جواز اخذ اجرت در مستحبات
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 374 تاریخ: 1384/2/24 بسم الله الرحمن الرحيم در بحث اجرت بر واجبات، گفتیم كه اجرت بر واجبات ولو بر حرمت و عدم جوازش ادعای اجماع شده، اما دليلي برای او پيدا نشد، حتّي در واجبات عبادي و آنهايي كه قصد قربت ميخواهند، فضلاً از آن كه قصد قربت نميخواهد، و وجوهي كه براي عدم جواز ذكر شده بود، همه آن ها مورد خدشه قرار گرفتند، و اجماع هم در نتيجه كه مسأله مصب اجتهاد بود، «علي وجوده» حجّت نبود، و أما نسبت به مستحبات: وقتي در واجبات گفتيم اخذ اجرت مانعي ندارد، در مستحبّات به طريق اولي بلا مانع است، براي اين كه بعضی از وجوهي كه در واجب گفته شده، در مستحب راه ندارد، مثل اين كه برای عدم جواز در واجب استدلال شده بود به اين كه اين عمل واجب، اضافه با ذات باري دارد، یعنی يا «ملك الغير» که خداوند است میباشد، يا مستحقّ آن خداوند است، بنابراين نميشود اجرت گرفت، به عبارت دیگر بين وجوب و اجاره منافات است، «لكون الواجب مستحقّاً للغير، ملكاً لله تعالي،» با ذات باری اضافه دارد. اين امور در باب مستحبّات نميآيد، براي اين كه در واجبات می گفتند انسان بر خود مقهور است، یعنی «مسلوب الاختيار» است، که مرحوم نائيني (قدس سره) بر مقهور بودن استدلال کرده اند به هر حال اين ها در باب مستحبات راه ندارد، پس بنابراين در مستحب به طريق اولي ميشود اجرت گرفت، و اما در رابطه با مسأله قصد قربت باید گفته شود اگر گفتيد اجرت با قصد قربت در واجبات عباديه، منافات دارد، همين جهت در مستحبات عبادي هم ميآيد. نميشود يك كسي را اجير كنيم كه نماز شب خود را بخواند، و غسل هاي مستحبي خود را انجام بدهد. «لكن قد مرّ» كه بين اجرت و قصد قربت و اخلاص منافاتي وجود ندارد، «لأن الاجرة من باب الداعي علي الداعي،» است. بله اگر در باب مستحب بخواهد كسي نيابت از مستحبی كند یا براي نيابت در مستحبات اجیر شود، يا براي انجام مستحب و اهداء ثواب اجیر شود، اين «بلااشكال» است و مانعي ندارد، لكن منوط به اين است كه عمل قابل استنابه باشد، يعني در عمل مباشرت شرط نشده باشد، و يا در ثوابش مباشرت شرط نشده باشد، و الا اگر مباشرت شرط شده باشد، در ثواب يا در اتيان، نيابتش و اهداء ثوابش هم درست نيست، و باب نيابت در اعمال مستحبّه مشروع است و رواياتی هم داريم دال بر این که ميشود در اعمال مستحبهی عبادي نيابت كرد. «نظر شيخ (ره) پیرامون اخذ اجرت در اذان و اقامه» تفصيل مستحبات را شيخ در مكاسب متعرض شده، آن جا كه ميفرمايد: «وأما المستحب و المراد منه ما كان له نفعٌ قابلٌ لأن يرجع إلى المستأجر»[1]، بعد از آن كه واجبات نظاميه را تمام ميكند، و حرام را هم ميگويد نميشود اجرت گرفت، مكروه و مباح مانعي ندارد، ميفرمايد در باب مستحب اجرت بر اذان و همينطور اجرت بر اقامه حرام است، این قول به شهرت نسبت داده شده بلكه از بعضيها هم نقل اجماع شده و قول خلافي هم ديده نشده است، إلا از سيد مرتضي (قدس سره) كه قائل به كراهت شده، و بعض ديگر از اين متأخر متأخرين كه قول سيد را موجه دانستهاند، همچنین صاحب جواهر نقل كرده است که برخی از متأخرین مانند صاحب مدارك، مرحوم فيض، نوادري از متأخر متأخرين، قول سيد را... يا متأخرين مثل شهيد در ذكري، قول سيد را موجه دانستهاند. لكن بعضيها حتي قول سيد را توجيه كردهاند و گفتهاند: مراد سيد از كراهت حرمت است. «كيف كان» آن چه كه به