ادامه عبارت مقدس اردبيلى در بيان بعضى معاصى كه فقها آنها را در مكاسب محرمه ذكر نكرده اند
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 350 تاریخ: 1383/12/19 بسم الله الرحمن الرحيم «انتفاء» : «و منها الانتفاء، [مرحوم مجلسى (قدس سره) انتفاء را معنا كرده، يعنى نفى نسبى كه داراى يك نحو دنائت و خساستى است،] ذكر فى بابه اخباراً مثل حسنة أبى بصير عن أبى عبدالله عليه السلام، قال: كفر بالله من تبرّأ من نسب و إن دقّ[1]. [كافر به خداست كسى كه از نسبى تبرّى بجويد ولو اين نسب داراى دنائت و خساست باشد، البته چندين احتمال در اين دق داده شده، یک احتمال این است که ضمير برگردد به تبرّأ برائت، تبرّأ و إن دق اين برائت؛ يعنى با كنايه و اشعار باشد، احتمال دیگر اين است که و إن دقّ يعنى و إن دقّ النسب، يعنى داراى دنائت و پستى باشد در اصول کافی جلد دوم دو سه احتمالی را که علامه مجلسی داده نقل کرده.] «عقوق» : و منها العقوق، [عقّ يعنى مخالفت و ظلم، عقوق يعنى مخالفت و ظلم با پدر و مادر] و تركُ صلة الرحم، خصوصاً عقوق [و ظلم و ترك صلة رحم، خصوصاً عقوق] الوالدين، يكفى فى ذلك قوله تعالى: (و لا تقل لهما اُف)[2] (و اخفض لهما جناح الذل من الرحمة)[3] الاولى اشارة إلى ترك كلّ ما يفهم منه غضبهما، و انكسار خاطرهما، و الخشونة، [اولین آیه اشاره به ترك هر چيزى است كه مظهر غضب و خشونت است،] و الثانية [و اخفض لهما جناح الذل من الرحمة،] الى استعمال ما امكن من... [پر و بال خودش را از باب مهربانى جمع كند، من] الرفق و التذلّل و الرحمة و الشفقة، و الاخبار فى ذلك [يعنى در عقوق والدين] اكثر من أن تحصى، و منها ما روى فى عدة اخبار: أدنى العقوقِ اُف و لو علم الله أهون منه لنهى عنه[4]، و رواية يعقوب بن شعيب عن أبى عبدالله (عليه السلام)، قال: اذا كان يوم القيامة كُشف غطاءٌ من اغطية الجنة، [يكى از پرده هاى بهشت كنار ميرود،] فوُجد ريحها من كانت... [يا فوَجد ريحها من كانت] له روحٌ، من مسيرة خمسمائة عام، [از پانصد سال راه بوى خوش بهشت را استشمام ميكند،] الا صنفٌ واحدٌ، قلت: من هُم؟ قال العاقّ لوالديه[5]. «و فى صحيحة سيف بن عميرة عن أبى عبدالله(ع) قال: من ينظر إلى أبويه نظر ماقت، [يعنى نظر با غضب و با عصبانيت، مقت يعنى غضب، ] لهما و هما ظالمان له، [تازه اينها بهش هم ستم كردند،] لم يقبل الله صلاته[6]، [هيچ نمازى از او قبول نميشود،] و قد وجد فى الرواية إذا لم يقبل الصلاة لم يقبل سائر عمله، [در روايت داريم كه اگر نماز قبول نشد، دیگر اعمال هم قبول نميشود، ظاهراً روايت اينگونه است: «الصلاة عمود الدين إن قبلت قبل ما سواها، و إن ردّت ردّ ما سواها،] و يدل عليه أنها افضل الاعمال البدنية، [دلالت ميكند بر همين عدم قبولى بقيه اعمال، اينكه نماز افضل اعمال بدنيه است،] فاذا لم تقبل لم يقبل سائرها [اعمال بدنيه،] فإن