ادامه دلايل حرمت اخذ بر واجبات
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 356 تاریخ: 1384/1/28 بسم الله الرحمن الرحيم «دليل اول: منافات اخذ اجرت با قصد قربت» بحث درباره ادلهاي بود كه براي حرمت اخذ اجرت بر واجبات اعم از توصلي يا تعبدي به آنها استدلال شده ، يكي از اين وجوه منافات بين قصد قربت و اخذ اجرت است، اگر بنا شد کسی اجير شود براي يك واجب عبادي بين عبادت و بين اخذ اجرت منافات وجود دارد، بعضيها از اين جواب دادند به اينكه نه، منافات وجود ندارد. آن امر اجاري، امر عبادي را ، تأكيد ميكند و چون دو تا امر هستند نتيجتاً قصد قربت هم تضاعف پيدا ميكند. قصد قربت هم بيشتر ميشود « اشكالات شيخ به دليل اول» شيخ (قدس سره) اين جواب، را رد کرده است ایشان چند تا اشكال به اين حرف دارد، ميفرمايد: «و فيه مضافاً الي اقتضاء ذلك [فرق بين اجاره و جعاله را، چون جعاله ديگر امر نميآورد، وجوب وفاء ندارد؛ اما اجاره وجوب وفاء دارد، مضافاً به اينكه اين مستلزم فرق است بين اجاره و جعاله،] حيث ان الجعالة لا توجب العمل علي العامل، [به علاوه از اين، ميفرمايد اگر] اريد ان تضاعف الوجوب يؤكد اشتراط الاخلاص، [چون دو تا وجوب شده اخلاص را بيشتر ميكند،] فلا ريب ان الوجوب الحاصل بالاجارة توصلي، [قصد قربت در آن معتبر نيست. چيزي كه خودش قصد قربت ندارد، چگونه مؤكد اخلاص است؟ ذات نايافته از هستي بخش، كي تواند كه شود هستي بخش؟ اين] توصلي لا يشترط في حصول ما وجب به قصد القربة. [اين هم اشكال دوم. به علاوه،] مع ان غرض المستدل منافاة قصد اخذ المال لتحقق الاخلاص في العمل، [او ميگويد اخذ مال با اخلاص در عمل منافات دارد؛ نه اينكه منافاتش به خاطر اعتبار اخلاص در وجوب باشد. شما وجوب را درست ميكنيد، اين ميگويد اصلاً در عمل منافات دارد. و اما] ان اريد أنه يؤكد تحقق الاخلاص من العامل، [اگر بخواهد بگويد اين امر اجاري و اين قصد اخذ اجرت، اين عامل را، سبب ميشود قصد قربت از عامل بيشتر باشد،] فهو مخالف للواقع قطعا، لان ما لا يترتب عليه اجرٌ دنيوي، اخلص مما يترتب عليه ذلك بحكم الوجدان. [اشكال ديگري كه ايشان دارد اين است كه اصلاً اين امر اجاري، شما ميخواهيد بگوييد اخلاص ميآورد، اخلاصش فرع تحققش است، امر اجاري كه ميخواهد مؤكد امر عبادي باشد، مضاعِف كند اخلاص را، اين تأكيدش، اين موجبيتش براي تضاعف، فرع اين است كه تحقق پيدا كند. تحققش به اين است كه عمل را قربة إلي الله بياورد. فرض اين است عمل را قربة إلي الله نميتواند بياورد، امر اجاري كه ميخواهد مؤكد امر عبادي باشد، امر اجاري به صلاة با امر عبادي به صلاة، همراه شده و سبب تضاعف در اخلاص و قربت بشود، اين فرع آن است كه اين امر محقق بشود. موضوع اين امر و متعلق اين امر عبادت است، از اتيان عمل به قصد قربت، امر اجاري اضافه می شود و امر تحقق پيدا ميكند، خوب نماز با قصد اجرت منافات با قصد قربت دارد. پس امر اجاري فرع تحقق موضوعش است، موضوعش هم عبارت است از صلاة مع القربة، واجب مع القربة، و واجب مع القربة تحقق پذير نيست، براي اينكه اخذ اجرت با قربت با هم منافات دارد. و لك ان تقول اين دور يا شبه دور