مرورى بر استدلال استثناء حرمت هجاء از غير شيعه
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 344 تاریخ: 1383/12/10 بسم الله الرحمن الرحيم بحثى كه ما ديروز داشتيم اجمالى از او در غيبت گذشته، ولى براى اهميت بحث، ما اينجا بحث مى كنيم به اعتبار مواردى كه ذكر شده، و آقايون هم كمك كنند، مطالعه كنند چون يك بحث زنده و بسيار مفيدى است. بحث اين بود كه عرض كرديم شيخ و صاحب جواهر و ديگران، غير واحدى از محققين و اينهايى كه مسأله هجاء را متعرض شدند، بلكه هر كه مسأله هجاء را متعرض شده، گفتند كه حرمتش اختصاص دارد به مؤمن، يعنى به شيعه اثنى عشريه. و اما هجاء مخالفين چه برسد به مشركين و چه برسد به غير موحّدين و غير الهيون، اون حرمت ندارد. و ما ديروز عرض كرديم حرمت هجاء فىالجمله يعنى ذكر معايب شخص، اين فىالجمله حرمتش ثابتٌ كما اينكه در مكاسب شيخ آمده، بالكتاب و السنة والعقل و الاجماع، و يكون ضرورى الفقه، ضرورى الفقه المذهب بل ضرورى المذهب يا ضرورى فقه اسلام، اگر نگوييم همه مسلمين. و براى حرمتش هم استدلال شده به ادلهاى كه تعيير را حرام مى داند، اكل لحم را حرام مىداند، هَمز و لَمز را حرام مى داند، با آن ادله و اولويت و فحواى آنها؛ و ما عرض كرديم وقتى بناست استدلال به آن امور باشد ديگر احتياجى نيست به بحث از تفسير هجاء كه آيا هجاء اختصاص به شعر دارد يا اعم است از شعر و نثر؟ ذكر معايب به شعر يا اعم، و يا بحث اينكه آيا هجاء اختصاص دارد به روبه رو بودن يا پشت سر هم؟ يا اختصاص دارد به ذكر ما فيه يا اعم است از اينكه در او باشد يا در او نباشد؟ اين بحثها احتياج نيست براى اينكه عنوان هجاء در دليل نيامده، مائيم و آن ادله اى كه عناوين ديگر را دارد، بايد ببينيم آن عناوين صدق مى كند يا نه، هَمز و لَمز، اكل لحم، تعيير، ايذاء، اينها هر كدامشان صدق كرد، با هر نحو ذكر معايبى يكون حراماً و ظاهر اين است اين ادله عام است، ذكر معايب بالشعر أو بالنثر، ذكر معايبى كه فيه أو ليس فيه، فرقى در اين جهت نمىكند و گفتيم اين اشكالى ندارد. بحثى كه گفتيم مهم است و ينبغى الكلام فيه بحث از مستثنيات از هجاء است. مواردى استثناء شده، يكى از آنها هجاء المخالفين است فضلاً عن هجاء المشركين و دهريين و ملحدين كه اصلا خدايى قبول ندارند. از کلام شيخ (رضوان الله عليه) و ديگران بر مى آيد كه حاصل آنچه به آن استدلال كردهاند وجوهى است در مسأله، يكى اصل جواز، «كل شىء حلال،»[1] و اصل برائت از حرمت است «رفع ما لا يعلمون»[2]، اصل جواز هجاء آنهاست و اختصاص ادله حرمت به مؤمن، ايذاء مؤمن ما داريم كه حرام است، نمىدانم غيبت مؤمن حرام است، تعيير مؤمن حرام است، اين ادله هم اختصاص به مؤمن دارد شامل غير مؤمن نمى شود، ادله حرمت اختصاص به مؤمن دارد، شامل غير مؤمن نمى شود، اصل هم كه جواز است. و وجه سومى كه از عبارات اصحاب استفاده مى شود (قدس الله ارواحهم) اينكه آنها احترام ندارند. لا حرمة للمخالف و لا للمشرك، فهم كالجمادات و النباتات و البهائم، از اين جهت. نتيجهاش اين مى شود پشت سر غير خودمون هر چه مى خواهى بگو، تهمت بزن، افتراء بزن، غيبت كن، هَمز و لَمز كن، فيلم یا يك عکس بدى از آن بكش، هر چى مىخواهى دربارهاش بگو، تنها قذف و سب جايز نيست، قذف و سب را گفتهاند استثنا است، اما نسبت به شيعه