مرورى كوتاه بر تعاريف مختلفه بيع (امر دوم)
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 460 تاریخ: 1385/1/20 در امر دوم گفته شد كه نيازي به تعريف براي بيع نيست و نيازي براي بيان حقيقت بيع وجود ندارد؛ چون تعريف و بيان حقيقت در مفاهيم اعتباريه و عناوين حقوقيه براي شناخت مورد شك است. يعني اگر يك مصداقي را شك كرديم كه از مصداق فلان عنوان هست يا نه، با انطباق تعريف بفهميم كه از مصداقش هست، با عدم انطباق بفهميم از مصداقش نيست. و مفهوم بيع از مفاهيم واضحهی عند العرف است، كما اينكه مصاديقش هم واضح است عند العرف؛ و نمييابيم موردي را كه شك بكنيم آيا اين بيع است يا غير بيع، تا از راه تعريف بخواهيم او را بفهميم و بدانيم. بنابراين، مفهوم بيع از مفهوم ماء اوضح است. براي اينكه مفهوم ماء با همهی وضوحش باز مي بينيم در بعض از مصاديقش شك هست، كه آيا اين ماء هست، يعني ماء مطلق است يا ماء مضاف است. ولي بيع اينجور نيست. و عرض كرديم در عين حال براي او تعريف هايي شده، منها اينكه بگوييم حقيقت بيع و بيع را تعريفش كنيم بأنه «مبادلة مال بمال،»[1] منها اينكه بگوييم بيع عبارت است از تمليك عينٍ بعوضٍ، منها اينكه بگوييم عين عبارت است از انتقال عين يا معوّض به عوض، يا نقل عين به عوض. و يا عبارت است از عقد متضمن ايجاب و قبول، و يا تعريفي كه شيخ دارد، انشاء تمليك بعين، نه تمليك عين بعوض، انشاء تمليك عين بعوض. تعريفي كه مرحوم ايرواني دارد اين است كه بگوييم بيع عبارت است از تبديل متعلّق سلطنت به متعلق سلطنت ديگري، اينها تعاريفي است كه شده، و ما عرض كرديم اولاً: به اين تعريفها نيازي نيست و ثانياً: بعضی از اين تعريف ها تعريف به سبب است و بعضي تعريف به مسبب و نتيجه، نه بيع، بلكه لازمهی بيع، و بعضيها هم كه تعريف خود بيع است به اطّراد و انعكاسش اشكال شده. و اصحّ اين تعاريف، بلكه تعريف صحيح، براي بيع غير بيع مقابل شراء و غير بيع شراء مقابل بيع، بيعي كه در آيهی شريفه آمده: ]رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله،[[2] ]يا اذا نودي للصلوة من يوم الجمعة فاسعوا الى ذكر الله و ذروا البيع،[ [3]اين بيعي كه معناي جامع را دارد گفتيم تعريف صحيح براي بيع به معناي جامع هميني است كه از مصباح آمده، «مبادلة مال بمال.» اشكالي را مرحوم آشيخ محمدحسين نقل كردند و جوابي را هم ايشان فرمودند كه ديروز از آن گذشتيم. « اشكالات مرحوم آسيد كاظم (ره) به تعريف بيع صاحب مصباح اللغة » مرحوم آسيدمحمدكاظم (قدس سره) دو تا اشكال دارد به اين تعريف، به تعريف مصباح. يكي اينكه اين تعريف شامل صلح و اجاره هم مي شود، براي اينكه در صلح هم مبادلهی مال بمال است. يا در اجاره هم مبادلهی مال بمال است. اشكال دوم اين كه: اصلاً بيع تبديل نيست، بلكه بيع تملیك عين به عوض است، و لذا يشكل الاكتفا ببادلت و بادلنا در ايجاب بيع. اين دو تا اشكالي است كه مرحوم آسيدمحمد كاظم دارد، يكي اينكه: تعريف مانع اغيار نيست، چون شامل صلح و شامل اجاره هم مي شود، دوم اينكه: اصلاً بيع تبديل نيست، بيع از عناوين تبديل نيست، بلكه تمليك عين بعوض، و لذا يشكل الاكتفا به بادلنا يا بادلتُ در ايجابش. « شبهات وارد بر اشكالات آسيد محمدكاظم به تعريف بيع صاحب مصباح اللغة » اشكال