قسم دوم از كسب هاى مكروه: حياكت
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 383 تاریخ: 1384/3/4 بسم الله الرحمن الرحيم قسم دوم ازكارهاي مكروه كه محقق در شرايع فرموده كاري است كه به عنوان صنعت مكروه است، كراهتش من حيث خود صنعتش است، نه من حيث انجرار به يك مكروه يا محرم. مثال زده محقق براي او به نساجه يا نسّاجه، در عبارت بعضي ها حياكة و در عبارت بعضي ها هم حياكة و نسّاجه هر دو آمده. و ظاهر همان طرزي كه مفتاح الكرامة و صاحب جواهر از عبارات اصحاب استظهار فرمودند بلكه از لغت و عرف اين است كه اين ها با هم فرقي نميكند. نه اين كه نسّاجه مال ضخيم بافي باشد و حياكة مال نازك بافي، يا يكي اعم باشد يكي اخص، نه، اين ها يك معناي مترادفي دارند و مطلق الحياكة گفته شده است كه مكروه است، یعنی محقق ميفرمايند مكروه است، صاحب جواهر هم اشكالي نميكند، علامه در قواعد هم ميگويد مكروه است، آسيد جواد هم كه شرح كرده اشكالي نميكند. ظاهراً كساني كه متعرض شدهاند، در كراهتش اشكالي نكردهاند. « روايات داله بر كراهت حياكت » براي كراهتش به رواياتي استدلال شده كه من روايات را از جامع احاديث شيعه ميخوانم، جلد 22، روايات مستدرك را جمع كرده، « روايت اسماعيل صيقل رازى در مورد حياكت » يكي از آن روايات روايت اسماعيل صيقل رازي است، كه هم كتب ثلاثة كافي و تهذيب و استبصار آن را نقل كردهاند. «قال دخلت على أبي عبدالله(ع) و معي ثوبان، فقال لي: يا أبا [باب 23 از ابواب ما يكتسب به] يا أبا اسماعيل تجيئني من قبلكم اثوابٌ كثيرة، و ليس يجيئني مثل هذين الثوبين اللذين تحملها أنت، [به اين خوبي كه شما داريد نيستش، ظاهرش اين است مثل اينها نيست،] فقلت: جعلت فداك تغزلهما أم اسماعيل و أنسجهما أنا، [آن نخش را به وجود ميآورد و من هم ميبافمش.] فقال لي: حائك؟ [بافنده اي؟] قلت نعم، فقال لا تكن حائكاً، فقلت: فما أكون؟ قال: كن صيقلاً و كانت معي مائتا در هم، فاشتريت بها سيوفاً، و مرايا عتقاء [اين جا نوشته جمع مرآة، آينه، حالا من نميدانم آينه اين جا چه خصوصيتي داشته با كار صيقلي داشته،] جلدهاي شمشيري كه يك مقدار عتيقه بود آنها را هم خريدم،] و قدمت بها الري، فبعتها بربحٍ كثير»[1]، « ديدگاه شيخ (ره) نسبت به روايت اسماعيل صيقل رازى » قال الشيخ فالوجه في هذا الخبر ضربٌ من الكراهية، دون الهزل. ميگويد از اين بر ميآيد كه اين نهي كراهتي است، لا تكن اين نهي كراهتي است، نه نهي حرمتی . « نقد و بررسى روايت اسماعيل صيقل رازى از نظر سند و دلالت » لكن اين روايت مضافاً به اينكه از نظر سند تمام نيست، هر چند شیخین در كتب ثلاثة نقل کرده اند لكن در سند مجاهيل و ضعاف و مهمل هست، موسي بن زنجويه، يا رنجويه، كه تازه اسمش معلوم نيست که چیست و هر کس از رجالیین كه متعرض حال او شده اند گفته اند ضعيفٌ، اين ضعيفٌ باتفاق الكل، باقي ديگه شون هم معمولاً مهملند يا مجهول، غالباً مهملند، يعني اصلا در كتب رجال از آن ها تعرضي نيست، قاسم بن اسحاق بن ابراهيم مورد تعرض نيست، أبي عمر حنّاط مورد تعرض نيست، اسماعيل صيقلي رازي مورد تعرّض نيست، اين ها يا ضعيفند و يا مجهول و مهمل، اين در مورد سند، و أما دلالت، اين روايت بر كراهت هم دلالت نميكند. براي