صورت دوّم از نظريات شيخ پيرامون مال مأخوذ از جائر
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 393 تاریخ: 1384/6/28 بسم الله الرحمن الرحيم صورت دوّم از صوری كه احتمال حرمت در آن هست در باب اخذ مال از جائر، صورت علم اجمالی است. اوّل صورت شبههی بدویه بود، صورت دوّم صورت علم اجمالی است، مالی را از جائر اخذ ميكند و ميداند که جائر مال حرام دارد، منتها نميداند این مال از آن مالهای حرام است یا این مال از مالهای حرام نیست، طرف علم اجمالی است. در اینجا شیخ (قدس سره) بحثی را مطرح كردهاند و آن اینكه اگر این شبههی غیر محصوره باشد و یا اینكه بعض از اطراف خارج از مورد ابتلا باشد، حكم این علم اجمالی حكم شبههی بدویه است، كما حقّق در محل خودش، روشن است، قسم اوّل آن واضح است، شبههی غیر محصوره باشد، علم اجمالی مؤثر نیست، سرّش هم این است كه این احتمال از نظر عقلا اعتنایی نمیشود، احتمال اینكه این یكی حرام باشد اعتنا نمیشود و خود عدم حصر اماره است بر اینكه این مورد جزء موارد حرام نیست. به هر حال شبههی غیر محصوره حكمش، حكم شبههی بدویه است، لعدم بناء العقلاء علی التجنب از اطراف، از بعض اطراف. امّا آنجایی كه شبههی محصوره بعض اطرافش خارج از ابتلا باشد، اینجا هم شیخ ميفرماید: حكمش حكم شبههی بدویه است، كما حقّق در محل خودش؛ منتها ما قبل از این در مقدّمات بحث عرض كردیم كه علم اجمالی منجز است و موجب احتیاط، حتّی نسبت به آنجایی كه بعض از افرادش از ابتلا خارج باشند و از قدرت انسان هم خارج باشد، در هر دو جا علم اجمالی موجب تنجّز است، بنابراین اگر بعض اطراف این شبهه، از موارد ابتلا خارج است، این موردی كه داخل در ابتلا هست و باید در آن احتیاط كرد، و این شبههی محصورهای كه بعض اطراف خارج است مثل شبههی محصورهای است كه بعض اطراف خارج نیستند و فرقی هم در این جهت نیست بین اینكه ما بیاییم بگوییم خروج از ابتلا مانع ازتنجّز است، یا بیاییم بگوییم عدم قدرت، چه بگوییم خروج از ابتلا كما یظهر از سیّد فقیه یزدی كه شیخ ميخواهد معیار را خروج از ابتلا قرار بدهد، چه بگوییم معیار خروج از قدرت است، غیر مقدور بودن، به هر حال در شبههی محصوره بعض اطراف چه خارج از ابتلا باشند و چه غیر مقدور باشند مانع از منجزیت نسبت به اطراف نمیشود. عبارت شیخ این است: «و أما الثانية [یعنی صورت علم اجمالی] فإن كانت الشبهة فيها غير محصورة فحكمها كالصورة الاولي،» این تمام است، برای اینكه در شبههی غیر محصوره احتمال را عقلا به آن اعتنا نميكنند، كأنّه عدم حصر اماره است بر اینكه این مورد، مورد حرام نیست «و كذا اذا كانت محصورةً بين ما لايبتلي المكلف به، و بين ما من شأنه الابتلاء [آنجا هم حكم صورت اوّل را دارد.] كما اذا علم أن الواحد المردّد بين هذه الجائزة و بين امّ ولده المعدود من خواص نسائه مغصوب. [یا آن سوگلی حرم غصبی است یا این كه به من داده] و ذلك لما تقرّر في الشبهة المحصورة من اشتراط تعلّق التكليف فيها بالحرام الواقعي، بكون كلّ من الشبهتين بحيث يكون التكليف بالاجتناب عنه منجّزاً لو فرض كونه هو المحرّم الواقعي،» علم اجمالی وقتی