مرورى كوتاه بر بحث روايات مذمت ظالمين و دخول در ولايت ولات جور
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 342 تاریخ: 1383/12/8 بسم الله الرحمن الرحيم من يك خلاصهاى از بحث گذشته را عرض كنم به عنوان مسئله شرعيه كه در ذهن آقايان باشد بعد بيائيم سراغ بحث مكاسب ماعرض كرديم رواياتى كه درباره مذمت ظالمين و دخول در ولايت ولات جور آمده، اين روايت مختص است به ولاتى كه ادعاى خلافت از رسول الله (ص) را داشتهاند، و شامل خلفايى كه اينجور. ... سلاطين و قدرتمندانى كه اينجور ادعايى ندارند، لاسيّما سلاطينى كه حافظ قدرت شيعه و حكومت شيعه باشند، اين روايات شامل آنها نميشود، و نسبت به كار كردن و دخول در ولايت آنها، تابع قواعد و اصول است. اگر وارد شد در ولايت اينجور ولات و كارش كار حلالى بود، يا براى اعانت به مسلمين بود و ضررى برش مترتب نشد اين مانعى ندارد و اگر وارد شد براى معصيت و گناه، يا كمك به معصيت و گناه، از باب معصيت و اعانت بر معصيت يكون حراماً، اين جهتى كه صاحب جواهر هم (قدس سره الشريف) اشاره به او در اول بحث ولايت ولات جور دارد و امام هم در تحرير الوسيلة در كتاب الدفاع در امر به معروف و نهى از منكر همين را متعرض شدند. « عبارات شيخ در مورد وظاْْيف والى » [شيخ در اينجا ميفرمايد،] خاتمة فيما ينبغى للوالى العمل به فى نفسه و فى رعيته، [در آن چيزهايى كه والى بايد عمل كند، وظايف والى. رواياتى كه درباره وظايف والى است اين روايات كثير است و شيخ (قدس سره) يك روايت مفصلهاى را نقل كرده از كشف الريبه شهيد ثانى كه رساله جعفر الصادق عليه الصلاة و السلام به نجاشى حاكم قدرتمند اهواز است. روايت مسنداً نقل كرده، و اين روايت تقريباً اواخر بحث... اواخر رسالة الغيبه شهيد ثانى آمده، شايد بعدش يكى دو تا روايت بيشتر نداشته باشد، روايت مفصل است، اين روايت را مرحوم ممقانى (قدّس سره الشريف) بعضى از جملاتش را بيان فرموده است. اگر خواستيد كل روايت را مطالعه كنيد، مراجعه كنيد به حاشيه ممقانى بر مكاسب، من بعض از تكههاى اين روايت را، اواخر اين روايت را ميخوانم، كل روايت را نميخوانم چون نميرسيم همه را بخوانيم، آن باقى ديگرش را خودتون مطالعه كنيد. حدوداً نصفش را من ميخوانم. « نقل نامه نجاشى (حاكم اهواز) به امام صادق (ع) در مورد ولايت ولات جور و پاسخ حضرت به آن » سند روايت را بخوانم كه ميگويد:] روى شيخنا الشهيد الثانى(رحمه الله) فى رسالته المسمّي بكشف الريبة عن احكام الغيبة باسناده عن شيخ الطائفة عن المفيد عن جعفرمحمدابن قولويه عن ابيه عن سعد بن عبدالله عن احمد بن محمد بن علي عن ابيه محمد بن عيسى الاشعرى عن عبدالله بن سليمان النوفلى قال كنت عند ابى عبدالله (ص) فاذا بمولى لعبدالله النجاشى، [يعنى رفيق عبدالله نجاشى نه مولى يعنى غلام آزاد شدهاش، يا مثلا آقاش، نه ظاهراً اين است رفيق عبدالله نجاشى،] فاذا بمولى لعبدالله النجاشى قدورد عليه و فسلّم و اوصل اليه كتاباً، [يك نامهاى را او داد به حضرت،] ففضه و قرأه، [نامه را باز كرد حضرت، ببخشيد رساله