مفتوحة عنوة بودن ارض عراق
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 457 تاریخ: 1384/12/23 شيخ (قدس سره) فرمودند ارض عراق و آن چیزی كه در روايات از آن به سواد تعبير ميشود، جزء مفتوح عنوة و للمسلمين است به حكم دو تا روايتي كه بر آن دلالت داشت، كه ما در دلالت و حجيت آن دو تا روايت خدشه كرديم و گفتيم احتمال دارد اينها از باب تقيه باشد، چون عراق، فتحت در زمان خليفه دوم. « نظر شيخ (قدس سره) در خصوص اراضى غير عراق » بعد شيخ فرمودند غير عراق از آنچه كه در زمان خلافت دوم به دست مسلمين افتاده آنها هم مفتوح عنوة است، براي اينكه اذن امام در آن بوده و شرط دوم را داشته و به وجوهي استدلال فرمودند. يكي به روايت خصال در باب سبعه كه گذشت كه حضرت يكي از مواطن امتحانش را ميفرمايد او با من مشورت ميكرد، در امور رأي مرا ميگرفت و عمل ميكرد و من هم فكر كردم كه خلافت برميگردد به من و امامت به من ميرسد و من به حق خودم ميرسم، او ظاهر امر با ما به ترجمهء آزاد، طرح رفاقت انداخته بود. ولي بعد در حالي كه در بستر افتاده بود ، با مريضي هم در بستر نيفتاده بود، مسأله شورا را مطرح كرد و خلافت به دست ما نرسيد و به دست عثمان رسيد. در جلسه گذشته عرض كردم كه خليفهء دوم يك مقدار نسبت به امور مالي ظواهر را مراعات ميكرد. البته خلیفهی دوم كه نسبت به بعض از حقوق ديگر كه حقوق با اهميتتر از حقوق مالي بوده، ظلم ميكرده و تبعيض قائل میشد قائل میشد، يكي دربارهء جغرافيا، ايرانيها را به قدر عربها، عجمها را به قدر عربها برایشان ارزش قائل نبوده. يكي هم دربارهء زنان كه نصف جمعيت روي زمين هستند، اگر نگوييم بيشتر، آنجا آنها هم حقوقشان را مراعات نميكرده، كما يظهر از فتاواي برادران اهل سنت. از مبانيای كه برادران اهل سنت دارند، از آن هم بر ميآيد كه نسبت به حقوق زنان هم او تبعيض داشته. نسبت به غلامان و بردگان هم تبعيض داشته. به هر حال تبعيضهاي او خيلي زياد بوده و بالاترين كارش هم هميني است كه در اين روايت خصال دارد كه با اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) طرح دوستي بست، مسائلش را از او ميپرسيد، نظرهاي او را ميگرفت، اما به بحث خلافت كه رسيد و اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) فكر ميكرد خلافت برميگردد، با شورا قضيه را برگرداند، يك شوراي شش نفري كه حساب شده و معلوم شده هم بود، جوري درست كرد كه بعد خلافت به اميرالمؤمنين نرسد و عثمان شد خليفهء مسلمين و كرد آنچه را كه نبايد انجام ميداد. يكي هم اين كه ميفرمايد وجه دوم، «مضافاً الي ما اشتهر من حضور ابي محمد الحسن في بعض الغــزوات و دخـول بعــض خواص اميرالمؤمنين (عليهم السلام) من الصحابة كما في امرهم و في صحيحة محمد بن مسلم [بن علي در بعض از غزوات. وجه سوم: في صحيحة محمد بن مسلم، دوي باب 69 ابواب جهاد العدو، چون كتاب الجهاد وسائل يك جهاد النفس دارد، يك جهاد العدو دارد كه به هر حال در رابطهء با همان جهاد اصطلاحي است.] عن ابي جعفر(ع) قال «سألته عن سيرة الامام(ع) في الارض التي فتحت بعد رسول الله(ص)، فقال: ان اميرالمؤمنين(ع) قد