش را گرفت و گفت تو قاتل پدر من هستى و بايد قصاصت كنم. رفتند پهلوى يك كسى كه آن وقت قدرت داشت منتها مبنايش اين بود كه قرآن بس است و از وحى فاصله داشتند. رفتند پهلوى او، او گفت كه خوب بله قاتل پدرش است برود قصاصش كند. در راه که ميآمد ميگفت من را كشتهاند دوباره ميخواهند بكشندم. رسيدند به اميرالمؤمنين على بن أبيطالب(ع)، اميرالمؤمنين(ع) فرمود: برگردانيد او را تا من بگويم چه كار بايد كرد. او را برگرداندند اميرالمؤمنين(ع) پهلوى آن آدم مقتدر آمد و گفت بله اين قاتل پدر اوست ميخواهد قصاصش كند قصاصش كند، اما آن مقدارى كه كتكش زده، آن مقدار را بايد اين آقاى قاتل از ولىّ دم مقابله به مثل كند بزند بعد اعدامش كند يعنى بيايد مقابله به مثل كند. مردِ فكرى كرد ديد اگر آن مقدار کتک بخورد كه ديگر جانى برايش نميماند كه قصاص كند لذا گفت: من راضى شدم، حاضر نيستم به اينكه اين كار را بكند. اين در روايت آمده که، روايت ظاهراً از ابان است[4] اگر بحثش را بخواهيد شرايع[5]، مسأله دوازدهم در باب مسائل استيفاء نفس مطرح کرده است و امام در تحرير الوسيله مسأله بيست و پنج از همان مسائل استيفاء قتل نفس، صاحب جواهر نیز این مسأله را مفصل بحث كرده و تا زمان شيخ الطائفة (قدس سره) يك نظريه و مبنا بوده است، از زمان شيخ الطائفه تا زمان محقق و از زمان محقق به بعد در اين مسأله از سوی فقهاء با توجه به روايت و ضوابط و قواعد نظريه ديگرى آمده است. بعد نظريه سومى نیز هست كه مال ابن ادريس در سرائر می باشد. نظريههاى مختلف داده شده، مفصل هم بحث كردهاند. ما هم امروز در اين كتاب القصاص[6] هفت صفحه بحث كردهايم. روايت از نظر سند مورد بحث قرار گرفته، از نظر دلالت مورد بحث قرار گرفته، از نظر ضوابط و قواعد مورد بحث قرار گرفته. خوب ميبينيد يك فاصله گرفتن از عترت و از اميرالمؤمنين ميرود كه يك انسانى را بدون جهت به بالاى چوبه دار ببرد و از اين گونه قضايا در مبناى آن آقايانى كه مدعى هستند قرآن براى ما بس است و ما هيچ احتياج به غير قرآن نداريم، فراوان است ولی در زيارت جامعه آمده است «و بكم علمنا اللّه معالم ديننا». اين يك نكته كه ما بايد در كنار قرآن و عترت با هم فقه را بيابيم و استفاده كنیم، در مقابل يك عده پيدا شدهاند و گفتهاند حتى قرآن هم اگر در روايت تفسيرش آمده باشد سندش ضعیف و ظنى باشد، ما ظاهر قرآن را عمل ميكنيم به. اما اگر در روايت نيامده باشد گر چه به ما كارى ندارد، قرآن يك كتاب معماست؛ قرآن را به طور كلى گذاشتهاند كنار. شدند دنباله رو اخبار و روايات و حتى گفتند حجيت قرآن هم بستگى دارد به اينكه روايتى بيايد تفسيرش كند. اينها هم در افراط رفته اند تا جايى به افراط رفتهاند و تا جايى جمود كردهاند که بر ظاهر روايات كه به قول مرحوم وحيد بهبهانى (قدس سره) ميگويد يكى از قضاتشان در اثر وجود بينه بر مرگ كسى حكم كرد كه اين از دنيا رفته اموالش را تقسيم كرده اند، زنش هم رفت شوهر كرد. بعد مدتى نگذشت آن شخص آمد، گفتند آن شخص آمده است؛ گفت: زود برويد كفنش كنيد، من بيايم به او نماز