تقسيم شيخ دربارهى اخذ جوائز سلطان
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 410 تاریخ: 1384/9/8 صورت سوم دربارهي اخذ جائزه، «ان يعلم تفصيلاً حرمة ما يأخذه، [میداند این جائزهای را که سلطان ميدهد حرام است]، فلا اشكال في حرمته علي الآخذ». اشکالی در حرمتش بر آخذ نیست، البته لا اشکال کما سیظهر از حرف های بعد شیخ، که لا اشکال فی حرمته علی الآخذ في الجملة، البته ميآید که بعضی از جاها اخذش جائز است]، «الا ان الكلام في حكمه اذا وقع في يده، فنقول: علمه بحرمته اما ان يكون قبل وقوعه في يده، و إما ان يكون بعد وقوعه في يده، [یا از قبل ميداند این مال مردم است، یا بعد ميفهمد]، فإن كان قبله لم يجز له ان يأخذه بغير نية الرد، الي صاحبه سواء اخذه اختياراً او تقية، [اگر قبلاً ميداند جائز نیست که بگیرد مگر با نیت رد به صاحبش، چه اخذ اختیاری باشد چه اخذ تقیهای]، لأن اخذه بغير هذه النية تصرف لم يعلم رضي صاحبه به، [بدون این نیت رضای صاحبش دانسته نشده]، والتقية تتأدی فإن اخذه بغير هذه النية كان غاصباً تترتب عليه احكامه، و إن اخذه بنيتة الرد كان محسناً و كان في يده امانة شرعية، و ان كان العلم به بعد وقوعه في يده، كان كذلك ايضا، [یعنی اگر نیت کرد بعد از علمش ميشود محسن، اگر نیت رد نداشته باشد، ميشود غاصب،] و يحتمل قوياً الضمان هنا»،[1] [احتمال دارد اینجایی که بعد فهمیده ضامن هم باشد ولو نیت رد هم داشته باشد]. حاصل کلام شیخ این است که اخذ فی الجملة با علم تفصیلی به اینکه این مال غیر است، یکون حراماً، اگر به قصد نیت رد باشد، چون یقین به رضایت صاحبش دارد، یا قبل الاخذ عالم است یا بعد الاخذ، در هر دو صورت، قبل الاخذ اگر به نیت رد اخذ ميکند ، این یکون احساناً و رضایت صاحبش هم وجود دارد. اینجا کان محسناً و در يدش هم به صورت امانت شرعیه است. و اگر بعد از اخذ عالم شد، آنجا هم همینطور است ولی بحث ضمان هم پیش ميآید. این تقسیمی است که شیخ دارد. « تقسيم مرحوم ايروانى» مرحوم ایروانی (رضوان الله علیه) یک تقسیم دیگری دارد، و آن این است که مرحوم ایروانی (قدس سره) ميفرماید که یا عالم است به اینکه مالک راضی است که این بگیرد برای رد، یا عالم است به اینکه مالک راضی نیست که این آدم بگیرد به غیر رد، و یا شک دارد در اینکه آقای مالک راضی است یا نه، در خود اخذ برای ردّ. ایشان باز سه صورت تصویر فرمودند، و آن اینکه یا این است که آقای آخذ یعلم برضی المالک بالاخذ من الجائر للرد، و إما یعلم بعدم رضی المالک بذلک، ميگوید جائر هم از بین برود نميخواهم دست این بیفتد و این بیاید و به من این احسان کند و به من برگرداند، شبیه همانی که امام (سلام الله علیه) نقل شده فرمود: پولی در نجف برای یک نفر فرستادم، بعد به آن واسطه گفته بود از طرف چه کسی است؟ گفته بود بگو تا نگویی قبول نميکنم، گفته بود از طرف فلانی است، گفته بود چون از فلانی است قبول نميکنم. حالا یک وقتی هم اینطوری است، این یقین دارد که مالک راضی نیست که به دست او رد بشود، یک وقتی هم شک دارد. این هم سه صورتی است که ایروانی فرموده. « تقسيم ميرزاى شيرازى » سه صورت دیگر و سه تقسیم دیگر هم مرحوم امام از میرزای شیرازی میرزای دوم، شیخ محمد تقی در حاشیهء بر مکاسب نقل کرده، انشاء الله. برای بیان احکام این صور قواعدی در اینجا مطرح شده که ینبغی بل یلزم که از آن