سار في اهل العراق سيرة فهم امام لسائر الارضين»[1]، الخبر. و ظاهرها ان سائر الارضين المفتوحة بعد النبي(ص)، حكمها حكم ارض العراق، [و همانجوري كه ارض عراق مفتوحة عنوة بوده و آثار مفتوح عنوه را داشته، اينها هم آثار مفتوح عنوه را دارد. وجه چهارم] مضافاً الي انه يمكن الاكتفاء عن اذن الامام المنصوص في مرسلة الورّاق، [در مرسلهی وراق كه حديث 16 باب يك از ابواب انفال، كه داشت «انه اذا غزا قوم بغير اذن الامام فغنموا كانت الغنيمة كلها للامام»[2]، و مفتوحة عنوة اجازهء امام ميخواهد. ميفرمايد آن روايت كه در آن تصريح داشت: يمكن الانتفاء از اذن امام، كه در مرسلهء وراق تصريح شده بود كه در اراضي خراجيه اذن امام ميخواهيم و اگر اذن امام نباشد فهو للامام، از خراج نيست. اكتفا بشود] بالعلم بشاهد الحال، برضي اميرالمؤمنين(ع) و سائر الائمة بالفتوحات الاسلامية الموجبة لتايّد هذا الدين، [بگوييم معلوم ميشود اينها با اين جنگها راضي بودند، براي اينكه با اين جنگها فتوحاتی انجام ميگرفت و اسلام به وسيله فتوحات تقويت ميشد ، آنها هم كه تأييد دين را ميخواستند. وقتي تأييد دين را ميخواستند، پس معلوم ميشود به اين فتوحات هم راضي بودند.] و قد ورد: ان الله تعالي يؤيد هذا الدين باقوام لاخلاق لهم منه، [هيچ سهمي از دين ندارند، اما در عين حال مؤيد دين هستند و دين به وسيلهء آنها تأييد ميشود، با اين فتوحات دين تـأييد ميشـده، ائمه (سلام الله عليهم اجمعين) هم به اين تأييدها راضي بودهاند. پنجم:] مع انه يمكن ان يقال بحمل الصادر من الغزاة [ بگوييم اينهايي كه ميجنگيدند، اصالة الصحة ميگويد عملشان درست بوده، درست بودنش به اين است كه با اذن امام بوده، وجه پنجم اصالة الصحة] بحمل الصادر من الغزاة من فتح البلاد، علي الوجه الصحيح، و هو كونه بامر الامام(ع)»[3]، اين پنج وجهي كه شيخ به آن استدلال ميفرمايد؛ براي اينكه بگوييم اين اراضي مفتوحة بعد از زمان نبي، في زمان خليفهء دوم، همهء این اراضي جزء خراجيه است، مثل ارض عراق و اذن امامي كه شرط است. بگوييم با اين پنج وجه اذن امام ثابت ميشود. اين يك راه استدلال. شیخ راه ديگري دارد كه اصلاً صورت مسأله را عوض كنيم، بگوييم ما اصلاً در مفتوح عنوة اذن امام نميخواهيم، پس بنابراين كه اذن امام در مفتوح عنوة معتبر باشد، نسبت به اراضي مفتوحهء در زمان خليفهء دوم، اذن امام با اين پنج وجوه احراز ميشود. « پاسخ استاد به وجوه پنجگانه شيخ انصاری » و في الكل ما تري، هيچ كدام از اين وجوه نميتواند براي اذن امام دليل باشد ، اما در روايت خصال ضعف سند است كه خود ايشان هم قبول دارد. بعد ميفرمايد كه چون قمّيها نقل كردند، معلوم ميشود معتبر بوده. صرف نقل قميها كه دليل بر اعتبار نميشود، شايد آنها يك قرائني در نظرشان بوده كه اين روايت را تمام ميدانستند كه آن قرائن، اگر به دست ما ميآمد ما روايت را تمام نميدانيم، شيخ براي سندش استدلال ميكند، ميفرمايد: «و في سند الرواية جماعة تخرجها عن حدّ الاعتبار، [اينها را از حد حجيت ساقط ميكند،] الا ان اعتماد القميّين عليها و روايتهم لها، مع ما عرف»[4] اين