بخوانم دفنش كنيد. گفتند: آقا اين زنده است، آمده است. گفت: بينه شرعيه قائم شده، من كه نميتوانم از بينه شرعيه تخلف كنم! بينه در شرع حجت است، من قدرت تخلف از بينه را ندارم. خوب اين معناى جمود بر روايت است كه تا اينجا كشانده است. من ديگر وارد اين بحث هم نميشوم، چون پرونده اين عده هم تقريباً بسته شده است، نميخواهم پرونده اين عده را باز كنم. و لذا شما آقايان در استنباطاتتان دنبال روايات كه هستيد برای روايات ، ارزش بنهيد تمام روايات را ضبط كنيد و ثبت كنيد ولو روايتى كه به نظرتان هم تمام نيست چون امانت است بايد بماند بعديها رويش قضاوت كنند، براى ديگران بايد حفظ بشود. منتها خودمان اگر ديديم مخالف با ظاهر كتاب است علمش را به اهلش رد كنيم. خودشان فرمودهاند روايت مخالف با كتاب را شما عمل نكنيد. از زمان رسول اللّه مطلب ريشه دارد تا به امروز و تا به زمان ظهور حضرت مهدى (عج). و لذا نترسيد اگر روايتى را بر خلاف قرآن يافتيد بگوييد من به اين روايت عمل نميكنم و علمش را رد كنيد به اهلش. اين يك نكته. «مطالبی پيرامون مبارزه با تجرد ارتجاع و ...» نكته دوم : در رابطه با امام (سلام اللّه عليه) استاد بزرگوار عرض ميكنم. يكى از چيزهايى كه در رابطه با امام به نظر بنده دارد ميرود منسى بشود و فراموش بشود و خطرناك هم هست، براى اينكه امام مبدع اين معنا بوده و مبتكر اين معنا بوده است. مبارزه با خرافات، تحجر، ارتجاع. مبارزه با خرافات و تحجر و ارتجاع در فقه امام يك اصل اساسى بوده ، در كلام، اخلاق و همه چيز زندگى امام با تحجرگرايى و ارتجاع مخالف بودند. بنده براى نمونه شما را ارجاع ميدهم به كتاب انوار الهداية تأليف خود امام امت جلد اول بحث تحريف قرآن ؛ در آنجا امام راجع به يك بزرگى كه حرفهایی زده و يك كتاب نوشته مطالبی دارد که من هنوز شرايط را مساعد نميدانم كه عبارت را بخوانم، هنوز جرأت نميكنم عبارت را بخوانم، اما شما برويد آنجا را نگاه كنيد و آنجا امام ميفرمايد غالب آنچه اين بزرگوار در مستدرك نوشته يا كلش اينها روايات ضعاف است. و رواياتى است كه مشايخ ثلاثه به آنها توجه نكردهاند. اين آقاى بزرگوارى كه آدم پرهيزكاری هم بوده اما آدم سادهای هم بوده، ميفرمايد اين آقاى بزرگوار اينها را در مستدرك جمع كرده است چه برسد به بقيه كتابهايش، كه در بقيه كتابهايش ديگر اصلا دوست ميداشته است كه روايات ضعاف و چنين و چنان را جمع كند. نتيجه آن ظاهر گرايى آن شد كه امام ميفرمايد مصيبتى به اسلام وارد شد، بسيار مصيبت با عظمت. او مقصر نبوده، آن آدم خوبى بوده است آدم پرهيزكارى بوده ولى خرافه وارتجاع كارش را به اينجا رساند. خرافه و ارتجاع و جمود بر يك اصل بدون توجه به ابعاد مسأله مشكلات ميآورد و اين در زندگى امام متأسفانه فراموش شده است. بنده به عدهاى از اين آقايان نشر آثار امام در قم كه آمده بودند گفتم كه اين بُعد زندگى امام را مورد توجه قرار دهید. البته يادتان باشد خرافه و ارتجاع نه يعنى حمله به آنچه كه شيعه مقدس ميداند و دليل دارد بر مقدس بودنش! اين كه اگر انسان بعد