نجاشى است نه رساله امام صادق من اشتباه عرض كردم،] ففضه و قرأه، [باز كرد و خواند، بعد اول نامه اش اينطور بود.] فاذابسم الله الرحمن الرحيم، اطال الله بقاء سيدى و جعلنى من كل سوء فداه و لا أرانى فيه مكروهاً [نبينم براى حضرت ناراحتى را،] فانه ولى ذلك [خداوند ولى اين كار است] و القادر عليه، [بعد نوشت كه من گرفتار ولايت اهواز شدهام، حالا شما براى من دستور العملى بنويسيد، حضرت هم يك دستور العملى را به عنوان ملخّص براش نوشتند، روايت را شيخ نقل كرده تو كشف الريبه هم هستش، من مقدارى از آخر اين روايت ميخوانم: يا عبدالله! [اين خطاب امام صادق است به همين عبدالله نجاشى] يا عبدالله! اياك ان تخيف مؤمناً، فان ابى حدّثنى عن ابيه عن جده على بن أبىطالب(ع) أنه كان يقول من نظر إلى مؤمن نظرة ليخيفه بها، اخافه الله يوم لا ظلّ إلا ظلّه، [آنروزى كه هيچ سايه اى نيست هيچ پناهگاهى نيست اشاره به پناهگاه است، هيچ پناهگاهى نيست اين بتواند به آنجا پناه ببرد، خدا آن روز ميترساندش،] و حشره فى صورة الذّر لحمه و جسده و جميع اعضائه ، حتى يورده مورده، [و اين را به صورت مورچه محشورش ميكند، گوشتش واستخوانش و همه اينها به صورت مورچه در ميآيد، اين] لحمه و جسده و جميع اجزائه، [اين بدل است از آن ضمير و حشره نه اينكه يك تكه اش استخوان ميشود، نه بلکه يك مورچه است كه همه اعضا در آن يك مورچه جمع است.] حشره على صورة الذر، [مورچه هاى كوچك،] لحمه و جسده و جميع اعضائه، تا ببردش به جايگاه خودش، حالا اين سؤال مطرح است كه چه مناسبتى بين اين نظر ترساننده و اينكه مورچه بشود وجود دارد؟ چرا به صورت كوچكترين مورچه محشورش ميكند؟ چه مناسبتى هست؟ اين يادتون باشد هميشه تو روايات ثواب تو روايات عقاب اين را توجه كنيد، و يك چيزى به ذهنتون آمد به عنوان احتمال بگوييد، نيامد به هر حال بدانيد كه چيزى به ذهن نيامده، بگوييد چيزى به ذهنم نيامد. بنده احتمال ميدهم سرّش اين باشد اينى كه دارد قيافه ميگيرد و با چشمش يكى را ميترساند، اين خيلى مغزش كوچك است، آخه تو با چيت اون را دارى ميترسانى؟ تويى كه هيچ اختيارى از خودت ندارى نفس كشيدنت را اختيار ندارى، هر نفسى كه فرو ميرود ممدّ حيات است و لكلّ نفس اجل، هر كسى يك... وما كان لنفس ان تموت الا بإذن الله، هيچى تو ندارى از خودت، تو كه نفس كشيدنت از خودت نيست، تو كه پلك هاى چشمت از خودت نيست كه روى هم بيايد، يك دفعه ديدى روى هم آمد، ديگه باز نشد، ناگهان بانگى برآمد خواجه مرد، تمام شد. تويى كه به قول آن يك... من سابقا ديدم قصه اش را حالا يادم نيست يك كنيزى بود يا دخترى بود تو خانه فرعون، گفت تو چى چى ادعاى خدايى ميكنى؟ تو اگر بخورى و زهرابت نياد چكار ميكنى؟ گفت هيچى نميدانم چكار كنم، نميتوانم، گفت اگر گرسنه باشى چيزى نداشته باشى بخورى، گفت نميدانم چكار كنم، در بهلول هم دارد كه به هارون الرشيد گفت كه خوب همه حكومتت به يك بول كردن و به يك آب خوردن ميارزد، خوب اين آدم پس سبك مغز است كه قيافه گرفته و با نگاهش ديگرى را ترسانده، هيچى ندارد سبك مغز است، )و اما من خفت موازينه فأمّه هاوية، و اما من ثقلت موازينه فهو فى عيشة راضية(، اگر آدم مخ داشته باشد، مغز داشته باشد، سنگين وزن باشد كه ديگرى را با چشمش نميترساند، حالا چى چى شده تو كجاى عالم را گرفتى، معذرت ميخواهم شاش كردن در اختيارت نيست، فرعون با همه قدرتش شاش كردن دراختيارش نبود، هارون الرشيد با همه قدرتش تو شاش بند اگر ميشد مشكل داشت، حالا چى ديگه ديگر، اين سبك مغز است، مغزش كوچولو است، چون مغزش كوچولو است اين كوچكى مغز سبب ميشود آنجا به صورت مورچه كه خيلى كوچك است محشور ميشود و زير دست و پا میماند تا ببرندش، اورده الى مورده، به هر حال،] من نظر الى مؤمن نظرة ليخيفه بها، اخافه الله يوم لاظلّ إلا ظلّه، [هيچ پناهگاهى ندارد] و حشره على صورة الذر لحمه و جسده و جميع اعضائه حتى يورده مورده، [ببرد به جايگاه خودش برساندش.] و حدّثنى ابى عن آبائه عن علي(ع) عن النبى(ص) قال : من اغاث لهفاناً من المؤمنين اغاثه الله يوم لا ظل الا ظله، و أمنه من يوم الفزع الاكبر و امنه من سوء المنقلب» [اگر يك درماندهاى را شما به فريادش رسيدى خدا هم روز فزع اكبر به فرياد ميرسد و از سوء منقلب ايمنش ميكند. اگر گفتيد كدام يكى از ائمه در زيارت نامه شون غوث لهفان دارد؟ ثامن الأئمه فقط. هيچ يك... اين جمله در زيارت هيچ يك از ائمه نيامده فقط در زيارت امام هشتم است. السلام عليك يا غوث اللهفان و امام الانس و الجان، ظاهراً دنباله اش اين است. باز از همان رسول الله دارد نقل ميكند امام صادق صلوات الله و سلامه عليه طبق اين روايت] و من قضى لأخيه المؤمن حاجة قضى الله له حوائج كثيرة، احداها الجنة، [ديگر چه از اين بهتر خيلى حاجاتش را برميآورد يكيش بهشت است،] و من كسي اخاه المؤمن جبّة عن عرى كساه الله من سندس الجنّة و استبرقها و حريرها و لم يزل يخوض فى رضوان الله ما دام على المكسو منها سلك، [اگر يك برهنه اى را بپوشاند، خداوند هم روز قيامت از پارچه هاى زربقت و از حرير بهش لباس ميدهد و اين آدم در رضايت خداوند است در رضوان خداست تا يك نخ از آن لباس به بدن اين آدم مانده است،] و من أطعم اخاه من جوع اطعمه الله من طيّبات الجنّة، و من سقاه من ظمأ سقاه الله من الرحيق المختوم، [رحيق ميگويند بهترين شراب است آن هم مهر شده، مختوم يعنى مهر شده، يعنى خلاصه به آن خمره اش كسى دست نزده كه يك وقت تقلبى شده باشد] و من اخدم اخاه اخدمه الله من الولدان المخلّدين و اسكنه مع اوليائه الطاهرين، [اينها كه ديگه مناسبت هایش معلوم است،] و من حمل اخاه المؤمن على راحلة، [يك مركبى... برادر مسلمانش ميخواست برود يك جايى، يك ماشينى هواپيمايى براش كرايه كرد،] حمله الله على ناقة من نوق الجنّة، [خداوند اين را حملش ميكند بر يك شترى از شترهاى بهشت،] و باهى به الملائكة المقرّبين يوم القيامة، [خداوند به اين افتخار ميكند، به اين آدم، به فرشته ها، كه ببينيد اين برادر مسلمانش را براش مركب تهيه كرده، چه مناسبتى دارد؟ چطور آنهاى ديگه نبود، اين چه مناسبتى دارد؟ من الآن به ذهنم آمد، كه چه مناسبتى دارد؟ چيه كه خدا مباهات ميكند به فرشته ها بارك الله فلانى يك بليط قطار گرفت براى رفيقش، يك بليط ماشين يا هواپيما گرفت براى رفيقش يا يك ماشين برايش كرايه كرد برود، البته به شرط اينكه تصادف نكند، اين باها به الملائكة المقربين چرا؟ اگر گفتيد. خوب بقيه هم همين است مگر بگوييد در وجه تسميه ارتكاز كردى ، خوب بقيه چرا گرسنه را سير ميكند اينجور نيست، چرا ميپوشاند اينجور نيست من به نظرم ميآيد چون فرشتگان با پر و بالشون حركت ميكنند، اونها احتياج به مركب ندارند، مركبشان با خودشان است، اين آدم كه آمده براى ديگرى مركب تهيه كرده خدا به اينها مباهات ميكند ميگويد ببينيد اين آدم براى ديگرى مركب تهيه كرد، شما مركب داريد ميرويد خيلى مهم نيست، با مركب خودتون داريد ميرويد اما اين آدم آمده وبراى ديگرى مركب تهيه كرده، به نظر من مناسبتش اين است كه با فرشته ها مباهات ميكند.] و من زوّج اخاه امرأة [آقاى...] و من زوّج اخاه امرأة يأنس بها و تشدّ عضده و يستريح اليها زوّجه الله من الحور العين و آنسه بمن احبّه من الصدّيقين، [البته نه زن دوم ها، چون زن دوم كه يستريح نميشود، بدبختيش بيشتر است، يك آقايى گفتند كه اين دو تا زن گرفته يك آقايى گفت كه يك كسى از اقوام ما فوت كرده بود اين زنش آمده بود اونجا، هر دو گريه ميكردند، هم آن زنه كه شوهرش مرده بود گريه ميكرد، هم اين زنه كه شوهرش دو تا زن بود، اين آقاى بزرگوار گفت من از مادرم پرسيدم كه بپرس از اينها كدام گريه شون بيشتر است، گفت كدومهاتون سوز و گريه تون بيشتر است اون يكى كه شوهرش دو تا زن گرفته بود گفت من براى اينكه اين شوهرش مرد خوب تمام شد، من كه تا آخر عمر گرفتار هوو دارى هستم گريه ام بيشتر است، اين ازش بر ميآيد به قرينه حاليه كه اين مراد زوج به تزويج اول يا به تزويج دومى كه زن اول چه باشد؟ راضى، مثل خواهرم من، خدا رحمتش كند كه راضى شد به زن دوم براى شوهرش و خيلى هم با هم رفيق بودند، اما نه هر جا و همه جا. خوب اين هم زوجه الله من الحور العين كه درست است، و آنسه بمن احبه من الصديقين چون براى آن مرده چى درست كرد؟ مونس درست كرد ديگه، از تنهايى نجاتش داد ديگه، خداوند اين را هم با صديقين انسش ميدهد، اين براى او انس درست كرده، اين انس در روز قيامت ميشود انس با صديقين. چقدر قشنگ است روايات اهل بيت صلوات الله عليهم اجمعين، و من اعان بله...] من اهل بيت نبيه (ص) و اخوانه، ... ، و آنسهم به، و من اعان اخاه المومن على سلطان جائر، اعانه الله على اجازة الصراط عند يوم زلة الاقدام، [كمكش كرده نگذاشته گرفتارى براى مسلمان پيش بيايد، خداوند هم در عبور از صراط نگهش دارد، اين نگذاشته است آن مسلمان گرفتار بشود، خدا هم نميگذارد اين بيفتد تو جهنم و پاش بلرزد،] و من زار اخاه المؤمن فى منزله لا لحاجة منه اليه كتب من زوّار الله و كان حقيقاً على الله أن يكرم زائره، [اين به مباحث اجتماعى و محبّت و مودّت ارزش ميدهد، اين ظاهر خداست، و كان حقيقاً على الله أن يكرم زائره،] ياعبدالله وحدثنى ابى عن آبائه عن عن علي(ع) إنه