Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: ارائه نقل ادلّه كسانی كه قائل هستند اصل در اعيان نجسه ومتنجسه حرمت است ونقد آن ادلّه
ارائه نقل ادلّه كسانی كه قائل هستند اصل در اعيان نجسه ومتنجسه حرمت است ونقد آن ادلّه
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب محرمه (درس 1 تا 458)
درس 38
تاریخ: 1380/10/5

بسم الله الرحمن الرحيم

بحث درباره آياتى بود كه به آن استدلال شده است بر حرمت انتفاع به نجس و متنجس.

يكى از آن آيات اين آيه شريفه سوره مدثر بود )و الرجز فاهجر( كه ديروز هم ما يك مقدار بحث كرديم.

امّا چون رفقا خيلى عنايت داشتند كه آيه را حمل كنند بر يك معناى بسيار پايين؛ من دوباره بخوانم از روى قرآن تا بعد فرمايشات امام را عرض كنم. أعوذ باللّه من الشيطان الرجيم- بسم اللّه الرحمن الرحيم- )يا ايها المدثر* قم فانذر * و ربك فكبر * و ثيابك فطهر * و الرجز فاهجر * و لا تمنن تستكثر * و لربك فاصبر([1].

استدلال شده و الرجز فاهجر گفته‌اند رجز يا مراد نجس است يا اعم است از نجس ظاهرى و پليدى باطنى، هر قبيح و پليدى، چه ظاهرى و چه باطنى. و هجرش هم به اين است كه هيچطور ازش استفاده اى نشود.

لكن اين استدلال ضعيف است جداً؛ براى اين كه اولا معانى كه براى رجز مفسرين كرده‌اند كما يظهر از الميزان هيچ كدامش به معناى نجس ظاهرى يا اعم از نجس ظاهرى و خباثت باطنى نيامده است، به معانى ديگرى معنا شده است به معناى صنم آمده است به معناى مطلق عمل قبيح آمده است، يك معانى كه الميزان همه را متعرض شده است.

اين هم از نظر معناى لغوى.

و امّا از نظر مناسبت با خود آيات قرآن همانطورى كه امام (سلام اللّه عليه) مي‌فرمايد و بنده هم ديروز عرض كردم اصلا نمي‌شود چنين معنايى مراد باشد.

«نقل كلام امام از مكاسب محرّمة»

امام اين طرز مي‌فرمايد: «و فيه أنه لم يتضّح أن المراد بالرّجز الرجس فانّه بمعان منها عبادت الاوثان[2]- شما اضافه بفرماييد كه اصلا به اين معنا نيامده است در لغت همانطورى كه در تفصيل، همانطورى كه در الميزان آمده است- و فى المجمع «أنه بالضم اسم صنم فيما زعموا و قال قتاده هما صنمان اساف و تائله، انتهي»[3]. و لعل الاقرب أن يكون الامر بهجر الأوثان أو عبادتها- اصلا رجز را بمعناى بت بگيريم- و ثيابك فطهر و الرجز فاهجر [بمعناى صنم باشد كه اين مناسب هم هست با آن و ربك فكبر و قم فأنذر و مناسب است با زمان نزول اين آيات.]

و أما النجس المعهود فمن البعيد ارادته فى اوّل سورة نزلت عليه على ما قيل [بعضيها گفتند اين اولين سوره است] أو بعد اقرأ[4]- يا بعد از اقرء يا اولين سوره است يا بعد از اقرء آمده است، بعضيها هم گفته‌اند اين هفت آيه اش اوّل است آيات ديگرش بعد از اقراء است.

به هر حال اين آيات از آياتى است كه در نزول بعثت آمده است.

(سؤال و پاسخ استاد): نه! اين ادامه اش است، آن را معنا كرده است. همه چيزهايى كه به پيغمبر در قرآن گفته شده است اگر قبلا هم پيغمبر مي‌گفته و به پيغمبر هم دستور داده مي‌شود ادامه‌اش است.

و لـربك فكبر مگر قبل از او تكبير نمي‌گفته است كه و لربك فكبر؟ اين ادامه آن معناست، تفسير را گفته‌اند ادامه است.

