نوع چهارم از مكاسب محرمه: محرماتى كه جزء مكاسب نيستند
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 348 تاریخ: 1383/12/16 بسم الله الرحمن الرحيم در نوع چهارم از مكاسب محرمه، شيخ (قدس سره) و غير ایشان متعرض محرماتى شدهاند كه اينها جزء مكاسب نيستند، لكن استطراداً آنها را ذکر فرموده اند؛ مثل غيبت، و كذب. البته ممكن است يك كسى اجير بشود دروغ بگويد يا اجير بشود غيبت كند، ولى به حسب طبع اينها جزء مكاسب نيستند. در عین حال شيخ و غير شيخ از محققين (قدس الله ارواحهم)، اينها را در مكاسب محرّمه آورده اند. « عبارت مقدس اردبيلى در بيان بعضى معاصى كه فقها آنها را ذكر نكرده اند» «بنده قصد دارم به مناسبت اين بحثى را كه مقدّس اردبيلى (قدّس الله روحه و نوّر الله نفسه الزكيّة و حشرنا الله معه و مع امام الشهداء سلام الله عليهما و على جميع العلماء)، مطرح نموده در اينجا متعرض بشوم و آن بحث اين است: ايشان در كتاب الشهادات حدود 40 معصيت را ذكر كرده و ميفرمايد اينها را فقها در باب معاصی متعرضش نشدهاند و مستندش هم رواياتى است كه در کتاب كافى در ابواب مختلفه آمده است. من می خواهم اين بحث را متعرض بشوم به عللی: يكى براى هدايت خودمان، كه بفهميم خيلى چيزها معصيت است و گناه، و ما آنها را معصيت و گناه نميدانيم؛ يكى اينكه بفهميم اسلام و دين نورانى خاتم انبياء محمد مصطفى (ص) چه عنايتى به حقوق مردم و انسانها دارد و براى انسانها چه ارزشى قائل است، سوم اينكه بفهميم مقدّس اردبيلى (قدس سره) چه احاطه و سلطهاى به روايات داشته است و از فقه الحديث او در بعضى از اين مواردى كه متعرض شده استفاده كنيم و نكته چهارم كه همیشه مرا متعجب نموده این است که اينكه چرا فقه مقدس اردبيلى بعد از نوشتن شرح ارشاد در حوزه هاى علميه نشر پيدا نكرده، با اينكه حرف هاى بسيار خوبى دارد. اگر گفته بشود عباراتش مشكل بوده، خوب این امکان فراهم بوده که آنها را نقل كنند، اما متأسفانه فقه مقدس اردبيلى نشر پيدا نكرده، سرش را من نميدانم، البته جهاتى را ميدانم، نميخواهم بگويم كه شما ناراحت بشويد. در حوزه های علمیه نشر و نشو پيدا نكرده با اينكه سزاوار است كه مورد بحث قرار بگيرد تا اين اواخر كه جدید حجريش يك طبع ديگه شده بزرگانى به آن پاورقى زدند از شما ميخواهم كه دعا كنيد خدا به من توفيق بدهد كه اين حاشيه را بر شرح ارشاد تمام كنم و بعضى از نكاتى كه بعد از مقدس اردبيلى گفته شده آنها را به عنوان پاورقى بياورم. حالا برگردم به عبارت شرح ارشاد، ایشان در كتاب الشهادات بعد از بحث غناء و بغض مؤمن، ميفرمايد: «و يفهم من الاخبار فى الكافى فى كتاب الكفر و الايمان تحريم امور لم يعدّوها، [من اينجا يك وقت حاشيه نوشتم: تبلغ اربعين بل نيف باربعين، بيش از چهل گناه است كه ايشان ميگويد از كافى بر ميآيد و فقها متعرض نشدند، البته بعضي را متعرض شدند، ولى حداقل اين است كه اغلبش را فقها در گناهان متعرض