Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: مرورى بر بحث گذشته پیرامون عدم جواز قتل ولو مكرهاًً
مرورى بر بحث گذشته پیرامون عدم جواز قتل ولو مكرهاًً
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب محرمه (درس 1 تا 458)
درس 341
تاریخ: 1383/11/14

بسم الله الرحمن الرحيم

بحث درباره اين بود كه اكراه مجوز قتل نيست بلا اشكال و لا خلاف، بل ادُعى عليه الاجماع، و يدلّ عليه الصحيحة و الموثقة، «انما جعلت التقية ليحقن به الدماء، فاذا بلغت التقية الدم فلا تقية،»[1] كلامى كه بود يك بحث در اين بود كه آيا اين اكراهى كه از ادله اكراهى كه قتل استثناء شده حتى در آنجايى كه توعّد المكره به قتل است، حتى آنجا را هم مي‌گيرد، يا نه؟ كه اين خلافى بود بين ما و بين مشهور و معروف بين اصحاب، كه گفتيم آنجا را ديگر شامل نمي‌شود، استثناء ديگر جايى كه خودش توعد بالقتل را نمي‌گيرد، بله توعد به امور آخر همه آنها را شامل مي‌شود و اكراه مجوز نيست.

عمده بحث در خصوصيات بود، آن كه اينجا بحث بود در خصوصيات بود. يكى عدم فرق بين صغير و كبير و عالم و جاهل و سالم و مريض حتى مريض مشرف به موت، زمينگير، فلج، نابينا، ناشنوا، همينقدر كه يك انسان زنده‌اى است، خلاصه آن كه ديه دارد، آن كه قتلش قتل عمد است، اكراه مجوّز قتل او نيست. بحث ديگر اين بود آيا دم در اين صحيحه و موثقه اعم است از دم بالقتل و دم بالجرح، دم قتلى و جرحى، يا اختصاص دارد به دم قتلى. گفتيم انصراف دارد به دم قتلى، و ظاهر دم قتلى است. بحث ديگر هم راجع به ولد بود قبل ولوج الروح، بچه در رحم قبل ولوج الروح، گفتيم ظاهر اين است كه اين ادله او را هم شامل نمي‌شود، او هم تحت عمومات اكراه و حديث رفع اكراه سر جاى خودش هست و جايز است سقط آن جنين اذا صار مكرهاً.

« مراد از استثناى قتل در صورت اكراه چیست؟ و دم محترمه كدام است؟»

بحث ديگر كه عمده بحث بود و دو روز است تقريباً درباره‌ی آن بحث مي‌كنيم، اين است كه آيا قتلى كه اينجا استثناء شده از اكراه، قتل نفس محترمه است، دم مستثناء دم محترم است؟ كما هو ظاهر عبارة شرايع بل صريحه؛ عبارت شرايع مي‌فرمايد الا فى الدماء المحترمة، يا اختصاص دارد به مؤمن بما هو مؤمن، به شيعه، دم مؤمن، كما يستظهر از شيخ و از صاحب جواهر، يا نه اعم است از مؤمن و مسلم لكن با يك تفصيلى در مسلم كه صاحب رياض قائل به آن تفصيل شده، ما عرض كرديم مقتضاى اطلاق روايت عموميت است، «انما جعلت التقية ليحقن بها الدم، فاذا بلغ الدم [يعنى الدم المحترم]، فلا تقية، [پس حق با محقق در شرايع است، شيخ كه فرموده بود اختصاص به شيعه دارد دليلش را ديروز عرض كرديم، و گفته شد كه دليل ناتمام است و نمي‌تواند حجت شرعى باشد بر جواز قتل انما جعلت التقية لیحقن بها الدم فاذا بلخ فلا تقية به دم محترم قتلش جايز نيست، حالا صاحب جواهر قدس سره، از ايشان هم بر مي‌آيد ميل به اختصاص، عبارت ايشان اين است. بعد از آن كه ايشان مي‌فرمايد ظاهر اطلاق شامل جراح هم مي‌شود، و از شيخ هم نقل مي‌كند، منتهى مي‌فرمايد اقتصار بر قدر متيقن از استثناء اين است كه بگوييم جرح را شامل نمي‌شود. عمومات اكراه مي‌گويد اكراه مجوز هر حرامى است قدر متيقنش آنجايى است كه دم، دم قتل نفس باشد، دم جرح خارج از قدر متيقن است، بل لعلّه المشهور، مي‌فرمايد اين قدر متيقن اقتضاء مي‌كند،] المصير الى جواز الجرح الذى لم يبلغ حده كما هو الاشهر بل لعله المشهور، بل ينبغى القطع بجوازه، اذا كان الخوف بتركه على النفس، [مي‌گويد يا بزن دماغش را خون بينداز يا خودت را مي‌كشم، قطعاً اينجا مشمول ادله اكراه هست و دليل استثناء شاملش نمي‌شود، اين عبارت ايشان راجع به جرح را خواندم، براى اينكه ايشان مسأله مؤمن و مسلم را هم به او مي‌خواهد ملحق كند.] نعم، الاحوط اجتنابه حيث لايعارضه الاحتياط من جانب اخر، [بله احوط اين است كه جرح را هم مرتكب نشود،] كما انه كذلك بالنسبة الى الحاق المسلم بالمؤمن، [كما اينكه امر همينطور است بالنسبة الحاق مسلم به مؤمن، يعنى قدر متيقن از دليل استثناء چه کسی است؟ مؤمن، انما جعلت التقية ليحقن بها الدم، فاذا بلغت التقية الدم، قدر متيقنش شيعه است مؤمن است، غير مؤمن مشمول عمومات و اطلاقات ادله اكراه است، قدر متيقن از او مؤمن است نمي‌تواند او را بكشد اما بقيه را مي‌تواند بكشد، كما انه كذلك، ظاهرش اين است يعنى قدر متيقن بالنسبه الى الحاق مسلم بالمؤمن، ولو باز احتياط اين است كه در قتل مسلم هم مرتكب نشود.] و ان اطلق المصنف و غيره، [ولو مصنف و غير بطور مطلق گفتند. مصنف فرمود دم محترم، اين هم مؤمن را مي‌گيرد هم مسلم بلكه هر انسان محقون الدمى را شامل مي‌شود، كافر ذمى باشد، كافر غيرذمى كه مؤتمن است، كافر غير ذمى كه معاهد است، كافر غير ذمى كه به ما كارى ندارد، تو ميدان جنگ نيست، خوب خون همه اينها محترم است، ما كه نمي‌توانيم بی‌جهت بكشيمشان، خلاصه آن كه مالش محترم است، خونش هم محترم است، و ما گفتيم حديث شاملش مي‌شود، عبارت اصحاب هم مي‌گيرد، بل فى النافع التعبير بالمسلم، در نافع تعبير به مسلم كرده، گفته مسلم،]