سبب عدم القبول انما هو كونه صاحب ذنب كبير، [اينكه نماز اينها قبول نميشود براى این است که صاحب يك گناه بزرگى است،] فيمكن حينئذ حمل الرواية التى وردت فى أن أول ما يسأل عنه العبد يوم القيامة، هوالصلاة، فإن قبلت قبل سائر عمله، و إن ردت رد... [ظاهراً صلاة اول ما يسئل است ، و إن ردّت ردّ، يمكن حملش] على أن المراد اذا فعلها على شرائطها، [وقتى نماز را با شرايطش آورد، چرا که آنجا دارد اولين چيزى كه ميپرسند نماز است، ميفرمايد نه مراد اين است كه اذا فعلها على شرايطها، قبل... و ان ردت ردت على أن المراد اذا فعلها على شرائطها، نماز را با شرايطش آورد،] و لكن من شرط قبولها عدم الاتيان بذنب يبطلها و يسقطها من الذنوب العظيمة، مثل الكفر و العقوق، [شرط قبولى اين است كه گناه بزرگى را انجام ندهد، مثل كفر و عقوق،] و يمكن ارجاعه [يعنى ارجاع العقوق] أيضاً إلى الكفر، [بگوييم اصلا عقوق هم بر ميگردد به كفر،] فإذا ردّت الصلاة مع عِظَمها و فضلها بالذنب فغيرها بالطريق الاولى، [وقتى نماز با همه عظمتش به وسيله گناه از بين ميرود، گناه عقوق، بقيه اعمال به طريق اولى از بين ميرود.] و إن قبلت فعلم أن ليس لها هنا مُبطل و محبط، [اگر قبول شد معلوم ميشود چيزى كه باطل كند و ثواب نماز را از بين ببرد وجود ندارد.] فيقبل سائر الاعمال لعدم المانع، ففى هذه الرواياة دليلٌ على الاحباط فى الجملة، [حبطى كه اماميه قبول ندارند، این است که استحقاق ثوابى پيدا بشود، و بعد خود بخود از بين برود، به وسيله گناه ديگر خود اين ثواب و استحقاق از بين برود و حبط بشود بعد از وجودش بلا موازنة، اين را حبط ميگويند. اما اگر بنا بشود با موازنه از بين برود اين حبط نيست، گناهى را با امر خيرى موازنه ميكنند ميبينند اين عمل واجب ثوابش بيش از آن عمل گناه است به مقدار گناهش كم ميشود و مازادش ميماند، موازنه ظاهراً مانعى ندارد، اما حبط يعنى از بين رفتن ثواب عمل خود بخود و به وسيله يك گناهى اين را اماميه و متكلمين از امامیه قبول ندارند ايشان ميفرمايد اين اشاره اجمالى دارد كه اگر مثلا عقوق والدين محقق شد، ثواب بقيه اعمال كه مستحقش شده، از بين ميرود و حبط ميشود؛ مگر بگوييد نه، ثواب آنها از اول مشروط بوده به اينكه گناه عقوقى محقق نشود، یعنی از اول نبوده، پس حبط نيست، يا بگوييد با موازنه از بين ميرود. به هر حال اين روايات فى الجمله دلالت ميكند كه آن ثوابها حبطى و هدر رفتنى پيدا ميكند، حالا آيا بر سبيل موازنه است؟ آيا بر سبيل شرط از اول است؟ از اول ثواب مشروط است به عدم عقوق؟ و اما بر آن معناى حبط به اينكه خودبخود هدر برود بعد از وجود، ظاهراً اين روايات بر آن نميتواند دلالت بكند؛ چون وجهى ندارد كه عمل خود بخود ثوابش از بين برود، ففى هذه الروايات دليل على الاحباط فى الجملة، يعنى به بعض معانيش،] و يحتمل حمل هذه على أن ذلك إنما يكون مع ذنب مانع من صحة الصلاة لكونه مأموراً بغيرها [آن صلاة] فتكون الصلاة منهيّة فتأمل، [ممكن است بگوييم از اول اين نمازى كه با عقوق بوده از اول قبول نشده چون صلاة مشروط است به عدم عقوق و به اينكه همراه با عقوق نباشد.] و رواية أبى ولّاد الحناط قال سألت... [اين روايت در باب البرّ بالوالدين است، چون اصول كافى دو تا باب دارد، باب البر بالوالدين و باب عقوق الوالدين، و رواية أبى ولّاد حناط در باب بر به والدين است، صفحه 157، قال سألت] أباعبدالله(ع) عن قول الله عز و جلّ: (و بالوالدين احساناً)[7] ما هذا الاحسان؟ فقال: الاحسان ان تحسن صحبتهما و أن لا يكلفهما أن يسئالاك شيئاً مما يحتاجان إليه و ان كانا مستغنيين، [خودشان با پول و قدرتى كه دارند ميتوانند اين كار را انجام بدهند، اما در عين حال احتياج پيدا كردند و به تو گفتند تو انجام بده، قبل از اینکه كه آنها به تو بگويند، تو آن كار را انجام دهی، اين احسان است إن كانا مستغنيين من حيث المال،] أليس يقول الله عز و جل: (لن تنالوا البرّ حتى تنفقوا مما تحبون)[8] [چطور آدم خودش دوست ميدارد كه نگفته و در خواست نكرده ديگرى حاجتش را بر آورد، خوب اين ميشود مورد علاقه، شما هم كه ميخواهيد انفاق كنيد نسبت به پدر و مادر، قبل از اینکه آنها بگویند، حاجتشان را بر آورده کن. قبل از اینکه آنها از تو درخواست سؤال كنند.] قال: ثم قال أبوعبدالله(ع) و أما قول الله عز و جل: (إما يبلغنّ عندك الكبر أحدهما او كلاهما فلا تقل لهما اف و لا تنهرهما)[9] قال: إن اضجراك فلا تقل لهما اف، [اگر تو را زجر دادند و اذيت كردند به آنها اف نگو،] و لا تنهرهما إن ضرباك، [اگر تو را زدند صدایت را بلند نكن. داد نزن وقتى تو را کتک ميزنند، قال (و قل لهما قولا كريماً)، قال إن ضرباك فقل لهما غفر الله لكما. [دستتان درد نكند كه داريد مرا كتك ميزنيد،] فذلك منك قولٌ كريم، [درست هم هست، چون آنها كه كتك ميزنند، نيت سوءى كه ندارند، او محسن است، او چون خير فرزندش را ميخواهد اين كار را ميكند، نه اينكه بخواهد اذيتش كند، فلذا داد كه نزنى، هيچى، بعد هم بگو غفر الله لكما، دست شما درد نكند كه مرا داريد تنبيه و هدايت ميكنيد؛ فذلك منك قولٌ كريم؛ غفر الله لكما، قول كريم است. اين از باب نمونه است و الا نحو ديگرى هم ميتواند اظهار علاقه كند،] قال (واخفض لهما جناح الذل من الرحمة)[10] قال لا [تمل و لا] تملأ عينك من النظر إليهما إلا برحمة و رأفة، [چشمت را پر نكن، تيز نكن نسبت به آنها، مگر با رأفت و مهربانى، نه اينكه ذل بزنی به آنها و ذل زدنت با نگاه غضبناك باشد، نه ذل نشو، چشمت را تيز نكن، پر نكن چشمت را از آنها، الا برأفة و رحمة،] و لا ترفع صوتك فوق اصواتهما و لا يدك فوق ايديهما و لا تقدّم قدّامهما[11]. و فى رواية: من العقوق أن ينظر الرجل إلى والديه فيحدّ النظر إليهما[12]، [ين يك مرتبه