«وامّا النجس المعهود فمن البعيد ارادته فى اوّل سورة نزلت عليه(ص) على ما قيل أو بعد اقرأ قبل تأسيس الشريعة اصولا و فروعاً على ما يشهد به الذوق السليم» هنوز هيچ خبرى نشده است به او بگويند كه تو استفاده از اعيان متنجسه نكن، اگر موشى افتاد در روغن تو از آنها استفاده نكن، اين اصلا مناسبت ندارد هنوز اصول احكام نيامده است فروع احكام نيامده است.

هنوز مثل نماز و زكات و اينها تأسيس نشده است تازه به او مي‌گويند كه تو حالا از متنجسها و از نجسها استفاده نكن. «و لهذا لا يبعد أن يكون المراد بقوله و ثيابك فطهر غير تطهير اللباس [آن هم تطهير لباس مراد نباشد.]

«بل تنزيه نسائه أو اقربائه عن دنس الشرك على ما قيل أو غير ذلك مما فسر»[5].

به هر حال ما نمي‌توانيم اين آيات شريفه را كه در اوّل نزول بعثت است بگوييم اين آيات مربوط به نجاست و باب متنجس است.

من آيه را مي‌خوانم و آنطورى كه آقايان گفتند معنا مي‌كنم، )يا ايها المدثر قم فأنذر( اى گليم بر خود پيچيده، اى لباس بر خود پيچيده، )قم فأنذر( بلند شو، بلند شو نه يعنى راه بيفت اين قيام قيامى است كه يعنى حركت يعنى ايستادن )قم فأنذر( بترسان هشدار بده، گرفتاريهاى مردم و بدبختيهاى مردم را به آنها بگو، سر منشاء بدبختيها را هم برايشان بيان كن )و ربك فكبر( و اداره كننده خودت را تكبير بگو كه تو را اداره كرده است كه تو را به اينجا رسانده است جامعه را به بلندا مي‌رساند )و ثيابك فطهر( لباس خود را از آلودگى به بول و نجاستها تطهير كن؛ نگذار لباست آلوده به بول بشود يا به غساله آب قليل )ثيابك فطهر( يعنى نگذار لباست با آب قليل متنجس آلوده بشود، نگذار آب دهن نجس به آن بيفتد.

حالا يك طرف مي‌گويد )قم فأنذر( بلند شـو يك تنه هشدار بده، همه بدبختيها را خبر بده بگو چرا

بدبخت هستيد عامل بدبختى چيست؟ مواظب باش لباست هم با بول زهر آب نجس نشود.

اين را اگر ما حرف بزنيم اينطورى است )و ربك فكبر( بگو خداى من اكبر من كل شىء و اكبر من أن يوصف حتى خود اين اكبر از همين هم هست، اصلا در فكر و خيال من نمي‌آيد عظمت او و بزرگوارى او، اين كار را بكن عملا قولا اعتقاداً تكبير كن خداوند را، مواظب باش اگر فضله موش هم در يك ذره آب افتاده است و متنجس كرده است به لباسهايت نريزد )و ثيابك فطهر و الرجز فأهجر( مواظب باش از پوست خنزير هم استفاده نكنى، از پوست مرده هم استفاده نكن. هنوز اصول دين نيامده است، توحيد هنوز خوب جا نيفتاده، عدل جا نيفتاده، معاد جا نيفتاده، فروع دين كه هشت تا يا ده تاست هنوز بيان نشده است، هيچى از احكام بيان نشده است، نه سياسى نه اقتصادى نه اجتماعى نه عبادى، قبل از همه اينها بله مواظب باش كه آب دهن يك كسى نجس است به لباست نريزد )و ثيابك فطهر و الرجز فأهجر( اين عيناً مثل همان حرف زدن ما در بعضى از جاها كه هيچ مناسبت را رعايت نمي‌كنيم. من در ذهنم بود معلوم مي‌شود امام هم فرموده است و لقد اجاد الامام (سلام اللّه عليه) كه مي‌فرمايد ذوق اين را اقتضا مي‌كند و من اينجا در تعجب هستم از علاّمه طباطبايى كه ايشان يكى از احتمالات در رجز يا ثيابك فطهر را مسأله نجاست مي‌داند[6]، مي‌گويد احتمال اوّل و احتمال پنجم اقرب است مراجعه كنيد من دقيق يادم نيست كه يا راجع به ثيابك فطهر است يا فالرجز فاهجر كه مراد نجاست باشد، بگوييم ايشان مي‌فرمايد اين اقرب است، البته اين ليس بمهم از بزرگان؛ بزرگان گاهى هم اشتباهشان خيلى اشتباه است.

