ادامه كلام جواهر در بحث اكراه
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 335 تاریخ: 1383/10/7 بسم الله الرحمن الرحيم بحث در عبارت صاحب جواهر بود كه صاحب جواهر قدس سرّه فرمودند: اكراه صدقش محتاج به الجائ و اجبار است، و هر زمان كه اكراه و اجبار متحقق شد، يجوز با اكراه اضرار به غير، قضاءً لحديث رفع اكراه، و لوجوهى كه بيان فرمودند، اكراه مجوّز اضرار به غير است، براى وجوهى كه به آن استدلال فرمودند، بعد فرمود: و لا يجب عليه [اى على المكره] تحمّل الضرر فى رفع الاكراه مقدمة لتجنّب ظلم الغير، [بيايد خودش ضرر را متحمل بشود تا به ديگرى ظلم نكند،] ضرورة معلومية سقوط وجوب المقدمة بالعسر والحرج والمشقة والضرر فى سائر التكاليف الشرعية المطلقة، [عسرو حرج و مشقت و ضرر همه تكاليف مطلقه را ساقط ميكند. يكى از آن تكاليف هم وجوب مقدمه است در اينجا يعنى تحمل ضرر ليتجنّب از ظلم به غير، تجنّب از ظلم به غير واجب است، تحمّل ضرر هم از باب مقدمه ميخواهد واجب باشد، لكن بخواهد ضرر متحمل بشود براى اينكه ضرر به ديگرى نخورد، براى خودش عسر است و حرج است و مشقت. پس ساقط ميشود.] فيسقط حينئذ [حالا كه وجوب خود مقدمه ساقط شد،] وجوب ذيها، [وجوب ذى المقدمهاش هم كه وجوب تجنّب باشد آن هم ساقط ميشود،] فلا يجب عليه حينئذ نقل نفسه من موضوع الاكراه الى موضوع الاختيار بما يضرّ بحاله ضرراً لا يتحمّل، [بيايد و ضرر را خودش متحمّل بشود تا از اكراه منتقل بشود به چي؟ به اختيار، نه اين نقل واجب نيست براى اينكه مستلزم ضرر است،] خصوصاً و قد صار بالاكراه كالآلة للمكرِه، بل ليس هو حينئذ الا كالاجنبيّ الذى يستطيع رفع الظلم عن مؤمن بما يضرّ بحاله من مال او نفس او عرض. [يك شخصى به ديگرى دارد ظلم ميكند، اين هم دارد ميبيند كه او ميخواهد ظلم كند، اين ميتواند خودش متحمّل ضرر بشود كه به آن ديگرى ظلم نشود، چنين چيزى واجب نيست براى اينكه براى خودش اسباب دردوسر است. بعد ما اينجا ديروز عرض كرديم كه در واجبات مطلقه تغيير موضوع مانعى ندارد، تغيير موضوع جايز نيست، مگر آنكه واجب، واجب مشروط باشد، صوم واجب است بر كسى كه مسافر نيست، يجب الصوم ان لم يكن مسافراً بنابراين آدم حاضر ميتواند خودش را چى كند؟ مسافر كند، اما واجبات مطلقه را نميشود تغيير داد به يك حالت ديگرى كه واجب از بين برود، در واجبات مطلقه تغيير بما يسقط معه الوجوب جايز نيست، تكليف منجّز شده، اشتغال يقينى برائت يقينى ميخواهد، عقل هم حكم ميكند به امتثال. نميتواند برش گرداند حيله بزند، اين جايز نيست، بله در تكاليف مشروطه مانعى ندارد. و سرّ عدم جواز هم اين است كه عقل حكم به عدم جواز ميكند ميگويد تكليف را به اين نحو نميشود ساقط كرد، تكليف اسقاطش با اطاعت است نه با تغييرى كه تكليف بطور كلى از بين برود و غرض مكلِّف نابود بشود، اين تا اينجاى عبارت ايشان، بعد ميفرمايد:] و بذلك [يعنى با اين حرفى كه ما زديم كه گفتيم در باب اكراه تحمّل ضرر براى مكره واجب نيست، قضاءً لحديث اكراه، و ضرر هم از اوّل متوجه به كى شده؟ به غير شده، با اين حرفى كه ما گفتيم كه در باب اكراه تحمّل ضرر واجب نيست، اضرار به غير جايز است و حديث رفع جايز ميكند اضرار به غير را، و تحمّل ضرر براى دفع ضرر از ديگرى هم واجب نيست.] انكشف الغبار عن المسألة [يعنى از مسأله جواز اضرار به غير به خاطر اكراه، يعنى جواز اضرار به غير للاكراه،] التى ربّما اشكل على بعض الناس مدركها، [چجور ميشود من به غير ضرر بزنم؟ كه خودم ضرر نبينم،] حتى تعجّب من دعوى جواز اضرار الغير فى نفسه بالجرح و نحوه و عرضه و ماله دفعاً للضرر اليسير فى نفسه و عرضه و ماله، [تعجب كرده گفته چجور ميشود بگوييم ضرر به غير به جرح و به عرض و مالش جايز است براى اينكه يك ضرر يسيرى را از خودش يا از عرض خودش دور كند، به من گفته ده هزار تومان بده والا فلانى را صد تا شلاقش ميزنم يا فلانى را دو تا ضربه بهش ميزنم كه دست و پايش بشكند و زخم بشود، گفته چجور شما ميگوييد كه اينجا جايز است دفع ضرر از خودش براى اضرار به غير، اين تعجب كرده از جوازش؛] و تخيّل أن المسألة من باب التعادل و التراجيح، [گفته بايد ببينيم مصلحتها و مفسدهها با هم مساوى اند يا ترجيح دارند، مسأله باب تساوى و ترجيح ملاك است، مساوى اند تحمل ضرر و اضرار به غير. اينها ببينيم مساوى اند يا نه از نظر مصالح و مفاسد و تراجيح.] فالتزم الموازنة بين ما يظلم به و ما يخشاه من الظلم عليه[1]، [گفته بايد موازنه ببينيم بين اين ضررى كه بناست خودش متحمل بشود يا ضررى كه به ديگرى بناست وارد كند، ميگويد صد هزار تومان ديگرى بايد بدهد، برو از او بگير بياور براى من و الا از خودت چى گيرم؟ صد هزار تومان، خوب اينجا موازنه است گفته مانعى ندارد، اما اگر ميگويد برو يك ميليون تومان از او بگير بياور و الا از خودت چقدر ميگيرم؟ صد هزارتومان ميگيرم، فرموده اينجا جايز نيست براى اينكه آن يك ميليون بيش از اين صد هزار تومان است. يا ميگويد برو خيانت عرضى به او بنما و الا دو تا سيلي به گوش خودت ميزنم، گفته نه لايجوز اضرار عرضي، براى اينكه ضربه به صورت اين اقلّ است از خيانت عرضية، اين حرفى كه اين آقا زده، «نقد كلام جواهر(ره)» ولى خوب سرّ بطلانش واضح شد و آن اين است كه اشتباه در يك جاست، يك جا اشتباه شده تا آخر اشتباه رفته، و آن اين است كه در باب اكراه از اول ضرر متوجه غير است، اصلا به من كارى ندارد، اصلا با من رفيق هم هست، چون من آدم خوبى هستم آمده از خوبى من ميخواهد چكار كند؟ سوء استفاده كند، ميخواهد مرا سوژه قرار بدهد، اصلا كارى با من ندارد، از من پول نميخواهد، با من رفيق است از ديگرى ميخواهد پول بگيرد با ديگرى دشمنى دارد، از اول غرض مكرِه متوجه به اضرار به غير است، خوب وقتى از اول متوجه به اضرار به غير است حديث رفع ميگويد جايز است و بر من هم واجب نيست ضرر از غير را تحمل كنم، چون به علاوه از حديث رفع اكراه كه ميگويد جايز است، حديث نفى حرج هم ميگويد تحمّل بر تو واجب نيست، من بروم از زن و بچه ام، غذاى زن و بچهام پول نهار و شامشون را بردارم و بروم به اين آقا براى اينكه اين اقا ميخواسته فلانى را بزند، آمده گفته برو يك چاقو بزن توى مثلا