موارد استثناء شده از اطلاقات اكراه
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 329 تاریخ: 1383/9/28 بسم الله الرحمن الرحيم بحث در مواردى است كه امام بالخصوص متعرض شدند در اينجا، كه از اطلاقات اكراه استثناء شده، ما ان موارد را ميخوانيم تا جايى كه در مكاسب شيخ نيست، آن مقداريش كه در مكاسب شيخ هست. «كلام امام در اين زمينه» برمى گرديم به سراغ مكاسب و از مكاسب متعرض ميشويم، عبارت امام اين است صفحه220: ثم انّ هيهنا موارد يمكن القول باستثنائها من تلك الكليّة قد ذكرناها فى رسالة التقية و نذكربعضها هيهنا، [يعنى بعضيهاش را اينجا ذكر ميكنيم، عرض كردم ما اين موارد آنهاييش را كه مختص به امام امت سيدنا الاستاذ سلام الله عليه است، همينجا ميخوانيم، آنهاييش كه مربوط در مكاسب شيخ آمده برمى گرديم و روى ترتيب مكاسب ميخوانيم. اين مورد اول درمكاسب نيست. منها بعض استثناء ما يؤدى الى الفساد فى الدين، اولين مورد از استثناء استثناء از چيزى است كه فساد در دين ميآورد]، منها بعض المحرّمات التى فى ارتكاز المتشرّعة من العظائم و المهمّات جداً، كمحو كتاب الله الكريم و -العياذ بالله- بجميع نسخه، و تأويله بما يخالف الدين او المذهب، بحيث يوجب ضلالة الناس، [اين يكى از امور مهمهاى است كه از ادله اكراه استثناء شده]. والرّدِ على الدين او المذهب بنحو يوجب الاضلال، [يا مجبورش كنند ردى بر دين و بر خدا و پيغمبر بنويسد،] و هدم الكعبة المعظّمة و محو آثارها، و كذا قبر النبيّ (ص) و الائمة عليهم السلام كذلك الي غير ذلك [از اطلاق ادله اكراه اين موارد استثناء مي شود. اگر يك كسي را مجبورش كردند نعوذ بالله به هدم بيتالله نميتواند تمسك كند به اطلاق ادله اكراه و بگويد جايز است، مجبورش كردند كه ردّ بر كتاب الله بنويسد براى اضلال جامعه، ادله اكراه آنجا را شامل نميشود. حالا جهتش را ميفرمايد:] فان الظاهر ان الادلة منصرفة عن امثال ذلك، سيّما بعضها، [ادله از اينجور جاها انصراف دارد مخصوصاً بعض از ان ادلّه،] و انما شرّعت التقيّة لبقاء المذهب الحق، و لولاها لصارت تلك الاقلية المحقّة فى معرض الزوال و الاضمحلال و الهضم فى الاكثرية الباطلة، [اصلا به طور كلى اين شيعهها از بين ميرفتند و مذهب از بين ميرفت.] و تجويزها لمحو المذهب و الدين خلاف غرض الشارع الاقدس، [اگر تقيه بتواند سبب محو دين بشود، اين خلاف غرض شارع از جعل تقية است.] بل لعلّ بعض حقوق الناس كالاعراض الكثيرة المهمّة فى ارتكاز المتشرّعة كذلك، [بعض حقوق مردم هم مثل اعراض كثيرة مهمّة در ارتكاز متشرّعة آنها هم همينجور است كه آنها را هم نميتواند دليل اكراه شاملش بشود.] ففى تلك المقامات لابد من ملاحظة اقوى المقتضيين و اهمّ المناطين [از يك طرف وارد شدن ضرر و تحمل ضرر برایش حرام است، از يك طرف نوشتن مثلا فلان كتاب يا خيانت به نواميس مردم آن هم حرام است، خوب اين بايد ببيند اقوى الملاكين را كدام دارد باب تزاحم است، ديگر اينجور نيست كه ادله اكراه آمده باشد تجويز كرده باشد، باب تزاحم است و در باب تزاحم بايد اقوى الملاكين را معيار قرار داد.] و تشهد لما ذكرناه موثقة مسعدة بن صدقة عن ابى عبدالله(ع)[1] و فيها و تفسير ما يتّقى مثل ان يكون قومُ سوء ظاهر حكمهم و فعلهم على غير حكم الحق و فعله، فكلّ شىء يعمل المؤمن بينهم لمكان التقيّة مما لا يؤّدى الى الفساد فى الدين فانه جائز، بل يشكل تحكيم الادلّة فيما اذا كان المكره بالفتح من الشخصيّات البارزة الدينية فى نظر الخلق، [يك آدم بسيار با اهميتى است چهره مذهبى دارد مردم براى اسلام دست و پایش را ميبوسند، به عبایش را تبرك ميجويند، از دهن زن و بچه شان ميگيرند به او ميدهند كه او زندگى خودش را اداره كند، بعد بيايد و ميگويد كه گناهى را انجام بدهد از باب اينكه چه شدم؟ مجبور شدم. ترويج باطل كند بگويد مجبور شدم. كمك به ظلم و ظالم كند بگويد مجبور شدم. خوب اين ديگر براى مردم عقيدهاى نميماند اين با اين همه اهن و تلبش حالا ميگويد مجبور شدم اين كار را كردم،] بل يشكلُ تحكيم الادلة فيما اذا كان المكره بالفتح من الشخصيات البارزة الدينيّة فى نظر الخلق، بحيث يكون ارتكابه لبعض القبائح موجباً لهتك حرمة المذهب، و وهن عقائد اهله[2]، كه پاى همه اينجا فردا تو پوست گردوها ميلغزد، خوب اين عبارت امام تا اينجا، اين عبارت امام به نظر بنده احتياج به توضيح دارد، و عبارت قاصر است از اينكه مقصد امام سلام الله عليه را بيان كند، عبارت قاصر است و يك مقدار خلطى هم در عبارت واقع شده، من در توضيح فرمايش امام مبناى امام را عرض ميكنم، توضيح اين است كه اولا به طور كلّى، تمام ادله عناوين ثانويه كه مجوّز ارتكاب حرام يا ترك واجب است، و بلكه ادله اصول عمليّه مثل برائت يا مثل استصحاب، اينها همه منصرفند از مهامّ امور. كلّ ادله عناوين ثانوية، المسوغة لارتكاب الحرام مع صدقها، او ترك الواجب مع صدقها، بلكه ادله اصول مثل برائت و مثل استصحاب، اينها هم باز منصرفند، يا تخيير اگر در جايى داشته باشيم، اينها هم منصرفند، تخيير هم همينجور است، اينها هم منصرفند، اينها شامل نميشوند... انصراف را نگويم، اينها شامل نميشوند مهامّ امور را، با لا ضرر نميشود خانه خدا را خراب كرد، با رفع ما استكرهوا عليه نميشود زنان مسلمان را به اسارت برد، با لاحرج نميشود يك اقتصاد اسلامى را به فقر زندگى كشاند، با لاضرر و لاحرج و لا اكراه نميشود حوزه هاى علميه را نعوذ بالله ثم العياذ بالله هدم كرد و از بين برد، با لاضرر و با لاحرج و با رفع اكراه و با اين عناوين نميشود استقلال حوزه هاى علميه را از بين برد، ما براى اينكه بخواهيم زندگيمان اداره بشود، خوب وابسته بشويم، چه مانعى دارد، خوب چه كسى از اول گفته بود بيايى كه حالا وابسته بشوى، زندگى مشكل است، پس چون زندگى طلبه ها مشكل است، پس استقلالش را از دست بدهيم. خوب چه كسى گفته بود بياييم كه حالا استقلالش را از دست بدهيم. با لاحرج و با لاضرر و با حديث نفى اكراه، و با اينكه شب بچهام گرسنه است، زنم نميدانم نون و آب ندارد ديگران دارند، نميشود استقلال حوزههاى علميه را كه مرهون رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم تا حالا بوده، و بلكه مرهون تمام زحمات انبياء بوده، چون همه انبياء و تمام قوانين الهى آمده براى سعادت بشر، و همه هم ميدانستند قانون آخرى كه سعادت بشر را تأمين ميكند اسلام است، پس همه آمدند براى اينكه اين اسلام محفوظ بشود، حفظ اسلام برادران به استقلال حوزههاى علميه است، حفظ اسلام به خود حوزه هاى علميه است، حفظ اسلام به اين است كه ما خودمان را يك مقدار از خواسته هایمان صرف نظر كنيم، كارى نكنيم كه نعوذ بالله و ثم العياذ بالله ديگران به ماها بد بين بشوند. بدبينى به ما بدبينى به اسلام ميآورد، به امام صادق ميآورد. بابا فردايى هست، قيامتى هست، به خودم ميگويم، احتمالش هست كه راست باشد قيامت كه، احتمالش هست فردا ما مؤاخذه بشويم به خون گلوى على اصغر كه، همه چيز را فداى مادّيات نکنیم؟ آخه احتمال راست بودن معاد را اقلا بدهيم، و اين همه زحمات اولياء و انبياء و شهداء و صلحاء را از بين نبريم. خوب احتمال بدهيم راست است. حالا برگردم به اصل قصه، چرا راه ندارد؟ يا مورد ديگر عرض كنم، يك جايى در قم تأسيس شده بود كه امام احتمال ميداد اين براى هدم حوزه علميه باشد، توى تحرير هم دارد كليش را، تو كتاب الدفاع تحرير دارد، امام فرمود ورود طلبه ها به اين مركز براى اينكه احتمال دارد براى هدم حوزه هاى علميه باشد حرام است، خوب اين كه اصل برائت داشت كه، رفع ما لا يعلمون، ما شك داريم كه براى هدم است يا براى هدم نيست، ايشان ميفرمايد اصالة البرائة نميآيد چون احتمال دارد براى هدم حوزههاى علميه باشد، حالا خوب چرا؟ چرا اين ادله انصراف دارد؟ چرا از اين مهامّ امور انصراف دارد؟ سرش اين است كه عقلاء وقتى يك قانونى را وضع ميكنند، يك رفعى در آن هست، يك توسعه اى در آن هست، اين را بر متعارف حمل ميكنند، بر متعارف از حيث كثرت و بر متعارف از حيث كميّت و كيفيت، بر خارج از متعارف شامل نميشود، وقتى ميگويد رفع ما استكرهوا عليه همين اكراههاى متعارف را ميگويد، همين اكراه هاى متعارف را داردمى گويد، بنابراين اكراه بر هدم بيت الله الحرام را شامل... چون خارج از متعارف است. اكراه بر سبى زنان مسلمان نعوذ بالله، زنان مسلمان را اسير كن به اسارت ببر، اكراه بر ايجاد فساد در جامعه اسلامى، اين امور مهمه را چون خارج از متعارف است هم از حيث عدد و قلّت هم از حيث كيفيت و هم از حيث كميت از آن انصراف دارد قوانين شامل آنها نميشود. هميشه قوانين مرخصه و معذره را شامل اين امور عادى و امور متعارف ميدانند. تو ذهنشان نميآيد آن را هم شامل بشود. هذا مع اينكه در باب حديث لاضرر و لاحرج و حديث رفع، اينها يك نحوه امتنانى است بر امت، يك نحوه امتنانى است بر امت، خوب اين امتنان بر امت، آدم تو ذهنش ميآيد تا جايى است كه مستلزم هتك اركان نشود. امتنان بر امت اما ديگر اركان را از بين نبرد، بيت الله تخريب نشود، حوزه هاى علميه نعوذ بالله ثم العياذ بالله هدم نشود، به ذهن ميآيد كه چون امتنان است با آنها نميسازد و با آنها نميخواند. و اما نسبت به امورى كه سبب از بين رفتن دين است، مجبورش كنند يك كتابى بنويسد ردّ اسلام، يك كتابى بنويسد ردّ اهل بيت صلوات الله عليهم اجمعين، چرا آنجا را شامل نميشود؟ عدم شمول در آنجا براى اين است كه اصلا اينها آمده براى جلب مردم به اسلام، «يريد الله بكم اليسر و لايريد بكم العسر»[3] يعنى چى؟ اين براى چى جعل شده؟ چرا خدا اراده آسانى دارد؟ چرا بعثت على الدين سهل السمحه؟ چرا پيغمبر به معاذ فرمود: يسر و لا... اولين مبلغى كه فرستاد فرمود: يسر و لاتعسّر، اين چرا؟ چرا اصل برائت داريم؟ چرا استصحاب داريم؟ چرا لاضرر داريم؟ چرا لاحرج داريم كه مجوّز محرم ها و ترك واجبات؟ اينها را چرا شارع جعل كرده؟ حكمت جعل اينها تخفيف بر ملّت و جلب جامعه به طرف اسلام و حفظ اسلام اينى كه مانده. اين آدم اگر ببيند تكليف اسان است ميماند اما يك مقدار ببيند تكليف مشكل است چه ميكند؟ مشكل است براش حفظ دين برايش مشكل ميشود، تخفيفاً على الملة، جذباً للناس الى الاسلام و وسيلةً لبقاء اين مسلمانها، اين براى اين جهت آمده است، خوب اگر براى اين جهت آمده باشد نميشود كه آن غرض سبب بشود كه خود دِين چه بشود از بين برود. رفع آمده مردم بيايند سراغ اسلام، حالا اگر خود رفع سبب بشود اسلامش از بين برود، اين نميخواند كه، اينها براى اين حكمت آمده يا براى اين علت آمده، نميتواند سبب هدم خودش بشود، هذا مضافاً به اينكه اگر حديث رفع بخواهد اسلام را ببرد، خوب ديگه رفع عن امتى نميماند كه، رفع عن امت مسلمان، خودش بخواهد اسلام را ببرد، ديگه رفع نميماند كه، وجودش ميخواهد سبب چى؟ گفت يك بار شيشه داشت، يك چوب زد به يكيش گفت چى چى است؟ گفت چى؟ يكى ديگه بزنى هيچى. خوب يك حديث رفع خودش آمده يك سرى محرمات را برداشته يك سرى واجبات را برداشته با حديث رفع يكسريش برداشته شده، يكى ديگه هم با حديث رفع بيايد اصل دينش را بردارد، يك كتاب بنويسد عليه دين و عليه مذهب، يا بيايد يك كارى را بكند كه مردم دردينشان سست بشوند. حديث نميگويد، مردم اين چيزها را ميفهمند، بايد آماده بود، بايد عملا جواب داد، من يك قصه براتون بگويم زمان رسول الله، شيرين است تو روضه كافى است، براى اينكه مردم ميفهمند، از قبل هم ميفهميدند، منتهى بايد عملا و قولا ما جواب ديگه، يك مرده خيلى بدقيافه بود، اين آمد نزد پيغمبر گفت خدا بر من چى واجب كرده؟ گفت هفده ركعت نماز، سى روزه ماه رمضان، حج خانه خدا اگر مستطيع شدى، زكات با شرايطش. گفت يا رسول الله آخه با اين قيافه خوشگل كه به من داده اين قدر واجب براى من قرار داده، آخه اين قيافه بدگل كه ديگه اينقدر نميخواهد واجب براى من قرار بدهد. رفتش. پيغمبر هم كاريش نداشت، به هر حال اعتراضى هست دارد ميكند، فكرش بيش از اين نيست، اين را كه نميشود با عدل الهى شهيد مطهرى جوابش را داد كه، عدل الهى شهيد مطهرى را من هنوز نميفهمم، حالا پيغمبر به او نميتواند عدل الهى شهيد مطهرى را جواب بدهد، جبرئيل نازل شد فرمود بهش بگو كه درسته اينجا بدگل هستى خوب اين قوانين هم حق با تو است كه زياد است برات، اما روز قيامت خوشگلت ميكنيم و در كنار انبياء و اولياء ميروى، ببين چى ميگويد، گفت حالا ديگه راضى هستم، حالا هفده ركعت كه هيچى پنجاه و يك ركعت ميخوانم مستحباتش را هم ميخوانم، به تقرير منى، به ترجمه آزاد از من، بنابراين نميشود گفت مردم نميفهمند بله يك عده اى ممكن است نفهمند اما به هر حال چهار تا ده تايى ميفهمند براى آن چهار تا، ده تا، هم بايد آماده... و اما تقيه، اينها حالا راجع به اين عناوين به طور كلى بود، و اما نسبت به تقيه، در باب تقيه اساساً تقيه براى حفظ مذهب جعل شده، جعلت التقية لحفظ المذهب، دليل بر اين كه... وقتى براى حفظ مذهب است، پس مذهب با آن از بين نميتواند برود، وقتى براى حفظ مذهب است، مذهب با آن از بين نميتواند برود، كما اينكه مهامّ امور و عظائم امور را هم باز ادله تقيه معلوم نيست بگيرد، حالا ان را نميدانم تا بحث كنيم بعد، اما به هر حال تقيه براى حفظ مذهب است، چون براى حفظ مذهب است نميشود با تقيه؛ «وجوه مستدله براينكه تقيه براى حفظ مذهب است» تقيه سبب بشود كه مذهب از بين برود. و يدلّ بر اينكه تقيه براى حفظ مذهب است دو وجه: يكى درايت و يكى روايت. اما درايت اين همه رواياتى كه در فضيلت تقيه آمده، با اينكه تقيه مصداقى از مصاديق اكراه