مسوّغات دخول در ولايت جور
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 326 تاریخ: 1383/9/23 بسم الله الرحمن الرحيم گفته شد يكى از مسوّغات دخول در ولايتِ ولاة جور كه حرام است كه شيخ او را به عنوان دومين مسوق آورده، اكراه است در عبارت شيخ لكن حق اينست كه بگوييم عذر، الثانى العذر مثل اكراه، اضطرار، نفى حرج، حرج و ضرر، اكراه و اضطرار و حرج و ضرر همه اينها (سوأل) تقيه، همه اينها مسوق براى دخول در ولايتند، اختصاصى به قاعده اكراه كه شيخ فرموده ندارد و ادلهاى كه شيخ بعد ذكر ميكند از آن بر ميآيد كه اختصاصى به اكراه ندارد در اصل استثناء گفتيم بحثى نيست كما اينكه امورى كه لازمه قبول ولايت است و نسبت به آنها هم عذر دارد، آن امور هم باز جايز است به همان دليلى كه اصل دخول در ولايت جايز شده آن امور هم جايز شده و سائق است. دليل اكراه حق الله و حق الناس را هم شامل است يا نه؟ لكن در بحثى كه هست كه شيخ متعرض آن بحث شده اين است كه آيا دليل اكراه كه آن امور لازمه را بر ميدارد اعم است از حق الناس و حق الله يا اختصاص دارد به حق الله و شامل حق الناس و اضرار به غير نميشود و لايخفى كه احتمالات در اينجا و وجوه اربعه است همانجورى كه سيدنا الاستاد(س) فرموده: يكى اينكه بگوييم اكراه اختصاص دارد به حقالله، اصلاً حقالناس را شامل نميشود.دوم اينكه بگوييم نه شامل حق الناس هم ميشود اما حقالناسى كه داراى عظمت است او را شامل نميشود، حق الله و حق الناس، اما آن حق الناس بايد ضررش بيش از ضرر متوعّد عليه نباشد تفصيل بدهيم در حق الناس بين آن چیزی كه ضررش بيش از ضرر متوعد عليه بر مكره است يا آن چیزی كه ضررش بيشتر نيست. احتمال سوم اينكه بياييم بگوييم اختصاص به حق الله دارد اما امور عظيمه از حق الله را شامل نميشود اگر اكراهش كرد والى جور براينكه نعوذ بالله فرض كنيد نبيّى را هتك كند يا كعبه را تخريب كند و يا امثال اينها يا نعوذبالله حوزههاى علميه را هدمش كند اين بگوييم جايز نيست مال حق الله است اما حق الله اگر داراى عظمت باشد او را برنميدارد، اين هم يك احتمال، يا تفصيل داده بشود. اين دو احتمال يا در حق الله قائل به تفصيل بشويم، سه احتمال و يا در حق الناس قائل به تفصيل بشويم اين چهار احتمال اينها احتمالاتى است كه در مسئله هست بلكه وجوهى است كه امام هر چهار احتمال را متعرّض شده است. «كلام امام در اختصاص حديث اكراه به حق الله» امام ميفرمايد استدلال شده براى اختصاص به حقّ الله به وجوه اربعه، به چهار وجه امام ميفرماد استدلال شده بر اختصاص به حق الله. البته ميدونيد براى عموميت استدلال شده به عموم ادلّه. رفع اكراه واضطرار و تقيّه حالا براى اختصاص رفع اكراه به حق الله به چهار وجه امام[1] ميفرماد استدلال شده (سؤال) حالا ببينيم من ميخونم ببينيم پنج وجه ميشه يا چهار وجه، خوب بارك الله و اجعل... حالا ببينيم چى بايد بگم بايد بگم گلابى است يا چيز ديگه «وُيتشبثُّ له تارةً بانَّ المستفاد من ادلَّةِ الاكراه أنَّ تشريعه لدفع الضّررِ فلايجوزُ دفعه بالاضرار بالغير ولو كان الاضرار أدْوَن» [كه شيخ هم به آن اشاره داشت اصلا ً حديث رفع اكراه براى دفع ضرر آمده پس نميشود جايى را بگيرد كه موجب ضرر به غير بشود. وجه