يك آقايى نقل مي‌كرد مي‌گفت علاّمه طباطبايى در ذيل آيه شريفه )و من آياته أن خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا اليها([7] اى لتسكنوا اليها فى حال المجامعة غريزه جنسيتان اطفاء بشود. خوب ببينيد چقدر سبك كردن است، چقدر اشتباه است كه لتسكنوا اليها كه يك معناى بديع قرآنى است سكون و آرامش مطلق در زندگى مشترك.

او آمده است و معنـا كرده است بـه غريزه جنسى؛ بـه هر حال بزرگـان اشتباهشان هـم خيلى واضح

البطلان است. اينجا هم از آن جاهايى است كه اشتباه كرده است علاّمه طباطبايى، خيلى هم اشتباه بزرگى كرده است.

و لا تمنن تستكثر و اينطور نباشد كه چيزى را اگر مي‌دهى براى استكثار باشد، اين كار را نكن يك چيزى را نده كه زياد بشود. بعضيها گفتند اين از مختصات رسول اللّه(ص) است. نه! اينطور نيست. اين يك اصل كلى است در باب انفاق چه انفاق علمى چه انفاق لسانى چه انفاق مالى كه اگر تو چيزى را در راه خدا مي‌دهى بگو )انا نخاف من ربنا يوماً عبوساً فمطريرا([8] نه مي‌دهيم كه زياد بشود. اگر مال را مي‌دهى كه زياد بشود اين كاسبى با خداست! من ده تومان مي‌دهم و ده تومان را خدا تو بيست تومان به من برگردان، اينكه انفاق نشد اين كاسبى با خداوند است. تو ده تومان را براى خدا بده، او خودش مي‌داند چه كار بكند، امّا نه تو با خدا مي‌گويى آقا من ده تومان مي‌دهم كه بيست تومان به من برگردانى. )و لاتمنن تستكثر(، اين سر چشمه از روح ايمان و از روح خدمت به بندگان خدا نمي‌گيرد، اين آلوده مي‌شود، آن واقعيّت ايمان در اينطور آدمى وجود ندارد.

شبيه آنى كه از اميرالمؤمنين(ع) نقل شده است كه فرمود: «الهى ما عبدتك طمعاً فى الجنة و لا خوفاً من النار بل وجدتك اهلاً للعبادة فعبدتك»[9] البته مي‌گويند اين يك مرحله است، و الا بالاترش اين است فوجدتك محبوباً فعبدتك. بالاتر از آن هم اين است كه اصلا حب هم نيست، اصلا عبادت نمي‌كند براى اينكه خدا را دوست مي‌دارد چون اين باز بر مي‌گردد به خودش، چون دوستش مي‌دارد عبادت مي‌كند بر مي‌گردد به خودش. جايى كه عبادت كند خدا را لأنه اللّه، كه آن را هم ما نمي‌فهميم چطورى مي‌شود.

به هر حال اين و لاتمنن تستكثر خطاب به رسول اللّه هست امّا براى همه انسانهاست، يك مرحله عاليه از انفاق توحيدى و انفاق الهى را دارد بيان مي‌كند.

حالا بنده شك ندارم كه در اين دوجا و الرجز و ثيابك فطهر ربطى به كتاب النجاسة يا كتاب المكاسب و انتفاعات ندارد.

ما تازه بعد از هفت هشت سال مباحثه مي‌خوانيم كتاب الطهارة و اينها را، حالا روز اوّل به پيغمبر گفتند اينطورى. بعض آيات ديگرى هم به آن استدلال شده كه آنها را امام هم نقل فرموده است.[10]

دو تـا آيه ديگرى كه به آن استدلال شده است يكى آيه سوره اعراف )الذين يتبعون الرسول النبى

الامى الذى يجدونه مكتوباً عندهم فى التوراة و الانجيل يأمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم([11].

يكى هم يك آيه ديگرى به آن استدلال شده يك آيه ديگرى كه )يسئلونك ما ذا احلّ لهم قل احلّ لكم الطيبات([12] به اين دوتا آيه هم استدلال شده براى اينكه انتفاع به مطلق اعيان نجسه و متنجسه حرام است، هر طور انتفاعى.