« ديدگاه صاحب رياض پیرامون قتل مخالف و مؤمن مكرهاًً »

لكن فى الرياض: و هل المسلم يشمل المخالف ام يخصّ المؤمن اشكال، [رياض فرموده محل اشكال است.] و الاحتياط يقتضى المصير الى الاول، [كه بگوييم يشمل المخالف، مخالف را هم نكشد،] اذا كان الخوف بترك القتل على نحو المال، [گفته برو فلان مخالف را بكش، اگر نكشى تمام اعتبارات بانكى و سرمايه و زندگيت را از بين مي‌برم، خوب نمي‌شود گفت كه جايز است برود مخالف را بكشد براى اينكه پولهاش از دستش نرود، اينجا بگوييم جايز نيست،] خصوصاً اذا كان الخوف بترك القتل على نحو... و سيّما القليل منه خاصّه، [مي‌گويد برو فلانى را بكش، وگرنه يك پاكت سيگار مثلا اشنو ازت مي‌گيرم، يا هما يا مثلا ً خارجى، يا يك جعبه كبريت صد تومانى ازت مي‌گيرم، يا هزار تومان ازت مي‌گيرم، يا شهريه ات را قطع مي‌كنم مثلا اگر نرفتى او را بكشى، خوب اين مجوز قتل نمي‌تواند باشد، مال قليل نمي‌تواند مجوز قتل مخالف باشد.] و لا سيما القليل منه خاصّه، و اما اذا كان... [حالا او را بكشد بيچاره اون بدبخت را بكشد،] و اما اذا كان على النفس المؤمنة فاشكال، [حالا ايشان مي‌فرمايد] و لايبعد المصير حينئذ [يعنى قتل نفس مؤمنه باشد] الى الثانى، [كه ما بگوييم بله جان مؤمن اگر شد اكراه مسوغ قتلش نيست،] فليس شىءٌ يوازى دم المؤمن، [هيچ چیز به قدر خون مؤمن ارزش ندارد، مي‌گويد فلان... اكراهش كرده بر قتل شيعه و در مقابل مي‌گويد همه زندگيت را ازت مي‌گيرم، باشه زندگيش را بدهد شيعه را نكشد،] فليس شىء يوازن دم المؤمن كما يستفاد من النصوص المعتبرة،[2] [از نصوص معتبره بر مي‌آيد كه هيچ چیزی موازى دم مؤمن نيست،]

« نظريه صاحب جواهر (ره) در مورد دم مؤمن »

صاحب جواهر مي‌فرمايد: «قلت بل فيها أن الف مخالف لايوازن دم مؤمن، [هزار تا مخالف هم به قدر خون يك مؤمن و شيعه ارزش ندارد،] فلا ريب فى ان المتّجه المصير اليه، [يعنى اگر بناست خودش را بكشند اگر اون مخالف را نكشد، اينجا بايد برود مخالف را بكشد، انما... اينجا قانون اكراه مي‌آيد، قانون اذا بلغت التقية نمي‌آيد، اكراه درباره مخالف به عموم خودش باقى است، گفت بكشش برو بكشش، رفع ما استكرهوا عليه، اما اگر گفت برو شيعه را بكش او را نكش انما جعلت التقية ليحقن بها دم،] بل فيها ان الف مخالف لا يوازن دم مؤمن، [پس اگر بنا شده من اون مخالف را نكشم خودم را مي‌كشد، بايد بروم او را بكشم براى اينكه هزارتاى اونها به قدر يك من ارزش ندارد. من كه شناسنامه‌ام شناسنامه شيعه است به قدر من ارزش ندارند.]

