استدلال شيخ اعظم بروايات جهت ضوابط كلی
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 5 تاریخ: 1380/6/28 بسم الله الرحمن الرحيم بحث در رواياتى بود كه شيخ اعظم[1] (قدس سرّه) آنها را تيمّناً ذكر فرمودند. براى استدلال به آنها بر ضوابط كليّه. - يكى از آنها اين روايت تحف العقول است،[2] البته بنا بود كه اول متن روايت را بخوانيم بعد راجع به او بحث كنيم. در آنجا دارد «فاوّل هذه الجهات الاربعة:الولاية، و تولية بعضهم على بعض، فاوّل ولاية: الولاة [لبته در بعضى از نسخ دارد] فالاوّل ولاية: الولاة، و ولاة الولاة [خود واليها در رأس هم والى در رأس هم] و ولاة الولاة الى أدناهم [تا آخرشان، والى والى والى تا همينطور كه سلسله مراتب ميشود] باباً من ابواب الولاية» اين باب هم ظاهراً قيد باشد براى ولات ولات، و ولات ولات تا آخرشان از اين جهت كه بابى است از ابواب ولايت بر آن كسى كه اين آقاى والى، وال عليه ولات ولات از اين جهت كه بابى از ابواب ولايت بر زير دستيهايشان است يا قيد اين باشد، يا قيد اصل ولايت باشد خود آن والى هم در رأس هم، ولايت ولات از اين باب، و به آن نميتواند بخورد چون آن خودش است ديگر باب نيست. اين باباً ظاهراً قيد است براى اين مراحل بعدى، يعنى رتبه هاى بعدى، رتبه های بعدى ولايت دارند براى اين «من هو وال عليه» از اين حيث اين كه بابى است ولات ولات تا آخرشان از حيث اينكه بابى است از ابواب ولايت بر «من هو وال عليه». «ثمّ (التجارة) فى جميع البيع و الشراء بعضهم من بعض؛ ثمّ الصناعات فى جميع صنوفها؛ ثمّ الاجارات فى كل ما يحتاج اليه من الاجارات و كل هذه الصنوف تكون حلالاً من جهة، و حراماً من جهة [همه اين چهار قسم از يك جهت حلال است و از جهت حرام است.] و الفرض من اللّه عليه العباد فى هذه المعاملات: الدخول فى جهات الحلال منها، و العمل بذلك الحلال، واجتناب الجهات الحرام منها» آن هم كه واجب است از اينها اين است كه وارد جهات حلالش بشود و از جهات حرام پرهيز كنند. «(تفسير معنى الولايات) و هى جهتان»: «فاحدى الجهتين من الولاية: ولاية ولاة العدل الذين امر اللّه بولايتهم، و توليتهم على النّاس» اولين جهت ولايت ولات عدلى است كه خدا امر به ولايت شان كرده، و آنها را متولى بر مردم قرار داده است. «و ولاية ولاته، و ولاة ولاته الى ادناهم [همينطور سلسله مراتب تا آخر] باباً من ابواب الولاية على من هو وال عليه» اين همانِ است كه در جمله قبل هم بود . «و الجهة الاخرى من الولاية: ولاية ولاة الجور، و ولات ولاته الى ادناهم باباً من الابواب التى هو وال عليه» [باز همان باباً اينجا آمده است.] «فوجه الحلال من الولاية: ولاية الوالىِّ العادل الذى امر اللّه بمعرفته» [ولايت والى عادل كه خدا امر به معرفتش نموده است] و ولايته، والعمل له فى وليته، و ولاية ولاته، و ولاة ولاته [يعنى امر به ولايتش نموده است. امر به ولايت، يعنى قبول ولايت، امر نموده به معرفت والى عادل و ولايته يعنى قبول ولايت او و عمل براى آن والى امر كرده به عمل در ولايتش، ولايت ولاتش، ولات ولاتش] بجهة ما أمر اللّه