آيا اكراه رافع هر محّرم و ترك واجبى است يا نه؟
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 334 تاریخ: 1383/10/6 بسم الله الرحمن الرحيم يك خلاصهاى از آنچه كه تا بحال عرض كرديم من عرض كنم، در بحث اكراه و بعد عبارتى را از جواهر قدس سره بخوانم، چون در آنجا آن مطالبى كه ما تا حالا گفتيم با يك عبارتى روشن شده مضافاً به اينكه فوائد ديگرى هم دارد كه تذكر ميدهم. ما تا حالا كه آمديم، به اين نتيجه رسيديم كه اطلاقات و عمومات اكراه، محكّم است و اكراه رافع هر محرّم و هر ترك واجبى است، چه آن مكره عليه و آن چیزی را كه مجبور بر آن شده است، حق الله باشد، و چه حق الناس، با اكراه تصرف در حقوق مردم مانعى ندارد، رفع ما استكرهوا عليه، و اطلاقش همه حقوق الناس را شامل ميشود، و اشكال به اينكه اگر بخواهد حقوق الناس را بگيرد، خلاف امتنان است، آن جوابش اين است كه اولا امتنانى در حديث رفع به آن معنا ثابت نيست، ثانياً امتنان نسبت به تسعه است، رفع عن امتى تسعة اشياء، ما لا يعلمون و ما استكرهوا، مجموع اين نُه برداشته شده است، كارى به يكى يكيش نداره، مجموع نه تا از باب امتنان برداشته شده اين اولا؛ و ثانياً در باب اكراه چون از اول ضرر متوجه به آقاى مكره عليه است، بنابراين اگر... شارع اجازه ندهد به آقاى مكرَه كه اين ضرر را به او وارد كند، اين خلاف امتنان نسبت به خودش است. در باب اكراه ضرر اولا و بالذات متوجه مكره عليه است. يعنى مُكِره ميخواهد يك پولى از او بگيرد، يك ضربه اى به او بزند، يك دشمنى با او دارد، اين دشمنيش را آمده به وسيله من مظلوم ميخواهد پياده كند، ميگويد تو برو ازش پول بگير بزن تو سرش و الا خودت را ميزنم، خوب با فرض اينكه در اكراه ارادة الاضرار و ظلم از اول متوجه به غير است، پس حكم خدا به اينكه اين آقاى مكره، تحمل كند ضرر او را، اين خلاف امتنان براى خودش است، گنه كرد در بلخ آهنگري، به كاشان زدند گردن مسگري، او ميخواهد به او ضرر بزند من چرا تحمل ضرر كنم؟ پس اينكه گفته بشود حديث رفع اگر اضرار به غير را شامل شود اين خلاف امتنان است اين جوابش اين است: اولا امتنان در حديث رفع به كل التسعة است و ثانياً قول به عدم جواز اضرار مكره و تعدّى به حق غير و تحمّل ضرر اين خودش خلاف منت است نسبت به آقاى مكرَه به مكره ميگويند تو تحمل ضرر كن كه آن ديگرى شکلی پیدا نکند. گفت آقازاده آقا مريض شده سرو رو را همگى به جانب هوا كنيد، اى خدا شفا بده، اى خدا شفا بده، خوب به من چه كه آقازاده آقا مريض است اى خدا شفا بده اى خدا شفا بده، خوب الزام من به دعا كردن اين خلاف امتنان است، حالا اينجا هم الزام آقاى مكره به تحمل ضرر خلاف امتنان است. اين يك بحثى درباره اكراه. «عموم و خصوص من وجه بودن بين تقيّه و اكراه» و باز بحث دوم درباره اكراه اين بود كه ما عرض كرديم بين تقيه و اكراه عموم و خصوص من وجه يا مطلق؟ من وجه است، چون اكراه اعم است از اينكه اين اكراه، در مخالف مذهب و نسبت به مذهب باشد، و امور دينى و اعتقادي، يا اين اكراه در امور غير مذهبى باشد، يك وقت نعوذ بالله اكراهش ميكند به سبّ رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم)، خوب اين اكراه تقية، براى اينكه روايات تقيه هم گفت اكراه، اصلا با پيغمبر دشمنى دارد ميخواهد اين به پيغمبر فحش بدهد، به قول شماها، بحث شخصيت است نه بحث شخص، اينها ميشود امور ديني، اما يك وقت ميگويد نه برو از فلانى صد تومان بگير بيا بده به من، امشب ميخواهد از او پول بگيرد، و الا از خودت دويست تومان چي؟ ميگيرم، برو از او براى من امشب مثلا يك چلوكباب خوبى بگير، و الا از خودت چهار تا چلوكباب ميگيرم، يا پوست از سرت ميكنم اگر نرفتى اين كار را بكني، خوب اين اكراه، پس اكراه اعم است از اينكه در رابطه با دين باشد يا غير دين، پس تقيه اختصاص دارد به خوف از باب دين، ترس از باب دين و مذهب، اعم است از اينكه اين ترس از باب اكراه آمده باشد، اجبار او آمده باشد، يا اين ترس از باب جريان هاى عادى آمده، يك ظالمى با يك خلاف مذهبى بالاسر يك نفرى وايستاده ميگويد حتماً بايد پاهات را در هنگام مسح چكار كني؟ بشويي، اگر پاهات را نشويى چنين و چنان ميكنم، تو را اذيتت ميكنم، اين ميشود تقيه عن اكراه، يك وقت نه خودش در يك جايى گير كرده كه اگر بخواهد مسح بكشد ميترسد كه ضررى متوجه او بشود، اون هم باز ميشود چي؟ تقيه، پس تقيه اعم است از يك جهت اكراه اعم است از يك جهت، فلذا بينشان عموم و خصوص من وجه است، در تقيه خوفيه با اكراه عموم و خصوص من وجه است. اين هم مطلب دوم. مطلب سومى كه ما تا اينجا آمديم اين بود كه در باب اكراه، اكراه توعيد بر غير، با توجه ضرر به شخص ثالث، اينجا اكراه مجوّز نيست بلكه اكراه اصلا صدق نميكند. توعيد مكرِه، مكرَه را نسبت به ضرر به شخصى اما با فرض اينكه توعيد متوجه شخص ثالث است، اذا كان توعيد المكرِه المكرَه بالنسبة الى شخص آخر، در اينجا براى مكرَه تصرف، تصرف در حقوق ديگران جايز نيست، بلكه نسبت به حقوق اللهش هم همينجور است، وقتى دو نفر باشند، اين جايز نيست براى اينكه اكراه بر آن صدق نميكند، ميگويد برو صد تومان از فلانى بگير، و الا من ميروم دويست تومان از فلانى ميگيرم، اينجا اصلا جايز نيست من بروم صد تومان از او بگيرم، بگويم رفع ما استكرهوا عليه، ميگويد برو يك سيلى بزن تو گوش فلانى و الا من ميروم پانصد تومان از فلانى ميگيرم، خوب به من چه دلت ميخواهد برو بگير، دلت نميخواهد نرو بگير، فرقى به حال من نميكند، من اين وسطه غسّالم، ميت را ميشويم جهنم و بهشتش به من كارى ندارد. پس اگر توعيد نسبت به شخص ثالث باشد، و ضرر مكرِه متوجه شخص ثالث باشد، اينجا اين اكراه مجوز تصرف در حدود و حقوق ديگران نيست؛ بلكه اكراه در اينجا صدق نميكند. اين هم يك بحثى را كه ما راجع به اكراه داشتيم. «تقيّه و ارتكاب حرام الهى» و باز گفته شده كه در باب تقيه، اگر خوف بر ديگران باشد، مجوز ارتكاب محرمات الهيه ميشود، براى رواياتى كه داشتيم، ميترسد كه اگر اين كار را نكند، ضرر به ديگرى برسد، خودش هيچ ضررى نميبرد، الان اگر بيايد و وضو را نكث... درست بگيرد، هيچ ضررى به خودش نميخورد، اما ضرر به كى ميخورد، ضرر به ديگران از مسلمين ميخورد، اينجا گفتيم تقيه جايز است، تقيه مجوّز ارتكاب