نشدند.] فالظاهر أنها مُخلّة بالعدالة، [و ظاهر هم اين است كه اين گناهان به عدالت مخل است. چون در بحث كتاب الشهادة ميگويد بالعدالة مخل.] و ذكر لكلّ واحد باباً مشتملا على اخبار كثيرة: «عدم اعانت برادر دينى در حالى كه طلب كمك نموده است» منها باب من استعان به أخوه فلم يعنه، [اين يك بابى است در اصول كافى، صفحه 365 اصول كافى، در اين اصول كافى هاى جلد جديد، جلد 2، صفحه 165.] و نقل فيه حسنة أبى بصير عن أبى عبدالله(ع)، قال: أيما رجلٌ من شيعتنا أتى رجلا من إخوانه، فاستعان به فى حاجته فلم يعنه و هو يقدر، إلا ابتلاه الله بأن يقضى حوائج غيره من أعدائنا يعذبه الله تعالى عليها يوم القيامة[1]. [ شبیه این را در باب منع مال دارد: «ما من مال منع من حقه إلا و قد ذهب فى الباطل اضعافه،» اين هم تقريباً، وقتى حاجت برادرش را بر نياورده، خدا کاری ميكند كه حاجت اعداء ما را برآورد. و رواية على بن جعفر عن (اخيه-كا) أبى الحسن(ع) [موسى بن جعفر] قال سمعته يقول: من قصد إليه رجلٌ من إخوانه، مستجيراً فى بعض احواله، فلم يجره بعد أن يقدر عليه فقد قطع ولاية الله عز و جلّ[2]. [رابطه خودش با خدا را قطع كرده است. ميتوانسته كارى برايش انجام بدهد و انجام نداده، فقد قطع ولاية الله عزوجل، اين نكته را عرض كنم: در اين باب من استعان از سه امام معصوم روايت نقل شده، از آقا باقر العلوم عليه الصلاة و السلام، جعفر الصادق (عليه الصلاة و السلام)، ابا الحسن موسى بن جعفر (عليه الصلاة و السلام)، از اين سه تا امام در اين جا روايات نقل شده، شايد آن زمان زمانى بوده كه ائمه به اين مطلب خيلى عنايت داشتند، شيعه ها گرفتار بودند، كار دست يك عده دیگر از شیعیان بود، سفارش ميكردند كه حاجت آنها را بر آورید اين يكى از آن معاصى.] «عدم اعانت مؤمن» منها عدم اعانة المؤمن، [كمك نكردن به مؤمن،] و ذكر الاخبارَ فى باب مَن منع مؤمنا من عنده او عند غيره [ميخواهد بگويد كافى به اين عنوان باب ندارد، اما رواياتش را آنجا آورده، فى باب من منع مؤمناً من عنده او عند غيره. اين باب هم جلد دوم صفحه 367. باب ها تقريباً پشت سر هم است در اصول كافى.] باسناده عن ابى عبدالله [باسناد كلينى عن ابى عبدالله (ع)] قال: أيّما مؤمن منع مؤمناً شيئاً ممّا يحتاج إليه و يقدر عليه من عنده اومن عند غيره، [يا ميتواند برود از يك كس ديگرى اين گرفتاريش را رفع كند يا خودش،] أقامه الله يوم القيامة مسودّاً وجهه، مرزقةً عيناه، مغلولةً يداه إلى عنقه[3]، [چشمانش از حدقه در آمده، ظاهراً مرزقة معنایش اين است. غُل هم به گردنش هست؛] فيقال هذا الخائن الذى خان الله و رسوله ثمّ يأمر به إلى النار.... [و بكم علمنا الله معالم ديننا، اين ها معالم دین است كه اگر يك كسى كارى داره، و ميتوانى يا خودت يا از طریق ديگرى حاجت او را برآوری ولی چنین نکردی، اين آدم روز قيامت روسياه ميآيد و چشمانش از حدقه تقريباً در آمده، و دستهایش به گردنش غل زده