فلا ريب فى ان المتّجه المصير اليه، [بگوييم نه اگر توعيد به قتل نفس بود نسبت به مخالف، اينجا قاعده اكراه سرجاى خودش باقى است. استثناء شاملش نمي‌شود.] بل و كذلك الخوف علي العرض بل والمال، [مي‌گويد برو فلان، اينها واقعاً چيزهايى است كه توى فقه آمده، و امروز من دراين سفر حج ديدم كه اينها چه اثرى دارد در حفظ وحدت مسلمين، چه اشكالهايى به ما مي‌كنند، آن بزرگانى كه دنبال ايجاد وحدت اند، حالا ببينيد، بل... مي‌گويد برو فلان مخالف را بكش، اگر نه همه ثروتت را ازت مي‌گيرم، يا نصف ثروتت را ازت مي‌گيرم، كل حسابهاى بانكى ات را ازت مي‌گيرم، صاحب جواهر مي‌فرمايد بله اينجا هم مشمول ادله اكراه است، و استثنا بردار نيست، يا مي‌گويد برو فلان مخالف را بكش و الا يا آبروت را مي‌برم يا تهمت بهت مي‌زنم عرضت را از بين مي‌برم، مي‌فرمايد اينجا هم قانون اكراه محكّم است و قانون استثناء محكم نيست، پس اگر اكراه بر قتل غير مؤمن بود، چه توعيد به قتل خود مؤمن باشد، ادله اكراه حاكم است، نه انما جعلت التقية، چرا؟ چون هزار نفر آنها به قدر يك نفر اينها ارزش ندارد، اگر اكراه به توعيد به عرض و مال هم بود، نسبت به قتل مخالف، باز هم قاعده اكراه جارى است و حديث استثناء راه ندارد، چرا، اين دومى ديگه چرا؟ ايشان مي‌فرمايد] كما لايخفى على من احاط بما دلّ على هوان نفوسهم عند الله، [اينها اصلا ارزشى ندارند، خوب وقتى ارزشى ندارد مثل مورچه‌اند ديگه، برو بكششون خودت را نجات بده، يك جعبه كبريت نده، نمي‌دانم پانصد هزار تومان نده، بروبزن بكشش مهمى نيست و اينجا قصاص هم نمي‌شوى، چون حديث رفع اكراه سر جاى خودش است. حالا على... علاوه بر اينها اين اولا كه اگر توعيد به نفس مؤمن بود، نسبت به مخالف، لايوازن هزارتاشون با يكى از مؤمن، خوب اين بايست برود بكشدش، توعيد به مالشون هم بود عرضش، آنها اصلا چيزى ارزشى ندارند، جانشون مال و عرضشون ارزشى ندارد،] على ان ظاهر الصحيح المزبور دم المؤمن، [ظاهرش دم مؤمن است، اين همان حرف شيخ است،] ضرورة انه هو الذى شرّعت التقية لحفظه،[3] اين حرف سيد رياض و صاحب جواهر.

«شبهات وارده بر ديدگاه هاى صاحب رياض و صاحب جواهر (ره) پیرامون قتل كفار و دم محترمه »

اما اين مسأله خود صحيحه و موثقه آن كلامش گذشت كه ما عرض كرديم صحيحه و موثقه داراى اطلاق هستند، مناسبت حكم و موضوع هم همين را اقتضا مي‌كند، اما مسأله اينكه روايت مختص به دم شيعه است، اين هم حرفى بود از شيخ كه عرض كرديم نه اختصاصى به دم شيعه ندارد، و اصلا مورد قصه بين كفر و اسلام بوده، نه بين مخالف و شيعه، آنها مي‌گفتند بيا كافر بشو، مخالفين هم كفار بودند، نه مخالفين يعنى آنهايى كه در امامت ائمه اثنى عشر صلوات الله عليهم اجمعين با ما مخالف هستند در آن هم نبوده، لكن كلامى كه اينجا هست نسبت به اين دو دسته روايتى است كه به آن اشاره فرموده، يكى صاحب رياض به آن اشاره كرده يكى خود صاحب جواهر. ببينيم اين دو دسته روايات، اينكه سيد رياض مي‌فرمايد از روايات برمي‌آيد كه دم مخالف هزارتاشون به قدر يك شيعه ارزش ندارد، آيا بر اين معنا ما دليل داريم و مي‌توانيم اخذ كنيم بهش؟ بنابراين اگر هزارتاشون هم كشته بشوند چقدر ديه دارد هر يكيشون؟ يك هزارم ديه شيعه، چون هزارتاشون به قدر يك نفرند. مي‌توانيم به اين اطلاق اخذ كنيم اگر يك كسى پنجاه تاشون را كشت نمي‌توانيم اين را بكشيم، مگر 950 تا ديگه را چكار كنيم، ديه بگيريم ديگه، ديه بگيريم بديم به قاتل و رد كنيم، هزار تاشون را كه كشت مي‌توانيم بكشيمش، اين است؟ آيا اين حرف سيد رياض كه مي‌خواهد به اين عموم استناد كند، مي‌فرمايد اذا اكره... دقت بفرمائيد، اذا اكره... فقه شيعه امتيازش به اين انفتاحش است و به اين بحث كردنها، و اين كه امام مي‌فرمايد زمان و مكان مؤثر است در همه چيز مؤثر است سلام الله عليه، اين كه ايشان مي‌فرمايد سيد رياض، اگر توعيد به قتل نفس شد نفس خودش، مي‌تواند آنها را بكشد و ادله اكراه محكّم است، براى اينكه هزارتاى اونها به قدر يكى ارزش ندارند، اين هزار تا را من اول بخوانم، ببينيم ما يك همچين عموم و اطلاقى داريم كه اينجا ازش استفاده كنيم، ساير جاها هم ازش استفاده كنيم يا نه.