اى از عقوق است که تيز كند نگاهش را نسبت به آنها.] و رواية عبدالله بن سليمان عن أبى جعفر قال(ع) قال: إن أبى نظر إلى رجل ومعه ابنه يمشى والابن متكئ على زراع الاب قال: فما كلّمه أبى مقتاً له، [عصبانى بوده، به عنوان عصبانيت و غضب ديگر با او حرف نزد] حتى فارق الدنيا[13]، الظاهر أن المراد ما كلّم الابن لعقوقه بفعل ذلك، [براى اينكه اين ظلم كرده بود به پدر، حضرت دیگر او حرف نزد،] و يحتمل الاب [كه با پدر حرف نزد،] لأنه جعل الابن بحيث صار عاقّاً له و بهذا الفعل، [اين پدر كارى كرده كه اين بچه عاقّ او شده با اين كارش، يعنى هدايتش نكرده، يعنى درست تربيتش نكرده،] و على التقديرين فيها دلالة على ترك اختلاط الفساق، [یعنی اين دلالت ميكند بر ترك اختلاط آدم هاى بى بند و بار، اما به نظر می آید اين روايت يك همچين دلالتى ندارد كه هر كس هر معصيتى كرد، شما با او رفت و آمد نداشته باشيد؛ براى اينكه نميتوانيم از معصيت عقوق والدين با همه اهميتى كه دارد به ساير معاصى تعدّى كنيم، يك كسى جواب سلام نميدهد، خوب اين جواب سلام نميدهد معصيت است، اما اين معناش نيست كه رفت و آمد با او حرام است، يا يك كسى هم مثلا گاهى وقتها دروغ ميگويد، كذّاب نيست، دروغ پرداز نيست اما، گاهى وقت ها پیش آيد دروغ ميگويد، حالا رفت و آمد را با او قطع كنيم؟! اگر اينجور باشد كه اصلا با هيچ كس نبايد زندگى كرد. پس الغاء خصوصيت از مورد عقوق به بقيه موارد مشكل است بل ممنوع، لأن للعقوق خصوصية اولا، و ترك المعاشرة مع الناس بالكلّ، يلزم حرج، اينكه حرج لازم ميآيد، هر كه يك گناه كرده من دیگر با او رفت و آمد نكنم، گفت گر حكم شود كه مست گيرند، در شهر هر آنچه هست گيرند. (سؤال) جواز بالمعنى الاعم كه نیست، به هر حال امام كه يك كار مباحى نمی کند. ببينيد، روايت چطور ميفهماند: «الظاهر ان المراد ما كلّم الابن لعقوقه بفعل ذلك، لعقوقه، و يحتمل الأب، لأنه جعل الإبن بحيث صار عاقاً له بهذا الفعل،» سببش اين است، اين سبب ديگر نمي تواند جواز درست كند. اين سبب وجوب درست ميكند، چه نسبت به پدر، چه نسبت به ديگران. به هر حال الغاء خصوصيت مشكل بل ممنوع، مضافاً به اينكه يلزم الحرج و خلاف سهولت در دين است، و اصلا هرج و مرج لازم است، معيشتى نميماند، انتظامي نميماند.] و قد كثرت الآيات و الاخبار فى صلة الرحم، [دو تا باب دارد یکی بابُ صله رحم، صفحه 150، و دیگری باب تحريم قطعها، صفحه 346 اصول كافى،] و قد مضى كثيرٌ و ما رأيت] عدّ الكبائر فى عبارات العامة و الخاصة و روايتهما الا عدا عقوق الوالدين منها [من الكبائر، قطع رحم را از كبائر ندانستند اما عقوق والدين را از كبائر دانستند، حالا در باب برّ والدين يك روايت دارد كه به نظر من خلاف اصول و عقايد است. يا بايد علمش به اهلش رد بشود، يا طرح بشود، در باب برّ به والدين، صفحه 157، روايت 2: «عن محمد بن