كيفيّت استدلال اين است كه: حرمت در سوره اعراف متعلق به خبائث شده و ظاهر تعلق حرمت به شىء حرمت جميع منافع است. يحرم عليهم الخبائث، حرمت متعلق به خبائث شده است ظاهر تعلق حرمت به يك شيئى حرمت همه انتفاعات است، براى اين كه وقتى مي‌گويد خود شىء ممنوع است از باب اين كه ديده است همه استفاده هايش ممنوع است گفته خود شىء ممنوع است. انسب به ادعاء حرمت جميع انتفاعات است، اين مال آن آيه.

آيه سوره مائده هم بالمفهوم دلالت مي‌كند به همين نحو، )يسئلونك ما ذا احلّ لهم قل احلّ لكم الطيبات( بگو طيبات بر شما حلال شده است يعنى خبائث حرام شده است. اين هم باز از باب تعلق حرمت به عين اقتضا مي‌كند حرمت جميع منافع را.

اين هم يك دسته از آياتى كه به آن استدلال شده است.

لكن استدلال به آن آيه اوّل تمام نيست، (آيه سوره اعراف) براى اينكه آيه شريفه در مقام بيان و انشاء حليت طيبات و حرمت خبائث نيست؛ آيه در مقام انشاء نيست. آيه در مقام اخبار از عمل رسول اللّه و شيوه رسول اللّه و سنّت رسول اللّه است كه رسول اللّه چه مي‌كند، او خبائث را حرام مي‌كند و طيبات را حلال مي‌كند.

و يكفى در صحت اين اخبار اين كه بيايد چيز طيبى را از يك جهت حلال كند و خبيث را از يك جهـت حـرام كند. فرض كنيد مـايع متنجس و كثيـف و آلوده كه با نجاست رنگش تغيير كرده است اين

خبيث، حرام مي‌كند اگر خوردن او را هم حرام كند در اين جمله كفايت مي‌كند و جمله صادق است.

خبر مي‌دهد طيبها را حلال مي‌كند و خبائث را حرام. يكفى در صدق اين اخبار جعل الحلية لما هو طيب ولو من جهت، جعل الحرمة لما هو خبيث ولو من جهت؛ از يك جهت كه حرامش كند آيه درست مي‌شود.

و بعد از حرمت و حليّت رسول اللّه ما كشف مي‌كنيم يكون خبيثا (خبيث بودنش بايد به نظر عرفى باشد) پس يكفى اين معنا، اين ازش در نمي‌آيد كه وقتى حرامش مي‌كند همه چيز را حرام مي‌كند.

اگر در مقام انشاء بود بله كان از براى اين كلام وجهى، ولى اين در مقام اخبار است؛ اين اولا.

و ثانياً منصرف و متبادر به ذهن از حليّت طيبات و حرمت خبائث به قرينه آيات ديگر و به قرائن فهم عرفى حليّت طيبات در خوردن.

يحل لهم الطيبات در باب خوردن و يحرم عليهم الخبائث در باب خوردن و آشاميدن، ربطى به خوردن و آشاميدن دارد به بقيه ارتباط ندارد.

و امّا آيه سوره مائده )يسئلونك ما ذا احلّ لهم قل احلّ لكم الطيّبات( يك اشكالش اين است كه: اوّلاً اين آيه مفهوم ندارد و الاّ مي‌شود مفهوم لقب. طيبات موصوف ندارد، يسئلونك ما ذا احل لهم قل احل لكم الطيبات موصوف ندارد و مي‌شود لقب، و لقب را گفته اند مفهوم ندارد.

ولو در مقام بيان ضابطه هم باشد. لقب مفهوم ندارد ولو قانونگذار در مقام بيان ضابطه باشد.

اينكه بعد در كلمات امام مي‌بينيد امام مي‌فرمايد[13] اگر مفهوم هم داشته باشد اينجا اگر در مقام ضابطه هم باشد مفهوم ندارد، نه معنايش اين است بقيه جاها، نه چون لقب است و لقب مفهوم ندارد. و الاّ اگر وصف باشد شرط باشد در مقام ضابطه و حد مفهوم دارد.

الماء اذا بلغ قدر كر لاينجسه شىء. اگر يادتان باشد چه كسى حاضر است الآن بگويد كجاست كه بعضيـها استدلال كرده‌اند به مفهوم وصفى و آنجا اشكال كرده‌اند كه اين مفهوم وصف نيست چون موصوف

ندارد بلكه اين مفهوم لقب است؟

(سؤال و پاسخ استاد): كجا؟ در رسائل شيخ كه بله ممكن است من بگويم در كفايه شيخ بگويم. كجاى رسائل؟ چه ربطى به مفهوم دارد آنجا؟ نه! مي‌گويم مفهوم دارد.