اثر ميكند كه در هر طرف اگر حرام واقعی او باشد، تكلیف نسبت به او منجز است و در جایی كه بعض اطراف خارج از ابتلایند اگر حرام بین آن خارج باشد، تكلیف نسبت به او منجز نیست، تكلیف نسبت به او كه منجز نشد و در مورد ابتلا ميشود شكّ بدوی. «لا مشروطاً بوقت الابتلاء المفروض انتفاؤه في احدهما في المثال. فإن التكليف حينئذ غير منجز بالحرام الواقعي علي اي تقدير،» علم اجمالی وقتی احتیاط ميآورد كه تكلیف منجز باشد و در خروج از ابتلا نسبت به خارج تنجّزی ندارد. وقتی نسبت به خارج تنجّز ندارد نسبت به داخل هم ميشود شبههی بدویه. من كه یقین ندارم به یك تكلیف منجز؛ من یقین دارم به اینكه مالكیت تكلیف بوده و یا یك تكلیف درست و حسابی، خوب مالكیت تكلیف اثر ندارد، پس در تكلیف منجز شبههی بدویه است، گفتهاند: ملانصرالدین یك گوسالهاش فرار كرده بود باقی دیگر را ميزد. گفتند: چرا اینها را ميزنی؟ گفت: اینها هم بدتر از او هستند. ولی اینجا اینگونه نیست، حالا این رو مبنای امام درست در ميآید؛ ولی روی مبنای مرحوم شیخ درست نميشود. اینها را نباید زد، به هر حال او فرار كرده رفته، اینها كه فرار نكردهاند، جرمی مرتكب نشدهاند. «لاحتمال كون المحرم في المثال هي ام الولد، و توضيح المطلب في محله»[1]. «اشكال مرحوم سيد به شيخ (ره)» پس شیخ معتقد است که علم اجمالی جایی منجز است كه متعلّق باشد به تكلیف منجز علی ای حال، به تكلیفی اگر در هر طرف باشد، لزوم عمل دارد و چون نسبت به خارج از ابتلا لزوم عمل ندارد، علم اجمالی برمیگردد به شكّ بدوی، علم اجمالی به یك تكلیف غير فعلی و صورة التكلیف و به یك تكلیف فعلی دارد. پس در تكليف فعلی ميشود شبههی بدویه. مرحوم سیّد اشكالی كه دارد به مرحوم شیخ، این است كه معیار عدم تنجّز خروج از ابتلا نیست، بلكه معیار عدم تنجّز عدم قدرت است و ایشان اشكال ميكند و ميگوید: اگر معیار عدم خروج از ابتلا باشد، پس اگر علم اجمالی دارد یكی از این دو اناء حرام است، یكی را برداشت ریخت، باید بشود در دیگری اجرای اصالة البرائة نمود، برای اینكه اون دیگری از ابتلا خارج شد، ایشان ميفرماید که معیار عدم قدرت است. این هم حرف سیّد. لكن آنکه كه سیدنا الاستاذ (سلام الله علیه) فرموده و ما هم از آن گذشتیم در مقدّمه این كه، علم اجمالی متعلّق به تكلیف موجب تنجّز است، چه بعض از اطراف خارج از ابتلا باشند یا خارج از قدرت، و چه خارج نباشند. برای اینكه نه ابتلا شرط فعلیّت تكلیف است و نه قدرتَ، بلكه اینها مانع از تنجّزند. تكلیف فعلی علی ای حال سرجای خودش هست. حالا این بحث تمام. « نظر بعضى از بزرگان نسبت به كراهت اخذ مال مشتبه به شبهه بدوى » شیخ اینجا (قدس سره) ميفرماید: بعضی از بزرگان تصریح فرمودهاند به كراهت اخذ این مالی كه مشتبه به شبههی بدویه است از جائر. اخذ مالی كه از جائز است از باب شبههی بدویه، یا شبههی غیر محصوره یا خروج از ابتلا، خروج بعض اطراف از ابتلا در عین حال جائز است ولی اخذش كراهت دارد. ميفرماید بعض اصحاب تصریح فرمودند به كراهت اخذ مالی كه مورد شبههی بدویه باشد یا شبههی غیر محصوره یا محصوره با خروج از ابتلا، اینكه گفتیم