اصل در اعيان نجسه و متنجسه حرمت انتفاع است يا اصل بر حليّت انتفاع است الا ما خرج بالدليل؟
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 37 تاریخ: 1380/10/4 بسم الله الرحمن الرحيم بحث در اين بود كه آيا اصل در اعيان نجسه و متنجسه بر حرمت انتفاع است الاّ ما خرج بالدليل يا اصل بر حليت انتفاع است الاّ ما خرج بالدليل. گفتيم: دو وجه هست و دو قول و شيخ اعظم (قدس سره) در مكاسب هردو را متعرض شده است، هم بحث انتفاع از اعيان نجسه و هم بحث انتفاع از متنجس[1]. لكن از نظر ترتيب خالى از مناقشه نيست، براى اين كه اول بحث انتفاع از متنجس را مطرح كرده است و بعد بحث انتفاع از نجس، با اين كه ترتيب طبعى اقتضا ميكند اول بحث از نجس باشد و بعد بحث از متنجس. « نقل اقوال در مسأله و بررسی آنها» در هردو هم اختلاف و خلاف نقل شده است، خلاف بين اصحاب در هردو نقل شده است لكن در متنجس اكثر قدماى اصحاب از آنها نقل شده به حرمت انتفاع و اكثر متأخرين بر جواز انتفاع. در عين نجس خلاف در جواز انتفاع كم است، بعضيها آمده اند گفته اند اصل جواز انتفاع است و الاّ ظاهر عبارات عدم جواز انتفاع است. كيف كان، ما هردو را يك كاسه بحث ميكنيم هم ادله مشتركه را بحث ميكنيم هم ادله خاصّه اگر هر كدام داشته باشد. مـا عرض كرديم كه اصل در اشيـاء مطلقـا جواز انتفاع است الاّ ما خرج بالدليل و ذلك لقاعده جواز انتفاع ناس به ما فى الأرض كه اين قاعده را عرض كرديم از آياتى از قرآن استفاده ميشود و ديروز آياتش را خوانديم، اظهرش آيه 29 از سوره بقره بود. شيخ (قدس سره) هم به اين قاعده اشاره فرمودهاند، امام (س) هم اشاره فرموده اند، مقدس اردبيلى در جاهاى زيادى به اين قاعده تمسك ميكنند. و براى اصل حِل و برائت در ما لا يعلم كه استفاده ميشود اين اصل حِل از مثل كل شىء لك حلال و حديث سعه و حديث رفع. و قاعده عقليه قبح عقاب بلا بيان. يعنى اگر ما ندانستيم كه آيا دُهن متنجس را ميشود صابون كرد و از آن استفاده كنيم يا نه حرام است يا حرام نيست ميگوييم رفع ما لايعلمون. يا فرضاً ندانستيم آيا جلد ميتة را ميشود پوست كرد براى سگ كه سگ سرما نخورد مثلا يا نه نمى شود. يا مثلا ميتة را ميشود غذا براى حيوانات قرار بدهيم يا نمى شود؟ يك گاو مرده اى هست الاغ مردهاى هست، يا حيوانات مرده ديگر ما اينها را غذا قرار بدهيم براى حيوانات. يا فرض كنيد غذاى متنجس را ما بدهيم به مجنون، بنابراين كه مجنون حرمت ازش برداشته شده است طبق حديث رفع، چيزى بر او حرام نيست. يا به صبيان بدهيم بنابراين كه حديث رفع محرمات را از صباياى مميز هم بردارد، چون بنده اخيراً به اينجا رسيدم كه حديث رفع حرامها را از مميزين بر نمى دارد، بله از غير مميزين برداشته شده است اما از مميزين از اطفال دليل بر رفع نداريم بلكه دليل بر عدم رفع داريم. حالا بنابر اينكه بگوييم از آنها هم برداشته شده، شك ميكنيم جائز است يا جائز نيست ميتة را ميشود به آنها داد يا نمى شود به آنها داد كل شىء لك حلال، رفع ما لايعلمون. و لايخفى كه آيات حليت واقعى را ميآورد و قاعده و اين روايات و حكم عقل حليت ظاهريه، اينها يك حل ظاهرى ميآورند قاعده حل واقعى