اين آيه نبأ )ان جاءكم فاسق بنبأ فتبينوا([14] كه آنجا بيش از بيست تا اشكال شده است به استدلال به آيه نبأ، محاذيره تبلغ الى نيّف و عشرين آيه دليل حجّيت بيست تا خورده‌اى اشكال دارد.

يكى از اشكالها اين است گفتند فاسق مفهوم ندارد چون لقب است، موصوف ندارد.

ان جاء كم فاسق بنبأ، اگر گفته بود ان جاء كم نبأ الفاسق آن وقت مي‌شود فاسق وصف و وصف مفهوم داشت.

امّا حالا چون موصوف ندارد لقب است و لقب مفهوم ندارد. اين را خواستم عبارت امام (سلام اللّه عليه) روشن بشود كه هى نمانيد يعنى چه. امام مي‌فرمايد ولو در مقام ضابطه هم باشد مفهوم ندارد، خوب اين يعنى چه؟ همه قيود در مقام ضابطه مفهوم دارد.

اينجا را امام مي‌خواهد بگويد اين لقب است قيد نيست چيز زائد نيست، اين اولا.

ثانياً: اگر مفهوم داشته باشد مفهوم آيه شريفه اين مي‌شود لا يحل لهم الطيبات.

يسئلونك مـا ذا احل لهم قـل احل لكم الطيبات، لا يحل غير الطيبات. طيبات حلال است، غير طيبات

حلال نيست نـه حرام است؛ غيـر طيبات حلال نيست، حلال نيست ممكـن است حرام باشد ممكن است

شارع تعالى روى آن حكمى نياورده است.

بعضى از مباحات را ما در شرع داريم كه شارع اصلاً حكم روى آن نياورده است نگفته حلالٌ. جعل حليت نكرده است، خودش به حسب طبع چون مصالح و مفاسدش مثل هم بوده است يا اصلا نداشته است از نظر عقلى آزاد است. مباح ما دو صورت داريم مباح بالجعل داريم و مباح بدون جعل، حتماً لازم نيست خدا يك چيزى را بگويد حلال است تا حلال بشود، همين قدر كه نگفت حرام است مي‌شود حلال. بلـه! بعضى چيـزها را مي‌گويد حلال است مثلا شيره را گفته است حلال است، سركه را گفته

است حلال است، گوشت گوسفند را گفته است حلال است، بعضى چيزها را گفته است حلال است.

پس بنابراين مفهوم اين مي‌شود كه طيب حلال و لايحل غير طيب را، لايحل اعم است از حرمت و عدم جعل، اصلا نه حرمتى دارد و نه جعلى شده است.

پس استدلال به اين آيه هم تمام نيست.

بله ! يك مطلبى را امام (سلام اللّه عليه) دارد در ذيل همان آيه اوّل كه به نظر بنده از نظر قلم يك مقدار درست مطلب ادا نشده است.

امام اشكال مي‌كند[15] به آيه اعراف، مي‌گويد اين آيه نيامده است كه عنوان خبيث را حرام كند، درست هم هست. آيه هم نيامده است ذوات خبيث را حرام كند، نه خودش را حرام مي‌كند و نه ذوات خبيث را. خوب سؤال اين است: اگر آيه خود خبيث را حرام نمي‌كند مصاديق خبيث به حمل شايع را هم حرام نمي‌كند، پس چه را حرام مي‌كند؟ يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث، الخبيث را كه حرام نكرده است نگفته است الخبيث مفهوم الخبيث.

مصاديق الذوات را هم امام مي‌فرمايد حرام نكرده است، پس چه را حرام نكرده است؟

اين فرمايش ايشان تمام نيست، ظاهراً نظر مباركش به اين بوده كه من عرض كردم اوّل آيه در مقام بيان انشاء حرمت نيست، آيه در مقام بيان اخبار از حرمت است و اين اخبار از حرمت يتم به اين كه خبيثى را يك جهتش را حرام كند، لازم نيست همه جهاتش را حرام كند تا اخبار درست در بيايد. صدق اخبار موقوف نيست بر حرمت جميع انتفاعات خبيث.

