اشاره اى به بحث جلسه قبل در مورد عموميت حكم حرمت ايذاء اعم از مؤمن و غير مؤمن
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 353 تاریخ: 1383/12/24 بسم الله الرحمن الرحيم امور دست خداوند است، و لامؤثر في الوجود إلا الله، و انسان چيزي را كه از خدا بخواهد خداوند حاجتش را مستجاب ميكند، منتهي گاهي طول ميكشد، گاهي نميكشد، و گاهي هم بدون توجّه انجام میگیرد. بنده هميشه مايل بودم كه در مباحثه با شما آقايان چند سطري هم به مناسبت از شرح ارشاد بخوانم، خوشبختانه اين روزها كه ما روايت اهل بيت (صلوات الله عليهم اجمعين) را ميخوانيم، بركات اين روايات اهل بيت سبب شده اين حاجت ما برآورده شود، ديروز يك مطلبي را از مقدس اردبيلي نقل كردم به تناسب، امروز يك مطلب ديگر را ميخواهم از ایشان نقل كنم كه اگر يك كسي هم تلاش كند و نكات شرح ارشاد را جمع كند، يك كتاب بسيار مفيدي خواهد شد. ديروز عرض كرديم كه از عبارت مقدس اردبيلي بر ميآيد اذيت كردن هر كسي حرام است، و لو مخالف، ولو غير مسلم، سباب هر كسي بد است. بله، در مخالفين ميشود راجع به مسايل ديني آنها دليل و اشكالها را ذكر كرد؛ اما نميشود نسبت هاي ناروا زد و اذيت كرد. ديروز بحثي بود راجع به اين كه امروز دنيا طرفدار بشريت است و ميگويد بايد با هم متحد بشويم. به عقيده بنده اين حرف ها زمينه ساز آمدن مهدي موعود حجة بن الحسن (عجّل الله تعالي فرجه الشريف) است؛ چون همهء انسانها بايد متحد بشوند تا امام زمان بيايد. عقول همه كامل بشود، يك مطلب و يك هدف داشته باشند، همديگر را اذيت نكنند. به قول امثال، گرگ و ميش با هم آب بخورند تا امام زمان بيايد، همانطور كه روايات ما هم دارد. اين حرف ها مطرح کردنش هم تأثير دارد. مقدس اردبیلی 500 سال قبل گفته، حالا ما که ميگوييم، امروزه مخصوصاً تأثير خوبي دارد كه انسانها با هم رفيق بشوند، متحد بشوند، دشمني ها، نادانيها و جهالت ها كنار برود. اين بحث جلسه قبل بود كه گذشتيم، هم فقهي بود هم اخلاقي و هم اعتقادي. بحثي كه امروز ميخواهم بخوانم در كتاب اللقطه است. از اين عبارتي كه حالا ميخواهم بخوانم، دو امر استفاده ميشود: يكي اينكه در حدود رشد لازم است، اين مسأله كه امروزه خيلي بر آن تأکید ميکنند در باب كيفر، كه ميگويند رشد ميخواهد، ولی ما ميگوييم صرف بلوغ؛ اما از عبارت مقدس اردبيلي قدس سره الشريف بر ميآيد كه نه، حدود رشد ميخواهد، حدود را ميگويم، نه تعزيرات، اين يك نكته. نكته دومي كه باز از عبارت ايشان بر ميآيد اين است كه ميگويد هر كجا حد درء شد، نتیجه گرفته ميشود كه آن معصيت نبوده، يحكم ظاهراً به اينكه آن عمل، معصيت نبوده. بيانش به تقريب بنده اين است كه ميگويد ادرئوا الحدود بالشبهات، يا الحدود تدرء بالشبهات، تدرء يعني تدفع، تُدفع يعني هنوز به وجود نيامده. اگر يادتان باشد در کتاب معالم ظاهراً در بحث عام وخاص است، آنجا فرق بين دفع و رفع گفته شده و گفته اند الدفع أهون من الرفع، با يك گوني ميشود جلوي آب را گرفت، ولي وقتي سيل آمد ديگر هزار تا گوني ميخواهد، درء حدود يعني دفع ميشود، دفع ميشود يعني ظاهراً آن معصيت انجام نگرفته، اين دو تا نكته در عبارت ايشان است که من ميخوانم: « حكم به مسلمان بودن و مرتد شدن غير بالغ مراهق