سمع رسول الله (ص) يقول لأصحابه يوما: «معاشر الناس انه ليس بمؤمن من آمن بلسانه و لم يؤمن بقلبه، فلا تتبعوا عثرات المؤمنين، [لغزشهاشون را دنبال نكنيد، سوزن نزنيد به لغزش ها و كنجكاوى كنيد،] فإنه من تتبّع عثرة مؤمن يتبع الله عثرته يوم القيامة، [خدا هم روز قيامت هسته اتم لغزشهاش را ميشكافد، عثراتش را روز قيامت دنبال ميكند،] و فضحه فى جوف بيته، [اين لغزش اونها را دنبال كرده، خدا تو متن خانه اش اين را رسوا ميكند،] و حدّثنى ابى عن آبائه عن علي(ع) قال: اخذ الله ميثاق المؤمن على ان لا يصدق في مقالته و لا ينتصف من عدوه و علي أن لا يشفي غيظه الا بفضيحة نفسه، [خداوند بر مؤمن عهد و پيمان گرفته كه حرفش را قبول نكند، هيچ وقت نبايد توقع داشته باشد كه حرفهایت را همه قبول كنند نه، گاهى وقت ها تصديقت نميكنند، قبولت نميكنند، تكفيرت هم ميكنند، خدا بر مؤمن اين قرار داد را گرفته، و لاينتصف من عدوه به هر حال سهمش هم از دشمنش هميشه بهش داده نميشود، دشمن هميشه يك پا جلو است نميگذارد آدم به سهم خودش و به آنچه حق خودش است برسد، مؤمن به سهمش نميرسد انتصاف يعنى برابر شدن، و باز ازش عهد و پيمان گرفته] ان لا يشفى غيظة الا بفضيحة نفسه، [يك كسى دارد بهش بد و بيراه ميگويد اين وقتى ميخواهد غيظش را فرو بنشاند برگردد به خودش مذمت كند، آره خوب من بد شدم، من گناه كردم، من اينجورى كردم، حالا گرفتار اين آدم بد شدم، نه اينكه برگردد پشت سر او ناروا بگويد يا تو روش ناروا بگويد، خداوند عهد و پيمان گرفته كه] على أن لايشفى إلا بفضيحة نفسه، [من بد بودم، من مقصر بودم، من اشتباهاتى داشتم كه دارند در حقم اينها را ميگويند،] لأن المؤمن ملجم، [چرا لا يشفى... چرا اينجور نكند مگر به خودش، مؤمن دهنه دارد، اونجور نيست كه آزاد باشد هر چى از دهنش در آمد بگويد، بلکه بايد بگويد من بد بودم مقصر من بودم.] و ذلك [يعنى اين اخذ ميثاق مؤمن] لغاية قصيرة، [يك مدت كوتاهى است به هر حال تو دنيا تمام ميشود،] و راحة طويلة، [حرف هاش را نميپذيرند، نميدانم سهمش را بهش نميدهند، با او دشمنى ميكنند، اينها مدتش كوتاه است، اما بعدش راحة طويلة، باز] اخذ الله ميثاق المؤمن على اشياء ايسرها عليه، [باز خداوند از مؤمن عهد گرفته، آسانش اين است] مؤمن مثله يقول بمقالة يبغيه و يحسده، [يك كسى مثل خودش را كنارش قرار ميدهد، كه اين حسد بورزد بر او و با حرف هاش دشمنى باهاش بكند،] يقول بمقالة يبغيه [ظلم بهش بكند و يحسده،] و شيطان يغويه، [شيطان هم كنارش هست كه گرفتار... فريبش بدهد و مأيوسش كند از رحمت خداوند، يغويه و يمقته، مقت يعنى همان يأسها؟ يا غضب بهش بياورد، غضب بهش بياورد. و سلطان يقفواثره و يتبع عثرانه، [اينها كه هستند، تازه يك قدرتمند هم دنبال ميكند و لغزشهاى اين مؤمن را ميگيرد،] و كافرًٌ بالذى هو مؤمن، [اگر كتاب مكاسبتون و هو كافر دارد غلط است ها، هو ندارد، و كافر بالذى هو مؤمن، به يكى ديگه هم دارد كه آن هم كافر است به آنى كه اين بهش ايمان آورده، يا همين سلطان كافر است به اينى كه اين بهش ايمان آورده، اگر و هو خوانديم يعنى سلطان كافر است، اگر و كافرٌ خوانديم يعنى يك كافرى هم كنارش است، الذى هو مؤمن... با يكى گفتند كه امام سلام الله عليه اين آقازاده شون يكى از نوه هاشون ميرفته مثلا ميخواسته يك جوكى بگويد، امام ميگفته نه اينجورى نگو مثلا بگو يك ترك كافرى، يك رشتى كافرى، اينجورى نگو كه غيبت بشود، يك روز ميرود براى امام، ميگويد آقا يك امام جماعت كافرى اينجورى گفته، امام خنديد كه آخه امام جماعت كه نميشود كافر بشود كه. حالا.] به يرى سفك دمه ديناً، [ريختن خونش را دين ميداند، ميگويد مذهب اقتضاكند ما اين را بكشيمش،] و اباحة حريمه غنماً، [اگر آبروش را ببرد حريمش را مباح كند اين را غنيمت ميداند،] فما بقاء المؤمن بعد هذا، [چه گرفتارى است چيه بقاء مؤمن بعد از اين مشكلات؟] يا عبد الله و حدثنى ابى عن آبائه عن على(ع) عن النبى (ص) عليهم السلام قال نزل جبرئيل(ع) فقال : يا محمد ان الله يقرؤك السلام و يقول اشتققت للمؤمن اسماً من اسمائى، [از يك اسم از اسماء خودم مؤمن را مشتق كردم، اشتقاق كردم براى مؤمن اسمى از اسماء خودم، اين اشتقاق همانجورى كه مرحوم ممقانى ميگويد اشتقاق بدان كه مصدر را اصل كلام است و نه وجه از او باز ميگردد نيست چون از اسماء اشتقاقش كرده، يعنى خدا خودش مؤمن است، بنده اش را هم اسمش را گذاشته چى؟ مؤمن، ولذا دارد اسماً من اسمائى، از اسمائم مشتقش كردم،] سميته مؤمناً، فالمؤمن منّى و انا من مؤمن، [چقدر لطف است،] و من استهان بمؤمن فقد استقبلنى بالمحاربة. يا عبدالله و حدثنى ابى عن آبائه عن علي(ع) عن النبى (ص)، انّه قال: «يوماً يا على! لا تناظر رجلا حتى تنظر فى سريرته [با كسى درگير نشو مناظره نكن تا باطنش را ببينى چجوره،] فان كانت سريرته حسنة فان الله عزوجل لم يكن ليخذل وليّه، [اگر سريرش خوب است كه مخذول نميشود و منكوب نميشود خيلى جوش نزن باهاش درگير بشوى،] و ان كان سريرته رديه فقد يكفيه مساويه [خود همان بدى هاى آن بس است تو ديگه نميخواهد جوش براش بزنى و باهاش مناظره كنى] فلو جهدت ان تعمل به اكثر ما عمل به من معاصى الله عجل الله تعالي ما قدرت عليه. يا عبدالله و حدثنى ابى عن آبائه عن على(ع) عن النبى (ص) انه قال: أدنى الكفر [نزديكترين كفر] أن يسمع الرجل من اخيه الكلمة فيحفظها عليه، [اين جمله را نگه ميدارد تو ذهنش ميسپارد] يريد ان يفضحه بها، [تا يك جا نيشش را بزند و اين را با اين جمله رسواش كند،] اولئك لا خلاق لهم، [هيچ سهمى نه در دنيا دارد نه در آخرت.] يا عبدالله و حدثنى ابى عن آبائه عن على(ع) انه قال: من قال فى مؤمن ما رأت عيناه و سمعت اذناه ما يشينه و يهدم مروّته، [شخصيتش را خرد كند،] فهو من الذين قال الله عزوجل، [مروت يعنى بزرگوارى،] من الذين قال الله عز و جل: )ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشه فى الذين آمنوا لهم عذاب أليم([1] ياعبدالله و حدثنى ابى عن آبائه عن على(ع) انه قال من روى عن اخيه مؤمن رواية يريد بها هدم مروّته و شينه و تلبه اوقفه الله بخطيئته يوم القيامة، [مكاسب شما هم اينجورى