جابر ضعف است. صرف اينكه قميين نقل كنند كه نميتواند براي ما حجت شرعي باشد ، و ما بتوانيم يك زميني را بگوييم ارض مفتوح عنوة است و به اذن امام (عليه السلام) بوده. با صرف اين مطلب ما نميتوانيم اذن امام را بواسطه آن ثابت كنيم. مضافاً به اينكه ايشان ميفرمايد قميين، قميين يك سند كه بيشتر نيست، چند تا از اين قميين در اين سند هستند. نه اينكه همهء قميين اين روايت را نقل كردهاند بودن برخيها، غير از عبارت ايشان است كه ميفرمايد: «اعتماد القميين عليها»، كي قميين اعتماد كردند؟! همين ناقلها. بنابراين كه نقل روايتشان هر كدام از ديگري دليل بر اعتماد است، اينها اعتماد كردند، ناقلين، اما از قميين استفاده نمیشود. مضافاً به اينكه آن روايت يك روايت مفصل و طولاني است، هر چند جهاتي دارد كه ميتواند تأييد كند که از اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) است، اما اينكه كلّ اين جملات از اميرالمؤمنين باشد، اثباتش مشكل است. بگوييم مثلاً به او ميفرمايد كه عمر ميآمد همهء امور جنگها را از من مشورت ميكرد، بعيد است كه او همهء امور را از اميرالمؤمنين مشورت كرده باشد و بعد هم اگر ميآمد مشورت ميكرد چرا اميرالمؤمنين به ديگران نميگفت كه عمر ميآيد مشورت ميكند، به هر حال يك مقدار مشكل است که به همهء جملاتش اعتماد كنيم، و اما اين اشتهار كه امام مجتبي بوده، خوب ربّ شهرة لا اصل لها، آن هم مخصوصاً يك شهرت تاريخي، مخصوصاً با آن جور هم كه نقل شده كه تا لنبون هم آمده، و آنجا در مسجد لنبون هم مثلاً نماز خوانده، اين اشتهار هم كه نميتواند حجت باشد. اما صحيحه ابن مسلم، «سألته عن سيرة الامام في الارض التي فتحت بعد رسول الله(ص)، فقال: ان اميرالمؤمنين قد سار في اهل العراق سيرة فهم امام لسائر الارضين»، اين دليل بر اين نيست كه اين مفتوح عنوة است. هر جوري اميرالمؤمنين در ارض عراق عمل كرد، بقيهء اراضي هم همانجور، اما نه اينكه اين مفتوح عنوة است و خراجش للمسلمين است. اين مقام بيان اين است كه سيره اميرالمؤمنين نسبت به ارض عراق، اين سيره بقيه جاهاست، يعني اون مقدار خراجي كه حضرت ميگرفت، مثلاً از زمينها چقدر ميگرفت، از گوسفندها چقدر ميگرفت، اما حتماً اين هم مفتوح عنوة است و تمام آثار مفتوح عنوة را داشته باشد، اين صحيحه در مقام بيان آنها نیست. اما وجه بعدي كه فرمودند به شاهد حال، ائمه خوششان ميآمد كه دين تأييد بشود، ولو با كارهاي اينها. تأييد دين، ولو با كارهاي اينها. اينها بيايند مردم را بكشند، يك عده هم كشته بشوند، بعد ائمه راضي بودند. چجور ميشود اين رضايت را كشف كرد؟ اين معناش اين است كه ائمه مايل بودند آن ديني كه آنها ميگويند، يا آن ديني كه آن وقت مطرح بوده، اين بماند، ولو به جنگ و كشتارهاي بي حساب، بيايند بريزند، انسانها را بكشند، انسانهاي غير مسلمان، از حدود الهي تعدّي كنند، براي اينكه دين تأييد بشود، همين است كه هدف وسيله را توجيه ميكند، همين است كه الآن ترور و تروريست و آنهايي كه انفجار ميكنند ميگويند. چطور اگر راضي است خدا تأييد دينش را، ولو به هر قيمتي خارج از حدود الهي، چرا مسلم بن عقيل عبيدالله بن زياد را نکشت، تا آن بلوا به راه نيفتد؟ و بيايد ابيعبدالله آنجا حكومت كند و يك رياست مطلقهاي پيدا كند، چرا اين كار را نكرد؟ چرا اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) كه با قرائن و شواهد ميدانست ابن ملجم مرادي قاتلش است، به عنوان اقدامات تأميني، زندانش نکرد؟ تأييد دين به وجه غير مشروع مسلم مرضيّ ائمه (سلام الله عليهم اجمعين) و مرضي اسلام نيست، (تلك حدود الله فلا تعتدوها و من يتعدّ حدود الله فاولئك هم الظالمون)[5]. اين مثل اين است كه يك زني غريزه جنسي دارد، يك كسي بگويد من براي اينكه غريزه جنسيش را اطفاء كنم، ادخال سرور در قلب مؤمن كنم، رفتم و باهاش زنا كردم، ادخال سرور در قلب مؤمنه كه خوب است، رفتم باهاش زنا كردم. خودم هم غريزه جنسيام تأييد شد. اين كه نميشود با ظلم، با خروج از حدود الهي تأييد دين بشود، تأييد دين با خروج از حدود الهي، اين تخريب دين است. اين چهرهء اسلام را بد ميكند. اين خلاف آن چیزی است كه قرآن فرموده است. ما بياييم براي اينكه مردم دين دار بشوند، زير شلاقشان بيندازيم. اسلام ديني نيست كه بخواهد با ظلم و ستم ترويج بشود ، هدف وسيله را توجيه نميكند، حرام و گناه نميتواند سبب ترويج باشد. امام صادق در آن روايت فرمودند «الماء يطفئ النار، والنار لا تطفئ النار»، من تعجبم چطور در منبرها اين حرفها را ميزنيم، گاهي ميبينيم آنچنان چهرهاي از اسلام ميسازيم كه براي هزار سال اسلام را به عقب مياندازيم. شخصی آمد انار دزديد، دو تا نون هم دزديد بعد اينها را داد به فقير، امام صادق پشت سرش بود. گفت اين چه كاري بود كردي؟ با ترجمه آزاد گفت تو رياضي بلد نيستي، تو جمع و تفريق بلد نيستي، به من اشكال ميكني؟ من ملا هستم، من مسائل را می فهم، من قرآن بلدم. گفت يعني چه مسأله رياضي بلد نيستم، تو قرآن بلدي؟! گفت قرآن ميگويد (من جاء بالحسنة فله عشر امثالها)، چهار ده تا چهل تا،[ (و من جاء بالسيّئة فلايجزي الا مثلها)[6]، چهار تا در برود 36 تا براي من ميماند. حضرت هم به حكم عقل و عقلاء استدلال كرد و هم به قرآن، به قرآن استدلال كرد (انما يتقبل الله من المتقين)[7]، با دزدي كه نميشود اين كار را كرد. به عقل عقلاء استدلال كرد، خيلي ساده بيان كرد، فرمود آتش كه آتش را خاموش نميكند، كشت و كشتار انسانها نمیتواند مؤيد دين اسلام باشد، تخريب خانهها، خون مردم را به زمين ريختن، جان مردم را به خطر قرار دادن، اينها براي رياست است، نه براي دين. دين راه درست دارد، دين آن راهي را دارد كه راه سهولت و سماحت است. هيچگاه هدف وسيله را توجيح نميكند، نه كمش نه زيادش، نه زندانش نه شلاقش، نه امربه معروفش نه نهي از منكرش، امر به معروف و نهي از منكر خودش نبايد منكر باشد. مگر ميشود اسلام بگويد تو با منکر نهي از منكر كن. (تلك حدود الله، و من يتعدّ حدود الله فاولئك هم الظالمون). (و لا تركنوا الي الذين ظلموا فتمسكم النار)[8]، ما بخواهيم با خروج از حدود اسلامي به نام امر به معروف و نهي از منكر، به نام ترويج اسلام، به نام جلوگيري از اسلام، مردم را اذيت كنيم، بكشيم، ببنديم، بگيريم، ما