شده، بعد هم ميگويند هذا الخائن الذى خان الله و رسوله، ثمّ يُأمر به إلى النار. البته إلى النار خلود ندارد؛ چون خلود براى مسلمان نيست. يأمر به إلى النار، معلوم است يعنى يك مدتى ميماند.] و فى أخرى عنه(ع) من كانت له دارٌ فاحتاج مؤمن إلى سكناها فمنعه إياها قال الله عز و جلّ يا ملائكتى، ابخل عبدى على عبدى بسكنى الدارالدنيا، ألا و عزتى و جلالى، لايُسكننّ جنانى ابداًو غيرهما[4]، [يا لا يَسكننّ جنانى عبداً، و غير اين دو روايت؛ «ترساندن مؤمن» منها إخافة المؤمن و ذكر فى هذا الأخبار، [اينجا هم روايتى را نقل كرده،] منها حسنة عبدالله بن سنان، عن أبى عبدالله(ع)، قال قال رسول الله(ص): من نظر إلى مؤمن [نظرة] ليخفيه بها، أخافه الله عزّ و جل يوم لا ظلّ إلا ظلّه[5]، [هيچ پناهگاهى نيست، سايه كنايه از پناهگاه است، امروز كه قيافه گرفته او را ترسانده است، روز قيامت هم ميترسانند كه هيچ سايه و پناهگاهى ديگه نيست، به هيچ كجا هم ديگر نميتواند پناه ببرد.] «ترساندن مؤمن از مكروه ها كه به سبب سلطانى به او مى رسد» و فى آخر عنه (ع)، من روّع مؤمناً بسلطان ليصيبه منه مكروهٌ فلم يصبه فهو فى النار، [روع ترساندن است، كسى كه بترساند مؤمنى را به سبب يك سلطانى که مكروهى از آن برسد، بعد به او نرسد فهو فى النار،] ومن روّع مؤمناً بسلطان ليصيبه منه مكروهٌ فأصابه فهو مع فرعون و آل فرعون فى النار[6]. فالإعانة على المؤمن يكون أشدّ، [اين كه ترساندش، حالا اگر كمك كنى كه يك كسى به وسيله يك قدرتمندى صدمه ببيند، كمك كنى، مقدماتش را فراهم كنى كه اين از يك قدرتمندى صدمه ببيند، اين عذابش اشد است،] و روى فيها فى الحسن عن إبن أبى عمير عن بعض الصحابة، عن أبى عبدالله(ع) قال من أعان على مؤمن بشطر كلمة [يك جزئى از كلمه، ميگويند قاف قتل، قاف قتل را بگويد، شين مثلا شهادت را بگويد، حالا اين كنايه از اقليت و كم بودن است،] لقى الله عز و جل يوم القيامة مكتوبٌ بين عينيه آيسٌ من رحمتى[7]. «عيب جويى» و منها النميمة، و ذكر فيها [يعنى كلينى (قدس سره) ذكر در اين باب نميمه] صحيحة عبدالله بن سنان عن أبى عبدالله(ع) قال: قال رسول الله(ص): ألا أنبّئكم بشراركم؟ قالوا بلى يا رسول الله، قال: المشاؤون بالنميمة و المفرقون بين الأحبة، المبتغون للبراء المعايب[8]. [همیشه ميخواهد عيب پيدا كند. مى خواهد برود براى او يك عيبى درست كند. مثل ميكروب مرض كه هر لحظه ميخواهد جا باز كند توى بدن سالم، اين هم هر لحظه می گردد عيب پيدا كند براى مسلمان،] و فى صحيحة محمد بن قيس، عن أبى جعفر(ع)، قال: محرمة الجنة على القتاتين، المشّائين بالنميمة[9]، و فى القرآن العزيز ما يدلّ على تحريمه: (ويلٌ لكل همزة لمزة)[10]، مال عيبجويى است، الذى جمع، ميگويد به قدر وزن تو من پول شراب دادم به قول آقاى فلسفى (قدس سره) ميگويد بله به قدر قيافه تو من پول شراب دادم، به قدر همه زندگيت من توى قمار باختم، (ويلٌ لكل همزة لمزة، ألذى