و شخص نزديك بلوغ» بعد از آن كه ايشان ميفرمايد كه اسلامِ غيربالغ و مراهق و كسي كه نزديك به بلوغ است قبول هست، بعد ارتدادش را بحث ميكند. اجازه بفرمائيد از اسلامش بخوانم، در باب لقيط، به مناسبت اين بحث كه بچه اي را كه پيدا كردند و لقيط است، ميفرمايد: «نعم الحكم باسلام المراهق غير بعيد، لعموم من قال لا اله الا الله، محمدٌ رسول الله(ص) فهو مسلم [اين عمومات اين را ميگويد، فرقي بين بالغ و غير بالغ نيست،] و قاتلوهم حتي يقولوا لا إله إلا الله، [باز عموم دارد اين هم،] و امثاله كثيرة، [اين يك دلیل، يعني لعموم،] و لأنّه اذا قدروا علي الاستدلال و فهموا ادلّة وجود الواجب و التوحيد و ما يتوقّف عليه و وجوب المعرفة و النظر في المعرفة، [وقتي اينها را ميفهمند و درك ميكنند] يمكن ان يجب عليهم ذلك، [اصلاً واجب باشد بروند دنبال معرفت و دنبال اعتقاد،] لأن دليل وجوب المعرفة عقلي، [دليل وجوب معرفت عقلي است،] فكلّ من يعرف ذلك يدخل [تحت اين حكم عقل،] و لا خصوصية له بالبالغ، و لااستثناء في الادلة العقلية، [چقدر مطلب دارد، و لا استثناء في الادلة العقلية، اين تا اينجا نسبت به حكم عقلش،] و لا يبعد تكليفهم، [بگوييم اصلاً وجوب شرعي هم دارد،] بل يمكن أن يجب ذلك، [واجب باشد تحصيل معرفت شرعاً،] فإذا أوجب عليهم [بعد وقتي هم واجب شد،] يجبُ أن يصحّ منهم، [بايد بگوييم اسلام آنها هم صحيح است،] بل يلزم من الحكم بالصّحة وجوبه ايضاً، [هم از علت به معلول ميرود هم از معلول به علت. بل يلزم من الحكم بالصّحة وجوبه ايضاً،] و يترتب عليه الاحكام؛ [اين تا اينجا راجع به اسلام غير بالغ و مراهق، یعنی كسي كه ميفهمد و تميز دارد.] و اما لو ارتدّ أحدٌ منهم بعده، [اين غير بالغ مرتدّ شد، بعد از اسلامش،] يمكنُ الحكم بعدم ارتداده، لضعف عقله، فإنه لا استقلال بعقلهم اذ قد يعرض رهم لصبوبتهم و قلة تعقّلهم شك، [چون هنوز استقلال در عقل ندارند، هنوز حواسشان درست و حسابي جمع نشده، بنابراين ممكن است شكي بيايد و چون استقلال ندارند، حكم ارتداد بر آنان بار نميشود،] و لهذا يفعلون أفعالاً غير مستقيمة، مثل اللّعب الذي يفعله الصبيان، [اين معلوم ميشود كه هنوز عقلش کامل نيست، بازيگري و بازي ميكند،] و اذا بلغوهُ لم يفعلوه يقيناً، [وقتي بالغ شدند، ديگر اين كارهاي صبيان را انجام نميدهند،] و للشّبهة فيدرأ الحدود بها، [يكي هم اين كه اين حد ارتداد با شبهه رفع ميشود، ادرؤا الحدود بالشبهة، نميدانيم حد دارد يا ندارد، يدروا الحدود بالشبهة، اين تا اينجا نکته اول، نكته دوم از اينجاست:] فاذا درء عنهم الحدود لم يكونوا مرتدّين، [وقتي حدود دفع شد ما از عدم معلول ميفهميم عدم علت را البته ظاهراً، وقتي حد دفع شده ظاهراً، پس ظاهراً هم مرتدّ نيستند،] و لا يدلّ علي عدم الاسلام، [دليل نيست بر اينكه اين مسلمان نيست،] و عدم اعتباره، و عدم اجراء هذه الاحكام عليهم، [دلالت نميكند بر عدم اسلام و عدم اعتبارش و عدم اجراء احكام اسلام بر اينها،] لما مرّ و لما في هذه من الفروعات، [تا بعدش كه ميآيد، بعد ميگويد] و لهذا صرّح بعض العلماء بأن الواجبات الاصولية العقلية تجب علي الصغير قبل بلوغه دون الفرعية، و الظاهر ان الضابطة القدرة علي الفهم و الاخذ و الاستدلال علي وجهٍ مقنع، ففي