است، اگر امر اجاري بخواهد درست بشود، فرع اين است كه اخلاص و تأكد درست بشود، اخلاص و تأكد درست شدن فرع اين است كه مورد اجاره محقق بشود، مورد اجاره هم منافات دارد با اخذ قربت، اگربگویید نه، به وسيله امر درستش ميكنيم، فهو كما تري، اين اشكالي است كه ايشان دارد.] «هذا مع ان الوجوب الناشي من الاجارة انما يتعلق بالوفاء بعقد الاجارة، و مقتضي الاخلاص المعتبر في ترتب الثواب علي موافقة هذا الامر ولو لم يعتبر [در سقوطش هم، آنچه كه ثواب ميآورد،] هو اتيان الفعل من حيث استحقاق المستأجر له، بازاء ماله، فهذا المعني ينافي وجوب اتيان العبادة لأجل استحقاقه تعالي اياه، [اين با آن عباديتش با هم نميخواند،] ولذا لو لم يكن هذا العقد واجب الوفاء كما في جعاله، لم يمكن قصد الاخلاص مع قصد استحقاق العوض، فلا اخلاص هنا، حتي يؤكده وجوب الوفاء بعد الايجاب بالاجارة، فالمانع حقيقة هو عدم القدرة علي ايجاد الفعل الصحيح بازاء العوض، [مورد اجاره را نميتواند محققش كند. چون مورد اجاره واجب به قصد قربت است. وقتي ميخواهد اين را بياورد با مسأله اخذ اجرت منافات دارد.] فالمانع حقيقةً هو عدم القدرة علي ايجاد الفعل الصحيح بازاء العوض سواء كانت المعاوضة لازمة ام جائزة»[1]، حالا چه ميخواهد معامله جايز باشد چه لازم باشد، به هر حال اگر بخواهد به آن قرار داد عمل كند، عمل به قرارداد با عباديت واجب و متعلق با هم منافات دارد. اين هم اشكال ايشان. پس بنابراين بر آنچه که استدلال شده است براي منافات قصد قربت با اجاره، جوابي مرحوم شهيد و مرحوم صاحب رياض و ديگران داده اند که ، اين جواب تمام نيست، نخير منافات سر جاي خودش هست و از اين استدلال نمی توان به این صورت جواب داد؛ «احتمالات امام در اينكه غرض كسانى كه گفته اند اجاره موجب تأكيد اخلاص است چیست» امام (سلام الله عليه)، هم جوابي داده كه يك مقدارش بخشی از همین حرفهاي شيخ است، منتها من احتمالات را ميخوانم، بعد جواب ايشان را هم عرض ميكنم. ميفرمايد: اين كه گفته اند در اجاره تأكد و اخلاص ميآيد: «إما أن الامر في العبادي، [اينها تصوير احتمالات است: 1ـ يكي اينكه بگوييم امر در عبادي متعلق به ذات عبادت است، امراجاري هم متعلق به ذات عبادت است، بگوييم امر اجاره به صوم به خود صوم است، امر به صوم هم كه به خود صوم است، اين دو تا امر، وقتي با هم بودند،] فالامر الاجاري يؤكد الامر العبادي، [چون هر دو متعلقشون يكي است، اين يك احتمال، بگوييم مراد از قائلين به تأكد و تضاعف اين است كه امر اجاري متعلق است به عين عبادت، امر عبادي هم متعلق است به عين عبادت، تأكيد ميآورد، بلكه لقائل أن يقول كه وقتي امر اجاري تعلق گرفت به عبادت، خود اين امر اجاري ميشود امر عبادي، هر امر توصلي وقتي توجه گرفت به يك امر عبادي از توصليت در ميآيد و ميشود تعبدي، كسب تعبد ميكند از متعلَق، مثل كسب معرفت تذكير و تأنيث مضاف از مضاف اليه.] بل الامر اذا تعلق بموضوع عبادي يصير عبادياً اذ ليست العبادية من كيفيات الامر، [عبادت كه مربوط به امر نيست، مربوط به متعلق است،] بل هي من قيود المأمور به، فاذا تعلق بموضوع كذلك يصير عبادياً قهراً، [وچون موضوع