جمع مالا و عدّده، يحسب أن ماله أخلده، كلا لينبذنّ فى الحطمة، نار الله الموقدة، التى تطّلع على الأفئده)[11] و فى القرآن العزيز، ما يدلّ على تحريمه،] و ذلك كاف، [همين كه در قرآن هم هست كفايت ميكند،] «ازاعه و اشاعه و تهيّر» 6ـ و منها الإذاعه، و لعل المراد اذاعة سرّه و حديثه و كلامه الذى لا يجب اذاعته، [يا لا يحبّ اذاعته، ظاهراً اين يجب غلط است، لا يحب نميخواهد اين حرف فاش بشود، لا يحب اذاعته،] و فى ذلك له ضرر الاذاعه، [مثلاً ما يك مطلبى را ما به آقایی يك وقت گفته بوديم، ایشان تو يك جلسهاى كه من خوشم نميآمد، همان را نقل ميكرد، گفتم آقاى... من به تو يك چيزى گفتم، تو حالا پیش همه كس نقلش نكن. و كلامه الذى لا يحب اذاعته، و فى ذلك له ضرر الاذاعة] والاشاعة و التشهير، [مراد اين است که نميخواهد ديگران اين را بفهمند، نميخواهد مشهور بشود به اين معنا كه اين، اينگونه بوده،] و ذكر فى هذا الباب ايضاً اخبار كثيرة، در اين باب الاذاعه هم روايات زيادى نقل كرده،] منها رواية محمد بن الخزاز عن ابى عبدالله(ع)، قال: من اذاع علينا حديثنا فهو بمنزلة من جحدنا حقّنا، قال و قال لمعلّى بن خنيس، المذيّع لحديثنا كالجاحد له[12]، كأنه فى الحسن عن ابن ابى يعفور قال قال ابوعبدالله، (ع)، من اذاع، [اين كه ميگويد «كأنه فى الحسن» چون در آن سند حدیث يونس است و در يونس ايشان كلاميدارد عن أبى عبدالله(ع) قال من أذاع] علينا حديثنا سلبه الله الايمان[13]، فلابد أن يكون فى حذر من ذلك، [ايشان ميگويد لابد بايد از اينجور چيزها پرهيز كرد،] فإن فى الاخبار ان الاذاعة بمنزلة قتل صاحبه قتل[14] عمد، [اين كه اسرار او را فاش كند، به منزله كشتن او است؛ چون گاهى كشف اسرار او سبب ميشود شخصيتش ترور بشود (و من أحياها فكأنما أحيا الناس جميعا،) ]و من قتل نفساً بغيرنفس او فساد في الارض فكأنما قتل الناس)[15]، این آیه به اضرار و گمراهى و ترور شخصيت هم تفسير شده] لا قتل خطأ و المراد بالاذاعة افشاء السر و كشف العورة و نحو ذلك، و يشعر به ما ذكره (فى باب الرواية على المؤمن)، [حالا رفت جاى ديگر. ميگويد آن روايت ديگری كه در باب روايت بر ضرر مؤمن دارد آن هم اشعار ميكند به اينكه اين اذاعه حرام است و آن روایت این است:] صحيحة عبدالله بن سنان، قال قلت له: عورة المؤمن على المؤمن حرامٌ؟ قال: نعم قلت يعنى سفليه، قال ليس حيث تذهب، انما هو اذاعة سرّه[16]، و فى أخرى، [در همان باب روايت على المؤمن] عن أبى عبدالله(ع) فيما جاء فى الحديث عورة المؤمن على المؤمن حرامٌ قال: ما هو أن ينكشف فترى منه شيئاً، [اين اون نيست كه حرام است،] إنما هو أن تروى عليه أو تعيبه[17]، و فى أخرى من روى على مؤمن رواية يريد بها شينه، سبكش كند، [و هدم مروّته، ليسقط من أعين الناس، [شخصيت يك مسلمانى را ميخواهد ترور كند تا از نظر جامعه بيفتد. ليسقط من اعين الناس. آن وقت چه ميشود؟] أخرجه الله من ولايته إلى ولاية الشيطان، فلا