كلّ من وُجب فيه ذلك يصحّ، و يمكن ان يجب عليه ذلك المقدار، [وجوب شرعي،] و من لم يوجَد فيه ذلك لم يجب»[1]. حالا بعد مطالعه بفرمائيد، اينجا من ذیل عبارت «و يمكن الحكم بعدم ارتداد» نوشتهام: و لقد اجاد في ذلك و في استدلاله له بضعف عقله، كه اين آدمي كه بالغ نشده و عقلش ضعيف است، استقلال در عقل ندارد، هنوز نرسيده به حُلُم، چون آيه شريفة هم كه ميگويد (حتي يبلغ الحلم)، حلم را به معناي اجتماع گرفتند، يعني جمع كند حواسش را و در يك نقطه متمركز كند؛ نه مثل بچه اي كه خانهاي را ميسازد هنوز نساخته خراب ميكند، نقشه ميكشد، از نقشه كشي ميآيد فرش را پاره ميكند، آتش را ميسوزاند؛ در این صورت لم يبلغ الحلم، او به قول ما تمركز حواس ندارد. عقلش در يك جا متمركز نميشود، بنابراين هنوز عقلش استقلال ندارد، ميتوانيد بگوييد لم يبلغ الحُلُم، چرا که حلم عبارت از اجتماع حواس و تمركز حواس است، بنابراين حد بر او جاري نميشود، نوشتم اين جيدٌ، بعد ذیل عبارت: «و اذا بلغوا لم يفعلوه يقيناً»، نوشتهام: في اطلاقه و كليته تأملٌ بل منع، لعدم كون البلوغ الشرعي ملازماً مع عدم فعله ما يفعله الصّبيان، اينگونه نيست كه هر كس بالغ شد ديگر از كودكي و صبابت بيرون آمده باشد، كما هو المشاهَدُ في غير واحدٍ من البالغين من النسوان علي القول ببلوغهم بالتسع، شما اگر ميگوييد دختران 9 ساله بالغ ميشوند آنوقت چگونه است که هر وقت بالغ شد ديگر از كودكي در ميآيد؟! معمولاً دختر 9 ساله هنوز از كودكي در نيامده است، اين كليت ندارد كه ما بگوييم بلوغ شرعي ملازم است با اینكه ديگر كار صبيان نداشته باشد. بله. بل في غالبهم، في غالب الازمنة و الامكنة، نعم ما علّله (قدس سره الشريف) لعدم الحكم بالارتداد في الصبيان من ضعف عقولهم و عدم استقلالهم في عقلهم جيدٌ و تمام، بل اللازم منه اعتبار الرشد في الحدود كما عليه العلّامة (رحمه الله) في بعض كتبه علي ما ببالي و إن لم اطمئنّ به، هذا مع جريان ما ذكره دليلاً آخر من مسألهء درء حد به شبهه، كه در غير رشيد ما شك ميكنيم در اینکه آیا ميشود حدش زد يا نه، بگوييم ادرؤا الحدود بالشبهات، بله تعزير يك باب ديگر است، تعزير بابٌ واسع، آن به هر حال براي جلوگيري است و ميشود حتي ديوانه را تعزیر نمود. اگر اين ديوانه را شما چند شلاق بزنيد، ديگر اين كار را نميكند، براي حفظ جامعه و به جهت تأديب ميتوان او را تعزير كرد، اين يك مطلب. « شرط ثواب در كار خير انجام آن با اختيار و توجه است» يك بحث ديگر باز ديروز بنده عرض كردم كه امروز بعضي آقايان دنبال كردند آن بحث را، من جواب خوبي به ذهنم آمد، و آن اينكه تا حالا بحمدالله ما كار را به اينجا رسانديم كه عذاب براي قاصرين نيست، عقلاً و نقلاً، اين را آقایان قبول كردند؛ اما بحث ثواب بود، من ديروز عرض كردم اطلاقات قرآنية ثواب را اقتضا ميكند ، امروز هم در جلسه گفتم كه عقل هم ثواب را اقتضا ميكند ، ديروز بعضي آقايان تو ذهنشان ميآمد كه نه در قرآن ايمان را شرط كرده: (من عَمل صالحاً من ذكرٍا و أنثي و هو مؤمن)[2] يا مثلاً (الذين آمنوا و عملوا الصّالحات )يا (والعصر ان الانسان لفي خسر الا الذين آمنوا و عملوا...) يك جوابي من قبلاً به این ميدادم خودم هم خيلي به آن مطمئن نبودم، اما چون