همه آنها حرام است. اين چيزى بود كه ما ديروز گفتیم و امروز تكرار كردم كه بحث در ذهن آقايان باشد، و آنهايى كه مى خواهند مطالب را مرتب كنند، ورود بحث را بدانند. چون اين بحث بايد مرتب بشود. « رد استدلال استثناء حرمت هجاء از غير شيعه » لكن به نظر ما همانجورى كه در باب غيبت هم گذشت، حرمت اين امور استثنائى ندارد. حرمة الهجاء و التعيير و اكل اللحم و الهمز و اللمز و البهت و الافتراء اين استثناء را ندارد كه بشود غير شيعه را جايز باشد، چرا اين استثناء تمام نيست؟ براى اينكه اين ادلهاى كه گفته شده اختصاص دارد اولاًٌ در همهاش اين اختصاص مورد قبول نيست و خود آن ادله عام است. خود ادله اين محرمات كه گفته شده اختصاص دارد، بعضىهاش اختصاص ندارد، بلكه اين ادله عام است، حالا عرض مىكنم. و ثانياً اگر اختصاص داشته باشد مفهوم ندارد و ما ادله عامهاى داريم كه آن ادله عامه همه چيز را حرام مى كند، نسبت به همه كس حرام مى كند، پس دو تا مدعا داريم: يك اين ادلهاى را كه اعاظم فرمودند اينها اختصاص دارد غير واحدش اختصاص ندارد، عام است. ثانياً ما يك ادله عامهاى داريم كه اين امور را حرام مى كند مطلقاً، بنابراين اصل جواز برای آن محلى نمىماند، حالا تا برسم به مسأله وجه سوم كه حرمت باشد. اما عدم اختصاص، عرض كرديم يكى از وجوهى كه اينجا به آن استدلال شده بود، هَمز و لَمز بود، ما خوانديم كه آيه شريفه در هَمز و لَمز عموميت دارد، اختصاص به شيعه ندارد، اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم، (ويلٌ لكلّ همزة لمزة، الذى جمع مالا و عدّده، يحسب انّ ماله اخلده، كلا لينبذن فى الحطمة، و ما ادريك ما الحطمة، نار الله الموقدة، التى تطلع على الافئدة، انها عليهم مؤصدة، فى عمد ممدّدة[،[3] كجای این دارد شيعه؟ ويل لكل همزة لمزة، هر كسى كه با اشاره و با چشم به هم زدن و با نقشه ديگرى را مسخره كند، به قدر وزنت پول دادم مشروب خوردم، به قدر وزنت پول دادم دروغ گفتم، به قدر وزنت پول دادم رقاص آوردند، به هر حال ويل لكل همزة لمزة، اين كجا دارد ويلٌ لكل همزة على الشيعة؟ ويل لكل همزة لمزة، اين عام است. و در باب ادله غيبت، آيه شريفه سوره حجرات، آنجا دارد : اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، (يا ايها الذين آمنوا اجتنبوا كثيراً من الظنّ ان بعض الظنّ اثم، و لا تجسّسوا و لا يغتب بعضكم بعضاً، أيحب احدكم ان يأكل لحم اخيه ميتاً فكرهمتوه، و اتقوا الله ان الله تواب رحيم، يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله اتقيكم ان الله عليم خبير)[4] ما عرض كرديم در بحث غيبت، حالا هم دوباره عرض مى كنم، اعاده لا يخلوا من فائدة، و آن اين است كه اين يا ايها الذين آمنوا دليل بر اختصاص، تصدير آيه به يا ايها الذين آمنوا است، گفتيم اولاً نقض مىشود به غير واحدى از احكامى كه در قرآن آمده و عنوان آمنوا دارد، (يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود،[[5] يا ايها الذين آمنوا چنين و چنان، و تصدير آيات و ذكر ايمان، اين براى ضمانت اجرا است، مىخواهد از وجدانش ضامن اجرا بگيرد، يعنى ديگر تو كه ايمان دارى، سزاوارترى به اجرا، و يا به قول يك آقايى مى فرمود اين دارد با اينها صحبت مىكند، حرفش به درد اينها مىخورد، ولو قانون عام است، ولى با اينها صحبت مى