ميآورد،اين مقتضاى اصل در دو مسأله. نقل ادلّه كساني كه قائل هستند اصل در اعيان نجسه و متنجّسه حرمت است. امّا دليـل بر وجه اينـكه اصل حـرمت باشد، حرمت انتفاع به اشياء نجس و متنجس مطلقا الاّ ما خرج بالدليل. آن هم عبارت است از آيات و روايات و اجماعى كه در مسأله هست. امّا آيات منها اين آيه شريفهاى كه در سوره مائده است (آيه 90 از سوره مائده) أعوذ باللّه من الشيطان الرجيم- )يا ايها الذين آمنوا انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون( كيفيت استدلال به اين آيه اين است كه: وجوب اجتناب معلق است بر رجس بودن، رجس من عمل الشيطان، وجوب اجتناب بر او معلق شده است. كأنه يك كبراى كلى است. كل رجس من عمل الشيطان يجب الاجتناب عنه. با تفريع وجوب اجتناب بر رجس من عمل الشيطان يك قاعده كليه بدست ميآيد، كل رجس من عمل الشيطان يجب الاجتناب عنه. و اجتناب هم به اين است كه آدم هيچ طور دخالت در آن نكند، وجوب اجتناب اقتضا ميكند حرمت جميع تصرفها و جميع نقل و انتقالها و جميع انتفاعهاى در رجس را،اين كيفيت استدلال به اين آيه شريفه. لكن چند تا جواب دارد اين استدلال، يكى از جوابهايش اين است كه اين بر فرضى كه ما بتوانيم بر آن استدلال بكنيم مربوط است به نجسهاى عينى، چون نجسهاى عينى من عمل الشيطان است، امّا متنجس را ديگر شامل نمى شود. اين اختصاص دارد به اعيان نجسه كه از عمل شيطان است. شيخ هم به اين جواب اشاره فرموده است[2]، (پيدا كنيد يادداشت كنيد) و امّا جواب دوم اين كه: اين آيه شريفه ميگويد هر چه رجس از عمل شيطان است اجتناب كنيد; در غير موارد خودش دليل ميخواهد كه رجس از عمل شيطان باشد حتى اعيان نجسه. اعيان نجسه را قبول كنيم رجس است امّا هر رجسى كه وجوب اجتناب ندارد! رجسى كه من عمل الشيطان، ما چه ميدانيم كه آيا ميتة رجس از عمل شيطان است يا رجس از عمل شيطان نيست. كلب زراعت، يا كلب گوسفندها ما چه ميدانيم كه او من عمل الشيطان است يا او من عمل الشيطان نسيت با فرض اينكه آنها ارزش دارند و براى آنها هم ديه قرار داده شده است يعنى خونبها قرار داده شده است، ما چطور بگوييم من عمل الشيطان است؟ پس ثانياً در اعيان نجسه هم احتياج دارد كه من عمل الشيطان بودن قبلا ثابت بشود، اثباتش هم به اين است كه شارع او را حرام كرده باشد و بگويد من عمل الشيطان، دليل ميخواهد كه من عمل الشيطان باشد. شبهه سومى كه در استدلال به اين آيه شريفه هست كه باز شيخ به آن اشاره دارد اين كه اين ناظر به منافع مقصوده است. اگر بگوييم: وجوب اجتناب فاجتنبوه مال مطلق نجاسات و متنجسات است، ولى آيه ناظر است به منافع مقصوده فاجتنبوه يعنى فاجتنبوه از منافع مقصوده. خمر آشاميدنش، ميسر بازى كردنش، ازلام آن كارى را كه با آن انجام ميدادند استقصامى كه با آن انجام ميدادند، انساب، هر كدام از اينها عبادت انصاب تعبد به آنها و تبرك به آنها اين ناظر است به منافع مقصوده. اين هم شبهه سوم. شبهه چهارم اينكه ما به خود آيه كه نگاه ميكنيم معلوم ميشود اين آيه مال خمر و ميسر است و همانهايى كه ذكر شده است. نمى تواند عموميّت داشته باشد. يعنى آيه شريفه دلالت ميكند بر اختصاصش به همين موارد، آيه