اول آسيد محمدكاظم (قدس سره) وارد نيست، براي اينكه اين تعاريف تعاريف شرح الاسمي است. و تعريف كامل نيست، اينها تعريف شرح الاسم است، براي اينكه يك مقدار مفهوم معلوم بشود، اين اولاً، و لذا اشكال به عدم اطّراد وارد نيست. و ثانياً در صلح مبادلهی مال به مال نيست، بلكه مبادلهی صلح به صلح است، سازش من در مقابل سازش شما، سازش شما در مقابل سازش من، من مي سازم با اين فرش، در مقابل اينكه شما هم بسازيد با آن فرش. آن جا اصلاً مبادله بين الصلحين است، نه مبادله بين المالين. و ثالثاً اينكه ايشان فرمودند بيع تمليك است نه از مقولهی تبديل و لذا نمي شود گفت بادلنا، اين جوابش اين است كه بادل باب مفاعله است، و باب مفاعله را نميتواند موجب با آن ايجاب كند، براي اينكه موجب تبديل خودش در اختيارش است، نه تبديل ديگري، بادلنا يعني ما مبادله كرديم هم از طرف من هم از طرف او، در حالتي كه موجب فقط از طرف خودش تبديل دارد، نه از طرف ديگري، مبادله بين الاثنيني است. سرّ اينكه بادلت و بادلنا در ايجاب بيع راه ندارد، سرّش اين است كه اين بين الاثنيني است و موجب نميتواند كار قابل را انشاء كند، بلكه موجب بايد كار خودش را انشاء كند. اين هم دو تا اشكال مرحوم سيد كه سه تا شبهه به آن وارد بود. « اشكال مرحوم ايروانى (ره) به تعريف بيع صاحب مصباح اللغة » مرحوم ايرواني (قدس سره) به اين تعريف مصباح اشكال دارد، اشكال ايشان اين است: اورد عليه ايرواني به اينكه در باب بيع، باب مبادله نيست، بلكه باب، باب تبديل است، اصلاً بيع مبادله نيست، بلكه باب باب تبديل است، چرا؟ براي اينكه مشتري به مبيع علاقه دارد، و مطلوب براي مشتري مبيع است، لكن آقاي بايع از مبيع خودش صرف نظر مي كند و ماليت او را به وسيلهی ثمن جبران ميكند، نه اينكه بايع به ثمن علاقه دارد بما هو الثمن، مشتري به مبيع علاقه دارد و مبيع بخصوصياته مطلوبش است، چون بخصوصياته او مطلوبش است، براي پر كردن جاي او نسبت به آقاي موجب، پولش را مي دهد به موجب، بايع هم مي گيرد ثمن را براي اينكه جاي مبيعش را پر كند. پس اين بايع است كه تبديل مي كند، بدل براي مال خودش قرار مي دهد. اما مشتري اينجور نيست كه بدل براي مال خودش قرار بدهد، مشتري اصلاً اوني كه برایش مطرح است مبيع است، نه اينكه مبيع را به عنوان بدل ميگيرد، اين بايع است كه ثمن را به عنوان بدل مي گيرد، بله اين شبهه هم هست، كه در آن جايي كه عبا به عبا، قبا به قبا، باشد هر دو مطلوب است، ولي آن بيع نيست بلکه عقد مستقل است، من حالا عبارت ايشان را مي خوانم كه فرمايش شما هم در عبارت ايشان هستش. در صفحهی 72 از اين حاشيهی ايرواني. «و هو تبديل متعلق سلطان بمتعلق سلطانٍ. [مي گويد اين تبديل است.] و انما عدلنا عن المبادلة الى التبديل، [چرا نگفتيم مبادله؟] من جهة ان البدلية في البيع لم يلحظ الي في جانب الثمن، [بايع ثمن را مي گيرد كه بدل مبيعش باشد، اما مشتري مبيع را نمي گيرد كه بدل ثمنش باشد، مشتري مبيع را مي گيرد چون به مبيع علاقه دارد و مقصود بالذات است،] فالمبيع اصلٌ و الثمن بدله، و يمتاز البايع عن المشتري بأنه هو الدافع للاصل و المشتري هو الدافع للبدل. و التلفظ بالايجاب وظيفة الدافع للاصل و القبول وظيفة الدافع للبدل. و توضيح هذا الاجمال انّ المبيع