به الوالى العادل [به جهتى كه امر ميكند به او والى عادل] بلا زيادة فيما انزل اللّه به [البته والى عادل هم بما انزل اللّه حكم كند، نه بما غير انزل اللّه] بلا زيادة فيما انزل اللّه به، و لا نقصان منه، و لاتحريف لقوله، و لا تعدٍّ لامره الى غيره [امر را از يكجا به جاى ديگر نبرد آقاى والى] فاذا صار الوالى والى عدل بهذه الجهة [والى والى عدل شد به اين جهت، يعنى به جهت ما امر اللّه اينجا ولايت براى عملش درست است تا ميآيد] الى أن قال». «و امّا وجه الحرام من الولاية: فولاية والى الجائر» و ولايت ولاتش، تا آخر حديث آقايان بخوانند من يكى يكى نميخوانم، چون متن حديث چيز ابهامى ندارد. «نظر استاد در رابطه با حديث» جهاتى از بحث در اين حديث هست: جهت اول: به نظر بنده اگر دوتا حديث داشته باشيم توى همه احاديث كه يكي از آنها از نظر متن داراى اضطراب باشد، داراى اشكال باشد و قابل عمل نباشد آن دوتا يكى همين است و اگر يكى هم باشد همين است؛ اگر در تمام احاديث ما دوتا حديث داشته باشيم كه متنش حجّت نباشد «لما فيه من المحاذير» نتوانيم به متتنش اعتماد كنيم، دوتا باشد يكى آن اين است و يكى هم باشد همين است اين چيزى كه به نظر بنده ميآيد. «و ذلك لما فى الحديث من السبك و من التكرار و من الغلق» سبك حديث اشكال دارد، تكرارهاى حديث اشكال دارد، غلق و تعقيدى كه در حديث هست اشكال دارد و غير اينها. در اين متن اشكالاتى است كه اين اشكالات سبب عدم اعتماد است، يعنى نميشود ديگر به آن اعتماد كرد. از سبك و از تكرار و از غلق و تعقيد و از امور ديگرى كه حالا ما متعرض ميشويم يك مقدارش را به قدر فهممان. امّا از نظر سبك: اين سبك سبك معصوم نيست؛ اينطور حرف زدنها حرف معصوم نيست، معصوم اينطورى حرف نميزند. ببينيد حالا من جهاتى را كه گويايى اين است كه اين سبك سبك معصوم نيست از اول شروع ميكنم: «سأله سائل؟ [از امام صادق يك آدمى پرسيد] فقال: كم جهات معايش العباد؟» خود اين سئل سائل در خودش يك چيزى هست ولو خيلى مهم نيست، ولى ما همه را ميخواهيم بگوييم، بدون هيچ تشريفات و آداب مكالمه و سؤال و جواب «سأله سائل فقال بأبى أنت و امى [آخر انصاف هم يك چيزى است سه ساعت سؤال و جواب شده است، چون امام كه فرموده معلوم ميشود بنابر اين كه امام باشد معلوم ميشود سائل ميخواسته بپرسد. اين همه سؤال و مكالمه و جواب از امام آمده لطف كرده امام، احترام اقتضا ميكند اگر نگوييم ادب در مكالمه اقلاً آن سائل بگويد] فديت بأبى و نفسى [پدر و مادرم فداى تو] سأله سائل و قال بأبى و امى، سأله سائل و قال بأبى، سأله سائل فقال» آيا اجازه ميدهيد من يك سؤالى بكنم، آخر اينها مراسم ادب و احترام است. اينِ كه دارد همينطورى ميگويد سأله سائل اين نميخواند با سبك رواياتى كه محدثين ما (قدس اللّه اسرارهم) از ائمه معصومين(عليهم السلام) نقل ميكردند، سبك سؤال و جواب عادى هم با آن نميخواند. حالا اين قدر ميگويم كه باورت بيايد! جهت دوم: «فقال: كم جهات معائش العباد التى فيها الاكتساب و التعامل بينهم، و وجوه النفقات؟ [كسبها و داد و ستدها و وجوه زندگى ها چطورى است؟] فقال (ع): جميع المعايش كلّها من وجوه المعاملات فيما بينهم ممّا يكون لهم فيه المكاسب اربع جهات من المعاملات. من وجوه المعاملات فيما بينهم» مگر وجوه معاملات بين جن هم ميشود باشد؟ معامله بين آدمهاست، سائل كه از معامله بين ناس سؤال كرد؟ سائل سؤال كرد معايش العباد، وقتى آن آقا ميفرمايد كه من وجوه المعاملات، يعنى من وجوه معاملات معايش عباد يعنى همانى كه بين خودشان است. اصلاً معامله يعنى داد و ستد ديگر فيما بينهم يعنى چه؟ سائل اول سؤال كرد، ميخواهد بگويد يعنى آنچه كه مربوط به داد و ستد است «ما يقوم به الحياة و المعيشة» مربوط به داد و ستد است. ببينيد «فيما بينهم ممّا يكون لهم فيه المكاسب» لازم نيست. 1- كلمه معاملات. 2- سؤال سائل اصلاً راجع به اين بوده است. بعد گفت كه چهار جهت از داد و ستد دارند «فقال: اربع جهات من المعاملات» باز اينجا هم نميخواست ميگفت اربع، ديگر دوباره اربع من الجهات المعاملات ملا نقطى كه نيست؛ اربع يعنى همان اربع، ديگر دوباره اربع جهات من المعاملات. مگر بگوييم آن سائل خيلى خيلى گيج بوده كه ديگر همچنين بايد عمّه جزء برايش ميگفته، عمّه جزئهاى سابق بود الف دو زبر اَن و دو زيرِئن و دو پشئُون ...، تاآخر يك حرفى است . دوباره اربع الى اربع ديگر نميخواهد اين را. بعدش را دقت كنيد «فقال له: أ كل هؤلاء الاربعة حلال، أو كلّها حرام، أو بعضها حلال و بعضها حرام؟ [چطورى است اينها؟ همه اش حلال است همه اش حرام است يا بعض آن؟] فقال(ع) قد يكون فى هؤلاء الاجناس الاربعة حلال من جهة، و حرام من جهة. و هذه الاجناس مسميّات معروفات الجهات». جهت سوم: اين است كه جايش بود خود معصوم اگر روايت مال معصوم باشد جايش بود خود معصوم در جوابش اين را فرموده باشد ميفرمود: «فيما بينهم ممّا يكون له فيه المكاسب اربع جهات من المعاملات بعضها حلال قد يكون حلالاً قد يكون حراماً ... [خوب بود اين بيان بعدى را] قد يكون حرام من جهة و قد يكون حلال من جهة» خوب بود حضرت بفرمايد قبل از آنِ كه سؤال بشود چرا؟ مناسب اين بود. براى اينكه سائل از معصوم از جهات معايش پرسيده به عنوان يك امر تكوينى و يك قضيّه واقعى، يا از حكم پرسيده؟ سائل كه از معصوم ميپرسد «كم جهات معيشة العباد» از چه ميپرسد؟ ميخواهد كه به عنوان يك خبر نگار از امام بپرسد كه زندگى مردم چطور است، بحث اقتصادياش را ميخواهد بپرسد؟ آمار ميخواهد بگيرد، مأمور آمار است امام؟ نه امام مأمور آمار است و نه مبين موضوع، معلوم است سائل كه ميپرسد از حيث حكم شرعى، خود حضرت اول جواب ميداد ميفرمود: «اربع جهات من المعاملات قد يكون فيها حلال من جهة، و قد يكون حرام من جهة» ديگر چرا گذاشته تاآن سائل دوباره بپرسد؟ اين هم يك شبهه. شبهه اول: «قد يكون فى هؤلاء الاجناس الاربع حلال من جهة، وحرام من جهة» يعنى چه؟ قد مال تقليل است تمام اين چهار قسم به دو دسته تقسيم شده است. يك عده حلال يك عده حرام، قد يكون، يعنى بعضيهايش اينطور است آن هم خيلى كم. اولاً: «قد يكون في هؤلاء الاجناس الاربعة - گاهى در اين چهار قسم حلال از جهت است و حرام از جهت ديگر يعنى مثلاً يكياش اينطورى است گاهى بطور نادر باقى ديگر با اينكه تمام اين اقسام اربعه على صنفين حلالاً و حرام تا آخر روايت را مطالعه كنيد. ثانياً: اصلاً راهى ندارد، قد يكون از اين جهت و قد يكون از آن جهت، قسم سومش چه؟ «قد يكون فى هؤلاء الاجناس الاربعة حلال من جهة» توى اين چهار جنس گاهى از حلال از جهتي يعنى يك قدر نادر داريم حلال از جهت ديگر حرام. (سؤال و پاسخ استاد:) نادر داريم، درحالتى كه همه اش اينطور است نادر نيست. ثانياً آن غير نادرها چطور است؟ حصر عقلى است يا حلال من جهت يا حرام من جهة بين بين كه ندارد يا حلال است و يا حرام است ديگر حلال و حرام چه دارد؟ و در حقيقت اين قد يكون حلال من جهة، ميگويد: قد يعنى چه آقاى كه آنجا ميگويى كلها بخوان! قد يعنى چه؟ قد «قد يكون فى هؤلآء الاجناس الاربعة حلال من جهة، و حرام من جهة» قد يكون يعنى چه؟ قد للتقليل؟ قد سرى مضارع للتقليل است و يا للتكثير؟ من سؤال ميكنم چرا اينطرف و آنطرف ميروى؟ ميگويم قد سر فعل مضارع للتقليل است و يا للتكثير؟ براى چه است؟ براى تكثير؟ خيلى خوب تقليل اگر باشد پس بين اين اقسام كم است حلال من جهة و حرام من جهة، با اينكه در تمام اقسام قسمين كرده است حلال من جهة و حرام من جهة؛ كدام كم است؟ هيچى.اين كه حكم كلى دارد بيان ميكند، اين كه شما بيان ميكنيد روايت نيست، اصلاً روايت تمام معايش را ميخواهد بگويد، جهت ميدهد، اصلاً جهت ميدهد بيجهت را اصلاً متعرضش نيست. و امّا جهات أربعه «فأوّل هذه الجهات الاربعة»: 1- «الولاية» اولى اش ولايت است، خيلى خوب حالا اول گفته يعنى از باب اين كه با ولايت بقيه امور درست ميشود و الاّ اول و دوم ندارد. بگوييد: اول به اعتبار اينكه بقيه امور به او وابستگى دارد. «فاول ولاية: الولاة، و ولاة الولاة الى ادناهم [تا آخرى] باباً من ابواب الولاية على من هو وال عليه» باباً، را گفتيم قيد براى كى است؟ اين ولات بعديها، يعنى اين ولات بعديها از اين حيث كه بابى است از ابواب ولايت گفتن ندارد؛ گفت از حكايات شيخ ما اين است شيره را خورد و گفت شيرين است! قيد توضيحى است آن هم توضيحيى تقريباً نا بجاست، بله ولات الولات الى ادنا هم از باب ولايت محل بحث است . ديگر از اين حيث كه بابى است از ابواب ولايت بر كسى كه اين والى بر او والى است. اين قيد هم توضيحى است هم بعيد نيست مخل باشد. من حالا همين چند تا را بيشتر نميخوانم، وقت شما را نميگيرم اين قدر اشكال و شبهه در اين روايت است كه حدّ ندارد. «ثمّ التجارة فى جميع البيع و الشراء بعضهم من بعض؛ ثمّ الصناعات فى جيمع الصنوفها؛ ثمّ (الاجارات) فى كلّ ما يحتاج اليه من الاجارات و كلّ هذه الصنوف تكون حلالاً من جهة، و حراماً من جهة. [حلال جهت دارد، حرام هم جهت دارد. يكياش حلال و يكياش حرام، يعنى آدم آنِ را كه مرتكب ميشود بايد كدامها را مرتكب بشود؟ حلالها را، آنِ كه بايد ترك كند؟ حرامها را، توضيح بعدى يعنى چه؟] و الفرض من اللّه على العباد فى هذه المعاملات: الدخول فى جهات الحلال منها، و العمل بذلك الحلال و اجتناب الجهات الحرام منها» اين توضيح است؛ اين توضيح از شأن يك معصوم و يك سائل و يك روايت درست و حسابى بدور است. خيلى خوب فرموديد يك قسم حلال است و يك قسم حرام اين را كه آدم سرش ميشود كه اگر ميخواهد بايد كدامها راانجام بدهد؟ حلالها، ديگر معناى حلال و حرام را هم لازم بود توضيح بدهى؟ من ديگر نميدانم اين ميشود مثل عبارتهاى من كه گاهى وقتها اينقدر توضيح ميدهم كه اصلاً مطلب گم ميشود. شبهه ديگر: و الفرض را معنا كنيد يعنى چه؟ من ميخوانم كه و شما معنا كنيد «و الفرض من اللّه على العباد» يعنى واجب شما ميگيريد، واجب از خدا بر بندگان واجب است كه وارد بشوند در جهت حلالش، در كجا واجب است ما توى جهت حلال برويم، ما حلال را نميخواهم، اصلاً نميخواهم جهت حلال را كاسبى نميخواهم بكنم؛ حالا حتماً بايد بروم توى جهت حلالش. من نميخواهم اجاره بدهم نشستم توى خانه ام يك طورى زندگى ميكنم، ارثى از پدرم برايم رسيده است خودم آنجا كشت ميكنم و ميخورم، واجب است من بروم توى حلالهايش ياجايز است؟ اگر ميگوييد: واجب است توى حلال كه واجب نيست بروم؟ خودش حلال است رفتن من هم مباح جايز و الفرض يعنى چه؟ اينها چيزهاى است كه بقيه بزرگان متعرضش نشده اند؛ و الفرض يعنى چه؟ «و الفرض من اللّه على العباد» دخول است؛ بله اجتناب حرامش درست آنجا واجب است. شبهه دوم: اجتناب از حرام واجب است من اللّه است يا واجب از عقل؟ از عقل است. خدا حرام را ميگويد فاصله بگير! حرام )انمّا الخمر والميسر والانصاب رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه( امّا اينكه من از آن اجتناب كنم در مقام عمل، يعنى اطاعت كنم حرمت الهى را لزوم اطاعت به حكم عقل است و لذا اگر من يك گناهى را نعوذ باللّه مرتكب شدم چند عذاب دارم؟ يك عذاب. امّا بر فرض اين عبارت عذاب ميخواهم، دو تا. 1- اينكه گناه كردى خودش معصيت است. 2- اينكه خدا گفته معصيت نكن. خدا كه ميگويد: گناه نكنيد، خدا كه ميگويد: واجبات را بياوريد امر ارشادى است، نميتواند امر حقيقى باشد. پس من اللّه نيست و الفرض من اللّه نيست. شبهه سوم: و الفرض من اللّه شما بيايد بگوييد يعنى اگر خواستى انجام بدهى واجب است بروى توى قسم حلالش، اگر خواستى بگوييم و الفرض من اللّه اينكه حلال را وارد بشوى اگر خواستيد، حلال را وارد بشويد؛ بله اگر اينطور معنا كنيد له وجه. لكن باز اشكال دارد مستحبات چه؟ واجب است بر تو اگر خواستى وارد بشوى توى كارهاى حلال وارد بشوى. اگر يك تقديرى بگيريم اشكال رفع ميشود، يعنى يك فرض تعليقى بگيريم «و الفرض من اللّه ان اردت الدخول [دخول در حلالها] لكن كماترى» اين تا اينجايى حديث كه خيلى بحث دارد؛ منتهى اجازه بدهيد من يك مقدار از بحث مان را امروز كه روز ماه رجب است ببريم توى يك بحثهاى ديگر كه مستقيم ارتباط با خدا دارد اينها غير مستقيم است تازه اگر قصدمان خالص باشد اگر قصدمان خالص نباشد كه هيچى )خسر الدّنيا و الاخرة(. «فضيلت ماه رجب» امّا اگر قصد (بنده خودم را عرض ميكنم) خالص باشد غير مستقيم است، يك مقدار برويم توى بحثهاى كه ارتباط مستقيم دارد. يك مقدار آن حرفها را بزنيم خسته اگر