قواعد به مقدار لازم در اینجا بحث کنیم بعد بیاییم سراغ احکام. یکی از آن قواعدی که اینجا مطرح شده قاعدهء احسان است، گفتهاند قاعدهء احسان هم نفی حرمت ميکند، هم نفی ضمان، (ما علي المحسنيـن من سبـيـل)[2]. نـه حرام است کسی کـه احسان ميکند و نه ضامن است. سبیلی برای او نیست. مرحوم ایروانی (قدس سره) برای قاعدهء احسان به آیاتی استدلال فرموده اند. این آیاتی را که استدلال فرموده اند یکی در سورهی توبه آیهی 91 است اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، (ليس علي الضعفاء و لاعلي المرضي و لاعلي الذين لا يجدون ما ينفقون حرج اذا نصحوا لله و رسوله). ندارند چیزی بدهند اما خیرخواه هستند ، خوب این لیس علیهم حرج.] (ما علي المحسنين من سبيل و الله غفور رحيم).[3] واو هم ندارد در آیه، بر محسنین راهی نیست، و خداوند هم غفور است و رحیم. تناسب این آیه با صدرش با موردش این است که اینهایی که چیزی ندارند وقتی خیرخواهی ميکنند ميشوند محسن، خوب وقتی محسن اند هیچ راهی بر ایشان نیست، مرتکب حرامی نشدهاند، خلافی نکردهاند، مجازاتی ندارند، (ما علي المحسنين من سبيل)، این یک آیهای که ایشان به آن استدلال فرموده و استدلال به این آیه در کتب فقهی آنجا، مقداری که من دیدم رائج است برای نفی ضمان و قاعدهء احسان به این آیه استدلال ميشود. استدلال به آن هم تمام است. (ما علي المحسنين من سبيل)[4]. یکی دیگر در سورهی قصص آیه ي 77؛ (و ابتغ في ما آتاك الله الدار الآخرة) آنچه که خدا به تو عنایت کرده برای آخرتت از آنها استفاده کن و طلب کن، (و لا تنس نصيبك من الدنيا)، سهم خودت را از دنیا هم فراموش نکن، همه چیز را رها کنی برای آخرت، نه، سهم خودت از دنیا را هم فراموش نکن، (و احسن كما احسن الله اليك). نیکی کن همانطوری که خدا به تو نیکی کرده، (و لا تبغ الفساد في الارض إن الله لا يحب المفسدين)[5]، این هم یک آیه است. یکی هم سورهي یونس آیهي 25 و 26 و سورهي دهم است، پس از قبلش بخوانم، (و الله يدعوا الي دار السلام و يهدي من يشاء الي صراط مستقيم، للذين احسنوا الحسني و زيادة و لا يرهق وجوههم قتر و لا ذلة، اولئك اصحاب الجنة هم فيها خالدون)[6]، این هم 25 و 26 یونس. آیهء 90 از سورهء نحل: (إن الله يأمر بالعدل و الاحسان و و ايتاء ذي القربي و ينهي عن الفحشاء و المنكر و البغي يعظكم لعلكم تذكرون)، این هم آیهای است که به عنوان کلمهء جامعه تعبیر ميشود از آن در قرآن، چون تقریباً یا تحقیقاً همهء خوبیها را درش مورد امر قرار داد همهء بدیها را هم مورد نهی قرار داده، بعد هم ميگوید (لعلكم تذكرون)، یعنی اگر به فطرتتان برگردید، پرده ها را کنار بزنید، پردهء غفلت، همهء این حرف ها در فطرت انسان هست، که عدالت خوب است، احسان خوب است، رسیدن به خویشان خوب است، (ان الله يأمر بالعدل و الاحسان)، یادتان باشد که این آیه همانطوری که چند روز قبل هم روز قبل از شهادت امام صادق عرض کردم از این آیات استفاده کنید. (ان الله يأمر بالعدل و الاحسان) الی چه کسی؟ متعلق دلیل عموم است، (ان الله يأمر بالعدل و الاحسان) لکل انسان، بل لکل حیوان، بل لکل موجود، ولذا در روایت دارد حیوان را شب سر نبرید، برای اینکه شب سکن است برای هر چیزی، «فإن الليل سكن لكل شيء»، امام چهارم (صلوات الله و سلامه علیه) ظاهراً، بر یک شتری بیست و چند مرتبه حج آورد، یک بار هم تازیانه به او نزد، آخر هم رفت سر قبر زین العابدین (علیه الصلاة و السلام) اینقدر پایش را زد به زمین تا همانجا هم از دنیا رفت. ذوالجناح را باید اذیتش کرد؟ دولدولی که به امیرالمؤمنین نسبت داده ميشود یا براقی که رسول الله سوار شده، یا این مرکب های باربر شما، بار آدم را ميبرد، تو سرش هم آدم باید بزند، در آداب حیوان مطالعه کنید، مي گويد مسافر وقتی که مرکبی را ميبرد قبل از آن که خودش غذا بخورد اول کاه و علف حیوان را بدهد، اول این حیوان را سیرش کند بعد خودش بنشیند غذایش را بخورد، (ان الله يأمر بالعدل و الاحسان) از غذاها علف خیلی خوب است، امروز علف برای قند خون و اینها سبزی بسیار خوب است، شما خیال ميکنید علف بد است؟ دیدتان را به بدی اشیاء کنار بزنید ، همهي موجودات دارای خاصیتاند ، حتی گاه، باید کسانی که قند دارند، نان با سبوس بخورند، سبوس یعنی همان کاه، یک مقدار سبوس جزئش کنند، یا سبوس برنج را جزئش کنند، ميگویند برای قند خون خوب است. توجه بفرمائید. این هم یک آیه، (إن الله يأمر بالعدل و الاحسان و ايتاءي ذي القربي و ينهي عن الفحشاء و المنكر و البغي [به کل احد و به کل موجود] يعظكم لعلكم تذكرون)[7] خدا شما را موعظه ميکند شاید به یاد فطرتتان بیفتید. « دلالت آيه سوره توبه بر ضمان» بعد ميفرماید و غیر ذلک من الآیات، لکن لا یخفی علیکم که غیر از آیهء (ما علي المحسنين من سبيل)[8] دلالت بر نفی ضمان ندارد، بله، دلالت دارد بر اینکه احسان حرام نیست، اما ضمان را نفی نميکند، اما دلالتش بر اینکه احسان حرام نیست، برای اینکه امر ميکند، (و احسن كما احسن الله)[9]، (ان الله يأمر بالعدل و الاحسان)[10]، (للذين احسنوا الحسني)[11] امر یا لازمهء امر. چون در این آیات و امثال این آیات امر و یا لازمهء امر که ثواب است هست، بنابراین حرمت ندارد و بلکه رجحان و استحباب هم دارد، اما نفی ضمان از آن در نميآید. اذن در احسان، امر به احسان لازمهاش عدم ضمان نیست، لازمهاش این نیست که شما ضامن نیستید. شما اگر یک مالی را برداشتید به عنوان لقطه و بعد این را صدقه دادید، خوب الان دارید شما احسان ميکنید، برای اینکه صدقه دادید که به صاحبش چه بشود؟ برگردد، راهی برای صاحبش نیست به جز صدقه دادن، بعد صاحبش پیدا شد، با اینکه شما اینجا احسان کردهاید اما در عین حال ضمان در آن هست، مستأجری به قول مرحوم فلسفی (قدس سره) مورد اجارهاش تمام شده، در زمان اجاره مستأجر را حق نداری بیرون کنی به حکم عدل، اجاره عقدی است لازم، حق نداری بیرونش کنی، اما بعد از مدت اجاره اگر گفتی چهار روز دیگر هم بنشین اینجا تا خانه پیدا کنی، این احسان هست، اما معنایش این نیست که اجرت هم نگیرد، احسان لازمه اش مجانیت و عدم ضمان نیست. پس احسان در این آیات ولو مستحب است به دلیل امر به او ، یا لازمه ي امر، اما ملازمهای با نفی ضمان ندارد. منافاتی نیست بین احسان و بین ضمان، کما اینکه در لقطه اینطور است، در مظالم عباد اینطور است، در ارفاقی که شما به دیگران دارید اینطور است، قرضالحسنه شما ميدهید، خوب این قرض الحسنة احسان است، یعنی واجب که نبوده قرض بدهید، اما معنایش این نیست که حالا قرض الحسنة بشود قرض الپس نده ، بگویید بله چون احسان است پس ميشود قرض الپس نده، این که نیست، من عرض کردم این آیات دلالتش ناقص است، غیر از آیهء نفی سبیل، بله او دلالتش تام است. (ما علي