Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: بررسی روايات ثمن الكلب
بررسی روايات ثمن الكلب
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب محرمه (درس 1 تا 458)
درس 52
تاریخ: 1380/10/29

بسم الله الرحمن الرحيم

بحث در روايات وارده در ثمن كلب بود. كه اين روايات دو طايفه‌اند: بعضى از آنها قيد صيد و اصطياد در آنها ذكر نشده كه رواياتش را خوانديم و گفته شد كه اطلاق آنها مشكل است.

طايفه دوم آنِ است كه صيد و اصطياد در آن ذكر شده است حالا يا اثباتاً يا نفياً.

احدها: اين روايت أبى عبد اللّه العامرى روايت 1 باب 14 از ابواب ما يكتسب به، قال: «سألت أبا عبد اللّه(ع) عن ثمن الكلب الذى لا يصيد فقال: سحتٌ و امّا الصيود فلا باس»[1] اين روايت هم اثباتش را دارد هم نفيش را عن ثمن الكلب الذى لا يصيد فقال سحت و امّا الصيود فلا باس اين يك روايت.

يك روايت ديگر هم شبيه اين است كه از وليد عمارى صاحب وسائل نقل كرده (7 باب 14).

قال: «سألت أبا عبداللّه(ع) عن ثمن الكلب الذى لا يصيد فقال: سحتٌ و امّا الصيود فلا باس»[2] ظاهر اين است كه چون متن هايشان نزديك به هم است اين است كه اين أبى عبد اللّه عامرى كُنيه‌هائى براى همان وليد عامرى باشد و دوتا روايت نباشد، چون مسؤول عنه در هردو جا امام صادق صلوات اللّه و سلامه عليه است و حديث هم در هردو جا مثل هم است متن حديث هم مثل هم است عامرى هم در آخر سند هردو آمده يكى بعنوان أبى عبد اللّه عامرى يكى بعنوان وليد عامرى احتمال دارد اين كنيه او باشد و دوتا روايت يكى باشد و الامر سهل؛

روايت دوم اين روايت محمد ابن مسلم و عبد الرحمن ابن أبى عبد اللّه است عن أبى عبد اللّه (روايت سه همين باب چهارده) قال: «ثمن الكلب الذى لايصيد سحتٌ» [اين هم يك روايت] ثم قال: «و لاباس بثمن الهر»[3] امّا گربه پولش مانعى ندارد.

روايات ديگر: (روايت أبى بصير است پنج همين باب) قال: «سألت أبى عبد اللّه(ع) عن ثمن كلب الصيد قال: لا باس بثمنه و الاخر لا يحل ثمنه»[4] و در ديگرى دارد لا يحل ثمنه كه اين متعارض است، دوتا روايت معلوم مي‌شود متعارض هستند.

روايت بعدى باز همين سند عن أبى عبداللّه (روايت شش اين باب چهارده) «ان رسول اللّه(ص) قال: ثمن الخمر و مهر البغى و ثمن الكلب الذى لا يصطاد من السحت»[5] اين چند تا روايت.

پس يكى روايت أبى عبد اللّه عامرى. دوم روايت محمد ابن مسلم و عبد الرحمن ابن أبى عبد اللّه سه هيمن باب، سوم اين روايت شش أبى بصير فى حديث ان رسول الله؛ چهارم هم آن روايت ابى بصير اگر نگوييم خود تعارض صدر و ذيل او را از حجيت ساقطش مي‌كند اين ها رواياتى كه در اين باب هستش يكى هم روايت عياشى.

«حاصل روايات باب»