اين كه خطاب متوجه شخص شده است ، و از ذيل آن هم معلوم است كه براي جهات مادي بوده كه در اين شخص و محيط و منزل او ميديده، به عبارة أخري قضيه شخصيه است، اين كه گفته حياكت نكن صيقلي كن، براي منافعي كه در كار صيقل براي اين بوده، و آن نفع را حياكت نداشته، نه براي اين كه در حياكت يك حزازت بوده، پس نهي حضرت و روايت قضيه شخصيه است، براي اينكه ميگويد لاتكن، تو نباش، و ظاهر از ذيل روايت هم اين است كه حضرت فرموده حياكت نكن، صيقل باش، لما في الصيقل من النفع، حضرت از خصوصياتش ديده كه صيقل نفعي دارد، حياكت براي او نفع آنچناني ندارد، و نفع صيقل براي بيشتر است، لذا ميگويد كه من خريدم رفتم، فبعتها بربح كثير. يك سود زيادي هم گير من آمده، پس نهي از حياكت، امر به صيقل نه از باب اين كه حياكت يك حزازتي دارد، يك مرجوحيتي دارد، بلكه از اين باب است كه نفع او معلوم ميشود براي اين شخص كمتر بوده است از صيقل، يا هيچ نفع نداشته، به هر حال بحث حزازت نيست، بحث نفع در صيقل است براي اين جهت حضرت به او فرمود كه برو و صيقل ساز باش. و حالايك چيزي در اينجا در خود حديث به ذهن ميآيد و آن اينكه به ذهن ميآيد حضرت فرمود كه اينهايي كه شما پوشيدي خيلي بهتر از اينهايي است كه براي ما ميآورند، او عرض كرد كه أم اسماعيل زنم اينها را نخش را ميريسد، خودم ميبافم، كأنه ميخواسته بگويد كه براي حضرتعالي هم بياورم، اينجور به ذهن ميآيد، كأنّ نخواسته صريحاً بگويد به هر حال احتمالش است، حضرت اصلاً ريشهاش را زد كه برو دنبال كار ديگه كه حالا مأخوذ به حيا نشود ميگويند بلاتشبيه بلاتشبيه پهلوي از هر چه خوشش ميآمد ميخواست ميگفت چيز خوبي است، اون بيچارهه مالكش ديگه جرأت نميكرد اون را داشته باشد، مجبور بود كه تقديم كند به پهلوي. حالا اين مال اين روايت كه هم سند تمام نيست هم هيچ دلالتي بر نهي ندارد، حضاضت ندارد، ارشاد به چيزي هم نيست، بله، ارشاد به اين است كه اون نفعي دارد، براي اين شخص يك نفعي دارد. اين يك روايت. « اشاره ى على بن ابراهيم در تفسير آيه 25 سورهى مريم به حائك » روايت ديگر «تفسير علي بن ابراهيم في سياق قصة مريم و ولادة عيسي است که می فرماید: «قال: ثم ناداها جبرئيل، [در مستدرك بايد اين را داشته باشد،] و هزى إليك بجذع النخلة( أي هزّ النخلة اليابسة [درخت خشك را بياور] فهزّت و كان ذلك اليوم سوقاً، [يك بازاري بوده است،] فاستقبلها الحاكة، [آن كساني كه كارشان حياكت بوده، يعني اين هايي كه كارشان حياكة بوده آمدند سراغ آن نخله،] و كانت الحياكة أنبل صناعة في ذلك الزمان، [انبل يعني رساته، انبل صناعة في ذلك ...] فأقبلوا على بغال شهب، [بر اثرهاي شهبي آمدند،] فقالت لهم مريم: أين النخلة اليابسة، [آن درخت خشك كجاست؟] فاستهزؤوا بها، [مسخره اش كردند،] و زجروها، فقالت لهم: جعل الله كسبكم بوراً، [بورا را معنا كرده أي نزراً كه من نميفهمم، مثل ايني كه گفت امروز چندشنبه است؟ ديروز چند شنبه است، امروز چند شنبه است، گفت ديروز چند شنبه بوده؟ من نزر نميفهمم يعني چه، اينجا پاورقي معنا كرده بور ... بي بركت؟ خيلي خوب، تبور، بله، أيدكم الله، كسبكم بوراً، يعني بي بركت،] جعل الله لكم كسبكم بوراً يعني بي بركت، و جعلكم في الناس عاراً»[2]، [تو جامعه هم سركوب باشيد،] « نقد و بررسى تفسير على بن ابراهيم در مورد حائك » اين اولاً روايت نيست، تفسيرعلي بن ابراهيم همينطوري آمده گفته، ثانياً حالا، حضرت مريم براي اين ها نفرين كرد، اين نفرين در نسل هاي آينده هم بايد اثر بكند؟ آیا اين خلاف عدل خدا نيست؟ اين ها آمدند مسخره اش كردند، ببينيد يك وقت حضرت نوح است نفرين ميكند، مي گويد ربّ لا تذر علي الكافرين ... دياراً، إنك إن تذرهم يضلّوا عبادك، ميگويد اگر بمانند گمراه ميكنند، اين معلَّل است، چون گمراه ميكنند، براي هميشه نفرينشون ميكند، يا در دعا، اللهم اغفر للمؤمنين و المومنات و لمن دخل بيتي مؤمناً، اين درست است دعاي به عنوان وصف درست است، اما اينجا آمده گفته خدا كسب شما را بيبركت قرار بدهد، در ناس هم عار باشید، اين ظاهرش اين است و به همانها تعلق گرفته، بله، آنها را گفته كسب و الا اگر بخواهيد بگوييد نه اين كسبكم بوراً يعني تا آمدن حضرت مهدي سلام الله عليه، اين بیچارهها بايد كسبشان بي بركت باشد، اين كه ظلم است، آنها استهزاء كردند، چرا ديگران كسبشان بيبركت باشد؟ لا تزر وازرة وزر أخري، ظاهر اين است كه اين مربوط به همانها بوده، يك قصه اي است مربوط به آنها، تازه امام هم كه نقل نكرده است بلکه علي بن ابراهيم اين گونه نقل كرده. « روايت ابن ميثم در شرح نهج البلاغه در مورد حائل و رد آن » روایت دیگری از مستدرك نقل كرده، روايت 3 همين باب 53، جلد 22 جامع الاحاديث شيعه، عن جعفر بن محمد، في شرح النهج، إبن ميثم در شرح نهج البلاغه گفته، که حالا اينها را ميخوانم كه ببينيد ما چه بايد بكنيم با اين حرف ها. «عن الصادق جعفر بن محمد (عليهما السلام) أنه قال: عقل اربعين معلّماً عقل حائك، [عقل چهل معلم عقل یک بافنده را دارد] و عقل حائك عقل إمرأةٍ و المرأة لا عقل لها»[3]، [عقل بافنده هم عقل يك زن است، زن هم كه عقل ندارد،] حضرت عباسي ميشود اين روايت را به امام صادق نسبت داد؟ اين بر خلاف همهی اصول و ضوابط است، تمام انبياء معلم بودند به قول امام سلام الله عليه، شغل انبياء شغل تعليم است، و يعلّمهم الكتاب و الحكمة، آن جمله از اميرالمؤمنين(ع): من علّمني حرفاً فقد صيرني عبداً، اون تاريخي كه از زندگي ابي عبدالله سلام الله عليه نقل شده، كه يك كسي، عبدالرحمن نامي بود، به فرزند أبي عبدالله سورهء حمد را ياد داد، حضرت دهانش را پر از جواهرات كرد، چيزهاي ديگر هم ظاهراً به او داد، بعد فرمود: أين الذي أعطاني ممّا قدّمته، بخشش او كجا تقديم من كجا، كاري كه كار انبياء است علي ما يظهر من القرآن، و عن علي من علّمني حرفاً فقد صيرني عبداً، و عن أبي عبدالله سلام الله عليه كه آمد و چي كرد، آمد و دهنش را پر كرد، بگوييم كه اينها عقل ندارند، عقلشون عقل يك بافنده است؟ چجوري؟ ببينيد من عرض ميكنم اين روايت را با اين ظاهر نميتوانيم بپذيريم، به عرض من دقت كنيد، ما با اين ظاهر نميتوانيم بپذيريم، يردّ علمها إلي اهلها، ما چه ميدانيم بوده يا نبوده، چيزي افتاده، چيزي نيفتاده، حالا، خلاصه، اون هم باشد، عقل أربعين معلَّماً عقل حائك، حائك چه تقصيري دارد كه عقلش كم است، و تازه عقل حائك عقل زن است، زن هم كه اصلاً عقل ندارد، خوب اگر عقل ندارد پس تكليف ندارد، پس اين چه ظلمي است خدا بهش كرده است، پس چجور به خودش گفته و تبارك الله أحسن الخالقين، اين چجوري زن عقل ندارد؟ لا عقل لها، و المرأة لا عقل لها، اين روايت صدراً و ذيلاً مشبّهاً و و مشبه بهاً، خلاف قواعد است، خلاف اصول هست، لا يجترا أحدٌ أن ينسبه إلي الصادق(ع) با اين بحث، مگر يك كسي خيلي كلهاش داغ شده باشد نفهمد چي به چي است، بگويد كه بله، اين روايت را امام صادق فرموده است، اين هم يك روايت. که خلاف ضوابط است ميرود كنار. «روايت دیگر از ابن ميثم در شرح نهج البلاغه در مورد حائك و رد آن» روايت ديگر باز مستدرك از إبن ميثم نقل ميكند. شرح نهج البلاغة، «عن موسي بن جعفر عليهما السلام، أنه قال لا تستشيروا المعلّمين و لا الحوكة، [حالا يا معلَّمين يا معلِّمين، و آنهايي كه حياكة ميكنند، چرا لا تستشيروا؟] فإن الله تعالي قد سلبهم عقولهم»[4]، بيچاره رفته يك لقمه نان پيدا كند، عبا براي حضرتعالي ببافد، قبا ببافد، خدا عقلش را گرفته، چيه اينها؟ « رواْيت دیگر از اين ميثم در مورد حائك و رد آن » باز در همان إبن ميثم دارد «عن رسول الله(ص)، إنه دفع إلى حائك من بني النجّار غزلاً، [يك چيزي به او داد، رشتهاي را به او داد،] لينسج له صوفاً، [صوف چيه؟ پشم، يك صوفي ببافد، مثلاً لباس پشمی ببافد،] فكان يمطله، [شخصی پيغمبر را بلاتشبيه مماطله و مسامحه ميكرد و سركار گذاشته بود] و يأتيه متقاضياً، [ميآمد و ميگفت بابا تمام شده؟] و يقف على بابه، و يقول: ردّوا علينا ثوبنا لنتجمّل به في الناس و لم يزل يمطله،[5] اينقدر معطّل كرد، تا پيغمبر از دنيا رفت، اين كار بدي انجام داده، چه ربطي به بقيه دارد اين باز يك اشكال است كه اگر كار بدي بوده چجور پيغمبر، كار كراهتي را از اين بيچاره ميخواسته است، « روايت دیگر از نهج البلاغه در مورد حائك و رد آن » روايت ديگر در نهج البلاغة، «قال للأشعث بن قيس و هو علي منبر الكوفه يخطب، فمضي في بعض كلامه شيء اعترضه الاشعث، [حضرت يك سخنی فرمود اشعث اعتراض كرد، اعتراض او هم اين بود،] فقال يا اميرالمؤمنين! هذه عليك لا لك، [اين بر ضرر تو است نه به نفعت،] فخفض إليه بصره... فخفض(ع) بصره، [خفض يعني پايينانداخت چشمش را،] ثم قال ما يدريك ما علي ممّا لي؟ [تو نفع و ضرر من را از كجا ميفهمي؟ تو در زندگي شخصي من داري دخالت ميكني، كجا ميفهمي چي بر نفع من است، چي بر ضرر من است؟] عليك لعنة الله، و لعنة اللاعنين، حائك بن حائك! منافق بن كافر!»[6] اين معلوم است که، اشعث بن قيس بافنده نبوده يعني دروغ و دلنگ ميبافته، چرند ميبافته است، نشانه منافق همين است ، اين حياكت در كلام است، به كلمات محرّمة، و الا حالا او مثلاً نميدانم كشباف بوده، اين چه ربطي به اون دارد، اين حياكت در كلام را ميگويد، كما هو واضح. «روایت شهید ثانی در مورد حائک و رد آن از نظر سند و دلالت» روايت ديگر در باب صلاة الجماعة آمده كه در وسائل هم هست، از شهيد هم در نفليه نقل شده، كه از يك كسي نقل ميكند، كه فرمود «لا تصلوا خلف الحائك ولو كان عالماً، و لا خلف الحجّام ولو كان زاهداً، و لا تصلواخلف الدباغ ولو كان عابداً»[7] [پشت سر حائك نماز نخوانيد اگر چه عالم باشد، اين دلالت ميكند بر اين كه اين يك كار ناپسنديده اي است، يا دباغ يا حجّام همينطور، اين روايت سند ندارد چون سند ندارد نميتوانيم به آن اعتماد كنيم، و إلا نهيش بر مذمّت بد نيست ، ولي احتمال دارد مراد از اين حائك و دبّاغ و حجّام يك چيز ديگر باشد. حائك يعني حائك كلمات كاذبه و كلماتي كه آبروي افراد را ميبرد، حجّام يعني اينكه خون مردم را ميگيرد، دبّاغ کسی است كه پوست مردم را قلفتي ميكند و نمك ميزند. که اين كنايه است، لا تصلوا خلف الحائك أي حياكة الكلام و الكلمات، ولو آدم باسوادي باشد، که این بدتر است، خطرش بيشتر است، ولاخلف الدبّاغ ولو كان زاهداً يعني اوني كه پوست انسانها را در نمك ميگذارد، دبّاغ اينجوري است، پوست خشك ميكند، ولا حجّام خون مردم را ميگيرد، اين احتمال در روايت وجود دارد، شاهدش روايتي است كه حالا ميخوانيم راجع به حائك، كه حائك به اين معنا در روايات آمده، و آن روايت إبن عيسي در باب كذب است که در ابواب جهاد نفس وسائل آمده است، «قال ذكر الحائك لأبي عبدالله(ع) إنه ملعونٌ فقال: إنما ذاك الذي يحوك الكذب علي الله و علي رسوله»[8]، بگوييم حائك يعني حائك كذب بر خدا و پيغمبر، حجّام هم يعني اونجور و منافق هم يعني اينجور. هيچ دليلي براي كراهت حياكت نداریم، تمام روايات اولاً ضعف سند دارد، يا بالارسال يا به اينكه در سلسله سند ضعیف یا مجهول الحال وجود دارد ثانياً بعضی از روايات قضيهی شخصيه است، مثل قصه مریم و قصه هما طله کردن حضرت رسول هيچ دلالت بر حضاضت و یا حياكت نيست، بعضي از آن ها خلاف قواعد و اصول مسلّم اسلام است، كه لا يجترا أحد أن ينسبه إلي المعصومين بهذا الظاهر، لابدّ أن يردّ علمش إلي اهلش، اگر فرموده باشند ما نميدانيم چگونه گفتند، خود آن ها بايد معنا كنند، من تعجیم با این روایات چطور گفته اند مکروه است حالا عبارت صاحب جواهر را برایتان می خوانم. « عبارات جواهر پیرامون حائك » «بل الظاهر اتحاد المراد منهما، فتكون حينئذ مدلولةً للنصوص المشتملة علي ذمّ هذه الصنعة و النهي عنها، [مي گويد نصوصي كه ذم كرده اين صنعت را و نهي كرده، ما نديديم نصوصي كه ذم كرده باشد، و نهي كرده باشد، اگر هم بود بر خلاف قواعد بود، نميشد عمل كنيم،] حتي ورد في بعضها النهي عن الصلاة خلف الحائك، بل ورد أن ولده لا ينجب إلي سبعة أبطن، [بافندگي ميكند تا هفت پشت بچه اش بد است،] نحو ما ورد في ولد الزنا، إلا أنه يمكن... [اين خبر بالخصوص ميگويد همان معنا باشد. حالا بعد آخر ميگويد كه بله،] ولا فرق في افرادها بعد صدق مسمّاها، [فرق نميكند، بالعموم كراهت دارد،] نعم الظاهر خروج نسج الخوص، [حصيربافي بيرون است، چون كار انبياء حصيربافي بوده،] نسج الخوص و نحوه منها، فإنه كان عمل بعض الانبياء و الاولياء عليهم السلام، بل لعلّه غير مندرج في مطلق الحياكة»[9]، اين راجع به نسّاجي. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- الكافي 5: 115. [2]- مستدرك الوسائل 13: 98. [3]- مستدرک الوسائل 13 : 97. [4]- مستدرك الوسائل 13: 97. [5]- مستدرك الوسائل 13: 97، باب 20، حديث 3. [6]- مستدرك الوسائل 13: 98، باب 20، حديث 4. [7]- مستدرك الوسائل 13: 98. [8]- وسائل الشيعه 17: 140، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 23، حديث 2. [9]- جواهر الكلام 22: 131.
|