مطالبى پيرامون حضرت امام (س) به مناسبت شانزدهمين سالگرد ايشان
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 386 تاریخ: 1384/3/9 بسم الله الرحمن الرحيم با توجه به اينکه در آستانه شانزدهمين سالگرد رحلت امام بزرگوار پير جماران سيدنا الاستاذ الامام (سلام الله عليه) هستيم گرچه ما هر روز اداء دين در حد خودمان نسبت به زحمات او و رنجهايي که براي اسلام و ملت کشيده است ادا ميکنيم، چون هيچ روزي بر مباحثه ما نميگذرد جز آن که چندين مرتبه نام امام مطرح ميشود و از روزهايي که تحرير الوسيلهي امام از نجف به ايران آمد، از همان روزها ما محور بحثمان را تحرير الوسيله قرار داديم و به حول و قوه الهي هم تا امروز اين راه را ادامه دادهايم و إن شاء الله بعد هم خدا توفيق بدهد ادامه بدهيم، اما در عين حال يک مقداري امروز مي خواهم بيشتر نسبت به آن پير جماران و عارف وارسته صحبت کنم که براي خودم و شماها تذکري باشد و ياد او و زحمات او را گرامي بداريم و زنده بداريم که زنده داشتن امام زنده داشتن اسلام است به نسبت و حد خودش، و زنده داشتن فقه و فقاهت است، آغاز سخنم را با يک جمله شروع مي کنم که علامه در خلاصهاش راجع به جعفر بن محمد بن قولويه استاد شيخ مفيد که قبرش در کنار قبر شيخ مفيد است در کاظمين که إن شاء الله موفق به زيارت بشويم شروع مي کنم. « شخصيت علمى و تقواى امام خمينى (س) » علامه در مورد جعفر بن محمد بن قولويه صاحب کامل الزيارات مي فرمايد «و كل ما يوصف به الناس من جميل و ثقة و فقه فهو فوقه.» مي گويد هر چه که از وثاقت و از فقه و از زيبايي هاي معنوي و جهات انساني درباره ديگران گفته شود، جعفر بن قولويه بالاتر از آن است، اين جمله را بنده هم به نوبه خودم و از طرف شما هم نسبت به امام عرض ميکنيم، ما ميگوييم امام ما و سيد استاد ما از آنچه که راجع به وثاقت، تقوا، فقاهت، عرفان، فلسفه و امثال آن از خوبي ها گفته شود در اين عصر و در اين قرن بلکه در عصرهاي ديگر هم امام بالاتر بوده و فوق او بوده، چگونه علامه نسبت به جعفر بن قولويه آن جمله را ميگويد، ما هم به خود اجازه ميدهيم و بلکه لازم است که بگوييم هر چه از خوبي ها امروز شما درباره ديگران بگوييد امام فوق آن است و بالاتر از اوست، اگر سخن از فقاهت است امام بالاتر است از فقيهي که سخن از فقاهتش گفته ميشود، اگر سخن از تقواي افراد است، امام بالاتر است، اگر سخن از عرفان است امام بالاتر است، اگر سخن از تدبير امور جامعه است امام بالاتر است، اگر حفظ استقلال حوزه را به کساني نسبت مي دهيم امام بالاتر است، هر خوبي را که شما بگوييد بنده عرض ميکنم امام فوق آنها بوده و بالاتر بوده، اين آغاز سخنم. « امام (س) و تدبير اداره امور جامعه » و اما راجع به زندگي امام و درسهايي که ما از زندگيش ميتوانيم بگيريم و به نسل هاي آينده هم در حد خودمان منتقل کنيم. درباره تدبير امور جامعه که به نام سياست نامگذاري ميشود گرچه سخن ها فراوان و بحث ها زياد شده، اما بنده در اين بحث به چند سخن اکتفا مي کنم و سراغ جهت ديگر زندگي امام مي روم که مربوط به کار ما هست. در بعد تدبير امور جامعه و سياست از نظر عملي و از نظر علمي امام تدبير امور جامعه را همراه با بزرگواري، همراه با مروت همراه با مدارات، همراه با رفق با افراد، همراه با عدالت، همراه با قسط و در يک کلمه همراه با رنگ الهي و در کلمه ديگر همراه با انصاف. امام جامعه را اداره مي کرد و امور جامعه را تدبير مينمود، چه در نهضتش و چه بعد از انقلاب نهضت و در زمان حاکميتش اما همراه با همه اين فضايل اخلاقي که شما در کافي فضايل اخلاقي را وقتي نگاه مي کنيد، امام حکومتش با همه آن فضايل اخلاقيها بوده و با يک عبارتي سادهتر، هدايتش، حکومتش، سياستش، اداره امور مملکتش، همراه با انصاف بوده، همه حقوق بشر، همه آزاديها، همه دموکراسيها در اين يک اصل اسلامي خلاصه مي شود: انصاف. يعني انسان براي ديگران دوست بدارد آنچه براي خود دوست مي دارد و براي ديگران دشمن بدارد، آنچه براي خود دشمن مي دارد، اين خلاصه سياست امام بوده، و اگر ما بخواهيم به سياست امام آشنا شويم بايد توجهمان را به آن اخلاقيات و خلاصهاش در انصاف داشته باشيم تا بتوانيم بفهميم چگونه امام جامعه را هدايت کرده، و هر سياستي که اينجور بود، به نظر بنده سياست خط امام است، و هر سياست و تدبير امور جامعهاي را که اينجور نبود، تدبير خط امام نيست، امام براي مردم سخت ارزش قائل بود، امام از همه چيزش براي اسلام و مردم ميگذشت، ما تا چه حد حاضريم بگذريم؟ امام در اوج رياست، در اوج مرجعيت، در اوج مراجعات، بعد از آن که از زندان قيصريه به تهران آمد، از تهران به قم آمد، امام رياستش فوق العاده بود، رفت و آمد فوق العاده، مرجعيت فوق العاده، اما در چهارم آبان وقتي ديد ملت ايران دارند ذليل ميشوند، ميتوانست چيزي نگويد، توقعي هم نبود امام حرف بزند، قضايا خاتمه پيدا کرده بود، اما در عين حال از همه چيزش گذشت و آن سخنراني چهارم آبان را فرمود که بعدش تبعيد به ترکيه و بعد هم او را به نجف بردند با نقشههايي که داشتند، اما نقشههايشان نقش بر آب شد، امام در نجف هم توانست نهضت و انقلاب خودش را هدايت کند. « تدريس امام خمينى (س) در حوزه علميه قم » امام در نجف هم توانست به حوزه علميه قم آبرو و عظمت بدهد. حضرت آقاي اخوي نقل ميکرد وقتي که به خدمت امام رسيدم، همان روزهاي اول، امام فرمود آقاي صانعي، من اينجا که آمدم درس را شروع کردم تا آبروي قم را حفظ کنم. شماها که ياد نداريد، دشمنان حوزه علمیه ميگفتند حوزه علميه قم حوزه روضه خوانها و بي سوادهاست، در قم تحقيق نيست، در قم فقاهت نيست، امام فرمود من آمدم درحوزه قم درس را شروع کردم تا ثابت کنم قم مرکز فقاهت است، و قم مرکز تحقيق است و قم مرکز دقت و مطالعه است. امام همه چيزش را براي اسلام و مردم داد، مردم هم حقاً نسبت به امام اداء وظيفه کردند. مردم ما بزرگوارند، اگر بخواهيم بفهميم امام چگونه رفتار کرده در دوران نهضت و انقلابش، بايد به استقبالش در وقت آمدن به ايران و به بدرقه در تشييع جنازهاش بنگريم، اين است خط امام، بنگريم مردم چقدر ما را دوست ميدارند، مردم چقدر به ما علاقه دارند، مردم چقدر به ما عشق مي ورزند. با اينکه در دوران سياست بعد از انقلابِ امام جنگ بر ما تحميل شد، عزيزاني از ملت و از روحانيت به شهادت رسيدهاند، اما وقتي امام آمد، تقريباً پنج ميليون استقبال کردند، وقتي امام به لقاء الله پيوست، ده ميليون جنازه را بدرقه کردند، ديگر قدرتش هم که تمام شده بود، ترس و لرزي هم که نبود، اين خلاصهاي از سياست امام، سياست مردم داري، سياست حق حاکميت براي مردم. « مبناى امام خمينى (س) در مورد اصل جمهوريت و حاكميت مردم » امام آمد يک اصل فراموش شده در اسلام را زنده کرد، اصل جمهوريت، اصل اکثريت، اصل حاکميت مردم در سرنوشت خودشان و در مصالح وامور خودشان، بحث استنباط نيست، بحث رساله عمليه نيست، همه دنيا مردم دارد، دانشگاه ها هم دارد. حاکميت مردم در امور خودشان ربطي به رساله و استنباط ندارد، رساله و استنباط حسابش جداست. امام آمد آن را زنده کرد. نظام را به نام جمهوري نام گذاشت، يعني حاکميت مردم، يعني حاکميت اکثريت که در فقه ما با اينکه فراوان جا داشت، فراموش شده بود. مردم را به بازي نميگرفتند. نعوذ بالله انسان هاي کوتاه فکر ميگفتند مردم چه ميفهمند؟ هر چه هست ما هستيم، ميگفتند اکثر مردم نعوذ بالله لايعقلون و لايشعرون، مردمي که اگر ده نفرشان اضافه شد در صف جماعت ثوابش را فرشتگان نميتوانند بيان کنند، اين معناي مردم است، اين معناي اين است که اسلام به مردم عنايت دارد، اکثر عدداً در روايات از مرجحات است، شما که اهل فضل و اهل برداشت هاي فقهي هستيد، بنگريد کتب فقهي را، ميگويد اين روايت اکثر عدداً است، اصح سنداً است، اوضح دلالة است بر آن روايت ترجيح دارد، در باب تعارض بيّنتين کتاب القضاء را مطالعه کنيد، بينه اکثر بر بينه اقل ترجيح دارد، در کتاب الطهارة عروة را مطالعه کنيد، چهار تا شاهد عادل با دو تا اگر تعارض کرد، چهار تا را سيد بر دو تا مقدم ميدارد. اين چه حرف غلطي است که بگوييم مردم بي کارهاند؟ همه چيز ما مال مردم است. اين مردمند که ما را تا به حال نگه داشتهاند، اين مردمند که حوزه هاي علميه را با وجوهاتي که دادهاند، از شيره جانشان گرفتهاند با طيب خاطر دادهاند حوزه را تا حالا نگه داشتهاند، نگذاشتهاند حوزه وابسته به حکومتها بشود، اين مردمند که جنگ و جبهه را نگاه داشتهاند. اين مردمند که هر کجا جمعيتشان زياد بود، مي شود به آن جمعيت افتخار کرد و مي توان کار کرد، شما برداريد مطالعه کنيد در صلاة الجماعة، يکي از جاهايي که گفتهاند امامت کراهت دارد، يا جماعت کراهت دارد، جايي است که يک امام جماعتي را مأمومين ازش خوششان نيايد، اگر مأمومين از يک امام جماعتي ناراضي بودند، فقهايي که مسأله را مطرح کردهاند گفتهاند امامت اين امام جماعت کراهت دارد، اما رواياتي را که صاحب حدائق نقل مي کند، آن روايات دلالت روشن دارد که حرام است، اگر يک کسي در يک مسجدي ايستاد نماز جماعت بخواند، مردم نميخواهند اين نماز جماعت بخواند، از او خوششان نميآيد، از روايات بر مي آيد اين کار حرام انجام مي دهد، از