مروان، قال سمعت أباعبدالله (عليه السلام) يقول: إن رجلا أتى النبى (صلى الله عليه و آله)، فقال يا رسول الله اوصنى! فقال: لا تشرك بالله شيئاً و إن حرّقت بالنار و عذّبت، الا و قلبك مطمئنٌ بالايمان، و والديك فأطعهما و برّهما، حيينً كانا او ميتين،» اين هم درست است، حتى روايت دارد ممكن است يك كسى در حال حيات پدرش عاق باشد اما بعد از ممات كارهاى خير براش انجام دهد، بشود بارّ نسبت به او، مقصودم این قمست حدیث است: «و إن أمراك أن تخرج من أهلك و مالك، فافعل فإن ذلك من الإيمان[14]،» گفت از زن و بچه ات جدا بشو، زنت را طلاق بده، بچه هایت را رها كن، همه اموالت را راه در خدا بده يا به من بده ، فاطعهما فإن ذلك من الايمان، خوب اينكه سبب تضييع حق ديگران ميشود، اگر ميگويد زن و بچه را رها كن، خوب سبب تضييع حق زن و اهل ميشود، اگر ميگويد مال را رها كن، سبب احتياج او ميشود، اگر گفتند، زنت را طلاق بده بچههایت را هم بيرون كن، ما ميخواهيم بياييم آنجا بنشینیم ، فاطعهما فإن ذلك من الايمان، اين کار که موجب تضييع حقوق اهل است، موجب خلاف در مال هم هست، «و لا تبسطها كلّ البسط، و لا تجعل يدك مغلولة إلى عنقك،» در باب انفاق هم داريم كه: (و عباد الرحمن الذين يمشون على الارض هوناً و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً)[15] (و اذا مرّوا باللغو مروا كراماً)[16] بعد (و اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواماً،) «دوگونه حرف زدن» و منها كون الشخص ذا اللسانين، [روبرو يك جور حرف ميزند، چاكرم مخلصم ارادتمندم اصلا شما يك مريد داريد آن هم من هستم، پشت سر كه ميرود، پناه بر خدا حرفهاى ناجور ميزند،] و ذَكرت فيه الاخبار، [كلينى رواياتى را اينجا ذكر كرده،] منها خبرالزهرى عن أبى جعفر(ع): قال: بئس العبد عبد ذا وجهين و ذا لسانين، يطرى أخاه شاهداً، [يطرى يعنى تعريف، رو در رو با او خيلى چاكرم چاكرم ميكند،] و يأكله غائباً، [پشت سرش كه ميرود صفحه پشت سرش ميگذارد.] إن اعطى حسده، [اگر به او چيزى رسید حسودي می کند که چرا اينقدر دارد من ندارم،] و إن ابتلى خذله[17]، [اگر هم گرفتار شد، اين هم يك مشت ميزند تو سرش، و ان ابتلى خذله، منتظر است كه گرفتار بشود اين هم يك مشت بزند تو سرش،] «دروغ» : و منها الكذب، ذكر فيه اخباراً كثيرةً جداً، [ببينيم آیا اين كذب را ايشان اخبار كثيرة آورده يا ذُكر فيه اخبارٌ كثيرة، ببينيم چند تا روايت دارد، 22 تا، ذكر فيه اخباراً كثيرة جدّاً، چون بعضى بابهاى ديگر 19 يا 20 تا داشت، اينجا 22 تا دارد، ذكر فيه اخباراً كثيرة جداً،] منها حسنة اصبغ بن نباتة، قال: قال امير المؤمنين(ع)، [(سؤال) بعيد است ايشان حالا همه كتب اخلاقى را ورق زده باشد و بخواهد بگويد آنها خيلى رواياتش زياد است، بعيد است، اين ظاهراً «اخباراً» است، سرش اين است كه اگر بخواهد معنايش اين باشد