از نمازش با بندهاى انگشتش تسبيح بگويد اگر تسبيحى غير از تسبيح تربت دارد اين افضل است. با بند انگشتهايش تسبيحات حضرت زهرا را بشمارد، اگر غير تسبيحات اربع تسبيح دارد اين افضل است، افضل شماره تسبيحات اربع است با بند انگشتان ؛ ديديد امام (سلام اللّه عليه) هم در آن زمانى كه از ايشان نقل شد در تلويزيون گذاشته شد امام هم آنجا با بند انگشتانش تسبيح ميگفت. مگر تسبيح تربت أبى عبداللّه؛ اگر تسبيح تربت أبى عبداللّه باشد اينجا افضل اين است كه با تربت أبى عبداللّه سى و چهار تا اللّه اكبر و سى و سه تا الحمد لله و سى و سه تا سبحان اللّه. اين ديگر اسمش ارتجاع نيست، فورى نچسبيم به اين حرف غلط! اين مقدس است، اين امر در اسلام مقدس است. در دنيا هم مقدس است، احترام به يك شهيد است آن هم شهيدى مثل سيد الشهداء، آن هم شهيدى كه سر سلسله شهدا و سر سلسله آزادگان است. يا اگر ميبينيم امام هشتم هر تحفهاى كه ميفرستد يك كمى از تربت رويش ميگذارد و ميفرمايد اين تربت را قرار ميدهم براى اينكه اين فرستاده شده از دزدى و تلف شدن محفوظ بماند؛ خوب اين مقدس است! سجده كردن بر تربت أبى عبداللّه ثواب نماز را چندين برابر ميكند، اين ارزش است! و تربت هم تا پنج فرسخ گفته شده است، پنج فرسخ در پنج فرسخ از اطراف حرم أبى عبداللّه را گفتهاند تربت أبى عبداللّه. خرافه و ارتجاع يعنى چيزهايى را ساختن براى سرگرمى مردم، يعنى چيزهايى را ساختن براى اينكه يك مشت آدمهاى ناآگاه را نگه داريم و نگذاريم اينها آگاه بشوند و نگذاريم اينها مطالب را بفهمند. اين بُعد زندگى امام را شما ميتوانيد كار كنيد. « مطالبی پيرامون تأثير زمان و مکان در اجتهاد» نكته سومى كه از امام بايد عرض كنم؛ تأثير زمان و مكان در اجتهاد است. اين اصل را اول شهيد اول فرمود، امام هم روي آن تكيه كرده؛ و در آن استفاده فقهى نموده، نه فقط استفاده موضوعى. یعنی استنباط حكم با توجه به زمان و مكان ؛ امام روى اين مسأله پا فشارى دارد و در فقه خود نیز از آن استفاده کرده است. نمونههاى فراوانى هم ما در فقه داريم، من يك نمونه برايتان عرض میكنم براى اينكه خالى از نمونه نباشد. رواياتى ما داريم كه فرزند و هر چه اموال در اختيارش است مال پدرش است. پدرش ميتواند بى اختيار از اموال اين فرزند بخورد حتى ميتواند با آن حج برود، حتى ميتواند أمهاش را هم بردارد، اما مادر چنين حقى ندارد؛ مادر اگر ميخواهد بردارد قرض بردارد. خوب اين روايات ظاهرش زننده است، يعنى چه پدر ميتواند بردارد؟ مگر اين برده و غلام است كه مالك نباشد؟ سى سال زحمت كشيده، چهل سال زحمت كشيده، چهار شایى جمع كرده او بتواند بردارد با آن برود مكه؛ كنيزش را بردارد و با او آميزش كند. بعد مادر حق ندارد، چرا مادر حق نداشته باشد؟ چرا مادر فقط حق دارد كه قرضاً بردارد؟ مرحوم مجلسى اول در روضة المتقين وقتى ميرسد به اين روايات در كتاب المعيشة، آنجا ميفرمايد اين روايات «معرضة عنها» ست، اصحاب به اين روايات عمل نكردهاند؛ اين اولاً؛ و ثانياً ممكن است اين روايات تقيه باشد و مطلب از آنهايى رسيده كه با عترت فاصله داشتند و بعد آمده تا اينجا كه در روايات ما هم آمده است. آن وقت ميفرمايد شاهد اين مطلب اينكه ميگويد اصل قصه اين بوده ـ تأثير زمان و مكان را ميگويم ـ يك مردى دست پدرش را گرفته بود آورد پهلوى پيغمبر، عرض كرد يا رسول اللّه من از دست پدرم شاكى هستم. فرمود: شكايتت چيست؟ اين ارث من كه از مادرم به من رسيده بوده خورده است. مردِ قبول كرد كه آن ارث را خورده است، عرض كرد یا رسول اللّه بله، منتها مصرف خودم و مصرف خودش نمودهام ؛ چيزى هم الآن نداشت. پيغمبر اينجا فرمود : «الولد و ما في يده لأبيه» و بعد فرمود من اين پدر را براى پسرش ببرم زندان كنم؟ بدهكارى كه ندارد «المفلس فى امان اللّه» اين كه مسلم است «فنظرة الى ميسرة» حالا پيغمبر اين را ببرد زندانش كند؟ بعد هم براى اينكه يك مقدار مسأله را عاطفي كرده باشد از باب كنايه و مجاز فرمود: بله، پسر تو اختياردارت پدرت است. نه تنها اختيار دارت پدرت است، بلکه قانون است! اختيار دارت پدرت است مسأله احترام است، مسأله كنايه است. قانون همين است كه پدر در حال حاضر مالی ندارد، حالا كه ندارد زندانش نميكنند. بعد پيغمبر فرمود: آیا من براى خاطر اين پسر اين پدر را زندانش كنم؟ نميشود كه پدر را براى پسر زندانی كرد، قانون شرع هم اجازه نميدهد. اينجا پيغمبر فرمود : «أنت و مالك لابيك»[7] چه ربطى دارد به آنجايى كه اموال پسر را اين بردارد با آن حج برود، يا بردارد يا آن...؟ ميبينيد اينجا زمان و مكان در مسأله مؤثر است. امام در باب خيار الحيوان جمع بين روايات كرده است، به جهت تأثير زمان و مكان. در مسأله رطل كه آيا رطل عراقى است در باب كفر يا رطل مدنى است يا رطل مكى است، آن اختلاف ها مربوط به مكان است كه ميگويند آيا مكان راوى را حساب كنيم و مكان مروى عنه را حساب كنيم، يا مكان ديگرى را حساب كنيم. و پر است فقه ما از تأثير زمان و مكان در اجتهاد. امام در يكى از سخنانشان يا پيام هايشان فرمودند ميشود ما حالا جنگل را آنطورى اداره كنيم كه ديروز بوده است؟ بگوييم بله هر كسى ميتواند بلدوزر بياندازد در جنگل، درختهاى جنگلها را قطع كند براى اينكه جنگل جزء انفال است و انفال هم براى شيعيان حلال شده است؛ يك كسى زمينهاى فراوانى را بگيرد و اينها را بردارد خانه سازى كند، يك قران هم به هيچ كس ندهد بگويد بله من شيعه هستم، براى من مباح شده است. امام فرمود نميشود اينطورى مملكت را اداره كرد! آن روايتهايى كه گفته انفال حلال شده برخى از فقهاء مثل شهيد فرموده شرطش فقر است، يعنى تا مقدارى كه رفع فقرش را بكند ميتواند از زمين بردارد يا ميتواند از جنگل بردارد، اما الآن كه ابزار زندگى دارد بردارد درختها را ببرد بياورد بفروشد، بعد هم سيل بيايد خانه هاى مردم را خراب كند، بعد هم بگويد خوب حالا ضامن سيل كيست؟ مردم دوباره بدهند يا بودجه دولت بدهيد دوباره آباد كنيد. اين حرفها نيست! آن مال يك شرايط خاصى طبق فرمایش امام می باشد و شهيد ميگويد مال فقر است. اين حرف امام است كه در پيامهايش دارد. (توجه كنيم به ابعاد زمان و مكان). چهارم: توجه كنيم كه امام در امور مردم نظر فقهيش بر اين بوده كه مردم همه كار هستند. حتى در سؤال ها و جواب هايى كه قبل از رأى دادن به جمهورى اسلامى از امام (سلام اللّه عليه) شده است ايشان آنجا ميفرمايد مردم هر چه را رأى بدهند ما هم تابع مردم هستيم، يعنى نميآييم با سر نيزه مردم را وادار به دين دارى كنيم! بله، كار امام اين بود كه هدايت كرد، كار امام اين بود كه افكار را عوض كرد. هر كسى ميتواند افكار را عوض كند، اما نميشود امور مردم را به غير مردم داد؛ مردم خودشان هم ميفهمند و قيم نميخواهند، سرپرست نميخواهند، آقابالا سر نميخواهند، مردم خودشان خوب ميفهمند. در روايات هم آمده، مبناى امام هم اين است. شما ببينيد در باب فهم مردم اسلام تا كجا پيش رفته است. اگر امام معصوم آمد براى نماز خواندن به ميتى، نماز به ميت از حقوق كيست؟ از حقوق ورثه است. اگر امام معصوم آمد سلطان من اللّه آمد كه در موثقه سكونى دارد، ورثه راضى به نماز خواندن او نيستند، خود امام فرمود كه اين سلطان من اللّه غاصب است، اين امام معصوم نعوذ بالله اگر آمده غاصب است. درست است كه نميآيد، فرض ميكند؛ اما ميفرمايد كه نه، اين اگر آمد خواست نماز بخواند غاصب است؛ مال مردم است، حق مردم است. در بحث انفال مراجعه بفرماييد، مسأله دومى را كه محقق در شرايع دارد اين است كه اگر امام معصوم با كسى مقاطعه كرد، مقاطعه كار بيشتر گيرش آمد حق ندارد اضافه را از مقاطعه كار بگيرد! يك زمينى را داده به يك آقايى براى مقاطعه، گفته روی اين زمين كار كن يك سومش مال امام معصوم، بقيهاش مال خودت. اگر مقاطمه کار زياد آورد؛ محقق در شرايع و همه فقها گفتهاند امام معصوم حق ندارد آن زيادى را از او بگيرد و بلكه مسأله اينقدر مسلم است كه وقتى خواستهاند استدلال گفتهاند اصلا اين گفتن نداشته است! خوب روشن است كه امام معصوم كغير مردم است. بحث رساله نيست، هيچ كس نميگويد كه رساله را مردم بنويسند! رساله را بايد حوزههاى علميه بنويسد، ديگران هم بايد مسائل دينى را در ابعاد سياسى و دشمنى نبرند، مسائل دينى و رسالهها را زير سؤال نبرند چرا كه خودشان مستحق هستند ؛ بگذارند حوزه همانطورى كه دارد پيش ميرود؛ پيش برود بحث ميشود، اشكال كنند، ايراد مي كنند، چقدر جالب است! بنده امروز يك آمارى را از يك جايى داشتم نگاه ميكردم، حدود شصت كتاب و جزوه و رساله و مقاله راجع به سن بلوغ نوشته شده است. بيشتر اينها بعد از آنى است كه بنده گفتهام سن بلوغ دختر سيزده سال است. خوب ممكن است صدى نود اينها رد كرده باشد، اما به هر حال براى من جاى شكر است كه من يك بحثى را گفتهام كه حدود شصت تا رساله و كتاب دنبالش محترمانه آمدهاند بحث كردهاند، حالا يا مطرح كردهاند يا مطرح نكردهاند؛ بنا كه نيست نظر مرا همه بپذيرند! اما بناء بر اين است كه بحث مطرح بشود. ايراد حوزوى اساس حوزه است، اما ايراد غيبت و ايراد تهمت در هر لباسی، نويسنده و گوينده را از عدالت ساقط ميكند و اگر از عدالت ساقط شدند آن وقت خيلى كارها مشكل ميشود. اصلا بنابراين بوده! ابن ادريس به شيخ الطائفة، حمله کرد، بعد باب فقه باز شد. مقدس اردبيلى عقل را در فقه حاكم قرار داده است، مگر ميشود عقل را مقدس اردبيلى حاكم قرار ندهد؟ مقدس اردبيلى كه مقدس است قرآن، عترت و عقل را حاكم قرار داده است. متأسفانه آنهايى كه از عترت كنار رفتهاند خودسرى كردهاند و خودشان بنا كردهاند يك چيزهايى بگويند، خيال كرده اند عقل هيچ كاره. است، در حالی که آن چه نهى شده حاكميت فكر است منهاى قرآن و منهاى سنت و منهاى عترت! اما اگر فكر و انديشه و عقل و لبّ انسان در كنار آنها به كار بيفتد آن وقت خيلى از حرفهاى مقدس اردبيلى را درست ميكند! آن وقت حرفهاى ميرزاى قمى را در باب عقل درست ميكند! آن وقت ميآيد حرف امام را در نجف درست ميكند كه حيله باب رباء را ريشهاش را ميزند! امام حيل باب رباء را با عقل ريشهاش را زده است و بنده تعجبم چطور حيل باب رباء را كه آقايان ميگويند به كسى بر نميخورد، اما يك آقايى اگر يك مطلبى ميگويد مستنداً فورى بعضی آقايان ناراحت ميشوند. نه اينكه روايت داريم حيل باب رباء درست نيست، نه اينكه قرآن گفته حيل باب رباء درست نيست؛ امام با استفاده از عقل و اينكه اگر اين روايات بخواهد درست باشد لغويت حرمت لازم ميآيد امام می فرماید درست نیست اما. حيل باب ربائى كه سرمايه داران را به استثمار گرى واميداشت، بنده ميدانم با مردم چه ميكردند! صد تومان ميداد با يك جعبه كبريت، به صد و سى تومان وقت برداشت محصول ؛ بيچاره وقت برداشت محصول نداشت بدهد، يك مقدارش را دوباره يك كبريت ديگر به او ميداد يا يك شاخه نبات به او ميداد، دوباره هر روز بايد براى او كار كند ؛ او زندگيش با رفاه باشد و اين ربا دهنده هر روزش از روز قبلش بدتر باشد. آنجا حيل باب رباء را فقهاء (قدس اللّه اسرارهم) فرمودند، اشكال علمى كسى نكرد تا رسيد به امام امت (قدس اللّه روحه). تا رسيد به بزرگترين محقق عصر، تا رسيد به مدقق ترين كسى كه در روايات ميتواند حرف بزند، تا رسيد به عارف ترين عرفاء، تا رسيد به كسى كه أعلم فلاسفه عصر خودش بود. شما همين يك كلمه را نگاه كنيد، آنجايى كه محقق اصولى صاحب كفايه (قدس سره الشريف و نور اللّه مضجعه) در اول بحث اراده و طلب در اوامر ميرسد ميگويد قلم اينجا رسيد و سر بشكست[8] «السعيد سعيد فى بطن امه و الشقي شقي في بطن امه و ذاتى الشيء لم يكن معللاً و لم يك مغيراً» ببينيد امام آنجا چه كار كرده است! ببينيد امام آنجا سه تا جواب داده، در آخر هم فرموده است كه اين جوابها جايش اينجا نيست، اينها بحثهاى خيلى بلندى است جايش يك جاى ديگر است. من يك نمونه اش را ميگويم كه بنده وقتى ميگويم مدقق ترين آدم، محقق ترين آدم، عالم ترين آدم، بزرگوارترين آدم در عصر خودش، البته ميدانيد تعريف از كسى تنقيص از ديگرى نيست. امام ميفرمايد، ـ ميدانيد صاحب كفايه ميگويد اين «الشقي شقي في بطن امه و السعيد سعيد في بطن امه» يعنى ذاتيش است «ذاتي شيء لم يكن مغيراً» ـ امام (قدس سره و نور اللّه مضجعه و سلام اللّه عليه و حشرنا اللّه معه و مع جميع الشهداء) ميگويد خود اين دليل بر اين است