عدالت هم بيرون ميرود. براي اينکه روايات دارد امام جماعتي که مردم راضي نباشند به امامتش، مثل سلطان جائر است، مثل امام جائر است، مثل عبد آبق است، رواياتش را صاحب حدائق مفصل نقل کرده. بعد مي بينيد اگر اختلاف پيدا کردند مأمومين، اين مأموم یا يک عده ميگويند اين آقا بايستد نماز جماعت بخواند، ما به او اقتدا میکنيم، يک عده مي گويند آن آقا بايستد به او اقتدا میکنیم، علامه در تذکره فرموده اکثرشان مقدمند، آن که اکثر مي خواهند، آن مأمومي را که بيشتر ميخواهند او مقدم است، حق ندارند هر کدامشان بروند يک امام جماعت درست کنند، بگويند شما آن ور نمازتان را بخوان، ما هم اين ور، ما با مراد خودمان، شما هم با مراد خودتان. براي اينکه اين خلاف هدف جماعت است، شبهه حرمت دارد، ايجاد اختلاف ميکند. اگر براي يک امام جماعتي رضايت مردم مطرح است، گفت چون که صد آمد، نود هم پيش ماست؛ بالاولوية براي پستهاي ديگر، رضايت مردم مطرح است. رضايت، آن هم رضايتي از طيب نفس، امام جماعتي که مأمومين نخواهندش حق ندارد نماز جماعت بخواند، مثل سلطان جائر است. مثل عبد آبق است، حال برسيم به بقيه سمتها، امام جماعتي يک سمت است، حالا گفت از اينجا مشت نمونه خروار است، امام آمد اين را زنده کرد، امام در بياناتش که در صحيفهاش چاپ شده و مفصل هم بحث کرده، زنده کرد که مردم بايد سرنوشتشان را آزادانه خودشان بسازند، نمي شود به مردم گفت بايد چنين کنيد، بايد فقط از آن خداست، و از آن معصومين (صلوات الله عليهم اجمعين،) و از آن مصلحت، يعني هر گاه تشخيص مصلحتي داده شد، آن هم با روال خودش، آن هم بايد نيست، مسأله مصلحت است، آن هم با روالي که در اسلام نسبت به همه موضوعات دارد، نسبت به مصلحت هم دارد، امام آمد اين را اولين بار زنده کرد، فرمود جمهوري يعني حاکميت مردم در سرنوشت خودشان. « توسعه دادن مباحث فقهى از حوزه در سطح جامعه توسط امام خمينى (س) » بعد اسلامي، يعني قوانيني را که مي خواهد مجلس تصويب کند، بايد مطابق با موازين باشد، نه مطابق با نظر بنده و جنابعالي، نه مطابق با نظر مشهور از فقهاء، نه مطابق با نظر شيخ انصاري، نه مطابق با نظر خود امام امت، با موازين مشکل حل است. ايني که آقايان بزرگان دست و پا ميزنند چکار کنيم، هر روز يک برنامهاي پياده مي کنند که اين مشکل اصل چهار را رفعش کنند، مشکل وظايف فقهاي شوراي نگهبان را رفعش کنند، اين حل شده است، هيچ احتياجي ندارد به حرفهايي که بزرگان مي زنند چنين کنيم و چنان کنيم. احتياجي ندارد که حوزههاي علميه را از شيوه سابقين کنار بزنيم. ما حسب فرموده امام، حوزه را حسب شيوه صالحين سالفين ماندهايم و ميمانيم، ما که حاضر نيستيم ديگران از بزرگان برايمان تصميم بگيرند، ما به دنبال سلف صالحيم، سلف صالح فتاوا مختلف داشتند، ما هم دنبال آنها داريم مي رويم. سلف صالح اجتهاد جواهري ومکاسب شيخ انصاري و غيرش را داشتهاند، ما هم دنبال او داريم ميرويم. به نظر بنده کمتر قانوني مي تواند در مجلس جمهوري اسلامي خلاف موازين باشد. اگر يک قانون مطابق با نظر يک فقيه شد، اين خلاف موازين نيست، اگر قانون گذراندند که مادر بعد از پدر بر فرزند ولايت دارد، بر صغار ولايت دارد و مادر قبل از جد است، قبل از آن پدربزرگ پيرمرد است، مادري که بچه از شيره جانش تغذيه کرده، مادري که بچه را نه ماه با همه فشارها تحمل کرده، اگر مجلس قانون گذراند که مادر با نبود پدر بر فرزندان ولايت دارد، اين خلاف موازين نيست، براي اينکه ابن جنيد فرموده ولايت دارد. مسأله هم ضروري نيست، اجماعي نيست. صاحب جواهر با اينکه معمولاً مي گويد اجماع بقسميه، اينجا که مي رسد مي گويد لاخلاف معتد به. يک خلافي که من پيدايش کنم نيست. حالا ولو فتواي ابن جنيد که هزار سال قبل گذشته، موازين است. چجور حل کردهاند من نميدانم، البته اگر بخواهم بگويم ميتوانم، اما آنها که قانون اساسي را نوشتهاند بزرگاني بودهاند، صاحبان فضل بودهاند، درست است در بعضي مسائل اجتماعي ممکن است قصور داشتهاند، اشتباه داشتهاند آينده نگري ضعيف بوده، من آن را نمي توانم بگويم، من از نظر فقهي مي گويم. اما از نظر فقهي اين اصل چهار و اصول مربوط به موازين اسلام اصول بسيار عالي است، خيلي هم ساده است. اگر مطابق با فتواي يک فقيه بود، اين خلاف موازين نيست، يک فقيهي که فقاهتش درست باشد، فقيهي که فقاهتش تمام باشد. امام آمد و اسلام را به سطح جامعه برد، فقه را آورد در سطح جامعه، ما نميتوانيم چشممان را ببنديم، خود امام در نامهاي دارد، مطالعه کنيد، به جناب حجة الاسلام آشيخ محمدعلي انصاري در جلد 21 ظاهراً صفحه 170، يک دنيايي