است، من اينها را ديگه با علم جن درست كردم چون مكاسب ما غلط خيلى دارد،] اوقفه الله بخطيئته يوم القيامة حتى يأتى بالمخرج، [تا راه فرار بياورد، راه فرار از آنچه گفته است،] مما قال و لن يأتى بالمخرج منه ابداً و من ادخل على اخيه المؤمن سروراً فقد ادخل على اهل بيت نبيّه (صلى الله عليه وآله عليهم السلام) سروراً، و من ادخل على اهل بيت نبيّه سروراً فقد ادخل على رسول الله سروراً، و من ادخل على رسول الله سروراً، فقد سرّ الله، [تو گفتار نراقى اينها را بنويس، نه نميدانم سيب تب را ميبرد،] فقد سرّ الله و من سرّ الله فحقيق على الله ان يدخله جنّته. [(سؤال) يقيناً مطالعه كردم، اما از حرفهاى تو ميفهمم كه به هر حال چى چى نوشتى، اينها را دارد آنجا؟ اين روايت را نوشتى رساله نجاشى را؟ خوب اين تكههاش كار ندارم، من از رساله نجاشى، ببين رساله نجاشى خصوصيتش اين است، امام صادق ميگويد حدثنى ابى عن آبائه عن على، اين خيلى دخيل است، بله، حالا شكّر الله سعيك، و عقيب... ثم انى اوصيك بتقوى الله و ايثار اطاعته، و الاعتصام بحبله فانه من اعتصم بحبل الله فقد هدى إلى صراط مستقيم، فاتق الله و لا تؤثر احداً على رضاه و هواه، [هيچ كس را بر رضاى خدا مقدم ندار،] فانه وصية الله عز و جل الى خلقه، لايقبل منهم غيرها [غير رضايت خودش را،] و لا يعظم سواها [رضايت خودش را،] و اعلم ان الخلق [الحدائق]لم يوكلوا بشىء [يعنى سفارش نشدند، اينجا از ايكال است،] لم يوكلوا بشىء اعظم من تقوى الله، فإنه وصيتنا اهل البيت، فان استطعت ان تنال من الدنيا شيئاً يسأل الله عنه غداً فافعل، [ميتوانى خانه ات را بفروش بيار پولش را بده به من تا فرداى قيامت نخواهند سؤال و جوابت كنند، تو كه اهل خيرى،] أن لاتنال من الدنيا شيئاً يسئل الله عنه غداً فافعل، قال عبد الله بن سليمان فلما وصل كتاب الصادق(ع) الى النجاشى، [والى اهواز،] نظر فيه؛ قال صدق و الله الذى لا اله الا هو مولاى، صدق و الله الذى لا اله الا هو مولاى، فما عمل احدٌ بما فى هذا الكتاب إلى نجا، قال فلم يزل عبدالله يعمل به ايام حياته.[2] « چند نكته پيرامون روايت نقل شده » من در ذيل اين روايت دو تا نكته عرض ميكنم كه آقايون دقت بفرمايند بعد اگر جوابى يافتند به من عرض كنند. يكى در رابطه با شيخ اعظم است، شيخ روايت داردگويد فلم يزل عبدالله يعمل به ايام حياته الخبر. الخبر يعنى خبر دنباله دارد، ديگه همين كه بيشتر نبود، گفت تا حالا كى ميگفت، تا حالا شيخ جعفر تسترى ميگويد، آخر خبر همين است تو كشف الريبه، ديگه الخبر يعنى چى، اين يك. دو من يك قدرى برام اين، البته قابل توجيه است ها، اما يك قدرى بعيد آمد، خوب حالا كتاب ما كه دارد، باز اينجا دارد كه اين عبدالله بن سليمان در اول قضيه ميگويد كه، عبدالله بن سليمان نوفلى، قال كنت عند ابى عبدالله عليه السلام فاذا بمولى عبدالله نجاشى ورد، مدينه بوده است و آمده، از اهواز آن آقا آمده آن نامه را آورده، اين عبداللهى كه آنجا مدينه بود و ميگويد من بودم آن آقا آمد، اين ميگويد، فلما وصل كتاب الصادق الى