وجوه مستدله بر الحاق اكراه به تقيّه در كلام امام (س) و نقد آن وجوه
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 332 تاریخ: 1383/10/2 بسم الله الرحمن الرحيم گفته شد وجوهى كه سيدنا الاستاذ سلام الله عليه به آن استدلال فرموده بود براى الحاق اكراه به تقيه و اينكه كما لا تقية اذا بلغت الدم پس فلا اكراه اذا بلغ الدم آن وجوه را گفتيم تمام نيست و آن وجوه نميتواند الحاق را ثابت كند لكن حق الحاق است، حق اين است، كما أنَّ التقيه جُعِلت لیحقن به الدم فإذا بلغت التقيه فلادم كما اينكه تقيه اذا بلغت الدم فلا تقية إكراه هم اذا بلغ الدم فلا اكراه، حق الحاق است و ذلك از باب اولويت قطعيه براى اينكه تقيه با همه اهميتى كه دارد به حيث كه گفته شده، در روايات آمده «لا دين لمن لا تقيه له»[1]، يا التقية من دينى و دين آبائى»[2] با همه اهميتى كه تقيه دارد از نظر روايات اين تعبيرها را داردويا اينكه عملا معصومين (صلوات الله عليهم اجمعين) به خاطر تقيه گاهى خلاف حكم الله را ميفرمودند ائمه براى تقيه گاهى واجبى را حرام اعلام ميكردند يا به عكسش. با اينكه احكام الله داراى اهميت بالايى هست پس تقيه با همه اهميتى كه دارد كه اين اهميت مستفاد از روايات تقيه است و مستفاد از سيره و عمل معصومين (صلوات الله عليهم اجمعين) و صحابه آنهاست كه بر خلاف حكم واقعى، گاهى نظر ميدادند و فتوا ميدادند يا گاهى ايجاد اختلاف ميكردند يك حكمى را چند جور ميگفتند تا شيعيان مختلفا ً بياورند براى اينكه شيعيان شناخته نشوند يا گاهى به خاطر تقيه آبروى افراد زير سؤال ميرفت و تضييع ميشد مثل رواياتى كه در ذمِّ... مثل زراره ها آمده، پس تقيه كه داراى اهميت است، اهميت عظيمه، و اين اهميت از روايات و از سيره مستفاده است وقتى به دم رسيد لاتقية، پس اكراه كه به آن اهميت نيست اذا بلغ الدم فلا اكراه. «الحاق اكراه به تقيه» پس ما عرض ميكنيم الحق كون الاكراه ملحقا ً بالتقية وأنه كما لا تقية اذا بلغت الدم فكذا لا اكراه اذا بلغ الدم. لكن نه براى وجوهى كه سيدنا الاستاذ بيان كرد لما مرَّ من المناغشه فيها كلها، بل للاولويت القطعية المستندة الى اهمية التقية روايتا ً و عملا ًو اذا رفعت التقية واذا نفيت التقية فيما بلغ الدم فالاكراه منفيٌ فيما بلغ الدم ايضا ً بالاولويت القطعية پس حق اين است كه ملحق است لكن لا يخفى عليكم. معناى الحاق اين است، همان مواردى كه تقيه منفيّه است همان موارد هم اكراه منفی است، و ما وقتى مراجعه ميكنيم به باب تقيه، تقيه عبارت بوده است از خوف بر مال يا بر عرض خودش يا خوف بر مال يا عرض ديگران و يا خوف بر كشته شدن خودش ميترسيده اگر تقيه نكند خودش كشته ميشود در اينگونه موارد، اذا بلغت التقية الدم يعنى اگر تقيه كند، خودش كشته ميشود، خوب اينجا تقيه نكند، براى اينكه جان خودش را چه كند؟ حفظ كند. اونجور جاها مسئله اين بوده كه ... حفظ جان، حفظ مال، حفظ انفس، براى دفع يك سلسله از امور مضرّه. يك سلسله از امور مضره بوده كه براى آنها تقيه جايز بوده مثل اينكه پولى از او از بين ميرفته، مالى از بين ميرفته، جانى از بين ميرفته، اما اگر بناشد، در باب تقيه اين مورد نبوده كه يك كسى اگر تقيه كند بايد ديگرى را بكشد تقيهاش لازمهاش اين است ديگرى را بكشد والا خودش كشته ميشود. در مورد تقيه نبوده تقيهاى كه يدور امرش بين كشته شدن غير و كشته شدن خود. به حيث كه گفته بشود حالا كه بلغت التقيه الدم، يعنى بلغت كه اگر تقيه بكنى ديگرى كشته ميشود پس ديگرى را نكش ولو خودت چه ميشوي؟ كشته ميشوي. اينجور موردى در باب تقيه نبوده كه اگر بنا بشود تقيه نكند، تقيه نكند و ترك كند تقيه را لازمهاش اين است كه چي؟ خودش كشته بشود و اگر انجام بدهد، ديگرى را. در باب اكراه اينجور نيست، اصلا ً مورد اكراه نبوده در باب تقيه، در باب اكراه اينگونه است كه اگر اين را اكراهش كرد بر قتل غير، لكن توعيد به مادون النفس است يكرههُ على قتل الغير و يوعِّدَه بان يضربه، يوعِّده بان يأخذ ماله، يوعّّده بان يَسجُنه، اكراهش ميكند بر قتل غير و توعيدش ميكند بر گرفتن مال يا ضربه يا زندان اينجا ملحق به تقيه است و اذا بلغت التقية الدم فلا التقية. اينجا نميتواند اين آدم مكره ديگرى را بكشد براى اينكه خودش صد شلاق نخورد، ديگرى را بكشد براى اينكه خودش زندان نرود؛ باب تقيه اين نحو بوده كه هميشه توعيدها، توعيد به اموال و به امورى بوده ما دون القتل آنجا اذا بلغت التقية الدم فلا التقيه، اما اگر رسيد به كشتن فلا تقيه اينجا هم ما ميگوئیم اكراه، اگر رسيد به كشته شدن خودش، آنجا بله؛ در آنجا اگر ميرسيد به كشته شدن خودش بايد تقيه كند، اينجور نبود كه تقيه رفع شده باشد، اينجا هم همينجور، ببينيد به عبارت اخرى مطلب را دوباره تكرار كنم چون من به وضوحش در كتاب القصاص اعتماد كردم در باب تقية توعيد به مادون التقية است، يعنى خوف از مادون النفس است؛ هميشه خوف بر ما دون النفسِ است . چون خوف بر مادون النفس است تقيه در آن راه دارد وتقيه كند يعنى اينجورى كه تقيه ميكند براى اينكه پول را از او نگيرند تقيه ميكند، زندانش نكنند. اما اگر تقيه رسيد به قتل نفس، يعنى اگر بخواهد تقيه كند بايد كسى را بكشد، تقيه رسيد به قتل نفس التهديد به قتل نفسِ. بايد كسى را بكشد تا خودش چه بشود؟ تا خودش حفظ بشود، و به مادون النفس مي گوید تقيه این است كه اگر تقيه كند، ديگرى كشته ميشود مالى از خودش گرفته نميشود، اينجا لا تقية. بايد ديگرى را نكشد ولو مال از خودش گرفته بشود. هميشه موارد تقيه توعيد به مادون النفس بوده يعنى ما يخاف مادون النفس بوده. اين ما يخاف مادون النفس يعنى پول بايد بدهد، زندان بايد برود، اينجور امور را مرتكب بشود ولى قتل نفس را مرتكب نشود اگر رسيد به قتل نفس... از ترس او ميخواهد فلانى را بكشد، در اينجا تقيه وجود ندارد چون موعدٌعليه هم قتل نفسِ. ميگوید او را بكش، ميترسه از او، والا يك مالى از او ميگيرد. در