يقبله الشيطان[18]، [نعوذ بالله. اون هم تازه قبولش نميكند، اخرجه الله من ولايته إلى ولاية الشيطان، فلا يقبله الشيطان.] «اطاعت از مخلوق در گناه» 7ـ و منها اطاعة المخلوق فى المعصية، [كه اين اطاعة المخلوق خود طاعتش هم معصيت است، دو تا گناه دارد. يكى آن معصيتى را كه انجام ميدهد، به او ميگويد برو قمار بازى، خود معصيت قمار بازى در نامه عملش هست، اطاعت از اين آدم هم يك گناه ديگرى است.] و ذكر فى بابه اخباراً كثيرة قال: قال ابوجعفر(ع): لا دين لمن دان بطاعة من عصى الله[19]، و لا دين لمن دان [بطاعة من عصى الله ولو در غير معصيت، حرف آدم عاصى را گوش بدهد. از این بر نميآيد در معصيت تنها، لا دين لمن دان بطاعة من عصى الله، بنا گذاشته حرفهاى او را گوش بدهد، اين لا دين له، (سؤال) عاصى خدا را اطاعت كردن خودش جائز نيست، ولو در امور مباحه، (سؤال) اين كه اطاعت نيست، اين نسخه پزشكى است نه دستور او، يعنى او يك قانونگذار است يك پزشك دستور ميدهد ما هم به آن دستور عمل ميكنيم. اطاعت يعنى فرمانبردارى، تسليم او شده، اين آدميكه گناهكار است اين حرفهاى اين گناهكار را گوش ميدهد، بنا دارد خير و شرى بگويد اين اطاعت كند، لمن دان بطاعة من عصى الله و لا دين لمن دان] بفرية باطل على الله و لا دين لمن دان بجحود شىء من آيات الله[20] و فى رواية جابر بن عبدالله قال: قال رسول الله(ص): من أرضى سلطاناً... [سلطان يعنى كسى كه قدرت دارد،] بسخط الله [اين اطاعت در معصيت است، من أرضى سلطاناً بسخط الله] خرج من دينالله[21] و في اخري كتب رجلٌ [امام صادق باز ميفرمايد: كتب رجلٌ] إلى الحسين(ع) [اينها همه در همين باب اطاعة المخلوق اصول كافى،هست] عظنى بحرفين، [دو تا كلمه من را نصيحت كن،] فكتب إليه من حاول امراً بمعصية الله، [جستجو كند امرى را با گناه،] كان افوت لما يرجو و اسرع لمجيئ ما يحذر[22]، آن چیزی كه اميد داشته خيلى زودتر از دستش فوت می شود نسبت به آنچه که از آن و سرعتش بيشتر شده از ميترسيده، (سؤال) اين ميفهماند آدميكه هم مسخره ميكند هم سخن چينى ميكند، اين را تو دنبالش نرو، اين آدم بدى است؛ اما اگر سخن چين تنها هست حکمی نداده است. همّاز مشّاء بنميم، (لا تطع كل حلاّف مهين همّاز مشّاع بنميم)[23]، اين را اطاعتش نكن (سؤال) ميگويم شما از قرآن چگونه درآوريد؟ قرآن فرموده هماز مشاء بنميم را اطاعت نكن، آدم بدى است، قبح فاعلى دارد، اما از كجا كه معصيت فعلى هم دارد؟ اين اولا، و ثانياً معصيت فعلى هم براى اين دو با هم، يعنى هماز و مشاء ثابت است. «مجالست با اهل گناه» 8ـ و منها مجالسة أهل المعاصى، ذكر فى بابها اخباراً كثيرةً جداً، [در اين باب 16 تا حديث آورده مجالسة اهل المعاصى،] منها صحيحة شعيب العقرقوفى قال سألت اباعبدالله(ع) عن قول الله عزوجل: (وقد نزّل عليكم فى الكتاب أن اذا سمعتم آيات الله لايكفر بها)[24] الى آخر الآية، فقال إنما عنى بهذا اذا سمعتم الرجل يجحد الحق