پس از مجموع اين روايات برمي‌آيد كه ثمن كلب الصيد يا الكلب الذى لا يصيد يا لا يصطاد اين مانعى ندارد حالا احتمالاتى كه در اين روايات است از نظر مضمون، قبل از اين كه حرف شيخ را عرض كنم چندين احتمال در اين روايات است يكى اين كه مراد به كلب الصيد يا الذى لا يصيد يا لا يصطاد اين وصف صيدى كه در اين روايات آمده چه اثباتاً و چه نفياً وصلتا. صيد چه وصفا آمده چه صلتا آمده لكن بعنوان نفى، الذى لايصيد، يا لايصطاد؛ چه به عنوانه آمده «اما الصيود فلا باس»، بگوييم اين رواياتى كه صيد در آنها آمده «در همين باب چهارده» چه وصفا به نحو اثبات، و يا صلتا به نحو نفى مثل اين كه مي‌گويد: «الذى لا يصطاد يا لا يصيد» حالا وصفا چه مثل امّا الصيود فلا باس كه آن هم وصف است چون الف و لام اشاره به همان كلب است و چه مثل كلب الصيد وصفاً يا صلتاً، كه در اين روايات آمده چند احتمال در آن است يكى اين كه مراد اينها اصلا كلب سلوقى است اصلاً همه اين عناوين مشيرند به كلب سلوقى چون كلب سلوقى آن روز متعارف بوده، پس بنابراين، اما الصيود يعنى اما كلاب السلوقية يا الذى لايصيد اين صله و موصول اشاره است به غير كلب سلوقى، بگوييم مراد از همه اين روايات كلب سلوقى است حال كلب سلوقى مي‌خواهد شكار بكند مي‌خواهد شكار نكند؛ همه اين عناوين اشاره به آن است اين يك احتمال.

ضعف اين احتمال واضح است براى اين كه ظاهر عناوين در موضوعيت است، يعنى اصطياد و عدم اصطياد اثر دارد در موضوع، شما بياييد بگوييد الكلب الذى لا يصيد يا الكلب الصيود من الكلاب يعنى سلوق يعنى كلاب هاى سلوقى كه چه صائد باشند چه صائد نباشند اين مي‌شود عنوان مشير ظاهر عناوين در موضوعيت و دخالت است بنابراين احتمال، اين ها مي‌شود عنوان مشير و اين خلاف ظاهر است.

احتمال دوم اين كه مراد اين روايات كلب الصيد است يعنى كلبى كه متخذ است از براى صيد يا تعليم شده براى صيد الكلاب المعلمّة او المتخذ لصيد سگهايى كه تعليم به آنها داده‌اند شكار را، المتخذ چون يكى بيشتر نيستند كلاب معلمه‌اى براى صيد يا كلاب متخذ براى صيد آن سگى كه براى صيد تعليمش كرده‌اند يا اصلاً گرفته‌اند براى صيد الكلاب معلمة لصيد و المتخذة له، كه هردو يش يك مطلب است يعنى سگهايى كه شكار را براى آنها تعليم كرده‌اند اين هم يك احتمال است.

كه اين احتمال هم در اين روايات بعيد است چون اگر معلَّم بودن خصوصيتى داشت در اين روايت به آن اشاره مي‌شد كما اين كه در روايات صيد و ذباحه به آن اشاره شد است. در روايات صيد و ذباحه نيامده بگويد الكلب الصياد، آمده گفته كلب المعلم آن جا تعليم ديدن خصوصيّت داشته و عنايت داشته نه اين كه هر سگى برود و بگيرد، تعليم ديدن در آن جا خصوصيت داشته، چون خصوصيت داشته بنابر اين آمده در اينجا اشاره كرده به آنها. و در اين جا نياورده و در آنجا آورده، اين هم راجع به اين جهت كه اين بعيد است اگر مراد آن بود خوب بود در اين روايات به آن اشاره كند.

احتمال سوم اين كه بگوييم مراد از اين عناوين همان معناى خودش است معناى وصفى مراد است «الصيود من الكلاب يا الكلب الذى لا يصيد» همان معناى وصفى اش مراد است حالا معناى وصفى اش چيست آن بحث بعد است بگوييم خود معناى وصفى اش مراد است من دون دخالة للاتخاذ و التعليم او السلوقية فيه، نه سلوقيت دخالت دارد نه اتخاذ و تعليم معناى وصفى مراد است.

كلب صيد، سگ صيد، سگى كه صيد نمي‌كند همان معناى وصفى مراد است. و ظاهراً مبدأ در اين اوصاف به نحو ملكه معتبر است و الظاهر ان المبدأ المعتبر فى امثال تلك الاوصاف بنحو ملكه است سگ شكارى يعنى سگى كه قابليت براى شكار دارد سگى كه قابليت براى شكار دارد، كه اگر رهايش كنند مي‌گويند كه چه چيزى را رها كرد؟ سگ شكارى را رها كرد كلب الصيد را رها كرد و اگر نگهدارى كنند مي‌گويند سگ شكارى را نگهدارى مي‌كنند معيار آن ملكه است، بحيث يصدق على متخذه انه اخذ لكلب الصيد و بر كسى كه او را از خانه اش و از باغش بيرون مي‌كند أنه مخرج لكلب صيد و اين همان مكله است داشتن ملكه قابليت از براى شكار.