اصل معنا را قبول داشتم، ميدانستم مطلب خودم درست است، جواب را حالا يك جوري ميدادم ، ميگفتم اين ايمان به عمل است كه از آقاي فلسفي گرفته بودم، اما جوابي كه امروز به ذهنم آمد و جواب دقيقی است و به آن مطمئنم اين است که در آيهء شريفه سورهء عصر اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، (بسم الله الرحمن الرحيم: والعصر ان الانسان لفي خسر الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر)[3]، «و عملوا الصالحات،» يعني و عملوا الصالحات عن اختيارٍ و توجّه، نه اینکه و عملوا الصالحات ولو در خواب. آيه و عملوا الصالحات، تواصوا بالحق، تواصوا بالصبر، و همهء مسائلي كه در اسلام هست، اينها شرطش اين است كه از روی اختيار و توجّه باشد، و الا ديوار اگر عمل صالح انجام بدهد كه به درد نميخورد كه، (و العصر ان الانسان لفي خسر، إلا الذين آمنوا)، يعني الا الذين كه يتمكنون من الايمان و آمنوا، و اما آن كه غافل است، اصلاً به مغزش نمی رسد مسألة ايمان به خدا، هر چي تو داري به او ميگويي، او اصلاً مغزش ظرفیت لازم را ندارد. پس الا الذين آمنوا، يعني الا الذين يتمكّنون من الايمان و آمنوا، در مقابلش اگر تمكن من الايمان و لم یؤمن فهو في خسر، خسر از آن كسي است كه مع التمكن من الايمان لم یؤمن، (اني لا اضيع عمل عامل منكم من ذكر و انثي )[4]، يعني و هو مؤمن باختيارٍ و بتمكنٍ، مفهومش اين ميشود: از غير مؤمن ما قبول نميكنيم، كدام غيرمؤمن؟ غيرمؤمني كه يتمكن من الايمان، نه هر غير مؤمني قبول يا لاقبول اينها همه شرطش اختيار است، اين آيات مربوط به آنهاست، آنهايي كه ميتوانند باور كنند، نميآيند باور كنند، نميآيند تحقيق كنند، نميگذارند باور در خودشان بوجود بيايد، مثل شيطان، شيطان كانَ عالماً بالتوحيد، عالماً بالمعاد، عالماً به همهء اصول اعتقادات، (خلقتني من نار و خلقته من طين)[5]، (قال أنظرني إلي يوم يبعثون)[6]، اما باور ندارد، ميتوانسته باور كند، ولي هواهاي نفس و خودخواهي مانع از باورش شده بود، اين ايماني را شرط ميداند كه در مقابلش بتواند ايمان نياورد، اما آنکس كه نميتواند ايمان بياورد، از باب غافل، مثل ديوار است، هر چي بهش بگويي، الله واحد، نمی فهمد تمام آياتي كه ايمان را شرط دانسته، مفهومش عدم ايمان است، منتهي عدم ايمان ممّن يتمكن، نه عدم ايمان ممّن لا يتمكن، بخواهد بگويد آنکس كه تمكن ندارد، اگر او هم ايمان نياورد، ضرر كرده است. «ادامه بحث : گناه حب دنيا» و منها حب الدنيا، ديروز ابتدایش را خوانديم، و حب جاه هم فرمود داخل در آن است، «و لهذا ذكر في هذا الباب، [يعني در باب اخبار حبّ دنيا،] اخبار ذم حبّ الجاه، و لوضوح شرّه و فساده و عدم النفع، لا يحتاج الي نقل الاخبار، [يا لا احتياج،] و يكفي في ذلك ما ورد في الخبر الصحيح ما ذئبان ضاريان، [دو گرگ درنده، ضاري يعني درنده، ما ذئبان ضاريان] في غنمٍ، [دو تا گرگ درنده در يك گله، در يك گله گوسفندي كه] غاب عنها رعائها، [چوپانش رفته، حالا اگر با چوپان باشد، يك مقدار جلوی گرگ را ميگيرد، اما حالا اين گله گوسفندی است که چوپان هم رفته، دو تا گرگ درنده هم حمله كردند به آنجا ما ذئبان ضاريان في غنم غاب عنها رعاؤها،] باضرّ في دين المسلم من حبّ الرياسة، [ضرر حب رياست