از بحث دارد آنجا. مي گويد مباحثات فقهي و اختلافات فقها و حوزوي سابق در حوزه پياده ميشد و همان جا بود به بيرون نمي رفت. امروز به بيرون رفته، امروز ما از مسائل بيع، مزارعه، اجاره، رهن، مسابقه، همه اينها سؤال دارد، سؤالها را بايد جواب داد. امروز بايد بانکداري را جواب داد. امروز بايد احياء اراضي موات را جواب داد. امروز بايد اينکه يک کسي بلدوزر بيندازد تراکتور بيندازد، جنگل ها را از بين ببرد جواب داد. امروز مسأله، مسأله ارتباطات است، صدها سؤال است، ما که نميتوانيم بسنده کنيم بر همان حرف ديروزمان. اين فقه غنيای که فقهاء ما اينقدر برايش زحمت کشيدهاند بياييم ازش استفاده کنيم. امام مي فرمايد در مسائلي که ادعاي اجماع شده فراوان خلاف وجود دارد. در مسائل اجماعي هم ممکن است خلاف باشد، پس فوري نياييم يک مسألهاي را بگوييم آقا اين اجماعي است، اصل اجماع از برادران اهل سنت ما آمده. اگر اجماع را اينجوري بخواهيم اهميت بدهيم که زير بناي اعتقاداتمان خراب است. مسائل احتياج به بحث دارد. من يک جمله را براي شما که مفصل او را، فارسي او را، امام در اين صحيفه آورده از عدهی شيخ الطائفة بخوانم، ببينيد شيخ الطائفه اي که صاحب دو کتاب از کتب اربعهی معتبره است، بنيانگزار حوزه قديم نجف و کهنسال نجف است که اميدواريم إن شاء الله امنيت کامل به عراق برگردد، بنده و جنابعالي بتوانيم آنجا برويم کنار قبر اميرالمؤمنين، از آن انوار اميرالمؤمنين و از آن نورانيتهای آنها استفاده کنيم. آنهايي که کلامشان نور است، آنهايي که امرشان رشد است، آنهايي که وصيتشان تقواست. برويم آنجا بايستيم مقابل قبر اميرالمؤمنين بگوييم: «السلام عليك يا امين الله في ارضه و حجته على عباده،»[1] و تا آخر آن زيارتنامه را بخوانيم، من جمله شيخ را در عده برايتان بخوانم تا توجه کنيم، بايد بنده و جنابعالي فقه را گسترش بدهيم، بايد پاسخگوي نيازهاي جامعه باشيم، بايد محاسن کلام اهل بيت را به ديگران بگوييم. بنده گاهي که اين خبرنگارها مي آيند، باهاشون صحبت مي کنم، مباني خودم را مي گويم، اينها چشمهايشان راست وا مي ايستد. بنده بهشان مي گويم اگر يک کرسي سر چهار راه بشريت بگذارند، من بيايم آنجا در مقابل حقوقدانان جزايي و مدني، در مقابل روشنفکران، تحصيل کرده ها، بخواهم صحبت کنم، از چند ميليارد جمعيتي که امروز داريم، يک ميليارد اضافه مسلمان مي شوند. براي اينکه من به آنها مي گويم آقا در اسلام دموکراسي فوق العاده وجود دارد. در اسلام حقوق همه مراعات شده. مي گويم آقا قانون قصاص عاليترين قانون بشريت است. مي گويم اگر ما در اسلام در دنيا دو تا قانون زيبا داريم يکي قانون قصاص است با آن خصوصياتي که دارد. ما در دنيا اگر قانون زيبا داريم يکي اين است که )للذكر مثل حظ الانثيين(،[2] للذکر مثل حظ الانثيين يعني سهم فرزند پسر دو برابر فرزند دختر، نه معنايش اين است ديه برابر است. آن ديگر قرآن معنا کردن است مثل آن بابا مي گفت که طيراً ابابيل، يعني انقلاب آمد ريگ هاي انقلابيش را زد. اين از عالي ترين قانون است. بقيه قوانين را که برايشان مطرح مي کنم با بينشي که خودم دارم، آنها صاف ميگويند آقا اين اسلام آني نيست که به ما گفتهاند. به ما گفتهاند اسلام دين خشونت است، به ما گفتهاند اسلام دين شلاق و کشت و کشتار است. به ما گفتهاند اسلام دين اذيت است. به ما گفتهاند در اسلام حقوق مردم مراعات نميشود. ميگويم آقا زنداني اسير جنگ، که فردا بناست بکشندش، (برداريد اين کتاب الجهاد را مطالعه کنيد.) تمام جهات انساني در حقش بايد مراعات بشود. نه تنها بهداشت و سلامتي، آن که حق حيوانهاست، امروز براي سلامتي حيوانها دارند فکر ميکنند. نميدانم ميخوانيد اين مطالبي را که مينويسند يا نه. حتي در ايران براي سلامتي حيوان ها و کيفيت نگهداريشان دارند فکر مي کنند. سلامتي که حق جاندار است، نه حق انسان. حق انسان آسايش فکري است. حق انسان اين است که عمرش را نگذاريم در زندان بیهوده تلف بشود. حق انسان اين است که اگر مي خواهيم يک انساني را ساليان دراز، براي چهار تا حرفي که زده، آسماني که زمين نياورده، ديوار مردم که بالا نرفته، مواد مخدر را که نياورده ترويج کند، چهار تا حرف زده، گفت حرفي زدي تو را خوش آيد، من هم کاري کردم تو را خوش آيد. يک روز زندان، دو روز زندان، سه روز زندان، يک روز زندان يعني 24 ساعت وقت يک نفر را گرفتن، يک سال زندان يعني 366 شبانه روز وقت يک نفر را گرفتن. زنداني اسير جنگ که فردا بناست اعدام بشود، (بردار کتاب الجهاد، شرايع و وسايل مطالعه کن،) تمام حقوقش بايد ملاحظه بشود. نه تنها حقوق حيواني، عرض کردم، سلامتي که حق حيواني است، آن که شما حيوان را هم اگر داريد بايد سلامتيش را حفظ کنيد. خرج حيوان را بايد بدهيد، نفقهاش واجب است، اما عمر يک انسان را نگذاريد هدر برود، وقتي که خواستيد يک کسي را زندان کنيد، فکر کنيد اگر خودمان باشيم خوشمان مي آيد؟ چقدرش خوشمان مي آيد؟ يک سال، دو سال، چهار سال، پنج سال، شش سال، انصاف باید باشد لذا اين اسلام است. آن وقت آنها خيال مي کنند اسلام يعني بزن بهادري. ما فرهنگ اسلام را بايد ترويج کنيم، امروز مسائل در جامعه رفته، چه بخواهيد چه نخواهيد. « آگاهی سياسى و دينى دادن امام خمينى (س) به مردم ايران » امام آمد به ملت آگاهي سياسي داد و قبل از آن آگاهي ديني، چه بخواهيد چه نخواهيد، بهت اشکال ميکند، مي گويد آقا، سنگسار کردن يک زن چگونه است، مي گويد آقا کشتن يک انسان چگونه است؟ شما نياييد درجا بزنيم بگوييم آقا اين را صرف نظر مي کنيم. به قول شهيد مطهري بشويم آشيخ ترمز. نه، اين حکم را ما حالا اجرا نمي کنيم. چرا اين حکم را اجرا نمي کنيم؟ احکام الله بايد اجرا بشود، مصلحت انديشي خدا، بيش از مصلحت انديشي ماست، نه اينکه هر جا به بن بست رسيديم، دنيا بهمان اعتراض کرد، انسان ها بهمان اعتراض کردند، يا بگوييم ملحديد و کافر و ملعون برويد کنار، يا بياييم بگوييم آقا، ما حالا امروز اجرا نمي کنيم. نه، بنشينيم فکر کنيم، فقه شيعه غني است، حداقل به جامع الشتات ميرزاي قمي مراجعه کنيد. اين جامع الشتات ميرزاي قمي که قبرش مزار است، مي گويند چهل هفته اگر کسي برود سر قبرش فاتحه بخواند حاجتش برآورده ميشود. مالکش هيچ وقت نمي آيد بگويد برو بيرون، اگر آن وقت خواسته بودم خانه ملکي، خانه ملکي بهم مي داد. اين ميرزاست در جامع الشتات مي گويد حدود اجرائش مخصوص زمان حضور و مهدي موعود (عجل الله تعالي فرجه الشريف) است. ميگويد مجازات ها بايد با تعزيرات باشد. با تعزيرات خيلي خوب است. مسأله حل است. تعزير را مرحوم فاضل هندي صاحب کشف اللثام فقيه بزرگوار ميگويد گاهي تعزير به يک توبيخ به قول امروزیها در پرونده است. تعزير به اين است که آقا به او بگويي آقا بيا دادسرا، همين بسش است. يا در پروندهاش يک توبيخ بنويسي بگويي آقا نمرهات هجده شده، مسأله حل است. يا بياييد برگرديم به رأي مشهور، آيين دادرسي را بنگريم. آيين دادرسي حدود با آيين دادرسي بقيه امور فرق دارد. حدود عرضيه و امثال رجم و زنا که آبروي انسانها در خطر است، يا چهار تا شاهد عادل کالميل في المکحلة، اين هم که هيچ وقت نميشود، يا چهار بار، حتي بزرگان گفتهاند اين ديگر «لاحياء في الدين،» گفتهاند شاهد بايد بگويد إني أري بعيني أنه يدخل و يخرج، حياء در دين نيست، اين فقه ماست، بايد شاهد عادل، يعني امام جماعت، يعني مرجع تقليد، يعني امام جمعه، يعني شماها که همهتان عادليد، بايد اينجوري ببينيد و شهادت بدهيد، آیا چنین چیزی ميشود؟ گفت آن يکي خواجه حافظ شيرازي نديده است. يا چهار بار اقرار، آن هم اقرار عن وجدان ديني، اقراري که آمد خدمت اميرالمؤمنين عرض کرد آقا طهّرني، من را پاکم کن، فرمود چي است؟ گفت زنا کردهام، گفت ببينيد خل نيست، چل نيست، ديوانه نيست، گفتند نه آقا، خل نيست، چل نيست، ديوانه هم نيست زنه. فرمود برو، نه بازداشتش کرد، نه چيزي ازش گرفت، فرمود برو، رفتش، دوباره يک مدتي آمد، باز روز از نو، روزي از نو. مثل آقا نجفي اصفهان مي گويند هر که مي رفت سراغش، هر شب هر روز که مي رفت، مي گفت آقا اسمت چي است، چجوري است؟ آن وقت مي گويند که يک کسي بود چهل روز رفته بود، هر روز که مي رفت، هر شب که بعد از نماز ميرفت، آقا نجفي مي گفت اسمت چي است، فاميلت چي است، کارت چي است، شب چهلم گفت آقا، من مشکل خودم تمام شد، يک مشکل علمي دارم راجع به شما آن را جواب بدهيد، گفت آقا چي است مشکلت؟ مشکل من اين است که شما با اين کم حافظگي چطور ملا شديد؟ چهل شب است هر شب من مي آيم، هي مي گوييد اسمت چي است، فاميلت چي است. بلا تشبيه اميرالمؤمنين دوباره گفت آقايان بياييد کارشناسي کنيد، بياييد ببينيد خل نيست، چل نيست، عصباني نيست، ديوانه نيست، چهار بار، آخر گفت برو بچهات را بزرگ کن، آخر ضامن آمد، اين را در وسايل نگاه کنيد، اين فقه است. يا بياييم اينجوري حل کنيم، يا بياييم آنجوري حل کنيم. نه اينکه عقب گرد کنيم. به نظر بنده عقب گرد کردن... نظر خود من است، نظر ديگران محترم براي خودشان، به نظر بنده حل کردن، اين قصه نيست. شما بايد بياييد مسائل را جواب بدهيد. من يک مسأله را برايتان بگويم شما جواب بدهيد، نميشود که همين جوري چشممان را ببنديم. مستحب است که زن مهريهاش را به شوهرش ببخشد. از فشار قبر هم نجات پيدا ميکند، درست؟ حالا زنه آمد قبل از آن که برود خانه داماد، با هم خيلي رفيق بودند، احساساتي بودند، زنه مهريهاش را به شوهرش بخشيد، درست؟ شوهره بعد دنجش گرفت طلاقش بدهد، چون اختيار دست او است ديگر، دنجش گرفت طلاقش بدهد، حالا که طلاقش داد، ظاهر فرمايش شما آقايان و ظاهر بعضي از روايات اين است که بيچاره زنه، هم حالا شوهر ندارد، هم يک مشتلق هم بايد بدهد به آقاي شوهر، يعني نصف مهر را هم بايد پسش بدهد. بايد جواب داد. بابا اين زنه که شما بهش گفتي مستحب است ببخش. حالا بخشيده، حالا شما مي گوييد آقا بايد نصف مهري که بخشيدي، چيزي نگرفتي هيچي، شوهر هم نداري هيچي، بدبخت هم شدي هيچي، اما در عين حال نصف مهريه هم مشتلق بهش بده، اين را بايد جواب داد، بايد نشست فکر کرد جواب داد. ببينيد بزرگان فکر کردهاند، اين فقه ارزان به دست ما نيامده. امام زيربناي حريت و آزادي را در حوزه علميه گذاشت با عملش و با رفتارش. امام در حوزه کهنسال نجف بر تمام حيل باب ربا خط بطلان کشيد، قبل از امام کسي نگفته بود، فرمود حيل باب ربا عقلا ًدرست نيست، لغويت تکليف لازم مي آيد. امام در ايران بعد از حاکميت مسأله معادن را مطرح کرد، فرمود يک کسي در خانهاش يک کلنگ زد، معدن نفت در آمد، ميليونها بشکه نفت دارد، امام فرمود که اين ملک صاحبخانه نيست، اين ملک ملت است و ملک حکومت و بايد ازش استفاده بشود. امام آمد فرمود زمان و مکان مؤثر است، شما پر است فقهتان. از اول لمعه، کر چند رطل است، رطل عراقي است، مدني است، مکي هست؟ به اعتبار راوي، به اعتبار مروي عنه، به اعتبار زمان و مکان سؤال. اين شيخ صدوق متعبد است، شيخ صدوق خيلي متعبد بوده، قبرش را که نبش کردند، گفتند 9 تا انگشتهايش ناخن هايش را گرفته بود، يکيش را نگرفته بود، مدفون در ري، بهش ميگويند ابن بابويه، اشتباه است، ابن بابويه اينجاست، او صدوق است. يکيش را نگرفته بود، که بعد حدس زدند روز پنجشنبه از دنيا رفته، چون مستحب است حسب روايات که 9 تا انگشتها را روز پنجشنبه بگيرند، يک دانه اش را بگذارند روز جمعه، وضع آدم خوب مي شود ديگر، شهريهها اضافه ميشود آن وقت اگر اين کار را آدم بکند. به هر حال ديدند صدوق اينجوري است، اينقدر تقيّد دارد، اما همين صدوق در باب وصيت بالمبهم، اگر کسي وصيت کرد جزئي از مال مرا بدهيد، جزئي از مال، يک سري روايات ميگويد يک جزء از ده تا، چون ده تا کوه بود که ابراهيم پرندهها را تقسيم کرد. يک سري روايات ميگويد هفت تا، چون جهنم لها سبعة ابواب، روايات هم زياد است. صدوق آمده مي فرمايد نه، اينها مربوط به آن عده از افرادي بوده که گاهي بعضيهايشان مالهايشان را ده قسمت مي کردند، آن آدم يک جزئش ميشود يک جزء از ده قسمت. يک عدهاي مالهايشان را هفت قسمت ميکردند، آن جزئش مي شود يک جزء از هفت قسمت، ميگويد اصلاً تعبدي در کار نيست. در باب ديه کلب، کلب شکاري، ديهاش چقدر است؟ در کتب فقهي آمده چهل درهم، سگ گله بيست درهم، صدوق و ديگران، صاحب جواهر و ديگران، مي گويند اينها تعبد نيست، آن روزها قيمت سگ اين بوده، و الا شما حالا بياييد يک سگي که مي تواند در زلزله جان را بیابد، چقدر قيمتش است؟ ده ميليون، بيست ميليون، به قيمت انسانها، شما بگوييد اگر يکي کشتش چهل درهم بدهد. صاحب جواهر نقل مي کند از برخي از فقها که از آن جمله است سيدنا الاستاذ الامام الخميني (سلام الله عليه) امام از آنهايي است که ميگويد اين روايات تعبد نيست، قيمت سگ در هر زمان بايد داد، و هلمّ جراً. پر است فقه از تأثير زمان و مکان. امام آمد اين راه را باز کرد. مقدس اردبيلي بنيانگزارش بود، مقدسي که گاهي- دقت کنيد عزيزان- از يک روايت، خوب است چند تا حکم در بياورد؟ يکي دو تا، پنج تا شش تا، ده تا، يازده تا، پانزده تا، هجده تا، نوزده تا، اگر گفتيد اشکالهاي آيه نبأ چند تاست؟ بيست تا و خردهاي، الي نيف و عشرين. مقدس اردبيلي گاهي از يک روايت بيش از بيست حکم در مي آورد، بيست و يک حکم، من نوشتهام کنار حاشيه ارشادم. همين مقدس وقتي ميرسد به باب روايات اعضاء ديه زن که شما مي گوييد که يک انگشت چقدر، دو انگشت چقدر، اذا بلغ الي الثلث يرجع الي النصف، برميگردد ديه کم ميشود، چهار تا انگشت ديهاش ميشود راست دو تا انگشت و هلم جراً. پنج شش تا روايت دارد، خوب است چند تا اشکال به اين روايت ها کرده باشد؟ مجمع الفائدة را برداريد، بحث آخرش بحث دیات هست. سيزده تا اشکال به اين روايتها دارد. اين رواياتي که ميگويد ديه زن با مرد برابر است تا وقتي که به يک سوم ديه رسيد، وقتي به يک سوم رسيد آن وقت برميگردد نصف ميشود، يعني يک انگشت ده تا شتر، دو تا بيست تا شتر، سه تا سي تا شتر، چهار تا بيست تا. پنج تا بيست و پنج تا، بر ميگردد به نصف. چهار پنج تا روايت بيشتر ندارد مسأله. شش تا هفت تا روايت دارد. سيزده تا اشکال دارد، اينها زحمت کشيدهاند. امام در وصيت نامهاش دارد تحقيق بر تحقيقات اضافه کنيد، امام بنيانگزار استقلال فقهي حوزه بود. امام! روحت شاد! امام! با اميرالمؤمنين محشور شوي! امام! با حسين شهيد محشور شوي! امام! بر سر سفره پيغمبر اسلام، کنار اهل بيت دعوتت کنند و از رضوان خدا و طعام خدا استفاده کني! امام در آن نامهاش به جناب آقاي انصاري دارد اختلافات خيلي زياد است. من عبارت عده را بخوانم. شيخ در عده راجع به حجيت خبر واحد مي گويد: اختلاف فقها خيلي زياد است. از طهارت تا ابواب ديات، تا عبادات، تا احکام، تا معاملات، تا فرائض، غير اينها، همهاش اختلاف است، ميگويد فقها با هم اختلاف دارند. مثل عدد و رؤيت درباره روزه که آيا ماه رمضان با رؤيت است يا با عدد هم درست مي شود.اختلاف در باب طهارت، ماء کر چي و چي، تا مي آيد مي رسد به اينجا، اختلاف، «حتى أن باباً منه، لا يسلم الا (و قد) وجدت العلماء من الطائفة مختلفة في مسائل منه، او مسألة متفاوتة الفتاوي»[3]. ميفرمايد شما در اول فقه تا آخر فقه بگرد، اين ارزش حوزههاي علميه است، دنيا اينجور تعمق ندارد، بگذاريد اين عمق حوزه ها حفظ بشود، بگذاريد انسان هايي فدا بشوند، اما عمق حوزه ها بماند. مي گويد هيچ باب فقهي نيست، مگر اختلاف در آنجا هست، و اين از عمق است، اين عمق داشتن حوزه است. حوزه را ساندويچيش نکنيم، صرف مير که نميخوانيم، صرفيين چنين کردند ما هم نيز چنين مي کنيم. گفت آمده بود، ضرب را ساخته بود، بهش ياد داده بودند اصلش الضرب بوده. بعد که الضرب گفت الف و لام را برداشتيم، فاء الفعل را فتحه داديم، شد ضرب، يک جا رسيده بود خواسته بود پز بدهد، گفته بودند چي چي ميخواني؟ گفته بود که من تصريف يا صرف مير مي خوانم. گفته بودند يکرم را بساز. گفته بود اصلش الضرب بود، هر کاري کرد نميشد که الضرب را يکرمش کند خوب بود مي گفت صرفيين چنين کردند، ما هم نيز چنين ميکنيم. اينجور نيست. من اول فقه را برايتان بگويم، آب قليل با نجاست منفعل مي شود يا نه؟ چند تا روايت دارد که منفعل نمي شود، گفتهاند دويست تا روايت هست که منفعل نميشود، در عين حال يک عده از فقها گفتهاند منفعل مي شود. در باب نماز جمعه مجلسي اول مي گويد من رواياتي که بر وجوب تعيينی نماز جمعه دلالت ميکند شماره کردم دويست تا روايت است، اما در عين حال وقتي شهيد ثاني قائل مي شود، ميگويند اين کتاب را در دوران جوانيش نوشته، و آن جور به او حمله ميکنند. در يک نماز جمعهاي که دويست تا روايت بر وجوب تعيينيش ميگويند هست، از حرمت گرفته تا وجوب عيني آمده، حرمتي که اولین کس سلار بن عبدالعزيز گفته، بعد همين جور هلمّ جراً، در تسبيحات اربعه چند تا فتوا خوب است باشد؟ پانزده تا. سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر، پانزده تا نظريه دارد، برداريد جواهر را مطالعه بفرمائيد. در معاصي کبيره از هفت تا، تا هفتصد تا گفتهاند. ابن عباس گفته از هفت تا هفتصد. چند تا قول خوب است در تعريف معصيت کبيره باشد؟ هفده تا قول. هفده قول و نظريه از فقهاي ما (قدس الله ارواحهم، نوّر الله مضاجعهم،) هر چه ما داريم از آنها داريم، هفده قول دارد. خوب است اين روزها که مباحثه تعطيل مي شود، هر وقت حوصله داريد و سرحاليد، برداريد اين بحث مواسعه و مضايقه جواهر را مطالعه کنيد. صاحب جواهر در آنجا ديگر چيزي فروگزار نکرده، شايد به دهها قاعده فقهيه تمسک کرده، بعد به دوازده تا اطلاق تمسک مي کند که باب نماز قضا بر توسعه است نه بر تضييق. ببينيد فقهاي ما چه دقتي داشتهاند، صاحب جواهر ميخواهد بگويد در نماز قضا، آدم لازم نيست بر خودش سخت بگيرد، بلكه بخواند به تدريج، لازم نيست همه کارهايش را بگذارد زمين. حدود 50 روايت مي آورد، 30 -40 تا اجماع نقل ميکند. 12 تا اطلاق مي آورد، شما که اهل بحث و علميد بهتر متوجه مي شويد من چه ميگويم، يکي از اطلاقاتش اگر گفتيد کجاست؟ از کجا به کجا مي رود؟ امروز دنيا در علم خودش دارد همگون سازي ميکند، آنها در کار خودشان پيشرفتهاند، اما ما هم در فقهمان فقهاي ما خيلي پيشرفتهاند، فوق العاده. بايد افتخار کرد. بايد باليد به حوزه هاي علميه کهنسال نجف و قم، بايد باليد به بزرگاني که حريت دارند و فتوا ميدهند، بايد در رأس همه باليدن ها به امام باليد. مي گويد اطلاقات روايات زيارت آقا ابي عبدالله دليل بر اين است که نماز قضا مضايقه نيست. مي گويد اگر نماز قضا بنايش بر اين بود که تند تند بخواني، نميگفتند برو زيارت ابي عبدالله. اين روايات... 