چه تعليمش كرده باشند شكار را چه تعليمش نكرده باشند.

پس احتمال اول اين است كه بگوييم مراد از اين صيد و وصف كلب سلوقى است، چه صيد بكند چه صيد نكند.

آن سگهايى كه مال آن شهر است تازى ها كه پاهاى نازكى دارند. اين كه بطلانش واضح است چون ظاهر عناوين در چه چيزي است؟ موضوعيّت اوصاف و عناوين ظاهر در موضوعيّت و دخالت است و هم حملش بر عنوان مشير خلاف ظاهر است.

احتمال دوم اين بود كه بگوييم مراد از اين صيد و وصف آن است كه معلم است و متخذ كلب الصيد اى الكلب المعلم و المتخذ لصيد، گرفتن يادش دادند نگه داشته‌اند كه با آن شكار كنند اين هم احتمال دوم در اينجا، اين هم خلاف عرف است در اينجا براى اين كه اتخاذ و تعليم ظاهراً در معناى صيد دخالتى ندارد و عرض كردم شاهد بر اين كه اين احتمال در اينجا درست نيست روايات وارده در باب صيد.

در آنجا معلم را آورده چون به آن عنايت بوده اين جا كه نياورده معلوم مي‌شه به آن عنايت نيست.

سوم اين كه معناى وصفى مراد باشد همان معناى وصفى خودش و اين ظاهر است عرفاً براى اينكه وصف حمل مي‌شود بر معناى وصفى آن، اين ظاهر عرفاً.

لكن كلامى كه هست در مبدأش هست كه آيا مبدأ صيد فعلى است يا مبدأ ملكه است؟ كلب الصيد يعنى الكلب الذى يصيد الآن، مبدأ فعلى است مثل فاسق كه مبدأش فعلى است يا ظالم كه مبدأش فعلى است؛ ظالم به كسى مي‌گويند كه فعليت دارد ظلم درباره او، فاسق به كسى مي‌گويند كه فسق درباره‌اش فعليت دارد. مبدأ ظاهراً فعليت نيست، مبدأ ملكه است، قابليت است، توان است. البته قابليت خاصه، نه اينكه بچه تازي شكارى را هم بگوييم، قابليت اين نيست. قابليتى كه نزديك به مرحله فعليّت است، بگوييم مراد اين است و همين معنا مراد است از روايات، براى اينكه اگر سگى قابليت شكار نداشته باشد كلب الصيد از او صحت سلب دارد، نه انصراف.

صحت سلب دارد و اگر قابليت داشته باشد عدم صحت سلب دارد؛ بگوييم از باب صحت سلب و عدم صحت سلب مراد ملكه است.

بناءً على هذا كلب الصيد را اگر كسى گرفت براى زراعت باز اين روايات شاملش مي‌شود.

و كلب الصيد ولو معلَّم هم نباشد باز اين روايات شاملش مي‌شود.

«مراد از كلب الصيد چيست؟»

بگوييم مراد از اين روايات اين است، اين يك بحث در اينجا.

بحث دوم: در صيد است. آيا مراد از اين كلب الصيد يعنى چه؟ در اين رواياتى كه ما مي‌بينيم مي‌گويد: «ثمن الكلب الذى لا يصيد سحتٌ»[6] يا آن روايتى كه «ثمن الكلب الذى لا يصيد فقال: سحتٌ و أما الصيود فلا بأس»[7] اين مراد صيد حيوانهاى حلال است يعنى كلب صيد براى گرفتن آهوها، همان صيدى كه در صيد و ذباحة آمده است. آيا مراد از اين صيد، صيد حيوان حلال است كه همين معناى از صيد مراد است از صيد ذباحه؟ يا مراد از صيد، صيد به معناى خودش است، شكار كردن است گرفتن است؟ نظير گاز گرفتن، سگى كه حيوان را مي‌تواند بگيرد؟ در مقابل سگهاى ول گرد، سگى كه كارى از او نمي‌آيد، سگى كه مريض شده بى حال شده است و ديگر كارى از دستش نمي‌آيد يا اين قدر دستيش كردند كه ديگر اصلا شكار نمي‌كند، كدام يك از اينهاست؟