كتف فلانى والا صد تومان بايد بدهي، خوب صد تومان هم براى من خيلى است، مشكل است براى من تحمل صد تومان، بياييم بگوييم كه نه خوب مانعى ندارد تو صد تومان به او بده زن و بچهات را گرسنه نگه دار، براى اينكه به ديگرى ضررى نرسد، اين خودش حرج است، تحمّل الضرر حرجٌ، تحمل الضرر مشقةٌ و ضررٌ بر خودش، و واجب نيست، قطع نظر از حديث رفع اكراه، خود وجوب تحمل خودش ضرريٌ و حرجيٌ، و هو كما ترى [اين حرف اقا كما ترى] لما عرفت من انّ بناء المسألة على ما لو الزمه، الجائر بالظلم، و كان لايستطيع رفع اكراهه له و الجاه ايّاه الى ذلك، [نميتواند كه يك كارى بكند كه اين مجبورش نكند،] و التخلف عن امره، [توان تخلف از امرش را ندارد،] الا بتحمّل ضرر لا يتحمّل فى نفسه او ماله أو فى عرضه، [مگر خودش حاضر بشود كتك بخورد، خودش حاضر بشود پول بدهد آنوقت الجاء از بين ميرود،] و أنّ مدركها واضحٌ على هذا التقدير، من غير فرق فى المال بين البعض و الجميع، [ميگويد همه پولهاى بانكش را بكش بيار، كل شهريه هاش را با پولهاى منبرهايش با درآمدهاى ديگر همه را از او بگير و بياور بده به من، و الا نصف شهريه خودت را بر ميدارم، بر من واجب نيست نصف شهريهام را به او بدهم، خوب ميروم از او ميگيرم به او ميدهم، خودش ميتواند برود با او دعوا كند، ببينيد من عبارت ميخوانم،] فما في التحرير [حاج آقا] من اعتبار جميع المال غير واضح، [اينى كه گفته است معتبر است همه مالش را بخواهد از او بگيرد، اين واضح نيست،] نعم لو تمكّن من التخلف عن الآمر بما لا يضرّ بحاله، وجب عليه، [يك سلام بكند قصه حل است، يك دروغ بگويد قصه حل است، يك تملّق بگويد قصه حل است،] بل لم يكن مكرَهاً حينئذ، [اگر ميتواند تخلف كند كه ديگر اصلا مكره نيست، بدون ضرر]، ولقدرته على عدم الامتثال بلا ضرورة، كما انه لا بأس بجواز تحمّل الضرر المالى فى دفع الاكراه، [جوازش جائى نرفته است، وجوب تحمّل از بين رفته، اما جواز مانعى ندارد، دلش ميخواهد ضرر مالى را تحمل كند چه كرده اين آقا اگر گفتيد؟ ايثار كرده، اين مانعى ندارد] و لعموم تسليط الناس على اموالهم. امّا البدن كالجرح و نحوه، [آيا جايز است تحمل كند ضرر ديگرى را، جلو ضرر ديگرى را بگيرد به اينكه خودش را چكار كند؟ خودش را مجروحش كنند ونحوه، ضرب به خودش بزند انگشتهاى خودش قطع بشود، مثلا دستش قطع بشود، اگر حاضر بشود كه دستش قطع بشود ديگر اين هم رفع يد ميكند، الجائش تمام ميشود،] كالجرح و نحوه، و العرض كالفسق بالاهل و نحوه، [يك خيانت عرضى را تحمل كند براى اينكه به ديگرى ظلم نشود،] فالظاهر حرمة تحمّله لذلك، [حرام است كه تحمل كند براى ديگري، چون اينجور ضررها حرام است، ايثار هم اسمش نيست، وقتى حرام است جايز نميباشد.] و قد أوي إليه فى الجملة الشهيد فى الدروس، [شهيد در دروس به اين معنا اشارهاى كرده]، و منه يعلم، [يعنى از آنچه ما گفتيم] ما فى شرح الاستاد، [كاشف الغطاء، من نداشتم شرح ايشان را]، من انّ الاحوط مراعات التعادل بين ما يخاف على الناس و بين ما يخافه على نفسه، [موازنه بين آندو را برقرار كند،] و ان كان الاقوى عدم وجوبها، [ميگويد برو يك ميليون تومان از او بگير، و الا صد هزارتومان از چي؟ خودت ميگيرم، من ميروم يك ميليون را از او ميگيرم كه صدهزارتومان خودم ندهم، فرموده است احوط مراعات است] و ان كان الاقوى عدم وجوبها، ضرورة تزاحم الاحتياط حينئذ فى بعض الصور، [بعضى جاها احتياط ها با هم تزاحم پيدا ميكند،] ثم قال: و ينبغى امعان النظر فى ما يغتفر بالخوف على احد الثلاثة، متعلقاً به او ببعض المؤمنين من التعدّى على الغير، [امعان نظر كند در آنجايى كه خودش كارهايى برايش بخشيده شده است، امعان نظر كند] مع المماثلة، او المخالفة فى الافعال، او الرّتب مع المعادلة و عدمها، [خلاصه چه افعالها با هم فرق داشته باشند چه فرق نداشته باشند امعان نظر كند ببينيد اينها با هم برابر هستند يا برابر... البته اين برابر قضاء للعمل بالاحتياط. بعد هم باز امعان نظر كند] ثم فيما يغتفر به الخروج عن الشرع، فيما يتعلق باصل او فرع، [ببينيد آيا اينهايى را كه شارع ميخواهد حالا با لا اكراه برش دارد اين خيلى مهم است يا خيلى مهم نيست، بعد فرموده] فان المسألة طويلة الذيل، كثيرة الاقسام، و القول بالفرق بين الابتداء و العروض اتفاقاً فى الصور غير بعيد، قلت: لا يخفى عليك تنقيح ذلك كله بعد ما عرفت موضوع المسألة و مدركها، [تعادل رعايتش لازم نيست، اصل و فرعى هم در قصه وجود ندارد. اگر گفتيد ما يك استثنا اينجا گفتيم دارد تبعاً للامام عليه السلام، نه تنها اكراه، همه عناوين معذّره يك استثناء دارد و آن جاى مهامّ از امور كه از آن انصراف دارد.] كما انه لايخفى عليك عدم جواز ظلم الغير بامر الجائر الذى يخشى من تخلفه ظلماً على بعض الآخر، دون نفس المكرَه و ماله و عرضه، [بر ديگرى ميترسد، ميگويد برو صد هزارتومان از او بگير يا ميروم صدهزار تومان ازديگرى ميگيرم، خوب يا از ان بگيرد يا از ديگرى به من چه ارتباطى دارد، يا تو برو از ديگرى بگير، بله] ضرورة عدم مشروعية رفع الظلم عن مؤمن بظلم مؤمن آخر و كون ذلك قد يقتضى التقية فى بعض الاحوال، [گاهى تقيه اقتضا ميكند كه ضرر متوجّه به شخص ثالث بشود، اما اين] لايستلزم اقتضائه في الفرض [را در فرض، يعنى در فرض اكراه.] و كذا لا يخفى عليك انّ المراد بالاكراه هنا، اعمّ من التقية التى هى دينٌ فى العبادات، [مراد به اكراه اعم از آن است،] لمعلومية عدم الفرق هنا بين وقوع الاكراه من الموافق فى المذهب و المخالف بعد فرض تسلطه على النفس و العرض و المال. [چه مخالف در مذهب مرا مجبورم كند بشود چي؟ تقيه، چه موافق در مذهب مرا مجبورم كند بشود امر شخصى و غير تقيه، چون يادتان باشد اين اشاره به همان عرضى است كه ما داشتيم كه تقيه مربوط به مخالف مذهب و امور دينيه است،] نعم إستثنى المصنف و غيره من ذلك على كل حال، الدماء المحترمة بالايمان بل لاخلاف اجده...»