يعنى مرحوم مقدس اردبيلى همه كتابها، رواياتى كه راجع به كذب بوده در كتابها را دیده است، خوب كتابى هم كه ما مثلا آنقدرها نداشتيم، قبل از علامه مجلسى هم بوده آنها را، ديده و به این نتیجه رسیده که خيلى زياد است، ظاهراً همين كافى را ديده، چون كافى در ابواب دیگر 2 تا روايت دارد، 3 تا روايت دارد، نهایتاً10 تا روايت دارد، امّا در مورد کذب22 تا روايت دارد، قد ذَكَر فيه اخباراً كثيرة. ظاهراً اخباراً صحیح است، اخبارٌ غلط است، حسنه اصبغ بن نباتة قال قال لى اميرالمؤمنين(ع):] لا يجد عبدٌ طعم الايمان حتى يترك الكذب هزله و جدّه[18]، رُوى عن على بن الحسين عليهما السلام: اتقوا الكذب الصغير و الكبير فى كل جدّ و هزل، اذا كذب فى الصغير اجترأ على الكبير[19] و روى محمد بن مسلم عن أبى جعفر(ع) قال: إن الله عز و جلّ جعل للشر اقفالا و جعل مفاتيح تلك الاقفال الشراب، و الكذب شرّ من الشراب[20]، و فى رواية آخرى عنه (ع) قال: ان الكذب هو خراب الايمان[21]، و فى وصية رسول الله (ص) لِعليّ (ع) في حديث مشهور: و لا يخرجنّ من فيك كذبة أبداً و في بعض الاخبار: أنه يفطر الصائم[22] و لكن فسّر بالكذب علي الله و علي رسوله[23]. منها المكر و الغدر و الخديعة، [اينها هر سه معانيشون نزديك به هم است،] نقل فى بابها ايضاً الروايات، روى أنه قال: قال امير المؤمنين (ع): لولا أن المكر و الخديعة فى النار لكنت أمكر الناس[24]، و روى الاصبغ بن نباتة عنه قال: قال اميرالمؤمنين (ع) ذات يوم و هو يخطب على المنبر بالكوفة: يا أيها الناس لولا كراهة الغدر كنت من ادهى الناس، الا ان لكل غدرة فجرة و لكل فجرة كفرة، الا و ان الغدر و الفجور و الخيانة فى النار[25]، [بحث اتباع هوی را نميخوانم، بحث بعد ظلم است.] «ظلم» : و منها الظلم، و يدلّ على قبحه بديهة العقل و النقل من الكتاب و السنة كثيراً، و يكفى فى ذلك قوله تعالى: (ولاتركنوا إلى الذين ظلموا فتمسكم النار)[26] فإذا كان حال الذى يميل إلى الذى صدر منه الظلم الميل القليل الذى هو الركون فى اللغة هذا، [اگر ميل كم داشتن به كسى كه ظلم كرده، نتيجه اش جهنم است،] فكيف حال الذى يظلم، [آن کسی كه ظلم كند ديگر حالش چگونه است! و لا تركنوا إلى الذين... يعنى ميل پيدا نكنيد، پس خود ظلمش چگونه است!] و الآيات فى ذلك كثيرة، مثل: (الكافرون هم الظالمون)[27] فيه مبالغة حيث دلّ على أن قبح الكفر هو الظلم، [دلالت كرده بر اينكه قبح كفر ظلم است، عبارت يك قدرى جور در نميآيد اگر اینگونه بود: حيث دلّ على أن الكفر هو الظلم، بهتر معنی می داد.] و مثله (إن الشرك لظلم عظيم)[28]، و الاخبار كذلك مثل ما روى عن أبى عبدالله (ع): يقول من أكل من مال اخيه ظلماً و لم يرده اليه، اكل جذوةً من النار يوم القيامة[29]، [يك قطعه اى از آتش را روز قيامت خورده است] و الاخبار فى ذلك كثيرة و لا يحتاج إلى النقل، لظهور حال الظلم