اى كه بعد آمده است. آيه اينطورى است: )يا ايها الذين آمنوا انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون [تا ميتوانيد قرآن را در فقه و روايات مطالعه كنيد] انما يريد الشيطان أن يوقع بينكم العداوة و البغضاء فى الخمر و الميسر و يصدكم عن ذكر اللّه و عن الصلاة فهل انتم منتهون([3] بعد كه ميگويد اينها عمل شيطان است ميگويد همانا شيطان ايجاد عداوت و دشمنى ميكند در خمر و ميسر و شما را صدتان ميكند از ذكر اللّه، اينها اختصاص دارد به همينها. خمر است كه ايجاد عداوت و دشمنى ميكند، ميسر است كه ايجاد بغضاء ميكند باخته است ديگر بيچاره، همه چيزش را باخته است هيچى ندارد، دشمن ميشود با آن برنده. ازلام هم باز قمار بازى است چون ازلام اين بوده است كه ده تا قدح چيزى بوده است به نام سنگ، كاغذ هر چيزى، ده تا قدح بوده است اينها را روى يكياش هر كدام يك اسم خاصى داشته است، يكياش را مينوشتند يك سهم، دو، دو تا سهم، سه، سه سهم، هفتمى هفت سهم، مجمع البحرين مراجعه كنيد آنجا قشنگ دارد. اين سهمها را روى اينها مينوشتند، سه تا هم اسم نداشته است سه تا كاغذ است سه تا قرعه هم بياسم بوده است، آن وقت يك شتر ميگرفتند ميكشتند بعد گوشتهايش را كه ميخواستند تقسيم كنند با اين قسمتها تقسيم ميكردند، اين قدحها را به هم ميزدند اين كاغذها قرعه ها را به هم ميزدند يكى يكى درميآورد، هر كسى يك سهمى برايش ميماند. آن وقت آن سهمهاى بى نام كه در ميآمد جالب بود، يكياش كه در ميآمد يك ثلث پول شتر را بايد بدهد، دومى دو ثلث پول شتر را بايد بدهد، سومى هم باقيمانده پول شتر را بايد بدهد، بنابراين هم پول ميداد و هم چيزى گيرش نميآمد. اين يك نحو قماربازى بود، شترى را ميكشتند و اقداح را كه عشره بود تقسيم ميكردند هفت تايشان از گوشتها ميبردند منتها يكى يك سهم يكى دو سهم تا آن آخرى هفت سهم. سه تا هم بيچارهها كاغذهايى گيرشان ميآمد كه هيچى سهم نداشت تازه بايد پول شتر را هم بايد بدهند. اينطور قدحى بود كه اينها انجام ميدادند كه اين يك نحو قمار بود. اين هم يوجد العداوة و البغضاء، هيچى نخورده است حالا پول شتر را هم بايد بدهد. و عن ذكر اللّه آن انصاب است، انصاب بتها يا سنگهايى بوده است كه ذبيحه هايشان را يا اموالشان را با آن تبرك ميجستند و تعبد با آنها داشتند، آن هم از ياد خدا ميبرد. خمـر و ميسر است كه ايجـاد دشمنى ميكند يعنى اختصاص به آنها دارد. امّا مثلا حالا پوست مرده را بردارند و اين را زير پاى بچه بيندازند كه حالا شب بچه كه ميخوابد اگر مثلا شب نجس كرد پوست مرده را نجس كند، اين هم مثلا يوجب العداوة و البغضاء هيچ كدام از اعيان نجسه و متنجسه و بلكه محرمات ديگر اين خصوصيّت را ندارد. اين خصوصيّت مال خمر است و ميسر و ازلام و انصاب و اين قماشها، قماربازى، پرستشها و تبرك جستنها و خمر و ميسر. ما چطورى بياييم تعدى كنيم؟ پس آيه بعد قرينه است بر اختصاص به همينها و در غير اينها ديگر شامل نمى شود يا بگوييد نه، هر چيزى كه اين اثر را داشت. هر نجس و متنجس كه همه شان اين اثر را ندارند! من تقاضا ميكنم آقايان اين آيه شريفه را تفسيرش را به الميزان مراجعه كنند دوتا مطلب دارد. يكى اين كه آيات خمر به تدريج نازل شده است و اين تدريج چه بوده است، چون يك مطلبى بين ماها معروف است علاّمه طباطبايى معروف است ميگويد آن نبوده است. و ديگرى اينكه اين را ديگر بالاى منبرها خوانديد، اين آيه از ده جهت حرمت خمر و ميسر و انصاب و ازلام را بيان ميكند. ده توكيد هست، ده عنايت هست، ده شاهد هست در اين آيه بر حرمت آنها. من حالا اين دوميش را بشمارم برايتان. 1 ـ يا ايها الذين آمنوا، يعنى اين لازمه ايمان است يعنى اگر نباشد ايمان نيست. 2 ـ رجسٌ، خود پليدى. 3 ـ من عمل الشيطان. 4 ـ امر به اجتناب. 5 ـ شايد فلاح و رستگارى باشد دنبال اجتناب، يعنى اگر اجتناب نكنيد قطعاً فلاح و رستگارى نيست. 6 ـ اراده شيطان كه عداوت و بغضاء را بياورد. 7 ـ شماها را از ذكر خدا باز ميدارد. 8 ـ شماها را از نماز باز ميدارد. 9 ـ استفهام انكارى، فهل انتم منتهون يعنى باز هم حرف ميزنيد. اين ديگر ما بالاى منبرها ميخوانديم، من ديدم امروز علامه طباطبايى هم دارد. اين دو تا آيه براى حرمت خمر و ميسر و انصاب و ازلام شديدترين راه را پيموده است. ما در قرآن نداريم حرامى را كه اين نحوه با شدت حرمتش بيان شده باشد. شايد براى يكى از دو جهت است، يا براى اين بوده است كه اينها رايج بوده است اسلام ميخواسته است جلويش را بگيرد، رايج بوده است ديده است چاره اى نيست جز حسابى به ميدان بيايد با دهل و سنج بيايد با شعارهاى مختلفه بيايد. و يا از راه اين بوده است كه اين حرامها حرامهاى خيلى با اهميّت هستند فلذا در تبيين با اهميت بيان كرده است و يا هردو. گفت خربزه ميخورى يا هندوانه؟ گفت هردو وانه. به هر حال ما در قرآن نداريم حرامى را كه حرمتش با اين قرائن و شواهد و با اين بيان محكم و متقن بيان شده باشد الاّ اين امور. آن وقت شما الهام بگيريد و بگوئيد پس آن حرامهايى كه شبه قمار بازى هستند همين هستند، آنهايى هم كه مثل خمر هستند همين هستند، آنهايى هم كه مثل انصاب و ازلام هستند همين هستند، هرچه كه ايجاد عداوت و دشمنى، هر چه كه مردم را از ياد خدا ببرد، آنها هم حرمتش حرمت شديد است، اين يك آيه كه استدلال كردهاند و چهار تا جواب براى آن داديم. آيه ديگر آيه سوم از سوره مائده، )حرمت عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير و ما اهل لغير اللّه به و المنخنقة و الموقوذة و المتردية([4]و... اين آيه شريفه سه تا از نجاسات را آورده است ميتة و دم و لحم خنزير. از بعضى از بزرگان كه يكىاش از شيخ نقل كرده است الشيخ الطائفه و علامه نقل شده است كه اينجا متعلق حرمت همه انتفاعات است. حرمت عليكم الخمر و الميتة يعنى حرمت عليكم جميع انتفاعات. اين آيه جميع انتفاعات را با اينها حرام ميكند در اين اعيان نجسه با عدم قول به فصل در بقيه اعيان نجسه. اين آيه انتفاعات اين سه عين نجس را حرام ميكند بنابراين كه تفسير كنيم حرمت را، حرمت عليكم جميع انتفاعات كما عن الشيخ و العلاّمة. آن وقت اين سه عين نجس كه حرام شد هفت مورد ديگر از اعيان نجسه را با عدم قول به فصل تمام ميكنيم. اين هم استدلال به اين آيه. و فى الاستدلال ما لايخفى كه نه ظاهر آيه و متفاهم عرفى حرّمت عليكم الميتة يعنى حرمت