كه ذاتى نيست. ميگويد اين كه ميگويد در شكم مادر فراهم ميشود معلوم ميشود ذاتى نيست، ذاتى بود كه شكم مادر نميخواست فراهم بشود! ميگويد اينكه مبدأ را شكم مادر قرار داده دليل بر اين است كه ذاتى نيست، اگر ذاتى بود كه مبدأ ندارد! ذاتى شىء با خود شىء است، نه مبدأ دارد و نه آخر دارد. «الانسان حيوان ناطق» اين كه مبدأ و آخر ندارد كه بگوييم بله الانسان حيوان ناطق در شكم مادرش، بعد كه ميآيد نه. يكى از زيباترين جوابهاى امام اين است، بعد هم يك جواب ديگرى دارد كه مرحوم فلسفى هم دارد، يك جواب سومى هم دارد ميگويد اصلا بطن ام شايد دنيا باشد. چه كسى گفته بطن ام يعنى شكم مادر و يعنى رحم؟ يعنى در دنيا انسانها در اثر ... باز نگاه كنيد، عوامل تربيت را آنجا نگاه كنيد ؛ خيال ميكنيد امام يك جامعه شناسى بوده كه پنجاه سال در دانشگاههاى جامعه شناسى و روانكاوى و كار كرده است. امام براى تربيت انسانها حدود ده ، دوازده راه قرار ميدهد، ما وقتى ميخواهيم بشماريم ميگوييم خانه و مدرسه و محيط ؛ ديگر بيش از اين معلوماتمان نميكشد. خوب است براى آقايانى كه در مسائل تربيتى هم كار ميكنند اين حرفهاى امام را در ذيل اين حديث مطالعه كنند، ظاهراً اين در جلد اول از فرمايشات ايشان است. پس بنابراين مواظبت كنيم، ما تابع قرآن و عترت هستيم؛ ما آنچه از قرآن و عترت آمده و ثابت بشود به جان و دل ميپذيريم ؛ ما با خرافه و عوام فريبى و ارتجاع و تحجر مخالفيم، ما با اجتهاد غير پويا مخالفيم. ما معتقديم اجتهاد بايد همانطورى باشد كه ديروز بوده است، به همان نحوى كه بزرگان ديروز به هم اشكال ميكردند امروز بايد به هم اشكال كنند، به همان نحوى كه بزرگان ديروز آرائشان مختلف بوده امروز هم آراء مختلف است. در ارتماس صائم در آب در روز ماه مبارك رمضان پنج تا نظريه است، از حرمت و قضاء و كفاره گرفته تا مباح بودن. شورِ شور، بى نمك بى نمكِ. برداريد اين شرح ارشاد مقدس اردبيلى كتاب الصوم بحث ارتماس را نگاه كنيد؛ يكى گفته حرام است و قضاء و كفاره دارد، يكى گفته حرام است قضاء دارد، يكى فرموده حرام است نه قضاء و نه كفاره دارد، يكى گفته كراهت دارد نه قضاء و كفاره ندارد، يكى گفته اصلا كراهت هم ندارد. فقه اين است! حوزههاى علميه بايد اينطور رشد كند، نه اينكه خدايى ناخواسته تا يك كسى يك مطلبى را گفت كه شايستگى گفتنش را هم دارد بلافاصله خداى ناخواسته ولو روى علاقه به دين، به آن اشكال كنيم؛ خوب علاقه به دين يك وقت هم سر در ميآورد از فصل الخطاب... علاقه به دين بايد حساب شده باشد. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- وسائل الشيعة 27 : 34، كتاب القضاء، ابواب صقات القاضي، باب 5، حديث 9. [2]- بحارالانوار 29 : 62. [3]- النساء (4) : 11. [4]- وسائل الشيعة 29 : 125، كتاب القصاص، ابواب القصاص في النفس، باب 61، حديث 1. [5]- شرائع الاسلام 4 : 218. [6] - فقه الثقلين، كتاب القصاص: 566. [7]- وسائل الشيعة 17: 265، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 78، حديث 8. [8]- كفاية الاصول 68.
|