شديم از اين حرفها با آن حرفها روح مان زنده بشود و تكاملى پيدا كنيم، قربى پيدا كنيم الى اللّه، ميدانيد امروز روز اول ماه رجب است، يعنى روز اول سال زاهدين است، اول سال شمسى داريم، اول سال قمرى داريم، اول سال زراعى داريم، اول سال زهدى، و لذا مرحوم مجلسى در زاد المعاد بحث را از ماه رجب شروع كرده است. من حالا زاد المعاد را نديدم زاد المعاد بحث را از ماه رجب شروع كرده است «و رجبٌ مسمّى برجب الاصب» صب يعنى ريزيش يعنى رحمتهاى خداوند در اين ماه فراوان ريخته ميشود! مبادا ماه رجب بر ما بگذرد و از اين رحمتهاى فراوان استفاده نكنيم، حد اقل به اينكه بعضى از ادعيه اش را بخوانيم، حد اقلش اين است. متوجه باشيم ماه رجب است، برداريم يك مفاتيحى نگاه كنيم و بفهميم ماه رجب است. متوجه باشيم در اين ماه گفته شده است ولادت آقا باقر العلوم(ع) بوده در امروز، ولايت امام على النقى(ع) است، شهادت امام على النقى(ع) است پس فردا، سومش سيزده رجب ولادت امير المؤمنين(ع) بيست و پنج رجب شهادت آقا موسى بن جعفر(ع) بيست و هفت رجب بعثت رسول مكرم (ص) بيست و هشت يا بيست و هفت رجب روز حركت ابى عبداللّه(ع) بطرف عراق و به طرف حركت روز عاشورايى به كربلايش، و بدانيد كه از ماههاى حرام است كه همه بايد به او احترام بگذارند جنگ بخاطر او ترك ميشود و تك هم افتاده است توى ماههاى حرام، رجب تك افتاده است و در بعضى از روايات دارد ماه خداست ماه رجب. من يك دعا يا دوتا دعاها را ميخوانم برايتان كه اينجا خوانده باشيم توى مباحثه يك حديث هم از امام على النقلى(ع) برايتان ميخوانم و عرضم را تمام ميكنم. همه دعاها خوب است، امّا اين يكى دوتايش است كه من براى شما ميخوانم امروز شايد به نظر ما از بقيّه بهتر باشد. دعاى اول: اين است كه امام صادق(ع) نقل شده است هر روز ميخواندهاند «خاب الوافدون على غيرك» آنهايى كه سراغ غير تو رفتهاند بيبهره شدهاند، از غير خدا هيچى نيست، غير خدا فقط خودش را ميبيند اگر هم به من و تو غير خدا خدمتى ميكند براى خودش است. امّا خداست كه طمعى كه به عبادت ما ندارد اگر لطفى ميكند آقاييش است، لطفى ميكند براى اينكه ما را از بردگى بردهها و انسانها نجات بدهد. «خاب الوافدون على غيرك و خسر المتعرّضون الاّ لك [آنهايى كه سراغ ديگران رفتند ضرر ديدند] و ضاع الملمّون الاّ بك [آنهاى كه بار فرود آوردند بغير تو بجاى نخواهد رسيد، ملم ظاهراً يعنى نازل فرود آينده، بارش را فرود آورده اختيار عقل و فكرو دينش را همه چيزش را داده به او فرود آمده بر او] ضاع الملمّون الاّ بلك و اجدب المنتجعون الاّ من انتجع فضلك [به قحطى رسيدند آنهايى كه دنبال چيزى بودند، اصلاً به قحطى گرفتار شدند، مگر آن كسى كه خواستار از تو باشد] و اجدب المنتجعون الاّ من انتجع فضلك بابك مفتوح للرّاغبين و خيرك مبذول للطّالبين و فضلك مباح للسّائلين و نيلك مُتاحٌ للاملين [يعنى زياد بخشيده ميشود] و رزقك مبسوط لمن عصاك [براى عاصيان روزى تو پهن شده است آنها گناه كردند، امّا او رزقش را براى اآنها پهن كرده است.] و حلمك معترض لمن ناواك [كسى كه سراغ تو