اين روايت در باب 95 از ابواب ما يكتسب به، كتاب التجارة حديث 2، باب 95 حديث 2، اول بخوانيم ببينيم اصلا روايت هست يا نه، بعد ببينيم كه روايت چه مقدار دلالت دارد، بعد ببينيم اطلاق دارد يا نه. باب 95 حديث 2... عن اسحاق بن عمار، قال: قال ابوعبدالله(ع): «مال الناصب و كل شىء يملكه حلالٌ ، الا امرأته، فان نكاح اهل الشرك جائز، و ذلك ان رسول الله(ص)، قال لاتسبوا اهل الشرك فانّ لكل قوم نكاحا و لولا انّا نخاف عليكم ان يقتل رجلٌ منكم برجل منهم، و رجل منكم خير من الف رجل منهم، و مأة الف منهم، لأمرناكم بالقتل لهم، و لكن ذلك الى الامام»[4].

اين اولا درباره ناصب است، درباره مخالف نيست. ناصب يعنى كسى كه عقيده اش اين است كه بايد به اميرالمؤمنين سب كرد، نعوذ بالله، قدر متيقن از نصب سبّ عن اعتقاد است. سبّ لا عن اعتقاد آن يك مسأله ديگر است، حكم ديگرى دارد، آن نصب نمي‌آورد، ناصب كسى است كه قدر متيقن از نصب، من يسبّ عليّاً عليه الصلاة و السلام، نعوذ بالله، و يذمه و يهينه عن دين و عن اعتقاد، اين چه ربطى به مخالف دارد، اين اولا، و ثانياً اين كه نمي‌خواهد حكم بيان كند، اين يك نكته اى دارد مي‌گويد،مى گويد اگر بنا بود مي‌شد اينها را بكشيد شما كشته نشويد، من مي‌گفتم بكشيدشون، براى اينكه صدهزارتا بلكه صدهزارتاى اينها به قدر يكى شما ارزش ندارد نمي‌خواهد اين را تنزيل كند، روايت در مقام تنزيل نيست تا ما از عموم تنزيل استفاده كنيم، يكيشون به هزارتا، يكى به صدهزارتا، پس اگر بكشيمشون هم صدهزارتا كشتيم تازه يكى را بكشيم، هزارتا را كشتيم تازه مي‌كشيم، باقى ديگه اش را بايد ديه بگيريم، يا ديه اش چون يكى به هزار است يك هزارم ديه شيعه است. اين اصلا مقام تنزيل نيست، اين مقام بيان يك نكته ارشادى است. مي‌فرمايد كه اگر نبود كه ما مي‌ترسيديم شما را بكشند، وقتى يكى از آنها را مي‌كشيد، آنوقت مي‌گفتيم بكشيدشون، اما چه كنيم، شما يكى را بكشيد آنها شما را مي‌كشند، آن نواصب، يكى از شماها به قدر هزارتاى آنها، به قدر صدهزارتاى آنها ارزش دارد، تو جنگ و دعوا كشته نشويد، اين يك چيز خوبى هم است مي‌گويد آقا نرو تو دعوا مي‌زنند مي‌كشندت، تو به قدر هزارتاى آنها ارزش دارى، اين يك نكته ارشادى است، يك نكته تنبيهى است، نه تنزيل، نه كلّ الف منهم واحدٌ منكم، همه آثار برش بار بشود، يكيش هم اين است كه اگر توعّد بالقتل اين اكراه بتواند او را بكشد، براى اينكه هزارتاى آنها به جون يكى... اين يك نكته ارشادى تنبيهى است، و متعارف هم هست در مكالمه ها اين نكته.