المحسنين من سبيل)، اما این آیات دلالتش ناقص است برای اینکه این آیات بیش از رجحان احسان را نميرساند ، بیش از اینکه احسان مستحب است مورد امر است یا لازمهی امر که ثواب است دلالت ندارد، و بین احسان و عدم ضمان تلازمی نیست. بلکه ميبینیم بعضی جاها احسان هست ضمان هم هست، احسان ملازمه ندارد کار خوب کردی مجانی هم باشد، نه کار خوب کردی پولش هم ميگیرد، منافات ندارد کار خوب کرده پولش را نگیرد. این آیات پس دلالت ندارند، اما (ما علي المحسنين من سبيل) دلالت دارد، بله، لقائل ان یقول که این آیهء سورهی یونس هم دلالت دارد: (و الله يدعوا الي دار السلام و يهدي من يشاء الي صراط مستقيم)[12]، حالا، دارالسلام کجاست که بعد از آن تازه صراط مستقیم است. (للذين احسنوا الحسني و زيادة)[13]، آنهایی که احسان کردهاند هم ثواب ميبرند هم یک زیاده، (و لا يرهق وجوههم قتر و لا ذلة)، غبار و ذلت و هتک در صورت آنها پدیدار نميشود . خلاصه انبساط وجه دارند. اگر من احسان کنم، بعد هم بخواهند بگویند ضمان دارد، این انبساط وجه ندارد که، این آیه هم دلالت ميکند که کسی که احسان ميکند هیچ ناراحتی ندارد، پس باید بگوییم آقای محسن ضمان ندارد بنابراین این آیات بر نفی ضمان دلالت نميکند فقط بر نفی حرمت و استحباب و رجحان دلالت ميکند، ولی آیهی (ما علي المحسنين من سبيل) که فقهاء به آن تمسک فرمودند او دلالت ميکند. ثم اگر ما شک کردیم که فلان عمل این احسان هست یا احسان نیست، شک کردیم آیا فلان کار صدق احسان بر آن ميکند در نظر عقلاء یا صدق محسن بر این، چون ما عنوان محسن داریم، صدق محسن بر شخصی که این کار را انجام داده ميکند یا نميکند؟ تمسک به دلیل جائز نیست، برای اینکه تمسک به دلیل است در شبههء مصداقیه دلیل، (ما علي المحسنين من سبيل)، کبرای کلی است، صغرا هم باید محرز بشود، حجت جائی است که کبرا معلوم، صغری هم معلوم، پس با شک در صدق هم تمسک نميتوانیم بکنیم. این یک بحث. « مراد از حلّيت در موثقه ى سماعه» بحث دیگری که هست در رابطهء با این موثقهء سماعة است که در باب 3 از ابواب مکان مصلی آمده، «عن ابي عبدالله (ع) في حديث قال رسول الله (ص): من كانت عنده امانة فليؤدّها الي من ائتمنه، فإنه لا يحلّ دم امرء مسلم و لا ماله الا بطيبة نفس منه»، یک روایت دیگر هم باز دارد که آن سندش تمام نیست، که آنجا دارد «لا يحل مال امرء مؤمن الا بطيبة نفسه»[14]. در اینجا جهاتی از بحث هست. یکی اینکه این حل منفی چه حلی است؟ حل منفی حلیت واقعیه است؟ یا حلیت ظاهریه است یا اعم از هر دو؟ احتمالات متصوره در حل منفی ثلاثة حلٌ ظاهری که مربوط به شک است، حلٌ واقعی که بنابر واقع است و هر دو. خوب حل ظاهری که قطعاً نیست، خلاف ظاهر حدیث است، چون هیچ بحث شک و علمی در حدیث اخذ نشده، و عناوین ظهور در واقع دارند، «لا يحل» یعنی لایحلّ بحسب واقع، نه لایحل ظاهری، چون نه شک و علمی در حدیث هست، و عناوین هم ظهور در واقع دارند، پس لایحل ظاهری که نیست، اما یک کسی بگوید اعم است، «لا يحل» اعم است، نه حلیت واقعیة دارد، نه حلیت ظاهریة، مال مؤمن «الا بطيبة نفس منه»، پس اگر طیب نفس نبود، شک کردیم در اینکه طیب نفس هست یا طیب نفس نیست، یکون حراماً. «لا يحل مال امرء» نه به حلیت واقعیه، نه به حلیت ظاهریة، «الا بطيبة نفس منه»، این طور بیاییم بگوییم، بگوییم طیب نفس سبب نفی حلیت ظاهریه هم