مشهور «بين الاصحاب» نسبت داده شده، بلكه بر او ادعاي اجماع هم شده، حرمت اخذ اجرت بر اذان است، یعنی كسي نميتواند اجير شود براي اذان گفتن، ولو اين اذان نفع براي ديگري دارد، او اذان ميگويد در نتيجه من با اذان او ميتوانم نماز بخوانم، حتی اگر اذان اعلامي مستحب هم باشد، مثلاً من به يك شخصي ميگويم شما پيش از سپيده صبح در ماه مبارك رمضان براي اعلام وقت، و براي اين كه روزه دارها احتياط كنند و از خوردن و آشاميدن اجتناب نمایند اذان بگویید. چون اذان قبل از سپیده در ماه رمضان استثناء شده و اذان اعلامي است، بنابر قول به استحباب اذان اعلامي مطلقا، يا اذان اعلامي در ماه رمضان قبل الفجر، فايده دارد، و بحث در آن اذاني است كه حتي نفع هم داشته باشد، و إلا اگر نفعي نداشته باشد، غرض عقلايي هم در آن نباشد، معامله سفهی خواهد بود. پس حرمت اجرت بر اذان، در آن جايي است كه اگر اذان نبود اجارهاش «كانت صحيحة»، يعني «ما كان» آن اذاني كه براي ديگري نفع دارد و در آن غرض عقلايي است، و الا اگر اذاني باشد که براي كسي نفع ندارد، غرض عقلايي هم ندارد، به این معنا که ميگويد شما در موقع خواندن نماز صبح اذان بگو اين از باب سفهي و از باب بي فايده بودن «يكون باطلاً،» پس محل كلام اجرت بر اذاني است كه اگر اذان نبود، «لكان صحيحاً مثل ما كان فيه نفعٌ او غرضٌ عقلائي.» « استدلال به درايت و روايت در مورد اخذ اجرت بر اذان همراه با نقد بررسى استدلال » براي حرمت، به درايت و روايت استدلال شده أما درايت، گفته شده «يلزم جمع بين عوض و معوّض،» براي اين كه خود اين اجير هم به این اذان مخاطب است وقتي مخاطب به اين اذان است، «يلزم جمع بين عوض و معوّض،» یعنی هم اذان مال خودش است، هم پول مال خودش است، پس جمع شده بين عوض و معوّض، اين درايت است. و امّا بـه رواياتـي هم استدلال شده كه يكي از آن ها موثقهی سكوني عن أبي عبدالله(ع)، عن آبائه، عن علي(ع) است که می فرماید: «قال: آخر ما فارقتُ عليه حبيب قلبي أن قال يا علي اذا صليت فصل [ظاهراً همين است موثقه سكوني،] «صلاةً اضعف من خلفك،» [اين ظاهراً موثقه نباشد، مراجعه بفرمائيد، به هر حال روایتی از امیرالمومنین (ع) است،] و لا تتخذن مؤذّناً يأخذ علي اذانه اجراً»[2]، [ منظور این است «يا علي إن صلّيتَ فصلّ صلاة اضعف من خلفك، و لاتتخذنّ مؤذناً يأخذُ علي اذانه اجراً»، این یک روایت و يكي هم مرسلهء صدوق است كه مسنداً عن زيد بن علي عن آبائه نقل شده است که می فرماید: «قال: و أتي رجلٌ امير المؤمنين(ع) فقال: يا اميرالمؤمنين و الله إني لأحبّك، فقال له: «و لكني أبغضك، قال: و لم؟ قال: لأنك تبغي فى الأذان كسباً و تأخذ علي تعليم القرآن اجراً»[3]، اين هم روايت دیگر که مسنداً هم نقل شده است و شيخ هم به این روايت اشاره فرموده است، شیخ در ادامه عبارات خود می فرماید: «و في رواية حمران الواردة في فساد الدنيا و اضمحلال الدين و فيها قوله(ع)»[4] و رأيت الاذان بالاجر و الصلاة بالاجر»[5]، [فرمود: من ميبينم كه نماز و اذان با اجرت است] صاحب جواهر، بعد از این که این دو روایت را نقل ميكند ميفرمايد: كه اين ها قطع نظر از این که سند آن ها داراي ضعف است، لسان آن ها هم لسان كراهت است، اشكالي كه به فرمايش ايشان هست این است که لسان مرسل صدوق، لسان كراهت نيست، چون روایت دارد «أتي رجلٌ اميرالمؤمنين(ع) فقال و الله إني لأحبّك، فقال: له: و لكنّي أبغضُك»، يك كار مكروه كه نميشود بغض داشته