حلال است چه صورت اوّل و چه صورت دوم، ولی اخذ یكون مكروهاً، از آن افرادی كه تصریح كرده علاّمه است در منتهی و استدلال شده برای این حرف به وجوهی؛ «استدلالات بر شبهه بدوى» یكی احتمال حرمت، به هر حال درست و جائز است من بگیرم، ولی احتمال حرمت در آن وجود دارد. همین احتمال حرمت سبب كراهت شرعیّه است. دوّم استدلال شده به مثل قوله كه باز علاّمه استدلال كرده: «دع ما يريبُك» به این استدلال شده كه این حدیث (46 از باب 12) از ابواب صفات قاضی؛ البته تقریرات امام جای آن را معلوم كرده، من اشارتاً خواستم بگویم. «دع ما يريبك»، به این هم علاّمه استدلال فرموده كه وابگذار آنی كه تو را به شك مياندازد، خوب این مالی كه احتمال حرمت در آن هست، من را به ریب و شك مياندازد. و باز قولشان: «من ترك الشبهات نجي من المحرمات». این روایت هم حدیث (9 باب 12) از ابواب صفات قاضی است. «انّما الامور ثلاثة امر بين رشد امر بين غير الشبهات بين ذلك. [در ذیل او ظاهراً دارد] فمن ترك الشبهات نجي من المحرمات»[2]. مثل این شبهات؛ مثلاً «إن لكل ملك حمي» و حرامهای خدا حرام است و تو نزدیك شبهات نرو؛ برای اینكه ممكن است تو در آن قرارگاه قرار بگیری. مثل این هم به آن استدلال شده است. همچنین استدلال شده به وجه عقلی دیگر و آن اینكه گرفتن مال از آنها سبب محبّت ميشود، چون انسان مجبور به محبت است نسبت به كسی كه به او احسان و نیكی كرده، و همین سبب محبّت شدن موجب كراهت است و این سبب ميشود كه اخذ مال ولو حلال است امّا در عین حال یكون مكروهاً، این هم وجه سوم كه به آن استدلال شده كه علاقه پیدا ميكند و مفاسدی بر آن مترتّب ميشود و در روایت صحیحه هم دارد: «إن احدكم لا يصيب من دنياهم شيئاً إلا اصابوا من دينه» هیچ چیزی را از اموال آنها، از دنیای آنها، گیر شما نميآید مگر اینكه از دین شما به نفع آنها تمام ميشود. این هم ظاهراً در باب 8 از ابواب ما یكتسب به باید باشد. «الا اصابوا من دينه». و باز به روایت دیگری استدلال شده: ما عن الكاظم(ع) این هم روایت 11 باب 8 از ابواب ما یكتسب به است: «من قوله(ع) [حالا آنجا دارد... دو جا دارد] و الله لولا إني اري من ازوجه من عزاب آل بني طالب لئلا ينقطع نسله ما قبلته» این هم دلیل بر كراهت است. نتیجتاً به چهار وجه برای كراهت استدلال شده: یكی احتمال الحرمة، یك مثل روایت «دع ما يريبك الي ما لا يريبك،» سه مثل آنکه ميگوید: «من ترك الشبهات نجي من المحرمات،» چهار اینكه قلوب مجبور به محبّت است، دوستشان ميدارد و این مطلوب نیست كه آدم آنهایی را که دوستشان بدارد، پنجم آنكه از امام كاظم (صلوات الله و سلامه علیه) نقل شده، فرمود: اگر نبود كه من ميخواستم این عزّّاب بنی طالب را ازدواجش بكنم تا نسل منقطع نشود این پول را از آنها قبول نميكردم. این پنج وجهی كه برای كراهت به آن استدلال شده است. و فی الكل ما لایخفی، برای اینكه این وجوه بیش از كراهت عقلی نميآورد. حالا غیر از این صحیحه ای كه از امام كاظم (ع) است، غیر از این وجه پنجم، بیش از كراهت عقلی نميآورد. ارشاد است، ميگوید نرو سراغ «من ترك الشبهات نجي من المحرمات،» بله! این