دوم، حديث رفع، مسوّق براى امتنان بر جنس امت است رفع عن امتى واگر بنا باشد رفع ضرر موجب ضرر به بعض افراد بشود اين هيچ امتنانى براى امت نيست درست است از مكرَه اگر دفع ضرر بشود براى اين منّت است اما اگر مستلزم ضرر برآن مكرهٌ عليه بشود خلاف امتنان است] «و اخرى بأنَّ حديث الرفع مسوقٌ لامتنان على جنس الأمة و لاحسن فى الامتنان على بعضهم بترخيص الاِضرار ببعض آخر فاذا توقّف دفع الضرر علي نفسه بالاضرار بالغير لم يجز»[2] [حديث اكراه آنجا را شامل نميشود چون حديث رفع ،حديث امتنان است، فقط مختص به حقوق الله است.] دوم «و ثالثة، بأنّ دليل الإكراه لو عمَّ للاكراه علي الاضرار بالغير لعمّ نفى الاضطرار له أيضاً [اگر اكراه اضرار به غير را بتواند بگيرد اضطرار راهم بايد بتواند من اگر مضطر شده ام به خوردن يك نان و آبى بتوانم بروم از ديوار مردم بالا و اموال مردم را بردارم، چكارش كنم، از بين ببرم، بگوئيد آنجا حرمتى هم ندارد، چرا؟ چون حديث اكراه و حديث اضطرار يك سياق دارند والتالى باطلٌ] فان سياقهما واحد ولا وجهٌ للإفتراق بينهما والتّالى باطلٌ لقبح تشريع الاضرار بالغير لدفع ضرر نفسه [براى اينكه ضرر از خودم دفع بشود ضرر را متوجه به چه کسی كنم؟ غير، سيل دارد مي آید در خانه ي من، من مضطر شدهام كه اين سيل را رفعش بكنم به اينكه آب را بندازم در خانه همسايه اين قبيحِ است،] «و لهذا لم يجوِّز أحدٌ هتك أعراض الناس ونهب اموالهم إذا توقّف عليه صون عرضه و ماله مع أنّه يجوز ارتكاب المحرمات و ترك الواجبات لذلك [براى حفظ عِرض و مال خودش اين هم دليل سوم] و رابعةً بقوله» إنّما جعل التقية ليُحقن بهاالدَّم فإذا بلغ الدم فليس تقية» بتقريب أنَّ المستفاد منه أنَّ كل ما شُّرِّعت التقية لحفظه إذا بلغته فلا تقيّة» [بگوئيم اين مي گوید هرچى تقيه براى او تشريع شده تقيه به آنجا كه رسيد دیگر تقيه وجود ندارد، تقيه براى دم تشريع شده إذا بلغت الدم فلا تقية براى حفظ مال هم تشريع شده إذا بلغت بحفظ مال فلا... اذا بلغت المال فلا تقية حفظ عرض هم همين است كه اين حرف مال مرحوم ايروانى است در حاشيهاش] بتقريب «أنَّ المستفاد منه انه كل ما شرِّعت التقيّة لحفظه إذا بلغته فلا تقيّة و من العلوم أنّ التقيّة كما شرِّعت لحقن الدماء شرِّعت لحفظ الأعراض و الاموال ايضاً و مقتضاه أنّه اذا بلغت هتك الأعراض و نهب الاموال فليس تقيّة» اين چهار وجهى كه به آن استدلال شده براى اختصاص حديث اكراه به حق الله و اينكه حق الناس را شامل نميشود امام از وجه اول و دوم بلكه از همه وجوه جوابى دارد كه در كلام خودشون هست و آن اينست ميفرمايند اينكه بگوئيم ما اكراه اختصاص دارد به حق الله اين خلاف آية شريفه است، آية صد و هشت از سورة نحل الّا من... (من كفر بالله من بعد ايمانه الّا من اُكره و قلبه مطمئنٌّ بالايمان)[3] ميفرمايد اين خلاف اين آية شريفه است به ضميمة رواياتى كه در ذيلش آمده اينكه ما بگوئيم اختصاص دارد به حقالله اين خلاف آية شريفه است، براى خلاف بودنش به دو وجه ايشان استدلال فرموده، يكى شأن نزول و رواياتى كه در ذيل آيه آمده، يكى هم وقتى بنا بشود اكراه مجوّز كفر باشد، كفر لسانى و مجوّز انكار توحيد و نبوت باشد و مجوّز اظهار به پرستش بتها باشد ديگر