ميشود. این هم درست نیست، برای اینکه در باب حل واقعی، «لا يحل مال امرء»، لایحل یعنی حلیت ظاهریه را هم ميبریم مگر طیب نفس، اگر طیب نفس نبود حلیت واقعیه هم نیست، طیب نفس یعنی احراز طیب نفس، «لا يحل مال امرء الا بطيبة نفس منه»، یعنی به احراز طیب نفس، چون آنجا احراز مطرح است. بنابراین اگر طیب نفس واقعی بود ولی من احراز نکردم، باید بگوییم تصرف در مال حرام است، پس نميتوانیم بیاییم بگوییم «لا يحل» اعم از واقعی و ظاهری را ميگوید تا طیب را بزنیم به احراز، بگوییم «لا يحل» بحلیة الواقعیة و لا بالحلیة الظاهریة الا باحراز طیب نفس، اگر به احراز را بخواهی استثناء از هر دو بگیری، لازم ميآید در جایی که به حسب واقع طیب نفس هست، اما من احراز نکردم، آن جا حرام واقعی باشد، با اینکه حرام که نیست، اگر من تصرف کردم ميشود تجری نه حرام واقعی، اگر بیایید بگویید نه، «لا يحل» هر دو را ميگوید، استثناء به یکی از آنها ميخورد، آن هم کما تری، «لا يحل» به حلیت ظاهریة و لا بحلیة واقعیة، اِلاّ بطیب نفس واقعی که برای حلیت واقعیه باشد این هم کما تری، پس حلیت ظاهریه که قطعاً نیست، برای اینکه نه شک و علمی در «لايحل» است، عناوین هم ظهور در واقع دارد، اعم از حلیت ظاهریه و واقعیه هم اگر بگیرید و بعد طیب نفس را هم احراز بگیرید، «لا يحل» لا بحل واقعی و لا بحل ظاهری الا به احراز طیب نفس، این هم که درست در نميآید، براي اينكه خلاف قواعد است، برای اینکه اگر یک جا واقعاً طیب نفس داشت حلال است، و تصرف ميشود تجری، نه اینکه حرام واقعی باشد، بگویید «لا يحل» هر دو را ميخواهد بگوید، اما «الا بطيب نفس منه» استثناء به یکی از آنها خورده، نسبت به واقعی استثناء خورده، امّا نسبت به ظاهری استثناء نخورده و به حرمت خودش باقی است، این هم باز کما تری، خلاف ظواهر مکالمات و سیاق مکالمات است که بیایند، مستثنی منه را، دو مصداق داشته باشد، ظاهر مستثنی و مستثنی منه این است که هر دو با هم موافقند در مورد، نه این که مستثنی منه دو عنوان باشد، مستثنی به یکی بخورد، این هم خلاف ظاهر استثناء است، این را هم نميتوانیم بگوییم. بله اگر شما گفتید لایحل اعم است و علم به طیب نفس واقع است، نتیجه اش این ميشود که در شبهات در طیب و عدم طیب باید احتیاط کرد. «لا يحل مال امرء» چه به حلیت واقعیه چه به حلیت ظاهریه، «الا بطيب نفس» واقعی، و این طیب نفس واقعی هم ميگویید استثناء از یکی است، از هر دو که نیست، استثناء از یکی است. پس او استثناء ندارد. آن وقت ميشود لازمهاش احتیاط در شبهات. ولی این تمام نیست. سیدنا الاستاذ از مرحوم حاج شیخ قدس سره و مرحوم نائینی نقل ميکند که اینها خواستهاند از این حدیث در بیاورند وجوب احتیاط را در شبهات. به بیان دیگر، نه به این بیانی که ما عرض کردیم، به بیان اینکه باب سبب و مسبب یک چنین اقتضایی دارد، برای فردا ان شاء الله. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1] - كتاب المكاسب 2: 182و 183. [2]- توبه(9) : 91. [3] - توبه (9): 91. [4]- توبه (9) : 91. [5]- قصص (28) : 77. [6]- يونس (10) : 25 و 26. [7]- نحل (16) : 90. [8]- توبه (9) : 91. [9]- قصص (28) : 77. [10]- نحل (16) : 90. [11]- يونس (10) : 26. [12]- يونس (10) : 25. [13]- يونس (10) : 26. [14]- وسائل الشيعة 5 : 120، كتاب الصلاة، ابواب مكان المصلي، باب3، حديث1.
|