مطلوبٌ بذاته و خصوصيته للمشتري، [آن به خودي خودش مطلوب است،] و الثمن مطلوب لابذاته للبايع، [علاقهاي به ثمن ندارد آقاي بايع، بلكه او پول ميخواهد. ثمن حيث ماليتش براي آن مطرح است،] بل بتموّله و بما انه يسدّ مسد تموّل المبيع، [پس مشتري مبيع را مي خواهد، براي چشم و ابروش، اما بايع ثمن را نمي خواهد براي چشم و ابروش، ثمن را ميخواهد براي ماليتش. فالبايع رافعٌ لليد عن المبيع، قابض بشكيمة ماليته في ضمن الثمن، [ظاهراً كمية باشد، شكيمة غلط است،] و المشتري قابض للمبيع بخصوصياته، باقامته للثمن مقامه، في حفظ تموّله. فالمبيع اصل منظور اليه، مرغوب فيه، و الثمن فرع بدل لا نظر اليه، سوي انّه حافظ لمالية المبيع، [فقط براي ماليتش به او علاقه دارد، و الا به چيز ديگرش علاقه ندارد.] نعم، ربما يكون العوضان مرغوبين في ذاتهما، كما في مبادلة عباءٍ بعباء، او قباء بقباء، [حالا يك مثال ديگر مي توانست بزند: عباء بقباء،] لكن ذلك خارجٌ عن حقيقة البيع، داخل في معاملة مستقلة، و يحكم بصحّتها بعموم اوفوا بالعقود و تجارة عن تراض. و انّما عدلنا عن التعبير بالمال الي التعبير بمتعلق السلطان، لما تقدم مستوفي من عدم اعتبار التمول في العوضين. و انما اللازم ثبوت السلطنة من ايّ انحاء السلطان كان، الذي اعظمها سلطنة النفس بر نفس،» تا آخر، مي گويد ايني هم كه در عبارت مصباح «مال» آمده از باب غلبه است، بنابراين به آن جهتش اشكالي ندارد، «مال» را مي گويد از باب غالب ذكر كرده، قيد قيديت ندارد، قيد مورد غالب است. فقط اشكال ايشان اين است كه اين مبادلاً... چون يك بدل بيشتر نيست، يكي مطلوب بالذات است. آقاي بايع مبيع را مي دهد بدلش ثمن را مي گيرد، و الا به خود ثمن نظري ندارد. اين فرمايش ايشان. « پاسخ به اشكال مرحوم ايروانى (ره) بر تعريف بيع صاحب مصباح اللغة » خوب آيا قضيهی بيع و شراء اينچنين است كه بايع هميشه به ماليت نظر دارد در اثمان، و مشتري هميشه به مبيع بما هو مبيع، آيا چنين است؟ يا نه، ممكن است مشتري هم به مبيع به ماليتش نظر داشته باشد، طلا را مي خرد، براي اينكه اين قيمت ها پايين و بالا برود، اين ضرري نبيند، طلا مي خرد، اما به اين شمش طلا بما هو شمش و به خصوصيت خاصه اش علاقه اي ندارد، به ماليتش علاقه دارد، ميخواهد چيزي را ذخيره كند كنار بگذارد، مي آيد طلاي شمش ميخرد، طلاي منقوش ميخرد، سكه مي خرد، چيزهاي ديگر را مي خرد براي پشتوانه، يا ميرود زمين ميخرد، نه اينكه به زمين علاقه دارد، خيلي به زمين علاقه دارد. يك وقت زمين ميگيرد براي قبرش، يا برای ساخت خانه، خوب اين ممكن است بگوييد به ارض بخصوصياته علاقه دارد، اما يك وقت نه، مي رود ده هكتار زمين ميخرد كه اين را داشته باشد به عنوان ماليتش، نگهش دارد كه ذخيرهاي برایش باشد، به جاي اينكه پولش را بگذارد مثلاً در دفترچهی پس انداز، مي رود و زمين مي خرد، ايني كه ايشان ميفرمايد در تمام مواردي كه ثمن جزء نقود است، غرض مشتري به مبيع بما هو مبيع است، و به خصوصيات چشم و ابروش، نه به ماليتش دون ثمن، نه، در غير واحدي از موارد اين جور نيست، آن جايي كه يشتري مبيع را لأن يكون رأس مال له، اين ميخواهد يك سرمايهاي باشد، ذهبي ميخرد، زميني ميخرد، باغي ميخرد، لأن يكون رأس مال له، پس او به ماليتش علاقه دارد، نه