يك بحث ديگرى كه امام دارد يك راه استدلال كه امام متعرضش شده است اين است كه مي‌فرمايد: گاهى توهم مي‌شود استدلال بشود به حرمت در موارد جزئيه و از حرمت در موارد جزئيه حرمت انتفاع در جميع اعيان نجسه و متنجسه را در بياوريم.

عبـارت ايشـان اين است: «و ربما يتوهم امكان استنقاذ الكلية من الموارد الجزئية كقوله تعالى

)حرمت عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير( فان تعلق الحرمة بذات العناوين المذكورة فيها يدل على حرمة جميع الانتفاعات فانها أولى فى تصحيح الدعوي»[16].

وقتى مي‌گويد خودش حرام است انسب به اين ادعا مال جايى است كه همه چيزش حرام باشد.

وقتى مي‌گويند شير است انسب به اين است كه همه چيزش شير باشد يا صفت ظاهره است، آنجا كه صفت ظاهره ندارد! مصحح ادعاء اين است كه همه چيز الطواف بالبيت صلاة يعنى در همه احكام، اين مصحح ادعا است.

و مثل همين آيه است اين آيه حرمت عليكم الميتة آيه 4 سوره مائده. و مثل اين آيه است قوله تعالى )انما حرم عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير( و كالروايات الكثيرة الدالة على وجوب اهراق الماء المتنجس و المرق المتنجس و القاء ما حول النجس فى الدهن الجامد، [اينكه مي‌گويد بريز يعنى مي‌گويد قابل استفاده نيست؛ يعنى هيچ طور كارى از آن نمي‌آيد].

و قوله فى صحيحة الكاهلى عبداللّه بن يحيى أو حسنته عن أبى عبداللّه(ع) «فى مورد قطع اليات الغنم ان فى كتاب على(ع) انما قطع منها ميت لا ينتفع به»[17] اين هم يك طرز استدلال. بگوييم از اين آيات و از اين روايات موارد جزئيه در مي‌آيد يك ضابطه. ضابطه اين است انتفاع به نجس و متنجس مطلقا حرام است، هرطور انتفاعى باشد.

امام اينجا خيلى قشنگ آمده است، «و فيه منع استفادة حرمة مطلق الانتفاعات فى الموارد المذكورة فضلا عن الاسراء على غيرها» گفت ده آمد راهش ندادند خانه كدخدا را سراغ مي‌گرف، نص حديث اين است. حالا اينجا ايشان مي‌فرمايد اينها خودش دلالت بر خودش ندارد چه برسد كه از خودش سراغ ساير جاها بگيرد.

أما الآيتان فلقرائن فيهما (خداوند انشاء اللّه بگويم چه كار كند؟ بگويم ببخشد آنهايى را كه آگاهانه به امام ظلم كردند و نمي‌گذاشتند امام مرجعيّت بدست آورد؟ بگويم ببخشد؟ چطورى بگويم؟ بگويم يك ذره گوش ماليشان بدهد بعد ببخشد، چطورى بگويم؟ آنهايى هم كه ناآگاه بودند بگويم چقدر ناآگاه بودند كه باز هم هدايت نشدند بعدها هم هدايت نشدند، حالا ببينيد امام چطورى اين دوتا آيه را پنبه‌اش را مي‌زند) «امّا الآيتان فلقرائن فيهما و فيما قبلهما و بعدهما تدلّ على أن المراد بتحريم العناوين تحريم اكلها» [مي‌گويد قبل و بعد و خود آيه مراد حرمت اكل است.]

منها ذكر لحم الخنزير، در هردو آيه لحم خنزير آمده است، خوب معلوم است لحم خنزير آمده است نمي‌خواهد بگويد لحم همه چيزش حرام است امّا جلدش ديگر مانعى ندارد.

اگر شما همه چيز را مي‌گوييد حرمت عليكم لحم الخنزير يعنى همه چيز لحم خنزير حرام، نتيجتاً جلدش حرام نيست. اين اگر ناظر به اكل نباشد اينطورى است، «للجزم بعدم ارادة جواز الانتفاع بغير لحمه و عدم الجواز فى الميتة»[18]. آنجايى كه مي‌گويد ميتة يعنى هيچ چيزش جائز نيست، اينجا هم كه مي‌گويد لحم را مي‌گويد هيچ چيزش جائز نيست امّا پوستش جائز است.