و يكذّب به و يقع فى الأئمة فقم من عنده و لاتقاعده كائناً من كان[25]، [ايجاد انكار ميكند، تكذيب ميكند راجع به ائمة (صلوات الله عليهم اجمعين)، حرفى را ميزند پاى حرفش ننشين، هر كى ميخواهد باشد.] و روايـة ابـن القـداح عن ابـى عبدالله(ع) قال: قال اميرالمؤمنين(ع): من كان يؤمن بالله واليوم الآخر فلا يقوم مكان ريبة[26] و فى أخرى لا تقعدنّ فى مجلس يعاب فيه إمامٌ أو ينتقص فيه مؤمنٌ»[27] [ننشيند آنجا.] و فى الصحيح عن عبـدالرحمـن بـن الحـجّاج عـن ابى عبـدالله(ع) قـال: من قعـد عنـد سبّـاب لأولياء الله، فقد عصى الله[28]. [اينها البته هر معصيتى را نميگويد، حالا بخوانيم تا آخر ببينيم.] و فى حديث طويل، و إياك و مصاحبة القاطع لرحمه، [با او رفيق نشو، فإنى وجدته ملعوناً فى كتاب الله عزّ و جل فى ثلاثة مواضع، قال الله عز و جل: (فهل عسيتم أن توليتم أن تفسدوا فى الارض و تقطعوا ارحامكم)[29] (اولئك الذين لعنهم الله فأصمّهم و أعميابصارهم)[30] و قال (الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه و يقطعون ما امر الله به ان يوصل و يفسدون فى الأرض، اولئك لهم اللعنة و لهم سوء الدار)[31] و قال فى البقرة الذى... [از اينجا از استدلال حضرت برمی آيد كه قطع صله، خودش موضوعيت دارد، تركيب نميخواهد، چون اينجا هر دو با هم آورده شده است: ما امر الله به ان يوصل و يفسدون، حضرت ميفرمايد خود قطع رحم با قطع نظر از فساد فی الارض ملعونه،] و قال فى البقرة: (الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه و يقطعون ما امر الله به أن يوصل و يفسدون فى الأرض اولئك هم الخاسرون)[32]. [يك نكته عرض كنم. از اين روايات بر نميآيد كه مجالست با اهل معصيت حرام است. بله مصاحبت با قاطع رحم حرام است. نشستن در جايى كه نسبت به اصول عقايد ايجاد شك و شبهه شود يا خداى ناخواسته تنقيص ائمه معصومين (صلوات الله علیهم) باشد حرام است؛ اما يك عده اى اهل گناه هستند، اينها نشستند يك جايى، امشب يك جايى وعده داريم، يك شام طاغوتى ميخواهند بدهند، ما را هم دعوت كردند آنجا، حالا من بروم آنجا با اينها بنشينم اين حرام است؟ از اين روايات كه ايشان نقل كرده حرمت مجالست اهل معصيت بما هى مجالسة بر نميآيد. حالا شما باب را نگاه كنيد، شايد در آن روايات ديگرى باشد كه البته بعيد است؛ چون اگر بود ايشان به عنوان نمونه نقلش ميكرد. «خلف وعده» 9ـ و منها خلف الوعد، ايشان فرمود خلف وعده حرام است،] و ذكر فى بابه حسنة هشام بن سالم، قال سمعت أباعبدالله(ع) يقول: عدة المؤمن أخاه نذرٌ لا كفارة له، فمن أخلف فبخلف الله بدا، و لمقته تعرض[33]، و ذلك قوله تعالى: (يا أيها الذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون، كبر مقتاً عند الله أن تقولوا ما لا تفعلون)[34] و الآيات فى ذمّ خلف الوعدة كثيرة، فافهم من القرآن العزيز، و الاخبار كذلك، و حسنة شعيب العقرقوقى، عن ابى عبدالله(ع)، قال: قال رسولالله(ص): من كان[35] يؤمن بالله و يوم الآخر فليف اذا وعد[36].» سه تا مطلب که ايشان آورده هم به حسنه تمسك فرموده، هم فرموده آيات و اخبار زياد است، هم حسنه شعيب عقرقوقى را آورده، هيچكدام از اين ادله تمام نيست. ما بحث خلف وعده را گذشتيم، كه خلف وعده حرام نيست؛ مثلاً ميگويد آقا شب شام بيا منزل ما، من بگویم: ميآيم منزلتان، حالا نرفتم، بد كردم، اما از عدالت افتادم؟ خلف وعده را ما گذشتيم كه دليلى بر حرمتش نيست. اسلام حرام نكرده، چيزى كه نگرفته بودم از شما كه، قرار دادى كه نبود، گفتى ميآیی منزل ما؟ گفتم بله، شما هم رفتيد مقدمات فراهم كرديد من نيامدم، خوب بله بد است، من در نظر شما منفور ميشوم، اما حرام هم مرتكب شدم؟ كلّ شىء لك حلال حتى تعرف الحرام به، دليلى بر حرمت خلف وعده نداريم، ما بحثش را، گذشتيم اما اينجا اجمالا، اين استدلال حضرت به آيه شريفه چگونه است؟ عمده ميخواستم اين بحث را خدمتتان عرض كنم. حسنه هشام بن سالم می گويد: «عدة المؤمن أخاه نذر لاكفارة له، فمن أخلف فبخلف الله بدا، و لمقته تعرّض»[37]، يعنى خلف وعده مصداق اين آيه است: (لم تقولون... كبر مقتاً عند الله؟) اينقدر معصيتش بزرگ است؟! كبر مقتاً عندالله خيلى بار معصيت دارد. يعنى تقريباً از زنا و از شراب و از اينجور چيزها بالاتر است، بزرگ است غضب خدا، كبر مقتاً عند الله، قبلش هم قسم دارد، چطور يك خلف وعده مصداق كبر مقتاً است؟! مثلاً می گوید فردا صبح بيا مسجد امام ميخواهيم مباحثه كنيم، گفتم: چشم من صبح ميآيم مسجد امام تا مباحثه کنیم، اما نرفتم صبح، حالا كبر مقتاً عند الله؟ بد كرده ام، اما كبر مقتاً عند الله؟ تازه اگر مباحثه عهد باشد، ميگويم آقا ميآيم منزلتون، اين بحث را پيدا ميكنم برات، امشب مطالعه ميكنم برات پيدا ميكنم، حالا فردا ميگويم نه پيدا نكردم، گفت هزار وعده خوبان يكى وفا نكند، اینکه حضرت ميفرمايد اگر به برادر مؤمنش وعده داد و وفا نكرد اين مشمول آيه كبر مقتاً عند الله است، به ظاهرش درست نيست، براى اينكه خلف وعده بر فرض معصيت هم باشد هر خلف وعده اى اينقدر كبيره نيست، ، (كبر مقتاً عند الله أن تقولوا ما لا تفعلون)[38] «بنده به نظرم ميآيد كه اين حديث مثل آيه شريفه اى است كه در باب قتل آمده و روايت بيان كرده، (و من يقتل مؤمناً متعمّداً فجزاؤه جهنم خالداً فيها... )[39]، خوب يعنى چه؟! يك آدمكشى موجب خلود در جهنم شود؟ روايت دارد: من قتل مؤمناً لإيمانه، يعنى يك جريان را ميكشد، روایتی در كتاب القصاص داريم که: «من قتل مؤمناً لإيمانه، [تفسير شده] فله جهنم خالداً فيها،» خالدش هم درست است. اينجا هم به نظر بنده ميآيد بنابراین احتمال كه روايت ميخواهد بگويد كسى كه وعده كرد با برادر مؤمنش و وفا نكرد چون مؤمن بود، اين كسى كه بخاطر ايمانش وفا نكرد، (كبر مقتاً عند الله أن تقولوا ما لا تفعلون)[40]، نه اينكه هر وعده اى را ميخواهد بگويد، من وعد أخاه المؤمن و لم يفِ به قضاءً لايمانه و براى ايمانش، شبيه آن آيه شريفه و روايتى كه در ذيل آن آیه آمده است. به هر حال به ظاهر اين روايت نميشود اخذ كرد، و الآيات فى ذم خلف الوعده كثيرة، فافهم من القرآن العزيز والاخبار كذلك، كجا در قرآن داريم خلف وعده حرام است؟ بله عهد حرام است، در قرآن و روايت عهد يعنى قرارداد دو طرفى، چيزى ميدهد چيزى ميگيرد، قراردادى ميبنند؛ تخلف از این حرام است، اما اینکه وعد حرام است از كجا ثابت می شود؟ و اما اين حسنه آخرى، قال رسولالله(ص): «من كان يؤمن بالله و اليوم الآخر فليف اذا وعد»[41]، اين نه تنها دليل حرمت نيست، بلكه دليل بر اين است كه اصلا حرام نيست، كمال ايمان اقتضا ميكند وفا كند. من كان يؤمن بالله و اليوم الآخر فليف اذا وعد، اين كمال ايمان است، نه تنها دليل بر حرمت نيست، بلکه دليل بر عدم حرمت هم هست، و خلاصه ما گذشتيم مفصل كه خلف وعد حرام نيست. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- كافي 2: 366، كتاب الايمان و الكفر، حديث 2. [2]- كافي 2: 366، كتاب الايمان و الكفر، حديث 4. [3]- كافي 2: 367، كتاب الايمان و الكفر، حديث 1. [4]- كافي 2: 367، كتاب الايمان و الكفر، حديث 3. [5]- كافي 2: 368، كتاب الايمان و الكفر، حديث 1. [6]- كافي 2: 368، كتاب الايمان و الكفر، حديث 2. [7]- كافي 2: 368، كتاب الايمان و الكفر، حديث 3. [8]- كافي 2: 369، كتاب الايمان و الكفر، حديث 1. [9]- كافي 2: 369، كتاب الايمان و الكفر، حديث 2. [10]- همزه (104): 1. [11]- همزه (104): 1 تا 7. [12]- كافي 2: 370، كتاب الايمان و الكفر، حديث 2. [13]- كافي 2: 370، كتاب الايمان و الكفر، حديث 3. [14]- كافي 2: 370، كتاب الايمان و الكفر، حديث 4. [15]- مائده (5): 32. [16]- كافي2: 358، كتاب الايمان و الكفر، حديث 1. [17]- كافي 2: 359، كتاب الايمان و الكفر، حديث 3. [18]- كافي 2: 358، كتاب الايمان و الكفر، حديث 1. [19]- كافي 2: 373، كتاب الايمان و الكفر، حديث 4. [20]- كافي 2: 373، كتاب الايمان و الكفر، حديث 4. [21]- كافي 5: 62، كتاب الايمان و الكفر، حديث 2. [22]- كافي 2: 373، كتاب الايمان و الكفر، حديث 3. [23]- قلم (68): 10 – 11. [24]- نساء (4): 140. [25]- كافي 2: 377، كتاب الايمان و الكفر، حديث 8. [26]- كافي 2: 377، كتاب الايمان و الكفر، حديث 10. [27]- كافي 2: 378، كتاب الايمان و الكفر، حديث 11. [28]- كافي 2: 379، كتاب الايمان و الكفر، حديث 14. [29]- نساء (4): 140. [30]- محمد (47): 22. [31]- رعد (13): 25. [32]- بقره (2): 27. [33]- كافي 2: 363، كتاب الايمان و الكفر، حديث 1. [34]- صف (61): 2. [35]- كافي 2: 364، كتاب الايمان و الكفر، حديث 2. [36]- مجمع الفائده 12: 347 – 348 – 349 – 350 – 351 – 352. [37]- كافي 2: 363، كتاب الايمان و الكفر، حديث 1. [38]- صف (61): 2. [39]- نساء (4): 93. [40]- صف (61): 2. [41]- كافي 2: 364، كتاب الايمان و الكفر، حديث 2.
|