بيايد و از تو چيزى بخواهد حلم تو پيش رفتار براى او است، يعنى قبل از همه چيز علم تو ميآيد و بعد حرفش را پاسخ ميدهى] و عادتك الاحسان الى المسيئين و سبيلك الابقآء على المعتدين اللّهمّ فاهدنى هدى المهتدين و ارزقنى اجتهاد المجتهدين و لا تجعلنى من الغافلين المبعدين» هم غافل است هم دورش كردند، چون گاهى غافل است يك قدم ميتواند، يك قدم بردارد ميرسد، امّا گاهى آنچنان در غفلت فرو رفته مثل بنده كه هزار قدم هم بردارد نميرسد. هى باز دور خودش ميزند، هى آرزوهاى خودش، هى رياست خودش از خودش كنار نميرود، غافلى است كه يك قدم نميتواند آن طرف را ببيند همه اش خودش را ميبيند. هيچ كسى ديگرى را نميتواند ببيند آخرت را كه هيچى خدا را نميتواند ببيند كه هيچى؛ اين آدمهاى عادى را هم خداى نا خواسته نميتواند ببيند، كه برايشان خدمت كند «و اغفرلى يوم الدين». دعاى دوم: «اللّهمّ انّى اسئلك صبراً الشّاكرين لك و عمل الخائيفن منك و يقين العابدين لك اللّهمّ أنت العلىُّ العظيم» چقدر زيبا ائمه حرف ميزدند؛ بقول امام دعاها قرآن صاعد است، قرآن قرآن نازل است دعا قرآن صاعد است. از اين زيباتر معمولاً خود ائمه زيباتر حرف ميزدند، امّا ماها كه هيچ وقت نميتوانيم هزارم اينطورى زيبا حرف بزنيم «اللّهمّ انت العلىُّ العظيم [هم داراى علوى هستى و هم داراى عظمت] و انا عبدك البائس الفقير [من يك آدم بدبخت بيچاره هيچى ندارم؛ يك نفس در اختيار خودم نيست. چون فرو ميرود ممدّ حيات است و چون بر ميگردد مفرّح ذات است.] و اى يمسسك اللّه بضر فلا كاشف له الاّ هو، و اى يمسسك بخير فهو على كل شىء قدير» چه بزرگان ميگويند انتم الفقرا هم لطف است، اصلاً ما عين فقر هستيم، چه از خودمان داريم؟ چه داريم؟ «و انا البائس الفقير انت الغنىُّ الحميد [تو بى نيازى هستى پسنديده شده،] و انا عبدالذليل [من هم بنده اى هستم كه ذليل هستم و خار شده ام در اثر گناهانم] اللّهمّ صلّ على محمّد و آله وامنن بغناك على فقرى وبحلمك على جهلى وبقوّتك على ضعفى [از اين زيباتر ميتوانيد دعا بخوانيد، خوب چرا اين دعاها را نميخوانيد، همه اش خودمان دعا درست ميكنيم و بخوانيم اين اشتباه ماهاست.] يا قوىُّ يا عزيز اللّهمّ صلّ على محمّد و آله الاوصيآء المرضيّين و اكفنى مااهمّنى من امر الدّنيا و الاخرة يا ارحم الرّاحمين».[3] تحف العقول[4] از امام دهم امام على النقى(ع) نقل كرده «حُبُّ الابرار للابرار ثواب للابرار وحُبُّ الفجار للابرار فضيلت للابرار [يك آدم خوب بدها هم دوستش ميدارند، اين يك امتيازى است] و بُغض الفجار للابرار زَين للابرار [آدم بد را اگر فاسقها دشمنش ميدارند اين زينت برايش است معلوم ميشود آنها با اين نميتوانند كنار بيايد] و بغض الابرار للفجار خزىٌّ على الفجار»[5] بغض ابرار براى فجار هم يك بدبختى است براى فجار تحف العقول كلمات آقا امام دهم ابى الحسن الهادى(ع) آنجا آمده است. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- المكاسب 1 : 5. [2]- تحف العقول : 331. [3]- كليات مفاتيح الجنان : 221. [4]- تحف العقول : 487. [5]- تحف العقول : 487.
|