[2] تا بعدش كه بحث ديگر است. خوب تا اينجا عبارت صاحب جواهر. حالا، امام سلام الله عليه ميفرمايد: شيخ در اين تنبيه دوم، يك اشارهاى دارد به اينكه تقيه نسبت به شخص ثالث چگونه است، بحث اين است، آن بحثى كه امام ميگويد در تنبيه دوم به آن اشاره شده اين است كه شيخ در آنجا ميفرمايد كه تقيه به ارتكاب محرّمات الهيه، و تصرف در حقوق الله براى اينكه ضرر به ديگرى نرسد، مانعى ندارد، اگر آدم متّقى ميترسد از اينكه ضرر برسد به مؤمن ديگرى مگر اينكه يك خلاف شرعى را انجام بدهد، مسحى كند، نكثى در وضو داشته باشد، حق الله ميفرمايد اين جايز است و مانعى ندارد، و استدلال فرمود به آن روايتى كه راجع به امير المؤمنين صلوات الله و سلامه عليه بود كه فرمود اگر بر بعض از مؤمنين هم ترسيديد،از من تبرّى بجوئيد كه به آن مؤمنين ضررى نرسد، پس تقية المتّقى لدفع الضرر عن غيره بارتكاب محرّم و ترك واجب ممّا يكون من حقوقالله اين جايزٌ و لابأس به بل واجب، و شيخ روايت را دليلش را هم آورد، همان روايت احتجاج، و اما تقيه براى رفع ضرر از غير، به اضرار به ديگري، شيخ فرمود كه او جايز نيستش، لايجوز التقية باضرار بر غير، براى ضرر ديگري، خوب اين حرفى است كه شيخ زده. اين تا اينجا در عبارت شيخ بود. «آيا متقّي براي دفع ضرر از خودش ميتواند اضرار را به ديگري متوجّه كند؟» حالا، نسبت به خود متقي، خود متقى ميترسد از ضررى بر خودش، براى دفع ضرر بر خودش يا بر عرض و مالش، ارتكاب محرمات الهيه مانعى ندارد، براى اينكه تقيه است و اظهر مصاديق تقيه است، اوضح مصاديق تقيه اين است كه متقى دفع ضرر كند از جان يا مال يا عرض خودش به چي؟ به ارتكاب محرّمات الهيه، واما اگر متقى ميخواهد دفع ضرر كند از خودش به اضرار به ديگري، ايا اين جايز است يا جايز نيست؟ اين آقا در جايى قرار گرفته كه ميترسد اگر... ميترسد بر خودش ميترسد كه ضرر مالى به او بخورد ضرر عرضى به او بخورد ولى اگر تقيه كند و اين ضرر را متوجه غير كند، اينجا ديگر او از بين ميرود، خوف بر خودش دارد، و ميخواهد براى دفع خوف بر خودش ضرر را متوجه به غير كند، اگر يك سيلى بزند تو گوش ديگرى آن ضررى كه در باب تقيه متوجه به خودش بوده آن از بين ميرود، آيا جايز است يا جايز نيست؟ هل يجوز للمتّقى لحفظ ماله، و عرضه، و نفسه، الاضرار... حالا مال و عرض را بگيريم نفس حسابش جدا، لحفظ ماله و عرضه، القاء الضرر على الغير لينجو من الضرر؟ اين جايز است يا جايز نيست؟ در اينجا دو احتمال و دو وجه است: وجه اينكه بگوييم جايز نيست اين است كه اصلا تقيه در رابطه با مذهب است، خوفى است كه از ناحيه مذهب آمده، خوب وقتى يك خوفى از ناحيه مذهب آمده، شما اين ضررى كه متوجّه به شما شده، لمذهبت، به ديگرى متوجه كني، قبيح است. اين ترس و خوف از ضرر از باب مذهب است، چون فقط مذهب تقيه را درست ميكند، مخالف مذهبى است كه من از او بر خودم يا بر مال و عرضم ميترسم، بر خودم يعنى غير قتل ها، بر خودم، مال يا عرضم ميترسم، و دفع اين ضرر به اين است كه ضرر را متوجه به ديگرى كنم، اگر ضرر را بيندازم به ديگري، سنگ را بيندازم تو خانه همسايه، توپ را بيندازم توى ميدان همسايه، ديگر به من ضررى نميخورد، بگوييم جايز نيست براى اينكه اين شخص و ديگرى با هم تفاوتى ندارند، تقيه و اين ضرر از ناحيه مذهب و ايمان آمده، قبيح است كه اين ضرر را از خودش متوجه به چى كند؟ به ديگرى كند، حالا متوجه به تو شده است از نظر ايمان و مذهب، تو متوجه به ديگريش ميكني، و بعبارة اخرى تقيه براى حفظ مؤمنين است نه شخص، حفظ مؤمنين است از ضرر، تا مؤمنين بمانند، تا ايمان بماند، خوب وقتى براى حفظ مؤمنين است چه فرقى بين من و غير است كه من ضرر را به غير متوجه كنم، اين وجه عدم جواز كه ظاهراً هم اينجوريه، در باب تقيه جايز نيست من ضررِ متوجه به خودم را و ضررِ مخوف بر خودم را متوجه به غير كنم، بايد خودم ضرر را چكار كنم؟ خودم ضرر را تحمّل كنم، چون فرقى نميكند، ضرر يا متوجه به من ميشود يا متوجه به ديگرى ميشود، قبيح است توجه ضرر به ديگري. وجه دوم اطلاق بعضى از روايات، و يا عموم بعض از روايات و ظهور بعض از روايات دلالت بعضى از روايات اطلاقاً او عموماً بر اينكه نه جايز است دفع ضرر از خودش تقيةً، بالقائه على غيره، ولو در مضطر جايز نبود ها، در مضطر جايز نيست، اما در اينجا بگوييم جايز است قضاءً لعمومات و اطلاقات روايات تقيه. حالا آن روايات منها اين موثقة مسعدة بن صدقة. فكل شيء، در آن روايت 6 باب 25،[3] فكلّ شيء يعمل المؤمن بينهم لمكان التقية ممّا لا يؤدى الى الفساد فى الدين فانه جائز،» تقيه مجوز همه چيز است، هر چيزى كه مؤمن بين آنها عمل ميكند، براى مكان تقيه، از آن چه كه به فساد دين نياد، فانه جائز، تقيه در هر امرى جايز است من دليل را دارم ميخوانم، مگر موجب چه بشود؟ مگر موجب فساد در دين بشود، اگر موجب فساد در دين نشد، يكون جايزاً، اين يكي، دوم، (اين عموم مستثنا منه،) دوم اين صحيحه زراره، يك باب 25، «قال التقية فى كلّ ضرورة،»[4] خود نگهدارى در هر ضرورتى است، چه اين خود نگهدارى و خود زني، چه اين خود نگهدارى و خود را نزدن، به ارتكاب محرّمات الهيه باشد وچه به اضرار به غير باشد، التقية فى كلّ ضرورة و صاحبها اعلم بها حين تنزل به. روايت دوى باب 25، اين روايت معمّر بن يحيى بن سام و محمد بن مسلم... اسماعيل الجعفى ومعمر بن يحيى بن سام و محمد بن مسلم و زرارة، شايد صحيحه باشد صحيحه فضلاء باشد، قالو سمعنا اباجعفر (عليه السلام) يقول: التقية فى كل شيء يضطرّ اليه ابن آدم، فقد احلّه الله له،» هر كجا تقيه بود خدا حلالش كرده.[5] باز 3 اين باب، اين روايت ابى عمر الاعجمي، عن ابي عبدالله (عليه السلام) في حديث انه قال لا دين لمن لا تقية له، و التقية فى كلّ شيء الا فى النبيذ و المسح على الخفّين،[6] خوب عموم اينها ميگويد تقيه مجوّز هر حرامى است چه اين حرام حقالله باشد چه اين حرام حق الناس باشد. بقيه بحث براى فردا ان شاء الله. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- جواهر 22 : 168- 167. [2]- جواهر 22 : 169، 168. [3]- وسائل الشيعة 16: 216، كتاب الامر و النهي، ابواب الامر و النهي، باب 25، حديث 6. [4]- وسائل الشيعة 16: 214، كتاب الامر و النهي، ابواب الأمر و النهي، باب 25، حديث1. [5]- وسائل الشيعة 16: 214، كتاب الامر و النهي، ابواب الامر و النهي، باب 25، حديث2. [6]- وسائل الشيعة 16: 215، كتاب الامر و النهي، ابواب الامر و النهي، باب 25، حديث3.
|