و الظالم، و ليس له علاجٌ إلا اداء حق المظلوم إليه و ابراؤه منه و هو ظاهر. [براى اينكه به هر حال حق ديگرى را بايد بدهد تا خدا از سر تقصيرش بگذرد،] و يدل عليه النقل... [و الا اگر خدا بخواهد از سر تقصير اين بگذرد بدون اينكه حق او را بدهد، خود خدا نسبت به آن مظلوم، ظالم شده. حالا نقلش:] مثل ما روى الشيخ عن النخع قال: قلت لأبى جعفر (ع) إنى لم ازل والياً منذ زمن الحجّاج إلى يوميهذا، فهل لى من توبة قال: فسكت ثم أعدت عليه فقال لا حتى تؤدى إلى كل ذى حق حقه[30]، و ينبغى اذا لم يعلم صاحبه و آيَسَ منه تصدّق عنه، و يضمُن كما ذكرناه مراراً. و لا يبعد لو فاته صاحبه و لم يقدر عليه، [صاحبش را ميشناسد، اما حالا دسترسى بهش ندارد،] يكفيه التوبة و الاستغفار و نية الاداء حتى يجده»[31]، و روى النوفلى ... ادامه براى جلسه بعد ان شاء الله. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- كافي 2: 350، كتاب الايمان و الكفر، حديث 1. [2]- اسراء (17): 23. [3]- اسراء (17): 24. [4]- الوسائل الشيعه 21: 500، كتاب النكاح، ابواب احكام الاولاد، باب 104، حديث 2. [5]- وسائل الشيعه 21: 501، كتاب النكاح، ابواب احكام الاولاد، باب 104، حديث 3. [6]- وسائل الشيعه 21: 501، كتاب النكاح، ابواب احكام الاولاد، باب 104، حديث 5. [7]- بقره (2): 83. [8]- آل عمران (3): 92. [9]- انبياء (21): 23. [10]- اسراء (17): 14. [11]- وسائل الشيعه 21: 487تاب النكاح، ابواب احكام الاولاد، باب 92حديث 1 [12]- وسائل الشيعه 21: 502تاب النكاح، ابواب احكام الاولاد، باب 104، حديث 7 [13]- وسائل الشيعه 21: 502، كتاب النكاح، ابواب احكام الاولاد، باب 104، حديث 8. [14]- كافي 2: 185، كتاب الايمان و الكفر، حديث 2. [15]- فرقان (25): 63. [16]- فرقان (25): 72. [17]- وسائل 12: 257، كتاب الحج، ابواب احكام العشره، باب 143، حديث 2. [18]- وسائل 12: 250، كتاب الحج، ابواب احكام العشره، باب 140، حديث 2. [19]- وسائل 12: 250، كتاب الحج، ابواب احكام العشره، باب 140، حديث 1. [20]- وسائل الشيعه 12: 244، كتاب الحج، ابواب احكام العشره، باب 138، حديث 3. [21]- وسائل الشيعه 12: 244، كتاب الحج، ابواب احكام العشره، باب 138، حديث 4. [22]- وسائل الشيعه 12: 163، كتاب الحج، ابواب احكام العشره، باب 108، حديث 9. [23]- لا حظ باقي روايات الباب المذكور. [24]- وسائل الشيعه 12: 242، كتاب الحج، ابواب احكام العشره، باب 37، حديث 4. [25]- كافي 2: 238، كتاب الايمان و الكفر، حديث 6. [26]- هود (11): 113. [27]- بقره (2): 254. [28]- لقمان (31): 13. [29]- وسائل الشيعه 16: 52، كتاب جهاد النفس، ابواب جهاد النفس، باب 78، حديث 4. [30]- وسائل الشيعه 16: 53، كتاب جهاد النفس، ابواب جهاد النفس، باب 78، حديث 3. [31]- مجمع الفائدة 12: 358 – 359 – 360 – 361 – 362 – 363 – 364.
|