كند. اين يكى، و وجه اينكه عموميت دارد علاوه بر اين، اين است كه آيه مىگويد (ايحبّ احدكم أن يأكل لحم اخيه ميتاً،[ اين را وجه مىآورد براى حرمت، اين وجه وجه عقلايى است، وجه غيبى كه نيست، مىگويد چجور گوشت برادرت را نمىتوانى بخورى، خوش ندارى، پس غيبت هم نكن، گوشت برادرت را مرده مىخورى، اگر باشد آبروش را ببرى دارى گوشت زنده را ميخوري، كه از عبارت شيخ بر مى آيد، دارى گوشت زنده را مىخورى، خوب اين كراهت اكل لحم اختصاص دارد به اينكه آن انسان اگر شيعه باشد آدم خوشش نمىآيد گوشتش را بخورد، يا گوشت مرده، شيعه باشد، دهرى باشد، سنى باشد، هر كى باشد آدم خوش ندارد اين كراهت و اكل لحم الغير كه وجه است شامل مطلق غير مىشود، الهياً كان، دهرياً كان، هر كى مى خواهد باشد، اين وجه عام است و عموميت را مى فهماند، اجازه بدهيد من عرضم تمام بشود. وممّا يؤيّد العمومية بل يدلّ على العمومية آيه بعد است که مىگويد (يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى[، مى گويد بله بهتان بزنى به اين غير شيعهها مانعى ندارد، خوب اين كه با انا خلقناكم نمىسازد، ذيل همين آيه است، ببينيد، (فكرهتموه، و اتقوا الله ان الله تواب رحيم، يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا[ نه جعلناكم شعوباً و قبائل كه تو حق داشته باشى با آن چون غير خودى است هر چى بد و بيراه است بارش كنى، هر چى مسخره مى خواهى درست كنى براى او درست كنى، هر چى بهتان است به او بزنى، هر چى غيبت است، هر چى افتراء است، به او بزنی. این یک آیه از آیات غیبت، آيه ديگر، آیه (لا يحبّ الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم[[6]، است که میفرماید: خدا دوست نمى دارد جهر به سوء را، چه اين جهر به سوء نسبت به شيعه دوازده امامى باشد و مقدس اردبيلى (قدس سره،) و چه نسبت به يك دهرى باشد كه محترم است، هر كه مى خواهد باشد، بله مظلوم حق دارد داد بزند، ولى غير مظلوم حق ندارد، بله آن آيه شريفه باز ايمان درش آمده، (ان تشيع الفاحشة فى الذين آمنوا لهم عذاب اليم)[7] بله آنجا مورد بحث ايمان بوده. « دليل ديگر بر حرمت هجاء و غيبت عموميت آن به حكم عقل و عقلاء است » و باز از ادله اى كه براى حرمت هجاء به آن استدلال شد عقل است، عقل هم عام است، عقل هجاء هر كسى را ظلم به او و تصرف در شخصيت او مى داند و قبيح مى داند، بنابراین من حرف اولم اين است كه اين ادله كه اين آقايون فرمودند اختصاص دارد اين ادله غير واحدش اختصاص ندارد، همز و لمز اختصاص ندارد، غيبت اختصاص ندارد و حكم عقل كه دليل بر مسأله است اختصاص ندارد، يكى از ادله حرمت هجاء عقل است. عقل هجاء را حرام مىداند، به خاطر اينكه اين ظلم به ديگرى است، تصرف در حدود ديگرى است، خوب قبيح مى داند وقتی كه قبيح دانست شارع هم حرامش مى داند، وقتى قبيحش مى داند مستحق مذمت است، در دليل عقلى فرقى بين مؤمن و غير مؤمن نیست، مى گويد هر انسانى را تو حق ندارى در حدود و حقوقش دخالت كنى، تو حق ندارى به او ظلم كنى، فرقى نمى كند، ظلم قبيح است، تصرف در حدود ديگران قبيح است، بلا فرق در آن آخر، بين ان يكون شيعيّاً دوازده اماميّاً، مقدساً اردبيليّاً و اماماً خمينيّاً پس ادله غيبت را هم عرض كرديم كه اينها عموميت دارد، حكم عقل هم، عقلاء هم كه از عقلشون سرچشمه مى گيرد آن هم عموميت