ظالميم و وقتي ظالم شديم، اعتماد به ما غلط است، (ولا تركنوا الي الذين ظلموا). وقتي ظالم شديم (و ما للظالمين من انصار)[9]. آنوقت كارمان به جايي خداي ناخواسته ميكشد كه هيچ كس به ما کمک نميكند. بايد متوجه بود اسلام دين حدود است، دين مرز است، همه چيز بايد روي حساب باشد. اين بساطي كه بعضيها راه انداختند به نام، القاعده و طالبان، يا به نام جلوگيري از گناه، دنيا دنياي اين حرفها نيست، بياييد مطالعه كنيد آنچه بشريت ميگويد، بياييد اسلام را مطالعه كنيد، (و ما للظالمين من انصار)[10]، نكند كارمان به جايي بكشد كه هيچ كس ما را یاری نكند، نكند كارمان به جايي بكشد كه بگوييم كفن ميخواهيم حلال باشد، امر به معروف و نهي از منكر بايد به نحو منكر نباشد. گناه نباشد. بنده در رساله نوشتهام، در بحث هم استدلال كردهام، نباید به سرحد گناه برسد، نبايد كاري كنيم كه يك عده را ناراحت كنيم، اين چه ترويج ديني است؟ جواهر را مطالعه كنيد، در مسجد يكي از وجوهي كه صاحب جواهر گفته مرده را نميشود در مسجد دفنش كرد، ميگويد مسجد براي جمع مردم است، براي اينكه مردم آنجا دفع بشوند، ممكن است با دفن مُرده يك كساني اشمئزاز پيدا كنند، يك وقت قبل از مسجديت دفن ميشود، مثل مسجد اعظم آقاي بروجردي (قدس سره)، يا بالاسر كه اصلاً مسجد نبوده، بعد شده مسجد. اما بعد از مسجد ديگر نميشود همينجوری دفن كرد، اگر محترم است تو قبرستان هم محترم است، (تلك حدود الله)، هيچ كس حق ندارد هر كاري ميخواهد بكند، امام معصوم (سلام الله عليه) هم حق ندارد اراضي خراجيه را بفروشد، براي اينكه اراضي خراجيه للمسلمين است، او نميتواند بفروشد، اين فتواي بسياري از فقهاست، حتي براي مصلحت، پس چرا كار را به جايي ميرسانيد كه فروش اراضي خراجيه مصلحت داشته باشد؟ از قبل كاري كنيم كه به اينجا نرسد، (النبيّ اولي بالمؤمنين من انفسهم)[11]، نه النبيّ اولي بالمؤمنين من قراردادها، عقود، حضور، خوب بروي به صاحب جواهر حمله كني، بگويي چرا نگذاشتي مسجد را قبرستان كنيم، بعد پول هم كه حسابي در ميآيد، يك قبر ميفروشيم كلي هم پول ميگيريم، به درد مسجد ميخورد، هدف وسيله را توجيه نميكند. حرام حرام است، كار خلاف رضايت مردم حرام است، كاري كه ديگران را ناراحت كند حرام است. دوست بدار براي ديگران آنچه براي خودت دوست می داری. پس اين كه شيخ (قدس سره) ميفرمايد اينها راضي به تأييد بودند، اگر غير از شيخ فرموده بود، من ميگفتم قطعاً اشتباه است، ائمه راضي به تأييد دين با ظلم و ستم و آدم كشي و فعل حرام و كاري بدون اجازه امام نبودهاند. چگونه شيخ اين حرف را ميزند و حال آنكه در داستان مختار اين همه بحث كردهاند، آيا مختار بن ابي عبيده ثقفي كه ميگويند بدون استجازه از زين العابدين دست به كشت و كشتار بنيالاميه زد كه خونشان هدر بود، راه سعادتش خيلي طول ميكشد تا به سعادت برسد. مرحوم آشيخ جعفر ميگويد آن آخرها، توي جهنم است، رسول الله ميرود ميگويد من را نجات بده، رد ميشود. زهرا (سلام الله عليه) ميرود رد ميشود، امام مجتبي رد ميشود، اميرالمؤمنين رد ميشود، ابي عبدالله هم رد ميشود، پيغمبر به ابی عبدالله ميفرمايد تو ديگه وايستا يك كاري برای او بكن اينجا روز قيامت است، ميگويند آنوقت ابي عبدالله ميايستد و او را از جهنم نجاتش ميدهد، زيد بن علي، كه محل حرف است، زيد بن علي، اينها قيام به سيف كردند، اما بدون اجازهء معصوم بوده، محل كلام است و محل حرف است، چطور شيخ ميفرمايد ائمه راضي بودند؟ اگر غير شيخ فرموده بود من ميگفتم قطعاً اشتباه است، اما در مقابل عظمت شيخ سر تسليم فرود ميآورم، ميگويم آقا من مرادت را نميفهمم، عبارتت براي من روشن نيست. چارهاي نيست جز در مقابل شيخ، بايد سر تسليم فرود آورد. بعد ميفرمايد: اصالة الصحة، اين ديگر خيلي عجيب است. اصل امامت اميرالمؤمنين را قبول نداشتند، بگوييم، حمل فعل مسلم بر صحت اين است كه اينها با اجازه اين كار را انجام دادهاند. حمل بر صحت در جايي است كه احتمال بدهيم راه صحيح را ملاحظه كرده باشد. نميدانيم اين بيعي را كه انجام داده، با اجازهء مالك بوده يا بي اجازه، ولي خودش را مالك نميدانسته و اينجا ميگوييم اصالة الصحة ميگويد اينها با اجازهء مالك. اما اگر خودش را مالك ميداند و فروخته، حالا شك ميكنيم اجازهء مالك را گرفته يا اجازهء مالك را نگرفته، ميگوييم اصالة الصحة. اصالة الصحة در اعمال اينها كه اصلاً امامت اميرالمؤمنين را قبول نداشتند ، بگوييم بله، اصالة الصحة ميگويد اينها با اجازهء اميرالمؤمنين بوده. من نميدانم شيخ چجور اين حرفها را ميزند. بحث بعدي اين است: اصلاً بگوييم در مفتوح عنوة اذن امام نميخواهيم بنابراين، اينها هم اذن امام نداشته، اما در عين حال از اراضي مفتوح عنوة بوده، استدلال ايشان را بخوانم. «مع انه يمكن ان يقال، ان عمـوم مـا دل من الاخبـار الكثيرة علي تقيد الارض المعدودة من الانفال بكونها مما لا يوجف عليه بخيل و لاركاب، [اينهايي كه ميگويد هر چي خيل و ركاب نيست جزء انفال است كه اطلاقش شامل بي اذن امام ميشود.] و علي ان ما اخذت بالسيف من الارضين يصرفها في مصالح المسلمين [اينها عمومشان معارَض است] معارض بالعموم من وجه لمرسلة الوراق»[12]، مرسلهء وراق گفت هر چي بي اذن است، فهو للامام، هم شامل منقول می شد و هم شامل غيرمنقول اينجايي هم كه ميگويد هر قدر كه فتح شد، اين للامام است، با خيل و ركاب غنيمت است، چه با اذن امام، چه بي اذن امام. در مورد بي اذن با هم عموم من وجهاند. تساقط، رجوع ميكنيم به عموم آيه شريفه، (واعلموا انما غنمتم من شيء فأن لله خمسه)[13]، بقیهاش مال مجاهدين و مال مسلمانها است. بنابراين، از آنجا هم ميفهميم كه اينها حكم اراضي خراج را دارند. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- وسائل الشيعه 15: 154، كتاب الجهاد، ابواب جهاد العدو و ما يناسبه، باب 69، حديث 2. [2]- وسائل الشيعه 9: 529، كتاب الخمس، ابواب الانفال و ما يختص، باب 1، حديث 16. [3]- كتاب المكاسب 2: 245 و 246. [4]- كتاب المكاسب 2: 245. [5]- بقره (2): 229. [6]- انعام (6): 160. [7]- مائده (5): 27. [8]- هود (11): 113. [9]- بقره (2): 270. [10]- بقره (2): 270. [11]- احزاب (33): 6. [12]- كتاب المكاسب 2: 246 و 247. [13]- انفال (8): 41.
|