و شبهه سوم، خود روايت دارد بالصراحة مي‌فهماند اين معيار و حكم نيست. خود روايت نص است در اينكه اين معنا كه الف منهم كواحد، اين نمي‌تواند معيار حكم باشد، خود روايت صريح است كه معيار حكم نيست، بعد فرمود منتهى چون اينطورى است لكن ذلك الى الامام، يعنى نمي‌تواند معيار حكم قرار بگيرد كه، ذلك الى الامام. پس اين كه صاحب رياض قدس سره مي‌فرمايد هزارتاشون به قدر يكى، اين چند تا شبهه دارد، اولا روايت صدهزار دارد، هزارتا نه، بل صد هزار هم دارد، و ثانياً روايت اصلا مقام تنزيل نيست، تا شما بگوييد عموم تنزيلش يك اقتضايى دارد، و ثالثاً در خود روايت تصريح شده كه اين مربوط به حكم نيست و رابعاً اين مال ناصب است، انى له به يك مخالف متدين صالحى كه كارى به هيچ كارى ندارد. بيش از اين عقلش نمي‌كشد. واقعاً اينطورى باورش آمده، خوب چكارش كنيم كه باورش آمده، باورش آمده است كه فلانى بسيار آدم زاهدى است، نسبت به زهد ميرزاى شيرازى قدس سره الشريف اهل سامرّاء كه عمده شان از برادران اهل سنت هستند، مي‌گفتند كان زهده كزهد سيّدنا عمر، اين عقيده اش هست ديگه، خنده ندارد اين عقيده اش هست، معتقد شده، ما هم خيلى عقايد اشتباه در غير این مسأله در چيزهاى ديگه داريم. خوب معتقد حالا اينها هزارتاشون به قدر چه ارزش ندارد، اينها از هيچ حقى حتى از حق حيات هم برخوردار نيستند ، خوب به چه دليلى؟ به چه مدركى؟ چطور مي‌شود ما از ناصب سراغ كى برويم؟ مطلق المخالف برويم، اين من تعجبم از اين فرمايش صاحب رياض، حالا اگر دليل داشتيم كه مي‌گفتيم، خوب بله، دليل اگر داشتيم ردع بناء عقلا بود، اينجورى نفرمائيد كه ارزش حرف ما را پايين بياورد، مي‌گويند دين با عقلاء كار ندارد، آنهايى كه مرتجع اند، مي‌گويند دين با عقلاء كار ندارد، آن كه مي‌گويد امام دارد درس صوفى گرى مي‌دهد وضو نگير براى درس صوفى گرى، او به عقلاء كار ندارد كه، او به يك روايت ولو شاخ شكسته كار دارد، توجه بفرمائيد، اين راجع به اين بحث با مرحوم صاحب ریاض اما حرف خود صاحب جواهر مي‌فرمايد كه بله ... مي‌گويد كسى كه سراغ روايات برود مي‌گويد نفوس اينها عندالله ارزش ندارد.

يك روايت ديگر هم كه هست باز مال ناصب است، خوب كه اين اموالش ارزش ندارد، يك باب 95،«خذ مال الناصب حيثما وجدت وادفع إلينا الخمس»[5]، اين اولا، احتمال دارد قضيه شخصيه باشد، دقت بفرمائيد، چون معلّى بن خنيس داراى قدرت انتظامى بوده، ... داراى قدرتى بوده معلى بن خنيس، و كار چاق مي‌كرده براى امام صادق صلوات الله و سلامه عليه، حالات معلى بن خنيس را بخوانيد و يك آدم تندى هم بوده. حضرت مي‌فرمايد: تو مال ناصب را بگير هر كجا يافتى، اما ديگران را نمي‌خواهد بگويد، معلى بن خنيس كه يك آدم تندى بوده پا همه چيزش وا مي‌ايستاده، به او مي‌فرمايد: خذ مال الناصب حيثما وجدت، اما اگر يا مثل ابن ابى عميرى كه شلاقش مي‌زنند، انقدر شلاقش مي‌زنند كه مي‌رود امام هفتم را معرفى كند، يونس بن عبدالرحمن مي‌گويد، صبر كن، بله ممكن است يك تكليفى داشته باشد.

اگر يك كسى است كه نه، دو زار مال ناصب را بگيرد هنوز شلاق نخورده مي‌گويد حالا امام صادق به من فرمود مال ناصب را بگير، امام كى به او مي‌گويد برو بگير، اين احتمال دارد قضيه، قضيه شخصيه باشد، مال معلى بن خنيس بوده، چون معلى بن خنيس يك آدم قويى بوده، داراى استقامت بوده، حتى خودش را هم به كشتن داد، به شهادت داد معلى بن خنيس، امام به او مي‌فرمايد، بعد هم زمان خودش را مي‌گويد، ربطى به همه ازمنه هم ندارد، اين اولا، ثانياً اصلا معمول به نيست اين روايت، اصحاب به اين روايت عمل نكردند. مال ناصب هم مثل بقيه اموال محترم است، نمي‌شود اموالشون را گرفت همينطورى و أدّ الينا خمسه، حالا اين خذ مال الناصب اينما وجدت، كه اينطورى نيست كه برو مال ناصب را بگير خمسش را بيار براى من، بنابراين اين حرف صاحب جواهر قدس سره و حرف سيد رياض كه مخالفين محترم نيستند اينطور نيست، مخالفين محترمند همانطورى كه مالشون محترم است، عرضشان محترم است، جانشان هم محترم است، هيچ تفاوتى در حقوق مدنى و احترام بين ما و آنها نيست، همه ما با هم برادريم، همه ما مسلمانيم، همه ما داراى يك كعبه ايم، يك قبله ايم، روايات ذامه ذم از جنايتكارانشان است، روايت اگر مذمت كرده مذمت از آدمهاى بدشان مذمت كرده است نه هر كسى كه قلندرى دارد. نه هر كى مثلا شناسنامه اش شيعه نباشد، اينها بشود فحش خواهر مادر به او داد، براى اينكه مانعى ندارد، حالا فحش خواهر و مادر نه مربوط به نكاح، چيزهاى ديگه بشود به او فحش داد، فحش پدر به او داد، ]لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبواالله عدواً بغير علم،[ اساساً با هيچ كس نبايد برخورد نامسالمت آمیز كرد، براى اينكه ضرر دارد، ممكن است اينجا شما قدرت داريد يك برخوردى داشته باشيد، اما آن مسلمانهايى كه گرفتار آنها هستند، شيعيانى كه در يك جاهايى هستند كه گرفتار آنها هستند، آنها را اذيتشان مي‌كنند، صدمه شان مي‌زنند، ما مسؤول صدمه خوردن آنها هستيم، ما مسؤول ضرر ديدن آنها هستيم، بايد مراعات كنيم، آن تربيت امام صادق را رعايت كنيم، كه بگويند رحم الله جعفرالصادق، طورى باشد كه خلاصه ما سبب بدگويى نشويم، اين تا اينجاى بحث، حالا.