واحد است،] يؤكد احد الامرين الآخر و لمّا كانا عبادياً [آنوقت] يؤكد الاخلاص، [بگوييم يا مراد اينها اين است كه ميگويند امر اجاري تعلق گرفته به عين عبادت، امر عبادي هم تعلق گرفته به امر عبادي، دو تا ميشود، بلكه بگوييد اين امر اجاري هم كسب عباديت كرده است از متعلَق، بنابراين اخلاص تضاعف پيدا ميكند. يا مراد اينها اين است و يا مرادشان اين است كه امر اجاري متعلق به عبادت امكان قصد اخلاص را به همراه دارد. امر عبادي هم كه باز عبادي است، همين كه يك عبادتي يك امر عبادي دارد، و يك امري دارد كه يمكن العبادة به، اين مكلف قصد هر دو تا امر را ميكند، نتيجتاً ميشود تضاعف الاخلاص و تضاعف الامرين، بگوييم يك امر عبادي دارد، يك امر توصلي، اما اين امر توصلي چون متعلق به عبادت است، قابليت عباديت در آن وجود دارد. بگوييم مراد اينها اين بوده است.] 2- «و اما ان المراد بتضاعف الوجوب و تأكد الاخلاص ان تعلق الامر الاجاري يوجب امكان القصد الاخلاص به، [نميخواهيم بگوييم امر توصلي ميشود عبادي؛ اما ميشود با آن قصد عبادت كرد.] فإنه و إن كان توصلياً لكن مع قصد التقريب يصير عبادياً بالمعني الاعم، [يعني امر عبادي كه شرط صحّتش قصد قربت نيست. يك عبادي بالمعني الاخص داريم، اوني كه قصد قربت شرط صحتش است. يك امر عبادي یا واجب عبادي بالمعني الاعم داريم، يعني ميشود با آن قصد قربت كرد، ولي قصد قربت شرط صحتش نيست. فالمكلـف قبـل تعلـق الامـر الاجاري لا طريـق لـه لـلاخلاص إلا قصد الامر العبادي و بتعلقه زاد طريقٌ آخر يمكن معه قصد الاخلاص، [اگر یک امر دیگر هم آمد چند تا امر ميشود؟ سه تا، نماز اجير شده است بر نماز واجب، يك امر نمازي دارد، يك امر اجاري دارد، نذر هم كرده، يك امر هم از ناحيهء نذر، عهد هم كرده يك امر هم از ناحيهء عهد، همهء اينها هم قابليت تعبّد دارد.] و هكذا. و لعل مراد صاحب الرياض هذا الوجه، اذ لم يعبر بالتأكد و التضاعف، لكن الاظهر [اين است كه مرادش اين نيست. مرادش اين است اصلاً ان امر اول از بين ميرود.] 3ـ «و إما ان المراد به»[2] اينكه متعلق امر اجاري و عبادي چون در خارج متحدند، هر دو به يك چيز تعلق گرفتهاند. عامل ميتواند قصد كند هر دوي اينها را ؛ چون هر دو به يك چيز تعلق گرفتهاند، اين سه احتمال است كه امام (سلام الله عليه) در فرمايشات اين آقايان كه آمدند گفتهاند منافات نيست، بلكه تأكد است و تضاعف، ميدهد. « اشكالات امام بر احتمالات سه گانه» منتها دو تا اشكال بر هر سهء اينها هست، يك اشكال هم بالخصوص بر احتمال اول: يك اشكال مشترك بر همهء اينها، آن اشكال مبنايي امام سلام الله عليه است كه حق هم هست؛ و آن اينكه اصلاً امر اجاري به عبادت تعلق نميگيرد. امر اجاري و امر نذري و عهدي و امثال اینها به چي تعلق ميگيرند؟ به وفاء. متعلَق امر اجاري وفاء است، متعلَق امر نذري وفاء است، فليف بعهدك. اما متعلَق امر عبادي عين عبادت است. امر به صلاة متعلق و موضوعش صلاة است. فباجارتك، «المؤمنون عند شروطهم»[3]، وفاء به عهد واجب است، وجوب رفته روی وفاء به عهد. در جايي كه يك امري متعلق شده به يك شيئي و امري هم متعلق شد به وفاء و اينها يك جا جمع شدند، ظرف وجود ظرف تحقق دو عنوان است، اينكه ميخواهد دفن كند ميتي را، يك امر به دفن ميت دارد، يكي هم اجيرش كرده دفن ميت را مثلاً، امر به وفاء به اجاره دارد وقتي دارد ميت را دفن ميكند، اين دفن الميت مصداق دو تا عنوان است: يكي مصداق وفاء به اجاره، يكي مصداق امر دفني، مصداق الدفن، مصداق دو متعلق است. اما ظرف تحقق، ظرف ثبوت حكم است يا ظرف سقوط حكم؟ سقوط حكم، پس در عالم مصداق و تحقق خارجي، بر اين شيء خارجي دو عنوان منطبق است، ولي آنجا كه جاي تعلق نيست، آنجا جاي سقوط است؛ خارج، ظرف سقوط حكم است، نه ظرف ثبوت حكم. آنجایی كه جاي ثبوت است، اينها با همديگر فرق دارند، یعنی متعلق الامر بالوفاء الوفاء، و متعلق الامر بالصلاة الصلاة، و معقول هم نيست امري از متعلَق خودش يكدفعه پر بزند برود سراغ متعلق ديگري، وقتي يك قانون آمده گفته نماز واجب است، قانون ديگر گفته وفاء به عهد واجب است، خوب قانون تمام شد، ديگه نميشود اين امر به وفاء يكدفعه پر بزند بيايد روي صلاة، يا امر به صلاة پر بزند بيايد روی امر به وفاء. لا يعقل كه حكمي از متعلق خودش سرايت كند به امر ديگري، اين محال است، براي اينكه احكام اعتبارات است و مثل اعراض ميماند، از محل خودش نميتواند تعدّي كند، «والشيء لا ينقلب عما وقع عليه»، پس در مقام تعلق حكم، متعلَق امر اجاره وفاء است، و متعلَق امر عبادي، عين العبادة، خوب اينها دو تا متعلقند، شما چطور ميگويي يكياند، تا بگويي تأكد امر است؟ دو تا متعلَق هستند، وقتي دو تا متعلق هستند اصلاً تأكدي نيست، يكي ميگويد زيد برود يكي ميگويد عمرو برود، كجا تأكد است؟ بله، اتحاد وجود دارد اما در خارج، در مصداق، يعني اين مصداق مصداق آنهاست، مصداق كه ظرف تعلق حكم نيست. اين اشكال مشترك به همهء اين احتمالات، پس اتحادي نيست. و اما اشكال مشترك دوم تقريباً عين همان اشكال شيخ است و آن این است كه امر اجاري وقتي ميآيد كه متعلقش تحقق پيدا كرده باشد. امر اجاري توقف دارد بر تحقق متعلَق، متعلَقش چون عبادت است با اخذ اجرت منافات دارد، پس نميتواند امر بيايد، بر فرض ما قائل بشويم امر اجاري به صلات، امر عبادي هم به صلاة، باشد اما امر اجاري كه ميخواهد به صلاة بيايد، به كدام صلاة تعلق ميگيرد؟ اجير شده بر چي؟ صلاة مع القربة، اجير شده بر صلاة مع القربة با اخذ اجرت منافات دارد، پس اينها هميشه با همديگر در تقابل و در تضادند. اين هم يك اشكال مشترك. پس دو تا اشكال مشترك هست: يكي اينكه متعلق امر اجاره و متعلق امر عبادي اينها هيچوقت يكي نيستند، گر چه در مصداق يكياند، اما مصداق ظرف سقوط است نه ظرف ثبوت. اشكال دومي كه در اينجا هست، هماني است كه شيخ اشاره كرده: بر فرض اتحاد، اين امر اجاري كه ميخواهد بيايد، متوقف است تحققش بر اتيان العبادة بقصد قربت، چون امر اجاره به او تعلق گرفته، صار الاجير اجيراً لأن يأتي الصلاة بقصد القربة، قصد قربت هم فرض اين است با اخذ اجرت منافات دارد، اين دو تا اشكال مشترك كه ايشان اينجا دارد. « اشكال به احتمال اول» يك اشكال به احتمال اول دادند. احتمال اول اين بود كه بگوييم امر صلاتي به صلاة تعلق گرفته و امر اجاري هم به همان