اين را كه نمي‌گويد خوردن است، هم در ميتة مي‌خواهد بگويد و هم در لحم خنزير، تخصيص به لحم خنزير خودش خصوصيّت دارد. و منها عدم ذكر الكلب، اگر باب حرمت همه منافع بود سگ بايد آمده باشد ديگر! سگ ديگر اظهر نجاسات است.

و منهـا عدم ذكر الكلب لعـدم كونه ممـا يتعارف أكله، [بحث از خوردن است، سگ را كه نمي‌شود

آنجا مطرح كند. يا مثلا منى را، منى را هم مطرح نكرده است.] و منها استثناء الاضطرار فى المجاعة [در هردو آيه، اضطرار استثناء شده است.] فان المراد منه جواز اكلها فى المخمصة، اين معلوم است كه مال اكل است كه آن استثناء شده است، اين هم يك شاهد.

منها قوله تعالى قبل الآية الثانية )كلوا من طيبات ما رزقناكم و اشكروا للّه ان كنتم اياه تعبدون انما حرم عليكم الميتة([19].

و تعقيب اولى، [آيه اوّل را كه آيه سوره مائده باشد آن را هم تعقيبش كرده است به] قوله تعالى يسئلونك ما ذا احل لهم الى قوله فكلوا مما امسكن عليكم و قوله و طعام الذين اوتوا الكتاب حل لكم.

(سؤال و پاسخ استاد): چرا چهار تا؟ ذكر لحم الخنزير يك، عدم ذكر الكلب دو، استثناء الاضطرار سه، كلوا من طيبات و اين يكى هم تعقيب چهار.

«فاحتفافها بما ذكر يوجب ظهورها فى ارادة الاكل لا الانتفاعات الاخر مع أن الشايع من المنافع منها [شايع از منافع اينها يعنى جهت ظاهراً منفعت ظاهره]، سيّما الدم و لحم الخنزير هو الاكل.[20]

هذا مع ورود روايات اين جهت پنجم اين است هذا مع ورود روايات يظهر منها ما ذكرنا.

چهار تا شاهد در خود قرآن، شاهد پنجم هم من اين را حالا در ذهنم مي‌سپارم كه در ذهنم بماند تكرار مي‌كنم كه بفهمم اشتباه نمي‌كنم. روايات، يكى از روايات اين است كرواية مفضل بن عمر المروية عن ابى عبداللّه(ع) بطرق لايبعد حسن بعضها قال قلت لأبى عبداللّه(ع) «لما حرم اللّه الخمر و الميتة و لحم الخنزير؟ [چطور بوده امام صادق كتكش نزده است.] قلت لأبى عبداللّه لما حرم اللّه الخمر و الميتة و لحم الخنزير؟ [چرا حرام كرده است؟] الى أن قال و لكنه خلق الخلق فعلم ما تقوم به أبدانهم و ما يصلحهم فأحلّه لهم و اباحه تفضلا الى أن قال، أما الميتة فانّه لايد منها الاّ احد الاّ ضعف بدنه و نحل جسمه و ذهبت قوته و انقطع نسله و لا يموت آكل الميت الاّ فجأة[21]- مردار خور سكته مي‌كند. اينها اين جهاتى كه آورده است- «ثم ذكر مفاسد اكل الدم و اكل لخم الخنزير و شرب الخمر و يظهر منها أن متعلق الحرمة في الآيه الأكل و الشرب لاغير»[22] و قريب منها روايات اخر يظهر منها ما ذكر. بحث فردا دنباله فرمايش امام.

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- المدثر (74).

[2]- المكاسب 1 : 52.

[3]- مجمع البيان 10 : 578 و 581.

[4]- المكاسب 1 : 52.

[5]- همان.

[6]- الميزان 20 : 79 و 80.

[7]- روم (30): 21.

[8]- الانسان (76) : 10.

[9]- نهج السعادة 8 : 7.

[10]- المكاسب 1 : 51.

[11]- الأعراف (7) : 157.

[12]- مائدة (5) : 4.

[13]- المكاسب 1 : 52.

[14]- حجرات (49): 6.

[15]- المكاسب 1 : 51.

[16]- المكاسب 1 : 53.

[17]- الوسائل 24 : 71، أبواب الذبائح، باب 30، حديث 1.

[18]- المكاسب 1 : 54.

[19]- بقره (2): 172.

[20]- المكاسب 1 : 54.

[21]- الوسائل 24 : 99 و 100، أبواب اطعمه محرمه، باب 1، حديث1.

[22]- المكاسب 1 : 55.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org