« محترم بودن قوانين ممالك و لزوم اتباع بودن آن ها »

دو تا مسأله مي‌خواهم عرض كنم كه حالا ديگه بعد خود آقايان بايد روی آن اجتهاد كنند، يك مسأله اين است در ذيل اين بحث ولايت ولات جور، اينكه تمام قوانين و مقرراتى كه در بين بشريت در ممالك داراى تمدّن حاكم است، اين قوانين محترم است. و لزوم اتباع دارد. در مملكت بلشويكها، دهريها، ماركسيستها، سرمايه دارى يا ماركسيستى يا غير آنها، قوانين و مقررات بين ابناء بشرى كه داراى تمدن هستند، اين قوانين و مقررات محترم است، لزوم اتباع دارد، الا آن كه بيّن الغيّ است، الا آن كه اگر در نظام‌هاى اسلامى هم باشد بايد با آن مخالفت كرد و نمي‌شود عمل كرد، اما بقيه متّبع است، چرا؟ دليل بر اتباع اين است كه عقل و نقل موافقند بر لزوم حفظ امنيت من جميع الجهات و رسيدن افراد به حقوقشان و عدم تضييع حقوق افراد، اين عقل و نقل بر آن موافق است، انسانها بايد به حقوقشان برسند، ظلم در جامعه نبايد باشد. حقوق انسانها نبايد تضييع شود. هرج و مرج نبايد باشد. زندگى جنگلى، الحق لمن غلب، هر كى زورش بيشتر او توانش بيشتر، ما از عقل و نقل مي‌فهميم كه اينها نبايد باشد؛ و لازم است عدل باشد و لازم است هرج و مرج نباشد و لازم است امنيت باشد، خوب قوانين و مقرراتى كه در مملكتها جعل مي‌شود براى اين اهداف است ديگه، براى عدل است و امنيت است و مصالح بشر، خوب اين قوانين لزوم اتباع دارد، چه فرقى مي‌كند در... شما برويد يا برويد يك مملكت ديگرى كه نظامش نظام اسلامى است به نام اسلام است، فرقى نمي‌كند، براى حفظ مصالح بشر است، و الا هرج و مرج لازم مي‌آيد و اتباع از آنها لازم، مقدماتش هم وقتى آنجا هستيم بايد فراهم كنيم، براى اينكه بر ما واجب است امنيت آنها را هم حفظ كنيم، كما اينكه بر ما واجب است امنيت و عدل و نفى ظلم را در خودمون حفظ كنيم، بر ما واجب است وقتى آنجا هم رفتيم اين كار را بكنيم، اينجا هم هستيم نمي‌توانيم كارى بكنيم كه زندگى آنها را مختل كنيم، ما حق نداريم يك كارى بكنيم جاسوسى كنيم كه زندگى مردم را به بدبختى و دعوا بكشونيم، به هرج و مرج بكشانيم. اين خلاف شرع است. اين تضييع حقوق مردم است، پس تمام حقوق و قوانين و مقررات در تمام بلاد كه براى امنيت است براى مصالح جامعه است، براى رسيدن مردم به حقشان است، براى جلوگيرى از هرج و مرج است، لزوم اتباع دارد. مخالفت با آنها هم حرام است. مقدماتش هم واجب است، از باب مقدمه واجب و ترك حرام; مگر بيّن الغيّ، اگر يك قانوني را وضع كردند مثل قانون رسميت همجنس گرايي، خوب اين هر كجا وضع بشود لزوم اتباع ندارد، شما اين قانون را هر كجا ببينيد بايد با آن مخالفت كنيد، چه فرقى مي‌كند مملكت نظام اسلامى باشد و اسلامى يا غير اسلامى، چون اين بيّن الغيّ است، اما قانوني اگر بيّن الغيّ نبود و براى مصالح جامعه بود، چه فرقى مي‌كند، ماليات مي‌گيرند، خوب ماليات را من وقتى رفتم آنجا بايد بدهم، وارد مي‌شوم به آن مملكت گذرنامه مي‌خواهند، من گذرنامه بايد بدهم، ورود من عوارض دارد، بايد بدهم، مثل مملكت اسلامى، چطور شما مي‌گوييد ماليات در مملكت اسلامى براى حفظ نظم لازم است بدهم، آنجا هم هر كسى مشمولش است بايد بدهد براى حفظ نظم، البته حالا ماليات جایش كجاست، چطور بايد ماليات قرار داد، آن يك بحث مفصلى دارد، ولى هر كجا ماليات را شما جايز دانستيد، فرقى بين اينكه حكومتش اسلامى باشد يا غير اسلامى باشد، فرقى در اين جهت نمي‌كند، اين يك مسأله.