آيا مراد از قابلية الصيد و اين ملكه يعنى قابليت صيد الحيوان الحلال الذى هو المراد در كلب الصيد «صيد ذباحة» يا مراد نه، كلب الصيد است أعم از اينكه حلال را صيد كند يا حرام را؟ در مقابل كلاب بي‌حال، در مقابل سگهاى وافتاده يا سگهايى كه اين قدر در خانه با آنها بازى كرده اند كه ديگر مورچه را هم نمي‌گيرد چه برسد به اينكه گرگ را بتواند بگيرد، اين دو احتمال هست. كدام يك از اينها مراد است؟

دوم پس بنابراين ظاهراً اين اعم است و روايات و احكام باهم ارتباطى ندارد. در باب صيد و ذباحه كلب معلَّم مطرح است و صيدش براى اكل است، آنجا بله صيد به معناى حيوانى كه مي‌تواند حيوان حلال را بگيرد.

هم معلَّم آنجا مطرح است و هم مقصد آنجا خوردن لحم است.

امّا در اينجا مراد اين است سگى كه خلاصه كار از دستش مي‌آيد پول دادن در مقابلش مانعى ندارد.

سگ بيكاره سگ ول گرد سگ درنده را چه پول بدهيم ؟ پول دادن در مقابل سگى كه كار از دستش مي‌آيد، اين لا بأس. مي‌درد، به هر حال مي‌درد و صيد مي‌كند.

بعبارت اخرى مناسبت حكم و موضوع در مسأله بيع و شراء اقتضا مي‌كند مراد از صيد مطلق الصيادة باشد چه حلال و چه حرام.

در مقابل آنى كه ملكه صيادت را ندارد، ملكه صيد را ندارد.

امّا آنجا مناسبت حكم و موضوع به ضميمه كلمه معلَّم اقتضا مي‌كند كه صيد صيد خاص باشد.

بنابراين نتيجه مي‌گيريم اين روايات مي‌گويد سگى كه قابليت درندگى دارد هنوز درندگيش را از دست نداده، اين بيع و شرائش مانعى ندارد.

فعلى هذا كلب الحائط، كلب الزراعة، كلب الماشية همه اينها جزء اين روايات است.

اينطور نيست كه ما احتياج داشته باشيم در الحاق آنها به الغاى خصوصيّت، اصلاً جزء اين روايات است.

چون سگ حائط اگر صيد نكند كه سگ حائط نمي‌شود! سگ گله اگر صيد نكند كه سگ گله نمي‌شود! همه آنها مشمول اين حديث است.

امّا سگى را كه اين قدر با آن بازى كرده اند كه ديگر اين قابليت صيد را ندارد يا اصلا مي‌گيرد كه با آن بازى كند كه از حالت درندگى نجات بدهد، رفيق بچه اش باشد وقتى خودش مي‌رود محيط كارش اين با بچه اش بازى كند، پول دادن براى آنها يكون محرما.

سگهاى ولگرد يا سگى را كه مي‌گيرند كه سگها را به جان هم بيندازند، اصلا مي‌گيرد براي بازى سگها؛ سابقها بازى سگها يك بازى بود يا خودش با سگها بازى كند.

اينها را اين روايات ديگر شاملش نمي‌شود و يكون ثمنش سحتاً.

براى اينكه ولو در اول هم كلب الصيد است لكن اين به قصد او نمي‌خرد، اين به قصد يك مصرف حرامى مي‌خرد و يشهد بر اين مناسبت حكم و موضوع ما فى روايت ابن مسلم و عبدالرحمن در آنجا دارد: عن أبى عبداللّه(ع) (روايت 3) قال: ثمن الكلب الذى لا يصيد سحتٌ، ثم قال: و لا بأس بثمن الهِر»[8] گربه را در مقابل اين لايصيد انداخته است، اين كدام لا يصيد است؟ اين لا يصيد ول گرد است اين لا يصيدى است كه كار ازش نمي‌آيد.

در اين ذكر هِرّ در كنار الكلب الذى لا يصيد درش اشعار است بلكه شهادت است كه مراد به الذى لايصيد يعنى الذى ليس قابلا للاصطياد كالكلاب المهملة و الكلاب المأنوسة بحيث كه ديگر قدرت صيد را ندارد.