دارد، اين اولاً، و ثانیاً بعضى از اين ادله که به نظر میرسد اختصاص دارد، مثل حرمت ايذاء، كه صاحب مستند اشاره به اختصاصش میکند، آيه شريفه اى كه ايذاء را حرام مىكند، که آن آیه شریفه: (و الذين يؤذون المؤمنين و المؤمنات بغير ما اكتسبوا فقد احتملوا بهتاناً و اثماً مبينا[[8] است که میفرماید اختصاص دارد، اما ديگر مفهوم ندارد، چون لقب مفهوم ندارد، موضوع مفهوم ندارد، آن آيه غيبت هم اختصاص دارد، (ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشة فى الذين آمنوا)[9] اما مفهوم ندارد كه بخواهى از آن استفاده كنى، حالا نمىخواستند از مفهوم استفاده كنند، مىخواستند بگويند كه اينجا فقط دليل جواز آمده، دليل حرمت آمده، اصل جواز را مىخواستند محكم كنند، ما مىگوييم اين مفهوم ندارد و ادلهاى را كه ما بعد مىگوييم كه اين ادله عام است آنها عموميت را اثبات مى كند، و اگر بخواهد اين آيه مفهوم داشته باشد، با آيه قبلى نمیسازد چون در آیه آمده (ان الذين يؤذون الله و رسوله لعنهم الله فى الدنيا و الآخرة، و اعد لهم عذاباً مهينا[[10] آیا این آیه به معنای ان الذين يؤذون الفاطمة الزهرا (سلام الله عليها) است؟ و یا ان الذين يؤذون حسين بن على (عليهم الصلاة و السلام،) را شامل میشود یا نه؟ مفهوم ندارد، لقب مفهوم ندارد، اثبات شىء نفى ما عدا نمى كند، پس بعضى از اين ادله گر چه اختصاص دارد اما اين اختصاص در مقابل ادله عامهاى كه خواهيم ذكر كرد، كارى از دستش نمى آيد و جلو اصل جواز گرفته مى شود، اين يك بحث. « دلالت مطلق بر حرمت هجاء، آيه شريفه 83 سوره بقره » بحث دوم ما اين است كه ما اصلا ادلهاى داريم كه اين ادله بر حرمت هجاء و غيبت و تعيير و ذم و اينها به طور اطلاق دلالت مىكند، يكى آن آيهاى كه ديروز خواندم که مى گويد از بنى اسرائيل ميثاق گرفتيم كه خون نريزند، چنين و چنان نكنند، (و قولوا للناس حسناً،[ فرقى نمى كند نسبت به همه انسانها بايد قول، قول حسن باشد: (و اذ اخذنا ميثاق بني اسرائيل لا تعبدون إلا الله و بالوالدين احساناً و ذي القربي و اليتامي المساكين و قولوا للناس حسناً[[11] اين يكى. و آياتى از اين قبيل. « دلالت آيات سيئه بر حرمت هجاء، غيبت به طور عام » وجه دوم كل آياتى كه از سيّئه و از بدى نهى مى كند. بدى ها را جلوش را مىگيرد، خوب هجاء، غيبت، تعيير نسبت به هر كسى، سيئه عقلايى است، عرف اين را سيئه مى داند، اين را بد مىداند، حسنه كه نمىداند، شما اگر پشت سر هر كسى حرف بزنيد، هر كه را مسخرهاش كنيد اين سيئه است، و قرآن از سيئه نفى كرده، تمام سيئات، يكى از آنها هم اون سيئه است، سوء يعنى بدى، سيئه يعنى بدى، ببينيد، بدى يا نهى من الله مى آيد بدي آن را مىآورد، مثل شرب خمر، شرب خمر را عقلاء بد نمىدانستند، نهى من الله آمد بدش قرار داد، يا اينكه خود عقلاء بد مى دانند، دزدى را خود عقلاء بد مىدانند، سيئه مىدانند، فرقى نمىكند، سيئه عرفى هم به این معنا است، كل ما يراه العرف سيئة، مفهوم يك مفهوم است، مصداق سيئه را گاهى خدا نهى مى كند، وقتى خدا نهى كرد، يصير سيئة عند المتشرع، اگر خدا نهى نكرده، خود مردم بد مى دانند باز هم سيئه است، اين يك وجه، كه عرض كردم آيات قرآن، مثل قولوا للناس و مثل من جاء بالسيئة، حالا من يكي از آیات را بخوانم (من جاء بالحسنة فله خيرٌ منها و هم من فزع يومئذ آمنون، و من جاء بالسيّئة فكبّت وجوههم فى النار، هل تجزون الا ما كنتم تعملون؟