براي دين مسلمان بالاتر از دو تا گرگ درنده اي است كه به يك گله گوسفند حمله كردند، چوپانش هم نيست، حالاببينيد که چه بر سر گله ميآيد! اين تازه ضررش بيشتر است، چه بر سر دين آدم ميآورد!] مذكورة في الخلاصة و غيرها، [مذكورة في الرياسة يعني در باب رياست و غير باب رياست،] و في احاديث متعدّدة عن أبي عبدالله(ع)، [ما ذئبان ضاريان، صحيحه محمد بن خلاد است، در رواياتي كه در حب الدنيا آمده، ميگويد دو تا گرگ، هر كدام از یک طرف گله دارند ميخورند ميآيند، چقدر ضرر دارد! حب الرياسة به دين مسلم اينقدر ضرر دارد.] و في احاديث متعددة عن ابي عبدالله(ع) يقول «ما ذئبان ضاريان في غنم قد فارقها رعائها احدهما في اولها و الآخر في آخرها، بافسد فيها من حبّ المال و الشرف في دين المسلم[7] بافسد فيها من حب المال و الشرف، في دين المسلم» (سؤال) روایت ميخواهد ضرر را بيان كند، يك گله گوسفند حمله كند، با این فرض که دو تا گرگ باشند يكي از شرق يكي از غرب، كدامها ضررش بيشتر است؟... دو تا ضررش بیشتر است، روايت اين را ميخواهد بگويد، ميگويد يك گله اي شما فرض كن که دو تا گرگ بهش حمله كردند، يكي از اول يكي از آخر، چوپانش هم نيست، ضرر حبّ رياست براي دين بيش از ضرر دو تا گوسفند است، اگر گفته بود بيش از ضرر صد تا گوسفند است ضرر بيشتر ميشد، كم لطفي ميكنيد. خوب.] «عصبيت» و منها العصبية، في الاخبار، [يعني در اخبار آمده مذمت شده يا معصيت شمرده شده،] مثل حسنهء هشام بن سالم، عن ابي عبدالله(ع)، قال قال رسول الله(ص): «من تَعَصّب او تُعُصِّب له فقد خلع ربقّة الايمان من عنقه»[8]، لعلّ المراد [از تعصّب] حماية الاقوام و الاصحاب [والاحزاب و گروه و هم لباس و هم شكل، و غير اينها،] و اهل بيته، و بلده، للحمية الجاهلية. [اين يك احتمال.] و في الرواية سئل عن علي بن الحسين عليهما السلام عن العصبية فقال «العصبية التي يأثم عليها صاحبها، أن يري الرجل شرار قومه، [شرار گروهش، شرار هم لباسهایش، شرار همشهري هایش، شرار هم سياستي هایش، هم خطيهایش؛] خيراً من خيار قوماً آخرين، [شرارش را از خيار ديگران بهتر بداند.] و ليس من العصبية، و ليس من العصبية ان يحب الرجل قومه، [قوم و خويش هاش را دوست بدارد اين عصبيت نيست،] و لكن من العصبية أن يعين قومه علي الظلم»[9]، [بنابراين مليت خلاف شرع نيست، اگر من ملتم را دوست ميدارم،مردم ايران را دوست ميدارم، اين معصيت نيست. مليت خلاف شرع نيست، بله اگر بيايم آدمهاي بدشون را بر آدم هاي ديگران مقدم بدارم، اين در میان علما هم باشد بد است، اما همچنانکه حب قوم از عصبيت نيست، حب مليت هم از عصبيت نيست، دوست ميدارد، ملت ايران را دوست ميدارد، به آنان اظهار علاقه ميكند، با آنها رفيق است، همزبان خودش هستند، اما اينجور نيست كه بد اينها را بر ديگران مقدم بدارد. بنابراين ما نبايد به طور كلي از مليت مذمت كنيم، مليت امر ناپسندي نيست و حسب اين روايت مانعي ندارد،] «غضب» و منها الغضب، [كه آدم را آلوده به گناه كند،] و فيها رواياتٌ كثيرة، و يكفي في ذلك ما روي السكوني عن أبي عبدالله(ع) قال قال رسول الله(ص)، «الغضب يفسد الايمان، كما يفسد الخلّ العسل»[10]، [سركه عسل را از بين ميبرد، آن هم ايمان را،] صحيحهء داوود بن فرقد، قال قال