یك امر عقلی است، یا نرو پول بگیر قلبت علاقهمند آنها میشود، علاقهمند شدن نامطلوب است، پول گرفتن خودش نامطلوب است و كراهت دارد. اینها بیش از ارشاد نیست. غیر از این صحیحهی آخری بقیهی وجوه بیش از ارشاد از آن در نميآید، «دع ما يريبك الي ما لا يريبك،» خوب! این ارشاد حكم عقلی است و آنكه شك داری بگذار برو به سراغ آنکه كه شك نداری. روزهی شك دار نگیر، ماه رمضان هم اینگونه است، كه روزهی شك دار نباید گرفت، این یك جهت. جهت دوم اینكه گفته شد اخذ مال از آنها موجب محبّت ميشود، شبههای كه در این است اینكه موجب محبّت اگر ميشود، آن كراهت دارد. پس محبّت آنها كراهت دارد، نه اخذ مال. اگر شما مال حلالی هم را از آنها بگیرید باز یكون مكروها. ربطی به شبهه ندارد. اگر گفتیم این روایت دلالت ميكند كه محبّت آنها مكروه است، ولو این محبّت به وسیلهی اخذ مال حلال باشد، یك مال حلال دارد به من ميدهد، موجب محبّت من ميشود. پس اینكه محبّت حرام است یا مكروه است، ربطی به باب شبهه ندارد، محبّت به آنچه که موجب محبّت ميشود باید ترك كرد، چون محبّت آنها حرام است، مكروه است یا حرام است، ولو آن موجب مال حلال باشد. بحث ما این است كه شما ميخواهید بگویید اخذ مشتبه كراهت دارد، این كه دلالت نميكند. این دلالت ميكند بر آنچه كه موجب جلب محبّت ميشود که كراهت دارد یا حرمت، ولو مال حلال باشد. شبههی دیگر اینكه ظاهر این روایت حرمت است، جلب محبّت حرام است. اصلاً دوست داشتن آنها یكون فی حد نفسه محرماً، شما ميفرمایید اخذ مال مشتبه، موجب جلب محبّت ميشود، جلب محبّت كراهت دارد، اشكالش این است که موجب جلب محبّت ميشود، امّا جلب محبّت یكون حراماً، ثانیاً آنكه حرام است یا مكروه است جلب محبّت است و ربطی به مال شبهه ندارد؛ چه مأخوذ مال حرام باشد یا حلال، پس دو تا اشكال اضافه بر این هم وجود دارد. امّا آنكه از امام كاظم (ع) نقل شده، جواب این است كه این یك قضیه شخصیه احتمال دارد که چون اینها ميخواستند منّت بگذارند یا ميخواستند به عنوان بگویند ما بذل و بخشش ميكنیم، حیث موجب ترك حضرت این بوده، یا نه ميخواستند با این بذل و بخشش خودشان را تبرئه كنند، كه ما هم به اینها علاقه داریم، ما دشمن اینها نیستیم. و لذا روایت آمده که آن طیب را آورد و خودش با دست خودش آن طیب را به سر و صورت حضرت مالید. قضیه شخصیه احتمال دارد اینكه حضرت فرمود: اگر نبود برای ازدواج فرزندانم این كار را نميكردم، احتمال دارد كه برای این بوده كه اینها به عنوان بذل و بخشش ميدادند یا ميخواستند بفهمانند ما به اینها علاقهمندیم، ربطی به مال مشتبه بما هو مال مشتبه ندارد. حیثیت مشتبه در آن مطرح نیست، بلكه آنچه مطرح است یك حیثیتی است كه ما نميدانیم، به هر حال این قضیهی شخصیه است و نميتوانیم از آن مطلبی را در بیاوریم. این تا اینجای بحث شیخ و بزرگانی که فرمودند. سیدنا الاستاذ (سلام الله علیه) اصلاً بحث را طوری دیگر بیان كردهاند و غیر از آنكه اینها دارند. در عبارات سیدنا الاستاذ فوایدی هست در اینجا. در این بحث سیدنا الاستاذ متعرّض مطالبی شده كه من حاشیهی سید را داشتم دیدم ندارد، حاشیه