به طريق اولى مجوز بقيّة امور هم هستش ايشان ميخواهد دليل اول و دليل دوم را رفع كند به اينكه... بلكه همه ادلّه قول به اختصاص حديث رفع اكراه و ادلّة اكراه به حق الله و اينكه شامل حق الناس نميشود، اين قول مخالف با آية شريفه است و نميتوانيم اين را بگوئيم لوجهين: يكى از باب آيه به ضميمه روايات، يكى از باب اولويت اگر اكراه مجوز كفر باشد ديگر مجوز همة امور خواهد بود، استدلال ايشان به آيه به ضميمة روايات، اين حاصل استدلال ايشان است ميگوید اين آيه دربارة عمّار و پدر عمار نازل شده كه آنها را مجبورشون كردند به برائت از نبى(ص) و به سبِّ نبى و به شتم نبى و سَبُّ النبى، شتم النبى اينها جزء حقوق الناس است، سبّ و شتم جزء حقوق الناس است وقتى جزء حقوق الناس است آيه ميگويد كه اكراه در آن مانعى ندارد، اين وجه اول، وجه دوم هم اولويت. حالا من عبارت ايشان را بخوانم ببينم ميشود فرمايش ايشان را قبول كنيم ولو مطلب خوبى است، مطلب بكرى هم است، اما يا اشكال داره و نميتوانيم. ميفرمايد«و يرد على الاول و الثانى بل على الجميع أنَّ الاختصاص بغير ما تعلُّق به حق الناس مخالف لمورد نزول قوله تعالى: (الا من اُكره و قلبه مطمئنٌّ بالايمان)[4]، [آية صدوهشت اينجا نوشته صدوشش صدوشش از سورة نحل قبلش اينه (من كفر بالله من بعد ايمانه الّا من اُكره و قلبه مطمئنٌّ بالايمان) البته من چه من شرطيه باشد جزاءش نيامده در كلام چه من، من موصوله باشد و من ابتدائيه... مبتدا باشد و باز جزائش در كلام نيامده جزائش از ذيل معلوم ميشود. به هر حال] «فانه بحسب قول المفسّرين و بعض الروايات المعتمدة، [روايات معتمده در اين پاورقى نوشته است] نزل فى قضيّة عمّار حيث اُكره على البراءة من النبى صلي الله عليه و آله وسبِّه و شتمه ففى مجمع البيان: «أعطاهم عمار بلسانه ما ارادوا منه» [گفتند دشنام بده برائت بجو سبّ كن اين كار را كرد] ثمَّ قال: «و جاءَ عمّار الى رسول الله(ص) و هو يبكى؛ فقال(ص) «ما ورائك» فقال: شرّ يا رسول الله [چى بود قضيه، پشت سر تو چه بود] فقال: شرّ يا رسول الله ما تركتُ حتى قلتُ منك و ذكرت آلهتهم بخير. [به خدايان آنها خوب گفتم و به شما بد گفتم حلال حلالش به كجا ميرود، آسمان] فجعل رسول الله(ص) يمسح عينيه و يقول: «ان عادوا لك فعد لهم بما قلت» فنزلت الآية عن ابن عباس و قتادة انتهى»[5] [اين چيزى است كه مجمع البيان در ذيل اين آيه نقل كرده] «و تدّلُ عليه رواية مسعدة الآتية» روايت مسعدة را بعد اينجا نقل كرده در صفحة دويست و دوازده «قال قلت لاِبى عبدالله(ص) إنّ الناس يروون أنّ علياً(ص) قال على منبر الكوفة: «ايها الناس انكم ستدعون إلى سبيّ فسبّوني ثم تدعون إلي البرائة منّي فلا تبرؤوا منّي، فقال: «ما اكثر ما يكذب الناس علي عليّ(ص) [امام صادق فرمود] ثم قال: إنَّما قال: انكم ستدعون إلى سبّى فسبّونى [امام صادق ميفرمايند: اميرالمؤمنين فرمود اگر دعوتتون كردند به سبّ من سبّ كنيد مرا] ثم تدعون الى البرائة منّى و إنّى لعلى دين محمد (ص) ولم يقل: ولا تبرؤوا منّى [آخر بحث بوده است كه ميگفتند كه اميرالمؤمنين گفته است سبّم بكنيد اما برائت از من نجوييد خوب اين فرقش چيه كه سبّ را قبول كرده حضرت و برائت را... امام صادق ميفرمايد نه چنين چيزى نگفت، حضرت نفرمود ولاتبرأوا منّى]. فقال له السائل: أرأيت إن اختار القتل دون البرائة؟ فقال: «والله ما ذلك عليه، و ماله إلّا ما مضى عليه عمّاربن ياسر، حيث اكرهه اهل مكة و قلبه مطمئنٌّ بالإيمان، فأنزل الله عزَّ و جلّ فيه: (الّا من اُكره و قلبه مطمئنٌّ بالايمان) فقال له النبى(ص) عندها يا عمّار إن عادوا فعد فقد أَنزل الله عذرك و أمرك أن تعود إن عادوا»[6] اين يك روايت كه اين هم باز آيه شريفه را مربوط به اكراهو به سبّ اميرالمؤمنين دانسته است و باز روايت عبدالله... اين را دارد. روايت... و شأن... بعد ايشون ميفرمايد كه درست است آيه تهديد به قتل درش هست اما مسلّم، شأن نزول موجب تقييد نميشود كما اينكه مورد، مخصّص نيست شأن نزول هم به طريق اولى مقيّد و مخصّص نيست اين روايت مسعده، باز ميفرمايد كه بل الاختصاص بحق الله، همين صفحه دويست و ده، «بل الاختصاص بحقّ الله مخالف لظاهرالآية، سواءٌ كان قوله: (من كفر بالله من بعد ايمانه إلّا من اُكره) مربوطاً بما سبق من الآيات و هو قوله تعالى (و إذا بدّلنا آية مكان آية والله أعلم بما ينزّل قالو إنّما أنت مفتر) إلى أن قال (ولقد نعلم أنّهم يقولون إنّما يُعلِّمه بشر) [إلى... اينجا امام هم مثل شيخ عمل كرده ما هم مثل هر دو عمل ميكنيم بجاى اينكه قرآن را بخوانيم هى ميندازيم وسط، وسط داريم ميخونيم، الى... فرهنگِ ديگه.] إلى أن قال: (انّما يفترى الكذب الّذين لايؤمنون بآيات الله و اولئك هم الكاذبون من كفر بالله) [چه بگوئيم مربوط به آن است] و يكون محصل المعنى: من قال: إنّك مفتر و كاذب هو مفتر و كاذب و كافر، [هر كس به تو ميگويد دروغگو خودش دروغگو است، هر كس به تو ميگويد مفترى خودش افترا زننده است] إلّا من اُكره. و الظاهرٌ منه أنّ كُلَّ مكره ليس عليه بأس و لايكون مورد ذم الله –تعالى- فى الافتراء على رسول الله و تكذيبه، و هو واضح».[7] اختصاصى به آن ندارد يا اول كلام باشد كه باز هم اختصاصى ندارد خوب پس آيه شريفه هم خودش وهم به ضميمه رواياتى را كه در شأن نزولش آمده مربوط به حق الناس است يعنى مربوط به سبّ به رسول الله، سب به اميرالمؤمنين سبّ به رسول الله، شتم رسول الله، تكذيب و افتراء به رسول الله به اينكه تو دروغ ميگى وتو مفترى هستى تو بیخودی می گویی قرآن از خداست نه خير، قرآن از خدا نيست واز خودت است به ضميمة مطلب دوم كه وقتى كفر از باب اكراه جايز شد ديگر بقية امور بطريق اولى جايز است. پس دوتا وجه امام دارد براى اينكه بگوئيم اختصاص درست نيست و اعم است از حق الله و حق الناس... لوجهين يكى به اعتبار رواياتى كه در ذيل آيه آمده وشأن نزول امام مفصل بيان كرده ... و اينها مورد شتم و سب و برائت وافتراء بوده؟ «نقد كلام امام» يكى به اعتبار اينكه وقتى كفر جائز شد به طريق اولى حقوق مردم هم جايز است در هر در وجه فرمايش امام (قدس سرّه) تأمل است و محل بحث است اما در وجه دوم واضحٌ كفر درست است براى كافر مهم است و كفر بسيار بد است اما دليل نميشود وقتى كفرى كه براى كافر بد است و جنبه حق الله دارد جايز باشد پس ريختن آبروى مردم هم چى؟ جايز باشد كفر اهميتى كه دارد استحقاق عقوبتش زياد است معصيت، معصيت عظيمه است اما به ديگران هيچ ارتباطى ندارد، همه امور كفر بر ميگردد به خود كافر به ديگران بر نميگردد و از حق الله بيرون نميرود ما بگوئيم اينجا وقتى جايز شد پس به طريق اولى نسبت به حقوق مردم هم چى؟ جايز است اين چه اولويتى است آن بر ميگرده به حق الله خودش ميداند، از حق خودش گذشته خداوند از حق خودش گذشته گفته (مَن كفر بالله من بعد ايمانه إلّا من اُكره و قلبه مطمئنٌ) [8] آن از حق خودش گذشته است از حق خودش ولو هرچه عظمت دارد بگذرد دليل بر اين نيست كه همين خدا از حق مردم هم چى؟ گذشته، خدا از حقوق خودش با توبه و استغفار ميگذرد اما از حقوق مردم با توبه و استغفار نميگذرد، حقوق مردم بايد أدا بشود ولو يك حبه اى از گندم باشد پس اين چه اولويتى است كه ايشان ميفرمايد. خدا از حق خودش گذشته ولو اين حق داراى عظمت اما دليل نيست كه از حق مردم ميگذرد، كيف و حال اينكه خدا در باب توبه از حقوق خودش ميگذرد تمام معاصى كه جنبة حق الله دارد حتى نعوذ بالله ثم العياذ بالله مثل زناى محصنه باز آنجا هم توبه اش به ندامت است و مذمّت شده حتى برود پيش حاكم هم اقرار كند بايد خودش پشيمان بشود و برود دنبال كارش. اگر برود اظهار كند اظهارش خودش معصيت ديگرى است; چه برود بگويد اينكه حالا مقدسيش گل كرده حالا خيلى آدم خوبى شده به شوهرش بگويد آره خلاصه ما تقاضا ميكنيم شما از دست ما راضى باشيد به هر حال ما در آن دورانها هر شب ميآمديم خانه شما نعوذ بالله و ميرفتيم... اينها معنایش اين است... پوستين اسلام را وارونه پوشيده در حقوق الله حتى مثل زناى محصنه نعوذ بالله ثم العياذ بالله اونجا هم توبه اش به محض ندامت است و خدا ميگذرد اين مال وجه دوم. اما وجه اول، وجه اول را بله روايات در اينجا وارد شده اما ما ببينيم كدامش حق الناس است. اصولا ً اگر كسى را مجبورش كنند به كسى بد بگوید اين حقّش تضييع شده در يك جايى يك نفرى را شلاق ميزنند كه تو بگو فلانى آدم دزدى است وقتى گفتند آدم اين مگر دزد است شلاق زدنش گفت دزد است اين... عرضش از بين رفته، افتراء، نسبت كذب، سبّ، شتم، برائت، اينها اگر با اكراه باشد، تضييع عرض ديگرى است، تو سرش زدند گفته است نعوذ بالله تو سرش ميزنند كه فلان آقا... بگو فلانى آمده دزدى، بگو فلانى از ديوار خونه ما بالا آمده، كى تضييع عرض است، مورد آيه ولو سب النبى، افتراء به نبى، شتم النبى اينها ولو مورد آيه است حسب شأن نزول و روايات اما اينها وقتى در زمينه اكراه باشد هيچ تضييع عرضى نيست هيچ عرضى از كسى از بين نرفته، بله تضييع عرض و ذهاب مال آنجايى است كه مجبورش ميكنند نعوذ بالله كه برو با زن فلانى ثم العياذ بالله زنا كن بله اين تضييع عرض است حالا چه بگوید مجبور بودم چه مجبور نبودم، گفت دختره ميرقصيد باباهه بهش گفت كه چرا رقصيدى؟ گفت مجبورم كردند، چرا ديگه خوش رقص كردى؟ ديگه خوش رقصى كه مجبور نبودى. آنجا بله فرق ميكند، خوش رقصى... اما زناى با يك زن اين تضييع عرض است اين تصرف در آبروى ديگران است چه از باب جبر باشد چه از باب جبر نباشد اينجور نيست كه حالا چون مجبور شده اين زن كه زنا داده از باب مجبورى با اونجايى كه زنا نداده بوده هيچ فرقى با همديگه چى؟ ندارد، بله اين فحشهايى كه ميدهند به شخص پيغمبر نبوده، اينها به نبوت و رسالت بوده، برميگردد باز به حق الله، اين هم يك جواب، جواب بنده هم اين است كه در حال اكراه اصلا ً تضييع عرضى نيست اين هم جواب ايشان، واما اين يك شبهه، شبهه دوم اصلا ً دشنام تضييع عرض است؟ گور پدرش، دشنام كه تضييع عرض نيست كه، گور پدرش اينجورى، پدرش را از قبر در ميآورند، اين كجاش تضييع عرض است، دشنام و سّب خيليهاش تضييع عرض نيست، بله يك وقت نعوذ بالله نسبتهاى ناروا و امور عرضى را نسبت ميدهد، سبّ امور عرضى، بله سب به امور عرضى، تضييع عرض است وتضييع آبرو، زن فلان، مادر فلان، اما اگر پدرش فلان، مادرش را از قبر در ميارم، پدرش را در مياورم پدر مثلا ً چى چى، پدر صلواتى، خُب اين كجاش تضييع عرض است، سب و دشنام همه مراتبش تضييع عرض نيست، بعضى هايش تضييع عرض است بعضى هايش تضييع عرض نيست ما كه نميدونيم اين سبى كه به پيغمبر ميگفتند چجور سبى بوده كه، و قطعا ًاز قسم تضييع عرض نبوده است، سبها و دشنامهاى متعارف بوده، بله افترا تضييع عرض است، بگويى فلانى دروغ ميگويد خُب اين شخصيت او، عرض او، زير سؤال ميرود افترا را قبول دارم كه اگر آيه افترا را شامل بشود اين اشكال دوم وارد نيست، پس بنابراين به فرمايش ايشان نسبت به اين موارد سه تاتأمّل هست، يك تأمل اينكه اصلا ً سب و شتم و افترا مع الاكراه چه در قضيه عمار و در قضاياى مربوطه به اميرالمؤمنين(صلوات الله و سلامه عليه) ظاهرا ً بوده آن هم چون با اكراه بوده اصلا ًتضييع عرض نيست، دوم اين سبها و اين شتمها مربوط به شخص نبوده تا حق الناس باشد، اينها مربوط به شخصيت رسول الله(ص) بوده، مربوط به مقام پيغمبر(ص) بوده، آنها هم برميگردد به حق الله، حق الناس نيست شبيه فرمايش آن آقا... را در يك بُعد ديگر بگوئیم، در يك روايت دارد راجع به اموالى از موسى بن جعفر(سلام الله عليه) دارد ظاهرا ًكتاب الخمس ببينيد آنجا دارد كه اين اموالى كه از موسى ابن جعفر مانده مال كى هست يا از موسى ابن جعفر نسبت به امام صادق، حضرت جواب داد اگر براى امامتش گرفته مال من است اما اگر براى شخصش بوده براى ورثه است، يك وقت پول، پول شخصيت است، خوب پول شخصيت است بايد مصرف شخصيت بشود، يك وقت پول، پول شخص است خُب پول شخص به ورثه برميگردد اين هم جواب دوم، جواب سوم اينكه اصلاً سب و شتم به جميع مراتبه نميتوانيم بگوئيم تضييع عرض است، بعضى مراتبش تضييع عرض است و ما نميدانيم كه آيا سب و شتم رسول الله از آن مراتبى بوده كه تضييع عرض است آن چیزی که مستلزم قذف است نعوذ بالله، از آنهايى بوده كه مستلزم عرض نيستش، بنابراين قول به اينكه روايات اكراه، اختصاص به حق الله دارد، مخالف با اين ادله نيستش بله مخالف با چيه؟ قول به اختصاص ادله اكراه به حق الله مخالف با چى است؟ مخالف اطلاق ادله است، «رُفِع ماستكرهوا عليه» اين با اطلاق ادله نميسازد حالا آن بحث دارد كه آيا امتنان اقتضا ميكند يا نه براى فردا انشاءالله. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- مكاسب المحرّمة 2: 209. [2]- مكاسب المحرمه امام 2: 209. [3]- النحل (16) : 106. [4]- مجمع البيان (6- 5) : 597. [5]- مجمع البيان 506 : 597.. [6]- وسائل الشيعة 16: 225، كتاب الامر والنهي، ابواب الامر و النهي، باب 29، حديث2. [7]- مكاسب المحرمه امام 2 : 210. [8]- النحل (16) : 106.
|