عدم تماميت كلام شيخ انصارى از نظر استاد
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 431 تاریخ: 1384/10/12 يك بحث اين بود كه اگر مراد شيخ از اين عبارت كه ميفرمايد ارباب خمس و حاكم ميتوانند خمس و زكات را قهراً علي المكلف از مکلف اخذ كنند، اگر مرادش اخذ از مكلف، اخذ از جائر است، يك بحث ديگری است، اما اگر مراد ايشان این باشد که از خود مكلفين حاكم ميتواند قهراً اخذ كند، يا ارباب خمس و زكات قهراً ميتوانند از مالكين بگيرند، دليلش هم اين باشد كه حق است و حق گرفتني است، پول خودش را استنقاذ ميكند، استنقاذ حق مانعي ندارد، بلكه واجب است. و احتياجي هم به اجازهی حاكم ندارد، اگر بتواند بگيرد احتياجي به اجازهی حاكم ندارد، مثل ديون و حقوقی كه اگر انسان بتواند بدون مراجعه محكمه از شخص بگيرد، احتياجي به مراجعه به محكمه نيست، اون مال وقتي است كه نتواند بگيرد، ميرود محكمه كه ازش بگيرد. اگر مراد شيخ اين باشد اين ناتمام است، بعبارة اخري، قول به جواز اخذ زكات و خمس من المكلف قهراً عليه و جبـراً عليه اين تمام نيست. و اين اخذ يكون حراماً، به نظر بنده، و اون شخص هم بري الذمه نميشود. چرا يكون حراماً؟ براي اينكه تصرف در مال غير است بدون اجازه اش، و جبر غير است و سلطه بر غير است كه آن هم غير جائز است، و اين مالي كه ميگيرد اين خمس و زكات نيست تا شما بگويید نخير، مال فقرا را حاكم گرفته و ساده را يا خود ساده مال خودش را گرفته، خلاف شرع نيست، نه، اين مال مأخوذه بالجبر، ليس بزكاة و لا خمساً، براي اينكه در زكات و خمس قصد قربت معتبر است اولاً، وقتي قصد قربت نباشد زكات و خمس محقق نميشود. و ثانياً: از رواياتي كه در باب زكات آمده دارد، اگر مؤدي مكلف به زكات گفت من زكات بدهكار نيستم، از او پذيرفته ميشود و احتياجي به بيّنه و برهان ندارد، از اون روايات هم باز اين معنا فهميده ميشود كه با جبر نميشود از مکلف زکات گرفت، اين روايات در وسائل در كتاب الزكاة در دو جا مورد تعرض قرار گرفته. « روايات داله بر قبول قول مكلف مبنى بر بدهكار نبودن زكات » يكي در باب 55 از ابواب مستحقين زكات. كتاب الزكاة. در اينجا دارد عن جعفر، عن ابيه قال: كانعليّ(ع) إذا بعث مصدّقه قال له: «اذا اتيت علي رب المال، فقل: تصدّق رحمك الله مما اعطاك الله، فإن ولي عنك فلاتراجعه»[1]، اگر او قبول نكرد تو ديگه رجوع نكن به او، اين ميگويد بگو صدقه بدهد از آنچه خدا بهت داده، و اگر گفت نه ازش قبول كن. و باز رواياتي كه در باب 14 از ابواب زكاة الانعام آمده، صحيحهی بريد بن معاوية، يك باب 14 از ابواب زكات انعام، قال سمعت اباعبدالله(ع) يقول: بعث اميرالمؤمنين مصدّقاً من الكوفه الي باديتها، فقال له: يا عبدالله، إنطلق و عليك بتقوي الله وحده لا شريك له، و لا تؤثر دنياك علي آخرتك، و كن حافظاً لمن ائتمنتك عليه، راعياً لحق الله فيه، حتي تأتي نادي بني فلان، فإذا قدمت فإنزل بمائهم، [خانه هيچكدامهاشون نرو، آنجايي كه آب هست مردم ديگه ميآيند منزل ميكنند تو هم برو آنجا.] من