اين روايات پس دلالت مي‌كند بر اين كه انواع كلابى كه حالت درندگى دارند ثمنشان مانعى ندارد.

آن كه درندگى ندارد ثمنش سحت است و ثمنش حرام است.

حالا آن روايات طائفه اولى اگر هم دلالتى داشت اطلاقى داشت اطلاقش با اين روايات تقييد مي‌شود.

آن رواياتى كه گفت: ثمن الكلب بطور مطلق سحتٌ.

موثقه سكونى (حديث 5 باب 5) قال: «السحت ثمن الميتة و ثمن الكلب و ثمن الخمر»[9] اگر اين ثمن الكلب اطلاق هم داشته باشد اين حمل مي‌شود بر اين روايات.

لايقال كه اصلا كلاب مهمله را كه كسى خريد و فروش نمي‌كند؛ تا اين روايات آمده باشد و منع از آنها بنمايد! الكلاب المهملة و الكلاب الهزالة الذى لا فائدة فيه، اصلا گاز هم نمي‌گيرد اصلا گاز كه نمي‌گيرد ممكن است با دهانش هم يك قدرى به لباس آدم بمالد نوازش بدهد. اينها اصلا مورد خريد و فروش نيستند فما حال الروايات المانعة و الناهية عنها، چه را دارد مي‌گويد؟ مردم يك كارى را كه نمي‌كنند كه ديگر اين احتياجى به منع ندارد! لا يقال الكلاب المهملة و المهزوله التى لا فائدة فيها لا يباع و لا يشترى فى السوق فكيف حال الروايات المانعة؟ اين روايات مانعه آمده است كه چه را منع كند؟ چيزى كه خودش نبوده است چطور دارد منعش مي‌كند؟ اين لا يقال، لأنه يقال ليس المحرم مختص بتلك الكلاب محرم، مختص به آن كلاب نيست تا شما بگوييد فائده‌اش چيست؟ در عرائضم عرض كردم كلاب صيد را كلابى كه حالت صيد دارند، كلب الصيد را گاهى مي‌خرند براى اين كه سگها را به جان هم بيندازند، يا گاهى يك شخصي مي‌خرد براى اينكه با سگ بازى كند.

لعب به سگ يا سگها را به جان هم انداختن اين امر حادثى نيست، از قديم هم بوده است روايات آمده ناظر به آنهاست؛ يك مطلقى را بيان مي‌كند كه شامل آنها هم بشود.

منع و نهى از معاملاتى كه در خارج بطور كلى تحقق ندارد يكون لغواً.

مثلا در زمان صدور روايات آمده باشد گفته باشد شما ناخن نفروشيد، خوب اين لغو است كسى ناخن نمي‌فروخته است تا حالا كه اين بيايد بگويد شما ناخن نفروشيد؛ منع و نهى لغو است.

امّا اگر منع و نهى روى يك مطلقى آمد كه اين مطلق دو نوع افراد دارد، يك سرى افرادش مورد تحقق خارجى نيستند و يك سرى افرادش مورد تحقق خارجى هستند، آن منع و آن نهى مانعى ندارد.

يكفى فى المنع و الرد تحقق بعض افراد مطلق، لازم نيست كل افراد مطلق تحقق داشته باشد.

به هر حال اين روايات آمده و كلب الصيد را تجويز كرده است.

اين سه احتمال در روايات و عرض كردم احتمال سوم اگر نگوييم ظاهر است حدأقل اظهر است، نتيجتاً احكام بقيه كلاب هم اينجا روشن شد.

حالا فردا يك حرفى دارد مرحوم شيخ(قدس سره) در ذيل اين روايات، يك اشكالى هم دارد مصباح الفقاهة بخوانيم او را و برويم سراغ بحث بعدى.

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- وسائل الشيعة 17: 118، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 14، حديث 1.

[2]- وسائل الشيعة 17: 119، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 14، حديث 8.

[3]- وسائل الشيعة 17: 119، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 14، حديث 3.

[4]- وسائل الشيعة 17: 119، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 14، حديث 5.

[5]- وسائل الشيعة 17: 119، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 14، حديث 6.

[6]- وسائل الشيعة 17: 118، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 14، حديث 1.

[7]- وسائل الشيعة 17: 119، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 14، حديث 8.

[8]- وسائل الشيعة 17: 119، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 14، حديث 3.

[9]- وسائل الشيعة 17: 93، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 5، حديث 5.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org