عرض كردم دليلش، حرمت هرج و مرج، لزوم امنيت، لزوم عدالت، لزوم مصالح جامعه، رعايت حقوق جامعه، مضافاً به روايات خاصه اى كه در بعضى ابواب داريم، مثل باب عقود، ثلاثَةٌ لا عذر لاحد فيها: اداء الامانة الى البرّ والفاجر و الوفاء بالعهد الى البرّ و الفاجر[6] و برالوالدين برين كانا او فاجرين وفاء به عهد مطلقالزوم دارد و اين يك اصل عقلى است و شرع هم بر آن تكيه كرده، اگر گفتى در حادثه كربلا كجا بر اصل عهد تكيه شد و كى بر اصل عهد تكيه كرد؟... زينب عليها سلام الله تو بازار كوفه لبه تيز سخنش را بر عهد شكنى گذاشت: يا اهل الكوفه، يا اهل القدر و الخطر و اهل المكر و الحيلة، رو بزنگاه بشريت لبه تيز سخنش را گذاشت، به شما بگويم محرم دارد نزديك مي‌شود، محرم هر چى نزديك مي‌شود حرف هاى من زنده مي‌شود، من خوشحالم محرم مي‌آيد، چون در حادثه كربلا يك برابرى بسيار قويى بين مرد و زن هست، يك مرد و يك زن حادثه كربلا رو دوششون است، يك مرد به نام ابى عبدالله يك زن به نام زينب كبرى. حادثه كربلا دو تا ركن دارد: يك ركنش خود ابى‌عبدالله است، يك ركنش زينب، بگو يك ركنش شهادت است يك ركنش اسارت، و اين زينب زن است و وصيّه ابى عبدالله است، آن طورى كه شيخ صدوق مي‌گويد. اين چه فرهنگ غلطى است كه از آدم هاى بد، آدم‌هاى كثيف آمده، از اين افراد بدى كه هيچى قبول ندارند، نه خدا نه پيغمبر، همه چيز با حرام حرام است، زن را نمي‌دهد به قبرستان، عواطف زن را كوبيدن كه آقا زن اصلا شخصيت ندارد، زن نصف عقل را دارد، زن اصلا آدم نيست بيخودى آدمش حساب كرديم، بابا قرآن مي‌گويد، مثل همند، مي‌گويد بيخودى آدمش حساب كرديم، نخير خون بهاش، البته نمي‌خواهم بگويم اين حرف ها مال آنهاست، سرچشمه از آنجا گرفته. زن امه است از امه بدتر يك حيوان است براى شوهر، يكى از آقايان گفته است من نمي‌خواهم اسمش را ببرم، يك حيوان است، مثل يك گوسفند كه تو خانه شما داريد، غذا بهش مي‌دهيد شيرش را بدوشيد، مي‌گويد زن هم در طبيعت مال همينه، براى اينكه تو خانه باشد ازش كار بكشند استمتاع ببرند رهاش كنند برود. اگر زن هم مي‌خواهد صلوات بفرستد مرده مي‌گويد نخير تو حق ندارى صلوات بفرستى زن مي‌گويد بابا صلوات به زندگيت ضرر نمي‌زند، مي‌گويد حق ندارى، پات را حق ندارى، يك پات را بگذارى بيرون در منزل، مي‌خواهم بروم بابا صله رحم، حق ندارى، مي‌خواهم بروم فلان جا كار دارم به تو كارى ندارد مزاحم حق تو نيست، اين ها حرف هايى است كه با حادثه كربلا نمي‌خواند، خوب دقت كنيد در حادثه كربلا، تا مي‌گوييم مي‌گويد زينب، بابا زينب يك زن بود، بيش از يك زن كه نبود، فاطمه زهرا يك زن بود، همه دشمنى‌ها با زن‌ها ريشه‌اش مظلوميت زهرا عليها سلام الله است، همه‌اش مظلوميت زهرا، كما اينكه همه دشمنى ها با كسانى كه طرفدار حقيقى امام هستند دشمنى با امام است، آن هم دشمنى با زهرا، و لذا هر چى مي‌گويى بابا زن هاى محدثه داشتيم، زين‌العابدين چى به او فرمود؟ «انتِ بحمد الله عالمة غير معلّمة فأومأت بيدها فسكتوا جميعا» اى همه جهان به فدايت زينب! اى همه جهان به فداى اين انسانيت ها! چه در مرد باشد چه در زن. اى همه عالم به قربان اين كمال روحى! با دست اشاره كرد همه ساكت شدند، نگفت ساكت بشويد، اگر فرموده بود ساكت بشويد شايد همه نفسها تو سينه ها قطع مي‌شد، جمعيت انبوه تو كوفه آمده است، شترها زنگ مي‌زنند، مردم سر و صدا مي‌كنند، فأومأت بيدها، لم تقل اسكتوا، فسكتوا جميعاً، تمام ساكت شدند، زنگها از حركت ايستاد، شترها از راه رفتن ايستادند، مردم يكپارچه سكوت شدند، شبيهش امام سلام الله عليه، در عاشورا، آن قصه 15 خرداد، تو اين مدرسه فيضيه، فيضيه پر از جمعيت، بيرون پر از جمعيت، كماندوها آماده، جنايتكارها آماده، امام هم زيارت عاشورايش را خوانده و آمده، دعاى زيارت عاشورايش را هم برايش خوانده اند و آمده، بنده آنوقت تهران بودم اما نقل متواتر است، امام وقتى مشغول صحبت شد، جمعيت فيضيه و بيرون فيضيه تا نزديكهاى مسجد امام گويا اصلا كسى نفس نمي‌كشيد، گويا اصلا آدم زنده‌اى نبود، اين چه قدرت است؟ اين چه اوج گرفتن انسانيت است؟ زينب اين طورى اوج مي‌گيرد، دخترش اوج مي‌گيرد، سكينه مظلومه اوج مي‌گيرد، رقيه اوج مي‌گيرد، همه اينها در حادثه كربلا انجام وظيفه كردند، ما شب اول ماه محرم شب دوم هميشه شما روضه زهير را مي‌خوانيد ديگه، چرا روضه را مي‌خوانيد، تشريح نمي‌كنيم؟ چرا اينقدر درباره زنهاى كربلا كم بحث شده، البته من آنوقت ها هم كه منبر مي‌رفتم همين حرف ها را مي‌زدم، خوب زنه آمده، زهير وقتى ابى عبدالله سراغش فرستاد، مي‌گويد وقتى ابى‌عبدالله قاصدش آمد سراغ زهير، گفت آقا ابى عبدالله شما را مي‌خواهد، كأنّ على رؤوسه الطير، لقمه‌ها تو گلو ماند، مثل لقمه... نه مي‌توانيم فرو ببريم نه مي‌توانيم، زهير را كى مجبور کرد برود؟ كى مجبورش کرد؟ اون مردك ديگر خود ابى عبدالله آمد و فرمود كه بيا، خودش ابى عبدالله آمده، گفت آقا شمشير خوبى دارم بهت مي‌دهم، كلاهخود خوبى دارم بهت مي‌دهم، اسبم را بهت مي‌دهم، دست از سر ما بردار، ما خلاصه حال اين زحمت ها را نداريم، پشت جبهه دعا مي‌كنيم، ما حال اين زحمت ها را نداريم، حضرت فرمود، اين آيه را خواند: «و ما كنت متّخذ المضلّين عضداً» قشنگ تحليلى دارد دكتر آيتى، روحش شاد، من بي‌انصافى است يادش نكنم، چون من اين را از او دارم، دكتر آيتى مي‌خواهد بگويد ابى عبدالله مي‌فرمايد تو اصلا مسير حركت من را دارى عوض مي‌كنى، اصلا حركت من حركت پول و شمشير و سرنيزه نيست، حركت من حركت خون قلب است، مَن كان باقلاً فيها مهجته فاليرحل معناه فانى راحل مصبحاً غداً ان شاء الله و مااولهنى الى اسلافى، كاشتياق يعقوب الى يوسف، و فرمود كه مرگ براى من مثل گردنبند است به گردن عروس، در شبى كه مي‌خواهد خانه شوهر برود، تو راه گفتند مسلم را شهيد كردند، هانى را شهيد كردند، و رأيتهما يجران بارجلهما فى الصوف، آن مرد گفت كه آقا نرو مي‌كشندت، حضرت آن اشعار زيبا را در مقابلش خواند، من الان يادم نيست ولى اشعار بسيار بلندى است، به هر حال،....زينب كبرى سلام الله عليها، يك زن است در حادثه كربلا، نمي‌دانم....