غير ان تخالط ابياتهم، [نثار روح بلند اميرالمؤمنين و عظمت اسلام صلوات ختم كنيد. نرو تو خانه بعضيها كه هم سوء برداشت بشود، بگويند اين رفت خانه فلاني و زكات را از او نگرفت، يا او براي ما تقطين كرد و گفت كه نه، از فلاني بيشتر بگير. اين يك جهت. جهت دوم اينكه: شايد او راضي نباشد، ميشود مأخوذ به حيا،] ثم امض اليهم بسكينة و وقار، [اسبت را نتازون،] حتي تقوم بينهم فتسلّم عليهم، [منتظر نباش آنها بهت سلام كنند، تو رفتي ازشون بگيري، تو نون خور اونها هستي، تو زير بار اونها هستي، حالا تازه سلام هم ميخواهي؟ خوب تو چه كارهاي كه بهت سلام كنند؟] فتسلّم عليهم، ثم قل لهم، [اي آدمهايي كه همه چيزتون را من تأمين كردم، اگر من نباشم شماها نيستيد، نه اينجور نيست،] جرأت نميكني بروي،] يا عباد الله ارسلني اليكم ولي الله، [اوني كه سرپرستيش از طرف خدا تعيين شده،] لآخذ منكم حق الله في اموالكم، [نه حق خود ما، حق خدا را در اموالتون،] فهل لله في اموالكم من حقّ فتؤدوه الي وليه، [حقي بدهكاريد بدهيد به وليّ خدا،] فإن قال لك قائل: لا فلاتراجعه»[2] وقتي گفت نه، ديگه برای او پرونده درست نکنید، پدرت را در ميآورم، بيچارهات ميكنم، قصد قربت است، وقتي گفت من بدهكار نيستم، يا بدهكار، يا می گوید اصلاً بدهكار نيستم يا بوده و دادم، ديگه فلاتراجعه. روايت ديگر، روايت محمد بن خالد است[3] ظاهراً، روايت غياث بن ابراهيم روايت پنج اين باب است، هم، در نامهی 25 اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) در نهج البلاغه كه ظاهراً همين است كه اينجا هم نقلش كرده، در روايت هفتم، شبيه همين است، اونجا هم دارد «في وصية كان يكتبها لمن يستعلمه علي الصدقات، إنطلق علي تقوي الله وحده لا شريك له، و لا تروعن مسلماً، [نترسانيش، كيه ميترساني؟ مگر گرگي؟] «و لا تروعن مسلماً» مسلماني را نترسان،] و لا تجتازن عليه كارهاً، [با كراهت و با سگرمه تو هم كردن و سركه فروختن عبور نكن،] و لا تأخذن منه اكثر من حق الله في ماله، [بيشتر از حق خدا نگير،] فإذا قدمت علي الحي فأنزل بمائهم، من غير ان تخالط ابياتهم، ثم امض اليهم بالسكينة و الوقار حتي تقوم بينهم، فتسلم عليهم، و لا تخاء تحيتهم، يا و لا تخجئ تحيّتهم، تختجد تحيّت لهم، ثم تقول، عباد الله ارسلني اليكم وليّ الله و خليفته، لآخذ منكم حق الله في اموالكم، فهل الله في اموالكم، من حق فتؤدوه الي وليه، فإن قال قائل: لا فلا تراجعه. [اگر گفت نه، ديگه نرو سراغش،] و إن انعم لك منعم فانطلق»[4] [بعد هم كه ميخواستي بروي هي تقسيم كن، تقسيم كن، تقسيم كن تا اوني كه اون هم راضي است اون را بردار، اين رواياتي كه اين هم مثل همان روايت اول بود، يكي هم روايت غياث بن ابراهيم، اين روايات هم دلالت ميكند بر اينكه با جبر نميشود گرفت، كيفيت استدلال اين است که بالملازمة العقلية اين روايات دلالت دارد، لا بالدلالة المطابقة. براي اينكه اين روايات ميگويد: اگر رفتي زكات بگيري، اگرگفت نه ديگه مراجعه نكن، لازمهی عقليش اين است كه با زور نميشود