حرام الهى است، ولو خوف از ضرر نسبت به غير باشد، ميترسد اگر امروز را اول ماه، ميترسد اگر وضو را نكثاً نگيرد، آب را از پايين به بالا نريزد، فلان اقاى مسلمان اذيت ميشود فلان خانواده اذيت ميشوند، گفتيم در باب تقيه اين يكون جايزاً، تا اينجا آمديم، من حالا ميخواهم عبارتهاي... حالا البته مطلب هنوز خيلى دارد بحث اكراه، ديگر نميدانم خلاصه امسال ما موفق ميشويم يا نه تا آخر سال تا اول تابستان، ولى حالا براى اينكه بحث همه جوانبش معلوم بشود، من امروز عبارت هاى صاحب جواهر را در اين بحث اكراه بر ولايت ميخوانم كه همين حرفها را دارد شايد يكى حرفها را با بيان قشنگ بيان كرده شايد يكى دو تا نكته هم داشته باشد، براى توضيح مطلب و روشن شدن قضيه عبارات صاحب جواهر را ميخوانم. «نقل كلام جواهر در مسائلى كه گفته شد» در عبارات صاحب جواهر، صاحب جواهر بحث را از اينجا شروع كرده، در ذيل مسأله خامسه از بله، ولايت ولات جور در آنجا ميفرمايد عبارت شرايع: الخامسة و هي اذا اكرهه الجائر على الولاية جاز له الدخول و العمل بما يأمره[1]، جواهر بحثش اينجاست، اكراه جائر بر ولايت، آنوقت در جواهرهاى جديد صفحه 165 شروع ميشود از صفحه 165 جلد 22 از اين جواهرهاى جديد بحث را شروع ميكند، در اول بحث يك مطلبى را دارد من عبارت را نميخوانم مطلب ايشان را ميگويم، و ان اينكه ما دو جور قدرت و عدم قدرت داريم، يك قدرت عقلى و عرفى داريم، يك قدرت شرعى داريم، يك عدم قدرت عقلى داريم و عرفي، يك عدم قدرت شرعى داريم، اين چيزى است كه من ديدم تو عبارت جواهر هست لازم ديدم خدمتتون عرض كنم، تذكر خوبى است، مطلبش برايتان روشن است منتها به صورت ضابطه خوب است، حالا به هر حال در اينجا دو تا قدرت ما داريم، قدرت شرعي، قدرت عقلى و عرفي، قدرت عقلى و عرفى آن توان انجام است، جمع بين نقيضين را من قدرتى ندارم، طيران در هوا را من قدرت عقلى و عرفى ندارم، در يك لحظه، چون مكان ميخواهم جسمم، هم اينجا باشم هم توى صحن باشم، نميشود، اين قدرت عقلى نيست، قدرت عرفى هم نيستش، يا يك آدمى كه پا ندارد، بگوييم اين در مسابقه دوندگى با پابرهنگى از بقيه برنده شده است، اين آقا قدرت مسابقه دوندگى را... اصلا پا ندارد قدرت مسابقه دوندگى دارد؟ يا مثلا اصلا گوش ندارد گوشهایش اصلا نميشنود، خوب ميگوييم اين قدرت استماع ندارد اين دیگرعقلى است، عرفاً هم ميگويند قدرت ندارد، پس قدرت عقلى و عرفى يتحقق بعدم القدرة عند العقل و العرف، اما قدرت شرعى آنجايى محقق ميشود كه هم قدرت عرفى و عقلى باشد هم موجب ضرر و حرج نباشد، اگر بر امرى انسان قدرت دارد عقلا و عرفاً، لكن موجب ضرر و حرج است اينجا قدرت عقلى هست اما قدرت شرعى نيست، شارع وقتى اين انسان را قادر ميداند از نظر لاضرر و لاحرج، كه اين حرج و ضررى برایش نباشد اما يك كسى است ميتواند دوندگى داشته باشد، اين قدرت دارد عرفاً و عقلا بر مشي، بر مسابقه در مشي، اما با اين دوندگيش به ديگران ضرر ميخورد، يا با اين دوندگيش بعد براى خودش دردسر درست ميكند، اين قدرت عقلى دارد ولى قدرت شرعى ندارد. پس قدرت شرعى منوط است به وجود قدرت عقلى و عرفى با چي؟ بعلاوه عدم ضرر و عدم حرج، اگر ضرر و حرجى باشد اين قدرت شرعى ندارد، ولو قدرت عقلى دارد، به همين نسبت است عدم قدرت، عدم قدرت عقلى و عرفى به اين است كه اصلا عقلا و عرفاً توان ندارد، مثل عرض كردم اصلا نميتواند بشنود، اين قدرت بر شنيدن ندارد، اما عدم قدرت شرعي، با فرض اين است كه قدرت عقلى و عرفى دارد، لكن قدرتش همراه با ضرر و حرج است، اين را در اين صفحه... يادداشت بفرمائيد توى اذهانتان... 166 عبارت را دارد، چون عبارت خودش زیباست من ديگر نميخوانم، حالا بعد از اين نكته، ميفرمايد آنوقت مسالك در باب عدم قدرت اينجا مشكلى داشته، كما ظهر لك ايضا، از اينجا شروع ميكنم عبارت را... كما ظهر لك ايضاً انه لا فرق فى الاكراه، المسوغ للدخول فى الولاية المحرمة و الاكراه المسوّغ للعمل بما يأمره من فعل المحرّمات فى ولاية كان او غيره، [ارتكاب حرام با اكراه جايز است چه با اين باشد كه برود تو حكومتى مرتكب حرام بشود چه غير او فرقی نمیکند] ان ليس هو، [يعنى ان ليس هو] الا الالزام و الالجاء من المتسلّط الذى يخشى منه على النفس و المال والعرض او احدها على وجه لايتحمّل عادة، [اكراه به همين است، بنابراين چه در رابطه با محرماتى باشد در ولايت، چه رابطه با محرماتى باشد در غير ولايت. اكراه بر هر دو صادق است.] فمجرّد الخوف على النفس مثلا لايجدى فى جواز ظلم الغير مثلا للدفع عن النفس، [ميترسم به خودم يك صدمهاى بزند، بياییم ديگرى را صدمه بزنم كه صدمه به خودم چي؟ نخورد.] من دون الزام و الجاء الى ذلك، [چون اكراه صدق نميكند،] ضرورة حرمة الضرار فى الاسلام، [خوب اين بخواهد برود او را اذيت كند ضرار در اسلام است، ضرر زدن است،] و حرمة دفع الظلم عنك بظلم غيرك، [مرگ اگر خوب است براى همسايه خوب است، خوب قبح عقلى هم دارد،] [مى خواهى ظلم را از سر خودت بردارى ميروى سراغ كي؟ ديگري، ظلم را گردن او مياندازي،] بل هو كذلك [حالا يكى دو تا فرع اضافه ميكند، يعنى حرام است اضرار،] لو الزمه الجائر بشيء مخصوص من المال مثلا منه او من غيره ممّن هو غير محصور، [ميگويد يا تو صد تومان بده يا صد تومان از ديگران بگير بده به من، مخيّرش ميكند بين پرداخت دو تا صد تومان،] فانه لم يلجئه الى ظلم غيره، [از اول هم اراده متوجه چى است؟ تخيير است، اين پول خواهد، گفت قرمه را با قاف مينويسند يا با غين، گفت غرض چي؟ خوردن آن است، بين دو تا سنگ اين آرد ميخواهد، اين اصلا كارى به غير و نفس ندارد، ميگويد يا خودت پول بده يا ديگري، حالا اول غير محصور را ميگويد بعد محصور را هم ميگويد،] ليكون مكرهاً بذلك، [اين صدق نميكند، مكرَه نيست،] فيرتفع عنه التكليف، [مكره باشد،] كما رفع من المخطئ و الناسي، [مكره نيست تا تكليف از او برداشته بشود مثل مخطئ و الناسي، من اين عبارت را ميخوانم، ببينم شما چجورى ميفهميد، كى جواب ميدهد. اينجا يك كلمه دارد:] بل قد يقال بعد تحقق الاكراه لو خيّره فى ذلك بينه و بين شخص مخصوص، [آنجا هم اكراه محقق نميشود، بعيد است آنجا هم اكراه محقق بشود. پس اكراه كجا محقق ميشود؟] بل انما يتحقق الاكراه فى ذلك و نحوه بأمره بظلم الشخص المخصوص و الجائه الى ذلك، [ميگويد پول را از فلانى بگير، اگر نگيرى خودت را چكار ميكنم؟ از خودت ميگيرم يا خودت را كتك ميزنم، بالجائه به ظلم به شخص مخصوص، امرش به ظلم به شخص مخصوص و الجائش الى ذلك،] فانه حينئذ بعد صدق الاكراه عليه بسبب خوفه لو تخلّف عن الامر، [خوفش ازچى است اگر تخلف كرد] من الضرر و الذى لا يتحمّل، [اگر نرود از او پول بگيرد خودش بايد چى بخورد؟ خودش بايد شلاق بخورد،] يجوز له العمل بما يأمر، [به آن چيزى كه او چه ميكند؟ امر ميكند، يعنى جايز است آن مكره عليه را چكار كند؟ انجام بدهد، يك] للاصل، [شك ميكنيم اين اضرار حرام است يا حرام نيست اصالة الاباحة، دو] و رفع القلم عن المكره، [البته رفع قلم ما نداريم، همان حديث رفع است، چون من دفعه قبل هم عرض كردم كه رفع القلم ما نداريم،] [يعنى همان حديث رفع،] و أخبار التقية [البته يادتان باشد گفتيم اخبار تقيه همه مصاديق اكراه را شامل نميشود،] فى كل شيء يضطرّ اليه الانسان، [هر چيزى مضطرّ بشود، و اقاى مكره هميشه چجوره؟ مضطر است لكن اشكال به مرحوم صاحب جواهر و ديگران اين است كه آن اضطرار التقية فى كل شيء يضطرّ، گفتيم مقام بيان آن چیزی كه تقيه است همه جا ميآيد، و تقيه اختصاص به امور دينى دارد، اين شبهه اى كه به امام داشتيم اينجا هم وارد است،] و الاجماع بقسميه، [كه اكراه ميتواند حرمت ها را ببرد،] والنصوص الخاصّة فى المقام [يعنى در باب اكراه برولايت،] التى كادت تكون متواترة، [كه يك مقدار رواياتش را آن دفعه برای شما عرض كردم،] مضافاً الى انصراف ما دلّ على الحرمة على غيرالحال المفروض، [اين حرف جديد ايشان است، امام سلام الله عليه هم در اين تقريرات در اين كتابش به آن اشاره دارد، بگوييم اصلا اونى كه گفته اضرار به مردم حرام است اين مال آنجايى است كه اكراه نباشد، مال حال اختيار است، ادله حرمت اضرار، حرمت تصرف در حقوق ديگران، ايذاء، بگوييم اينها انصراف دارد به چي؟ آنجايى كه عن اختيار باشد بلا اكراه، امام سلام الله عليه اينجا يك حرفى دارد و آن اين است كه ايشان ميفرمايد بله، ادله و افعال اينها منصرَف به اختيار نيست، مثلا اوفوا بالعقود، منصرَف نيست به عقد اختياري، يا لا يحلّ مال امريء، لايحلّ منصرف نيست به اختيار، اما در اينجا بالخصوص ممكن است كسى بگويد انصراف دارد، وقتى ميگويد ديگرى را اذيت نكن ضرر به ديگرى نزن، اين منصرف است به آن ضررى كه خودش چه دارد؟ استقلال دارد. اما اگر بناست تو سرش دارند ميزنند كه به ديگرى ضرر بزن، احتمال انصراف در اينجا قوى است، بگوييم در اين مورد احتمال انصراف است. چون يك حرفى آسيد محمد كاظم در حاشيهاش بر مكاسب دارد، در باب بيع كه ان شاء الله اگر رسيديم ميخوانيم، آنجا آسيد محمد كاظم ميفرمايد كه تمام عناوين و افعال ظهور در اختيار دارد، و اصلا صورت اكراه را شامل نميشود، بنابراين بيع مكرَه باطلٌ براى اينكه از اول دليل بر صحتش نداريم، ديگران گفته اند نخير، بيع مكرَه را هم ادله شامل میشود در عناوين اختيار و اكراه فرقى نميكند، غير صحيح و باطل بحديث رفع اكراه، امام اينجا ميفرمايد ما همه جا قبول نداريم، اما اينجا را انصراف قبول