اينكه به زمين، بخصوصياته، خيلي وقتها اينجوري است، بله، در مثل خريد خانه و خريد مطعومات و مأكولات در آن جاها به خصوصيتش علاقه دارد، يعني اين زمين را ميخرد خانه بسازد، نه اينكه به ماليتش علاقه دارد، بخصوصه و به ماليتش علاقه دارد. اولاً: اين اينجور نيست كه هميشه اينجور باشد، بعضی از جاها بدليت فقط براي ثمن است، بعضي از جاها نسبت به ثمن و مثمن هر دو مساويند، و ثانياً: ايني كه در جایي كه عَروض به عَروض باشد، عبا به عبا، قبا به قبا، خانه به زمين، زمين به خانه، خوب در اينجور جاها ايشان مي فرمايد اينها بيع نيست. خوب اين اضعف كلام كه يقال در مصاديق بيع، اين ضعيف ترين حرف است كسي در مصاديق بيع بزند، بگويد عباش را مي فروشد قبا مي خرد، قباش را مي فروشد كلاه مي خرد، كلاهش را مي خرد خانه ميخرد، اينها بيع نيست، اينها معاملات كي است؟ ... پس بنابراين آن از مصاديق روشن بيع است، كسي بگويد اين از مصاديقش نيست، اين اضعف رأي در بيان مصاديق و در فهم عرفي مصداق بيع، كه اگر عبا را به قبا مي فروشد يا اونجور چيزها، اين نه اين از مصاديق بيع نيست. اين حرف را كسي بگويد اين از مصاديق بيع نيست، شبيه يك قصهاي است ما سابقها ميخوانديم، که به كارگرش گفت برو براي من پنير بگير، اين آمد گفت يك قدري پنير بده، پنير خوب، گفت پنير دارم مثل كره، گفت خوب من مي روم كره مي گيرم، آمد كره بگيرد، گفت كرهی خوب داري، گفت كره دارم مثل روغن، گفت من خوب مي روم روغن مي گيرم، اومد سراغ روغنيه، گفت روغن حيواني دارم مثل آب صاف صاف است، زلال است مثل چشمه است، دوغ كمتر دارد ديگه، چون هر چي دوغ كمتر داشته باشد صاف است... گفت مي روم آب مي گيرم، يك مقدار آب تو ظرف كرد براي آقاش آورد باهاش صبحانه بخورد. اين حرف در ضعفش مثل همان حرف مي ماند اينكه دارم مي گويم براي اينكه يك جا شيخ اينجوري گفته كيف بيع عَروض به عَروض بيع نيست، با اينكه بيع عَروض به عَروض اسبق مصاديق بيع است در بشريت، بشر در اوايل زندگي تمدنش تا يك مدتهايي جنس به جنس معامله مي كرد، اون كه گندم داشت، اگر احتياج به برنج داشت، گندمش را مي داد برنج مي گرفت، اون كه برنج داشت اگر احتياج به گندم داشت به عكس. خود من يادم است در روستامون وقتي سبزي مي آوردند بفروشند، ما گاهي گندم مي داديم يا نان مي داديم سبزي مي گرفتيم، خربزه مي آوردند بفروشند مي گفت مثلاً ببخشيد يك من گندم به دو من خربزه، چون گندم ارزشش بيشتر بود، يا گاهي نون خشك هاي ته دولابچه ها را مي بردند و سبزي مي گرفتند، اصلاً معاملات اوليهی بشر بيوع اوليه، بيوع عَروض به عَروض بوده ،ايشان مي گويد نه اينها بيع نبوده، اينها يك عقد مستقلي بوده است. اين فرمايش ايشان و اشكال ايشان هم وارد نيست. پس حق اين است كه اصحّ تعاريف، بل التعريف الصحيح، براي بيع جامع و بيعي كه مورد بحث است عند الفقهاء و متعلق احكام قرار ميگيرد همين تعريف مصباح است، «مبادلة مالٍ بمال»، اين حقيقت است، و ديروز عرض كرديم باز تكرار مي كنم، اين مبادلة مال بمال، يعني مبادلة مال بمال، نه در زمان، نه در مكان، نه در حقيقت جوهريه، كه مثلاً عكس روي پرده بشود شير خارجي، در حقيقت جوهريه نيست، زمان و مكان هم نيست، صفات هم نيست كه يك عالم بشود جاهل يا يك جاهل بشود عالم. يا طلا