اكلش، اكل ميتة، اكل دم، اكل لحم خنزير كه متعارف هم بوده است در زمان نزول آيات. اين حرّمت، حرّمت بالنسبه به اكل است نه حرمت بالنسبة به جميع انتفاعات يعنى فرضاً شما خوك را هم حق نداريد برداريد و ازش استفاده و انتفاع به تسميت ببريد. خوك را برداريد بكشيد بگذاريد پاى درختان پاى گياهان كه اينها رشد كند، اين را كه نمى خواهد بگويد. آيه ظاهر در اكل است اين اولا و ثانياً اگر هم اعم باشد آنى كه در فقه حجت است عدم قول به فصل، يعنى اجماع قائم شده است بر اينكه فصل نيست. يك عده اين طرف يك قولى را گفتند يك عده هم يك قول ديگر را، يك عده هم گفتند اين پنج تا حرام است، يك عده هم گفتند آن پنج تا حرام است. امّا هر يك از دو دسته در اين جهت با هم اشتراك دارند كه قول به فصل درست نيست. ميگويد آقا اين پنج تا حرام است و آن پنج تاى ديگر هم مثل اين حرام است هر ده تا حرام است. آن يكى ميگويد اين پنج تا حلال است آن پنج تاى ديگر هم حلال است. يك عده هر ده تا را حرام ميدانند يك عده هر ده تا را حلال ميدانند، همه اينها هم قائل هستند كه فصل جائز نيست. قول به عدم فصل حجت است در فقه اگر حجت باشد، نه عدم قول به فصل. عدم قول به فصل يعنى يك عده گفتند همه اينها حلال است، يك عده هم گفتند همه آنها حرام است امّا ديگر متعرض نشدهاند كه تفصيل جائز است يا تفصيل جائز نيست. وقتى متعرض نشدهاند اين ميشود قول به عدم فصل يا عدم قول به فصل؟ عدم قول به فصل، دليلى بر حجيتش نداريم. سكوت اصحاب است و سكوت اجماع نيست. بله اگر يك عده گفتند هر ده تا اعيان نجسه انتفاع به همه اش حرام است، يك عده گفتند هر ده تا اعيان نجسه اصل در آنها حليت انتفاع، اينها گفتند اصل حليت آنها گفتند اصل حرمت. ولى هردو دسته پاورقى، حاشيه منه نوشتند كه فصل بين اينها جائز نيست، اين ميشود اجماع بر عدم فصل و اجماع بر عدم فصل، مثل اجماع بر اصل حكم يكون چه؟ حجت است. اين هم شبهه دومى كه به فرمايش اين آقاى مستدل هست. پس يادتان باشد عدم قول به فصل حجت است يا قول به عدم فصل؟ قول به عدم فصل. چرا عدم قول به فصل حجت نيست؟ چون سكوت است نه اجماع، عدم تعرض است اين كه اجماع اسمش نيست. امّا قـول به عدم فصل يعنى اجماع بر عدم فصل، هم اين دسته گفته اند فصل جايز نيست هم آن دسته گفتهاند فصل جايز نيست، اين ميشود اجماع بر عدم فصل. اجماع بر عدم فصل بين احكام مثل اجماع بر خود احكام يكون حجت است، اين هم دو. شبهه سومى كه هست اينكه اصلا اجماعى در مسأله نيست، مسأله محل خلاف است كما يظهر وقتى كه اقوال در مسأله را رسيدگى ميكنيم، اين هم آيه دوم. آيه سوم آيه شريفه )و ثيابك فطهر، والرّجز فَاهجُر([5] يا رجز را بمعناى عين نجس بدانيم يا رجز را اعم از نجس و متنجس. مى گويد رجز را هجرش كن، يا عين نجس را فقط ميگيريد يا اعم از او. هجر يعنى رها كردن، مثل اجتناب يعنى به دنبال آنها نرفتن و الرجز فاهجر و ثيابك فطهر. خوب اين هم جوابش اين است كه رجز در آن ظاهراً سوره مدثر است، آنجا رجز بمعناى رجز معنوى است به تناسب آيات قبل و بعد و زمان نزول، و الرجز فاهجر يعنى پليديهاى معنوى را ترك كن، فراموش شده بگير، آنها را بگذار فقط در زباله