[[12] چيزى را كه خودشان هم بد مى دانند، وقتى بد مى داند و مرتكب ميشود (فكبت وجوههم فى النار هل تجزون الا ما كنتم تعملون[ اگر اصلا خدا و پيغمبر را قبول ندارد كه سيئه برای او معنا ندارد، مطلق سيئه، متشرع اونى كه خدا نهيش كرده سيئه مى داند، يك سرى چيزها را هم عقلاء سيئه مى دانند، « روايات داله بر حرمت هجاء به طور مطلق » اين يك دليل، آياتى مثل قولوا للناس، آيات ناهيه از سيئه، و رواياتى كه «قال رسول الله (صلى الله عليه و آله): اذا اتاكم كريم قوم فاكرموه»[13] [ظاهر امر هم وجوب است، اگر كريم قومى براى شما آمد، شما به او احترام بگذاريد، خوب احترامش به اين است كه يك قيافه بدى براش بكشيم و بشينيم ازش غيبت كنيم و بهتان بهش بزنيم و اذيتش كنيم؟، وقتى كه عديّ بن حاتم طائي خدمت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) آمد پيغمبر آن فرش یا عبایی را كه روی آن نشسته بود، داد به عدى، فرمود تو روش بشين، و استدلال كرد به اين جمله كه بله كريم هر قومى را بايد به آن احترام گذاشت، حالا كريم كى است به هر حال كريم قوم را مى گويد بهش احترام بگذاريد، واجب است كه بهش احترام بگذارید حداقل اين را مى فهميم كه غير كريمش را ديگر نبايد توهين كرد، غير كريمش را هم بايد يك جورى باهاش خوش و بش كرد. روایت دیگر: «قال قال رسول الله (صلى الله عليه و آله وسلم،): حق المسافر أن يقيم عليه اصحابه إذا مرض ثلاثا،»[14] اين حقش است، مريض شد سه روز پاش بمون، روایت دیگر عن مسعدة بن صدقة عن ابى عبدالله (عليه السلام) عن آبائه است که می فرماید: «إن اميرالمؤمنين (عليه السلام،) صاحب رجلا ذمّيّاً فقال له الذمى اين تريد يا عبدالله ؟» [شما مى گوييد بايد چكار بكند باهاش، يك قيافه براش بگيرد پدر مرده چكار دارى من كجا مى روم؟ به تو چه؟ اين تريد يا عبدالله،] «قال: اريد الكوفة،» [من مى خواهم بروم كوفه،] «فلمّا عدل الطريق بالذمى عدل معه اميرالمؤمنين، [سلام عليك يا امين الله فى ارضه و حجّته على عباده،»][15] إلى ان قال: فقال له الذمى لم عدلت معى؟ [فقال له امير المؤمنين :] هذا من تمام حسن الصحبة أن يشيّع الرجل صاحبه هنيئة اذا فارق و كذلك امرنا بنينّا،»[16] اينها نمىخواند با اينكه شما بگوييد غيرمسلمان را هر كارى مى شود با او انجام داد، روايات را نگاه كنيد براى فردا ان شاء الله... (صلوات) (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1] - وسائل الشیعه 12: 6، کتاب ...، ابواب مایکتب به، باب عم، حدیث 4، با اندک تفاوت. [2] - وسائل الشیعه 11: 295، کتاب الجهاد، ابواب جهاد النفس، باب 56، حدیث 1. [3] - همزه (104): 1 تا 9. [4] - حجرات (49): 12 و 13. [5] - مائده (5): 1. [6] - نساء (4): 148. [7] - انعام (6): 152. [8] - احزاب 33) : 58. [9] - نور (24): 19. [10] - احزاب (33): 57. [11] - بقره (2): 83. [12] - نمل (27): 89. [13] - وسائل الشیعه 12 :101 ، کتاب الحج، ابواب احکام العشرة، باب 68، حدیث 2 و 3. [14] - وسائل الشیعه 11 : 457، کتاب الحج، ابواب آداب السفرالحج، باب 64، حدیث 1. [15] - مفاتیح الجنان، زیارت امین الله. [16] - وسائل الشیعة 12: 133، کتاب الحج، ابواب احکام العشرة، باب 92، حدیث 1.
|