اينجا لا تقيه. پس در تقيه توعيد به مادون النفس است، اين مادون النفس يك وقت تقيا ً به امور ديگر است، مرتكب ميشود، يك وقت تقيهاش ميرسد به قتل نفس ديگري، اينجا مرتكب نميشود. ولى در باب اكراه اگر مكره شد به ضرر مالي، به ضرر عرضى إنْ لم ْيقتل الغير اينجا هم مثل باب تقيه حق كشتن غير را ندارد، نميتواند مكره عليه را انجام بدهد، بايد خودش ضرر را متحمل بشود، اما اگر اينجور نشد، ميگوید ديگرى را بكش و يا خودت را ميكشم. اين خارج از روايات اذا بلغت التقيه فلا تقيه است چون خارج از آن است بنابراين عموم حديث اكراه محكّم است حق دارد ديگرى را بكشد، قصاص هم بر مُكَره است، ضمان هم بر مُكرِه پس ما معتقديم اكراه هم ملحق به تقيه است اما در همان مواردى كه بوده در باب تقيه اگر ميترسد به ضرر مالى يا بر ضرر عرضى چه ميكند؟ تقيه كند. اگر ميترسد كه ديگرى كشته بشود، اگر بخواهد تقيه كند اينجا تقيه نبايد بكند براى اينكه ديگرى كشته ميشود ميترسد اگر فلانى را نكشد ميترسه پولى از او بگيرند يخاف از شرّ اما آن چيزى را كه از آن ميترسد چيه؟ قتل ديگري. لايجوز قتل ديگري. براى اينكه ميترسه پولى از او بگيرند، نه خير لا تقيه پول از او گرفته ميشود و تقيه را نبايد از آن استفاده كند، نبايد كارى كند كه پول از نگيرند، پول از آن گرفته ميشود. ولى در باب اكراه هم همين است اگر متوعد عليه مادون القتل است مكره به مادون القتل متوعد است ميگه فلانى را برو صد تومان بگير والا از خودت صد تومان ميگيرم در اينجا رُفع ماستكرهوا جاري است بايد برود صدتومان ازش چكار كند؟ بگيرد؛ اما اگر ميگوید فلانى را بكش والا صد تومان از خودت ميگيرم، اينجا حق ندارد، اينجا اكراه نميتواند مجوز قتل ديگرى بشود اين موردى است كه ملحقِ است. تُوُعِّد بما دون القتل واكره على القتل در اينجا الحاقا ً به ادله تقيه حديث رفع اكراه مجوز قتل ديگرى نميشد. بايد متوعد عليه را خودش بپذيرد. و اما اذا اكره على قتل الغير و تُوُعّد بقتل نفسه. اينجا را ديگر، اذا بلغت التقيه الدم شاملش نميشود، الحاق هم وجه ندارد، اطلاق حديث رفع حاكم است و ميتواند او را بكشد بعد هم قصاص و ضمان بر عهده آقاى مكرِه است به عبارت اخرى در باب اكراه يك وقت اكراه بر امرى است كه قابل جبران است. اكراه به امرى كه قابل جبران است فلانى را برو صد تومان ازش بگير، خوب اين مي رود صد تومان ازش ميگيره. اينُ يك روزى ممكنه پس بگيرند. قتل نفس نيست؛ اما اگر اكراه بر يك امرى است كه قابل جبران نيست و متوعد عليه قابل جبران است، ميگوید فلانى را بكش والا از تو چى ميگيرم؟ صد تومان ميگيرم، اينجا حق ندارد او را بكشد براى اينكه متوعد عليه قابل جبران است؛ اما اگر اكراه بر قتل غير است و تهديد به قتل نفس، اينجا نه ادله اذا بلغت التقية با او ارتباط دارد بنابراين، اكراه هم ملحق نميشود و همانگونه كه ما در كتاب القصاص مفصل گفتهايم، اينجا آقاى مكره ضامن است و آقاى مكره هم قصاص ميشود. البته تفصيل بحث را در كتاب القصاص بايد بيابيد. حالا ما عرض كرديم تبعاً لسيدنا الاستاد كه حديث رفع اكراه هم حقوق الله را ميگيرد هم حقوق الناس، منتهى سيدنا الاستاذ وجوهى برایش گفته بودند ما يكي را قبول كرديم وآن اطلاق حديث رفع، اطلاق حديث رفع اقتضاء ميكند هم حق الله را بگيرد و هم حق الناس را بگيرد، از اين مصباح الفقاهه برمياد كه نه، حديث اكراه حقوق الناس را شامل نمی شود و اختصاص دارد به حقوق الله كه آقاى... فرمودند آقاى خوئى حالا من مصباح الفقاهه ميگویم نميدونم چقدرش مقرر توانسته حرفهاى ايشان را پياده كنه؟ يا نه نميدونم آنوقت در اينجا، وجوهى كه شيخ در اينجا آورده، آن وجوه را رد ميكند، شيخ براى عموميت حديث اكراه به وجوهى تمسك كرده، يكى از آن وجوهى كه شيخ به آن تمسك كرده اين وجه است، من عبارت شيخ را از اول بخوانم ولكن الاقوى هو الاول [يعنى هم حق الناس را شامل میشود و هم حق الله را] لعموم دليل نفى الاكراه لجميع المحرمات حتى الاضرار بالغير مالم يبلغ الدم و عموم نفى الحرج... [چطور عموم نفى حرج؟] فإنّ الزام الغير [اى المكره] تحمل الضرر و ترك ما اكره عليه حرجٌ [به اين آقاى مكرَه بگوئیم تو بيا شلاقها را بخور براى اينكه به مكره عليه ضررى نرسد، او ميخواسته از او پول بگيرد من پولها را بدهم براى اينكه از او پول گرفته نشود اين خودش حرج است] و قوله عليه السلام انما جُعلت التقيه لتحقن به الدّماء فاذا بلغ الدّم فلا تقية حيث انّه دلّ علي انّ حد التقية بلوغ الدم فتشرع لما عداه [تا بعد كه مي گوید] و اما ما ذكر من استفاده كون نفى الاكراه لدفع الضرر فهو مسلم بمعنى دفع توجه الضرر و حدوث مقتضاه [اين آمده نگذارد ضرر بياد] لابمعنى دفع الضرر المتوجه بعد حدوث مقتضاه [ديگه حديث رفع ضرر نيامده بگوید ضررى كه به غير متوجه شده اون را هم دفعش كنه. چجورى دفعش كنه؟ به اينكه من مكرَه خودم متحمل ضرر بشوم] بيان ذلك أنه اذا توجه الضرر الى شخص [يعنى مكرَه عليه] بمعنى حصول مقتضيه ،مقتضيش كيه؟ اكراه آقاى مكره و اراده آقاى مكره] فدفعه عنه بالاضرار بغيره غير لازم بل غير جايز فى الجمله فاذا توجه ضرر على المكلف باجباره على مال [ميگوید صد تومان از فلانى بگير] وفُرض ان نهب مال الغير دافع له [مجبور شدهايم] فلا يجوز للمجبور نهب مال غيره لدفع الجبر (الضرر) عن نفسه [به او گفته صد تومان بده ميگوید خوب حالا صد تومان را ميدهم، از چه کسی برميدارم؟ از كيسه ديگرى بر ميدارم ميام ميدم، ميخواهد ضرر خودش را به دوش چى بگذارد؟ بدوش ديگرى گناه خودش را به گردن ديگرى بيندازد] و كذلك اذا اكره على نهب مال غيره [عكسش هم اينجور است] فلا يجب تحمل الضرر بترك النهب لدفع الضرر المتوجه الى الغير] كما اينكه اگر از خودش پولى خواستم نميتواند مال مردم را بردارد بده براى اينكه اين معناش اين است ضرر خودش را به عهده غير گذاشته، اگر از غير پولى خواستند و الا خودش بايد بدهد اينجا هم واجب نيست خودش بدهد و ضرر غير را متحمل بشود] و توهم انه كما يسوغ النهب فى الثانى لكونه مكرهاً عليه فير تفع حرمته كذلك يسوغ فى الاول [يعنى كه از خودش خواستند] لكونه مضطرّا ً اليه الاترى انه لو توقف دفع الضرر على محرم آخر غير الاضرار بالغيركالافطار فى شهر رمضان او ترك الصلاة او غير هما ساغ له ذلك المحرم و بعباره اخرى [باز] الاضرار بالغير من المحرمات فكما يرتفع حرمته بالاكراه كذلك يرتفع بالاضطرار لان نسبة الرفع الى ما اكرهوا عليه و مااضطروا اليه على حدّ سواء [اين توهم] مدفوع بالفرق بين المثالين فى الصغرى بعد اشتراكهما فى الكبرى المتقدمة و هى [يعنى كبراى متقدمه اين است كه] ان الضرر المتوجه الى شخص لايجب دفعه بالاضرار بغيره [در اين جهت مشتركند لكن فرق دارند بانَّ.. اين بيان فرقِ] بان الضرر فى الاول متوجه الى نفس الشخص [از خودش خواسته در مضطر] فدفعه عن نفسه بالاضرار بالغير غير جايز] اين آقاى مضطر حالا مضطر شده پول بدهد خرج زياد كرده حالا برود مال مردم را بدزدد بياد خرجها را جبران كند و عموم رفع مااضطروااليه لايشمل الاضرار بالغير المضطراليه لانه مسوق للامتنان على الامة فترخيص بعضهم فى الاضرار بالاخر لدفع الضرر عن نفسه و صرف الضرر [عن نفسه] الى غيره، مناف للامتنان بل يشبه الترجيح بلامرجِّح. فعموم مااضطرّوا اليه فى حديث الرفع مختصٌ بغير الاضرار بالغير من المحرمات [مااضطرٌاليه مخصوص حقوق الله چون نسبت به حقوق الناس خلاف امتنان است] [واما الثانى كه ضرر از اول متوجه به كى بوده؟ غير در باب مكرَه.] و اما الثانى فالضرر فيه اولا ً و با لذات متوجه الى الغير بحسب الزام المكره بالكسر وارادته الحتمية و المكره بالفتح و ان كان مباشرا ً [درسته پول را از او اين مي رود برميدارد] الا انه ضعيف لاينسب اليه توجيه الضرر الى الغير [لكن چون بالاسرش سر نيزه گرفتهاند نسبت ضرر به اين آدم چجوره؟ ضعيف. بالا سرش نيزه را گرفته پول را از مال فلانى بردار؛ درست است اين برميدارد، اما بگوئیم اين ضرر زده به او نسبتش چجوره؟ ضعيف.] حتى يقال انه اضرَّ بالغير لئلاّ يتضرر نفسه»[3]. بله خودش خواست و تحمل ضرر كرد مانعى ندارد همه حرفها اينجاست. پس شيخ (قدس سره) بين اضطرار نسبت به حق الغير و اكراه نسبت به حق الغير چه ميگذارد؟ فرق ميگذارد. ميگوید اگر مضطر شد، تصرف كند در مال غير جايز نيست يعنى اگر پولى بدهكار شده حالا كه پول بدهكار شده خودش نداره پس بروم چكار كنم؟ از ديگرى بردارم چكم را تامين كنم. اين دفع.. اين ايجاد، تحميل ضرر خود است بر ديگري؛ اين قبيحٌ عقلا ً حرامٌ شرعا ً. اما در باب اكراه اينجور نيست، عكسشِ؛ در باب اكراه واجب نيست بر خودش تحمل كند ضرر بر مكرَه را. ضرر اولا ً به مكرَه متوجه شده، واجب نيست به اين، ضرر او را متحمل بشود وقتى بر ميدارد ولو مباشرت است، ولو مباشرت است، اما نسبتش تكون ضعيفا از باب توعيدى كه بالاى سرش است حالا اين حرف آخر ايشون. «كلام مصباح الفقاهة