داريم . و لايجب عليه تحمّل الضرر فى رفع الاكراه، [خودش بيايد ضرر را تحمل كند] مقدمة لتجنّب ظلم الغير، [بگويد ظلم غير تجنّبش واجب، پس تحمّل ضرر هم از باب مقدّمه واجب، ايشان ميفرمايد اينجور نيست،] ضرورة معلوميّة سقوط وجوب المقدّمة بالعسر و الحرج و المشقة و الضرر فى سائر التكاليف الشرعية المطلقة، [در تمام تكاليف مطلقه وجوب مقدمهاش با عسر و حرج و مشقت و ضرر از بين ميرود، وقتى وجوب مقدمه از بين رفت،] فيسقط حينئذ وجوب ذيها، [وجوب ذى المقدمه هم از بين ميرود،] فلا يجب عليه حينئذ نقل نفسه من موضوع الاكراه الى موضوع الاختيار [خودش را از اكراه ببرد به موضوع اختيار] بما يضرّ بحاله ضرراً لا يتحمّل، خصوصاً و قد صار بالاكراه كالآلة للمكره، بل ليس هو حينئذ [اين آدم نسبت به اضرار به غير، ليس] الا كالاجنبيّ الذى يستطيع رفع الظلم عن مؤمن بما يضرّ بحاله،[2] من آنطرف وايستادم، يك كسى دارد يك كسى را اذيت ميكند، من ميتوانم جلو اذيت او را بگيرم، اما خودم بايد چكار كنم؟ خودم بايد اذيت بشوم، اگر بروم نگذارم او كتك بخورد او كتكها را به كى ميزند؟ به خود من ميزند، نگذارم برود او كتك بخورد، بعد پوست از سر خودم ميكند، من واجب است بروم نگذارم؟ نه، خوب اينجاچجور اجنبى به بالنسبة به او واجب نيست، خوب آن آقاى مكره هم تحمّل ضرر برش واجب نيست، حالا. نكتهاى كه اينجا ميخواهم عرض كنم اين است: در باب موضوعات و عناوين، بعضى از موضوعات احكام است كه اختياراً ميشود آدم عوضش كند. اگر گفتيد كجا؟ بعضى از موضوعات احكام است كه اختياراً آدم ميتواند عوضش كند چي؟ سَفَر و حَضَر در باب روزه، آدمى كه حاضر است توجه بفرمائيد اين ميخواستم اين قاعده كليه را بگويم براتون، آدمى كه حاضر است و بعد اين آدم خودش را برميدارد مسافرت ميكند كه روزههاش را بخورد، فتوى بر اين است كه مانعى ندارد. در واجبات مطلقه، بعضى از واجبات مطلقه است، يا بعضى از حرامهاى مطلقه، حالا حرام را نميدانم هست يا نه، بعضى از واجبات مطلق است ميشود تغيير موضوع داد تغيير عنوان، بنده در خانهام هستم، روزه برای من واجب است وجوبش هم وجوب مطلق است، پا ميشوم ميروم مسافرت براى اينكه روزه را بخورم، فتواى اصحاب قدسالله ارواحهم بر اين است كه مانعى ندارد حتى اگر براى فرار از كفاره هم برود خيلى كار خوبى كرده است كه نخورد تو خانه اش و كفاره هم بدهد، نعمة الحيلة حيله حلال، ميرود آنجا كه روزهاش را بخورد، اين جايز است، اما بعضى از چيزهاست كه جايز نيست، بعضى از واجبات يا حرامهاى مطلق است كه جايز نيست، مثلا حرام، يك آدمى است يك ميتهاى نزد او هست، يا يك آب متنجّسى آنجا است، خوردن اين آب متنجس الان برای چجور است؟ حرام است. پا شود اين آدم هى بالا بپرد پايين بپرد تا چيش بشود؟ تشنهاش بشود، بعد مضطر بشود به خوردن اين ماء متنجس، اين جايز نيست. خودش را از عنوان مختار و از آن عنوان حرام، يحرم عليه شرب اين ماء، اين بردارد خودش را از عنوان آدم مختار به عنوان چى ببرد؟ مضطر، براى اينكه آب را بخورد، اين لايجوز كه اين كار را بكند، يا مثلا دو تا اناء است، ميخواهد اين اناءها را فرض كنيد بر مبناى كسانى كه شبهات محصوره را جايز ميدانند، ميخواهد اين اناءها را چكار كند؟ بخورد، يكي از آنها خمر است... يكي از آنها معلوم است خمر است نميتواند بخورد يكيشون هم مسلّم است آب است ميتواند بخورد، حالا بر مبناى مثل ميرزاى قمّى كه ارتكاب در اطراف شبهه محصوره مانعى ندارد، اين چشمهاش را هم بگذارد به بچهاش بگويد بيا ظرفها را اينور و آنور كن، بعد هم چشمهاش را هم بگذارد بردارد بخورد، ديگر شد شبهه و براى من چجوره ديگر؟ جايزه، در مثل اينجور جاها، حرامهاى اينجورى تغيير موضوع جايز نيست، اما در صوم و حضر تغيير جايز است. فرقش چيه؟ فرقش اين است كه در باب مثل صوم و حضر، روزه بر حاضر واجب است منتها به شرط اينكه چه نباشد؟ مسافر نباشد، وجوبش روى اين موضوع، مشروط است... وجوبش مشروط است به اينكه مسافر نباشد، پس يك وجوب مطلق نيست، يجب على الحاضر الصوم مشروطاً به چي؟ ان لا يكون مسافراً، براى اينكه آيه شريفه همين را ميگويد: (فمن كان منكم مريضاً او على سفر فعدّة من ايام أخر)[3] اما در باب مثل حرمت شرب متنجّس، اين حرام است اين شربش، مشروط نيست از اول به عدم اضطرار، بلكه اضطرار چى است؟ اضطرار مانع است، نه اينكه مشروط به عدمش است، لايجوز للمكلّف شرب المايع المتنجّس مطلقاً، چه مضطرّ باشد چه مضطرّ نباشد، لكن اگر مضطرّ شد اضطرار مانع است، نه اينكه مشروط است، نه اينكه از اول دليل آمده گفته لا يجوز شرب المتنجّس من غير المضطرّ، بشرط عدم الاضطرار، اشتراط به عدم الاضطرار ندارد، اضطرار رافع حكم است، پس آنجايى كه حكمى روى موضوعى مشروط به عدم موضوع ديگر است، ميتواند تغيير چى بدهد؟ موضوع بدهد، براى اينكه واجب مشروط است ديگر، واجب مشروط تحصيل مقدماتش واجب نيست، ابقاء مقدمات هم واجب نيست، نه تحصيل واجب است نه ابقاء، اما اگر بنا شد يك جايى واجبى شد كه به موضوع ديگر اشتراط ندارد بلكه نسبت به موضوع ديگر چه دارد؟ اطلاق دارد، آنجا نميشود عن اختيار تغيير موضوع بدهد، مثل باب مضطرّ، كسى كه آب متنجّس دارد، شرب برایش حرام است، چه مختار باشد چه مضطرّ، دليل مطلق است، اذا صار مضطرّاً يجوز، نه اينكه دليل از اول اشتراط داشته، اضطرار چه كاره است؟ رافع حكم است يا شرط است؟ آيا جواز از اوّل بلسان ادله مشروط به عدم اضطرار است؟ يا اضطرار رافع و مانع است؟ اضطرار رافع و مانع است.... حرمت نسبت به اضطرار مطلق است بنابراين ميتواند تغيير بدهد، نتيجتاً هر حكمى روى موضوع اگر نسبت به عدم موضوع ديگر مشروط باشد، تغيير مانعى ندارد، چون مقدمات واجب مشروط تحصيلش واجب نيست، واجب مشروط را همه جور ميشود در اختيار قرار داد، اما اگر يك حكمى مطلق است نسبت به موضوع ديگر در آنجا تغيير جايز نيست و لذا حاضر ميتواند مسافر بشود، مسافر ميتواند حاضر بشود، تغيير حكم بدهد، اما مختار نميتواند خودش را چه كند؟ خودش را مضطر كند، براى اينكه اينجا حرمت اطلاق دارد و اضطرار رافع است، نه عدم اضطرار چي؟ شرط. بقيه بحث براى فردا ان شاء الله. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- شرایع 2: 266. [2]- جواهر 22 : 167، 166. [3]- بقره (2) : 184.
|