دان تاريخ به قول حالائيها بماند. و ثيابك فطهر و دامن خودت را پاك كن از هر آلودگيهاى روحى و آلودگيهاى معنوى. بتناسب اين كه در سوره مدثر است كه سوره هاى اوايل نزول است سوره هاى مكّيه است و خطاب به پيغمبر است، حالا در خطاب به پيغمبر يا رسول اللّه مبادا جلد خنزير را بردارى يا جلد مرده را بردارى اين ربطى به آن ندارد. معلوم است رجز، رجز معنوى است هم از نظر خطاب به رسول اللّه(ص) و هم از نظر زمان نزول قرآن اينها مكّى هستند، اينها سورههايى هستند كه اوايل نازل شدهاند، پيغمبر را دارد به آن دستور ميدهد، اين معنا ندارد به پيغمبر بگوييم يا رسول اللّه پليديها را تو فاصله بگير، يا مواظب باش پوست مردار را برندارى و بيندازى زير بچه، يعنى مواظب باش كه خنزير را با آن تسميد نكنيد، يا نه مواظب باش كه چيز متنجس را از آن استفاده نكنى، روغن متنجس را صابون نكنيد. اينجا گفته اين را حالا چه بطور خصوص چه بطور عموم، چه بگوييد همه رجزها را ميگيرد آن را هم ميگيرد، چه بگوييد نه همان را هم ميگيرد. به هر حال ظاهر آيه از باب مورد خطاب زمان نزول سوره و خصوصيات سوره يقين ميآورد كه و الرجز فاهجر، رجز معنوى است يعنى رجزهاى معنوى را ناديده بگير، در زباله دان تاريخ بينداز، دامن خودت را پاك كن از همه آلودگيها اين يك احتمال. يا و ثيابك فطهر يعنى دامن خودت را بالا ببر كمر همّت ببند، لباسهايت هى گَل پايت نرود و نتوانى كار را به پيش ببرى. آدم وقتى ميخواهد يك جايى برود بايد چه باشد؟ قبراق باشد، اگر يك كسى بخواهد يك كارى را بخواهد درست انجام بدهد بايد قبراق باشد آماده باشد و الاّ ولنگ و باز كه نمى شود كارى را انجام داد. اين كنايه است و ثيابك فطهر يعنى دامن خودت را كوتاه كن، دامن خودت را مرتب كن مثل لباسهاى مسلمان كه بايد مرتب باشد دامنت را مرتب كن كه بتوانى كار را به پيش ببرى و الاّ نه اين كنايه است به قول آقاى فلسفى مرحوم (قدس سره) اگر منبرى را ديدى آهسته آهسته دارد ميرود بالاى منبر بدانيد اين منبرى كاركشته است، اگر ديديد كه خيلى عجله دارد بدانيد كه تازه منبرى است دارد ميرود با تندى با عجله دارد ميرود. اين كنايه از دامن به كمر بستن باشد و يادتان باشد اين كه در روايات دارد علائم مؤمن «والمترزون على اوساطهم»[6] اين معنايش نيست كه يك شال كمر ببندند و الاّ خيلى مسلمانها شال كمر نمى بندند، پس اينها مؤمن نيستند؟ ظاهراً ده يا بيست علامت براى مؤمن آمده است، يكياش «المترزون على اوساطهم» كمر را كمربند بستهاند يعنى كمر را بسته است براى بندگى خداوند، هدايت جامعه، دورى از گناه و الاّ نه يك شال كمر ببنديم تا آن وقت بحث كنيم شالش بايد پشمى باشد يا نخى هم كافى است، سفيد باشد يا سه رنگ هم باشد كافى است. نه، المترزون على اوساطهم زبان خودش را ميطلبد، يعنى دامن همت را به كمر... تو شال ندارى من هم ندارم، نه تو نشانه مؤمن را دارى نه من نشانه مؤمن را دارم، بقيه بحث براى فردا. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- المكاسب 1 : 37. [2]- المكاسب 1 : 37. [3]- المائده (5) : 91- 90. [4]- المائده (5) : 2. [5]- المدثر: 3. [6]- الكافي 2 : 232، حديث 5.
|