ابوعبدالله(ع): «الغضب مفتاح كلّ شرّ»[11]، و عن أبي جعفر(ع) ذكر الغضب فقال: «إن الرجل ليغضب فما يرضي ابداً حتي يدخل النار، [آدم عصباني ميشود هيچوقت هم راضي نميشود تا صاف برود تو جهنم،] فأيما رجلٌ غضب علي قومٍ و هو قائم، فليجلس من فوره ذلك، [بنشيند روی زمين تا عصبانيتش تمام شود،] فانه يذهب عنه رجز الشيطان، و أيما رجلٌ غضب علي ذي رحم فليدن منه، فليمسّه فان الرحم اذا مسّت سكنت»[12] و كفّه وتركه [ روایت ميگويد كه به هر حال بنشيند تا عصبانيتش فرو اگر قوم و خويش است با هم دست بدهند، كه مساس كند بدن قوم و خويشش را،] روي عنه: «من كف غضبه ستر الله عورته»[13]، و عنه في ما ناجي الله عز و جل به موسي: «يا موسي! امسك غضبك عمن ملّكتك عليه، [زنت، بچه ات، رفيقت، كارگرت، اهل خانواده ات، قوم و خويشت، همسايه ات، كسي كه تو بر او يك نحوه سلطه اي داري، غضبت را بر او نگه دار،] أكفّ عنك غضبي»[14]، [من هم غضبم را از تو نگه ميدارم،] «و في الصحيح عن اسحاق بن عمّار، قال سمعت اباعبدالله(ع)، يقول: «ان في التوراة مكتوبٌ يا ابن آدم اُذكرني حين تغضب، اذكرك عند غضبي، [تو من را ياد بياور، از عصبانيتت پايين بيا، من هم وقت غضبم تو را ياد ميآورم،] فلا امحقك فيما امحق، [تو را از بين نميبرم از آنچه كه ميخواهم از بين ببرم،] و اذا ظُلمت بمظلمة فارض بانتصاري لك، [بدان، راضي بشو كه من كمكت كنم،] فإن انتصاري لك خيرٌ من انتصارك لنفسك»[15]، و هذا المضمون موجودٌ في غيرها من الاخبار المتعدّدة، قيل له(ص)، [ظاهراً به نبي اسلام گفته شد،] «علّمني جوامع الكلم، [به پيغمبر كسي گفت، علمني جوامع الكلم،] امرك ان لا تغضب، فأعاد، ففعل ذلك ثلاث مرّات، قال و ما امرني رسول الله إلا بخيرٍ و امثال ذلك كثيرٌة ايضاً ورد «ما اشدّ من الغضب، [اين خيلي خوب غضب را بيان كرده:] انّ الرجل ليغضب فيقتل النفس التي حرّمه الله و يقذف المحصنة»[16]،[17] زن محصنه را قذف ميكند، آدم كشي ميكند، بقيه بحث براي جلسه بعد ان شاء الله. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- مجمع الفائدة 10: شرح ص 410 و 411. [2]- نحل (16): 97. [3]- عصر (103): 1 تا 3. [4]- آل عمران (3): 195. [5]- اعراف (7): 12. [6]- اعراف (7): 14. [7]- وسائل الشيعة 16: 21، كتاب الامر بالمعروف، ابواب جهاد النفس، باب 65، حديث 1 با دو كلمه اختلاف. [8]- وسائل الشيعة 15: 370، كتاب الجهاد، ابواب جهاد النفس، باب 57، حديث 1. [9]- وسائل الشيعة 15: 373، كتاب الجهاد، ابواب جهاد النفس، باب 57، حديث 7. [10]- وسائل الشيعة 15: 358، كتاب الجهاد النفس، ابواب جهاد النفس، باب 53، حديث 2. [11]- وسائل الشيعة 15: 358، كتاب الجهاد النفس، ابواب جهاد النفس، باب 53، حديث 3. [12]- وسائل الشيعة 15: 385 و 386، كتاب الجهاد النفس، ابواب جهاد النفس، باب 53، حديث 4. [13]- وسائل الشيعة 15: 360، كتاب الجهاد، ابواب جهاد النفس، باب 53، حديث 9. [14]- وسائل الشيعة 15: 360، كتاب الجهاد، ابواب جهاد النفس، باب 53، حديث 10. [15]- وسائل الشيعة 15: 364، كتاب الجهاد، ابواب جهاد النفس، باب 54، حديث 3. [16]- وسائل الشيعة 15: 360، كتاب الجهاد، ابواب جهاد النفس، باب 53، حديث 7. [17]- مجمع الفائدة 12: شرح ص 367 تا 369.
|