12 تا اطلاق اينجوري دارد. ما مجبوريم امروز اين فقهمان را گسترش بدهيم و بنيانگزارش امام بود، فتاوايش، زمان ومکان، ايني که بعضيها خيال کردند زمان و مکان مال موضوعات است، کوتاه فکر کردهاند. خدا حفظشان کند، اما کوتاه فکر کردهاند. زمان و مکان در استنباط مؤثر است. امروز هم حرف هاي امام را بايد زمان و مکانش را کنار هم گذاشت، امام کي چي گفته، نه اينجور باشد که حرف هاي امام را يک جوري نقل کنيم که دنيا نتواند بپذيرد. امام اگر از جناب آقاي مهندس موسوي فرزند خودش تعريف ميکند، اين را ما نبايد به حساب هر کسي بگذاريم، قضيه شخصيه است، بايد به حساب خودش بگذاريم. از آن کسي که وقتي بهش ميگويند بيا براي رياست جمهوري کانديدا بشو، مي گويد علاقمندان به امام آنهايي هستند که ميگويند بين عدالت و آزادي مي شود جمع کرد، بين اسلام و مصالح ملت ميشود جمع کرد. «ديدگاه امام خمينى (س) در مورد مسائل اقتصادى » امام در مسائل اقتصادي هم سبقه الهي داشت، همين جناب آقاي مهندس موسوي مي فرمود ما يک وقت مي خواستيم نان را گران کنيم، رفتيم خدمت امام، دو سه بار رفتيم، بار آخر که رفتيم، آن وقت ساکت ميشد، امام فرمود که چرا مي خواهيد گران کنيد؟ گفتيم که آقا، اين نان ارزان را بيشترش را بالاشهري ها ميخورند، همين حرف هايي که الآن بزرگان دارند مي زنند، بالاشهري ها مي خورند، ما بياييم گرانش کنيم که اين ما به التفاوتي که ما ميدهيم بالا شهري ها نخورند. امام فرمود آقاي مهندس! بگذار اغنيا هم مدتي بر سر سفره فقرا مهمان باشند. بگذار اغنيا هم بر سر سفره فقرا مهمان باشند. « اعتقاد حضرت آيت الله صانعى بر آوردن (سلام الله عليه) بعد از نام امام خمينى (س) » يک جمله ديگر عرضم تمام. من بسيار خوشحالم، خدا را سپاسگزارم که پسوند نام امام را با (سلام الله عليه) شروع کردم، خيلي هم اعتراض بهم شد. فوق العاده. حتي اين اواخر، نعوذ بالله گفتند تو اين کلکت هست. گفتم حالا کلک هم هست که نعمت الحيلة حيله حلال است. بگذاريد من کلکم باشد، حالا من بخواهم کلک بزنم. اما خوشحالم امروز دارد جا ميافتد. ديدم امروز در اين اطلاعيههايي را که ستاد راجع به رحلت امام زده است، باز کلمه سين، (سلام الله عليه) را در نشر آثارش آورده من به جناب حجة الاسلام آقاي آسيد حسن آقا هم گفتم، گفتم من خيلي خوشحالم که اين (سلام الله عليه) دارد جا ميافتد. خيلي ما مورد اعتراض قرار گرفتيم، مهم نبود. الحمد لله حالا جا افتاده، من يک جمله بهتان بگويم عرضم تمام، خواجه نصير الدين طوسي (قدس سره الشريف) وقتي که ميخواسته راجع به سيد مرتضي صحبت کند، ميگفته (صلي الله عليه.) آن وقت آقايان مي گويند آقا تو چرا مي گويي (سلام الله عليه)؛ دکانت است. بابا من که همه دکانها را ديدهام. من ساچمه تفنگ بازيها را شبي که آمدم برگرداندم به دادستان، اين سه چهار تا ساچمهاش مانده بود. من که ديگر دکان نميخواهم با آن تعريف هايي که امام دارد برايم، من عمرم تمام است، امروز نه، فردا فارغم، تا هر وقت هم زندگيم نچرخد، پا را ميگذارم بالاي منبر، الحمدلله منبر هم که بلدم بروم، سي سال منبر رفتهام، پدرم پيش چشمم صلوات شده، آن هم نگردد، الحمدلله نماز استيجاري فراوان است، نماز استيجاري شروع ميکنم به خواندن. خيلي بيانصافي است، او نسبت به سيد مرتضي مي فرموده (صلي الله عليه،) اين روضات نقل کرده، من جايش را برايتان بگويم که بعد خواستيد برويد پيدا کنيد. «و كان نصير الدين الطوسي اذا جرى ذكره [يعني ذکر سيد مرتضي] في درسه، يقول صلوات الله عليه، [خب همين؟ نه بالاتر،] و يلتفت الى القضات و المدرسين و يقول كيف لا يصلى على السيد المرتضى،»[4] به آن آقايان مدرسين و دست اندر کارها مي فرمود چه جور براي سيد مرتضي (صلوات الله عليه) نميگوييد و گفته نمي شود؟ حالا آیا ما حق نداريم بگوييم امام (سلام الله عليه)؟ حق داريم بگوييم آقا، سه تا صلوات يادتان نرود، امام با خون و زندان و شلاق و شکنجه و با صدمه هاي بزرگان به وجود آمده، يادتان نرود، هر وقت نام امام را بردند، آن نام خاصش را، شهرش را، شما سه تا صلوات را بفرستيد، حالا من نام را مي برم بفرستيد، امام خميني، حالا دلتان مي خواهد... (صلوات) ان شاء الله مباحثه هفتم شعبان، بيستم شهريور ان شاء الله. اللهم صلي علي ... (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1] - مفاتیح الجنان، زیارت امین الله. 2 - نساء (4): 11. [3] - عدة الاصول 1: 137. [4] - روضات الجنات 4: 303.
|