بشود مس يا مس بشود طلا. اينها نيست، نه در صفات است، نه در جوهر، بلكه مراد مبادلة مال بمال في الملكية به معناي عامي كه بعد عرض خواهيم كرد كه حتي حقوق را هم شامل مي شود، البته تعريف ها بي اشكال نيست اما آن كه اقل اشكالاً است اين تعريف مصباح است، «مبادلة مال بمال.» « اشكال مرحوم ايروانى (ره) به تعريف بيع شيخ (ره) » مرحوم ايرواني باز اشكالي دارد به تعريف شيخ (قدس سره) هنوز همان امر دوميم. شيخ (قدسسره) فرموده اولي در تعريف اين است كه بگوييم بيع «انشاء تمليك عين بعوض،» ايشان ميگويد اين از اردئ تعاريف است، بدترين تعريف ها اين است كه بگوييم: انشاء تمليك عين بعوض. براي اينكه اولاً بيع انشاء است، خود بيع كه انشاء نيست، بيع كه از مقولهی انشاء نيست، بالانشاء يتحقق البيع، حقيقت بيع يك حقيقت انشائيه نيست، مثل حقيقت تمني و ترجّي، حقيقت تمني و ترجّي يك حقيقت انشائيه است، اما بيع كه يك حقيقت انشائيه نيست، بل بالانشاء يتحقق البيع، پس ايني كه ايشان مي فرمايد، انشاء تمليك عين بعوض، اين درست نيست؛ براي اينكه بيع قابل انشاء نيست، و خودش از حقايق انشائيه نيست. اين اولاً. ثانياً: انشاء عابث و لاغي را هم مي گيرد، مانع اغيار نيست، يك كسي همينجوري دارد، بي فايده دارد انشاء مي كند. و يا ايجابي كه بعدش قبول نباشد او را هم شامل مي شود، اين هم اشكال دوم. سوم: اين هم مال را ميگيرد هم غير مال را ميگيرد، كالخنافس و الديدان، چهارم: هم انشاء صريح را مي گيرد هم انشاء ضمني، با اينكه مقصود، انشاء صريح است حالا عبارتش را بخوانم. قوله (قدس سره): «فالاولى تعريفه بأنه انشاء تمليك عين بعوض، هذا اردأ التعاريف فإنه مضافاً الى توجه اشكال عدم قبوله للانشاء، [اولاً انشاء كه قابل انشاء نيست، اگر بيع انشاء است خود انشاء هم بايد انشاء بشود،] يتجه عليه اولاً، ان البيع ليس من مقولة الانشاء، بل معاملة واقعية تحصل بالانشاء، [اين يك حقيقتي است كه با انشاء محقق مي شود، نه اينكه خودش انشاء باشد،] و ثانياً انه يشمل انشاء العابث و اللاغي و انشاء الايجاب غير المتعقّب بالقبول، مع ان شيئاً من ذلك ليس بيعاً، بل انشاء للبيع. [همين جوري شوخي دارد مي كند، مزاح دارد مي كند، اين بيع نيست اين انشاء بيع است، صورت بيع است.] و ثالثاً العين تشمل الاعيان المتموّله و غير المتموّله، كالخنافس و الديدان، و رابعاً يشمل النشاء الصريح و الضمني ، مع ان مقصوده الانشاء الصريح] كيلا يشمل القبول من المشتري [كه در آن جا هم انشاء هست منتها انشاء ضمني،] و لا يشمل قبول مستأجر العين و لا يشمل الصلح. و خامساً يلزم تعلق الجار في التعريف بالعين او بصفة مقدرة لها، [تمليك عين بعوض، اين جارّ متعلق بشود به عين، تمليك عين بعوض، يا به صفت مقدرهی براي عين،] حتي يكون تقدير الكلام : انشاء تمليك عين مقابَل بالمال، [يك مقابل بايد... انشاء تمليك عينٍ بعوض.] مع ان ظاهره التعلق بالتمليك، فاذا تعلق بالتمليك انطبق التعريف علي الهبة اذا كان العوض عوضاً للفعل و هو التمليك، لا عوضا للعين المتعلق» ... كه چرا اين كار را كردند. « شبهات وارده بر اشكال مرحوم ايروانى (ره) به تعريف بيع شيخ (ره) » اين فرمايش ايشان چند تا شبهه دارد، يكي اينكه: اين از نظر تعبير خلاف انصاف است، كه مرحوم ايرواني به شيخ بگويد اين از اردأ تعاريف است، درست است اشكال علمي و نقد علمي مانعي ندارد، اما در نقد هم بايد يك سلسله از امور رعايت بشود، نقد هم خودش آداب دارد، اردأ تعاريف است يعني از اين پست تر ديگر نميشود. اين يك شبهه كه لاينبغي صدور كلمهی اردأ از ايشان نسبت به شيخ، حالا يك وقت شيخ نسبت به صاحب جواهر ميگويد، که آن هم درست نيست، ولي حالا باز آنها يك حسابي دارد، اما مرحوم ايرواني به شيخ بگوید اين لاينبغي. مضافاً به اين، اين قابل انشاء نيست، بيع از مقولهی انشاء نيست اين دو تا بر ميگردد به يكي، ميگويد بيع قابل انشاء نيست، اين را ميگويد، چون انشاء قابل انشاء نيست، بعد ميگويد از مقولهی انشاء نيست، خوب اينها يك حقيقت است، يعني بيع از مقولهی انشاء نيست، چرا از مقولهی انشاء نيست، و الا خودش بايد قابل انشاء باشد، مضافاً به اين. اين كه ايشان مي فرمايد انشاء عابث و لاغي را مي گيرد، براي اينكه ايشان گفت انشاء تمليك عين بعوض، خوب اين اشكال متوجه تبديل هم هست، شما بگوييد تمليك عين بعوض، تمليك عين بعوض، يا تبديل متعلق السلطان، تبديل آن هم از مقولهی انشائيات است، يعني چه تبديل عابث چه لاغي، چه تبديل حقيقي، انشاء ممكن است انشاء عن عبث باشد، تبديل هم كه يك مقولهی انشائيه است، آن هم ممكن است كه عن عبث باشد. توجه مي فرمائيد. اين اولاً يك شبهه. و ثانياً: عابث و لاغي، بيروناند به قرينهی حاليه، وقتي ميگويند انشاء، شما خوب بود ميگفتيد انشائي كه از ديوار هم انشاء كند، آن را هم مي گيرد، اين انشاء كه ميگويند، يعني انشاء جدي، همهی الفاظ ظهور در جد دارد، شوخي و مزاح و عبث و لغو را نميگيرد، وقتي ميگويد انشاء تبديل عين بعوض، يعني انشاء جدي تبديل عين بعوض، و انشاء عن هزلٍ و عن عبثٍ و عن لغوٍ را نمي گيرد. و ايني كه ايشان مي فرمايد انشاء ايجاب غيرمتعقب قبول را هم ميگيرد. آن جايي كه اين آقا انشاء مي كند ايجاب را، قبول دنبالش نيامده، مي فرمايد اين تعريف شامل او هم مي شود، مي گوييم خوب باشد، شامل بشود، اگر بيع جامع را شيخ مي خواست تعريف كند، آن وقت ميگفتيد انشاء بيعي كه قبول دنبالش نباشد، اين تعريف بيع جامع نيست. ولي فرض اين است و ظاهر آن چه که ایشان دارد اين است ـ بيع مقابل شراء را تعريف مي كند. آقاي موجر انشاء مي كند بيع را، بعد آن وقت قبول هم دنبالش نيامده، اين بيع انشائي از طرف موجب است، از هر دو طرف نيست، بيع جامع انشائي نيست، البيع الانشائي الجامع ليس اما بيع انشائي مقابل شراء، هستش اين اشكال هم به او وارد نيست. اشكال سوم، اعيان متموّله و غيرمتموّله مثل خنافس و ديدان را هم مي گيرد، من به نظرم مي آيد اين حرفهاي ايشان آن كلمهی اردأ منشأ شد اين حرف هاي نادرست را زده. و اگر نبود مقام ايشان ميگفتم اين حرف هاي غلط را زده. اين اردأ ای كه به شيخ (قدس سره) گفته سبب شده اين حرف ها را زده كه واضح البطلان است، انشاء تمليك عين بعوض، خنافس و ديدان ملكيت ندارند تا انشاء تمليك بشود، انشاء تمليك مال چيزي است كه قابل تمليك باشد، انشاء تمليك مي كند، ولي چيزي كه قابل تمليك نيست، مي گوييم آمده كرهی مريخ را ازدواج كرده به كرهی زهره، مي گويد آقا، كله ات داغ شده؟ ازدواجي ندارد كرهی مريخ و كره زهره. انشاء تمليك عين بعوض بايد آن عين ملك باشد تا تمليك در آن بيايد. خنافس و ديداني كه اصلاً ملك نيستند، عبارت از اول شاملش نميشود، انشاء تمليك، خوب حر را هم خوب بود ميگفت، آسمان و زمين را هم به او ميكشيد ميگفت. انشاء تمليك عين لازمهی تمليك اين است كه آن عين ملك باشد و قابل براي تمليك، و الا انشاء تمليك نميشود. آقاي بزرگوار، فرض ايشان خنافس و ديداني است كه ملك نيست، يعني منفعت ندارد، شما فرض را مي بريد تو خنافس و ديداني كه منفعت دارد، در این صورت كه اشكال ايشان وارد نيست، خنافس و ديدان، عقرب ماليت ندارد، ملكيت ندارد، شما ميگويي عقرب را ميگيرند تو الكل مي خوابانند از سمش استفاده كنند، من از چي ميگويم، از شمر ميگويم، تو از يزيد جواب ميدهي. بحث ايشان خنافس و ديداني است، كه اين خنافس و ديدان ها ملكيت ندارد، يعني منفعت ندارد، اصلاً ماليت ندارد، لايتموّل است، توجه فرموديد؟ خوب خيلي چيزهاي ديگر هم مي شود مثال زد، خارج از بحث است، خارج از فرض ايشان است، صورت مسأله را شما عوض كرديد به قول حالائيها. و رابعاً: هم انشاء صريح را مي گيرد و هم انشاء ضمني، خوب اين هم جوابش اين است، الفاظ ظهور در صريح دارد، ضمني را كه ديگر نميگيرد، ضمني ضمني است، الفاظ ظهور اگر به شما گفتند اكرم العالم يعني اكرم آن كه عالم است صريحاً، اما آن كه عالم است درضمن، وقتي با باباش حساب كنيم مي شود عالم، دو تاييشون را با هم حساب كنيم مي شود عالم، الفاظ اصلاً ضمني را نمي گيرد تا شما اشكال كنيد. خامسا:ً ميفرمايد اگر به تمليك متعلق باشد، كه ظاهر هم اين است به تمليك متعلق است، ظاهر اين است كه به تمليك متعيّن است، انشاء تمليك عينٍ، اين تمليك بعوض، ميگويد اگر به آن متعلق باشد، «انطبق التعريف على الهبة، اذا كان العين عوضاً للفعل و هو التمليك، لا عوضاً للعين المتعلقة،» مي گويد هبه را هم مي گيرد. ما مي گوييم در باب هبه انشاء تمليك عين است به عوض؟ نه، در هبهی معوضه، تمليك عين است به شرط نه به عوض، آن جا اگر جابه جايي هم هست يكي عين است يكي شرط، آقاي واهب عين را مي دهد جای آن شرط مي گيرد، آقاي متهب شرط را مي دهد جای آن ميگويد بگو اين كار را مي كنم تا عين را به تو هبه كنم، پس اصلاً آن جا تمليك عين به عوض نيست، چه فعل باشد، چه هر چيز ديگری باشد، آن جا تمليك عين است به شرط، پس او را هم شامل نميشود، فقط يك شبهه از شبهات ايشان وارد است، كه ايشان فرموده، بيع انشاء تمليك عين بعوض، چجور بيع را انشاء گرفته، با اينكه انشاء خودش قابل انشاء نيست. اين هم جوابش اين است كه حرف به اين واضح البطلاني را شيخ نمي زند. لابداً نظر مباركشان به يك معنايي بوده كه ما نمي فهميم، والا خوب من بچهی طلبه هم مي فهمم كه انشاء تمليك عين بعوض اين قابل انشاء نيست، انشاء كه نميشود انشاء به آن بخورد، و الا ليتسلسل، شيخ كه فرموده انشاء تمليك عين بعوض خوب اين واضح است كه انشاء قابل انشاء نيست، و بالانشاء يتحقق البيع، اين حرف واضحي كه شيخ زده است، بايد حمل بشود كه نظر مباركشان به يك معنايي بوده كه ما نمي فهميم، يا مگر از باب «الجواد قد يكفوا و الانسان قد ينسي.» بحث فردا بحث حرف نائيني وشيخ. (صلوات) (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- مصباح المنیر: 69، ماده بیع. [2]- نور (24): 37. [3]- جمعه (62): 9.
|