صلاة، دو تا امرند که همديگر را تأكيد ميكنند. اشكال اين است كه تأكيد در هر كجا بخواهد تحقق پيدا كند، يا با الفاظ تأكيد است، ميگويد نماز بخوان، حتماً بخوان، و يا با، گفتن بخوان، بخوان، بخوان، با تکرار پشت سرهم به او ميگويد براي تأكيد. ولی در عين حال تأكيد در جايي است كه غرض از امرها يكي باشد؛ اما اگر هر امري يك غرضي دارد تأكيد محقق نميشود. به پسرش ميگويد برو منزل براي اينكه برود درسش را بخواند، ميگويد برو منزل، هدفش درس خواندن است. يكبار ديگه بهش ميگويد برو منزل براي اينكه غذا نسوزد، نگاه كن ببين غذا نميسوزد، غذا نسوزد، يك كسي نيامده باشد كاري با من داشته باشد، من نيستم جوابش را بده، آیا اين تأكيد است؟ تأكيد بايد غرض واحد باشد، جهت واحده باشد، و الا دو امر به يك چيز، اما جهت متعدد، این تأكيد نيست، دو تا امر است هر كدام به يك چیز و در ما نحن فيه دو غرض است: يك غرض در امر نمازي هست، يك غرض در امر وفاء به اجاره، يك مصالحي كامنه است در امر نماز كه شارع برش امر كرده، معراج مؤمن است و قربان كل تقي است. يك مصالحي براي امر به اجاره است، براي اينكه جامعه نظم داشته باشد، قراردادها عمل بكند، هرج و مرج لازم نيايد، فأين التحكم؟ پس بنابراين اين جواب آقايان، یعنی صاحب جواهر، مفتاح الكرامة، سيد رياض، تمام نيست، استدلال به اينكه بين عبادت و بين اخذ اجرت منافات هست، هنوز به قوت خود باقی است. «جواب حق و صحيح به استدلال اول» جواب ديگر به استدلال كه حق در جواب مسأله است اين است كه بگوييم بين اخذ اجرت و بين قصد قربت اصلاً منافاتي وجود ندارد، از باب داعي بر داعي. ميگوييم اين آقايي كه الان دارد نماز ميخواند، اين نماز ميخواند كه امر خدا را امتثال كند، چرا امر خدا را امتثال ميكند؟ چون يكي گفته پول بهت ميدهم، گفته اگر فرمان خدا را امتثال كني من پول بهت ميدهم، ببينيد اخذ اجرت اگر در عرض قصد قربت باشد آن يك مسأله جدایي است، كه گاهي هر دو مستقلند، گاهي يكي مستقل است و این بحث ندارد، منافات هم ممكن است آنجا باشد. اما اگر قصد قربت به عنوان داعي بر داعي است، اين نماز ميخواند، امتثالاً لأمر الله تعالي، منتها داعي بر امتثالش پول است. يكي كسي بهش گفته پول بهت ميدهم نمازت را بخوان، شبيهش در عبادات ماها، ما كه نماز ميخوانيم، امتثالاً لامر الله تعالي، چه انگيزهاي داريم كه امر خدا را امتثال ميكنيم؟ خوف از جهنم، طمع به بهشت يا نه شنيده كه نماز صبح روزي را توسعه ميدهد. اين ميگويد نمازمان را بخوانيم براي خدا، خداوند هم به ما توسعه میدهد، اين توسعه داعي بر داعي است. اين نماز را ميخواند به انگيزه امتثال، فرمان خدا را عمل ميكند. منتها ميگوييم چرا فرمان خدا را عمل ميكني؟ ميگويد اگر فرمان خدا را عمل كنم نتيجه اش بهشت است. مرا جهنم نميبرند. روزيم توسعه پيدا ميكند. اينها همه داعي بر داعي است. در باب استيجار بر عبادت هم بگوييم بله، جنبه داعي بر داعي است. «دو اشكال مرحوم ميرزاى شيرازى به اين جواب» امام دو اشكال از مرحوم ميرزاي شيرازي دوم، آميز محمدتقي نقل ميكند: يكي اينكه اصلاً داعي بر داعي تحقق ندارد. منع صغري، اصلاً داعي بر داعي تحقق ندارد. دوم اينكه اگر هم تحقق داشته باشد با قصد قربت منافات دارد. اشكال زیبایی است، اشکال اول ميگويد اصلاً داعي بر داعي در اجاره بر عبادات از اول نيست، اشكال دوم اين است برفرض قبول كنيم، منافات دارد با قصد قربت و فرق است بين اينكه داعي امري باشد از غير خدا، يا داعي بر داعي امري باشد از خدا، اگر داعي بر داعي از خدا باشد، امتثال ميكند امر صلات را طمعاً في الجنة، اين درست است، با قصد قربت و اخلاص منافات نـدارد. اما اگـر داعي غير خدا باشد، امتثال ميكند امر خدا را تا يك صبحانهء خوبي به او بدهند، اين با قصد قربت منافات دارد. اين دو تا اشكال مطرح شده، اما هيچكدام از اين اشكالها وارد نيست. « جواب امام به اشكالات مرحوم ميرزاى شيرازى » اما اشكال اول، اشكال اول اين بود که: ميگويد اين آقا اجير شده است بر ذات عبادت و بر قصد قربت. بر دو تا چيز اجير شده، يكي ذات العبادة، ذات الصلاة و يكي هم قصد قربت، خوب وقتي بر دو تا چيز اجير شده، يكي ذات عبادت و يك هم قصد قربت، آن داعي هم كه ميآيد كنار قصد قربت قرار ميگيرد و اين ميشود در عرض او نه در طول او. من عبارت امام را بخوانم: «أن مورد الاجارة، [براي منع صغري،] هو ذات العمل العبادي، فينحلّ إلي الذات و حيثية الامتثال والعبادية و الموجرُ يأتي بالذات بداعي تحقق المستأجر عليه، [اوني كه پاورقي اش دارد هو العلامة الميرزاي شيرازي، هو ذات العمل العبادي، والموجر يأتي بالذات بداعي تحقق المستأجر عليه، اين نماز را ميخواند كه مستأجر عليه محقق بشود،] و داعي الامتثال، [نماز ميخواند هم امر اجاري را عمل كرده باشد هم امر عبادي را؛ چون اين اجاره بر ذات و امتثال است.] فيكون من التشريك في اصل الفعل، لا من قبيل غاية الغاية، و الحاصل أن تحقق عنوان المستأجر عليه يتوقف علي حصول امرين ذات العبادة و عنوان الامتثال، و الآتي بالذات إنما يأتي بها بقصد تحقق عنوان المستأجر عليه [هم ميخواهد آن عنوان محقق بشود، و هم] قصد امتثال امر الله، ليتحقق كلا جزئين من المستأجر عليه، فيكون من قبيل التشريك في القصد لا داعي الداعي»[4]، خوب جواب اين واضح است، كه نه اجاره بر ذات و امتثال نيست، اجاره بر مقيد بما هو مقيد است، اجيرش نكرده بر دو امر مركب، يكي ذات الصلاة يكي قصد القربة؛ بلکه اجيرش كرده بريك امر مقيد و آن صلاة با قصد قربت است جواب اين واضح است، براي اينكه او اجير بر دو امر نيست. اما اشكال دوم، اشكال دوم اين بود كه داعي بر داعي اگر غير خدا باشد با قصد قربت منافات دارد. براي روشن شدن اين مطلب، ما عبادتهاي خودمان را اول تصوير ميكنيم ببينيم چگونه است. ما كه داريم عبادت ميكنيم، امتثال ميكنيم امر خدا را براي طمع در جنة، در باب امتثال اوامر، امر بما هو امر تحريك كننده نيست، و الا هيچ كس تخلف نميكرد. خود عبارات امام هم اينجا مشكل است فهميدنش، امر بما هو امر تحريك كننده نیست؛ چون اگر تحريك ميكرد كه ما هيچ عاصي در دنيا نداشتيم. بلكه آنچه كه تحريك كننده است اين است که تصور ميكند امر را، و تصديق ميكند فايده امتثال امر را. امر را تصور ميكند، فكرش را ميكند اگر نماز را بخوانيم براي خدا بعد بهشت داريم، يا