« عدم مشمول روايات در جايى كه ورود در حكومت ها باشد و مشمول روايات در مورد خلفا »

مسأله دوم، ورود در حكومت ها، مشمول روايات باب نيست، همان طورى كه صاحب جواهر هم فرموده منتهى صاحب جواهر نسبت به شيعه‌اش گفته. برود آدم تو حكومت ها كارمند بشود، كارگر بشود، تو وزارت كشور لشگر، اين مشمول رواياتى كه ما خوانديم نيست. گذشتيم كه آن روايات مربوط به خلفاء است خلاصه ورود درآن حكومت هامشمول اين روايات نيست بله اگرمى رفت خلاف شرع كند حرام است ولى مي‌رودكارهاى ديگرانجام دهدمشمول رواياتى كه ماداشيتم عون الظلمه اعوان الظلمه مشمول آن روايتهانيست خيلى خوب، ديگه ان‌شاء‌الله براى بعد از عاشورا، وفّقكم الله.

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- وسائل الشيعة 16: 234، كتاب الامر و النعي، ابواب الامر و النهي، باب 31، حديث2.

[2]- رياض المسائل 8 : 109.

[3]- جواهر 22: 170- 169.

[4]- وسائل الشيعة 17: 299، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب95، حديث2.

[5]- وسائل الشيعة 17: 298، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب95، حديث1.

[6]- بحار 72 : 92.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org