باشد آن هم در مقابل کسی که اظهار ارادت ميكند و ميگويد، «إني لأحبك» حضرت ميفرمايد: «ولكني ابغضك»، اگر اين ذيل روايت نبود احتمال این بود كه اين آمده كلك بزند، آمده به حضرت بگويد من دوستت ميدارم «تملّقاً» تا يك پست و مقامي و یا پولي از بيتالمال بگيرد، در باب التملق «اصول كافي» به ذهنم ميآيد این گونه آمده باشد که گفت: «و الله إني لأحبّك» حضرت فرمود «و الله إني لأبغضك» حالا ببينيد هست يا نه، به هرحال این ذیل را ندارد فقط ميخواستم اين جمله را اشاره كنم، اگر ذيل نبود، احتمال داشت كه اين از باب عوام فريبي و از باب تملق و غرض حرامي بوده باشد حالا قطع نظر از مسأله حاكميت كه اين حرفها در آن زياد است که نزد ائمهء معصومين و شخصيتها، گاهي براي عوام فريبي ميآمدند يك چيزهايي را جعل ميكردند، مرحوم صدوق (قدس سره) در «من لايحضره» الفقيه در باب اذان دارد كه مفوّضه آمدند گفتند «اشهد أن علياً» اميرالمؤمنين است، و «أن آل محمدٍ خير البرية جزو اذان است، من هم قبول دارم كه علي بن ابيطالب، اميرالمؤمنين است، ولي الله است، من هم قبول دارم كه آل پيغمبر بهترين بريهاند، اما جزء اذان نيست، الآن به عنوان يك شعار مستحب است. در مملكتي كه حكومت و قدرت شيعه دارد، مطلوب است. هميشه «اشهد أن علياً ولي الله» در ايران رسم بوده که گفته شود. به هر حال مرحوم صدوق میفرماید: «و إنما ذكرت ذلك هنا،» اين را اين جا گفتم براي اين كه اهل اينطور جعلها را بشناسی، كه اين ها اين كارها را ميكنند تا خودشان را محبوب كنند، و بگويند ما از شيعيان هستيم، به این صورت که ميآيد يك دروغي را جعل ميكند، يك غلوّي را ميآورد تا ديگران به او اظهار علاقه و اظهار تشیع کنند] پس اين جا اگر اين ذيل نبود، اين احتمال بود، ولی اين احتمال نيست، و حديث «ظاهرٌ في الحرمة، لأبغضك ظاهرٌ في الحرمة،» ايشان ميفرمايد که از این روایت بر ميآيد لسان آن لسان كراهت است، بله آن لسان اولي، که داشت «يا علي «إن صليت فصل صلاة اضعف من خلفك، و لا تتخذن مؤذناً يأخذ علي اذانه اجراً»، او بعيد نيست كه از آن حرمت در نيايد، براي اين كه قبلش امر امر استحبابي است، چون ميگويد اگر نماز خواندي مواظب «اضعف من خلفك» باش و مؤذني را كه «يأخذ على اذانه اجراً»، نگیره در این روایت احتمال كراهت از باب سياق آن که امر استحبابي است وجود دارد، اما در اين روايت دوم هيچ اين معنا وجود ندارد. شيخ (قدس سره) بعد از آني كه اين روايت «و الله إني لأحبك لله، فقال ولكني ابغضك لله»، را نقل كرده، ميفرمايد: «أما الرواية فضعيفه، و من هنا استوجه الحكم بالكراهة ... [در چند جا، علما کراهت را نقل کرده اند] «ولو اتّضحت دلالة الروايات أمكن جبر سند الأولى بالشهرة»[6]، [اگر روشن شود دلالت روايات، سند اولي را ميتوانيم با شهرت جبران كنيم، سند اولي همين روايت است، كه فرمود: «إني لأحبك، فقال: إني لأنك تبغي فى الاذان اجراً و تأخذ علي تعليم القرآن أجراً»، ايناشكال به ايشان هم هست، كه ايشان ميفرمايد: «لو اتضحت» «اتضحت» معنا ندارد چون، اين روايت دلالتش بر حرمت روشن است، چرا که می فرماید: «لأنك تبغي في الأذان اجراً او تأخذ لتعليم القرآن اجراً»، پس اين شبهه به صاحب جواهر و به شيخ هم وارد است ، پس اين كه دلالت اين روايت را ضعيف دانستند، «كما تري حقّاً» دلالتش بر حرمت تمام است. لكناشكالي كه در اين روايت هست این است که اين روايت قطعاً «صدرت تقيةً»، براي اين كه ما در «وسائل» ابواب ما يكتسب به، باب اخذ الاجرة علي تعليم القرآن» داریم که شخصی به امام صادق (صلوات الله و سلامه عليه) عرض كرد كه اجرت بر قرآن را اين ها ميگويند حرام است، حضرت فرمود: «كذب اعداء الله»، اين ها دروغ گفتند و غرض آن ها از اين حرمت اين است كه مردم قرآن را ياد نگيرند، چون اگر گفتي اجرت گرفتن بر قرآن حرام است، کسی نیست که مجاني قرآن ياد بدهد، آن هايي كه مجاني قرآن ياد بدهند كماند، در این صورت تعليم و تعلم قرآن از بين ميرود، بعد حضرت فرمود هر قدر هديه كنند براي آن معلم مانعي ندارد براي اين كه قرآن را دارد ياد ميدهد، اين روايت به ضميمهی آن روايات معلوم ميشود كه جعل است. خواستهاند كه تعليم و تعلم قرآن در كار نباشد، آمدهاند به اميرالمؤمنين (علیه السلام) نسبت دادهاند، كه اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «إني لأبغضك في الله لأنك تبغي علي الاذان اجراً»، این روایت تعليم قرآن تقيه است دیگر نميشود به صدر آن هم اعتماد كرد، «اللهم إلا أن يقال» كه نه، ذيل تقيه است، اما صدرش از كجا معلوم تقيه است؟ احتمال دارد حضرت آن اولي را كه گفته مجلس آزاد بوده، اين دومي را كه می خواسته بگويد «لأنك تبغي علي القرآن» يك جاسوس از طرف بني العباس آمده لذا حضرت اينطور گفته، ولي بعيد است، به هر حال ضعف سندي كه ميفرمايند درست است ولی از نظر دلالت تمام است. و لذا نميتوانيد با شهرت اصحاب قصه را تمام كنيد، چون شهرت اصحاب اولاً شهرت عمليه نيست، و معلوم نيست مستند اصحاب همين روايات باشد، لعلّ اصحاب طبق قواعد اذان را جزء عبادتها دانستند و اخذ اجرت برعبادت را جايز ندانستند، يا لعلّ از باب جمع بين عوض و معوض گفتهاند، پس نميشود بگوييم سند با شهرت بين اصحاب جبران می شود، حالا سند تمام باشد دلالتش محمول بر تقيه است، نميشود به اين روايت تمسك كرد. اما مسألهی استدلال به عوض و معوض هم «كما تري» كه جمع بين عوض و معوض باطل است، براي اين كه اصلاً عقدي نيست يا سفهي است. اگر شما به يك كسي ميگوييد كتابت را بفروش به من اما كتاب مال خودت، پول هم به شما ميدهم یعنی كتاب را ميخرد، كتاب مال آن باشد، اين معوّض، پول هم مال او باشد، خوب اين سفهي است، اين اصلاً عقد نيست. اما در باب اذان اين طور نيست، او اذان ميگويد من سود ميبرم، يا او اذان ميگويد من ميخواهم ياد بگیرم، یا صبحها ياد بگيرد براي نمازش اذان بگويد، یعنی در واقع يك غرض عقلايي دارد، اين استدلال هم تمام نيست و حق اين است كه اخذ اجرت بر اذان مانعي ندارد، يك روايت هم در کتاب شهادت آمده، که می فرماید: «امام جماعتي كه براي نماز پول ميگيرد ، مؤذني كه براي اذان پول ميگيرد ، شهادتش را قبول نكن» اين دليل بر حرمت نيست بلکه اين يك امري است شايد خلاف مروّت باشد، شايد اطمينان سلب ميشود، کسی كه فقط براي نماز پول ميگيرد، نه براي اين كه از آن جا بايد راه بيفتد بيايد اين جا، و وقتش مصرف ميشود، و «لخصوصيةٍ» است. آن روايت دليل بر حرمت نيست، لعل خصوصيتي دارد كه اطمينان نيست، اين امام جماعتي كه به هر حال پول ميگيرد و نمازش را براي پول ميخواند، اذان را براي پول ميگويد، دليل بر حرمت نميتواند باشد. پس بنابراين دليلي بر حرمت اخذ اجرت بر اذان نداريم، نكتهاي كه ميخواستم استفاده كنم اين است كه اين روايت اميرالمؤمنين (ع) که ظاهراً سند آن موثقه است و از سكوني هم نقل شده كه فرمود: «آخر ما فارقتُ عليه حبيب قلبي» [آخرين چيزي كه پيغمبر به من فرمود و از هم جدا شديم اين است كه فرمود:] «يا علي! فصلّ صلاة اضعف من خلفك، و لا تتخذنّ مؤذناً يأخذ علي اذانه اجراً»، اين چه بوده كه آخرين جملهی پيغمبر قرار گرفته؟ ميگويد آخرين جمله كه من از حبيب خودم، تعبير هم اين است، «آخرُ ما فارقت عليه حبيب قلبي»، يعني در حقيقت آخرين جملهاي كه از او شنيدم كه او به ملكوت أعلي پيوست، آخر اين بود كه به من فرمود نماز كه ميخواني مراعات حال اضعف مأمومین را بکن مؤذني پول ميگيرد و اذان می گوید به کار نگیر اين چه اهميتي داشته كه در وصاياي پيغمبر به علي (عليه الصلاة و السلام) آن هم در لحظات آخر فرموده؟ امام يك حديثي را از «اصول كافي» ظاهراً در کتاب «اربعین» خود نقل ميكند كه در آن جا رسول الله (ص) به علي (ع) سفارش ميكند، «عليك بصلاة الليل»[7]، استفاده قشنگي امام دارد، اين را من از ایشان الهام گرفتم ایشان می فرماید: از این که رسول الله (ص) دارد به علي (ع) سفارش ميكند معلوم ميشود اين ها داراي اهميت است، كه گوينده پيغمبر موصي، سفارش كننده، وصي و سفارش شده امير المؤمنين (ع) آن هم در آخرين لحظات حياتش بیان فرمودند و تعبير هم اين است كه: «آخر ما فارقت عليه حبيب قلبي» پیامبر (ص) چه ميخواسته بفرمايد؟ به نظر ميآيد نظر تحليلي حضرت این است که ميخواهد بفرمايد نمازت عبادت است، من وقتي ميگويم در نماز جماعت اضعف را مراعات كن، ايناشاره است به اينكه تو در تمام شؤون زندگي ات بايد اضعفها و آن هايي كه دستشان به جايي نميرسد، مراعات حال آنها را بكني، یعنی آن عقب ماندههاي از قافله را نگويي عقب مانده است كاري به آنها نداريم، اين طور نباشد كه تو ضعيفها را فراموش كني، اين نمونه است، اين «من باب نموذج» است. در دومي هم تقريباً همين است كه كارهاي دينيت را نسپار به پول، به این معنا که كسي كه حتي كارهاي ديني را با پول انجام ميدهد، به كسي كه تمام هدفش پول است، حتي اذان هم كه ميخواهد بگويد، خودش هم ميخواهد با آن نماز بخواند، شعار ديني هم هست، اين با پول است، كار به او سپردن باعث خطای زیاد شده و جامعه به فساد كشيده ميشود و مشكلاتي به وجود خواهد آمده شبیه آن در باب تقليد آمده، آن جا روايت دارد که اگر كسي محبّ دنيا است، از او تقليد نكنيد، شرط است که مقلَّد فقيه باشد، عادل باشد، اعلم باشد علي الاقوي يا علي الاحوط، حي باشد، تقلید ابتدایی از میت جايز نيست و «أن لا يكون مكبّاً علي الدنيا» اين «عدم كبّ» بر دنيا در كنار عدالت است، اين نه از باب اين كه مضرّ به عدالت است، نه، خود روايت تعليل كرده، اين آدم كه «مكبّ علي دنيا» شد، همه چيز را براي او فدا ميكند، نه «عن تقصير» بلکه «عن قصورٍ» ممكن است يك حكم الهی را از باب مسأله دنيا و از باب اين كه به زندگي و به خصوصيات زندگي علاقه دارد اشتباه و یا خلاف بگوید بنابراین به نظر ميآيد اين دو جمله «من باب نموذج» آمده، خصويت در آن ها بعيد است. بحث بعدي بحث ارتزاق، كه ديروز وعده داده بوديم (صلوات) (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- كتاب المكاسب 2: 143. [2]- وسائل الشيعه 5: 447، كتاب الصلاة، ابواب الأذان و الاقامة باب 38، حديث 1. [3]- وسائل الشيعه 5: 447، كتاب الصلاة، ابواب الأذان و الاقامة، باب 38، حديث 2. [4]- وسائل الشيعه 16: 279، كتاب الامر بالمعروف...، ابواب الامر و النهي، باب 41، حديث 6. 4- كتاب المكاسب 2: 150. [6]- كتاب المكاسب 2: 151. [7]- كافي 8: 79.
|