جهنم نميبرندم، تصور الامر، تصور المبادي، تصديق به فائده، فائدهاي را كه ما تصديق ميكنيم اين است كه برويم بهشت يا از جهنم نجات پيدا كنيم، اين فايدهاي است كه ما تصديقش ميكنيم، خوب پس اين امر محرك نيست بما هو هو، تصور امر است، تصور فوائد است، تصديق به فائده است، و غايت را در نظر ميگيرد، تصور الغاية فيمتثل الصلاة لله تعالي امتثالاً لأمره، خوب اين كه طمعاً في الجنة است، اگر امتثال امر اين جنة را نداشت، بلکه مخالفت با امر اين جنة را داشت. يا مخالفت با امر خدا نجات از آتش جهنم را داشت، باز ما عبادت ميكرديم؟ ما نماز ميخوانيم طمعاً في الجنة، حالا اگر اسلام و پيغمبر اسلام نعوذ بالله به ما گفته بودند كه آقا! اگر نماز نخوانيد شما را بهشت ميبرند و اگر مخالفت كنيد با امر خدا، از جهنم نجات پيدا ميكنيد، ما چند مرده حلاج بوديم؟ به بهشت ميخواستيم برويم ديگر، ما ميآمديم مخالفت ميكرديم، چون فرض اين است بهشت در مخالفت است، ما هم كه بهشت را ميخواهيم، پس تمام غرض، تمام هدف، بهشت است، از هر راهي که ميخواهد باشد، منتها حالا چون اينجوري شده كه خدا ميبرد ميگوييم بخاطر خدا، است و الا اگر اين بهشت را به قول امام نعوذ بالله ميگفتند شيطان ميبرد، ميگفتند عبادت شيطان بهشت دارد، ما ميرفتيم شيطان را عبادت ميكرديم، پس ما در عبادت خود آنچه كه ميخواهيم جنّت است، تقارن دارد با از خدا خواستن، تقارن دارد، اما قيد نیست، چون اگر قيد بود، اگر ميگفتند بهشت را شيطان ميدهد، با مخالفت، ما آن وقت هم دیگر مخالفت نميكرديم پس تقارن دارد طمع در بهشت من الله تعالي و موافقت، تقارن دارد خوف از آتش با امتثال، نه اینکه قيدش باشد، ما فقط و فقط نظرمان به مضاف اليه است، بين دو تا سنگ چي ميخواهيم؟ آرد، اين عبادت ماهاست، بله، يك عدهاي هم عبادت ميكنند كه اينها باز نادرند، بهشت را ميخواهد، اما باز بهشتي كه كي بدهد؟ خدا بدهد. اضافه اش را هم در نظرش هست، و الا شيطان اگر بهشت بدهد، ميگويد من بهشت شيطان را نميخواهم، من بهشت كي را ميخواهم، همان بهشت را ميدهد ها، اشتباه نكنيد ها، ميگويد همان بهشتي را كه خدا بهت ميدهد شيطان بهت ميدهد، ميگويد نميخواهم، عدهاي از عباد خدا هم اينجورياند، كه مضاف اليه را ميخواهد، به قيد اضافه، منتها تا يك حدي، به قيد اضافه، آن هم تا يك حدي، اينها هم نادر هستند. دسته سوم كساني هستند كه نه مضاف إليه را ميخواهد، مطلقاً، نه مضاف اليه را ميخواهد به قيد اضافه با او، بلكه چي را ميخواهد؟ خود اضافه را ميخواهد، خود اون معناي حرفي بين دادن خدا بهشت را، خدا اعطا ميكند بهشت را، يك بهشت داريم، يك اعطاء داريم، يك نسبت بين اين دو، او خود اين نسبت را ميخواهد، از اين خوشش ميآيد، يعني در حقيقت چي ميخواهد؟ نماز ميخواند براي بهشت؟ نه، براي بهشتي كه خدا بدهد؟ نه، براي چي نماز ميخواند؟ خود خودش، كه اين مختصّ اولياء الله است، و الا غير اولياء الله اينجور نيستند. و همين معناي حديث معروف است كه عبادت سه گونه است: «عبادة التجار، عبادة العبيد»[5]، عبادة التجار، یعنی تاجر كه جنس را ميفروشد، به مشتري خود عنايت دارد، يا جنس را ميفروشد پولش را ميخواهد، هر كه ميخواهد باشد؟ اين را پول ميخواهد، يك عده عبادتشان عبادت تجار است، يعني فقط طمع در جنة دارند، هيچ ربطي به خدا ندارد، به قول امام (سلام الله عليه) شيطان هم اگر گفته بود من ميدهم، ما ميرفتيم سراغ شيطان، براي اينكه تاجر كاري به طرف ندارد، تاجر جنسش را ميخواهد بفروشد پولش را بگيرد. يك عده هم عبادتشان عبادت عبيد است، خوفاً من النار است، بنده از ترسش اين كار را ميكند، اين مولا باشد يا مولاي ديگري باشد، ترس از شلاق است، ميخواهد اين شلاق دست اين مولا باشد يا دست مولاي ديگري باشد، اين هم عبادة العبيد. يك عده هم «وجدتُك مستحقّاً للعبودية»، براي خود اضافه عمل میکنند. داعي او و غايت اصلي او، آن اضافه است، «وجدتك مستحقا» يا در روايت ديگر دارد: عبادة الحرصا، عبادت حرص ورزها، عبادت عبيد، آدم حریص چه ميخواهد؟ حريص بهشت را ميخواهد، بهشت از هر راهي ميخواهد باشد، آن آدم حريص اينجوري است ديگر، اين روايت بلند: العبّاد ثلاثة يا العبادة علي ثلاثة اقسام، مخش همين است كه مخ الاسلام بيان كرد، يعني امام الامة بيان كرد، يعني جنة فقط مراد است، حال از هر راهي بيايد، ترس از جهنم غرض است، از هر راهي بيايد. قسمي هم «وجدتك مستحقاً للعبودية»، اين قسم سوم اصلاً نيست غير از اولياء الله، تازه بعد از اين هم مراتب است، تازه امام در بحث قصد قربتش دارد، بعد از اين هم مراتب هست، باز «بل وجدتُك» يك مني دارد يك «ك»ي دارد، اميرالمؤمنين به زبان مردم حرف زده، و الا نسبت به يك بالاتر اصلاً «وجدتُ» يي نيست، اصلاً خودي نميبيند. نه وجدتُك مستحقاً للعبودية، بلکه فقط خدا، لا يري إلا الله، شبيه همان حرفي كه آن شخص گفت «ليس في جُبّتي...» حالا، من نميخواهم وارد آن بحث بشوم، اين وجدتُك به بيان مردم است و الا آن كسي كه فاني در خدا شده است واقعاً، جهان را مظهر ذات عبودي ميداند و جهان را هيچ ميداند. اصلاً ارتباطش را قطع کني هيچ است. گفت كه: زلف افشاندهء او موجب جمعيت ماست، چون چنين است ببايد كه افشانده ترش كرد. پس يادتان باشد، ماها كه عبادت ميكنيم، غرضمان و داعي بر داعيمان، مضاف اليه است فقط، يا مضاف اليه جنة است، يا ترس از نار. ارتباطش با خدا يك ارتباط اتفاقي است، نه يك قيد؛ چون اگر قيد بود، اگر بنا بود پيغمبر و ائمه ميفرمودند كه آقا اگر نماز صبح نخواني ميروي بهشت نعوذ بالله، ما چكار ميكرديم؟ نميخوانديم، چون ما مضاف اليه را ميخواهيم. بعضيها هم مضاف اليه را ميخواهند به قيد اضافه، آن هم البته مراتبش مختلف است، اينها هم بسيار كم هستند، بعضيها هم خود اضافه را ميخواهد نه مضاف اليه، خود اضافه را ميخواهد، معناي حرفي را ميخواهد كه آن هم اولياء الله هستند، و اين حديث معروف معنایش همين است. بنابراين عبادتهاي ما اينگونه است، حالا در جلسه بعد ببينيم با اجرت ميسازد يا نه. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- كتاب المكاسب 2: 127 و 128. [2]- مكاسب محرمة 2: 170 و 171. [3]- وسائل الشيعة 21: 276، كتاب النكاح، ابواب المتعة، باب 20، حديث 4. [4]- مكاسب محرمة 2: 175. [5]- وسائل الشيعه 1: 63، كتاب العبادات، ابواب مقدم، العبادات، باب 9، حديث 3.
|