ایروانی ندارد، حاشیهی ممقانی هم نداشت، صاحب جواهر هم نداشت، متعرّض شده بحث را، و چون بحثش فوایدی دارد غیر از آنكه بزرگان فرمودهاند، نه تنها ینبغی نقل آن و دقّت در عبارات ایشان، بل لابدّ از این كه ما عبارات ایشان را در این بحث مطالعه كنیم و ببینیم كه ایشان چگونه ميخواهد وارد بحث بشود. یك روايت هم بخوانم راجع به حضرت بقیةالله و عرضم تمام. « ويژگيهاى امام زمان (ع) در زمان غيبتش » این روایت در باب الغیبهی اصول كافی است، صحیحه هم هست، صحیحهی هشام بن سالم، آنجا نقل شده است که امام صادق (صلوات الله و سلامه علیه) فرمود: وقتی كه حضرت ظهور كرد و قیام به امری نمود، «و يقوم القئم ليس لاحد في عنقه عهد و لا عقد و لا بيعة» حضرت وقتی ظهور ميكند به گردن او نه بیعتی هست و نه عهدی و نه عقدی. این چند چیز در آن احتمال ميرود، یا همهی احتمالات ممكن است در روایت باشد و ميخواهد بگوید كه حضرت وقتی ظهور ميكند اینقدر مردم آگاه شدهاند كه خود مردم دنبال امام زمان (ع) ميروند و هیچ احتیاجی ندارد كه كسی بگوید من برای تو كار كردهام، من برای تو خدمت كردهام، تودهی مردم ميروند دنبال امام زمان (صلوات الله و سلامه علیه و عجّل الله فرجه) و تازه ممنونش هستند كه دارد آنها را اداره و هدایت ميكند، عقول مردم كامل شده و در اثر كمال به سراغ او ميروند، انسانی را پیدا كردند به سراغش رفتند. شبیه او در حركت امام (سلام الله علیه) هیچ كس بر امام منّت نداشت، امام حركت و نهضتی را شروع كرد، در آن وقتی كه نامه به علما بلاد ميخواست بنویسد، كسی نبود نامههای امام، حتّی یك منشی هم امام نداشت كه نامههاش را بنویسد، نه اینكه حالا نمیدانم كامپیوتر و اینترنت... اصلاً یك نفری نداشت، حتی تلفن هم نداشت ظاهراً آن وقتی كه نامه را مينوشت، كسی هم نداشت كه تو منزلش كار کند، مثلاً یك چایی بدهد به یك كسی. آن وقت حركتی را امام شروع كرد، نامه براي علمای بلاد مينوشت در انجمنهای ایالتی و ولایتی، حركتی را امام شروع كرد، به نتیجه هم رساند، هیچ كس هم بر امام منّت نداشت، یعنی اگر یك عدّهای هم ميآمدند سراغ امام که تعدادشان، كم بودند، ميآمدند كه خودشان مهم بشوند. الان هم ميبینید بعضیها كه خودشان را طرفدار امام امّت ميدانند و حسابی از ایشان تعریف ميكنند، اینها نه این است كه به امام علاقه دارند، امام آنقدر عظمت دارد كه اینها ميخواهند از عظمت امام استفاده كنند. نه تنها منّتی ندارند، نه تنها كسی نمیتواند بگوید آقا من بودم كه شما را به اینجا رساندم. اصلاً خود مردم آمدند، مردم هم اینقدر اظهار امتنان ميكنند كه حتّی شما هم بخواهی مردم دوستت بدارند، باید بگویی من امام را دوست ميدارم. اگر بخواهی مردم حالا هم دوستت بدارند، بعد از آن كه سالیانی از رحلت امام (سلام الله علیه) گذشته باید بگویی كه آره من امام را دوست ميدارم. شما نميتوانید صریحاً بگویید من امام را دوست نميدارم و كارت را به پیش ببری. البته باید مواظب بود كلاه سرمان نرود. یعنی خدای ناخواسته تحجّر ارتجاع، واپس گرایی، آنکه را امام باهاش سخت مخالف بوده، یا در طول تاریخ رهبران دینی را گرفتار كرده، شما این