زکات گرفت، چون هر كسي كه ميخواهد ندهد ميگويد من بدهكار نيستم، داعي ندارد بگويد بدهكارم و نميدهم، تا سرنيزه بر سرش مسلط بشود، اين قبول قول او ملازمه دارد كه اكراه و اجبار درش تحقق پيدا نميكند، شبيه اين را سيدنا الاستاذ (سلام الله عليه) در باب ربا در نجف فرمودند، شما وقتي روايات ربا را نگاه ميكنيد، آن شدّت و حدّتي كه در ربا آمده، «درهم من ربا اشدّ من سبعين زنية كلها بذات المحرم»، بعد همه شدّت و حدّتها را ميگوييد، بعد ميگوييد مانعي ندارد، خواستي ربا بگيري، يك ست كبريت بهش بده بگو اين ست كبريت را بهت دادم با اين صدتومان دادم به صدو پنجاه تومان، هيچ حرمت محل پيدا نميكند، براي اينكه هر كسي كه بخواهد ربا را مرتكب بشود، با همين راه حلال مرتكب ميشود، جعل حرمت و جعل حيله، حيلة سازجه كه هيچ معونهاي ندارد. براي رفع حرمت اينها با همديگر نميسازد، دارد خودش را ميكشد، داد، قال، نخوريد، نكنيد، فأذنوا بحرب من الله و رسوله، بعد آخر ميگويد حالا اگر ميخواهيد بخوريد يك ست كبريت بهش بدهيد و بخورد، اصلاً لغويت قانون لازم ميآيد، اون رفيق ما پند تاريخ ميگفت آخرش يخ است، حالا اينجا هم لازمه اش ميآيد يخ باشد. اصلاً قانون، اينقدر جوش ميزدي كه چي؟ جعل حرمت مع الشدة با جعل اين حيله سازج با هم نميخواند، يلزم از اين جعل حيله لغويت، شبيه او را بنده اينجا عرض ميكنم، وقتي قول مكلف به اينكه من بدهكار نيستم قبول ميشود، نوبتي به اكراه و اجبار نميرسد، چون هر كسي كه بخواهد ندهد، ميگويد من داده ام، داعي ندارد بگويد بدهكارم و نميدهم تا سبب بشود ما ما تو سرش بزنيم و ازش بگيريم. صاحب مستند قدس سره و نور الله مضجعه در همين جا در بحث زكات ميفرمايد ان قال لا ديگه سراغش نميروند. بعد ميآيد سراغ اينكه اگر بينه قائم شد كه نه اين آن وقتي كه ميگويد من زكات را دادم. ما بوديم و اصلاً اين اينجا نبود. بينه بر اثبات قائم شد. ميگويد نميشود ازش گرفت. ازش با زور نميگيريم، مگر اينكه اگر نميدهد بر حاكم است كه از باب امر به معروف ازش بگيرد. خوب اونجا هم درست است، بر حاكم است كه امر به معروف كند. شما يك كسي را ميخواهيد وادار كنيد نماز بخواند كدام نماز؟ صورة الصلاة يا صلات عبادي؟ صلات عبادي كه با تهديد نميشود. صلات عبادي فرهنگ سازي ميخواهد. و الا صلات عبادي نيست. امر به معروف و هدايت و نصيحتش ميكند تا به جائي كه بيايد. بحث ديگري كه در اينجا ما متعرضش ميشويم اين است كه شيخ ميفرمايد اگر لم يعلم المقدار و لا الصاحب. اينجا با چي حلال ميشود؟ با خمس. در اينجا مباحثي هست. هم از نظر شرايطش هم از نظر خصوصياتش. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- وسائل الشيعة 9: 312، كتاب الزكاة، ابواب مستحقين زكات، باب 55، حديث 1. [2]- وسائل الشيعة 9: 129، كتاب الزكاة، ابواب زكاة الانعام، باب 14، حديث 1. [3]- وسائل الشيعة 9: 131، كتاب الزكاة، ابواب زكاة الانعام، باب 14، حديث 3. [4]- وسائل الشيعة 9: 133، كتاب الزكاة، ابواب زكاة الانعام، باب 14، حديث 7.
|