النجاشى نظر فيه فقال صدق والله، خوب اين چجورى ميشود كه اين آنجا بوده و... البته ميشود خبر براش آوردند اما من فكر ميكنم در روایت يك خلطى اينجا واقع شده باشد. عبدالله بن سليمان ميگويد فلما وصل كتاب الصادق الى النجاشى نظر فيه فقال صدق و الله الذى... حالا آن غلامه بگويد يك حرفى است، اما اون كه در مدينه نبوده من اين را نفهميدم يعنى چى، البته ممكن است از اخبار فهميده باشد، خوب آنوقت كه اينترنت و كامپيوتر و راديو و تلويزيون و اينها كه نبوده، من نميفهمم این جملهی حدیث يعنى چه؟ شبهه ديگر كه در سند اين روايت هست، این است که سند تا عبدالله بن سليمان نوفلى درست است، همشون ثقات اند، عبدالله بن سليمان نوفلى مجهول... مهمل است، در كتب رجال از او اسمى نيامده. لكن ناقل از اين نوفلى که محمد بن عيسى شيخ القمّيين است، محمد بن عيساى اشعرى شيخ القمّيين اول من نشر احاديث بقم و احمد بن محمد بن عيسى هم قبل از محمد بن عيسى است، احمد كسى بود كه اگر كسى از ضعيف روايت نقل ميكرد، اين را از قم چكارش ميكرد؟ تبعيدش ميكرد محمد بن خالد برقى يا احمد را تبعيد كرد به كهك، تبعيد ميكرد اين طرف و آن طرف، اينجا هم در سند احمد بن محمد بن عيسى هست از باباش محمد بن عيسى از سليمان، هم او كفايت ميكند در مقدارى از اعتبار، هم خود محمد بن عيسى شيخ القمّيين است، قميين از ضعاف روايت نقل نميكردند، اگر كسى هم از ضعاف نقل ميكرد تازه بيرونش میكردند، كه تو چرا از ضعاف حديث نقل كردهاى؟ تبعيدش ميكردند، احمد بن محمد بن عيسى اين كار را ميكرد. اين هم یک نكته. نکته دیگر این که، در اينجا يك جمله دارد من نميفهمم، حالا براى شما آقايون ميخوانم، ميگويد كه، بله ميگويد خلاصه: و اياك و السعاة و اهل النمائم فلا يلتزقن بك احدمنهم، [نچسبند بهت، سخن چينها و نمّام ها اينها بهت نچسبند،] و لا يراك الله يوماً و ليلة و انت تقبل منهم صرفاً و لا عدلا، [نياد كه خدا يك روز ببيند كه تو عذر اينها را پذيرفتى يا خلاصه با پول يكجورى با هم اخت شديد و داد و ستد كرديد، بله.] فيسخط الله عليك، و يهتك سترك، [و احذر اينجاش را كه نميفهمم، مگر يرد علمه الى اهله، مگر شما آقايون براى من توجيه كنيد،] و احذر مكر خوزيّ الاهواز، [طايفه اي بودند در اهواز خوزيها، اين ميگويد از مكري كه اين خوزيها اگر آمدند كلاه سرت بگذارند بترس،] فإن ابى اخبرنى عن ابيه عن آبائه عن اميرالمؤمنين(ع) أنه قال: انما الايمان لايثبت فى قلب يهوديّ و لا خوزيّ،[3]» خوب اين يعني چه، چطور حضرت مي فرمايد ايمان در قلب اينها نميآيد، مگر قضيه را خارجيه بگيريد، بگوييد آن يك عده از خوزيها، حضرت اطلاع داشته است و اينجا دارد نصيحتش ميكند، غيبت هم نيست، براى اينكه اين را هشدار به او بدهد، و اما اگر بخواهد بگويد مطلق خوزيها اينجورند، مناسب شأن امام نيست، اين هم يك نكته، بحث فردا السابعة و العشرون هجاء المؤمن میباشد. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- نور (24) : 19. [2]- المكاسب 1: 183 ... 179-178. [3]- مكاسب محرمه، شيخ اعظم 1: 179.
|