در اين مسأله» اينجا اين مصباح الفقاهه اين حرف ايشان را نقل كرده كه ميفرمايد و اما.. صفحه ششصد و هشتاد و سه جلد اول و اما فى موارد الاكراه فان الضرر قد توجه الى الغير ابتداءً بحسب الزام الظالم و اكراهه [حرف شيخ را داره ميگوید] و من المعلوم .. ان مباشرة المكره بالفتح لايقاع الضرر بالغير ليست مباشرهً استقلالية ليترتب عليهاالضمان. كما يترتب على بقية الافعال التوليديه بل هى مباشرهٌ تبعية و فاعلها بمنزلة الالة فلا يُنسب اليه الضرر. نعم لو تحمل الضرر و لم يضر بالغير فقد صرف الضرر عن الغير الى نفسه عرفا. ولكن الشارع لم يوجب هذا [بر او لازم نكرده، اگر اين كار را بكند ايثار كرده ولى واجب نيست. اين حرف را از شيخ نقل ميكند اين اولش و حاصل كلامشه صفحه ششصد و هشتاد و سه بعد اشكال ميكنه؛ ميفرمايد] ولكن ما افاده المصنف [يعنى شيخ در مكاسب] غير تام صغريً وكبريً. اما عدم الصحة الصغرى فلان الضرر فى كلام الموردين [يعنى استدلال كننده ها] انما توجه الى الشخص نفسه ابتداءً. [مي گوید از اول ضرر در باب اكراه به خود مكره متوجه است. چرا؟] فان الاكراه لايسلب الاختيار عن المكره ليكون بمنزلة الآلة المحضه. بل الفعل يصدر منه بارادته و اختياره و يكون فعله كالجزء الاخير من العلة التامه لنهب مال الغير مثلا ً. حتى اَنّه لو لم يأخذه و لم يجلبة الى الظالم [باز به هر حال اين كار است اين جزء أخير] لكان المال مصوناً [اگر نرود بردارد مال ان طرف چطور می شود مصون ميماند] و ان توجه الضرر حينئذ الى نفسه [ولو نرود خودش ضرر ميبيند] فمباشرته للاضرار بالغير لدفع الضررالمتوعد به عن نفسه مباشرة اختيارية [اين كه ضرر ميزنه براى اينكه از خودش دفع كنه، اين مباشرت اختيارى است] فتترتّب عليها الاحكام الوضعية و التكليفية و بعبارة اخرى انّ مرجع الاكراه الى تخيير المكره بين نهب مال الغير و بين تحمل الضرر فى نفسه على فرض المخالفه [مي گوید ميخواهى مال مردمُ را بردار و بده، ميخواهى خودت پول را بپرداز] و حيث كان الاول حراماً وضعاً و تكليفاً [مال مردم را بردارد بدهد حرام است] فتعيّن عليه الثانى [پس بايد از كيسهاش بدهد.] نعم لو كان الضرر متوجهاً الى الغير ابتداءً و لم يكن له مساسٌ بالواسطه اصلاًفلايجب عليه دفعه عن الغير با ضرارنفسه[4] بعد مي گوید فرق آن هم از اينجا واضح شد، اين فرمايش ايشان، من از اين كتاب هم تعجبم قاعدتا ً بايد بگيم مقرر اشتباه كرده اصلا ً اين حرفها ربطى به حرفهاى شيخ ندارد. شيخ (قدس سره) در باب اكراه ميفرمايد آقاى مكرَه جزء اخير علت تامه است؛ بحثى نيست مستفاد از عبارت شيخ اينست كه مكرَه در برداشتن مال غير مباشرت دارد، فعل هم به او چه دارد؟ نسبت دارد؛ لكن ميفرمايد اين نسبت نسبةٌ ضعيفةٌ. چون نسبةٌ ضعيفةٌ ضمان را متوجه كى ميكند؟ متوجه سبب ميكند كه قوى است، متوجه مكرَه .. مكرِه. شيخ ميفرمايد اين آقاى مكرَه عملى را كه انجام ميدهد عمل به او منتسب است، يعنى كأنّه جزءالاخير علت تامه است مباشرت دارد برداشتن مال، منتهى نسبت به سوى او چون ضعيف است ضمان ندارد و ضمان با حرمت متوجه است سبب است كه چجوره؟ اقوى است. به عبارت اخرى شيخ يك قاعدة عقلائية فقهيية مسلم را ميخواهد بفرمايد كه در زمان مباشر و سبْ اصل اين است ضمان بر مباشر است الا أن يكون سبب چی؟ اقوي. اين را شيخ ميخواهد بفرمايد لم يتفوّه. شيخ اعظم (قدس سره) و لم يستر برأس قلم ولو به حركت همزه ولو به حركت كسرة ولو به جزم جزم كه اين آقاى مباشر غير اختيارى است حركتش مثل حركت مرتعش است؛ كى شيخ اين را فرموده است؟ كه شما بفرماييد نخير، حركت حركت اختيارى است اصلا ً شيخ روحش در اين ستورش و اقلامش خبر ندارد از حركت مرتعش و حركت غير مرتعش، كارى به ان ندارد بحث اختيار واراده مطرح نيست اينجا، بحث اقوائيت نسبت مطرح است نه بحث اينكه مكره ديگر، مختار نيست، كالاله است. حركتش حركت مرتعش است تا بعد شما بياييد اين اشكال را بكنيد؛ خيلى بعيد است اين برداشت با صراحت عبارت شيخ در اين معنا اين يك شبهه كه اصلا ًشيخ نميخواهد بگد بحث اختيار و اراده، شيخ بحث اقوائيت سبب از مباشر را ميخواهد بگد، نسبت الفعل الى المباشر و الى السبب، لكن الى المباشر چون ضعيف است به توعيد پس ضمان براى كيه؟ ضمان براى آقاى مكرِه و سبب. اين شبهه و اصلا ً بحث اختيار و عدم اختيار مطرح نيست در عبارت شيخ. شبهه دومى كه دارد اين كه ميفرمايد اين از اول از او خواسته، مرجع اكراه به تخيير مكره است بين نهب مال الغير و بين التحمل الضرر؛ ميگوید اين مخيرش كرده، حالا كه مخيرش كرده پس چرا بره از او برداره كه حرام استِ؟ خوب خودش بپردازد كه يكون چي؟ حلالا. خودش بپردازد اين اولا ً نقض ميشود به حقوق الله هم، آقاى مكرَه را ميگوید يا يك دروغ بگو، مكرِه يكره المكرَه على كذب او يعطيه مأة تومان، ميگوید يا ميخوام يك دروغ بگى خلاصه والا اگه يك دروغ نگفتى چكار ميكنم؟ صد تومان از تو، غرضش اينست كه اين دروغ بگوید خوب اين مخيرش كرده بين دروغ گفتن و بين چي؟ دروغ گفتن حروم است پس بياد همان را انتخاب كنه ديگه چرا شما ميگيد در حق الله مجوز است؟ اگر اكراه را شما اينجور معنا ميكنيد ميگوييد اكراه به مال غير و حق غير تخيير است پس حرامش را رها كند، حلالش را بگيرد، خوب اكراه به حقوق الله هم همينجور است اين هم مخير است بين ارتكاب حرام و اعطاء مال من نفسه يك ارتكاب حلال، يك ارتكاب مالى از خودش چرا حرا م مرتكب بشود؟ مخير است بياد مال را چكار كند؟ بياد مال را بپردازد و حق در قضيه اينست كه ما دائر مدار حديث رفع هستيم ما هستيم و حديث رفع، حديث رفع ميگه اين آقا مكرَه است بر ظلم به غير، مكرَه است بر ايذاء غير، مكره است بر نهب مال از غير، رُفع ماستكرهوا عليه، شما ميآييد اين را برش ميگردانيد، ميگوئید بله اين برميگردد به تخيير پس چون برگشت به تخيير، حكم عقل اينست او حرام نگير حلال را بگير اينها چيزهاييست مربوط به مدرسه و مربوط به آنجايى كه مرحوم آقاى خوئى درس ميفرمودند (قدس سره) حالا ما هم ان شاءالله بريم انجا با شما مباحثه كنيم يعنى چه تخيير است؟ ما هستيم و حديث رفع، اين چيزها مال مدرسه و مال خود ساختگى است چه ربطى به حديث رفع دارد؟ حديث رفع ميگوید دو دوتا چهارتا، و رفع ماستكرهواعليه اكراه بر حق الغير است رفع، تخييرى اصلا ً در كار نيست شما با زور اين را ميخواهيد برش گردانيد به چي؟ برگردانيد به تخيير. حالا شبهه سوم: مگر دادن پول به ظالم حرام نيست أداء المال الى الغير بلارضايه اخذش براى غير حرام است اعطاش هم براى من حرام است اخذ مال غير عن طريق باطل، اخذ بر چه کسی حرام است؟ من چي؟ من بايد بدانم بر من مباح است يا بر من حرام است؟ بر من هم حرام است؛ پس چطور ايشان ميفرمايد يكيش حلاله يكيش حرام است؟ گرفتن مال از غير حرام است، تصرف در حدود سلطنت ديگران است، اخذ مال بلا رضا است مي گوید كه اون حرام مرتكب نشود، اين را جاى ديگر هم دارد ايشان، او را مرتكب نشود، بياید خودش پول بدهد خوب پول دادن كه حلال است كه پس بنابراين حرام را به حلال تبديلش كنيم، ميگوییم آقا پول دادن خود هم از راه اكراه حرام است، كما اينكه اخذ مكرِه مال را از مكرَه بلا رضاً منه حرام است و اكل مال به باطل است، اعطاء آقاى مكرِه هم يكون چي؟ حرام. اين هم حق ندارد مالش را بى رضايت بدهد؛ من حق ندارم مال خودم را بدون رضايتم و در صورتى كه مظلومم بپردازم، اين برميگردد به انظلام و الظلم كما ان ّ الظلم حرام الانظلام ايضا ً چي؟ حرام؛ من حق ندارم بپردازم، مال خودم را بى رضايت بپردازم، اين هم ثانياً، ثالثا ً مگر همهاش متوعد عليه حلاله؟ حالا اگر متوعد عليه هم حرام بود مي گوید يا صد تومن از فلانى بگير والا حرف ابو حنيفه را عمل ميكند، خوب وقتى ميگوید صد تومان را از فلانى بگير والا حرف ابوحنيفه را عمل ميكند در باب قصاص ابوحنيفه يك حرفى دارد ميگوید من قتل شخصا ً باللواط يجوز الاقتصاص منه بادخال العود فى مقعده حتى يموت حالا اين حتى يموتش نه، اين ميگوید كه يا صد تومان از فلانى بگير يا آن كارى كه ابوحنيفه در باب قصاص جايز دانسته من ميخواهم يك مقدار درباره تو انجام بدهم خوب حد هم كه ندارد كه، حد شرعى هم كه ندارد، حالا اين هم ميگد آقايا صد تومان بده يا اون كارى كه ابو حنيفه در باب قصاص گفته جايز است من يك مقدارش را ميخوام با تو انجام بدهم، تخيير بين دو حرام است يا بين حرام و حلال است؟ من نميفهمم اينها چى ميگند؟ اين مصابيح چى ميگويد، اين حرفها چيه ميزنند؟ حرفهاى قشنگ شيخ را اينجورى دارند به هر حال به همش ميزنند، تنبيه دوم مكاسب فردا ان شاءالله. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- وسائل الشيعة 16: 212 كتاب الامر والنهي، أبواب الامر والنهي، باب 24، حديث32. [2]- وسائل الشيعة 16: 204 كتاب الامر والنهي، أبواب الامر والنهي، باب 24، حديث4. [3]- المكاسب 1: 173، 172. [4]- مصباح الفقاهة 1: 684، 683.
|