و اضطرار است، تقيه مصداق اكراه و اضطرار در خلاف مذهب، نسبت به دشمنان و نسبت به مسائل دينى، اكراه اعم مطلق است، تقيه اخص مطلق، اضطرار اعم مطلق است، تقيه اخص مطلق، تقيه مال اضطرار و اكراهى است در رابطه با دين، كه يكيش همان موردى بوده كه اين آقا ميفرمايد، خوب براى آن آمده و براى حفظ مذهب آمده، اين همه رواياتى كه تعريف كرده، نميشود به عنوان انّه اكراهٌ باشد، چون اگر اينجور بايد در كل اكراه اين باشد، التقية دينى و دين آبائى،»[4]«الحسنة التقّيةو والاذاعة السيّئة،»[5] ما عبدالله بشىء احب اليه من التقية، «التقية جنّة المؤمن،»[6] دو ماه در روايت دارد امام هشتم يك عدهاى را راه نداد، فرمود براى اينكه شما حقوق اخوان را مراعات نكرديد و چه كرديد؟ و تقيه را هم به جاى تقيه تقيه نكرديد. يا در يك روايت هم خواستم پيداش كنم پيدا نكردم. روايت قشنگى است آقا موسى بن جعفر از يك كسى پرسيد بگرديد شما تو همين روايات امر به معروف پيداش كنيد. فرمود اگر از تو خواست تو دو تا حاجت مستجاب دارى چى چى ميخواهى؟ مثل ميگويند گاهى سؤال ميكنند اگر تو چى چى ميخواهى؟ تو دو تا مطلب داشته باشى چى چى خواهى؟ آنوقتها ميگفتند اگر به يك كسى بگويند تو چى ميخواهى آنوقتها ميگفتند يكى اينكه پام به شهردارى باز نشود البته شهرداري تهران را مي گفت، يكى اينكه صدام از بين برود، دو تاش را كنار هم ميگذاشت، چون واي به كسي كه به شهرداري برسد حالا اينجا هم امام فرمود كه تو چى ميخواهى؟ عرض كرد يكى اينكه تقيه كنم در مواقع تقيه يكى اينكه تضييع حقوق اخوان نكنم، من همه شهرداريها را نميگويم بعضي آنها را ميگويم البته آدم خوب همه جا هست ظاهراً بنا بود ده درهم به او بدهند، صد درهم به او جايزه دادند، پس بنابراين يكى درايت اين همه روايت مادحه ليست الابراى اهمّيت، اهميتش در چيه؟ در حفظ مذهب و الا اكراه و اضطرار كه اين همه تعريف ندارد كه. و اما وجه دوم، رواياتى كه در اين باب آمده، يكى روايت 8 باب 24، از ابواب امر به معروف و نهى از منكر، بله. عن عبدالله بن ابى يعفور عن ابى عبدالله(ع) قال: اتقوا على دينكم، و احجبوه بالتقيّة فانه لا ايمان لمن لا تقية له، انّما انتم فى الناس كالنحل فى الطير، [شما مثل زنبور عسليد توى پرنده ها، ظاهراً معناش اين است،] ولو ان الطير يعلم ما فى اجواف النحل، [زنبور عسل ميدانست توى شكمش عسل هست،] ما بقى منها شىء الا اكلته، و لو انّ الناس علموا ما فى اجوافكم [من شيرينى حبّ اهل بيت صلواتالله عليهم اجمعين، و آن لذتى كه از اين علاقه به اهل بيت براى انسان ميآيد،] انّكم تحبونااهل البيت، لاكلوكم بالسنتهم، [با زبانهاشون شخصيت اجتماعى شما را چه كار ميكردند به قول حالاييها، ترور ميكردند و ميخوردند،] و لنحلوكم فى السرّ و العلانية، [در سر و در علانيه شما را از بين ميبردند،] رحم الله عبداً منكم كان على ولايتنا،[7] اى على محبتناً اين على محبتنا من اضافه ميكنم، خوب اين يك روايت، اين معلوم ميشود تقيه چه بوده است، تقيه اگر نميشد همه اينها را از بين ميبردند، مثل زنبور عسلى كه پرنده به سراغش بيايد، ديگر از آنها كسى باقى نميماند، مذهبى نميماند. حديث 20 همين باب 24، عن جعفر بن محمد عن عمارة عن ابيه قال: سمعت الصادق جعفر بن محمد(ع) يقول: المؤمن علويٌّ -الي ان قال- و المؤمن مجاهد، لانّه يجاهد اعداء الله عزّ و جلّ فى دولة الباطل بالتقيّة و فى دولة الحق بالسيف،[8] دشمن چه ميكند؟ دشمن كيان يك جمعيتى را از بين، كيـان يك دولتى را ميخواهد از بين ببرد، دولت باطل ميخواهد چه كند؟ دولت حق را از بين ببرد، خود دولت را ميخواهد از بين ببرد. باز حديث24 همين باب، بلكه مثل حديث24، عن معلّى بن خنيس قال: قال لى ابوعبدالله(ع) يا معلّى اكتم امرنا و لا تذعه، فانه من كتم امرنا و لا يذيّعه اعزّه الله فى الدنيا و جعله نوراً بين عينيه يقوده الى الجّنة، يا معلّى انّ التقية دينى و دين آبائى ولا دين لمن لا تقية له، يا معلّى، انّ الله يحبّ ان يعبد فى السرّ كما يحب ان يعبد فى العلانية، و المذيع لامرنا كالجاحد له،[9] كسى كه اسرار ما را برود فاش كند خلاف تقيه عمل كند، مثل كسى كه ما را چه كرده؟ انكار كرده، اين چه تناسب دارد؟ چه تناسبى هست بين ترك تقيه و بين انكار اهل بيت؟ تناسبش اين است وقتى خلاف تقيه عمل ميكنه، كل اهل بيت چه ميشود؟ در حد اين است كه دارد اهل بيت را انكار ميكند، مذهب شيعه را دارد چكار ميكند؟ مقدمه از بين رفتن و مقدمه انكار مذهب شيعه است، مثل اين روايت هم كه تشبيه به جهل كرده دلالت ميكند. حديث 28 اين باب، 28 اينجورى است: عن الامام على بن محمد(ع) عن آبائه قال: قال الصادق(ع) ليس منّا من لم يلزم التقية و يصوننا عن سفلة الرعية،[10] از ما نيست كسى كه تقيه نكند، و ما را از اين سفلة و آدمهاى رجاله و بى هويّت حفظمان نكند. معلوم ميشود رجّاله ها سراغ خود امام ميآمدند و با رجاله گرى ممكن بود امام را هم از بين چكارش كنند؟ ببرند. اين ششمى را ميخوانم تمامش ميكنم، آنها، باب 25 حديث 6 اينجورى دارد: فى حديث ان المؤمن اذا اظهر [همينى كه امام هم به آن اشاره فرموده،] الايمان ثم ظهر منه ما يدلّ على نقضه، خرج ممّا وصف و اظهر و كان له ناقضاً [ميگفت مسلمانم شيعهام بعد خلافش را رفتار كرد بيرون رفته،] الا ان يدّعى انه انّما عمل ذلك تقية، [مگر معلوم بشود كه اين از باب تقيه بوده،] و مع ذلك ينظر فيه، فان كان ليس مما يمكن ان تكون التقية فى مثله لم يقبل منه ذلك، [اگر معلوم ميشود نميشود تقيه كرد اين از او قبول نميشود،] لان للتقية مواضع، من أزالها عن مواضعها لم تستقم له، و تفسير ما يتّقى مثل ان يكون قوم سوء ظاهر حكمهم و فعلهم على غير حكم الحق و فعله، فكل شئ يعمل المؤمن بينهم لمكان التقية ممّا لا يؤدّى الى الفساد فى الدين فانه جائز،[11] اما اگر تقيه فساد به كى بياورد؟ دين بياورد، آنجا تقيه جايز نيست، معلوم ميشود تقيه براى حفظ دین است. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- وسائل الشيعة 16: 216، كتاب الامر والنهي أبواب الامر والنهي، باب 25، حديث6. [2]- مكاسب المحرمه 2 : 220، 221. [3] - بقره (2): 185 [4] - دعائم الاسلام 2: 132/ 464 [5] - بحارالانوار 72: 398، حدیث 27. [6] - المحاسن 1: 258/301 [7]- وسائل الشيعة 16: 205، كتاب الامر و النهي، أبواب الامر والنهي، باب 24، حدیث 8. [8]- وسائل الشيعة 16: 209، كتاب الامر و النهي، أبواب الامر والنهي، باب 24، حدیث 20. [9]- وسائل الشيعة 16: 210، كتاب الامر و النهي، أبواب الامر والنهي، باب 24، حدیث 24. [10]- وسائل الشيعة 16: 212، كتاب الامر و النهي، أبواب الامر والنهي، باب 24، حدیث 28. [11]- وسائل الشيعه 16: 216، كتاب الامر و النهي، أبواب الامر والنهي، باب 25، حدیث 6.
|