چهل حدیث امام را نگاه كنید، گاهی افراد چقدر بد ميشوند و چقدر متحجّر و بعضی افراد چقدر بالا ميروند. من یك وقت شاید عرض كردم، در این اربعین، امام در ذیل یك حدیثی ميفرماید یك كسی آمده بود یك كتاب نوشته بود، وقف كرده بود این كتاب را برای كسی كه بخواند و روزی چند مرتبه به ملامحسن فیض لعن كند، ملا محسن فیضی كه مَثَلش نیامده، بعد از خودش. از مفاخر معقول و منقول است، از مفاخر حدیث و فقه اصول است، به او لعن كند این كتاب را بخواند، تحجّر تا اینجا پیش رفته، چرا؟ چون فیض (قدس سره) در بعضی از جاها یك مبانی داشته كه دیگران را به اسلام و به تشیّع جلب ميكرده است. در مقابل ایشان نقل ميكند از شیخ استادش مرحوم شاه آبادی شیخ عارفش ميگوید که استاد ما ميفرمود: به شخص كسی باسمه لعن نكنید مگر در دلیل معتبر از امام معصوم به شخص او لعن شده باشد. بعد ميگوید شیخ عارف ما استدلالش این است که ممكن است این آدم در آخر امر با خدای خودش سر و سازشی پیدا كرده باشد و آخر امر ممكن است از گناهانش پشیمان شده و خداوند بزرگ او را بخشیده باشد، شما چگونه ميآیید لعن ميكنید او را؟ ببینید تحجّر به كجا ميكشد، كتاب مينویسد وقف ميكند برای كسی كه بخواند و به فیض كاشانی لعن كند، یا اون قصهی معروف كه ميگویند ملاصدرا رفت كنار قبر امیرالمؤمنین (صلوات الله و سلامه علیه) یا ابیعبدالله، دید یك كسی نشسته است، گفت: خدایا لعنت تو بر ملاصدرا، برای اینكه اون قایل به وحدت واجب الوجود است، به او گوش داد، گفت: چی ميگویی؟ گفت: هیچی من به ملاصدرا لعن ميكنم، برای اینكه قایل به وحدت واجب الوجود است، او اصلاً نميفهمد وحدت وجود و وحدت واجب الوجود را، گفت: حالا تو كه لعن ميكنی لعن كن. به هر حال امام زمان (سلام الله علیه) كه ميآید، عقول مردم كامل شده است، از تاریخ نهضت امام خیلی چیزها من ميدانم؛ منتها نه ميشود گفت و نه ميشود نوشت، چگونه بودند افراد و چه وضعی داشتند، ولی به هر حال امام زمان كه ميآید، این یك جهتش، جهت دوم اینكه باز چون مردم آگاه شدهاند، كسی نميتواند به امام زمان (سلام الله علیه) زور بگوید که تو بیعت كن، نسبت به ثامن الائمه با زور ایشان را وادار داشتند و بیعت كرد، مأمون با زور بیعت كرد. نسبت به امام مجتبی (سلام الله علیه) صلح ميكند، بعد به او ميگوید: السلام علیك یا مذلّ المؤمنین، یعنی اینقدر ناآگاهی، دربارهی امام هشتم مجبورش كردند بیعت كند، ولایت عهدی را بپذیرد، به صورت جبر. امام زمان كه آمد آنقدر عدالت و آزادی حاكم شده، جامعه آگاه شده، تحجّر كنار رفته، و ستمكاران بد و منفور شدهاند كه نميتوانند كاری بكنند، نميتوانند مجبور كنند امام زمان (سلام الله علیه) را، نه تنها او، حسب روایات به هیچ كس نميتوانند ظلم كنند. چون دیگر اثری از ظلم در این عالم نخواهد ماند. این روایت را هم خواندم، حالا شما خودتان هم مطالعه كنید و بررسی كنید، در باب الغیبة از اصول كافی، وصلی الله علی سیدنا (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- كتاب المكاسب 2 : 167. [2]- وسائل الشيعة 27 : 154، كتاب القضاء، أبواب صفات القاضي، باب12، حديث9.
|